تفسير الميزان جلد 2

تفسير الميزان جلد 2 0%

تفسير الميزان جلد 2 نویسنده:
گروه: کتابخانه قرآن کریم

تفسير الميزان جلد 2

نویسنده: علامه سيد محمد حسين طباطبائى‏ (ره)
گروه:

مشاهدات: 58837
دانلود: 5328

توضیحات:

تفسير الميزان جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 141 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 58837 / دانلود: 5328
اندازه اندازه اندازه
تفسير الميزان جلد 2

تفسير الميزان جلد 2

نویسنده:
فارسی

آثار سوء و مضرات انفاق بدون قصد كسب رضاى خدا

و وقتى انفاق در راه خدا و به انگيره تحصيل رضاى او باشد، نمو و زياد شدن آن از لوازم تخلف ناپذير آن خواهد بود،

چون فوائد انفاق در غير راه خدا ممكن است تواءم با ضررهائى باشد كه (حتما هست ) براى اينكه وقتى رضاى خدا انگيره آدمى نباشد لابد انگيره اين هست كه من توانگر به فقير انفاق كنم تا شر او را از خود دفع نمايم ، و يا حاجت او را برآورم ، تا اعتدالى به حال جامعه ببخشم ، و فاصله طبقاتى را كم كنم (و در همه اين فرضها بطور غير مستقيم منافعى عايد خود انفاق كننده مى شود) و اين خود نوعى استخدام و استثمار فقير به نفع خويش است ، كه چه بسا در دل فقير آثار سوء بجاى گذارد، و چه بسا اين آثار سوء، در دل فقرا متراكم شود و ناآرامى و بلواها به راه بيندازد، اما اگر انفاق تنها براى رضاى خدا صورت بگيرد، و انفاق گر بجز خشنودى او هدفى و منظورى نداشته باشد، آن آثار سوء پديد نمى آيد، و در نتيجه اين عمل خير محض مى شود.

الذين ينفقون اموالهم فى سبيل اللّه ، ثم لا يتبعون ما انفقوا منا و لا اذى

كلمه (اتباع ) به معناى ملحق شدن و ملحق كردن است ، اولى (ملحق شدن ) نظير اين آيه كه مى فرمايد:(فاتبعوهم مشرقين ) و دومى (ملحق كردن ) مانند اين آيه :(واتبعناهم فى هذه الدنيا لعنة ).

كلمه (من ) با تشديد نون به معنى منت نهادن است ، و منت آن عملى است از صاحب احسان كه احسانش را ناگوار سازد، مثل اينكه به آن شخصى كه احسان كرده بگويد: اين من بودم كه چنين و چنان احسانى به تو كردم ، و يا عملى كند كه حاكى از همين باشد و اصل در معناى منت بطوريكه گفته شده قطع كردن است ، و در آيه :(لهم اجر غير ممنون ) بهمين معنا آمده ، و كلمه (اذى ) به معناى ضرر فورى و يا ضرر اندك است ، و كلمه (خوف ) به معناى انتظار ضرر است ، و كلمه (حزن ) به معناى اندوهى است كه بر دل سنگينى كند، چه اندوه از امرى كه واقع شده ، و چه از آنكه بخواهد واقع شود.

قول معروف و مغفرة خير من صدقة

(قول معروف ) آن سخنى است كه مردم بر حسب عادت آن را غير معمولى ندانند، كه البته به اختلاف عادات مردم مختلف مى شود، و كلمه (مغفرت ) در اصل به معناى پوشاند ن است ، و (غنى ) مقابل حاجت و فقر است ، و (حلم ) به معناى سكوت در برابر سخن و يا عمل ناهنجار ديگران است

رد كردن سائل با زبان خوش و گذشت از بدى او، از صدقه و انفاق همراه با منت و آزاربهتر است

در اين آيه شريفه خداوند متعال قول معروف و آمرزيدن و مغفرت (يعنى چشم پوشى از بدى ها كه مردم به انسان مى كنند) را بر صدقه اى كه گوشه و كنايه داشته باشد ترجيح داده ، و اين مقابله دلالت دارد بر اينكه مراد از (قول معروف ) اين است كه وقتى مى خواهى سائل را رد كنى با زبانى خوش رد كنى ، مثلا دعايش كنى كه خدا حاجتت را برآورد.

البته اين در صورتى است كه سائل سخنى كه باعث ناراحتى تو باشد نگويد، و اگر لفظى خلاف ادب گفت بايد چنان رفتار كنى كه او خيال كند سخن زشتش را نشنيده اى و آن دعاى خير و اين چشم پوشى ات از سخن زشت او، بهتر از آنست كه به او صدقه اى بدهى و به دنبالش آزار برسانى ، چون آزار و منت نهادن انفاق گر به اين معنى خواهد بود كه مى خواهد بفهماند آن مالى كه انفاق كرده در نظرش بسيار عظيم است ، و از درخواست سائل ناراحت شده است ، و اين دو فكر غلط دو بيمارى است كه بايد انسان با ايمان ، دل خود را از آن پاك كند چون مؤ من بايد متخلق به اخلاق خدا باشد، و خداى سبحان غنى اى است كه آنچه نعمت مى دهد در نظرش بزرگ نمى نمايد، و هر بخششى مى كند آن را بزرگ جلوه نمى دهد و نيز خداى سبحان حليم است ، و در مؤ اخذه جفاكاران عجله نمى كند، و در برابر جهالت خشم نمى كند، و بهمين جهتى كه گفته شد آيه شريفه ، با دو نام (غنى ) و (حليم ) ختم شده است

يا ايها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم

اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه آزار و منت بعد از صدقه اجر آنرا حبط كرده و از بين مى برد، و بعضى با اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه هر معصيت و يا حداقل هر گناه كبيره باعث از بين رفتن و بى اجر شدن اطاعت هاى قبل از آن معصيت مى شود، و ليكن ما چنين دلالتى در آيه نمى بينيم ، و دلالت آيه تنها در بى اجر شدن صدقه به وسيله خصوص منت و اذيت است ، كه گفتار مفصل اين بحث در مبحث حبط گذشت

كالّذى ينفق ما له رئاء الناس ، و لا يومن باللّه و اليوم الاخر

از آنجائى كه خطاب اول آيه فقط شامل مؤ منين بود - چون افراد رياكار نمى توانند مؤ من باشند، چون به فرموده خدا، منظور اينها از اعمالشان خدا نيست - بهمين جهت خداوند متعال مؤ منين را صريحا از ريا نهى نكرد، و نفرمود: (اى مؤ منين رياكار نباشيد) بلكه افرادى را كه صدقه مى دهند و به دنبالش منت و اذيت مى رسانند تشبيه به افراد رياكار بى ايمان كرد، كه صدقاتشان باطل و بى اجراست ، و فرمود: (عمل چنين مؤ منى شبيه به عمل او است )، و نفرمود: (مثل آن است ) زيرا عمل مؤ من در ابتدا صحيح انجام مى شود، ولى بعدا پاره اى عوامل مثل (منت ) و (اذيت ) آن را باطل مى سازد، ولى عمل رياكار از همان اول باطل است

رياكارى در هر عمل مستلزم نداشتن ايمان به خدا و روز جزا در آنعمل است

اتحاد سياق فعل هائى كه در آيه آمده ، يعنى فعل(ينفق ماله ) و فعل (و لا يؤ من ) با اينكه ممكن بود بفرمايد (و لم يومن - رياكار ازاول ايمان نياورده )، دلالت دارد بر اينكه مراد از ايمان نداشتن رياكار در انفاقش به خدا و روز جزا، ايمان نداشتن او به دعوت پروردگارى است كه او را به انفاق مى خواند، و ثوابهائى جزيل و عظيم به وى وعده مى دهد، چون اگر به دعوت اين داعى و به روز قيامت (روزى كه پاداشهاى اعمال در آن روز ظاهر مى شود) ايمان مى داشت ، در انفاقش قصد ريا نمى كرد و تنها عمل را براى خاطر خدا مى آورد، و علاقمند به ثواب جزيل خدا مى شد. پس منظور از اينكه فرمود، ايمان به خدا ندارد اين نيست كه اصلا به خداوندى خدا قائل نيست

و از آيه شريفه چنين بر مى آيد كه ريا در هر عملى كه آدمى انجام مى دهد مستلزم نداشتن ايمان به خدا و به روز جزا در همان عمل است

فمثله كمثل صفوان عليه تراب

ضمير در كلمه : (فمثله ) به كلمه (الّذى ) در جمله :(الّذى ينفق ماله رئاء الناس ) بر مى گردد، پس مثلى كه در آيه زده شده براى كسى است كه مال خود را به منظور خودنمائى انفاق مى كند، و كلمه (صفوان ) و نيز كلمه (صفا) به معناى سنگ صاف و سخت است ، و كلمه (وابل ) به معناى باران تند و رگبار طولانى است و ضمير در جمله (لا يقدرون ) نيز به همان (الّذى ينفق ...) بر مى گردد، خواهى گفت : كلمه (الّذى ) مفرد است ولى ضمير در جمله (لا يقدرون ) جمع است در پاسخ مى گوئيم كلمه (الّذى ) هر چند كه لفظا مفرد است و ليكن در اينجا در معناى جمع استعمال شده و به معناى همه كسانى است كه چنين باشند.

اين آيه وجه شباهت رياكار به سنگ را بيان مى كند، معناى وسيعى است كه هم در رياكار هست و هم در آن سنگ ، و آن بى اثر و سست بودن عمل است همچنانكه خاكى كه روى سنگ صاف قرار دارد با بارانى اندك از بين رفته و نمى تواند اثرى داشته باشد.

و جمله : (و اللّه لا يهدى القوم الكافرين ) حكم را نسبت به رياكار و كافر به وجهى عام بيان مى كند، و مى فرمايد: ريا كننده در رياكاريش يكى از مصاديق كافر است ، و خدا مردم كافر را هدايت نمى كند، و به همين جهت جمله نامبرده كار تعليل را مى كند.

و خلاصه معناى اين مثل آن است كه كسى كه در انفاق خود مرتكب ريا مى شود، در ريا كردنش و در ترتيب ثواب بر انفاقش حال سنگ صافى را دارد كه مختصر خاكى روى آن باشد، همينكه بارانى تند بر آن ببارد، همين بارانى كه مايه حيات زمين و سرسبزى آن و آراستگى اش به گل و گياه است ، در اين سنگ خاك آلود چنين اثرى ندارد، و خاك نامبرده در برابر آن باران دوام نياورده و بكلى شسته مى شود،

تنها سنگى سخت مى ماند كه نه آبى در آن فرو مى رود، و نه گياهى از آن مى رويد، پس وابل (باران پشت دار) هر چند از روشن ترين اسباب حيات و نمو است ، و همچنين هر چند خاك هم سبب ديگرى براى آن است ، اما وقتى محل اين آب و خاك ، سنگ سخت باشد عمل اين دو سبب باطل مى گردد، بدون اينكه نقصى و قصورى در ناحيه آب و خاك باشد، پس اين حال سنگ سخت بود و عينا حال رياكار نيز چنين است :

براى اينكه وقتى رياكار در عمل خود خدا را در نظر نمى گيرد، ثوابى بر عملش مترتب نمى شود، هر چند كه نفس عمل هيچ نقصى و قصورى ندارد، چون انفاق سببى است روشن براى ترتيب ثواب ، ليكن به خاطر اينكه قلب صاحبش چون سنگ است ، استعداد پپذيرفتن رحمت و كرامت را ندارد.

و از همين آيه بر مى آيد كه قبول شدن اعمال ، احتياج به نيتى خالص وقصدى به وجه اللّه دارد. شيعه و سنى هم از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده اند كه فرمود: (انما الاعمال بالنيات - معيار در ارزش اعمال تنها نيت ها هستند).

معناى (ابتغاء مرضات الله ) و وجوهى كه در معناى (تثبيت نفس ) ذكر شده و بيان وجه صحيح در معناى آن

و مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغاء مرضات اللّه و تثبيتا من انفسهم

كلمه : (ابتغاء مرضات ) به معناى طلب رضايت است ، كه برگشتش به تعبير اراده وجه اللّه است براى اينكه وجه هر چيزى عبارت است از جهت و سمتى كه روبروى تو است ، و وجه خداى تعالى نسبت به بنده اى كه دستوراتى به وى مى دهد، و چيرهائى از او مى خواهد عبارت است از رضايت او از عمل وى ، و خشنوديش از امتثال او، چون آمر و دستور دهنده ، نخست با امر خود روبروى مامور قرار مى گيرد، و آنگاه كه اوامر او را بجا آورد با خشنودى و رضايت از او استقبال مى كند.

پس مرضات خدا از بنده مكلفى كه به تكليف عمل كرده همان وجه و روى خدا به طرف او است ، در نتيجه ابتغاى مرضات او و يا ساده ترش به دست آوردن خشنودى او در حقيقت خواستن وجه او است

واما در معناى اينكه فرمود:(و تثبيتا من انفسهم ) نظريه هائى داده شده ، بعضى گفته اند: تثبيت به معناى تصديق و يقين است ، با چنين حالتى انفاق مى كنند، بعضى ديگر گفته اند: تثبيت كه به معناى استوار كردن است در اينجا به معناى تثبيت است ، يعنى داشتن بصيرت ، و معناى جمله اين است كه (مال خود را با بصيرت انفاق مى كنند) (بر خلاف بسيارى از افراد) مى دانند پول را در كجا خرج كنند، بعضى ديگر گفته اند: منظور اين است كه تامل و دقت مى كنند، اگر ديدند نيتشان خالص براى خدا است ،

انفاق مى كنند، و اگر ديدند چيزى از ريا هم با خدا در دلشان آميخته شده ، و خلاصه ، هم خدا را در نظر دارد و هم ريا را، از انفاق خوددارى مى كنند.

بعضى ديگر گفته اند: تثبيت به اين معنا است كه نفس آدمى خود را براى اطاعت خدا آماده كند، و بعضى گفته اند: به معناى آنست كه آدمى نفس خويش را در منازل ايمان جاى دهد، يعنى نفس را به بذل مال در راه خدا عادت دهد، و خواننده عزيز توجه دارد كه هيچيك از اين معانى (جز به زحمت ) با مطالب قبل آيه تطبيق نمى كند، (از توجيهى كه ما مى كنيم اين عدم انطباق كاملا روشن مى شود) كه آن توجيه عبارت است از: و خدا داناتر است : خداى سبحان انفاق در راه خدا را بطور مطلق مدح كرد، (و فرمود: به دانه اى مى ماند كه چنين و چنان شود) سپس بنايش بر اين شد كه دو قسم انفاق را كه نمى پسندد و ثوابى بر آن مترتب نمى شود استثنا كند، يكى انفاق ريائى كه از همان اول باطل انجام مى شود و يكى هم انفاقى كه بعد از انجام آن ، به وسيله منت و اذيت اجرش باطل مى گردد و بطلان اين دو قسم انفاق به خاطر همين است كه براى خدا و در طلب رضاى او انجام نشده و يا اگر شده نفس نتوانسته نيت خود را محكم نگه دارد، در اين آيه مى خواهد حال عده خاصى از انفاق گران را بيان كند، كه در حقيقت طائفه سوم هستند و اينان كسانى هستند كه نخست براى خاطر خدا انفاق مى كنند و سپس زمام نفس را در دست مى گيرند و نمى گذارند آن نيت پاك و مؤ ثرشان دستخوش ناپاكى ها گردد و از تاءثر ساقط شود و منت و اذيت و هر منافى ديگر، آن را تباه سازد.

پس روشن شد كه مراد از(ابتغاء مرضات اللّه ) اين است كه انفاق گر منظورش و قصدش خودنمائى و يا هر قصدى ديگر (كه نيت را غير خالص مى كند) نبوده باشد، و منظوراز (تثبيتا من انفسهم ) اين است كه آدمى زمام نفس را در دست داشته باشد، تا بتواند نيت خالصى را كه داشته نگه بدارد، و اين تثبيت هم از ناحيه نفس است ، و هم واقع بر نفس ، ساده تر بگويم نفس هم فاعل تثبيت است ، و هم مفعول آن ، پس كلمه (تثبيتا) از نظر تركيب ، نحوى تميز است ، و حرف (من ) نشويه (ابتدائيه ) است ، و (انفسهم ) در معنا فاعل تثبيت است ، و آن نفسى كه مفعول قرار گرفته در تقدير است ، و تقدير كلام (تثبيتا من انفسهم لانفسهم - نفسشان زمام نفس را در دست بگيرد) ممكن هم هست كه كلمه (تثبيتا) را مفعول مطلق براى فعلى بگيريم كه از ماده خودش باشد، آن وقت تقدير چنين مى شود(يثبتون انفسهم لانفسهم تثبيتا).

كمثل جنه بربوة اصابها وابل

تشبيه و تمثيل انفاق خالص و انفاق تواءم با من و اذى

اصل در ماده (راء - باء - واو) اين است كه به معناى (زيادى ) استعمال شود، و كلمه (ربوه ) به كسر و فتح و ضم (راء) هر سه به معناى زمين خوبى است كه گياه در آن بسيار مى شود و نمو مى كند، و كلمه (اكل ) با ضمه همره و كاف به معناى خورده شده از هر چيز است ، كه واحدش (اكله ) بر وزن لقمه است ، و كلمه (طل ) به معناى باران است و فرقش با كلمه (مطر) اين است كه مطر به معناى باران معمولى است ، و طل به معناى بارانى خفيف تر از حد معمول و كم اثرتر از آن است

و غرض از اين مثل اين است كه بفهماند انفاقى كه صرفا لوجه اللّه و بخاطر خدا است هرگز بى اثر نمى ماند، و بطور قطع روزى حسن اثرش نمودار مى شود، براى اينكه مورد عنايت الهيه است ، و از آنجا كه جنبه خدائى دارد و متصل به خدا است (مانند خود خدا) باقى و محفوظ است ، هر چند كه اين عنايت بر حسب اختلاف درجات خلوص مختلف مى شود، و در نتيجه وزن و ارزش اعمال هم به همان جهت مختلف مى گردد، همچنانكه باغى كه در زمين حاصل خيز ايجاد شده ، وقتى باران مى آيد بلادرنگ خوردنى هايش را به وجهى بهتر تحويل مى دهد، هر چند كه اين تحويل دادنش و اين خوردنيهايش بخاطر اختلاف باران (كه يكى مطر است و ديگرى طل )، از نظر خوبى درجاتى پيدا مى كند.

و بخاطر وجود همين اختلاف بود كه اين دنباله را به گفتار خود اضافه نمود، كه(و اللّه بما تعملون بصير) يعنى خدا به آنچه مى كنيد بينا است ، و مساله پاداش دادن به اعمال برايش مشتبه و درهم و برهم نمى شود، ثواب اين را با آن ديگر و ثواب ديگرى را به اين نمى دهد.

ايود احدكم ان تكون له جنه من نخيل و اعناب

كلمه (ود) كه مصدر (يود) است به معناى حب و دوست داشتن است ، البته حب تواءم با آرزو، و كلمه (جنت ) به معناى درختانى بسيار و درهم رفته است ، كه در فارسى و عربى آنرا بستان گويند، و اگر بستان را جنت خوانده اند به اين مناسبت بوده است كه اين كلمه در اصل به معناى پوشاندن است ، و چنين درختانى زمين را از نور خورشيد مى پوشانند (همچنانكه به سپر نيز جنه (به ضم جيم ) گفته مى شود زيرا سپر نيز بدن يك سرباز را از آلت جنگى دشمن مى پوشاند)، و به اين جهت صحيح است گفته شود: (نهرها از زير آن جارى است )، و اگر كلمه نامبرده به معناى زمينى بود كه درخت داشته باشد، اين عبارت صحيح نبود، چون نهر باغ از زير زمين باغ جارى نيست ، در نتيجه خلاف مقصود را مى رسانيد، و به همين جهت خداى تعالى در آيه قبلى كه انفاق را به جنتى در ربوه (زمين آباد) مثل مى زد در جاى ديگر درباره ربوه فرمود:(ذات قرار و معين ) فرمود: (آب معين در آن زمين است ) و نفرمود (در زير آن جارى است )،

ولى وقتى سخن از زمين ندارد بلكه از جنات سخن مى گويد كه بسيار هم در قرآن تكرار شده ، مى فرمايد: نهرها از زير آن جارى است ، يعنى از زير آن درختان ، پس جنت به معناى درختان بسيار است

و كلمه (من ) در جمله (من نخيل و اعناب )، براى تبيين است ، البته تبيينى تواءم با غلبه نه كليت ، خلاصه مى خواهد بفرمايد: غالب درختان باغ انگور، انگور است ، و غالب درختان نخلستان ، نخل است ، نه اينكه غير از آن هيچ درختى ديگر ندارد، چون معمولا هر باغى كه از يك نوع ميوه بيشتر دارد نام آن ميوه را بر آن باغ مى گذارند، مثلا (بادامستان )، (تاكستان )، (نخلستان ) و... هر چند كه ميوه هاى گوناگون ديگر نيز در آن باشد، پس اگر دنبال جمله مورد بحث فرموده :(له فيها من كل الثمرات )، منافاتى با آن ندارد.

كلمه (كبر) به معناى پيرى و سالخوردگى است ، و كلمه (ذرية ) به معناى اولاد است ، و كلمه (ضعفا) جمع ضعيف است ، خداى تعالى در اين مثل بين سالخوردگى و داشتن فرزندانى ضعيف جمع كرده ، - با اينكه معمولا سالخوردگان فرزندانشان بزرگسالند - و اين به آن جهت بوده كه شدت احتياج به باغ نامبرده را افاده كند، و بفهماند كه چنين پيرمردى غير از آن باغ هيچ ممر معيشتى و وسيله ديگرى براى حفظ سعادت خود و فرزندانش ندارد، چون اگر ا و را مردى جوان و نيرومند فرض مى كرد، آن شدت احتياج به باغ را نمى رساند، براى اينكه اگر باغ جوان نيرومند سوخت ، مى تواند به قوت بازويش تكيه كند، و نيز اگر سالخورده اى را بدون فرزند صغير فرض مى كرد باز آن شدت حاجت به باغ افاده نمى شد، چون چنين پيرمردى خرج زياد ندارد، و تهى دستى او به ناگوارى تهى دستى پير بچه دار نيست ، چون اگر باغ چنين كسى خشك شود فكر مى كند چند صباحى بيش زنده نيست و لذا خيلى ناراحت نمى شود.

و همچنين اگر در اين مثل پيرمردى را مثل مى زد كه هر چند سالخورده است اما فرزندانى نيرومند دارد، باز آن شدت حاجت به باغ ادا نشده بود، براى اينكه اگر باغ چنين پيرمردى بسوزد، با خود مى گويد: سر فرزندان رشيدم سلامت ، كار مى كنند و خرج زندگى ام را در مى آورند، چه حاجت به باغ دارند، اما اگر هر دو جهت يعنى : زيادى سن و داشتن فرزندانى خردسال در كسى جمع شود و باغش كه تنها ممر زندگى او است از بين برود، او بسيار ناراحت مى شود،

زيرا نه مى تواند نيروى جوانى خود را باز گرداند، و دوباره چنان باغى به عمل بياورد، و نه كودكان خردسالش چنين نيروئى دارند، و نه بعد از آتش گرفتن باغ اميد برگشتن سبزى و خرمى آن را مى تواند داشته باشد.

اين مثلى است كه خداى تعالى آن را براى كسانى زده كه مال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، ولى با منت نهادن و اذيت كردن پاداش عمل خود را ضايع مى نمايند و ديگر راهى به بازگرداندن آن عمل باطل شده به عمل صحيح را ندارند، و انطباق مثل با ممثل بسيار روشن است ، براى اينكه اينگونه رفتارها كه اعمال آدمى را باطل مى سازد بى جهت و بى منشا نيست ، كسانى اينطور اجر خود را ضايع مى كنند كه در دل دچار بيمارى هاى اخلاقى از قبيل (مال دوستى )، (جاه دوستى )، (تكبر) (عجب )، (خودپسندى )، (بخل شديد) و... هستند، بيمارى هائى كه نمى گذارد آدمى مالك نفس خود باشد، و مجالى براى تفكر و سنجش عمل خويش و تشخيص عمل نافع و مضر را بدهد، و اگر مجال مى داد و آدمى تفكر مى كرد هرگز به چنين اشتباه و خبطى مرتكب نمى شد.

يا ايها الذين آمنوا انفقوا من طيبات ما كسبتم

كلمه (تيمم ) هم به معناى (قصد) است ، و هم معناى (اقدام عمدى )، و كلمه (خبيث ) ضد كلمه (طيب ) را معنا مى دهد، آن به معناى ناپاك ، و اين به معناى پاك است ، و كلمه (منه ) متعلق به كلمه خبيث است ، و جمله : (تنفقون )، حالى است از فاعل (تيمموا)، و جمله :(لستم باخذيه ) حالى است از فاعل (تنفقون ) و عاملش همان فعل است ، و جمله :(ان تغمضوا فيه ) به خاطر كلمه (ان ) مبدل به مصدر مى شود، و لام بطوريكه گفته شده در تقدير است ، و تقدير كلام(الا لاغماضكم فيه ) است ، ممكن هم هست حرف (باء) را در تقدير گرفت و گفت : تقدير كلام(الا بمصاحبه الاغماض ) است

كيفيت مالى كه بايد انفاق بشود

و معناى آيه روشن است ، نكته اى كه بايد به آن توجه كرد اين است كه خداى تعالى در اين آيه كيفيت مالى را كه انفاق مى شود بيان نموده و مى فرمايد: بايد از اموال طيب باشد، نه خبيث ، يعنى مالى باشد كه فقير به رغبت آن را بگيرد نه به كراهت و اغماض ، براى اينكه كسى كه نخواهد با بذل مال طيب ، خويشتن را به صفت بخشنده متصف سازد، و بخواهد مال خبيث خود را از سر باز كند، و زندگى خود را از چنين آلودگيها رها سازد، چنين كسى دوستدار كار نيك نمى شود، و چنين انفاقى نفس او را به كمالى نمى رساند، و بهمين جهت است كه مى بينيم آيه شريفه با جمله :(و اعلموا ان اللّه غنى حميد) شروع شده است چون اين جمله به ما مى فهماند كه بايد در انفاق خود بى نيازى و حمد خداى را در نظر بگيريم ، كه خدا در عين اينكه احتياجى به انفاق ما ندارد، مع ذلك انفاق طيب ما را مى ستايد،

پس از مال طيب خود انفاق كنيد. و نيز ممكن است جمله را چنين معنا كنيم : كه چون خدا غنى و محمود است نبايد با او طورى سودا كرد كه لايق به جلال او (جل جلاله ) نبوده باشد.

ترس از فقر بر اثر انفاق اعمال طيب و دلپسند، وسوسه شيطانى است

الشيطان يعدكم الفقر و يامركم بالفحشاء

در اين آيه بر اين معنا احتجاج شده كه ا نتخاب مال خبيث براى انفاق ، خيرى براى انفاق گر ندارد، به خلاف انتخاب مال طيب كه خير انفاق گران در آن است

پس اينكه در آيه قبل مؤ منين را نهى كرد از اين كه مال خبيث را براى اين كار انتخاب كنند مصلحت خود آنان را در نظر گرفته ، همچنانكه در منهى عنه فساد ايشان است ، و در خوددارى از انفاق مال طيب هيچ انگيره اى ندارند جز اين فكر كه مضايقه در انفاق او چنين مالى را، مؤ ثر در بقا و قوام مال و ثروت است ، اين طرز فكر باعث مى شود كه دلها از اقدام به چنين انفاقى دريغ كنند، به خلاف مال خبيث كه چون قيمتى ندارد و انفاقش چيزى از ثروت آنان كم نمى كند لذا از انفاقش مضايقه نمى كنند، و اين يكى از وساوس شيطان است ، شيطانى كه دوستان خود را از فقر مى ترساند، با اينكه بذل و دادن انفاق در راه خدا و به دست آوردن خشنودى او عينا مانند بذل مال در يك معامله است ، كه به قول معروف : (هر چه پول بدهى آش مى خورى )، مالى را هم كه انسان در راه خدا مى دهد در برابر آن ، رضاى خدا را مى خرد، پس ‍ هم عوض دارد و هم بهره ، كه بيانش گذشت

علاوه بر اينكه آن كسى كه (يغنى و يقنى - آدمى را بى نياز مى كند و فقير مى سازد) خداى سبحان است ، نه مال ، همچنانكه قرآن كريم فرمود:(و انه هو اغنى و اقنى ).

و سخن كوتاه اينكه : خوددارى مردم از انفاق مال طيب از آنجا كه منشا آن ترس از فقر است و اين ترس خطاست ، لذا با جمله :(الشيطان يعدكم الفقر)، خطا بودن آن را تنبيه كرد، چيزى كه هست در اين جمله سبب را جاى مسبب بكار برد، تا بفهماند كه اين خوف ، خوفى است مضر، براى اينكه شيطان آن را در دل مى اندازد، و شيطان جز به باطل و گمراهى امر نمى كند، حال يا اين است كه ابتدا و بدون واسطه امر مى كند، و يا با وسائطى كه به نظر مى رسد حق است ، ولى وقتى تحقيق مى كنى در آخر مى بينى كه از يك انگيره باطل و شيطانى سر درآورد.