تفسير الميزان جلد 2

تفسير الميزان جلد 2 5%

تفسير الميزان جلد 2 نویسنده:
گروه: کتابخانه قرآن کریم

تفسير الميزان جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 141 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 69729 / دانلود: 8111
اندازه اندازه اندازه
تفسير الميزان جلد 2

تفسير الميزان جلد ۲

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

آيات ۲۸۶ ۲۸۵ بقره

سوره بقره ،آيات ۲۸۶ ۲۸۵

آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤ منون كل آمن باللّه و ملئكته و كتبه و رسله لا نفرق بين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير.(۲۸۵) لا يكلف اللّه نفسا الا وسعهالها ما كسبت و عليها ما اكتسبت ربنا لا تواخذنا ان نسينا او اخطانا ربنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلنا ربنا و لا تحملنا ما لا طاقه لنا به واعف عنا واغفر لنا وارحمنا انت مولينا فانصرنا على القوم الكفرين .(۲۸۶)

ترجمه آيات

پيامبر به آنچه خدا بر او نازل كرد ايمان آورده و مؤ منان نيز همه به خدا و فرشتگان خدا و كتب و پيغمبران خدا ايمان آوردند و (گفتند) ما ميان هيچيك از پيغمبران خدا فرق نمى گذاريم ، و همه يك زبان و يك دل در قول و عمل اظهار كردند كه ما فرمان خدا را شنيده و اطاعت كرديم ، پروردگارا!، آمرزش تو را مى خواهيم و مى دانيم كه بازگشت همه به سوى تو است .(۲۸۵)

خدا هيچ كس را تكليف نكند مگر به قدر توانائى او (و روز جزا) نيكى هاى هر شخصى به سود خود او و بديهايش نيز به زيان خود او است بار پروردگارا! ما را بر آنچه كه از روى فراموشى يا خطا انجام داده ايم مؤ اخذه مكن ، بار پروردگارا! تكليف گران و طاقت فرسا چنانكه بر گذشتگان نهادى بر ما نگذار، بار پروردگارا! بار تكليفى فوق طاقت ما را به دوش منه و بيامرز و ببخش گناه ما را و بر ما رحمت فرم ا تنها سلطان ما و يار و ياور ما توئى ، ما را بر (مغلوب كردن ) گروه كافران يارى فرما.(۲۸۶)

بيان آيات

توضيح معنايى كه اين دو آيه در صدد بيان آن هستند

گفتار در اين دو آيه خلاصه مطالبى است كه غرضى را بطور مفصل بيان مى كرد، در سابق هم گفته بوديم كه غرض اين سوره بيان اين معنا است كه حق عبادت خداى تعالى اين است كه عبد، به تمامى آنچه او به زبان پيامبرانش بر بندگانش نازل كرده ايمان آورد، بدون اينكه ميان پيامبران او فرقى بگذارند و اين غرض ، همان غرضى است كه آيه اولى تا كلمه (من رسله ) ايفا نموده ، و در سوره قصص هم مخالف اين دستور را از بنى اسرائيل حكايت مى كند كه با اينكه انواعى ازنعمت ها از قبيل كتاب و نبوت و ملك و غير آن را به ايشان داده بود، آنان اين نعمت ها را با عصيان و تمرد و شكستن ميثاقها و كفر، تلافى كردند، و اين همان معنائى است كه ذيل آيه اول و همه آيه دوم به آن اشاره نموده ، مى فرمايد: بايد بندگان براى اجتناب از آنها به خدا پناه ببرند، بنابراين ، آخر آيه به اولش و خاتمه اش به آغازش برمى گردد.

از اينجا خصوصيت مقام بيان در اين دو آيه روشن مى ش ود، توضيح اينكه خداى سبحان سوره را با صفتى شروع كرد كه واجب است هر فرد با تقوائى متصف به آن صفت بوده باشد، و آن صفت عبارت است از اينكه بر بنده خدا واجب است از عهده حق پروردگار برآيد.

مى فرمايد: بندگان با تقواى او، به غيب ايمان دارند و نماز را بپا مى دارند، و از آنچه خدا روزيشان كرده انفاق مى كنند، و به آنچه بر پيامبر اسلام و ساير رسولان نازل كرده ، ايمان مى آورند، و به آخرت يقين دارند. و به دنبال چنين صفتى است كه خدا آنان را مورد انعام قرار داده و هدايت قرآن را روزيشان كرد، و دنبال اين مطلب به شرح حال كفار و منافقين پرداخت ، و سپس بطور مفصل ، وضع اهل كتاب و مخصوصا يهود را بيان كرد، و فرمود كه خداى تعالى با هدايت كردن آنان بر ايشان منت نهاد، و با انواعى از نعمت ها گرامى شان داشت ، و مورد عنايات عظيمى قرار داد، ولى در مقام تلافى ، جز با طغيان و عصيان نسبت به خدا و كفران نعمت ها و انكار او و رسولانش و دشمنى با فرشتگانش و تفرقه انداختن ميان رسولان و كتب او بر نيامده ، و عكس العملى نشان ندادند، خداى تعالى هم همانگونه با آنان مقابله كرد، كه با تكاليفى دشوار و احكامى سخت ، از به جان هم افتادن ، و يكديگر را كشتن و به صورت ميمون و خوك مسخ شدن ، و با صاعقه و عذاب آسمانى معذب نمودن ، محكومشان نمود.

سپس در خاتمه سوره ، به همين مطالب برگشته ، بعد از بيان وصف رسول و مؤ منين به او مى فرمايد: اينها بر خلاف آنان هستند، اينان هدايت و ارشاد خدا راتلقى به قبول و اطاعت كرده ، به خدا و ملائكه و كتب و رسولان او ايمان آوردند، بدون اينكه ميان هيچ يك از پيامبران فرق بگذارند، و با اين طرز رفتار، موقف خود را كه همانا موقف بندگى است كه ذلت عبوديت و عزت ربوبيت بر آن احاطه دارد، حفظ كردند، چون مؤ منين در عين اينكه به تمام معنا دعوت حق را اجابت كرده اند، به اين مطلب اعتراف دارند كه از ايفاى حق بندگى و اجابت دعوت خدا عاجزند، چون اساس و پايه هستيشان بر ضعف و جهل است

و به همين جهت گاهى از تحفظ نسبت به وظائف و مراقبت از آن كوتاهى مى كنند، يا فراموش مى كنند، يا دچار خطا مى شوند، و يا در انجام واجبات الهى كوتاهى نموده ، نفسشان با ارتكاب گناهان به ايشان خيانت مى كند، و ايشان را به ورطه غضب و مؤ اخذه خدا نزديك مى سازد، همانطور كه اهل كتاب را قبل از ايشان به آن نزديك ساخت ، از اين جهت به ساحت مقدس خدا و به عزت و رحمت او پناه مى برند از اينكه ايشان را در صورت خطا و نسيان مؤ اخذه فرمايد، و در خواست مى كنند به خاطر خطا و نسيان ما را به تكاليف دشوار مكلف مفرما، و به عذاب هائى كه طاقتش را نداريم معذب مدار، و ما را عفو كن ، و بيامرز، و بر قوم كفار پيروز كن

اين آيات در مقام نسخ آيه قبل نيستند

پس اين است آن معنائى كه آيات مورد بحث در صدد بيان آن هستند، و بطوريكه ملاحظه مى فرمائيد، همين معنا موافق با غرضى است كه آن را دنبال كرده ، نه آن معنائى كه مفسرين براى آيه كرده و گفته اند، مضمون اين دو آيه وابسته و مربوط به مضمون آيه قبل است ، مى خواهد آيه قبل را كه مشتمل بود بر تكليف طاقت فرسا و ما لا يطاق ، نسخ كند، آيه اولى يعنى(آمن الرسول ...) حكايت گفتار مردمى است كه به ما لا يطاق مكلف شده اند، و آيه دومى ناسخ آن تكليف است

آرى گفتار ما با رواياتى هم كه در شاءن نزول سوره وارد شده ، مناسب تراست ، چون در شاءن نزول گفته اند: اين سوره در مدينه نازل شد، زيرا هجرت رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مدينه و مستقر شدنش در آن شهر مقارن است با استقبال كامل مؤ منين آن شهر، كه انصار دين الهى بودند، و با جان و مال خود به نصرت رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قيام كردند، و نيز مقارن بود با از خود گذشتگى هاى اهل مكه ، كه به خاطر خدا دست از زن و فرزند و مال و وطن خود شستند، و به رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيوستند، چنين موقعيتى ايجاب مى كرد كه خداى تعالى از دو طائفه تشكر و ستايش كند،

كه دعوت او و پيامبرش را اجابت كردند،(دقت فرمائيد) البته آخر آيه هم كه مى فرمايد:(انت مولانا فانصرنا على القوم الكافرين ) ، تا اندازه اى بر اين معنا دلالت دارد، چون اشاره مى كند كه درخواست آنان در اوائل شكل گيرى اسلام بوده است

و در آيه شريفه نكاتى عجيب از اجمال و تفسير و اختصارگوئى بجا، و اطاله به مورد، و رعايت ادب عبوديت ، و بياناتى جامع در آنچه مايه سعادت و كمال است ، بكار رفته

آمن الرسول بما انزل اليه من ربه ، و المؤ منون

اين قسمت از آيه ، ايمان پيامبر و مؤ منين را تصديق مى كند، و اگر پيامبر را جداى از مؤ منين ذكر كرد، و فرمود: رسول به آنچه از ناحيه پروردگارش نازل شده ايمان دارد، و آنگاه مؤ منين را به آن جناب ملحق كرد، براى اين بود كه رعايت احترام آن جناب را فرموده باشد، و اين عادت قرآن است ، كه هر جا مناسبتى پيش بيايد از آن جناب احترامى به عمل مى آورد، و او را جداى از ديگران ذكر نموده ، سپس ديگران را به او ملحق مى سازد، مانند مورد زير كه مى فرمايد:(فانزل اللّه سكينته على رسوله و على المؤ منين ) (يوم لا يخزى اللّه النبى ، و الذين آمنوا).

كل آمن باللّه و ملائكته و كتبه و رسله

اين جمله تفصيل آن اجمالى است كه جمله قبل بر آن دلالت مى كرد، چون جمله قبل اجمالا مى گفت كه : رسول و مؤ منين به آنچه نازل شده ايمان آوردند، ولى شرح نمى داد كه آنچه نازل شده به چه چيز دعوت مى كند جمله مورد بحث شرح مى دهد كه كتاب نازل بر رسولخدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مردم را به سوى ايمان و تصديق همه كتب آسمانى و همه رسولان و ملائكه خدا كه بندگان محترم او هستند دعوت مى كند، هر كس به آنچه بر پيامبر اسلام نازل شده ايمان داشته باشد، در حقيقت به صحت همه مطالب نامبرده ايمان دارد۰

لا نفرق بين احد من رسله

اين جمله حكايت گفتار مؤ منين است ، بدون اينكه بفرمايد (مؤ منين گفتند:...) و ما در تفسير آيه شريفه :(و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسمعيل : ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم )

يكى از زيباترين سبك هاى قرآنى (نقل قول بدون آوردن كلمه گفت يا گفتند)

نكته عمومى اين طرز حكايت را بيان كرده و گفتيم : اين طرز بيان از زيباترين سبكهاى قرآنى است ، و اما نكته اى كه مخصوص آيه مورد بحث است ، (علاوه بر اينكه بيانگر حالت و گفتار مؤ منين است ) اين است كه از خصوص حال مؤ منين گرفته شده ، حالى كه در ايمانشان به آنچه خدا نازل كرده ، داشته اند، بنابراين جمله مورد بحث زبان حال ايشان است نه زبان قال ، و به فرض اينكه گفته باشند، هر كسى در دل خود آن را گفته است

و سبك زيبائى كه در اين آيه بكار رفته اين است كه يك گفتار را كه از مؤ منين حكايت كرده ، نيمى از آن يك شكل است ، و نيم ديگرش شكل ديگرى دارد، و آن جمله: (لا نفرق بين احد منهم ) و جمله(و قالوا سمعنا و اطعنا...) است ، كه اولى را بدون (قالوا - گفتند) آورده ، و دومى را با آن ، با اينكه هر دو گفتار مؤ منين در پاسخ دعوت پيامبر است

حال بايد ديد وجه آن چيست ؟ وجهش همان است كه در گذشته نيز گفتيم ، جمله اولى كه كلمه گفتند ندارد زبان حال ايشان و جمله بعدى كه آن كلمه را دارد زبان قال و گفتار ايشان است

قبلا خداى تعالى از حال يك يك آنان بطور جداگانه خبر داده و فرموده بود(كل آمن باللّه ) ولى در جمله مورد بحث از آن سياق ، به سياق جمع برگشته فرمود:(لا نفرق بين احد) تا آخر دو آيه ، و اين ، براى آن است كه در اهل كتاب امور نامبرده ، بطور دسته جمعى واقع مى شد، يهود ميان موسى و عيسى و محمد، و نصارا ميان موسى و عيسى و محمد فرق مى گذاشتند، و به همين جهت دسته دسته شدند، و اديان جداگانه اى درست كردند، با اينكه خدا همگى آنان را به يك امت و يك دين كه ، دين فطرت است خلق كرده بود.

و همچنين درخواست مؤ اخذه نكردن و حمل و تحميل ننمودن را به جماعت آنان نسبت داد، و نيز در آخر آيه در خواست نصرت دادن به ايشان عليه كفار را به همه نسبت داد، نه تك تك افراد، بر خلاف ايمان كه چون در حقيقت قائم به تك تك افراد است به افراد منسوب نمود.

و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير

جمله(سمعنا و اطعنا) انشا است ، نه اخبار، نمى خواهند خبر دهند كه ما شنيديم و اطاعت كرديم ، بلكه مى خواهند به تعبير فارسى بگويند (بچشم ، اطاعت ) و اين تعبير كنايه است از اينكه دعوت تو را اجابت كرديم ، هم با ايمان قلبى ، و هم با عمل بدنى ، چون كلمه (سمع ) در لغت كنايه گرفته مى شود از قبول و اذعان به قلب و كلمه اطاعت استعمال مى شود در رام بودن در عمل ،

پس با مجموع دو كلمه (سمع و طاعت ) امر ايمان تمام و كامل مى گردد و جمله(سمعنا و اطعنا) از ناحيه بنده ، انجام دادن همه وظائفى است كه در برابر مقام ربوبيت و دعوت خدا دارد، و اين وظائف و تكاليف همه آن حقى است كه خدا براى خود به عهده بندگان گذشته ، كه در كلمه (عبادت ) خلاصه مى شود، همچنانكه فرمود: (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ما اريد منهم من رزق ، و ما اريد ان يطعمون ).

حق خدا بر بندگان و حق بندگان بر خداى سبحان

و نيز فرمود:الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان ، انه لكم عدو مبين ، و ان اعبدونى ).

و خداى تعالى در برابر اين حقى كه براى خود قرار داده حقى هم براى بنده اش بر خود واجب ساخته ، و آن آمرزش است ، كه هيچ بنده اى در سعادت خود از آن بى نياز نيست ، از انبيا و رسولان بگير تا پائين تر، و لذا به ايشان وعده داده كه در صورتى كه اطاعتش كنند، و بندگيش نمايند، ايشان را بيامرزد، همچنانكه در اولين حكمى كه براى آدم و فرزندانش تشريع كرد، فرمود:(قلنا اهبطوا منها جميعا، فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) و اين نيست مگر همان آمرزش

و چون مؤ منين با گفتن(سمعنا و اطعنا) بطور مطلق و بدون هيچ قيدى اعلان اطاعت داده ، در نتيجه حق مقام ربوبيت را ادا كردند، لذا به دنبال آن ، حقى را كه خداوند متعال براى آنان بر خود واجب كرده بود، مسئلت نموده و گفتند:(غفرانك ربنا و اليك المصير) كلمه مغفرت و غفران به معناى پوشاندن است ، و برگشت مغفرت خداى تعالى به دفع عذاب است ، كه خود پوشاندن نواقص بنده در مرحله بندگى است ، نواقصى كه در قيامت كه بنده به سوى پروردگارش بر مى گردد فاش و هويدا مى شود.

لا يكلف اللّه نفسا الا وسعها، لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت

كلمه (وسع ) به معناى توانائى و تمكن است ، و اصل در آن وسعت مكانى بوده ، و بعدها قدرت آدمى چيزى نظير ظرف تصور شده ، كه افعال اختيارى آدمى از آن صادر مى شود، در نتيجه كارهائى كه از آدمى سر مى زند در حدود قدرت و ظرفيت او است ، حال يا كم است و يا زياد، و آنچه از آدمى سر نمى زند ظرفيتش را نداشته ، درنتيجه اين استعمال ، معناى وسعت به طاقت منطبق شده ، و در آخر طاقت را وسع ناميده ، گفتند: (وسع آدمى ) يعنى طاقت و ظرفيت قدرت او.

تكليف نكردن به آنچه كه در قدر و اختيار انسان نيست سنت خداوند در بين بندگان است

خواننده عزيز توجه فرمود كه تمام حق خدا بر بنده اين است كه سمع و طاعت داشته باشد، و معلوم است كه انسان تنها در پاسخ فرمانى مى گويد: (طاعة ) كه اعضاى جوارحش بتواند آن فرمان را انجام دهد، چون اطاعت به معناى مطاوعه است ، يعنى تاءثر پذيرى قوا و اعضاى آدمى در اثر فرمان كسى كه به او امر مى كند و اما چيزى كه مطاوعه بردار نيست ، مثل اينكه مثلا به كسى امر كنند كه با چشم خود بشنود، و با گوش خود ببيند، و يادر آن واحد در چند مكان دور از هم حاضر شود، و يا براى بار دوم از پشت پدر عبور كرده ، در رحم مادر قرار گيرد، و دوباره از مادر متولد شود، چنين چيزى نه قابل اطاعت است ، و نه آمر حكيم تكليفى مولوى درباره آن صادر مى كند، پس اجابت نمودن فرمان خدا با سمع و طاعت ، تحقق نمى پذيرد، مگر در چهارچوب قدرت و اختيار انسان و اين افعال مقدور و اختيارى است كه انسان به وسيله آن براى خود نفع و يا ضرر كسب مى كند، پس كسب ، خود بهترين دليل است بر اينكه آنچه آدمى كسب كرده و متصف به آن شده ، وسع و طاقت آنرا داشته است

پس از آنچه گفتيم اين معنابه خوبى روشن شد كه جمله(لا يكلف اللّه ) كلامى است مطابق با سنتى كه خداوند دربين بندگانش جارى ساخته ، و زبان همان سنت است ، و آن سنت اين است كه از مراحل ايمان آن مقدار را بر هر يك از بندگان خود تكليف كرده كه در خور فهم او باشد، و از اطاعت آن مقدارى را تكليف كرده كه در خور نيرو و توانائى بنده باشد، و نزد عقلا و صاحبان شعور نيز همين سنت و روش معمول و متداول است ، و نيز روشن گرديد كه معناى جمله نامبرده درست با كلامى كه در آيه قبل از رسول و مؤ منين حكايت كرد كه گفتند:(سمعنا و اطعنا) منطبق است ، نه چيزى از آن كم دارد و نه زياد.

و نيز معلوم شد كه مضمون جمله نامبرده يعنى(لا يكلف اللّه نفسا... ) هم به آيه قبل از خود ارتباط دارد و هم به آيه بعد از خود.

اما نسبت به ما قبلش ، براى اينكه اين جمله مى فهماند خداى تعالى بندگان خود را به بيش از امكاناتشان در سمع و طاعت تكليف نمى كند پس سمع و طاعتى كه در آيه قبل ى بود همان وسع در اين آيه است

خطا و نسيان از اخيار آدمى خارج است ولى مقدمات خطا و نسيان اختيارى است

و اما نسبت به جمله هاى بعدى براى اينكه جملات بعدى اين معنا را مى رساند كه درخواست رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مؤ منين كه خدا بر خطا و نسيان آنها را مؤ اخذه نكند، و چيزى را كه طاقتش ‍ را ندارند بر آنان تحميل نفرمايد، هر چند درخواست بخشش از امورى بيرون از توان انسان است ، ليكن از باب تكليف به امورى نيست كه در وسع آدمى نباشد، چون قبلا هم گفتيم منظور عذابهائى است كه ممكن است در برابر تمرد و نافرمانى بر آنان تحميل كند، خواهيد گفت

خطا و نسيان ، تمرد نيست ، چون از اختيار آدمى خارج است ،

در پاسخ مى گوئيم درست است ، و ليكن مقدمات خطا و نسيان اختيارى است ، و ممكن است با جلوگيرى از مقدمات آن و يا تحفظ از آن از پيش آمد آن جلوگيرى نمود، پس خطا و نسيان به اين ملاحظه امرى اختيارى است ، مخصوصا در مواردى كه ابتلاى آدمى به آنها به خاطر سوء اختيار خود آدمى باشد.

اين مطلب عينا در مورد (اصر) هم مى آيد، چون (اصر) يعنى اينكه خداوند مردمى را كه از تكاليف آسان او تمرد و سرپيچى كرده اند به عنوان كيفر تكاليفى دشوار بر ايشان وضع كند. و اين كار بر خلاف حكمت نيست تا انجام آن از خداوند قبيح باشد، زيرا مقدمات آن را خود انسان ها، با اختيار خود انجام داده اند. پس در نسبت دادن آن به خدا هيچ محذورى ندارد.

ربنا لا تواخذنا ان نسينا او اخطانا

بعد از آنكه در مقام اجابت دعوت خداى تعالى بطور مطلق و بدون هيچ قيدى گفتند: (سمعنا و اطعنا) و سپس از يك سو متوجه ضعف و فتور و سستى خود شدند، و از سوى ديگر متوجه سرنوشت اقوام و امتهائى شدند كه قبل از ايشان مى زيستند، ناچار از خداى تعالى خواستند تا به ايشان رحم كند، و با ايشان آن معامله را نكند كه با امتهاى گذشته كرد، يعنى آن مؤ اخذه ها و حمل و تحميل ها را نفرمايد، چون مؤ منين با تعليم الهى اين معنا را آموخته بودند كه هيچ حول و قوتى جز به كمك خدا وجود ندارد، و هيچ چيز جز رحمت او آدمى را از خطا و نسيان و تمرد حفظ نمى كند.

بااين بيان پاسخ از سؤ الى كه ممكن است بشود روشن مى گردد، و آن اين است كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اينكه معصوم است ، چطور درخواست مصونيت از خطا و نسيان مى كند؟ جوابش اين شد كه اگر آن جناب معصوم است ، به عصمت او معصوم است ، نه از ناحيه خودش ، پس صحيح است كه از خدا مصونيتى درخواست كند، كه از ناحيه خود ضمانتى نسبت به آن ندارد، و خود را د ر اين درخواست هم آواز مؤ منين سازد.

ربنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلنا

كلمه (اصر) بطوريكه گفته اند به معناى ثقل و سنگينى است ، بعضى هم گفته اند: به معناى آن است كه چيزى را به قهر و غلبه حبس كنى ، و برگشت آن نيز به همان معناى اول است ، چون حبس شدن نيز نوعى سنگينى است ، و بر موجود حبس شده گران است

و مراد از(الذين من قبلنا) اهل كتاب و مخصوصا يهود است ، چون در اين سوره به بسيارى از داستانهاى ايشان اشاره شده است ، و مخصوصا در سوره اعراف آيه ۱۵۷ (اصر) و (اغلال ) را به ايشان نسبت داده ، مى فرمايد:(و يضع عنهم اصرهم ، و الاغلال التى كانت عليهم )

ربنا و لا تحملنا مالا طاقه لنا به )

مراد از(مالا طاقه لنابه )، تكليف هاى ابتدائى طاقت فرسا نيست ، چون توجه نمودى كه خداى تعالى هرگز چنين تكاليفى به بندگان خود نمى كند، چون هم عقل آن را تجويز نمى كند، و هم كلام خود خداى تعالى ، كه در مقام حكايت گفتار مؤ منين فرموده :(سمعنا و اطعنا)، بر خلاف آن دلالت دارد، بلكه مراد از آن جزا و كيفر بدى هائى است كه ممكن است به ايشان برسد، حال يا به صورت تكاليف دشوار (نظير آنچه در بنى اسرائيل واقع شد) باشد، و يا به صورت عذاب هائى كه ممكن است نازل شود، و يا به صورت مسخ شدن و امثال آن باشد.

واعف عنا و اغفرلنا و ارحمنا

كلمه (عفو) به معناى محو اثر است ، و كلمه (مغفرت ) به معناى پوشاندن است و كلمه رحمت معنايش معروف است ، اين معناى كلى اين كلمات بود، و اما به حسب مصداق و با در نظر داشتن معناى لغوى آنها بايد بگوئيم : اين سه جمله و ترتيب آنها به اين صورت از قبيل پرداختن تدريجى از فرع به اصل است ، و به عبارتى ديگر منتقل شدن از چيزى كه فائده اش خصوصى است به سوى چيزى كه فائده اش ‍ عمومى تر است و بنابراين عفو خدا عبارت است از محو و از بين بردن اثر گناه ، كه همان عقابى است كه براى هر گناهى معين فرموده ، و مغفرت عبارت است از پوشاندن و محو اثرى كه گناه در نفس به جاى گذاشته ، و رحمت عبارت است از عطيه اى الهى كه گناه و اثر حاصل آن ، نفس را مى پوشاند.

و عطف اين سه جمله ، يعنى و (اعف عنا) و (اغفرلنا) و (و ارحمنا) بر جمله(ربنا لا تواخذنا ان نسينا او اخطانا)، با در نظر گرفتن سياق و نظمى كه در همه آنها است ، اشعار دارد بر اينكه مراد از عفو و مغفرت و رحمت ، امورى است مربوط به گناهان بندگان از جهت خطا و نسيان و امثال آن ،

و از اين معنا روشن مى شود كه مراد از اين مغفرت كه در اينجا در خواست شده ، غير مغفرت در جمله :(غفرانك ربنا) است ، مغفرت در آنجا مغفرت مطلقه در مقابل اجابت مطلقه است ، كه بيانش گذشت ، ولى اين مغفرت ، مغفرت خاصه است ، در مقابل گناه ناشى از فراموشى و خطا، پس سؤ ال مغفرت در آيه شريفه تكرار نشده است

در اين چهار دعا، لفظ (رب ) چهار بار تكرار شده ، تا از راه اشاره به صفت عبوديت خود، صفت رحمت خداى تعالى را برانگيزاند، چون نام ربوبيت بردن ، صفت عبوديت و مذلت بندگى را بياد مى آورد.

دعوت عمومى به سوى دين توحيد و جهاد در راه اعلاى آن ، اولين وظيفه مومنين بعد از ايمان و اظهار عبوديت حق است

انت مولينا فانصرنا على القوم الكافرين

اين جمله جمله اى است جديد و دعائى است مستقل و كلمه مولى به معناى ناصر و يارى كننده است ، و ليكن نه هر ناصر بلكه ناصرى كه تمامى امور منصور به عهده او است چون كلمه مولى از ماده ولايت است كه به معناى عهده دارى و تصدى امر است ، و از آنجا كه خدا ولى مؤ منين است پس مولايشان نيز هست ، و آنان را در آنچه كه محتاج به يارى وى باشند يارى مى كند همچنانكه فرمود:(و اللّه ولى المؤ منين ) و نيز فرموده :(ذلك بان اللّه مولى الذين ، آمنوا و ان الكافرين لا مولى لهم ) يعنى اين به آن جهت است كه خدا مولاى كسانى است كه ايمان آورده اند، و كسانى كه كفر ورزند مولا و ياورى ندارند.

و از اين دعاى مؤ منين بر مى آيد كه بعد از گفتن(سمعنا و اطعنا) و پذيرفتن اصل دين ، هيچ همى به جز اقامه دين و نشر آن ، و جهاد در راه اعلاى آن و بلند كردن آوازه كلمه حق ، و به دست آوردن اتفاق كلمه همه امتها بر مساله دين ، ندارند، همچنانكه همين معنا از آيه زير استفاده مى شود كه مى فرمايد:(قل هذه سبيلى ادعو الى اللّه على بصيرة ، انا و من اتبعنى ، و سبحان اللّه ، و ما انا من المشركين ).

پس دعوت به سوى توحيد، راه دين است ، راهى كه البته جهاد و قتال و امر به معروف و نهى از منكر و ساير اقسام دعوت و انذار، همه از مصاديق آن هستند، براى اينكه هدف از همه اينها يكى است ،

و آن ريشه كن ساختن ماده اختلاف در ميان نوع بشر است ، و آيه زير به اهميت آن در نظر شارع دين اشاره نموده ، مى فرمايد:(شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا، و الّذى اوحينا اليك ، و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ، ان اقيموا الدين ، و لا تتفرقوا فيه ).

پس اينكه در آيه مورد بحث گفتند: (تو مولاى مائى ، پس ما را يارى كن ) دلالت مى كند بر اينكه بعد از گفتن(سمعنا و اطعنا) و پذيرفتن دين ، اولين وظيفه اى كه به ذهنشان رسيده همين بوده كه با دعوتى عمومى دين خدا را در ميان نوع بشر گسترش دهند، (و خدا داناتر است )

در اينجا جلد چهارم ترجمه تفسير الميزان پايان مى يابد، خدا را بر اين نعمت سپاس مى گزارم ، و از درگاه مقدسش مسئلت دارم ، بركتى در اين مشروع قرار دهد، تا در آشنائى مسلمانان فارسى زبان به اسرار قرآن كريم ، و عمل به دستورات آن داراى اثر بيشترى شود.

(آمين يا رب العالمين )

نقد و بررسى

(٥٦) ش١) توجه به تجربه دينى هر چند با انگيزه اى خير خواهانه همراه بوده و به منظور دفاع از حريم ديانت صورت گرفته است، اما نبايد به كنار گذاشته شدن عقل و برهان بيانجامد. معارف اسلامى هر كدام از عقل و الهام را در جايگاه شايسته خويش مى نشانند و دادِ هر يك را از راه بى حرمتى به ديگرى نمى ستانند و بدين وسيله، هماهنگى خود را با توانايى ها و نيازهاى واقعى انسان به خوبى مى نمايانند

ش٢) تفسير وحى به تجربه دينى پيامبر و نيازمندى تجربه به تعبير و گرفتار بودن تعبير در دام محدوديت هاى بشرى چنان كه انديشمندان غربى و هواداران شرقى آنان نيز تصريح نموده اند عصمت پيامبران در ابلاغ وحى را به زير سؤال مى برد;(٥٧) در حالى كه اين بُعد از عصمت هيچ گونه ترديدى را بر نمى تابد و انكار آن به برچيده شدن بساط نبوّت مى انجامد. اگر تنها راه سعادت آدمى، خود دستخوش تغيير و خطا گردد و بازتابى از محيط اجتماعى و فرهنگى باشد، ارمغان بعثت پيامبران براى بشريّت چه خواهد بود؟

ش٣) يكى از انگيزه هايى كه برخى را به پذيرفتن اين ديدگاه واداشته، برقرارى آشتى ميان ثبات وحى و تغيير و تحوّل زندگى بشر بوده است.(٥٨) به گمان اينان، آن چه وحى الهى را بانيازهاى هر زمان متناسب مى سازد، نقشى است كه پيامبر در تعبير از اين تجربه درونى بر عهده مى گيرد، در حالى كه مى توان گفت فرستنده وحى، خود، به مصالح جامعه هاى گوناگون آگاه تر است و نيازى نيست كه اين تناسب سازى را به گيرنده وحى (پيامبر) واگذارد

ش٤) وحى الهى پديده اى خرد گريز، غير متعارف و به تعبير كارل بارث «سخنى به كلى ديگر» است.(٥٩) از اين رو، بهترين راه آشنايى با آن، بهره گيرى از سخنان كسانى است كه خود به اين منبع معرفت دست يافته اند. امام صادقعليه‌السلام كه پرورش يافته مكتب پيامبر است ـ در پاسخ به اين پرسش كه «چگونه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بيم آن نداشت كه آن چه به عنوان وحى الهى بر او نازل مى شود، از القائات شيطان باشد» فرمودند: (ان اللّه اذا اتّخذ عبداً رسولا انزل عليه السكينة و الوقار، فكان يأتيه من قبل الله ـ عزوجل ـ مثل الذى يراه بعينه)(٦٠) «وقتى خداوند شخصى را به رسالت بر مى گزيند، آرامش و اطمينانى به او مى بخشد (كه هر گونه دغدغه خاطرى را از او مى زدايد) و در نتيجه، آن چه كه از جانب خدا بر وى نازل مى شود، چنان است كه گويا آن را مى بيند

همچنين، گيرندگان وحى نه تنها معانى، بلكه الفاظ را نيز از جانب خدا مى دانستند و خود را پيام رسان و واسطه اى بيش نمى شمردند. اعجاز لفظى قرآن كه الهى بودن اين كتاب را ترديدناپذير مى سازد بر اساس همين ديدگاه معنا مى يابد. در نتيجه، تجربه تعبير نشده اى در كار نيست تا پيامبر از پيش خود، آن را به قالب الفاظ در آورد و در اين ميان، محدوديت هاى انسانى اش، حقيقت الهى را پوشيده دارد

٧ - عصمت در اعتقادات

پيامبر اسلام قبل از بعثت و در ميان مردم مشرك عربستان از چه دينى پيروى مى كرده است؟ همه فرقه هاى مسلمان، جز شمار اندكى از آنان، بر اين باورند كه پيامبران الهى پيش از آن كه به رسالت برگزيده شوند، موحّد و خدا پرست بوده و انديشه خود را به شرك نيالوده اند.(٦١) رشد و پرورش در دامان مادرانى پاك دامن و پدرانى درستكار، يكى از زمينه هاى فراهم آمدن چنين ايمانى است: «پس آنان را در بهترين وديعت جاى به امانت سپرد و در نيكوترين قرارگاه مستقر كرد، از پشتى به پشت ديگرش داد، همگى بزرگوار و زهدان هايى پاك و بى عيب و عار.»(٦٢)

درباره دين پيامبر گرامى اسلام پيش از نبوت، ديدگاههاى گوناگونى پديد آمده و گزينه هايى همچون يهوديت، مسيحيت، دين حنيف (شريعت حضرت ابراهيمعليه‌السلام و دين اسلام مطرح شده است;(٦٣) اما آن چه ترديدى را بر نمى تابد، يكتا پرستى آن حضرت و بيزارى وى از بت ها است. با اين همه برخى از مسلمانان پاره اى از آيات قرآن را دستاويز خويش ساخته و زندگى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پيش از بعثت را آميخته با شرك و بت پرستى دانسته اند.(٦٤) اين برداشت نادرست در سخنان يكى از خاورشناسان، چنين بازتاب يافته است

در سال هاى آغازين اسلام، ضعف ها و خطاهاى اخلاقى محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله آزادانه بازگو مى شد، هر چند گرايشى متناقض با آن وجود داشت كه در صدد بود كاستى هاى پيامبر را به حداقل برساند و به ويژه بر اين نكته تأكيد ورزد كه ايشان هرگز به پرستش بت نپرداخته است.(٦٥)

نقد و بررسى

واقعيت هاى تاريخى بى پايه بودن چنين سخنانى را به خوبى مى نمايانند و بر ايمان آن حضرت به خداى يگانه مهر تأييد مى زنند. براى نمونه

ش١) رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به گواهى تاريخ و تأكيد روايات داراى نياكانى يكتاپرست بوده(٦٦) و اجداد ايشان پيرو دين حنيف و تابع حضرت ابراهيمعليه‌السلام به شمار مى آمدند.(٦٧) اين، خود از شواهدى است كه عصمت آن حضرت از شرك را پذيرفتنى مى سازد

ش٢) اميرمؤمنان بارها در برابر مردمى كه با سرگذشت پيامبر خدا آشنا بودند، بر عصمت وى از خردسالى و پيراستگى او از شرك و گناه تأكيد مى ورزد(٦٨) و پيشينه درخشان او و خاندانش را يادآور مى شود(٦٩) و بدين وسيله، گواهى روشن فرا روى آدميان طول تاريخ مى نهد. در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه در اين باره چنين مى خوانيم: (و لقد قرن الله به من لدن ان كان فطيماً اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره)(٧٠) «هنگامى كه از شير گرفته شد، خدا بزرگترين فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشين او فرمود، تا راه هاى بزرگوارى را پيمود و خوى هاى نيكوى جهان را فراهم نمود

ش٣) پيامبر اكرم در سنين خردسالى در سفرى به شام با راهبى به نام بحيرا برخورد نمود. وقتى بحيراى راهب نشانه هاى پيامبر خاتم را در سيماى محمّد نوجوان مشاهده كرد و براى آزمودنش او را به دو بت لات و عزّى سوگند داد، همگان اين جمله به ياد ماندنى را از آن حضرت شنيدند: (لا تسألنى بهما، فوالله ما اَبغضتُ شيئاً بغضهما)(٧١) «مرا به اين دو بت سوگند مده، به خدا قسم هيچگاه چيزى نزد من منفورتر از آن دو نبوده است.»

ش٤) در منابع تاريخى از اعمال عبادى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله كه پيش از بعثت انجام مى گرفته همچون نماز، روزه، حج و طواف خانه خدا سخن به ميان آمده و عزلت گزينى در غار حراء از عادات ديرينه حضرت به شمار رفته است. البته پاره اى از مشركان نيز خانه كعبه را محترم شمرده، كارهايى را به عنوان اعمال حج انجام مى دادند، اما حج پيامبر با عادات آنان كه با شعار شرك قرين بود همخوانى نداشت و سازگارى آن با حج ابراهيمى در مناسكى چون وقوف در عرفات آشكار مى گشت.(٧٢) پرهيز آن حضرت از گوشت مردار نيز از چشم تاريخ پوشيده نمانده و برگ ديگرى بر شواهد دين باورى وى افزوده است.(٧٣)

ش٥) پس از بعثت، مخالفان كينه توز پيامبر از هيچ نسبت ناروايى خوددارى نورزيدند و حتى وى را ديوانه و ساحر ناميدند، اما هيچگاه افكار عمومى را براى متهم ساختن پيامبر به انحراف عقيدتى يا عملى پيش از بعثت آماده نديدند. مشركانى كه از پذيرش دعوت پيامبر سر باز زده، مى گفتند: «آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستيدند باز مى دارى؟» اگر مى توانستند اين را نيز مى افزودند كه تو خود نيز پيش از اين سر بر آستان بت مى ساييدى.(٧٤)

٨ - عصمت از گناه

قرآن كريم صريحاً از عصيان و نافرمانى پيامبران خبر مى دهد، چگونه مى توان از اين آيات چشم پوشيد و پيامبران را معصوم دانست؟ آياتى از قرآن كه به ظاهر از نافرمانى پيامبران خبر مى دهند و به نكوهش از برخى از اعمال آنان مى پردازند، به صورتى گسترده در كتاب هاى روايى، تفسيرى و كلامى به بحث گذاشته شده و معناى حقيقى آن ها مورد موشكافى قرار گرفته است.(٧٥) در اين جا به جاى آن كه به بررسى تك تك اين آيات بپردازيم، چند نكته كلى را براى دستيابى به دركى عميق تر از آن ها گوشزد مى كنيم

ش١) واژه هايى همچون عصيان، استغفار، توبه و ذنب نبايد رهزن انديشه گردد و بى درنگ معناى متداول عرفى را در ذهن بنشاند. كاربرد اين كلمات گستره وسيعى دارد و تنها در قلمرو محرّمات شرعى محدود نمى گردد.(٧٦) براى مثال، سرپيچى از فرمان هاى استحبابى و ارشادى نيز نوعى عصيان است، هر چند كار حرامى را براى كسى كه عصيان ورزيده، رقم نمى زند. استغفار و توبه نيز، بسته به ميزان قرب و منزلت آدمى معناى متفاوتى مى يابد، به گونه اى كه نه تنها در مورد حرام هاى شرعى بلكه درباره اعمال پسنديده اى كه براى مقرّبان درگاه الهى ناپسند است نيز مى توان از توبه و مغفرت سخن گفت. همچنين «ذنب» به معناى كارى است كه پيامدى ناگوار دارد و بر اين اساس، مبارزات پيامبر اكرم با بت پرستى را نيز مى توان از زبان مشركان، ذنبى نابخشودنى به شمار آورد،(٧٧) كه به گفته قرآن كريم خداوند با فتح مكّه اين گناه را مى بخشايد و پيامبرش را از پيامدهاى ناگوار آن ايمن سازد:( إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا ﴿ ١ ﴾ لِّيَغْفِرَ لَكَ اللَّـهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا ) (٧٨)

ش٢) از ديدگاه روايات، يكى از نكاتى كه در زبان شناسى قرآن كريم بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه برخى از آيات به شيوه (ايّاك اعنى و اسمعى يا جارة)(٧٩) نازل شده اند.(٨٠) اين جمله در زبان عربى تقريباً برابر با ضرب المثلى فارسى است كه مى گويد: «در، به تو مى گويم، ديوار، تو بشنو». بر اين اساس، هر چند پيامبر اكرم ترديدى در الهى بودن وحى ندارد، با جملاتى از اين دست مورد خطاب قرار مى گيرد: «اگر در آن چه بر تو نازل كرديم ترديد دارى، از كسانى كه پيش از تو كتاب (آسمانى) مى خواندند، پرسش نما.»(٨١ )اين آيه، به هيچ وجه نشانگر دو دلى پيامبر نيست، بلكه راهى براى تحقيق و جستجو فرا روى مخاطبان قرآن كريم قرار مى دهد و از آنان مى خواهد كه براى برطرف ساختن شك و ترديد خود، از دانشمندان يهودى و مسيحى كه ويژگى هاى پيامبر خاتم را مى دانند، پرسش نمايند.(٨٢). همچنين، در آيه اى ديگر، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از اين كه به خواسته گروهى سست ايمان تن داده و آنان را از شركت در جهاد معاف داشته است، چنين بازخواست مى شود:( عَفَا اللَّـهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ ) (٨٣) خدايت ببخشايد، چرا پيش از آن كه (حال) راستگويان بر تو روشن شود و دروغگويان را بازشناسى به آنان اجازه دادى؟ با اندكى تأمل روشن مى گردد كه عتاب و سرزنش اين آيه، در واقع، دامنگير كسانى است كه بدون داشتن عذرى حقيقى، از شركت در جهاد سرباز مى زنند و بهانه هاى واهى را پشتوانه خانه نشينى خود مى سازند.(٨٤) اين گروه اگر هم با مخالفت پيامبر روبرو مى شدند، در تصميم خود بازنگرى نمى كردند و قداست سرسپردگى در برابر فرمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را نيز در هم مى شكستند. افزون بر اين كه حضور اين سست ايمانان در جهاد، جز تضعيف روحيه ديگران حاصلى نداشت و چنان كه در آيات بعدى همين سوره آمده است(٨٥) به فساد و تباهى مى انجاميد. از آن چه گذشت اين نتيجه به دست مى آيد كه اين آيه بر خلاف آن چه برخى پنداشته اند(٨٦) نه تنها پيامبر را سرزنش نمى كند، بلكه با ظاهرى عتاب آلود به ستايش از وى مى پردازد. اين مدحِ عتاب نما بدان معناست كه دلسوزى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله براى مردمان به حدّى است كه حتى رسوايىِ خطاكاران را نيز نمى پسندد و با موافقت با خواسته آنان، پرده از نفاق و دو رويى شان بر نمى گيرد

ش٣) آن چه گذشت به معناى ناديده گرفتن لغزش هاى پيامبران نيست، بسيارى از كارها كه بر همگان روا است، شايسته مقرّبان درگاه الهى نيست، كه (حسنات الابرار سيئات المقربين)(٨٧) چه بسا از معصومان عملى سر زند كه هر چند حرام شرعى نيست، ولى با مقام و منزلت والاى آنان سازگارى ندارد و در اصطلاح «ترك اولى» خوانده مى شود. اين لغزش هاى كوچك به گونه اى در قرآن برجسته گرديده اند كه سطحى افراد ظاهربين و غير دقيق نگران را به ترديد مى افكنند و اين پرسش را پيش روى آدمى قرار مى دهند كه اگر پيامبران معصومند، دليل اين همه پافشارى بر لغزش هاى آنان چيست اميرمؤمنانعليه‌السلام م در پاسخ به پرسشى از اين دست، اين نكته را خاطر نشان مى سازند كه يادآورى اين كاستى ها براى آن است كه مردم در بزرگداشت انبيا به خطا نروند و آنان را در جايگاه خدايى ننشانند و بدانند كه آفريدگان هر اندازه درجات تعالى را بپيمايند، از كمال ويژه الهى فروترند.(٨٨)

آيا پيامبران و امامان هيچگاه دچار اشتباه و خطا نمى شدند؟ و اگر معصوم بودند، چه نيازى بود كه با اصحاب خود به مشورت بپردازند؟ عصمت از خطا داراى ابعاد گوناگون و دقيقى است كه بى توجّهى به آنها، رهزن انديشه بسيارى از افراد گرديده است تقريباً همه انديشمندان شيعه و سنّى، دريافت و ابلاغ وحى را معصومانه مى دانند و شيعيان با استناد به دلايلى، از جمله روايات فراوانى كه از اهلبيتعليهم‌السلام رسيده است، معصومان را از هر گونه خطا و نسيانى بركنار مى شمارند براى نمونه، امام رضاعليه‌السلام در وصف رهبران الهى مى فرمايد

(وَ هُوَ مَعْصُومٌ مُؤَيَّدٌ موفّقٌ مسدّدٌ قَد اَمِن الخَطايا و الزَللَ وَ العثارَ )(٨٩)

(شخصى كه خداوند وى را براى اداره امور بندگانش بر مى گزيند) معصوم و برخوردار از تأييدات، توفيقات و راهنمايى هاى الهى بوده، از هر خطا و لغزشى در امان است در اين ميان، عصمت از خطا در امور عادّى (فردى و اجتماعى) از حساسيّت ويژه اى برخوردار بوده و برخى از دير باوران را وا داشته است كه از لابلاى صفحات تاريخ به جمع آورى لغزش هاى معصومان بپردازند. در اينجا ابتدا سخن يكى از نويسندگان معاصر را در اين باره مى آوريم و سپس به بررسى اين ديدگاه مى پردازيم

تلقّى مطلق از عصمت كه بنا بر آن، انبيا مطلقاً سهو و خطا نمى كنند و هر چه در هر باره بگويند عين حقيقت است، وقتى در مجموعه دستگاه مند دينى مورد نقد و بررسى و آزمون قرار مى گيرد، تأييد نمى شود; چرا كه بنا به پاره اى قرائن تاريخى، در مواردى مثلا پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله در امور خارجى و تكوينى تشخيصى داده و نظرى ابراز داشته اند، امّا صواب و مطابق با واقع نبوده است. براى مثال، در غزوه بدر، محلّى را براى زدن اردو تعيين مى كنند، حباب بن منذر مى گويد اين نقطه از نظر سوق الجيشى و فنون نظامى مناسب نيست و حضرت به عنوان نظر مشورتى بهتر و فنّى تر و كارشناسانه تر مى پذيرد

... نيز(٩٠) در مسند احمد از طلحه نقل شده كه با پيغمبر در نخلستان مدينه مى رفتيم. مردمانى را ديدند كه بر سر درختان رفته اند. حضرت پرسيد كه اينان چه مى كنند؟ جواب دادند از نر به مادّه تلقيح مى كنند. پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله گفت: فكر نكنم اين كار اثرى داشته باشد. چون سخن پيغمبر را شنيدند، دست از كارشان كشيدند و اتفاقاً آن سال، نخل ها محصولى نداد. خبر به پيامبر رسيد. گفت: «اين گمانى بود كه من بردم، اگر تلقيح اثر دارد، حتماً انجام دهيد، چرا كه من بشرى مثل شما هستم و ظنّم ممكن است خطا يا صواب باشد، وليكن اگر برايتان گفتم خداوند چنين و چنان مى گويد بدانيد كه بر خدا دروغ نمى بندم».(٩١)

نقد و بررسى

١) مسأله «عصمت از خطا» رابطه اى جدايى ناپذير با علم معصومان دارد.(٩٢) اگر پيامبر نداند كه درخت خرما بى تلقيح ثمرى نمى دهد، از فرو افتادن در خطا ايمن نخواهد بود. درباره گستره علم معصومان نيز نظريه هاى گوناگونى قابل طرح است(٩٣) كه بر اساس يكى از آنها پيامبران و امامان از تمامى حقايق هستى آگاهى دارند، هر چند وظيفه عملى شان اين است كه جز در موارد ضرورى، تنها علومى را كه از راه هاى عادّى به دست آورده اند، ملاك رفتار خود قرار دهند.(٩٤) براين اساس، جاى شگفتى نيست اگر از آنان كارى سر زند كه ديده هاى ظاهربين آن را خطا مى انگارد; زيرا اگر هم بتوان چنين رفتارى را خطا ناميد، در واقع خطايى است كه از سرِ عمد روى داده است، و اين خود نشانه اى از عظمت روح آنها است كه مى توانند در عين بهره مندى از خزانه غيب الهى، لب از سخن بدوزند و جز به فرمان حق از هم نگشايند

دست را بر اژدها آن كس زند كه عصا را دستش اژدرها كند سرّ غيب آن را سزد آموختن كه ز گفتن لب تواند دوختن در خور دريا نشد جز مرغ آب فهم كن و اللّه اعلم بالصواب(٩٥) ٢) مشورت پيامبر با اصحاب نيز در همين چارچوب قرار مى گيرد. بناى اديان الهى بر آن نيست كه وحى آسمانى جانشين عقل مردمان گردد و پيامبر خدا همواره بهترين راه كار ممكن را پيش كش امّت خويش سازد. افزون بر اينكه، مشورت با زير دستان به لحاظ تربيتى داراى فوايد فراوانى است كه چه بسا پرداختن بهايى سنگين را در برابر آن، موجّه مى سازد.(٩٦) از اين رو،پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله هر چند بر اساس علم خدادادى از مناسب ترين شيوه براى عمل آگاهى دارد، امّا گاه مصلحت در اين است كه با اصحاب خود به مشورت بنشيند و از اين راه به اهدافى عالى تر دست يابد طبيعى است كه در چنين شرايطى، خود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز همچون ديگر افراد نظر خويش را بر اساس شواهد و قرائن عادى اعلام مى دارد و در اين راستا از علوم ويژه الهى بهره نمى گيرد

٣) داستان جلوگيرى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از تلقيح درخت خرما، بسيار عجيب و باور نكردنى مى نمايد. به راستى آيا پذيرفتنى است كه كسى پس از حدود شصت سال زندگى در سرزمين عربستان كه همواره مركز پرورش نخل و توليد خرما بوده است از ضرورت بارورى درخت خرما آگاهى نداشته باشد؟(٩٧) از سوى ديگر، چگونه مى توان باور كرد مردمى كه سال ها در اين زمينه تجربه اندوخته اند و چه بسا در برخى از شرايط از تلقيح درختى باز مانده و پى آمدهاى آن را ديده اند، بدون هيچ گونه چون و چرا دست از اين كار بشويند (به ويژه آنكه در ميان اصحاب، سست ايمانانى بودند كه حتّى در مسائل دينى و اخروى لب به اعتراض مى گشودند و احكام پيامبر را زير سؤال مى بردند، چه رسد به امور دنيوى)

آيا درجه عصمت معصومين به يك اندازه است؟ و اگر تفاوت ندارد، پس چرا پيامبران اولوا العزم داريم و اگر تفاوت دارد چرا مى گويند همه آن ها معصومند و تفاوتى با يكديگر ندارند؟ و آيا اين شامل پيامبرانى كه فقط براى خودشان نبى بودند نيز مى شود؟ در اين سؤال چند پرسش گنجانده شده كه جداگانه به بررسى آنها مى پردازيم

ش١) تفاوت درجات معصومان

بى ترديد پيامبران الهى به مراتب گوناگونى از قرب و كمال دست يافته و هر كدام به جايگاه ويژه اى بار يافته اند. وجود پيامبرانى كه قرآن كريم آنان را «اولوا العزم» مى خواند، تنها يكى از دلايلى است كه برترى برخى از انبياء بر بعضى ديگر را به خوبى مى نماياند.(٩٨) افزون بر اين، در دو آيه به صراحت از چنين تفاوتى سخن به ميان آمده است چنانكه در سوره اسراء مى خوانيم:( وَرَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۗ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَىٰ بَعْضٍ ۖ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا ) (٩٩) و به راستى برخى از پيامبران را بر برخى ديگر برترى بخشيده ايم

برترى پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله بر ديگر معصومان، به گواهى روايات فراوان، انكارناپذير است.(١٠٠) و در ميان امامان نيز، برخى از آنان درخشش ويژه اى يافته اند، چنانكه در بسيارى از احاديث، اميرمؤمنان على بن ابيطالبعليه‌السلام پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله سرآمد همه مردمان به شمار آمده است.(١٠١) برخى از روايات نيز، پيشواى غايب از نظر، مهدى منتظر (عج) را گل سر سبد نوادگان حسين بن علىعليه‌السلام مى خوانند.(١٠٢) با اين همه، بهتر است از كنجكاوى در اين باره بپرهيزيم و دانش آن را به خدا واگذاريم و اين سخن امام صادقعليه‌السلام را آويزه گوش خود سازيم كه در پاسخ به پرسشى از اين دست بر سرشت يگانه امامان تأكيد ورزيده، فرمودند: «اوّلنا محمّد و أوسطنا محمّد و آخرنا محمّد»(١٠٣)

ش٢) همسانى در عصمت

همه پيامبران الهى در چهار گونه عصمت همسان يكديگرند: الف) عصمت در دريافت وحى و ابلاغ آن. ب) عصمت در اعتقادات ج) عصمت از گناهان. د) عصمت از خطا و نسيان. عصمت امامان نيز تفاوت چندانى با عصمت پيامبران ندارد، جز اينكه در اينجا به جاى دريافت و ابلاغ وحى، از تبيين و توضيح معارف وحيانى سخن مى رود. نكته در خور توجه اين است كه مقصود از گناهانى كه هيچ پيامبر و امامى به گِرد آن نمى گردد، سرپيچى از مقرّراتى است كه در شريعتى آسمانى، به صورت تكليفى همگانى در آمده است. با اين حال، بسيارى از كارها كه بر همگان روا است، شايسته مقرّبان درگاه الهى نيست، كه «حسنات الابرار سيئات المقرّبين».(١٠٤) در اينجا است كه گاه معصومان نيز دچار لغزش مى گردند و عملى از آنان سر مى زند كه هر چند حرام شرعى نيست، امّا در خور مقام والاى معصومان نبوده، در اصطلاح «ترك اولى» خوانده مى شود شمار ترك اولاى يك معصوم، يكى از معيارهايى است كه مى تواند مقدار قرب و كمالش را مشخص سازد

از سوى ديگر، پرهيز از گناه و ترك اولى، يگانه معيار فضيلت نيست; ميزان راز و نياز و عبادت و چگونگى بردبارى در برابر مشكلات از عوامل ديگرى است كه مى تواند معصومان را در درجات متفاوتى جاى دهد. از اين رو است كه گاه امامى معصوم، عبادات خود را در برابر حالات معنوى معصومى ديگر ناچيز مى شمارد و حسرت آن را در دل مى پروراند.(١٠٥)

كوتاه سخن آنكه، نردبان معرفت الهى، داراى پلّه هاى نامتناهى است و معصومان اگر چه از خطّ قرمزى كه مرز سقوط به دامن گناهان شرعى را مشخص مى سازد، فروتر نمى آيند، اما چنين نيست كه همگى به يكسان درجات تعالى را بپيمايند، چنانكه آيات قرآن با وجود آنكه در معجزه بودن همسان يكديگرند در رسايى و شيوايى با يكديگر تفاوت دارند، به گونه اى كه شاعر مى گويد

در بيان و در فصاحت كى بود يكسان سخن

گر چه گوينده بود چون جاحظ و چون اصمعى

در كلام ايزد بى چون كه وحى مُنزل است

كى بود «تبت يدا» مانند «يا ارضُ ابْلَعى»

ش٣) عصمت انبياى نامبلّغ

در يكى از روايات، در بيان انواع گوناگون پيامبران، به گروهى اشاره شده است كه معارف وحيانى تنها به كار خود آنان مى آمده و هدايت هيچ كس بر عهده آنان نبوده است(١٠٦). اين روايت هر چند در منبع معتبرى همچون اصول كافى آمده، اما افزون بر اشكالى كه در سند آن به چشم مى خورد،(١٠٧) از نظر محتوا نيز داراى ابهاماتى است و به باور برخى از انديشمندان، با ظاهر آيات قرآن ناسازگار است.(١٠٨) درباره چگونگى عصمت اين گونه از انبيا همچون وجود خارجى شان نمى توان چندان قاطعانه سخن گفت. بسيارى از دلايل عصمت، لزوم مصونيّت پيامبران را به گونه اى با جنبه هدايتگرى آنان پيوند مى زند; از اين رو، چنين وحى آموختگان نامبلّغى را در بر نمى گيرد. در هر حال، آنچه ترديدى را بر نمى تابد، لزوم عصمت اينان در دريافت وحى است; زيرا اگر در اين قلمرو خطايى رخ دهد، وحى الهى كه مايه هدايت و يگانه ابزار دستيابى به سعادت است، خود موجب گمراهى خواهد شد و اين با حكمت الهى سازگار نيست

٩ - پيامدهاي اعتقاد به عصمت از خطا

شواهد تاريخى نشان مى دهد كه برخى از اصحاب پيامبر به راحتى به ايشان اعتراض مى كردند. آيا اين نشانگر آن نيست كه آنان اعتقادى به عصمت او نداشته اند؟ ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در درجات گوناگونى از معرفت جاى داشتند و چه بسا سست ايمانانى كه بر كار آن حضرت خرده مى گرفتند و براى مثال، عدالت وى را در تقسيم غنائم زير سؤال مى بردند و پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در پاسخ مى فرمود: «اگر عدالت را نزد من نتوان يافت، كجا مى توان سراغى از آن گرفت؟»(١٠٩) برخى از خاور شناسان اين اعتراضات را دستاويزى براى ترديد در عصمت پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله قرار داده، با چشم پوشى از انبوه رويدادهايى كه از رواج انديشه عصمت حكايت دارد، مى گويند

در سال هاى آغازين اسلام، ضعف ها و خطاهاى اخلاقى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله آزادانه بازگو مى شد، هر چند گرايشى متناقض با آن وجود داشت كه در صدد بود كاستى هاى پيامبر را به حداقل برساند.(١١٠). نگاهى گذرا به وقايع صدر اسلام كافى است تا روشن سازد كه مسأله عصمت براى بسيارى از ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مسلّم و خدشه ناپذير بوده است، و اگر كسى از سر نا آگاهى يا با انگيزه هايى ديگر، در برابر اعمال پيامبر لواى مخالفت بر مى افراشت، با اعتراض ديگران روبرو مى شد.(١١١) اينك به نقل چند حكايت در اين باره مى پردازيم

١) گفتگو درباره جنگ بدر

پيش از جنگ بدر، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله با اصحاب خود به مشورت پرداخت. ابتدا دو تن از مهاجران سخنانى بر زبان راندند كه آزردگى خاطر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را در پى آورد. آنگاه مقداد و سعد بن معاذ لب به سخن گشودند و جملاتى به زبان آوردند كه بيانگر فرمانبردارى كامل آنان از پيامبر خدا بود و از اعتقاد به جدايى ناپذيرى نبوت و عصمت حكايت داشت. بخشى از سخنان سعد بن معاذ چنين است

پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا! ما به تو ايمان آورديم و تصديقت نموديم و گواهى داديم كه آنچه آورده اى همه حق است و از جانب خدا. به هر چه مى خواهى فرمان بده; هر آنچه را دوست دارى از اموال ما برگير و هر اندازه كه مى خواهى باقى گذار...سوگند به خدا كه اگر دستور دهى تا خويش را به دريا زنيم، سرپيچى نخواهيم كرد.(١١٢)

اينگونه حكايات بيانگر آن است كه بر خلاف پندار برخى از نويسندگان،(١١٣) مسلمانان سال هاى آغازين اسلام، ميان «محمّد انسان» و «محمّد پيامبر» جدايى نمى افكندند و فرمانبردارى و سر سپردگى خود را تنها به يكى از آن دو منحصر نمى كردند; بلكه با پيروى از منطق قرآن همه سخنان او را برخاسته از وحى رحمانى و بركنار از خواهش هاى نفسانى مى دانستند

الهامش از جليل و پيامش ز جبرئيل

نطقش نه از طبيعت و رأيش نه از هوى(١١٤)

٢) گواهى ذوالشهادتين

پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله از سواء بن قيس اسبى را خريدارى نمود و پيش از دريافت آن، با انكار فروشنده روبرو گشت، در اين هنگام، خزيمة بن ثابت انصارى به نفع رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله گواهى داد و بر انجام چنين معامله اى تأكيد ورزيد. پس از آن، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از خزيمه پرسيد: «چگونه بر معامله اى گواهى دادى كه شاهد رويداد آن نبودى؟» خزيمه پاسخ داد

يا رسول اللّه! انا اصدقك بخبر السماء و لا اصدقك بما تقول؟(١١٥). اى رسول خدا! من تو را در نقل اخبار آسمانى راستگو مى دانم، چگونه سخنان ديگرت را دروغ بشمارم؟

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله اين سخن را پسنديد و براى سپاسگذارى از معرفت والاى خزيمه، گواهى او را برابر با گواهى دو نفر قرار داد و از آن پس به «ذوالشهادتين» معروف گشت

٣) ارزيابى صلح حديبيّه

در رويداد حديبيه، وقتى پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مصلحت مسلمانان را در برقرارى پيمان صلح ديد و به فرمان خداوند از در آشتى با مشركان درآمد، عمر بن خطاب، با چهره اى بر افروخته، ابابكر را اين چنين مورد خطاب قرار داد: «آيا او فرستاده خدا نيست؟ مگر نه اين است كه ما مسلمانيم و آنان مشرك؟ چرا بايد به چنين پستى و ذلّتى تن دهيم؟» ابابكر در پاسخ گفت

انه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله و ليس يعصى ربّه;(١١٦). يقيناً او رسول خدا است و هرگز فرمان خداوند را ناديده نمى گيرد

خشم عمر با اين سخنان فرو ننشست و او سرانجام همين پرسش ها را با خود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز در ميان گذاشت و آن حضرت در پاسخ فرمود

انا عبدالله و رسوله، لن اخالف امره و لن يضيّعنى;(١١٧). من بنده خدا و فرستاده اويم. هيچگاه از فرمان او سرپيچى نكنم و او نيز هرگز مرا خوار نسازد

افزون بر سخنان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله و ابابكر كه به روشنى بيانگر عصمت رسول خدايند، اعتراض عمر نيز از جدايى ناپذيرى نبوت و عصمت حكايت دارد; زيرا از آنجا كه عمر چنين پيمانى را خطا مى دانست، اين پرسش را در انداخت كه اگر او رسول خدا است، چرا بايد به چنين ذلّتى تن دهد. در حالى كه اگر در نظر وى، نبوت و عصمت از يكديگر جدايى مى پذيرفتند، اين احتمال نيز مطرح مى گشت كه محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيامبر خدا است، اما در اين تصميم به خطا رفته است

نقد و بررسى

(٥٦) ش١) توجه به تجربه دينى هر چند با انگيزه اى خير خواهانه همراه بوده و به منظور دفاع از حريم ديانت صورت گرفته است، اما نبايد به كنار گذاشته شدن عقل و برهان بيانجامد. معارف اسلامى هر كدام از عقل و الهام را در جايگاه شايسته خويش مى نشانند و دادِ هر يك را از راه بى حرمتى به ديگرى نمى ستانند و بدين وسيله، هماهنگى خود را با توانايى ها و نيازهاى واقعى انسان به خوبى مى نمايانند

ش٢) تفسير وحى به تجربه دينى پيامبر و نيازمندى تجربه به تعبير و گرفتار بودن تعبير در دام محدوديت هاى بشرى چنان كه انديشمندان غربى و هواداران شرقى آنان نيز تصريح نموده اند عصمت پيامبران در ابلاغ وحى را به زير سؤال مى برد;(٥٧) در حالى كه اين بُعد از عصمت هيچ گونه ترديدى را بر نمى تابد و انكار آن به برچيده شدن بساط نبوّت مى انجامد. اگر تنها راه سعادت آدمى، خود دستخوش تغيير و خطا گردد و بازتابى از محيط اجتماعى و فرهنگى باشد، ارمغان بعثت پيامبران براى بشريّت چه خواهد بود؟

ش٣) يكى از انگيزه هايى كه برخى را به پذيرفتن اين ديدگاه واداشته، برقرارى آشتى ميان ثبات وحى و تغيير و تحوّل زندگى بشر بوده است.(٥٨) به گمان اينان، آن چه وحى الهى را بانيازهاى هر زمان متناسب مى سازد، نقشى است كه پيامبر در تعبير از اين تجربه درونى بر عهده مى گيرد، در حالى كه مى توان گفت فرستنده وحى، خود، به مصالح جامعه هاى گوناگون آگاه تر است و نيازى نيست كه اين تناسب سازى را به گيرنده وحى (پيامبر) واگذارد

ش٤) وحى الهى پديده اى خرد گريز، غير متعارف و به تعبير كارل بارث «سخنى به كلى ديگر» است.(٥٩) از اين رو، بهترين راه آشنايى با آن، بهره گيرى از سخنان كسانى است كه خود به اين منبع معرفت دست يافته اند. امام صادقعليه‌السلام كه پرورش يافته مكتب پيامبر است ـ در پاسخ به اين پرسش كه «چگونه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بيم آن نداشت كه آن چه به عنوان وحى الهى بر او نازل مى شود، از القائات شيطان باشد» فرمودند: (ان اللّه اذا اتّخذ عبداً رسولا انزل عليه السكينة و الوقار، فكان يأتيه من قبل الله ـ عزوجل ـ مثل الذى يراه بعينه)(٦٠) «وقتى خداوند شخصى را به رسالت بر مى گزيند، آرامش و اطمينانى به او مى بخشد (كه هر گونه دغدغه خاطرى را از او مى زدايد) و در نتيجه، آن چه كه از جانب خدا بر وى نازل مى شود، چنان است كه گويا آن را مى بيند

همچنين، گيرندگان وحى نه تنها معانى، بلكه الفاظ را نيز از جانب خدا مى دانستند و خود را پيام رسان و واسطه اى بيش نمى شمردند. اعجاز لفظى قرآن كه الهى بودن اين كتاب را ترديدناپذير مى سازد بر اساس همين ديدگاه معنا مى يابد. در نتيجه، تجربه تعبير نشده اى در كار نيست تا پيامبر از پيش خود، آن را به قالب الفاظ در آورد و در اين ميان، محدوديت هاى انسانى اش، حقيقت الهى را پوشيده دارد

٧ - عصمت در اعتقادات

پيامبر اسلام قبل از بعثت و در ميان مردم مشرك عربستان از چه دينى پيروى مى كرده است؟ همه فرقه هاى مسلمان، جز شمار اندكى از آنان، بر اين باورند كه پيامبران الهى پيش از آن كه به رسالت برگزيده شوند، موحّد و خدا پرست بوده و انديشه خود را به شرك نيالوده اند.(٦١) رشد و پرورش در دامان مادرانى پاك دامن و پدرانى درستكار، يكى از زمينه هاى فراهم آمدن چنين ايمانى است: «پس آنان را در بهترين وديعت جاى به امانت سپرد و در نيكوترين قرارگاه مستقر كرد، از پشتى به پشت ديگرش داد، همگى بزرگوار و زهدان هايى پاك و بى عيب و عار.»(٦٢)

درباره دين پيامبر گرامى اسلام پيش از نبوت، ديدگاههاى گوناگونى پديد آمده و گزينه هايى همچون يهوديت، مسيحيت، دين حنيف (شريعت حضرت ابراهيمعليه‌السلام و دين اسلام مطرح شده است;(٦٣) اما آن چه ترديدى را بر نمى تابد، يكتا پرستى آن حضرت و بيزارى وى از بت ها است. با اين همه برخى از مسلمانان پاره اى از آيات قرآن را دستاويز خويش ساخته و زندگى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پيش از بعثت را آميخته با شرك و بت پرستى دانسته اند.(٦٤) اين برداشت نادرست در سخنان يكى از خاورشناسان، چنين بازتاب يافته است

در سال هاى آغازين اسلام، ضعف ها و خطاهاى اخلاقى محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله آزادانه بازگو مى شد، هر چند گرايشى متناقض با آن وجود داشت كه در صدد بود كاستى هاى پيامبر را به حداقل برساند و به ويژه بر اين نكته تأكيد ورزد كه ايشان هرگز به پرستش بت نپرداخته است.(٦٥)

نقد و بررسى

واقعيت هاى تاريخى بى پايه بودن چنين سخنانى را به خوبى مى نمايانند و بر ايمان آن حضرت به خداى يگانه مهر تأييد مى زنند. براى نمونه

ش١) رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به گواهى تاريخ و تأكيد روايات داراى نياكانى يكتاپرست بوده(٦٦) و اجداد ايشان پيرو دين حنيف و تابع حضرت ابراهيمعليه‌السلام به شمار مى آمدند.(٦٧) اين، خود از شواهدى است كه عصمت آن حضرت از شرك را پذيرفتنى مى سازد

ش٢) اميرمؤمنان بارها در برابر مردمى كه با سرگذشت پيامبر خدا آشنا بودند، بر عصمت وى از خردسالى و پيراستگى او از شرك و گناه تأكيد مى ورزد(٦٨) و پيشينه درخشان او و خاندانش را يادآور مى شود(٦٩) و بدين وسيله، گواهى روشن فرا روى آدميان طول تاريخ مى نهد. در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه در اين باره چنين مى خوانيم: (و لقد قرن الله به من لدن ان كان فطيماً اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره)(٧٠) «هنگامى كه از شير گرفته شد، خدا بزرگترين فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشين او فرمود، تا راه هاى بزرگوارى را پيمود و خوى هاى نيكوى جهان را فراهم نمود

ش٣) پيامبر اكرم در سنين خردسالى در سفرى به شام با راهبى به نام بحيرا برخورد نمود. وقتى بحيراى راهب نشانه هاى پيامبر خاتم را در سيماى محمّد نوجوان مشاهده كرد و براى آزمودنش او را به دو بت لات و عزّى سوگند داد، همگان اين جمله به ياد ماندنى را از آن حضرت شنيدند: (لا تسألنى بهما، فوالله ما اَبغضتُ شيئاً بغضهما)(٧١) «مرا به اين دو بت سوگند مده، به خدا قسم هيچگاه چيزى نزد من منفورتر از آن دو نبوده است.»

ش٤) در منابع تاريخى از اعمال عبادى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله كه پيش از بعثت انجام مى گرفته همچون نماز، روزه، حج و طواف خانه خدا سخن به ميان آمده و عزلت گزينى در غار حراء از عادات ديرينه حضرت به شمار رفته است. البته پاره اى از مشركان نيز خانه كعبه را محترم شمرده، كارهايى را به عنوان اعمال حج انجام مى دادند، اما حج پيامبر با عادات آنان كه با شعار شرك قرين بود همخوانى نداشت و سازگارى آن با حج ابراهيمى در مناسكى چون وقوف در عرفات آشكار مى گشت.(٧٢) پرهيز آن حضرت از گوشت مردار نيز از چشم تاريخ پوشيده نمانده و برگ ديگرى بر شواهد دين باورى وى افزوده است.(٧٣)

ش٥) پس از بعثت، مخالفان كينه توز پيامبر از هيچ نسبت ناروايى خوددارى نورزيدند و حتى وى را ديوانه و ساحر ناميدند، اما هيچگاه افكار عمومى را براى متهم ساختن پيامبر به انحراف عقيدتى يا عملى پيش از بعثت آماده نديدند. مشركانى كه از پذيرش دعوت پيامبر سر باز زده، مى گفتند: «آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستيدند باز مى دارى؟» اگر مى توانستند اين را نيز مى افزودند كه تو خود نيز پيش از اين سر بر آستان بت مى ساييدى.(٧٤)

٨ - عصمت از گناه

قرآن كريم صريحاً از عصيان و نافرمانى پيامبران خبر مى دهد، چگونه مى توان از اين آيات چشم پوشيد و پيامبران را معصوم دانست؟ آياتى از قرآن كه به ظاهر از نافرمانى پيامبران خبر مى دهند و به نكوهش از برخى از اعمال آنان مى پردازند، به صورتى گسترده در كتاب هاى روايى، تفسيرى و كلامى به بحث گذاشته شده و معناى حقيقى آن ها مورد موشكافى قرار گرفته است.(٧٥) در اين جا به جاى آن كه به بررسى تك تك اين آيات بپردازيم، چند نكته كلى را براى دستيابى به دركى عميق تر از آن ها گوشزد مى كنيم

ش١) واژه هايى همچون عصيان، استغفار، توبه و ذنب نبايد رهزن انديشه گردد و بى درنگ معناى متداول عرفى را در ذهن بنشاند. كاربرد اين كلمات گستره وسيعى دارد و تنها در قلمرو محرّمات شرعى محدود نمى گردد.(٧٦) براى مثال، سرپيچى از فرمان هاى استحبابى و ارشادى نيز نوعى عصيان است، هر چند كار حرامى را براى كسى كه عصيان ورزيده، رقم نمى زند. استغفار و توبه نيز، بسته به ميزان قرب و منزلت آدمى معناى متفاوتى مى يابد، به گونه اى كه نه تنها در مورد حرام هاى شرعى بلكه درباره اعمال پسنديده اى كه براى مقرّبان درگاه الهى ناپسند است نيز مى توان از توبه و مغفرت سخن گفت. همچنين «ذنب» به معناى كارى است كه پيامدى ناگوار دارد و بر اين اساس، مبارزات پيامبر اكرم با بت پرستى را نيز مى توان از زبان مشركان، ذنبى نابخشودنى به شمار آورد،(٧٧) كه به گفته قرآن كريم خداوند با فتح مكّه اين گناه را مى بخشايد و پيامبرش را از پيامدهاى ناگوار آن ايمن سازد:( إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا ﴿ ١ ﴾ لِّيَغْفِرَ لَكَ اللَّـهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا ) (٧٨)

ش٢) از ديدگاه روايات، يكى از نكاتى كه در زبان شناسى قرآن كريم بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه برخى از آيات به شيوه (ايّاك اعنى و اسمعى يا جارة)(٧٩) نازل شده اند.(٨٠) اين جمله در زبان عربى تقريباً برابر با ضرب المثلى فارسى است كه مى گويد: «در، به تو مى گويم، ديوار، تو بشنو». بر اين اساس، هر چند پيامبر اكرم ترديدى در الهى بودن وحى ندارد، با جملاتى از اين دست مورد خطاب قرار مى گيرد: «اگر در آن چه بر تو نازل كرديم ترديد دارى، از كسانى كه پيش از تو كتاب (آسمانى) مى خواندند، پرسش نما.»(٨١ )اين آيه، به هيچ وجه نشانگر دو دلى پيامبر نيست، بلكه راهى براى تحقيق و جستجو فرا روى مخاطبان قرآن كريم قرار مى دهد و از آنان مى خواهد كه براى برطرف ساختن شك و ترديد خود، از دانشمندان يهودى و مسيحى كه ويژگى هاى پيامبر خاتم را مى دانند، پرسش نمايند.(٨٢). همچنين، در آيه اى ديگر، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از اين كه به خواسته گروهى سست ايمان تن داده و آنان را از شركت در جهاد معاف داشته است، چنين بازخواست مى شود:( عَفَا اللَّـهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ ) (٨٣) خدايت ببخشايد، چرا پيش از آن كه (حال) راستگويان بر تو روشن شود و دروغگويان را بازشناسى به آنان اجازه دادى؟ با اندكى تأمل روشن مى گردد كه عتاب و سرزنش اين آيه، در واقع، دامنگير كسانى است كه بدون داشتن عذرى حقيقى، از شركت در جهاد سرباز مى زنند و بهانه هاى واهى را پشتوانه خانه نشينى خود مى سازند.(٨٤) اين گروه اگر هم با مخالفت پيامبر روبرو مى شدند، در تصميم خود بازنگرى نمى كردند و قداست سرسپردگى در برابر فرمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را نيز در هم مى شكستند. افزون بر اين كه حضور اين سست ايمانان در جهاد، جز تضعيف روحيه ديگران حاصلى نداشت و چنان كه در آيات بعدى همين سوره آمده است(٨٥) به فساد و تباهى مى انجاميد. از آن چه گذشت اين نتيجه به دست مى آيد كه اين آيه بر خلاف آن چه برخى پنداشته اند(٨٦) نه تنها پيامبر را سرزنش نمى كند، بلكه با ظاهرى عتاب آلود به ستايش از وى مى پردازد. اين مدحِ عتاب نما بدان معناست كه دلسوزى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله براى مردمان به حدّى است كه حتى رسوايىِ خطاكاران را نيز نمى پسندد و با موافقت با خواسته آنان، پرده از نفاق و دو رويى شان بر نمى گيرد

ش٣) آن چه گذشت به معناى ناديده گرفتن لغزش هاى پيامبران نيست، بسيارى از كارها كه بر همگان روا است، شايسته مقرّبان درگاه الهى نيست، كه (حسنات الابرار سيئات المقربين)(٨٧) چه بسا از معصومان عملى سر زند كه هر چند حرام شرعى نيست، ولى با مقام و منزلت والاى آنان سازگارى ندارد و در اصطلاح «ترك اولى» خوانده مى شود. اين لغزش هاى كوچك به گونه اى در قرآن برجسته گرديده اند كه سطحى افراد ظاهربين و غير دقيق نگران را به ترديد مى افكنند و اين پرسش را پيش روى آدمى قرار مى دهند كه اگر پيامبران معصومند، دليل اين همه پافشارى بر لغزش هاى آنان چيست اميرمؤمنانعليه‌السلام م در پاسخ به پرسشى از اين دست، اين نكته را خاطر نشان مى سازند كه يادآورى اين كاستى ها براى آن است كه مردم در بزرگداشت انبيا به خطا نروند و آنان را در جايگاه خدايى ننشانند و بدانند كه آفريدگان هر اندازه درجات تعالى را بپيمايند، از كمال ويژه الهى فروترند.(٨٨)

آيا پيامبران و امامان هيچگاه دچار اشتباه و خطا نمى شدند؟ و اگر معصوم بودند، چه نيازى بود كه با اصحاب خود به مشورت بپردازند؟ عصمت از خطا داراى ابعاد گوناگون و دقيقى است كه بى توجّهى به آنها، رهزن انديشه بسيارى از افراد گرديده است تقريباً همه انديشمندان شيعه و سنّى، دريافت و ابلاغ وحى را معصومانه مى دانند و شيعيان با استناد به دلايلى، از جمله روايات فراوانى كه از اهلبيتعليهم‌السلام رسيده است، معصومان را از هر گونه خطا و نسيانى بركنار مى شمارند براى نمونه، امام رضاعليه‌السلام در وصف رهبران الهى مى فرمايد

(وَ هُوَ مَعْصُومٌ مُؤَيَّدٌ موفّقٌ مسدّدٌ قَد اَمِن الخَطايا و الزَللَ وَ العثارَ )(٨٩)

(شخصى كه خداوند وى را براى اداره امور بندگانش بر مى گزيند) معصوم و برخوردار از تأييدات، توفيقات و راهنمايى هاى الهى بوده، از هر خطا و لغزشى در امان است در اين ميان، عصمت از خطا در امور عادّى (فردى و اجتماعى) از حساسيّت ويژه اى برخوردار بوده و برخى از دير باوران را وا داشته است كه از لابلاى صفحات تاريخ به جمع آورى لغزش هاى معصومان بپردازند. در اينجا ابتدا سخن يكى از نويسندگان معاصر را در اين باره مى آوريم و سپس به بررسى اين ديدگاه مى پردازيم

تلقّى مطلق از عصمت كه بنا بر آن، انبيا مطلقاً سهو و خطا نمى كنند و هر چه در هر باره بگويند عين حقيقت است، وقتى در مجموعه دستگاه مند دينى مورد نقد و بررسى و آزمون قرار مى گيرد، تأييد نمى شود; چرا كه بنا به پاره اى قرائن تاريخى، در مواردى مثلا پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله در امور خارجى و تكوينى تشخيصى داده و نظرى ابراز داشته اند، امّا صواب و مطابق با واقع نبوده است. براى مثال، در غزوه بدر، محلّى را براى زدن اردو تعيين مى كنند، حباب بن منذر مى گويد اين نقطه از نظر سوق الجيشى و فنون نظامى مناسب نيست و حضرت به عنوان نظر مشورتى بهتر و فنّى تر و كارشناسانه تر مى پذيرد

... نيز(٩٠) در مسند احمد از طلحه نقل شده كه با پيغمبر در نخلستان مدينه مى رفتيم. مردمانى را ديدند كه بر سر درختان رفته اند. حضرت پرسيد كه اينان چه مى كنند؟ جواب دادند از نر به مادّه تلقيح مى كنند. پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله گفت: فكر نكنم اين كار اثرى داشته باشد. چون سخن پيغمبر را شنيدند، دست از كارشان كشيدند و اتفاقاً آن سال، نخل ها محصولى نداد. خبر به پيامبر رسيد. گفت: «اين گمانى بود كه من بردم، اگر تلقيح اثر دارد، حتماً انجام دهيد، چرا كه من بشرى مثل شما هستم و ظنّم ممكن است خطا يا صواب باشد، وليكن اگر برايتان گفتم خداوند چنين و چنان مى گويد بدانيد كه بر خدا دروغ نمى بندم».(٩١)

نقد و بررسى

١) مسأله «عصمت از خطا» رابطه اى جدايى ناپذير با علم معصومان دارد.(٩٢) اگر پيامبر نداند كه درخت خرما بى تلقيح ثمرى نمى دهد، از فرو افتادن در خطا ايمن نخواهد بود. درباره گستره علم معصومان نيز نظريه هاى گوناگونى قابل طرح است(٩٣) كه بر اساس يكى از آنها پيامبران و امامان از تمامى حقايق هستى آگاهى دارند، هر چند وظيفه عملى شان اين است كه جز در موارد ضرورى، تنها علومى را كه از راه هاى عادّى به دست آورده اند، ملاك رفتار خود قرار دهند.(٩٤) براين اساس، جاى شگفتى نيست اگر از آنان كارى سر زند كه ديده هاى ظاهربين آن را خطا مى انگارد; زيرا اگر هم بتوان چنين رفتارى را خطا ناميد، در واقع خطايى است كه از سرِ عمد روى داده است، و اين خود نشانه اى از عظمت روح آنها است كه مى توانند در عين بهره مندى از خزانه غيب الهى، لب از سخن بدوزند و جز به فرمان حق از هم نگشايند

دست را بر اژدها آن كس زند كه عصا را دستش اژدرها كند سرّ غيب آن را سزد آموختن كه ز گفتن لب تواند دوختن در خور دريا نشد جز مرغ آب فهم كن و اللّه اعلم بالصواب(٩٥) ٢) مشورت پيامبر با اصحاب نيز در همين چارچوب قرار مى گيرد. بناى اديان الهى بر آن نيست كه وحى آسمانى جانشين عقل مردمان گردد و پيامبر خدا همواره بهترين راه كار ممكن را پيش كش امّت خويش سازد. افزون بر اينكه، مشورت با زير دستان به لحاظ تربيتى داراى فوايد فراوانى است كه چه بسا پرداختن بهايى سنگين را در برابر آن، موجّه مى سازد.(٩٦) از اين رو،پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله هر چند بر اساس علم خدادادى از مناسب ترين شيوه براى عمل آگاهى دارد، امّا گاه مصلحت در اين است كه با اصحاب خود به مشورت بنشيند و از اين راه به اهدافى عالى تر دست يابد طبيعى است كه در چنين شرايطى، خود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز همچون ديگر افراد نظر خويش را بر اساس شواهد و قرائن عادى اعلام مى دارد و در اين راستا از علوم ويژه الهى بهره نمى گيرد

٣) داستان جلوگيرى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از تلقيح درخت خرما، بسيار عجيب و باور نكردنى مى نمايد. به راستى آيا پذيرفتنى است كه كسى پس از حدود شصت سال زندگى در سرزمين عربستان كه همواره مركز پرورش نخل و توليد خرما بوده است از ضرورت بارورى درخت خرما آگاهى نداشته باشد؟(٩٧) از سوى ديگر، چگونه مى توان باور كرد مردمى كه سال ها در اين زمينه تجربه اندوخته اند و چه بسا در برخى از شرايط از تلقيح درختى باز مانده و پى آمدهاى آن را ديده اند، بدون هيچ گونه چون و چرا دست از اين كار بشويند (به ويژه آنكه در ميان اصحاب، سست ايمانانى بودند كه حتّى در مسائل دينى و اخروى لب به اعتراض مى گشودند و احكام پيامبر را زير سؤال مى بردند، چه رسد به امور دنيوى)

آيا درجه عصمت معصومين به يك اندازه است؟ و اگر تفاوت ندارد، پس چرا پيامبران اولوا العزم داريم و اگر تفاوت دارد چرا مى گويند همه آن ها معصومند و تفاوتى با يكديگر ندارند؟ و آيا اين شامل پيامبرانى كه فقط براى خودشان نبى بودند نيز مى شود؟ در اين سؤال چند پرسش گنجانده شده كه جداگانه به بررسى آنها مى پردازيم

ش١) تفاوت درجات معصومان

بى ترديد پيامبران الهى به مراتب گوناگونى از قرب و كمال دست يافته و هر كدام به جايگاه ويژه اى بار يافته اند. وجود پيامبرانى كه قرآن كريم آنان را «اولوا العزم» مى خواند، تنها يكى از دلايلى است كه برترى برخى از انبياء بر بعضى ديگر را به خوبى مى نماياند.(٩٨) افزون بر اين، در دو آيه به صراحت از چنين تفاوتى سخن به ميان آمده است چنانكه در سوره اسراء مى خوانيم:( وَرَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۗ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَىٰ بَعْضٍ ۖ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا ) (٩٩) و به راستى برخى از پيامبران را بر برخى ديگر برترى بخشيده ايم

برترى پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله بر ديگر معصومان، به گواهى روايات فراوان، انكارناپذير است.(١٠٠) و در ميان امامان نيز، برخى از آنان درخشش ويژه اى يافته اند، چنانكه در بسيارى از احاديث، اميرمؤمنان على بن ابيطالبعليه‌السلام پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله سرآمد همه مردمان به شمار آمده است.(١٠١) برخى از روايات نيز، پيشواى غايب از نظر، مهدى منتظر (عج) را گل سر سبد نوادگان حسين بن علىعليه‌السلام مى خوانند.(١٠٢) با اين همه، بهتر است از كنجكاوى در اين باره بپرهيزيم و دانش آن را به خدا واگذاريم و اين سخن امام صادقعليه‌السلام را آويزه گوش خود سازيم كه در پاسخ به پرسشى از اين دست بر سرشت يگانه امامان تأكيد ورزيده، فرمودند: «اوّلنا محمّد و أوسطنا محمّد و آخرنا محمّد»(١٠٣)

ش٢) همسانى در عصمت

همه پيامبران الهى در چهار گونه عصمت همسان يكديگرند: الف) عصمت در دريافت وحى و ابلاغ آن. ب) عصمت در اعتقادات ج) عصمت از گناهان. د) عصمت از خطا و نسيان. عصمت امامان نيز تفاوت چندانى با عصمت پيامبران ندارد، جز اينكه در اينجا به جاى دريافت و ابلاغ وحى، از تبيين و توضيح معارف وحيانى سخن مى رود. نكته در خور توجه اين است كه مقصود از گناهانى كه هيچ پيامبر و امامى به گِرد آن نمى گردد، سرپيچى از مقرّراتى است كه در شريعتى آسمانى، به صورت تكليفى همگانى در آمده است. با اين حال، بسيارى از كارها كه بر همگان روا است، شايسته مقرّبان درگاه الهى نيست، كه «حسنات الابرار سيئات المقرّبين».(١٠٤) در اينجا است كه گاه معصومان نيز دچار لغزش مى گردند و عملى از آنان سر مى زند كه هر چند حرام شرعى نيست، امّا در خور مقام والاى معصومان نبوده، در اصطلاح «ترك اولى» خوانده مى شود شمار ترك اولاى يك معصوم، يكى از معيارهايى است كه مى تواند مقدار قرب و كمالش را مشخص سازد

از سوى ديگر، پرهيز از گناه و ترك اولى، يگانه معيار فضيلت نيست; ميزان راز و نياز و عبادت و چگونگى بردبارى در برابر مشكلات از عوامل ديگرى است كه مى تواند معصومان را در درجات متفاوتى جاى دهد. از اين رو است كه گاه امامى معصوم، عبادات خود را در برابر حالات معنوى معصومى ديگر ناچيز مى شمارد و حسرت آن را در دل مى پروراند.(١٠٥)

كوتاه سخن آنكه، نردبان معرفت الهى، داراى پلّه هاى نامتناهى است و معصومان اگر چه از خطّ قرمزى كه مرز سقوط به دامن گناهان شرعى را مشخص مى سازد، فروتر نمى آيند، اما چنين نيست كه همگى به يكسان درجات تعالى را بپيمايند، چنانكه آيات قرآن با وجود آنكه در معجزه بودن همسان يكديگرند در رسايى و شيوايى با يكديگر تفاوت دارند، به گونه اى كه شاعر مى گويد

در بيان و در فصاحت كى بود يكسان سخن

گر چه گوينده بود چون جاحظ و چون اصمعى

در كلام ايزد بى چون كه وحى مُنزل است

كى بود «تبت يدا» مانند «يا ارضُ ابْلَعى»

ش٣) عصمت انبياى نامبلّغ

در يكى از روايات، در بيان انواع گوناگون پيامبران، به گروهى اشاره شده است كه معارف وحيانى تنها به كار خود آنان مى آمده و هدايت هيچ كس بر عهده آنان نبوده است(١٠٦). اين روايت هر چند در منبع معتبرى همچون اصول كافى آمده، اما افزون بر اشكالى كه در سند آن به چشم مى خورد،(١٠٧) از نظر محتوا نيز داراى ابهاماتى است و به باور برخى از انديشمندان، با ظاهر آيات قرآن ناسازگار است.(١٠٨) درباره چگونگى عصمت اين گونه از انبيا همچون وجود خارجى شان نمى توان چندان قاطعانه سخن گفت. بسيارى از دلايل عصمت، لزوم مصونيّت پيامبران را به گونه اى با جنبه هدايتگرى آنان پيوند مى زند; از اين رو، چنين وحى آموختگان نامبلّغى را در بر نمى گيرد. در هر حال، آنچه ترديدى را بر نمى تابد، لزوم عصمت اينان در دريافت وحى است; زيرا اگر در اين قلمرو خطايى رخ دهد، وحى الهى كه مايه هدايت و يگانه ابزار دستيابى به سعادت است، خود موجب گمراهى خواهد شد و اين با حكمت الهى سازگار نيست

٩ - پيامدهاي اعتقاد به عصمت از خطا

شواهد تاريخى نشان مى دهد كه برخى از اصحاب پيامبر به راحتى به ايشان اعتراض مى كردند. آيا اين نشانگر آن نيست كه آنان اعتقادى به عصمت او نداشته اند؟ ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در درجات گوناگونى از معرفت جاى داشتند و چه بسا سست ايمانانى كه بر كار آن حضرت خرده مى گرفتند و براى مثال، عدالت وى را در تقسيم غنائم زير سؤال مى بردند و پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در پاسخ مى فرمود: «اگر عدالت را نزد من نتوان يافت، كجا مى توان سراغى از آن گرفت؟»(١٠٩) برخى از خاور شناسان اين اعتراضات را دستاويزى براى ترديد در عصمت پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله قرار داده، با چشم پوشى از انبوه رويدادهايى كه از رواج انديشه عصمت حكايت دارد، مى گويند

در سال هاى آغازين اسلام، ضعف ها و خطاهاى اخلاقى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله آزادانه بازگو مى شد، هر چند گرايشى متناقض با آن وجود داشت كه در صدد بود كاستى هاى پيامبر را به حداقل برساند.(١١٠). نگاهى گذرا به وقايع صدر اسلام كافى است تا روشن سازد كه مسأله عصمت براى بسيارى از ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مسلّم و خدشه ناپذير بوده است، و اگر كسى از سر نا آگاهى يا با انگيزه هايى ديگر، در برابر اعمال پيامبر لواى مخالفت بر مى افراشت، با اعتراض ديگران روبرو مى شد.(١١١) اينك به نقل چند حكايت در اين باره مى پردازيم

١) گفتگو درباره جنگ بدر

پيش از جنگ بدر، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله با اصحاب خود به مشورت پرداخت. ابتدا دو تن از مهاجران سخنانى بر زبان راندند كه آزردگى خاطر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را در پى آورد. آنگاه مقداد و سعد بن معاذ لب به سخن گشودند و جملاتى به زبان آوردند كه بيانگر فرمانبردارى كامل آنان از پيامبر خدا بود و از اعتقاد به جدايى ناپذيرى نبوت و عصمت حكايت داشت. بخشى از سخنان سعد بن معاذ چنين است

پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا! ما به تو ايمان آورديم و تصديقت نموديم و گواهى داديم كه آنچه آورده اى همه حق است و از جانب خدا. به هر چه مى خواهى فرمان بده; هر آنچه را دوست دارى از اموال ما برگير و هر اندازه كه مى خواهى باقى گذار...سوگند به خدا كه اگر دستور دهى تا خويش را به دريا زنيم، سرپيچى نخواهيم كرد.(١١٢)

اينگونه حكايات بيانگر آن است كه بر خلاف پندار برخى از نويسندگان،(١١٣) مسلمانان سال هاى آغازين اسلام، ميان «محمّد انسان» و «محمّد پيامبر» جدايى نمى افكندند و فرمانبردارى و سر سپردگى خود را تنها به يكى از آن دو منحصر نمى كردند; بلكه با پيروى از منطق قرآن همه سخنان او را برخاسته از وحى رحمانى و بركنار از خواهش هاى نفسانى مى دانستند

الهامش از جليل و پيامش ز جبرئيل

نطقش نه از طبيعت و رأيش نه از هوى(١١٤)

٢) گواهى ذوالشهادتين

پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله از سواء بن قيس اسبى را خريدارى نمود و پيش از دريافت آن، با انكار فروشنده روبرو گشت، در اين هنگام، خزيمة بن ثابت انصارى به نفع رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله گواهى داد و بر انجام چنين معامله اى تأكيد ورزيد. پس از آن، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از خزيمه پرسيد: «چگونه بر معامله اى گواهى دادى كه شاهد رويداد آن نبودى؟» خزيمه پاسخ داد

يا رسول اللّه! انا اصدقك بخبر السماء و لا اصدقك بما تقول؟(١١٥). اى رسول خدا! من تو را در نقل اخبار آسمانى راستگو مى دانم، چگونه سخنان ديگرت را دروغ بشمارم؟

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله اين سخن را پسنديد و براى سپاسگذارى از معرفت والاى خزيمه، گواهى او را برابر با گواهى دو نفر قرار داد و از آن پس به «ذوالشهادتين» معروف گشت

٣) ارزيابى صلح حديبيّه

در رويداد حديبيه، وقتى پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مصلحت مسلمانان را در برقرارى پيمان صلح ديد و به فرمان خداوند از در آشتى با مشركان درآمد، عمر بن خطاب، با چهره اى بر افروخته، ابابكر را اين چنين مورد خطاب قرار داد: «آيا او فرستاده خدا نيست؟ مگر نه اين است كه ما مسلمانيم و آنان مشرك؟ چرا بايد به چنين پستى و ذلّتى تن دهيم؟» ابابكر در پاسخ گفت

انه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله و ليس يعصى ربّه;(١١٦). يقيناً او رسول خدا است و هرگز فرمان خداوند را ناديده نمى گيرد

خشم عمر با اين سخنان فرو ننشست و او سرانجام همين پرسش ها را با خود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز در ميان گذاشت و آن حضرت در پاسخ فرمود

انا عبدالله و رسوله، لن اخالف امره و لن يضيّعنى;(١١٧). من بنده خدا و فرستاده اويم. هيچگاه از فرمان او سرپيچى نكنم و او نيز هرگز مرا خوار نسازد

افزون بر سخنان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله و ابابكر كه به روشنى بيانگر عصمت رسول خدايند، اعتراض عمر نيز از جدايى ناپذيرى نبوت و عصمت حكايت دارد; زيرا از آنجا كه عمر چنين پيمانى را خطا مى دانست، اين پرسش را در انداخت كه اگر او رسول خدا است، چرا بايد به چنين ذلّتى تن دهد. در حالى كه اگر در نظر وى، نبوت و عصمت از يكديگر جدايى مى پذيرفتند، اين احتمال نيز مطرح مى گشت كه محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيامبر خدا است، اما در اين تصميم به خطا رفته است


18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57