تفسير الميزان جلد 2

تفسير الميزان جلد 2 5%

تفسير الميزان جلد 2 نویسنده:
گروه: کتابخانه قرآن کریم

تفسير الميزان جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 141 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 69618 / دانلود: 8098
اندازه اندازه اندازه
تفسير الميزان جلد 2

تفسير الميزان جلد ۲

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

اشكالاتى بر نظريات غزالى در باره طلا و نقره و مسئله ربا

اما نقطه نظر ما: در اساسى كه غزالى براى بحث ريخته چند اشكال است : اول اينكه : اگر مطلب آنطور باشد كه وى گفته ، يعنى خلقت طلا و نقره براى اين بود كه وسيله باشد نه هدف ، و هيچ غرضى در خود آنها نيست ، چگونه ممكن است چيزى كه خودش ارزش ندارد، وسيله ارزيابى چيرهاى ديگر شود، و چگونه ممكن است چيزى اجناس و كالاها را با معيارى اندازه گيرى كند، كه خودش آن معيار را ندارد، آيا ممكن است طول مسافت بين دو نقطه را با چيزى به دست آورد كه خودش طول ندارد؟ و يا سنگينى و وزن يك گونى برنج رابا چيزى معين كرد كه خودش وزن ندارد؟.

اشكال دوم اينكه : خودش از يك طرف ميگويد: هيچ غرضى در خود طلا و نقره نيست ، از طرفى ديگر مى گويد طلا و نقره كمياب هستند، و اين تناقضى است آشكار، براى اينكه كمياب بودن تصور ندارد مگر در چيزى كه مردم آن را طالبند، عزت وجود بدون مطلوبيت تصور ندارد.

اشكال سوم اين ا ست كه : اگر طلا و نقره مقصود بالذات نباشند بلكه مقصود للغير باشند، بايد بين طلا و نقره فرقى نباشد، و هر دو يك قيمت داشته باشند، و حال آنكه مى بينيم عقلا، بهاى نقره را كمتر از طلا اعتبار كرده اند.

اشكال چهارم اينكه : در اينصورت بايد ساير پولها چه مسى و چه كاغذى با طلا و نقره يك ارزش داشته باشد، و نيز بايد جنس ها بهاى جنس ديگر قرار نگيرند با اينكه ما با چرم ، نمك و يا چيز ديگر مى خريم

و اما نقطه نظرهاى ما در نتايجى كه از بحث گرفته :

۱ - اينست كه حرمت ذخيره كردن طلا و نقره براى اين نيست كه اين عمل طلا و نقره را مقصود بالذات مى كند، و به آن دو ارزشى استقلالى مى دهد، بلكه از آيه شريفه :(والذين يكنزون الذهب و الفضه ، و لا ينفقونها فى سبيل اللّه ...) برمى آيد كه علت آن محروميت فقرا از روزى خوردن است ، يعنى طلا و نقره بايد در راه برآوردن حوائج كه خود نياز به كار و فعاليت دارد مصرف شود، و فقرا آن را در برابر سعى و كوشش خود بگيرند، و در راه تاءمين حوائج شخصى خود مصرف كنند، كه توضيح بيشترش در تفسير آيه نامبرده كه آيه ۳۵ از سوره توبه است خواهد آمد.

۲ اينكه و ى ساختن و مصرف كردن ظرفهاى طلائى و نقره اى را از اين جهت حرام دانست كه ظلم و كفر به نعمت خدا است ، اگر علت حرمت نامبرده اين باشد بايد گلوبند و دست بند طلائى و نقره اى زنان نيز حرام باشد، چون اين عمل هم طلا و نقره را مقصود بالذات مى كند، و نيز بايد خريد و فروش طلا و نقره نيز حرام باشد، و حال آنكه در شرع اسلام اينگونه اعمال نه ظلم خوانده شده و نه كفر، و نه معامله طلا به نقره و زيور كردن به آن دو حرام شده است ، پس علت چيز ديگرى است

۳ - اينكه مفسده اى كه براى ربا ذكر كرد و حرمت ربا را به خاطر آن مفسده دانست در تمامى معاملاتى كه روى نقدينه ها انجام مى گيرد هست ، هزار تومان پول مسى دادن و هزار و صد تومان گرفتن همين مفسده را دارد، پس چرا غزالى مساله را منحصر در طلا و نقره كرد، و نيز ده من گندم دادن و يازده من گندم گرفتن نيز حرام است ، و انحصارى به طلا و نقره ندارد،پس گفتار وى نه جامع است نه مانع ، اما جامع نيست براى اينكه شامل رباى در گن دم و جو و ساير چيرهائى كه قابل وزن و پيمانه كردن هستند نمى شود، و اما مانع نيست براى اينكه شامل استعمال گلوبند و ساير زيور آلات مى شود، و حال آنكه نبايد بشود.

از همه اينها گذشته ، علت حرمت ربا در خود آيه شريفه آمده مى فرمايد:(و ما آتيتم من ربا ليربوا فى اموال الناس فلا يربوا عند اللّه ، و ما آتيتم من زكوه تريدون وجه اللّه ، فاولئك هم المضعفون ) و ربا را عبارت دانسته از زياد شدن اموال مردم ، و ضميمه كردن اموال ديگران به مال افرادى انگشت شمار و اين همان است كه ما در بيان خود آورديم ، و گفتيم همانطور كه تخم گياه موادى را از زمين بعنوان تغذيه مى گيرد، و ضميمه خود مى كند، و بزرگ مى شود، همچنين رباخوار اموال مردم را ضميمه مال خود نموده ، لذا از مال مردم كم و به مال او افزوده مى شود تا جائى كه اكثريت مردم تهى دست ، و رباخوار صاحب اموالى متراكم گردد، و با اين بيان روشن مى شود كه مراد از جمله :(و ان تبتم فلكم رؤ س اموالكم ، لا تظلمون و لا تظلمون ...) اين است كه نه شما به مردم ظلم كنيد و نه از طرف مردم و يا از ناحيه خدا به شما ظلم شود، پس ربا ظلم به مردم است

آيات ۲۸۳ ۲۸۲ بقره

يايها الذ ين آمنوا اذا تداينتم بدين الى اجل مسمى فاكتبوه و ليكتب بينكم كاتب بالعدل و لاياب كاتب ان يكتب كما علمه اللّه فليكتب و ليملل الّذى عليه الحق و ليتق الله ربه و لا يبخس منه شيا فان كان الّذى عليه الحق سفيها او ضعيفا او لا يستطيع ان يمل هو فليملل وليه بالعدل و استشهدوا شهيدين من رجالكم فان لم يكونا رجلين فرجل و امراتان ممن ترضون من الشهداء ان تضل احدئهما فتذكر احدئهما الاخرى و لا ياب الشهداء اذا ما دعوا و لا تسموا ان تكتبوه صغيرا او كبيرا الى اجله ذلكم اقسط عند اللّه و اقوم للشهده و ادنى الا ترتابوا الا ان تكون تجرة حاضرة تديرونها بينكم فليس عليكم جناح الاتكتبوها و اشهدوا اذا تبايعتم و لايضار كاتب و لا شهيد وان تفعلوا فانه فسوق بكم و اتقوا اللّه و يعلمكم اللّه و اللّه بكل شى ء عليم .(۲۸۲) و ان كنتم على سفر و لم تجدوا كاتبا فرهان مقبوضة فان امن بعضكم بعضا فليود الذى اوتمن امنته و ليتق اللّه ربه و لا تكتموا الشهادة و من يكتمها فانه آثم قلبه والله و بما تعملون عليم .(۲۸۳)

ترجمه آيات

شما اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر گاه به يكديگر وامى تا مدت معينى داديد آنرا بنويسيد، نويسنده اى در بين شما آن را به درستى بنويسد، و هيچ نويسنده اى نبايد از آنچه خدايش آموخته دريغ كند، پس حتما بنويسيد، و بايد كسى كه حق به عهده او است و بدهكار است ، املا كند،(نه طلبكار)، و بايد كه از خدا و پروردگارش بترسد، و چيزى كم نكند و اگر بدهكار سفيه و يا ديوانه است ، و نمى تواند بنويسد سرپرستش به درستى بنويسد، و دو گواه از مردان و آشنايان به گواهى بگيريد، و اگر به دو مرد دسترسى نبود، يك مرد و دو زن از گواهانى كه خود شما ديانت و تقوايشان را مى پسنديد، تا اگر يكى از آن دو يادش رفت ديگرى به ياد او بياورد، و گواهان هر وقت به گواهى دعوت شدند نبايد امتناع ورزند و از نوشتن وام چه به مدت اندك و چه بسيار، ملول نشويد، كه اين نزد خدا درست تر و براى گواهى دادن استوارتر، و براى ترديد نكردن شما مناسب تر است ، مگر آنكه معامله اى نقدى باشد، كه ما بين خودتان انجام مى دهيد، پس در ننوشتن آن حرجى بر شما نيست ، و چون معامله اى كرديد گواه گيريد، و نبايد نويسنده و گواه را زيان برسانيد، و اگر رسانديد، ضررى به خودتان است ، از خدا بترسيد خدا شما را تعليم مى دهد، كه او به همه چيز دانا است .(۲۸۲)

و اگر در سفر بوديد و نويسنده اى نيافتيد، بايد گروى گرفته شود، و اگر بعضى از شما بعضى ديگر را امين شمرد، امانت دار بايد امانت او را بدهد، و از خدا و پروردگار خويش بترسد، و زنهار! نبايد گواهى را كتمان كنيد، و با اينكه ديده ايد، بگوئيد: نديده ام ، كه هر كس شهادت را كتمان كند دلش گنهكار است ، و خدا به آنچه مى كنيد دانا است (۲۸۳)

بيان آيات

بيان و توضيح دو آيه شريفه مربوط به احكام قرض و رهن

ياايها الذين آمنوا اذا تداينتم

كلمه (تداين ) كه مصدر (تداينتم ) است به معناى قرض دادن و قرض گرفتن است ، و كلمه املال و كلمه املاء هر دو به معناى اين است كه شما بگوئيد و ديگرى بنويسد، و كلمه بخس به معناى كم گذاشتن و حيف و ميل كردن مال مردم است ، و كلمه (سامة ) كه مصدر (تساموا) است به معناى خسته شدن است ، و كلمه (مضاره ) كه مصدر (لا يضار) است به معناى ضرر زدن طرفين ى است كه هم در مورد دو نفر استعمال مى شود، و هم در مورد جمعيت ، و كلمه (فسوق ) به معناى خارج شدن از اطاعت است ، و كلمه (رهان ) به معناى مالى است كه به گرو گيرند، و به جاى آن ، كلمه (رهن ) (به ضمه راء و ضمه هاء) نيز قرائت شده ، و (رهن ) جمع (رهن ) است كه آن نيز به معناى مالى است كه به گرو گيرند.

و در جمله :(فان كان الّذى عليه الحق سفيها) مى توانست بفرمايد: (فان كان سفيها)، چون ضمير (كان ) به (الّذى عليه الحق ) كه در سابق آمده بود بر مى گشت ، و حاجت به تكرار آن نبود، و اگر آن را تكرار كرده براى اين بوده كه اشتباهى پيش نيايد، و كسى خيال نكند مرجع ضمير، كلمه كاتب است ، كه آن نيز در سابق ذكر شده بود.

و ضمير (هو) كه در جمله(ان يمل هو) آشكارا آمده ، با اينكه ممكن بود مستتر و در تقدير بيايد، يعنى بفرمايد: (ان يمل )، براى اين است كه ولى سفيه و ديوانه و بى سواد را با خود آنان در املا شركت دهد، چون اين فرضيه با دو فرضيه قبلى فرق دارد، در آن دو فرض بدهكار خودش مستقلا مسؤ ول بود، و اما در اين صورت بدهكار با سرپرستش در عمل شريك است ، پس گويا فرموده است : هر قدر از عمل املا را مى تواند انجام بدهد، و آنچه را نمى تواند بر ولى او است كه انجام دهد.

در جمله:(ان تضل احديهما) كلمه (حذر - مبادا) در تقدير است ، و معنايش اين است كه : (تا مبادا يكى از آندو فراموش كند)، و در جمله(احديهما الاخرى ) ، دوباره كلمه (احديهما) ذكر شده ، و اين به آن جهت است كه معناى آن در دو مورد مختلف است :

منظور از اولى يكى از آن دو نفر است ، بدون تعيين ، و منظور از دومى يكى از آن دو نفر است بعد از فراموش كردن ديگرى ، و يا به عبارت ديگر آن كسى است كه فراموش نكرده ، پس معناى اين كلمه در دو مورد مختلف است ، و گرنه دومى را ذكر نمى كرد و به ضمير آن اكتفا مى نمود.

استفاده نادرستى كه از جمله (اتقوالله و يعلم كم الله ) شده است

و منظور از كلمه: (و اتقوا) اين است كه مسلمانان از خدا بترسند و اوامر و نواهى ذكر شده در اين آيه را به كار ببندند، و اما جمله :(و يعلمكم اللّه و اللّه بكل شى ء عليم ) كلامى است نو، كه در مقام منت نهادن ذكر شده ، همچنانكه در آيه ارث منت نهاده مى فرمايد:(يبين اللّه لكم ان تضلوا) پس مراد از جمله مورد بحث ، منت نهادن بر مردم در مقابل اين نعمت است كه شرايع دين و مسائل حلال و حرام را براى آنان بيان فرموده

و اينكه بعضى گفته اند: جمله(واتقوا اللّه ) و (يعلمكم اللّه ) دلالت دارد بر اينكه تقوا سبب تعليم الهى است ، درست نيست ، براى اينكه هر چند مطلب صحيح است ، و به حكم كتاب و سنت ، تقوا سبب تعليم الهى است ، اما آيه مورد بحث در صدد بيان اين جهت نيست ،

براى اينكه واو عطفى كه بر سر آن آمده ، نمى گذارد آيه چنين دلالتى داشته باشد، علاوه بر اينكه اين معنا با سياق آيه و ارتباط ذيل آن با صدرش سازگار نيست

مؤ يد گفتار ما اين است كه كلمه (اللّه ) دو بار تكرار شده ، و اگر جمله مورد بحث ، كلامى جديد نبود حاجت به تكرار كلمه (الله ) بود، بلكه سياق و سبك كلام اقتضا مى كرد بفرمايد:(و اتقوا اللّه يعلمكم - از خدا بترسيد تا تعليمتان دهد) پس مى بينيم اسم (اللّه ) را دو بار آورده ، براى اينكه در دو كلام مستقل مى باشد، و براى بار سوم نيز ذكر كرده تا علت را برساند، و بفهماند خدا كه شما را تعليم مى دهد به اين جهت است كه او به هر چيزى دانا است ، و اگر او به هر چيزى دانا است ، براى اين است كه اللّه است

اين را هم بايد دانست كه اين دو آيه دلالت دارند بر قريب بيست حكم از اصول احكام قرض و رهن و غير آن دو، و اخبار درباره اين احكام و متعلقات آن بسيار زياد است ، و چون بحث درباره آنها مربوط به علم فقه بود، ما از بحث در آنها صرفنظر كرديم ، كسانى كه مايل باشند به آن مسائل آگاهى يابند مى تانند به كتب فقه مراجعه نمايند.

آيه ۲۸۴ بقره

سوره بقره ، آيات ۲۴۸

للهما فى السموات و ما فى الارض و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به اللّه فيغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و اللّه على كل شى ء قدير.(۲۸۴)

ترجمه آيه

آنچه در آسمانها وآنچه در زمين است ، ملك خدا است ، و شما آنچه در دل داريد چه آشكار كنيد و چه پنهان بداريد خدا شما را با آن محاسبه مى كند، پس هر كه را بخواهد مى آمرزد، و هر كس را بخواهد عذاب مى كند، و خدا به هر چيز توانا است .(۲۸۴)

بيان آيه

لله ما فى السموات و ما فى الارض

اين جمله دلالت دارد بر مالكيت خداى سبحان نسبت به عالم ، يعنى آنچه در آسمانه و زمين است و منظور از آن ، زمينه چينى است براى جمله بعد، كه

مى فرمايد:(و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به اللّه ) و مى خواهد بفرمايد آنچه در آسمانها و زمين است ، كه از آن جمله ، شما انسانها و اعمال شما است ، و آنچه كه دلهاى شما كسب مى كند همه و همه ملك خدا است ، و خدا محيط به شما و مسلط و مشرف بر اعمال شما است ، و براى او هيچ تفاوتى ندارد كه شما اعمالتان را علنى انجام دهيد، و يا پنهانى ، هر جور انجام دهيد، خداوند شما را به آن محاسبه مى كند.

و چه بسا مى توان نكته اى را از ظاهر آيه دريافت ، و آن اين است كه در آيه شريفه بين چهار چيز دو به دو مقابله افتاده ، يعنى بين زمين و آسمان يك مقابله ، و بين صفات درونى و اعمال ظاهرى يك مقابله شده ، در نتيجه آسمان هم سنخ و هم طراز اعمال نفس ، و صفات درونى است ، و زمين ، هم سنخ اعمال بدنى قلمداد شده ، پس وقتى مى فرمايد: آنچه در آسمانها است ملك خدا است ، نتيجه مى دهد پس صفات نفسانى بشر نيز ملك او است ، و وقتى مى فرمايد:(و ما فى الارض ) نتيجه مى دهد كه پس اعمال انسانها نيز ملك او است ، و در آخر نتيجه مى دهد: آنچه در دلهاى آنان پوشيده هست ، چه اظهار بشود و چه نشود ملك خدا است ، و به زودى خداى تعالى با محاسبه خود در اين ملك تصرف خواهد كرد.

توضيح معناى : (و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه )و بيان اينكه خداوند انسانها رابه جهت احوال و ملكات نفسانى منشاء اعمال محاسبه مى كند

وان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به اللّه

كلمه : (ابداء) به معناى اظهار است ، در مقابل (اخفا)، كه به معناى پنهان كردن است ، و معناى كلمه(ما فى انفسكم ) (ما استقر فى انفسكم ) است ، يعنى آنچه در دلهاى شما جايگزين شده ، چون هم عرف و هم لغت از آن عبارت اين معنا را مى فهمد، و معلوم است كه در نفس چيزى به جز ملكات و صفات چه فضائل و چه رذائل مستقر نمى شود.

آرى آنچه در نفس مستقر مى شود صفاتى چون ايمان و كفر و حب و بغض و عزم و غير اينها است ، اينها است كه هم مى توان اظهارش كرد و هم پنهانش داشت ، اما مى توان اظهار كرد چون صفات اصولا در اثر تكرار، افعال مناسب با خود پيدا مى كند، و وقتى فعلى از كسى صادر شد، عقل هر كس از آن فعل كشف مى كند كه فلان صفتى كه مناسب با اين فعل است در نفس فاعل وجود دارد. چون اگر اين صفات و ملكات در نفس مستقر نبود، افعال مناسب با آن از جوارح صادر نمى شود.

پس با صدور اين افعال براى عقل روشن مى شود كه منشاى براى اين افعال در نفس فاعل هست ، و اما مى توان اخفا كرد براى اينكه ممكن است انسان آن كارى كه دلالت بر وجود منشاش در نفس دارد انجام ندهد.

و كوتاه سخن اينكه ظاهر جمله :(ما فى انفسكم ) ثبوت و استقرار در نفس است ، البته منظور ما از اين حرف اين نيست كه از ظاهر عبارت نامبرده مى فهميم كه منظور، استقرار صفات ، به نحوى است كه نظير ملكات راسخه نتوان آن را از نفس زايل نمود، بلكه منظور ما ثبوت و استقرار تامى است كه مى توان صدور فعل را مستند به آن كرد، و ظهور اين معنا از جمله ،(ان تبدوا) و جمله(او تخفوه ) قابل انكار نيست ، براى اينكه خود ابدا و اخفا دلالت دارد بر اينكه آنچه در نفس هست طورى است كه هم ممكن است منشا اظهار باشد، و هم ممكن است منشا اظهار نباشد، (پس با ملكات راسخه اى كه نمى شود از بروز و ظهورش جلوگيرى كرد، فرق دارد)، پس آيه شريفه به احوال نفس نظر دارد، نه به ملكات راسخه در نفس

و اما خاطراتى كه گاهى بى اختيار در نفس خطور مى كند، و همچنين تصورات ساده اى كه دنبالش تصديق نيست ، از قبيل صورت و قيافه گناهى كه در نفس تصور مى شود، بدون اينكه تصميم بر آن گناه گرفته شود، لفظ آيه به هيچ وجه شامل آنها نيست ، چون توجه فرموديد كه اينگونه تصورات ، استقرارى در نفس ندارند، و منشا صدور هيچ فعلى نمى شوند.

پس حاصل كلام اين شد كه آيه شريفه تنها بر احوال و ملكات نفسانيه اى دلالت دارد كه منشا صدور افعال هستند، چه فعل اطاعت و چه معصيت ، و خداى سبحان انسان ها را با آن احوال و ملكات محاسبه مى كند. در نتيجه آيه شريفه همان سياقى را دارد كه آيه :(لا يواخذكم اللّه باللغو فى ايمانكم ، ولكن يوآخذكم بما كسبت قلوبكم ) و آيه :(فانه آثم قلبه ) و آيه :(ان السمع و البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسئولا) دارند، چون همه اين آيات دلالت دارند بر اينكه قلوب كه مراد از آن ، همان نفوس است احوال و اوصافى دارد، كه آدمى با آن احوال محاسبه مى شود.

و نيز آيه شريفه :(ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم فى الدنيا و الاخرة ) كه ظهور در اين دارد كه عذاب تنها و تنها به خاطر دوست داشتن اشاعه فحشا است ، و معلوم است كه دوستى حالتى قلبى است (دقت فرمائيد)

اين بود ظاهر آيه ، و لازم است دانسته شود كه آيه شريفه تنها دلالت دارد بر اينكه محاسبه بر معيار حالات و ملكات قلبى است ، چه اظهار بشود، و چه نشود، و اما اينكه جزاى آن ، در دو صورت اظهار و اخفا يك جور است يا نه ؟ و به عبارت ديگر آيا جزا تنها بستگى به تصميم دارد؟ خواه عمل را هم انجام بدهد يا ندهد؟ و خواه مصادف با واقع هم بشود يا نشود؟ و كاسه اى كه شراب تشخيص داده بنوشد، بعد معلوم شود آب بوده ، آيه شريفه ناظر به اين جهات نيست

اقوال نادرستى كه در تفسير آيه : (ان تبدو ما فى انفسكم ..و)گفته شده است

اين بود نظريه ما در تفسير آيه مورد بحث ، ولى مفسرين در تفسير آن به راههاى مختلفى رفته اند، چون خيال كرده اند كه آيه دلالت مى كند بر اينكه تمامى خاطراتى كه در نفس خطور مى كند چه در نفس مستقر بشود و دل آن را بپذيرد و چه نپذيرد مورد مؤ اخذه قرار مى گيرد در حالى كه اگر چنين باشد در حقيقت آيه شريفه تكليفى طاقت فرسا كرده ، براى اينكه همه مى دانيم دل آدمى در و دروازه ندارد، هر خيالى و خاطره اى در آن وارد مى شود، و اين امرى نيست كه بتوان از آن اجتناب كرد مفسرين خودشان متوجه اين اشكال شده ، بعضى به آن ملتزم شده اند، و بعضى در مقام خلاصى از آن وجوهى ذكر كرده اند.

بعضى گفته اند: آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه آنچه وارد دل مى شود به حساب مى آيد، و اين تكليفى است خارج از قدرت ، و به همين جهت آيه اى ديگر كه بعد از آن قرار دارد، آن را نسخ كرده مى فرمايد:(لا يكلف اللّه نفسا الاوسعها...)

و اين پاسخ صحيح نيست ، زيرا اولا: آيه چنين عموميتى ندارد. و در ثانى تكليف به ما لا يطاق و طاقت فرسا از خداى حكيم بدون شك ، جايز نيست ، و در ثالث خود خداى تعالى فرموده : كه در دين هيچ حرجى بر شما نيست ،(و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ).

بعضى ديگر گفته اند كه : آيه شريفه مخصوص كتمان شهادت و مربوط به آيه قبل است ، كه درباره قرض سخن مى گفت ، ليكن اين پاسخ هم درست نيست ، همچنانكه سخن بعضى ديگر كه گفته اند: مخصوص ‍ كفار است ، صحيح نيست

بعضى ديگرگفته اند: معناى آيه اين است كه اگر با اعمال خود بدى هاى نهفته در دلهايتان را بروز دهيد، يعنى آن را علنى كنيد، و چنين اعمالى را در انظار عموم مرتكب شويد، و يا در خلوت و پنهان از انظار عموم انجام دهيد، در هر دو حال خدا آن اعمال را به حسابتان محاسبه خواهد كرد

بعضى ديگر گفته اند: مراد از آيه شريفه مطلق خاطرات است ، اما مراد از محاسبه ، معناى معمولى آن نيست ، بلكه خبر دادن است ، مى فرمايد: هر چه به خاطر شما خطور كند چه اظهارش بكنيد و چه نكنيد، خدا در روز قيامت شما را از آن خبر خواهد داد، و به گفته اين مفسر آيه شريفه همان معنا را مى خواهد برساند كه آيه(فينبئكم بما كنتم تعملون ) آن معنى را مى رساند و اين وجه و وجه قبليش به دليل اينكه خلاف ظاهر آيه است كه بيانش گذشت مردود است

فيغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء، و اللّه على كل شى ء قدير

در آيه شريفه ، مغفرت الهى و يا عذاب او فرع بر مالكيت خدا و احاطه اش به اعمال مردم ، شده ، و اين مطلب اشاره به اين است كه مراد از جمله :(ما فى انفسكم )، صفات و احوال بد درونى است ، گو اينكه كلمه مغفرت گاهى در قرآن كريم در غير مورد گناهان نيز استعمال مى شود، ولى اين استعمال خيلى نادر و كم است ، كه احتياج به كمك قرائن دارد، قرائنى كه بفهماند منظور نوع خاصى از مغفرت است ، نه مغفرت معمولى كه همان آمرزش گناهان باشد، و جمله: (و اللّه على كل شى ء قدير) تعليلى است راجع به مفهوم جمله اخير و يا به مفهوم همه آيه

بحث روايتى

بحث روايتى : (روايات مختلف و معارضى كه در باره نسخ يا عدم نسخ آيه (ان تبدو:)آمده است

در صحيح مسلم از ابى هريره روايت كرده كه گفت : وقتى آيه :(لله ما فى السموات و ما فى الارض ، و ان تبدوا ما فى انفسكم ، او تخفوه يحاسبكم به اللّه ) بر رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل گرديد، اصحاب را سخت گران آمد، لذا نزد رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمده به زانو نشستند، و عرضه داشتند: يا رسول اللّه هر عملى از قبيل نماز و روزه و جهاد و صدقه كه براى ما مقدور باشد بر ما تكليف بكن ، ولى اين آيه از طاقت ما بيرون است

رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آيا مى خواهيد همان را بگوئيد كه قبل از شما اهل كتاب گفته بودند، كه(سمعنا و عصينا - شنيديم ولى نافرمانى كرديم )؟، نه اينطور نگوئيد، بلكه بگوئيد:(سمعنا و اطعنا، غفرانك ربنا و اليك المصير - يعنى شنيديم و اطاعت كرديم ، پروردگارا! از تو آمرزش مى جوئيم و بازگشت به سوى تواست ) و چون مردم اين را مكرر گفتند تا زبانشان به گفتن آن رام شد،

دنبالش خداى تعالى اين آيه را نازل كرد:(آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤ منون ...) و چون مردم به مضمون اين آيه عمل كردند، و به خدا و ملائكه و كتب و رسولان خدا ايمان آوردند، خداوند آيه قبلى را كه مى فرمود:(ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه ) را با جمله:(لا يكلف اللّه نفسا الا وسعها... نسخ فرمود.

مولف : اين روايت را الدرالمنثور هم از احمد، و نيز از مسلم و ابى داود (در كتاب ناسخش )، و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از ابى هريره آورده ، و قريب به اين مضمون را به چند طريق از ابن عباس نقل كرده ، و مساله نسخ را به چند طريق از غير ابن عباس مانند ابن مسعود و عايشه نيز نقل كرده است

و از ربيع بن انس نقل كرده كه گفته : آيه مورد بحث محكم است ، يعنى نسخ نشده ، چيزى كه هست منظور از محاسبه (اين نيست كه در قيامت در برابر نيت ها و يا صفات بد هم كيفر خواهد بود، بلكه مراد) اين است كه خداى تعالى در قيامت (از احوال و اوصاف درونى ) و از اعمال شما خبر مى دهد.

و از ابن عباس به چند طريق نقل كرده كه گفته است : آيه شريفه مخصوص كتمان شهادت واداى آن است ، پس آيه از آيات محكمه است و نسخ نشده

و از عايشه هم روايت كرده كه گفت : منظور از محاسبه اى كه در آيه آمده ، غم و اندوهى است كه به شخص عازم به گناه در اثر ترك آن گناه مى رسد، پس آيه به حكم اين روايت محكم است نه منسوخ

و از طريق على (عليه‌السلام ) از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه :(و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه ) گفته ، اين آيه درباره ظاهر و باطن شما است ، مى فرمايد: خداوند با آن دو به حساب شما مى رسد، پس اين آيه نسخ نشده ، ولى وقتى خدا خلائق را در قيامت جمع مى كند، مى فرمايد: من شما را به آنچه در دل پنهان مى كرديد، و حتى ملائكه من هم از آنها خبردار نشدند، خبر مى دهم ، و اما خداوند مؤ منين را بعد از خبر دادن در مورد آنچه به دل گذرانده اند مى آمرزد، و اما اهل شك و ترديد را خبر مى دهد به تكذيبى كه در دل نهان داشتند،(ولكن يواخذكم بما كسبت قلوبكم ).

نقد روايات مذكوره و اثبات بطلان قول به منسوخ شدن به آيه كريمه (ان تبدو)

مؤ لف : اين روايات با همه اختلافاتى كه در مضامينش هست ، در اين كه مخالف با ظاهر قرآنند مشتركند، چون قبلا گفتيم ظاهر آيه اين است كه محاسبه بر روى اوصافى است كه دل ها يا مستقلا و يا از طريق اعضا كسب كرده باشد، و حال ، چه اين كسب به وسيله عمل ظاهرى باشد، و چه درونى و پنهانى ، و چه انسان مؤ من باشد، و چه كافر اما خطورات نفسانى كسب نيست و ظاهر محاسبه ، محاسبه به جزا است ، نه خبر دادن به اينكه چه چيرهائى از دل شما گذشته ، و چه تصميم هائى گرفته ايد، و آنچه ما گفتيم ، هم خود آيه مورد بحث بر آن دلا لت دارد و هم آياتى ديگر كه گذشت

و اما مساله خود نسخ اشكال جداگانه اى دارد، و آن وجوهى از خلل است كه باعث مى شود از حجيت ساقط شود.

اول اينكه : نسخ خلاف ظاهر قرآن است ، كه بيانش گذشت

دوم اينكه : مستلزم اين است كه تكليف به چيزى كه خارج از طاقت انسان است جايز باشد، و حال آنكه عقل در بطلان آن هيچ ترديدى ندارد آن هم تكليفى كه از ناحيه خداى تعالى باشد، حال چه اين تكليف بعدا نسخ بشود يا نشود، بلكه تكليف كردن به چيزى كه ما فوق طاقت است و سپس نسخ كردن ، اشكالى علاوه دارد، و آن اين است كه به حكم روايت آيه شريفه قبل از اينكه مورد عمل قرار گيرد نسخ شده ، و اين خود اشكالى است جداگانه (چون معنايش اين است كه خداى تعالى هم العياذ باللّه ، سخن نسنجيده اى گفته ، و سپس پشيمان شده باشد، بر خلاف نسخ بعد از عمل كه معنايش اين است كه حكمى كه نسخ شده تا امروز مصلحت داشته و از اول موقت بوده است ).

سوم اينكه : خواننده عزيز به زودى در تفسير دو آيه بعد خواهد ديد كه جمله :(لا يكلف اللّه نفسا الا وسعها) اصلا نمى تواند ناسخ چيزى باشد، بلكه تنها دلالت دارد بر اين كه هر نفسى در قيامت به بدى هائى كه خودش كسب كرده ، خواهد رسيد، چه اينكه تحملش آسان باشد و چه دشوار، و ما فوق طاقت (چون او خودش آن را براى خود درست كرده نه خداى تعالى )، پس اگر كسى چيزى را بر خود تحميل كند كه طاقتش را نداشته باشد، و يا به دست خود، زنجيرى بپاى خود ببندد سرنوشتى است كه خودش براى خود درست كرده ، و غير از خود كسى را ملامت نكند، پس جمله :(لا يكلف اللّه نفسا الا وسعها) به منزله جمله معترضه اى است كه مى خواهد توهمى را دفع كند.

چهارم اينكه : به زودى خواهد آمد كه اصلا تكيه كلام در دو آيه شريفه بر مساله خطورات نفسانى نيست ، و در مساله نسخ حتما بايد ناسخ تكيه بر منسوخ داشته و به آن نظر داشته باشد،

و دو آيه (آمن الرسول ...) غرض ديگرى را دنبال مى كند غير آن غرضى كه آيه :(لله ما فى السموات و ما فى الارض ...) در صدد بيان آن است ، و انشاء اللّه به زودى مطلب روشن تر خواهد شد.

انتخاب ، معيار ارزش در اسلام

اساساً قرآن از كسانى بيشتر ستايش مى كند كه در ميان دو راه حق و باطل ، با وجود كشش هايى كه باطل دارد هوسها را زير پا گذاشته ، جاذبه ها را ناديده گرفته وآنگاه راه خدا را انتخاب نمايند. در اين باره نمونه هاى زيادى در قرآن داريم ، از آن جمله :

١ - حضرت يوسفِ زيبا و جوان از يك سو و زليخاى آماده و درهاى بسته از سوى ديگر، ولى او با شعار معاذَ اللّه(٣٤) دامن خود را حفظ مى كند.

٢ - حضرت ابراهيمعليه‌السلام حدود صد سال به انتظار فرزند نشسته و آنقدر دعا كرده تا خداوند فرزندى همچون اسماعيل به او عطا كرده است ، در اين حال فرمان خدا مى رسد كه بايد با دست خودت اين فرزند را در راه خدا ذبح نمائى ! در اينجا حضرت ابراهيمعليه‌السلام از طرفى در فشار عواطف و غريزه فرزند دوستى قرار گرفته واز طرفى نداى خدا را بايد جواب دهد، در اين ميان وظيفه را انجام مى دهد و غريزه را مهار مى كند.

اين است مقام والاى انسانى كه قرآن مى فرمايد:

( فَلمّا اَسلَما وَ تَلّه لِلجَبين ) (٣٥) ابراهيم و اسماعيل هر دو تسليم فرمان خدا شدند و حضرت ابراهيم صورت فرزند را براى ذبح بر روى خاك گذارد.

٣ - حضرت على و فاطمه وحسن و حسينعليهم‌السلام در لحظه افطار با كمال نياز و گرسنگى غذاى خود را به فقرا داده و به جاى غذا با آب افطار مى نمايند. درباره اين ايثار و گذشت قرآن مى فرمايد:( وَ يُطعِمون الطَّعامَ عَلى حُبّه ) (٣٦) با كمال نياز طعام خودشان را به ديگران دادند.

٤ - مردان خدا در دل شب با آن همه جاذبه اى كه خواب دارد، براى استغفار و مناجات با خدا از رختخواب برمى خيزند. قرآن در اين باره مى فرمايد:( تَتَجافى جُنوبَهم عَنِ المَضاجِع ) (٣٧) آنان پهلوى خود را از بستر خواب مى كَنند،( و بِالاَسحارِ هُم يَستَغفِرون ) (٣٨) و سحرخيزند و در سحرها مشغول استغفار هستند.

كوتاه سخن آنكه معيار ارزش عمل در بينش الهى آن است كه انسان آنرا با كمال آزادى و از لابلاى جاذبه هاى مادى و كشش هاى غريزى انتخاب نمايد و گرنه ارزشى ندارد.

آرى ، اگر انسانى كه داراى زبان است عصبانى شد، كلام بدى نگفت ارزش است ، انسانى كه لال باشد و يا در حال عادّى ناروا نگويد، چندان كمال نيست

چنانكه گفتيم اگر در دنيا جزا باشد، مردم از ترس يا طمع خوب مى شوند و اين نوع خوبى چندان ارزش ندارد، ولى در اينجا سؤ الى پيش مى آيد و آن اينكه مگر وعده و بشارت به بهشت و هشدار به عذاب و جهنّم ، مردم را از ترس دوزخ و يا طمع به بهشت خوب و درستكار نمى كند؟

در پاسخ مى گوييم : چون بهشت و دوزخ در اين دنيا نيست ، انسان در نيكوكارى و خوب شدن خود اجبارى احساس نمى كند. آرى فرق است ميان كسى كه فردا بدهكارى دارد يا كسى كه بدهى او چندين ماه ديگر است ؛ اوّلى در نگرانى و دلهره است ، ولى دوّمى كه چند ماه فرصت دارد، به نوعى آرامش دارد.

همچنين كيفر و پاداش فورى با كيفر و پاداش مدّت دار آن هم مدّت طولانى ، در نوع احساس انسان فرق دارد.

بنابراين خداوند پاداش و كيفر را به تاءخير انداخته تا با كمال آزادى از لابلاى غرائز، هوسها و گرايش ها، راه حق را برگزينند.

پاسخ سومّ: در دنيا امكان جزا نيست

سوّمين پاسخ اين است كه دنيا به خاطر محدوديّت هايى كه دارد، امكان جزا براى نيكوكاران و جنايتكاران در آن نيست

مثلاً رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه با تحمّل رنجهاى فراوان و طاقت فرسا و با آوردن قرآن و احكام اسلامى ودر سايه تلاش پيگير خود، قرن ها نسل هاى بشر را از گمراهى ، شرك ، جهل و تفرقه نجات داد، در دنيا چه خيرى مى توان به او داد كه جبران همه آنها باشد؟! آيا غذايى بهتر از عسل و كباب ، فرشى بهتر از ابريشم و مَركبى بهتر از هواپيما و امثال آن داريم ؟ آيا اينها همان چيزهايى نيست كه گاهى جنايتكاران هم مورد استفاده خود قرار مى دهند؟ پس پاداش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دنيا چه خواهد بود؟ آيا شهيدى كه براى هدف مقدّسى از جان خود گذشته ، اكنون در دنيا هست تا به او جزا بدهيد؟

به علاوه گاهى جنايتكارانى پيدا مى شوند كه صدها بلكه هزاران نفر بى گناه را مى كشند، چگونه در دنيا مى توان چنين فردى را به كيفر رساند؟ بر فرض او را اعدام كنيم ، قتل او در برابر يك نفر از هزاران اشخاصى است كه كشته است ، پس خون باقى بى گناهان چه مى شود؟

كيفر در دنيا

شكّى نيست كه جزاى كلّى بايد در سراى ديگر باشد و اين با بعضى از كيفرهاى موقّت ويا گوشمالى هايى كه به بعضى در دنيا داده مى شود، منافات ندارد و در آيات متعدّدى از قرآن نمونه هايى از جزاى دنيوى مجرمان بيان شده است ، نظير:( ظَهَر الفَسادُ فِى البَرّ و البَحر بِما كَسَبت اءيدِى النّاس لِيُذيقَهم بَعض الّذى عَمِلوا لَعلّهم يَرجِعون ) (٣٩) به خاطر كار مردم در دريا و خشكى فساد پديد آمده تا خدا سزاى بعضى از اعمالشان را به ايشان بچشاند، شايد از گناه باز گردند.

همچنين آيات فراوانى داريم كه در باره مجرمان مى فرمايد:( لَهم فِى الدّنيا خِزىٌ ) در دنيا نيز براى گناهكاران ذلّت و خوارى و شرمندگى است ، ليكن اين جزا در حقيقت گوشه و جزئى از كيفرى است كه بايد ببيند.

بد نيست در اينجا به چند آيه كوتاه در اين زمينه اشاره كنيم :

قرآن مى فرمايد:( لَهم عَذابٌ فِى الحَيوةِ الدّنيا و لَعذاب الا خرة اءشقّ ) (٤٠) براى آنها در دنيا عذاب است ، ولى عذاب روز قيامت سخت تر است

در آيه ى ديگر بعد از آنكه مى فرمايد: هر كه از ياد ما اعراض كند او را به زندگى و روزگار سختى در دنيا گرفتار مى كنيم ، چنين ادامه مى دهد:( و لَعَذاب الا خرةِ اَشدُّ واَبقى ) (٤١) عذاب روز قيامت سخت تر و پايدارتر است

در جاى ديگر مى خوانيم :( ولَنُذيقنَّهم من العذاب الاَدنى دون العذاب الاكبر لعلّهم يَرجِعون ) (٤٢) ما حتما عذاب نزديك را زودتر از عذاب بزرگ به آنها مى چشانيم تا شايد به فكر راه خطاى خود افتاده وبرگردند.

درباره كسانى كه بدون دليل و برهان (فقط به خاطر تكبّر در برابر حق ) هر چه مى شنوند انكار كرده و شانه بالا مى اندازند مى فرمايد:( لَه فِى الدّنيا خِزىٌ و نُذيقهُ يَومَ القيامَةِ عَذابَ الحَريق ) (٤٣) به اين افراد پر مدّعاى بى علم ، هم در دنيا خوارى و هم در قيامت عذاب سوزانى مى چشانيم

باز در جاى ديگر چنين مى خوانيم :( لِنُذيقَهم عَذابَ الخِزىِ فى الحَيوة الدّنيا و لَعذابُ الا خِرَةِ اَخزى ) (٤٤) ما براى قوم عاد كه در برابر پيامبرشان تكبّر ورزيدند بادى شديد و سرد آنهم در روزهاىِ شوم و ناگوار فرستاديم ، ليكن اين گوشه اى از جزاى تكبّرشان است وعذاب خواركننده تر را در قيامت مى چشند.

البتّه در روايات متعدّدى نيز جزاى دنيوى به چشم مى خورد از جمله : در حديث مى خوانيم : هر كه براى ديگرى چاهى بكند خودش در آن واقع مى شود و خداوند جزاى بى احترامى به والدين و ظلم به مردم و كفران خدمات مردم را در همين دنيا داده و به قيامت حواله نمى دهد.(٤٥)

پاداش در دنيا

همان گونه كه كيفر و عذاب واقعى در قيامت است ، همچنين پاداش ‍ اصلى و كامل در قيامت است ، چون دنيا براى پاداش نيكوكاران نيز كوچك است ، ولى منافاتى با پاداش و ثواب در دنيا ندارد.

در اينجا نيز نمونه هايى از آن را نقل مى كنيم :

در سوره آل عمران بعد از بيان شهامت و استقامت رزمندگانى كه هوادار انبيا بودند مى فرمايد:( فَاءتاهُم اللّهُ ثَوابَ الدّنيا و حُسْنَ ثَوابِ الا خِرة ) (٤٦) خداوند به آنان هم ثواب دنيا و فتح و پيروزى مرحمت فرمود و هم پاداش نيك آخرت را.

درباره حضرت ابراهيمعليه‌السلام نيز چنين مى خوانيم :( وَ آتَيناهُ فِى الدّنيا حَسَنة ) ما در دنيا به ابراهيم نيكى عطا كرديم

درباره پيامبران بزرگوار و طرفدارانشان مى خوانيم :( اِنّا لَنَنصُرُ رسُلَنا والّذين آمنوا فِى الحَيوةِ الدّنيا ) (٤٧) ماپيامبران خويش و كسانى را كه ايمان آورده اند در همين دنيا يارى مى دهيم

همانطور كه گفتيم در دنيا امكان و ظرفيّت پاداش نيست و اگر در آياتى سخن از پاداش يا كيفر در دنيا مى شود تنها گوشه و نمونه اى از پاداش و كيفر است ، ولى اصل جزا و پاداش در قيامت است

پاسخ چهارم : نظام زندگى بهم مى خورد

جواب ديگر از آيه ٦١ سوره نحل استفاده مى شود كه مى فرمايد:( ولو يؤ اخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُلمِهم ما تَرَك عَليها مِن دابّةٍ و لكن يُؤ خّرهم الى اءجَلٍ مُسمّىً ) (٤٨) اگر خداوند مردم را بخاطر ظلم و گناهشان كيفر دهد، هيچ جنبنده اى را بر زمين باقى نخواهد گذارد، ليكن خداوند زود كيفر نمى دهد و تا مدّتى كه خودش مى داند به آنها مهلت داده و كيفر را تاءخير مى اندازد.

نظير همين آيه را در سوره فاطر مى خوانيم :( ولَو يُؤ اخِذُ اللّهُ النّاسَ بِما كَسَبوا ما تَرك على ظَهرِها مِن دابّة ) (٤٩) هر گاه خدا بخواهد در دنيا جزا بدهد، هيچ كس و جنبنده اى روى زمين باقى نخواهد ماند و اساساً نظام زندگى بشر بهم خورده و پرونده انسان و زندگى او در زمين خاتمه مى يابد.

بنابراين چون حكمت و اراده خدا بر آن است كه موجودى آزاد و انتخابگر به نام انسان براى مدّتى روى زمين زندگى كند بايد به خلافكاران هم مهلت دهد وگرنه هر گاه خلافى شد اگر خداوند هلاك كند، بشرى باقى نخواهد ماند، كيست كه در برابر ذات مقدّس او خلافى نكرده باشد؟ و مگر بى ادبى وگناه در برابر فرمان او جزايى كمتر از نابودى دارد؟

پاسخ پنجم : كيفر در دنيا كم لطفى است

گر چه گوشمالى ها و كيفرهاى موقّت در دنيا عامل هوشيارى و توجه و زنگ بيدار باش است ، امّا اگر بطور كلّى در دنيا هر گناهكارى به كيفر برسد كم لطفى است ، زيرا شايد اين گناهكار توبه كند و خلافكارى خود را اصلاح نمايد و حقّى كه كتمان كرده افشا نمايد، چقدر ما نمونه هايى از گناهكاران را ديده يا شنيده ايم كه توبه كرده و دست از گناه برداشته اند؟ و حتّى جنايتكارانى در آخرين فرصت ها و نزديك مرگ تغيير مسير داده اند، بنابراين آيا بهتر نيست انسان ضعيفى كه اسير شهوت ها و هوسها مى باشد و در دام شيطان ها قرار گرفته است تا پايان عمر به او مهلت داده شود تا شايد با يك جرقّه همچون حُر عوض شود، گرچه بعضى از اين مهلت الهى سوء استفاده كنند و به ظلم و گناه خود ادامه دهند، ليكن در جمع به نفع انسان است بنابراين لطف خدا اقتضا دارد كه انسان در دنيا كيفر نشود و تا هنگام مرگ به او مهلت توبه و جبران خطاها داده شود.

پاسخ ششم : گاهى كيفر و پاداش فورى عادلانه نيست

پاداش و كيفر زمانى عادلانه خواهد بود كه تنها به خود عمل توجه نكنيم ، بلكه به عوارض و لوازم آن هم دقّت كنيم و به قول قرآن :( وَ نَكتُبُ ما قَدّموا و آثارَهُم ) (٥٠) ما هم عملكرد قبلى و هم آثار بعدى كارهايشان را ضبط مى نماييم

فرض كنيد در يك مجلسِ با شكوهى شخصى آمد و چراغ را خاموش ‍ كرد و فرار كرد. خاموش كردن چراغ چندان جزائى ندارد، ليكن بايد ببينيم كه اين خاموشى چه مسائلى را به وجود آورده است ؛ گاهى آتش روى فرش ‍ مى افتد و فرش را مى سوزاند، گاهى شخصى با اسلحه يا چاقو ديگرى را مجروح و زخمى مى كند، گاهى افرادى در اثر تاريكى از پله ها پرت مى شوند و خسارات غير قابل جبران مى بينند. بنابراين نبايد تنها مسئله خاموش كردن چراغ را مطرح و بر آن حكم صادر كنيم ، بلكه جزاى عادلانه هنگامى است كه تمام مفاسدى را كه در اثر آن كار او پيدا شده به حساب بياوريم

يا گاهى شخصى هروئينِ كشنده و يا داروى شفابخشى اختراع مى كند، دادن جزاى فورى به اين قبيل اشخاص عادلانه نيست ، زيرا بايد تا پايان عمر جهان صبر كنيم و ببينم هروئين چند نفر را كشت و يا داروى شفابخش ‍ او چه كسانى سالم را شفا داد، بعد جزابدهيم

و يا شخصى با يك فيلم ، كتاب ، نوار و سخنرانى ، ايجاد يك فساد يا صلاح مى كند و براى سالها در مردم اثر خوب يا بد مى گذارد، در اين موارد نبايد در پاداش و كيفر عجله كرده تنها خود عمل را بررسى كنيم ، بلكه بايد تا پايان عمرِ جهان صبر كنيم تا شعاع كار خير و شرّ او را بسنجيم و سپس ‍ پاداش بدهيم ، اين حرف علاوه بر اينكه پشتوانه عقلى دارد، از استدلال هاى قرآنى و حديثى هم برخوردار است ؛ امّا قرآن همان آيه دوازدهم سوره يس كه در چند سطر پيش خوانديم و امّا در روايات ، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:( مَن سَنّ سُنّة حَسَنة فلَه اَجرُ مَن عَمِل بها و مَن سَنّ سُنّة سَيّة فلَه وِزرُ مَن عَمِل بها ) (٥١) هر كسى يك راه و يا كار خوبى را بنا نهد، او نيز در پاداش تمام كسانى كه در آن راه گام بردارند و آن عمل را انجام دهند شريك است ، بدون آنكه از اجر ديگران كم شود و بالعكس هر كه مركز فساد و يا راه فسادى را پيش پاى مردم قرار دهد، علاوه بر آنكه روندگان در آن راه گناهكارند، گناهى همچون گناه مرتكبان براى شخص ‍ مؤ سّس نيز ضبط مى شود.

خلاصه بحث : گفتيم دليل اوّل معاد، عدل الهى است يعنى با سه مقدّمه ثابت مى شود كه طبق عدالت بايد قيامتى باشد و آن مقدّمات عبارتند از:

١ - مردم در برابر گفتار و فرمان خدا و پيامبران دو دسته هستند: عدّه اى مخالف و گروهى هوادار.

٢ - دنيا نيز (به دليل همان شش پاسخى كه گفتيم ) جاى جزا نيست

٣ - خداوند عادل است (و عدل او در جاى خود با دلائل محكم عقلى ثابت شده است(٥٢) و عمل افراد را بدون پاداش و جزا نخواهد گذاشت

بنابراين بايد جايى براى جزا وجود داشته باشد كه آن روز قيامت است

دليل دوّم معاد: حكمت خدا تاكنون عدل خدا را به عنوان اوّلين دليل معاد بيان كرديم و اكنون دليل ديگرى را مطرح مى كنيم و آن اينكه اگر قيامتى نباشد اصل آفرينش انسان و جهان لغو و بيهوده و خلاف حكمت الهى است

فرض كنيد: شخصى انواع غذاهاى لذيذ، آن هم به تعداد حساب شده اى را با توجّه خاصّى و بر اساس مهر و لطفى كه نسبت به مهمانان عزيزيش دارد تهيه نمايد و انواع خوردنى ها و نوشيدنى ها را در فضاى مناسب و زير سقفى زيبا با مسئولينى براى پذيرايى آماده كند و افراد بسيارى را به عنوان تدبير و نظارت و حفاظت بر اين مهمانان قرار دهد، ليكن بعد از همه اين تشريفات ، مهمانانى وحشى همچون گرگ ها، گربه ها و موش ها وارد اين فضا شوند و بر سر اين سفره به جان هم افتند و هم خودشان و هم سفره را بهم بريزند و آنگاه صاحب خانه سفره را جمع نمايد، راستى اين مهمانى چه تحليلى مى تواند داشته باشد؟

آرى ، اگر معاد نباشد كار خدا به مراتب از اين نوع پذيرايى و سفره چينى بيهوده تر است ، زيرا خداوند نيز سفره اى به اندازه جهان هستى پيش روى انسان گسترده است ، سفره اى نو وابتكارى كه اختراع كننده آن خوداوست ؛( بَدِيعُ السّمواتِ و الاَرض ) (٥٣)

سفره اى بس نيكو و زيبا؛( اءلّذى اءحسَنَ كلّ شَى خَلقه ) (٥٤)

سفره اى حساب شده و با اندازه گيرى دقيق ؛( و كلّ شَى عنده بِمقدار ) (٥٥)

سفره اى بر اساس لطف و رحمت خداوند؛( كَتَبَ على نَفسِه الرّحمَة ) (٥٦) او لطف و رحمت را بر خود حتمى نموده است

سفره اى پر از انواع نعمت ها؛( خَلَقَ لَكم ما فِى الاَرضِ جَمعيا ) (٥٧) آن هم نعمت هاى دل پسند و لذيذ؛( وَ رَزَقناهُم مِنَ الطّيّبات ) (٥٨)

سفره اى زير سقف و ستارگانى زيبا؛( اِنّا زَيّنَا السّماءَ الدّنيا بِزِينَةٍ الكَواكِب ) (٥٩)

سفره اى با كارگردانان بسيار كه مسئول تقسيم و تدبير هستند؛( فَالمقَسّماتِ اَمرا ) (٦٠) ،( فَالمُدبّراتِ اَمرا ) (٦١)

سفره اى همراه با پزشكى دلسوز.

حضرت علىعليه‌السلام فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پزشكى بود كه چنان علاقه و سوزى نسبت به مردم داشت كه خودش ‍ مى گشت و مريضان را پيدا مى كرد و آنها را مداوا مى فرمود.(٦٢)

آيا مى توان قبول كرد كه خداى حكيم چنين سفره اى با آن همه ويژگى ها براى نسل بشر گسترانيده باشد، ولى مردم بدون مراعات برنامه هاى آن ، گروهى ظالم و در رفاه و آزاد و گروه ديگرى در بند و فقير و مظلوم باشند و پس از چند روزى همه مرده و بساط سفره بر چيده شود و همه چيز خاتمه پيدا نمايد؟ آيا اين كار از چنان حكيمى انتظار مى رود؟!

خدايا! تو از هرگونه كار بيهود و عيبى پاك و منزّه هستى ، هرگز اين آفرينش را پوچ و باطل نيافريدى( رَبّنا ما خَلَقتَ هذا باطِلا سُبحانَك ) (٦٣)

آيا در قرآن كه حدود صد مرتبه خدا را به حكيم توصيف فرموده است و نشانه هاى حكمت او را در همه جا مشاهده مى كنيم مانند: مژه هاى چشم ، گودى كف پا، مِهر مادر، قدرت مكيدن طفل ، تناسب آب شور با چشم و آب شيرين با دهان ، تنفّس اكسيژن در انسان و تنفّس كربن در گياهان ، تناسب امواج با گوش و نور با چشم و خوردنى ها با دستگاه گوارش ، حركت آرام زمين و تاءمين تمام نيازمندى هاى انسان و نعمت هاى فراوانى كه به گفته قرآن اگر بخواهيم به شماره در آوريم قدرت آن را نداريم ، جهانى پر از اسرار كه حتّى دانشمندان مادّى براى فهميدن يك سرّ آن تمام عمر خود را صرف مى نمايد و شايد هم تا پايان عمر نفهمند، آيا اين جهان با آن همه دقّت ، استحكام ، لطافت ، نظم و نظارت ، براى چند روز زندگى و سپس پوچ شدن است ؟!

آيا مى توان باور كرد كه خداوند حكيم اين جهان را پس از چندى بدون جهت و بدون تبديل آن به عالم باعظمت آخرت ، با زلزله ، قارعه و انفجار همه را خراب نمايد؟

اگر معادى نباشد كار خدا اين است كه از خاك گندم و از گندم نطفه و از نطفه طفل و سپس جوان نيرومند و پس از چندى به صورت انسان سالخورده و سپس مرده و پوسيده و آنگاه خاك شود. راستى اگر بناست بعد از اين همه تغيير و تحوّل ما خاك شويم و معادى هم نباشد، مگر از اوّل ما خاك نبوديم آيا اين خلقت و برنامه ، بازى و عَبَث نيست ؟

آيا اين آسمان ، زمين ، دريا، خورشيد، گياهان و حيوانات ، براى انسان و انسان براى مردن و پوچ شدن كار صحيحى است ؟

آيا اگر معاد نباشد معناى زندگى ، جز ميليون ها ليتر آب را بول كردن و خروارها تن غذا را كود كردن چيز ديگرى است ؟ حالا يا پاى شمع و روى الاغ و يا سوار ماشين و زير برق ، در اصل زندگى فرقى ندارد.

راستى اگر بعد از آن همه كار و شعار و فريادِ خوراك ، پوشاك و مسكن براى زندگى ، بعد هيچ و پوچ شدن باشد كه اعتقاد ماركسيست است ، آيا بهتر نيست انسان ها قبل از آنكه آن همه زحمت بكشند، دست به خودكشى بزنند؟ تعمير ماشينى كه به سوى نابودى و سقوط در درّه است ، چه سود؟

هنگامى كه بناست ما با مردن هيچ شويم ، چرا اين همه زحمت بكشيم ؟

راستى جوانى كه چند روز ديگر مى ميرد، آيا اگر به فكر حنا بستن و آرايش و اتو كردن لباس خود باشد مسخره نيست ؟

اگر با مردن هيچ مى شويم ، چرا غريزه علاقه به بقا در نهاد ما نهفته است ؟

آرى ، در جهان بينى و بينش مادّى ، آينده جهان بن بست ، تاريك و كور، سرنوشت كارها تباهى و پايان عمر انسان پوچى است و با اين ديد است كه گاهى مى پرسد: چرا آفريده شدم و چرا هستم ؟ بر فرض كه هستم ، چرا گرگ نباشم و كاميابى نكنم ؟ گرچه به قيمت هلاك انسان ها باشد.

اكنون كه من و همه انسان ها به سوى نيستى مى رويم ، بگذار تا نيستىِ ديگران در راه لذّت من تمام بشود!

حالا كه همه فدا مى شوند، بگذار فداى لذّت من شوند!

اين تفكّر خطرناك مادّيگرى جهان را به وضعى رسانده كه در حالى كه در بعضى كشورها قحطى غوغا مى كند، كشورهاى پيشرفته دنيا به خاطر نگهدارى نرخ اجناس خود، گندم و محصولات غذايى و توليدات اضافى خود را به دريا ريخته يا زير خاك دفن كرده يا مى سوزانند و به ديگران نيز نشان مى دهند.

فكر مى كنم حرف كافى باشد به سراغ وحى برويم كه چگونه لزوم معاد را از راه حكمت الهى بيان كرده است ، قرآن در اين زمينه مى فرمايد:

( اءفَحَسِبتُم اءنّما خَلَقناكم عَبَثا و اَنّكُم الَينا لاتُرجَعون ) (٦٤) آيا گمان مى كنيد كه ما شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما باز نمى گرديد؟

( اءيَحسَبُ الانسانُ اءن يُترَك سُدى ) (٦٥) آيا انسان گمان مى كند كه رها و بدون تكليف است ؟ و عاقبت مى ميرد و ديگر هيچ ؟!

در قرآن آيات فراوانى است كه مى فرمايد: ما در آفرينش نه اهل بازى و لعب هستيم و نه بى هدف و باطل كارى مى كنيم و نه هدف هاى سطحى و ساده و سرگرمى در كار است ، بلكه آفرينش طبق حق و براى رشد و آزمايش ‍ انسان ها بر مبناى قوانين و سنّت ها پايه ريزى شده و هدف از آفرينش ، شناخت ، عبادت و انتخاب راه خدا از ميان صدها راه غيرالهى است و دير يا زود راه شما به سوى خدا پايان مى يابد؛( اِنّا لِلّه و اِنّا اِلَيه راجِعون ) (٦٦)

و اين دنيا مزرعه اى است كه در قيامت حاصل آن درو مى شود و عمل هر انسانى از مرد و زن پاداش داده مى شود؛( وَلِتُجزى كلّ نَفسٍ بِما كَسَبَت ) (٦٧) و انسان در گرو عمل خويش است ؛ (كلّ نَفسٍ بما كسبت رهينة ) (٦٨)

لقمان به فرزندش مى فرمايد:( يا بُنىَّ اِنّها اِن تَكُ مِثقالَ حَبَّة مِن خَردَلٍ فتَكُن فى صَخرة اءو فى السّموات اءو فى الاَرض يَاءتِ بهَا اللّه ) (٦٩) حتّى اگر به اندازه دانه خردلى كارى انجام دهى ، خواه اين كار در محكم ترين مناطق و در درون سنگ هاى سفت باشد و يا در دورترين مناطق و آسمان ها باشد و يا در عميق ترين جاها و در درون زمين و خاك ها باشد، بالاخره خداوند آن عمل را در روز قيامت مى آورد و هيچ كارى از ديدگاه خداوند مخفى نمى ماند.

راستى اين بينش چه نقش تربيتى عجيبى مى تواند در انسان داشته باشد.

انتخاب ، معيار ارزش در اسلام

اساساً قرآن از كسانى بيشتر ستايش مى كند كه در ميان دو راه حق و باطل ، با وجود كشش هايى كه باطل دارد هوسها را زير پا گذاشته ، جاذبه ها را ناديده گرفته وآنگاه راه خدا را انتخاب نمايند. در اين باره نمونه هاى زيادى در قرآن داريم ، از آن جمله :

١ - حضرت يوسفِ زيبا و جوان از يك سو و زليخاى آماده و درهاى بسته از سوى ديگر، ولى او با شعار معاذَ اللّه(٣٤) دامن خود را حفظ مى كند.

٢ - حضرت ابراهيمعليه‌السلام حدود صد سال به انتظار فرزند نشسته و آنقدر دعا كرده تا خداوند فرزندى همچون اسماعيل به او عطا كرده است ، در اين حال فرمان خدا مى رسد كه بايد با دست خودت اين فرزند را در راه خدا ذبح نمائى ! در اينجا حضرت ابراهيمعليه‌السلام از طرفى در فشار عواطف و غريزه فرزند دوستى قرار گرفته واز طرفى نداى خدا را بايد جواب دهد، در اين ميان وظيفه را انجام مى دهد و غريزه را مهار مى كند.

اين است مقام والاى انسانى كه قرآن مى فرمايد:

( فَلمّا اَسلَما وَ تَلّه لِلجَبين ) (٣٥) ابراهيم و اسماعيل هر دو تسليم فرمان خدا شدند و حضرت ابراهيم صورت فرزند را براى ذبح بر روى خاك گذارد.

٣ - حضرت على و فاطمه وحسن و حسينعليهم‌السلام در لحظه افطار با كمال نياز و گرسنگى غذاى خود را به فقرا داده و به جاى غذا با آب افطار مى نمايند. درباره اين ايثار و گذشت قرآن مى فرمايد:( وَ يُطعِمون الطَّعامَ عَلى حُبّه ) (٣٦) با كمال نياز طعام خودشان را به ديگران دادند.

٤ - مردان خدا در دل شب با آن همه جاذبه اى كه خواب دارد، براى استغفار و مناجات با خدا از رختخواب برمى خيزند. قرآن در اين باره مى فرمايد:( تَتَجافى جُنوبَهم عَنِ المَضاجِع ) (٣٧) آنان پهلوى خود را از بستر خواب مى كَنند،( و بِالاَسحارِ هُم يَستَغفِرون ) (٣٨) و سحرخيزند و در سحرها مشغول استغفار هستند.

كوتاه سخن آنكه معيار ارزش عمل در بينش الهى آن است كه انسان آنرا با كمال آزادى و از لابلاى جاذبه هاى مادى و كشش هاى غريزى انتخاب نمايد و گرنه ارزشى ندارد.

آرى ، اگر انسانى كه داراى زبان است عصبانى شد، كلام بدى نگفت ارزش است ، انسانى كه لال باشد و يا در حال عادّى ناروا نگويد، چندان كمال نيست

چنانكه گفتيم اگر در دنيا جزا باشد، مردم از ترس يا طمع خوب مى شوند و اين نوع خوبى چندان ارزش ندارد، ولى در اينجا سؤ الى پيش مى آيد و آن اينكه مگر وعده و بشارت به بهشت و هشدار به عذاب و جهنّم ، مردم را از ترس دوزخ و يا طمع به بهشت خوب و درستكار نمى كند؟

در پاسخ مى گوييم : چون بهشت و دوزخ در اين دنيا نيست ، انسان در نيكوكارى و خوب شدن خود اجبارى احساس نمى كند. آرى فرق است ميان كسى كه فردا بدهكارى دارد يا كسى كه بدهى او چندين ماه ديگر است ؛ اوّلى در نگرانى و دلهره است ، ولى دوّمى كه چند ماه فرصت دارد، به نوعى آرامش دارد.

همچنين كيفر و پاداش فورى با كيفر و پاداش مدّت دار آن هم مدّت طولانى ، در نوع احساس انسان فرق دارد.

بنابراين خداوند پاداش و كيفر را به تاءخير انداخته تا با كمال آزادى از لابلاى غرائز، هوسها و گرايش ها، راه حق را برگزينند.

پاسخ سومّ: در دنيا امكان جزا نيست

سوّمين پاسخ اين است كه دنيا به خاطر محدوديّت هايى كه دارد، امكان جزا براى نيكوكاران و جنايتكاران در آن نيست

مثلاً رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه با تحمّل رنجهاى فراوان و طاقت فرسا و با آوردن قرآن و احكام اسلامى ودر سايه تلاش پيگير خود، قرن ها نسل هاى بشر را از گمراهى ، شرك ، جهل و تفرقه نجات داد، در دنيا چه خيرى مى توان به او داد كه جبران همه آنها باشد؟! آيا غذايى بهتر از عسل و كباب ، فرشى بهتر از ابريشم و مَركبى بهتر از هواپيما و امثال آن داريم ؟ آيا اينها همان چيزهايى نيست كه گاهى جنايتكاران هم مورد استفاده خود قرار مى دهند؟ پس پاداش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دنيا چه خواهد بود؟ آيا شهيدى كه براى هدف مقدّسى از جان خود گذشته ، اكنون در دنيا هست تا به او جزا بدهيد؟

به علاوه گاهى جنايتكارانى پيدا مى شوند كه صدها بلكه هزاران نفر بى گناه را مى كشند، چگونه در دنيا مى توان چنين فردى را به كيفر رساند؟ بر فرض او را اعدام كنيم ، قتل او در برابر يك نفر از هزاران اشخاصى است كه كشته است ، پس خون باقى بى گناهان چه مى شود؟

كيفر در دنيا

شكّى نيست كه جزاى كلّى بايد در سراى ديگر باشد و اين با بعضى از كيفرهاى موقّت ويا گوشمالى هايى كه به بعضى در دنيا داده مى شود، منافات ندارد و در آيات متعدّدى از قرآن نمونه هايى از جزاى دنيوى مجرمان بيان شده است ، نظير:( ظَهَر الفَسادُ فِى البَرّ و البَحر بِما كَسَبت اءيدِى النّاس لِيُذيقَهم بَعض الّذى عَمِلوا لَعلّهم يَرجِعون ) (٣٩) به خاطر كار مردم در دريا و خشكى فساد پديد آمده تا خدا سزاى بعضى از اعمالشان را به ايشان بچشاند، شايد از گناه باز گردند.

همچنين آيات فراوانى داريم كه در باره مجرمان مى فرمايد:( لَهم فِى الدّنيا خِزىٌ ) در دنيا نيز براى گناهكاران ذلّت و خوارى و شرمندگى است ، ليكن اين جزا در حقيقت گوشه و جزئى از كيفرى است كه بايد ببيند.

بد نيست در اينجا به چند آيه كوتاه در اين زمينه اشاره كنيم :

قرآن مى فرمايد:( لَهم عَذابٌ فِى الحَيوةِ الدّنيا و لَعذاب الا خرة اءشقّ ) (٤٠) براى آنها در دنيا عذاب است ، ولى عذاب روز قيامت سخت تر است

در آيه ى ديگر بعد از آنكه مى فرمايد: هر كه از ياد ما اعراض كند او را به زندگى و روزگار سختى در دنيا گرفتار مى كنيم ، چنين ادامه مى دهد:( و لَعَذاب الا خرةِ اَشدُّ واَبقى ) (٤١) عذاب روز قيامت سخت تر و پايدارتر است

در جاى ديگر مى خوانيم :( ولَنُذيقنَّهم من العذاب الاَدنى دون العذاب الاكبر لعلّهم يَرجِعون ) (٤٢) ما حتما عذاب نزديك را زودتر از عذاب بزرگ به آنها مى چشانيم تا شايد به فكر راه خطاى خود افتاده وبرگردند.

درباره كسانى كه بدون دليل و برهان (فقط به خاطر تكبّر در برابر حق ) هر چه مى شنوند انكار كرده و شانه بالا مى اندازند مى فرمايد:( لَه فِى الدّنيا خِزىٌ و نُذيقهُ يَومَ القيامَةِ عَذابَ الحَريق ) (٤٣) به اين افراد پر مدّعاى بى علم ، هم در دنيا خوارى و هم در قيامت عذاب سوزانى مى چشانيم

باز در جاى ديگر چنين مى خوانيم :( لِنُذيقَهم عَذابَ الخِزىِ فى الحَيوة الدّنيا و لَعذابُ الا خِرَةِ اَخزى ) (٤٤) ما براى قوم عاد كه در برابر پيامبرشان تكبّر ورزيدند بادى شديد و سرد آنهم در روزهاىِ شوم و ناگوار فرستاديم ، ليكن اين گوشه اى از جزاى تكبّرشان است وعذاب خواركننده تر را در قيامت مى چشند.

البتّه در روايات متعدّدى نيز جزاى دنيوى به چشم مى خورد از جمله : در حديث مى خوانيم : هر كه براى ديگرى چاهى بكند خودش در آن واقع مى شود و خداوند جزاى بى احترامى به والدين و ظلم به مردم و كفران خدمات مردم را در همين دنيا داده و به قيامت حواله نمى دهد.(٤٥)

پاداش در دنيا

همان گونه كه كيفر و عذاب واقعى در قيامت است ، همچنين پاداش ‍ اصلى و كامل در قيامت است ، چون دنيا براى پاداش نيكوكاران نيز كوچك است ، ولى منافاتى با پاداش و ثواب در دنيا ندارد.

در اينجا نيز نمونه هايى از آن را نقل مى كنيم :

در سوره آل عمران بعد از بيان شهامت و استقامت رزمندگانى كه هوادار انبيا بودند مى فرمايد:( فَاءتاهُم اللّهُ ثَوابَ الدّنيا و حُسْنَ ثَوابِ الا خِرة ) (٤٦) خداوند به آنان هم ثواب دنيا و فتح و پيروزى مرحمت فرمود و هم پاداش نيك آخرت را.

درباره حضرت ابراهيمعليه‌السلام نيز چنين مى خوانيم :( وَ آتَيناهُ فِى الدّنيا حَسَنة ) ما در دنيا به ابراهيم نيكى عطا كرديم

درباره پيامبران بزرگوار و طرفدارانشان مى خوانيم :( اِنّا لَنَنصُرُ رسُلَنا والّذين آمنوا فِى الحَيوةِ الدّنيا ) (٤٧) ماپيامبران خويش و كسانى را كه ايمان آورده اند در همين دنيا يارى مى دهيم

همانطور كه گفتيم در دنيا امكان و ظرفيّت پاداش نيست و اگر در آياتى سخن از پاداش يا كيفر در دنيا مى شود تنها گوشه و نمونه اى از پاداش و كيفر است ، ولى اصل جزا و پاداش در قيامت است

پاسخ چهارم : نظام زندگى بهم مى خورد

جواب ديگر از آيه ٦١ سوره نحل استفاده مى شود كه مى فرمايد:( ولو يؤ اخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُلمِهم ما تَرَك عَليها مِن دابّةٍ و لكن يُؤ خّرهم الى اءجَلٍ مُسمّىً ) (٤٨) اگر خداوند مردم را بخاطر ظلم و گناهشان كيفر دهد، هيچ جنبنده اى را بر زمين باقى نخواهد گذارد، ليكن خداوند زود كيفر نمى دهد و تا مدّتى كه خودش مى داند به آنها مهلت داده و كيفر را تاءخير مى اندازد.

نظير همين آيه را در سوره فاطر مى خوانيم :( ولَو يُؤ اخِذُ اللّهُ النّاسَ بِما كَسَبوا ما تَرك على ظَهرِها مِن دابّة ) (٤٩) هر گاه خدا بخواهد در دنيا جزا بدهد، هيچ كس و جنبنده اى روى زمين باقى نخواهد ماند و اساساً نظام زندگى بشر بهم خورده و پرونده انسان و زندگى او در زمين خاتمه مى يابد.

بنابراين چون حكمت و اراده خدا بر آن است كه موجودى آزاد و انتخابگر به نام انسان براى مدّتى روى زمين زندگى كند بايد به خلافكاران هم مهلت دهد وگرنه هر گاه خلافى شد اگر خداوند هلاك كند، بشرى باقى نخواهد ماند، كيست كه در برابر ذات مقدّس او خلافى نكرده باشد؟ و مگر بى ادبى وگناه در برابر فرمان او جزايى كمتر از نابودى دارد؟

پاسخ پنجم : كيفر در دنيا كم لطفى است

گر چه گوشمالى ها و كيفرهاى موقّت در دنيا عامل هوشيارى و توجه و زنگ بيدار باش است ، امّا اگر بطور كلّى در دنيا هر گناهكارى به كيفر برسد كم لطفى است ، زيرا شايد اين گناهكار توبه كند و خلافكارى خود را اصلاح نمايد و حقّى كه كتمان كرده افشا نمايد، چقدر ما نمونه هايى از گناهكاران را ديده يا شنيده ايم كه توبه كرده و دست از گناه برداشته اند؟ و حتّى جنايتكارانى در آخرين فرصت ها و نزديك مرگ تغيير مسير داده اند، بنابراين آيا بهتر نيست انسان ضعيفى كه اسير شهوت ها و هوسها مى باشد و در دام شيطان ها قرار گرفته است تا پايان عمر به او مهلت داده شود تا شايد با يك جرقّه همچون حُر عوض شود، گرچه بعضى از اين مهلت الهى سوء استفاده كنند و به ظلم و گناه خود ادامه دهند، ليكن در جمع به نفع انسان است بنابراين لطف خدا اقتضا دارد كه انسان در دنيا كيفر نشود و تا هنگام مرگ به او مهلت توبه و جبران خطاها داده شود.

پاسخ ششم : گاهى كيفر و پاداش فورى عادلانه نيست

پاداش و كيفر زمانى عادلانه خواهد بود كه تنها به خود عمل توجه نكنيم ، بلكه به عوارض و لوازم آن هم دقّت كنيم و به قول قرآن :( وَ نَكتُبُ ما قَدّموا و آثارَهُم ) (٥٠) ما هم عملكرد قبلى و هم آثار بعدى كارهايشان را ضبط مى نماييم

فرض كنيد در يك مجلسِ با شكوهى شخصى آمد و چراغ را خاموش ‍ كرد و فرار كرد. خاموش كردن چراغ چندان جزائى ندارد، ليكن بايد ببينيم كه اين خاموشى چه مسائلى را به وجود آورده است ؛ گاهى آتش روى فرش ‍ مى افتد و فرش را مى سوزاند، گاهى شخصى با اسلحه يا چاقو ديگرى را مجروح و زخمى مى كند، گاهى افرادى در اثر تاريكى از پله ها پرت مى شوند و خسارات غير قابل جبران مى بينند. بنابراين نبايد تنها مسئله خاموش كردن چراغ را مطرح و بر آن حكم صادر كنيم ، بلكه جزاى عادلانه هنگامى است كه تمام مفاسدى را كه در اثر آن كار او پيدا شده به حساب بياوريم

يا گاهى شخصى هروئينِ كشنده و يا داروى شفابخشى اختراع مى كند، دادن جزاى فورى به اين قبيل اشخاص عادلانه نيست ، زيرا بايد تا پايان عمر جهان صبر كنيم و ببينم هروئين چند نفر را كشت و يا داروى شفابخش ‍ او چه كسانى سالم را شفا داد، بعد جزابدهيم

و يا شخصى با يك فيلم ، كتاب ، نوار و سخنرانى ، ايجاد يك فساد يا صلاح مى كند و براى سالها در مردم اثر خوب يا بد مى گذارد، در اين موارد نبايد در پاداش و كيفر عجله كرده تنها خود عمل را بررسى كنيم ، بلكه بايد تا پايان عمرِ جهان صبر كنيم تا شعاع كار خير و شرّ او را بسنجيم و سپس ‍ پاداش بدهيم ، اين حرف علاوه بر اينكه پشتوانه عقلى دارد، از استدلال هاى قرآنى و حديثى هم برخوردار است ؛ امّا قرآن همان آيه دوازدهم سوره يس كه در چند سطر پيش خوانديم و امّا در روايات ، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:( مَن سَنّ سُنّة حَسَنة فلَه اَجرُ مَن عَمِل بها و مَن سَنّ سُنّة سَيّة فلَه وِزرُ مَن عَمِل بها ) (٥١) هر كسى يك راه و يا كار خوبى را بنا نهد، او نيز در پاداش تمام كسانى كه در آن راه گام بردارند و آن عمل را انجام دهند شريك است ، بدون آنكه از اجر ديگران كم شود و بالعكس هر كه مركز فساد و يا راه فسادى را پيش پاى مردم قرار دهد، علاوه بر آنكه روندگان در آن راه گناهكارند، گناهى همچون گناه مرتكبان براى شخص ‍ مؤ سّس نيز ضبط مى شود.

خلاصه بحث : گفتيم دليل اوّل معاد، عدل الهى است يعنى با سه مقدّمه ثابت مى شود كه طبق عدالت بايد قيامتى باشد و آن مقدّمات عبارتند از:

١ - مردم در برابر گفتار و فرمان خدا و پيامبران دو دسته هستند: عدّه اى مخالف و گروهى هوادار.

٢ - دنيا نيز (به دليل همان شش پاسخى كه گفتيم ) جاى جزا نيست

٣ - خداوند عادل است (و عدل او در جاى خود با دلائل محكم عقلى ثابت شده است(٥٢) و عمل افراد را بدون پاداش و جزا نخواهد گذاشت

بنابراين بايد جايى براى جزا وجود داشته باشد كه آن روز قيامت است

دليل دوّم معاد: حكمت خدا تاكنون عدل خدا را به عنوان اوّلين دليل معاد بيان كرديم و اكنون دليل ديگرى را مطرح مى كنيم و آن اينكه اگر قيامتى نباشد اصل آفرينش انسان و جهان لغو و بيهوده و خلاف حكمت الهى است

فرض كنيد: شخصى انواع غذاهاى لذيذ، آن هم به تعداد حساب شده اى را با توجّه خاصّى و بر اساس مهر و لطفى كه نسبت به مهمانان عزيزيش دارد تهيه نمايد و انواع خوردنى ها و نوشيدنى ها را در فضاى مناسب و زير سقفى زيبا با مسئولينى براى پذيرايى آماده كند و افراد بسيارى را به عنوان تدبير و نظارت و حفاظت بر اين مهمانان قرار دهد، ليكن بعد از همه اين تشريفات ، مهمانانى وحشى همچون گرگ ها، گربه ها و موش ها وارد اين فضا شوند و بر سر اين سفره به جان هم افتند و هم خودشان و هم سفره را بهم بريزند و آنگاه صاحب خانه سفره را جمع نمايد، راستى اين مهمانى چه تحليلى مى تواند داشته باشد؟

آرى ، اگر معاد نباشد كار خدا به مراتب از اين نوع پذيرايى و سفره چينى بيهوده تر است ، زيرا خداوند نيز سفره اى به اندازه جهان هستى پيش روى انسان گسترده است ، سفره اى نو وابتكارى كه اختراع كننده آن خوداوست ؛( بَدِيعُ السّمواتِ و الاَرض ) (٥٣)

سفره اى بس نيكو و زيبا؛( اءلّذى اءحسَنَ كلّ شَى خَلقه ) (٥٤)

سفره اى حساب شده و با اندازه گيرى دقيق ؛( و كلّ شَى عنده بِمقدار ) (٥٥)

سفره اى بر اساس لطف و رحمت خداوند؛( كَتَبَ على نَفسِه الرّحمَة ) (٥٦) او لطف و رحمت را بر خود حتمى نموده است

سفره اى پر از انواع نعمت ها؛( خَلَقَ لَكم ما فِى الاَرضِ جَمعيا ) (٥٧) آن هم نعمت هاى دل پسند و لذيذ؛( وَ رَزَقناهُم مِنَ الطّيّبات ) (٥٨)

سفره اى زير سقف و ستارگانى زيبا؛( اِنّا زَيّنَا السّماءَ الدّنيا بِزِينَةٍ الكَواكِب ) (٥٩)

سفره اى با كارگردانان بسيار كه مسئول تقسيم و تدبير هستند؛( فَالمقَسّماتِ اَمرا ) (٦٠) ،( فَالمُدبّراتِ اَمرا ) (٦١)

سفره اى همراه با پزشكى دلسوز.

حضرت علىعليه‌السلام فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پزشكى بود كه چنان علاقه و سوزى نسبت به مردم داشت كه خودش ‍ مى گشت و مريضان را پيدا مى كرد و آنها را مداوا مى فرمود.(٦٢)

آيا مى توان قبول كرد كه خداى حكيم چنين سفره اى با آن همه ويژگى ها براى نسل بشر گسترانيده باشد، ولى مردم بدون مراعات برنامه هاى آن ، گروهى ظالم و در رفاه و آزاد و گروه ديگرى در بند و فقير و مظلوم باشند و پس از چند روزى همه مرده و بساط سفره بر چيده شود و همه چيز خاتمه پيدا نمايد؟ آيا اين كار از چنان حكيمى انتظار مى رود؟!

خدايا! تو از هرگونه كار بيهود و عيبى پاك و منزّه هستى ، هرگز اين آفرينش را پوچ و باطل نيافريدى( رَبّنا ما خَلَقتَ هذا باطِلا سُبحانَك ) (٦٣)

آيا در قرآن كه حدود صد مرتبه خدا را به حكيم توصيف فرموده است و نشانه هاى حكمت او را در همه جا مشاهده مى كنيم مانند: مژه هاى چشم ، گودى كف پا، مِهر مادر، قدرت مكيدن طفل ، تناسب آب شور با چشم و آب شيرين با دهان ، تنفّس اكسيژن در انسان و تنفّس كربن در گياهان ، تناسب امواج با گوش و نور با چشم و خوردنى ها با دستگاه گوارش ، حركت آرام زمين و تاءمين تمام نيازمندى هاى انسان و نعمت هاى فراوانى كه به گفته قرآن اگر بخواهيم به شماره در آوريم قدرت آن را نداريم ، جهانى پر از اسرار كه حتّى دانشمندان مادّى براى فهميدن يك سرّ آن تمام عمر خود را صرف مى نمايد و شايد هم تا پايان عمر نفهمند، آيا اين جهان با آن همه دقّت ، استحكام ، لطافت ، نظم و نظارت ، براى چند روز زندگى و سپس پوچ شدن است ؟!

آيا مى توان باور كرد كه خداوند حكيم اين جهان را پس از چندى بدون جهت و بدون تبديل آن به عالم باعظمت آخرت ، با زلزله ، قارعه و انفجار همه را خراب نمايد؟

اگر معادى نباشد كار خدا اين است كه از خاك گندم و از گندم نطفه و از نطفه طفل و سپس جوان نيرومند و پس از چندى به صورت انسان سالخورده و سپس مرده و پوسيده و آنگاه خاك شود. راستى اگر بناست بعد از اين همه تغيير و تحوّل ما خاك شويم و معادى هم نباشد، مگر از اوّل ما خاك نبوديم آيا اين خلقت و برنامه ، بازى و عَبَث نيست ؟

آيا اين آسمان ، زمين ، دريا، خورشيد، گياهان و حيوانات ، براى انسان و انسان براى مردن و پوچ شدن كار صحيحى است ؟

آيا اگر معاد نباشد معناى زندگى ، جز ميليون ها ليتر آب را بول كردن و خروارها تن غذا را كود كردن چيز ديگرى است ؟ حالا يا پاى شمع و روى الاغ و يا سوار ماشين و زير برق ، در اصل زندگى فرقى ندارد.

راستى اگر بعد از آن همه كار و شعار و فريادِ خوراك ، پوشاك و مسكن براى زندگى ، بعد هيچ و پوچ شدن باشد كه اعتقاد ماركسيست است ، آيا بهتر نيست انسان ها قبل از آنكه آن همه زحمت بكشند، دست به خودكشى بزنند؟ تعمير ماشينى كه به سوى نابودى و سقوط در درّه است ، چه سود؟

هنگامى كه بناست ما با مردن هيچ شويم ، چرا اين همه زحمت بكشيم ؟

راستى جوانى كه چند روز ديگر مى ميرد، آيا اگر به فكر حنا بستن و آرايش و اتو كردن لباس خود باشد مسخره نيست ؟

اگر با مردن هيچ مى شويم ، چرا غريزه علاقه به بقا در نهاد ما نهفته است ؟

آرى ، در جهان بينى و بينش مادّى ، آينده جهان بن بست ، تاريك و كور، سرنوشت كارها تباهى و پايان عمر انسان پوچى است و با اين ديد است كه گاهى مى پرسد: چرا آفريده شدم و چرا هستم ؟ بر فرض كه هستم ، چرا گرگ نباشم و كاميابى نكنم ؟ گرچه به قيمت هلاك انسان ها باشد.

اكنون كه من و همه انسان ها به سوى نيستى مى رويم ، بگذار تا نيستىِ ديگران در راه لذّت من تمام بشود!

حالا كه همه فدا مى شوند، بگذار فداى لذّت من شوند!

اين تفكّر خطرناك مادّيگرى جهان را به وضعى رسانده كه در حالى كه در بعضى كشورها قحطى غوغا مى كند، كشورهاى پيشرفته دنيا به خاطر نگهدارى نرخ اجناس خود، گندم و محصولات غذايى و توليدات اضافى خود را به دريا ريخته يا زير خاك دفن كرده يا مى سوزانند و به ديگران نيز نشان مى دهند.

فكر مى كنم حرف كافى باشد به سراغ وحى برويم كه چگونه لزوم معاد را از راه حكمت الهى بيان كرده است ، قرآن در اين زمينه مى فرمايد:

( اءفَحَسِبتُم اءنّما خَلَقناكم عَبَثا و اَنّكُم الَينا لاتُرجَعون ) (٦٤) آيا گمان مى كنيد كه ما شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما باز نمى گرديد؟

( اءيَحسَبُ الانسانُ اءن يُترَك سُدى ) (٦٥) آيا انسان گمان مى كند كه رها و بدون تكليف است ؟ و عاقبت مى ميرد و ديگر هيچ ؟!

در قرآن آيات فراوانى است كه مى فرمايد: ما در آفرينش نه اهل بازى و لعب هستيم و نه بى هدف و باطل كارى مى كنيم و نه هدف هاى سطحى و ساده و سرگرمى در كار است ، بلكه آفرينش طبق حق و براى رشد و آزمايش ‍ انسان ها بر مبناى قوانين و سنّت ها پايه ريزى شده و هدف از آفرينش ، شناخت ، عبادت و انتخاب راه خدا از ميان صدها راه غيرالهى است و دير يا زود راه شما به سوى خدا پايان مى يابد؛( اِنّا لِلّه و اِنّا اِلَيه راجِعون ) (٦٦)

و اين دنيا مزرعه اى است كه در قيامت حاصل آن درو مى شود و عمل هر انسانى از مرد و زن پاداش داده مى شود؛( وَلِتُجزى كلّ نَفسٍ بِما كَسَبَت ) (٦٧) و انسان در گرو عمل خويش است ؛ (كلّ نَفسٍ بما كسبت رهينة ) (٦٨)

لقمان به فرزندش مى فرمايد:( يا بُنىَّ اِنّها اِن تَكُ مِثقالَ حَبَّة مِن خَردَلٍ فتَكُن فى صَخرة اءو فى السّموات اءو فى الاَرض يَاءتِ بهَا اللّه ) (٦٩) حتّى اگر به اندازه دانه خردلى كارى انجام دهى ، خواه اين كار در محكم ترين مناطق و در درون سنگ هاى سفت باشد و يا در دورترين مناطق و آسمان ها باشد و يا در عميق ترين جاها و در درون زمين و خاك ها باشد، بالاخره خداوند آن عمل را در روز قيامت مى آورد و هيچ كارى از ديدگاه خداوند مخفى نمى ماند.

راستى اين بينش چه نقش تربيتى عجيبى مى تواند در انسان داشته باشد.


17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57