تفسير الميزان جلد 2

تفسير الميزان جلد 2 0%

تفسير الميزان جلد 2 نویسنده:
گروه: کتابخانه قرآن کریم

تفسير الميزان جلد 2

نویسنده: علامه سيد محمد حسين طباطبائى‏ (ره)
گروه:

مشاهدات: 58211
دانلود: 5227

توضیحات:

تفسير الميزان جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 141 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 58211 / دانلود: 5227
اندازه اندازه اندازه
تفسير الميزان جلد 2

تفسير الميزان جلد 2

نویسنده:
فارسی

اعتقاد به جريان امور عالم تنها از مسير اسباب خود سلب اختيار از خداوند نمى كند

از سوى ديگر بايد دانست اينكه مى گوئيم : امور تنها از مسير اسباب جريان مى يابد، قدرت مطلقه و غير متناهى خدا را مقيد نمى كند و اختيار را از او سلب نمى سازد، همانطور كه ديديم در انسان باعث سلب قدرت و اختيار نشد، (در عين اينكه مجبور است هر چه مى كند به وسيله اعضاى بدنى خود كند، باز هم او را موجودى مختار مى دانيم )، و اين بدان جهت است كه تحديد مذكور در حقيقت تحديد فعل است نه فاعل ، زيرا بدون شك انسان قادر به دادن و گرفتن و ديدن و شنيدن هست ، ليكن خود اين اعمال جز با دست و چشم و گوش انجام نمى شود، پس تقيد به اسباب از آن فعل است نه فاعل

خداى واجب تعالى هم همينطور است ، او نيز قادر على الاطلاق است ، اما فعل خصوصيتى دارد كه متوقف بر وجود اسباب است ، مثلا زيد كه خود فعلى از افعال خدا است ، در عين حال وقتى زيد مى شود و به وجود مى آيد (آرى مادام كه مشخص نشود موجود نمى شود، انسانى است كلى كه جايش تنها در ذهن است )

كه از فلان پدر و مادر متولد شده باشد، و در فلان زمان و مكان ، و در شرايطى چنين و چنان و نبودن موانعى چنين و چنان موجود شده باشد، و گرنه (يا همانطور كه در بين پرانتز گفتيم موجود نمى شود، و يا اگر بشود) زيد نيست ، بلكه عمرو و يا فردى ديگر است ، پس به وجود آوردن زيد مشروط به همه اين علل و شرايط هست ، ولى اين توقف مربوط به فعل ايجاد است ، نه به خداى فاعل ايجاد (دقت بفرمائيد).

و اينكه فرمود: (پس بدانكه قلم قضا بر آنچه كه تا روز قيامت خواهد شد جريان يافته و همه را نوشته ...)، با در نظر داشتن كلمه (پس ) كه در ابتداى آن است ، جمله نتيجه جمله قبلى است كه فرمود: (و هر وقت خواست ى درخواست ى كنى از خدا بكن ...) و در حقيقت از قبيل ذكر علت است به دنبال معلول ، و مى خواهد بيان كند كه به چه علت گفتيم اگر خواست ى در خواست ى كنى از خدا بكن ، و معنايش اين است كه حوادث همه از پيش نوشته شده ، و از ناحيه خداى تعالى تقدير شده است ، و در حقيقت اسباب در پيش آمدن و نيامدن آن حوادث تاءثرى ندارند، پس ديگر معنا ندارد از غير خدا چيزى درخواست كنى ، و به غير خدا خود را بى نياز سازى ، و اما خداى تعالى سلطنت و ملكش ثابت و دائم و مشيتش نافذ است( كلّ يوم هو فى شان ) در هر روزى كارى جديد دارد و چون معناى روايت اين بود امام دنبال جمله مورد بحث فرموده : (و اگر تمامى خلق جمع شوند...)

فرمايش امام (عليه‌السلام) كه دعا هم از قدر است و رواياتى در باره رد قضاى الهى به سبب دعا

و يكى ديگر از اخبار مربوطه به دعا روايتى است كه بسيارى از راويان آن را نقل كرده اند، و آن اين است كه امام فرمود: دعا خودش هم از قدر است

مؤ لف : در اين روايت به اشكالى كه يهوديان و ديگران بر مساءله دعا كرده اند پاسخ داده شده ، و اشكال اين است كه آن حاجتى كه با دعا در طلبش بر مى آيند يا از قلم قضاگذشته و يا نگذشته ، اگر گذشته كه خودش به خودى خود موجود مى شود، و حاجت به د عا ندارد، و اگر نگذشته هر چه هم دعا كنيم فائده ندارد، پس در هيچ يك از دو فرض دعا فائده ندارد.

جوابى كه گفتيم روايت داده اين است كه فرض اول كه گفتيم پديد آمدن حاجت از قلم قضا گذشته ، اين گذشتن قلم قضا باعث نمى شود كه ما از اسباب وجود آن بى نياز باشيم ، و دعا يكى از همان اسباب است كه با دعا يكى از اسب اب وجود آن محقق مى شود.

و همين است كه مى فرمايند: (دعا خود از قدر است ) و در اين معنا روايات ديگرى هم هست

از آن جمله در بحار از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده كه فرمود:( لايردّ القضاء الاّ الدّعاء) قضا را رد نمى كند مگر دعا.

و از امام صادق (عليه‌السلام ) روايت كرده كه فرمود:(الدّعاء يرد القضاء بعد ما ابرم ابراما) دعا قضا را بعد از آنكه تا حدى حتمى شده رد مى كند.

و از امام ابى الحسن موسى (عليه‌السلام ) روايت آورده كه فرمود: بر شما باد دعا كردن ، كه دعا و در خواست از خداى عزوجل بلا را رد مى كند هر چند كه آن بلا مقدر شده قضايش رانده شده باشد، و تا مرحله اجرا جز امضاى آن فاصله اى نمانده باشد، در همين حال هم اگر از خداى تعالى درخواست شود آن بلا را به نحوى كه خود مى داند بر مى گرداند.

و از امام صادق (عليه‌السلام ) روايت شده است كه فرمود:دعا قضاى مبرم و حتمى را بر مى گرداند، پس دعا بسيار كنيد، كه كليد همه رحمت ما و رستگارى ها و كليد بر آمدن هر حاجت است ، و مردم به آنچه نزد خدا دارند نمى رسند مگر به دعا، چون هيچ درى نيست كه وقتى بسيار كوبيده شود به روى كوبنده باز نگردد.

مؤ لف : و در اين روايت اشاره اى است به اصرار در دعا، و اينكه اصرار در دعا يكى از راههاى است جابت آن است ، سرش هم اين است كه دعا بسيار كردن ، قلب را صفا مى دهد.

و از اسماعيل بن همام از ابى الحسن (عليه‌السلام ) روايت كرده ، كه فرمود: دعاى بنده خدا در خلوت و پنهانى با اينكه يك نفر است با دعاى هفتاد نفر در علانيه و آشكارا برابرى مى كند.

مؤ لف : و در اين كلام اشاره به اين نكته است كه پوشاندن دعا و سرى انجام دادن آن خلوص در طلب را بهتر حفظ مى كند.

فرمايشات امام صادق (عليه‌السلام ) در شرايط استجابت دعا

و در كتاب مكارم الاخلاق از امام صادق (عليه‌السلام ) روايت كرده كه فرمود: لا يزال دعا در پس پرده است جابت هست تا بر محمد و آل او صلوات فرستاده شود.

و نيز از امام صادق (عليه‌السلام ) نقل كرده كه فرمود: كسى كه قبل از خودش چهل نفر از مؤ منين را دعا كند بعد براى خود دعا كند، دعايش مستجاب مى شود.

و نيز از امام صادق (عليه‌السلام ) روايت كرده كه در پاسخ مردى از اصحابش كه گفت : (دنبال اثر دو تا از آيه هاى قرآن مى گردم پيدايش نمى كنم

يكى آيه:( ادعونى است جب لكم ) است كه هر چه دعا مى كنيم است جابتى نمى بينيم فرمود: يعنى مى پندارى خدا خلف وعده مى كند؟ عرضه داشتم : نه ، فرمود: پس چى ؟ عرضه داشتم نمى دانم علت ش ‍ چيست ، فرمود ليكن من علتش را برايت مى گويم ، كسى كه خدا را در دستوراتش اطاعت كند، آنگاه در جهتى كه بايد، دعا كند دعايش اجابت مى شود، عرضه داشتم جهت دعا چيست ؟ فرمود: اينكه قبل از دعا خدا را حمد و تمجيد گوئى ، و نعمت هائى كه به تو داده بر شمارى ، و شكر بگزارى ، و سپس بر محمد و آل او صلوات بفرستى ، آنگاه گناهان خود را بياد آورده از آنها طلب مغفرت كنى ، آنگاه به دعا بپردازى ، اين است جهت دعا، آنگاه پرسيد: آيه دوم چيست ؟ عرضه داشتم : آيه شريفه:( و ما انفقتم من شى ء فهو يخلفه ) است براى اينكه من انفاق مى كنم و خلفى و اثرى نمى بينم ، فرمود: آيا مى پندارى خداى تعالى خلف وعده مى كند؟ عرضه داشتم : نه ، فرمود: پس چى ، عرض كردم : نمى دانم ، فرمود: اگر كسى از راه حلالش كسب روزى كند، و در راه حقش انفاق نمايد يك درهم انفاق نمى كند مگر آنكه خدا نظير و عوض ‍ آن را به او مى دهد.

مؤ لف : توجيه اين حديث و امثال آن ، كه در باب آداب دعا وارد شده ، روشن است ، براى اينكه همه مى خواهند بنده را به حقيقت دعا و درخواست نزديك سازند.

و در الدرالمنثور است كه ابن عمر گفت : رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خدا وقتى مى خواهد دعاى بنده را مستجاب كند حالت دعا به او مى دهد.

و نيز ابن عمر از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل كرده كه فرمود: كسى كه در دعا را به رويش گشوده باشند حتما درهاى رحمت را نيز به رويش گشوده اند.

و در روايتى ديگر فرموده از شما كسى كه در دعا به رويش باز شود درهاى بهشت به رويش باز شده

مؤ لف :اين معنا از طرق ائمه اهل بيت (عليه‌السلام ) نيز روايت شده ، فرموده اند كسى كه حالت دعايش داده باشند، اجابتش نيز داده اند، و معناى اينگونه احاديث از بيان گذشته ما روشن گرديد.

نيز در الدرالمنثور است كه معاذبن جبل از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل كرده كه فرمود: اگر خدا را به حق معرفت مى شناختيد، كوهها در برابر دعاى شما متلاشى مى شدند.

سر اينكه فرمود (اگر خدا را به حق معرفت ميشناختند كوهها در برابر دعاى شمامتلاشى ميشدند

مؤ لف : سرش اين است كه جهل به مقام حق ، و سلطنت ربوبيت ، و ركون واعتماد به اسباب ، رفته رفته اين باور غلط را به انسان مى دهد، كه اسباب هم حقيقتا مؤ ثرند، و اين پندار را به حدى مى رساند كه هر معلولى را مستند به علت معهود و اسباب عادى بداند، و چه بسا مى شود كه انسان از اين پندار غفلت دارد، و يااصلا چنين اعتقادى ندارد، ليكن اين مقدار را معتقد است كه اين اسباب هر يك براى خود جائى دارد، كه نمى شود سببى ديگر جاى آنرا بگيرد، مثلا ما مى بينيم حركت و سير باعث نزديكى به مقصد مى شود، ولى با كمى پيشرفت در توحيد اين اعتقاد از ما زايل مى شود، و حركت را سبب مستقل نمى بينيم و مى گوئيم مؤ ثر حقيقى خدااست ، وحركت جنبه واسطگى را دارد، ولى اين اعتقاد بر ايمان مى ماند كه درست است مؤ ثر حقيقى خداست ولى اينطور هم نيست كه حركت ، هيچ اثر نداشته باشد، بلكه واسطه مؤ ثرى است كه چيز ديگر جاى آن را پر نمى كند، و اگر حركت و سير نباشد نزديكى به مقصد حاصل نمى شود.

و سخن كوتاه آنكه ما معتقديم مسببات از اسباب خود تخلف نمى كنند، هر چند كه اسباب در حقيقت سبب واقعى نباشند، و تاءثر واقعى از آن خداى مسبب الاسباب باشد، و اسباب تنها جنبه وساطت داشته باشند و اين اعتقاد توهمى است كه علم به مقام خداى سبحان آن را نمى پذيرد، چون با سلطنت تامة الهيه منافات دارد، (علم به مقام خداى سبحان مى گويد درست است كه خداى تعالى چنين مقرر كرده كه مثلا در هنگام تحقق سير و حركت ، نزديكى به مقصد نيز محقق شود، و در هنگام وجود آتش حرارت نيز پيدا گردد، ولى چنين هم نيست كه تنها وقتى آتش بود حرارت هم باشد، و يا وقتى آتش بود حرارت و سوزاندن هم حتمى باشد و خلاصه خداى تعالى با به كار انداختن نظام اسباب و مسببات قدرتش محدود نشده بلكه همچنان قدرتش مطلقه است ، مى تواند واسطه ها را از وساطت بيندازد و اثر را بدون فلان واسطه ايجاد كند، همچنانكه در مورد معجزات مى بينيم آتش هست اما نمى سوزاند، و يا خوردن نيست ولى سيرى و سيرابى هست ).

و همين توهم باعث شده كه خيال كنيم تخلف مسببات از اسباب عاديه محال است ، هر جا جسم هست سنگينى و سقوط نيز هست ، هر جا حركت هست نزديكى به مقصد نيز هست ، هر جا خوردن و نوشيدن هست سيرى و سيرابى هم هست و مانند اينها، در حالى كه در بحث اعجاز گفتيم درست است كه ناموس عليت و معلوليت و به عبارتى ديگر وساطت اسباب ميان خداى سبحان و ميان مسببات حق است ،

و گريزى از آن نيست ، و اما اين ناموس باعث نمى شود كه ما حدوث حوادث را منحصر در صورتى بدانيم كه اسبابش مهيا باشد، بلكه بحث عقلى و نظرى و همچنين كتاب و سنت در عين اينكه اصل واسطگى اسباب را اثبات مى كند، انحصار آنها را انكار مى نمايد، بلكه در اين بين ، امور محال كه عقل تحقق آنها را محال مى داند، از محل بحث ما خارجند (چون چيزى كه ممكن الوجود نيست ، بلكه ممتنع الوجود است ، فرض تعلق گرفتن قدرت خدا به ايجاد آن ، فرض ممكن الوجود شدن آن است ، و ممتنع الوجود ممكن الوجود نمى شود)

حال كه اين معنا روشن گرديد، مى گوئيم : علم و ايمان به خدا ما را وادار مى كند تا معتقد شويم به اينكه آنچه محال ذاتى نيست و عادت آن را محال نمى داند دعاى در مورد آن مست جاب است ، كه قسمت عمده از معجزات انبيا هم مربوط بهمين است جابت دعا است

و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه‌السلام ) روايت آورده كه در ذيل جمله:( فليستجيبوالى و ليؤ منوا بى ) فرموده : يعنى ايمان بياورند كه من قادر هستم آنچه مى خواهندبه ايشان بدهم

و در مجمع البيان مى گويد: از امام صادق (عليه‌السلام ) روايت شده كه فرمود: معناىو( ليومنوا بى ( اين است كه اين معنا را محقق و ثابت كنند، كه من مى توانم خواست ه آنان را بدهم و در معناى جمله:(لعلهم يرشدون ) فرموده : يعنى شايد به اعتقاد حق برسند، و به سوى آن راه يابند.

آيه 187 بقره

سوره بقره ، آيه 187

احل لكم ليلة الصّيام الرفث الى نسائكم هن لباس لكم و انتم لباس لهن علم الله انكم كنتم تختانون انفسكم فتاب عليكم و عفى عنكم فالان با شروهن و ابتغوا ما كتب اللّه لكم و كلوا و اشربوا حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجرثم اتموا الصّيام الى اليل و لا تباشروهن و انتم عاكفون فى المسجد تلك حدود اللّه فلا تقربوها كذلك يبين اللّه آياته للناس لعلهم يتقون (187)

ترجمه آيه

در شب روزه دارى نزديكى كردنتان با همسرانتان حلال شد ايشان پوشش شما و شما پوششى هستيد براى آنان خدا دانست كه شما همواره با انجام اين عمل نافرمانى و در نتيجه به خود خيانت مى كرديد پس ‍ از جرمتان گذشت و اين حكم را از شما برداشت حالا ديگر مى توانيد با ايشان درآميزيد و از خدا آنچه از فرزند كه برايتان مقدر كرده طلب كنيد و از آب و غذا در شب همچنان استفاده كنيد تا سفيدى شفق از سياهى شب برايتان مشخص شود و آنگاه روزه بداريد و روزه را تا شب به كمال برسانيد و نيز هنگامى كه در مسجدها اعتكاف مى كنيد با زنان نياميزيد اينها كه گفته شد حدود خداست زنهار كه نزديك آن مشويد اينچنين خدا آيات خود را براى مردم بيان مى كند تا شايد با تقوا شوند. (187)

بيان آيه

احل لكم ليلة الصّيام الرفث الى نسائكم

كلمه (احل ) مجهول ماضى از باب افعال - احلال - به معناى اجازه دادن است ، و معناى مجهولش (اجازه داده شده ) مى باشد، و اصل كلمه (احلال ) و ثلاثى مجرد آن از (ح ، ل ، ل ) حل است ، كه درست خلاف معناى عقد - گره - را معنا مى دهد، (عقد) به معناى گره زدن و حل به معناى گره گشودن است ،

رعايت ادب در قرآن و استعاره اى لطيف درباره زوجين

و كلمه (رفث ) به معناى تصريح به هر سخن زشتى است كه تنها در بستر زناشوئى به زبان مى آيد، و در غير آن مورد گفتنش نفرت آور و قبيح است ، ليكن در اينجا به معناى آن الفاظ نيست بلكه كنايه است از عمل زناشوئى ، و اين از ادب قرآن كريم است ، و همچنين الفاظ ديگرى كه در قرآن براى فهماندن عمل زناشوئى بكار رفته ، از قبيل مباشرت ، و دخول ، و مس ، و لمس و اتيان - آمدن ، و قرب ، همه الفاظى است كه به طريق كنايه بكار رفته ، و همچنين كلمه (وطى )، و كلمه (جماع )، كه اين دو نيز در غير قرآن الفاظى است كنايتى هر چند كه كثرت است عمال آن در عمل زناشوئى ، از حد كنايه بيرونش كرده ، و آن را تصريح در آن عمل ساخته است ، نظير لفظ فرج و غائط كه به معناى معروف امروزش از همين قبيل است يعنى در آغاز كنايه بوده ، بعد تصريح شده ، و اگر كلمه (رفث ) را با حرف (الى ) متعدى كرده ، با اينكه احتياج به آن نداشت ، براى اين بود كه بطوريكه ديگران هم گفته اند معناى افضا را متضمن بود.

هن لباس لكم و انتم لباس لهن

ظاهر از كلمه لباس همان معناى معروفش مى باشد، يعنى جامة اى كه بدن آدمى را مى پوشاند و اين دو جمله از قبيل است عاره است ، براى اينكه هر يك از زن و شوهر طرف ديگر خود را از رفتن به دنبال فسق و فجور و اشاعه دادن آن در بين افراد نوع جلوگيرى مى كند، پس در حقيقت مرد لباس و ساتر زن است ، و زن ساتر مرد است

و اين خود است عاره اى است لطيف كه با انضمامش به جمله: (احل لكم ليلة الصّيام الرفث الى نسائكم ...)

، لطافت بيشترى به خود مى گيرد، چون انسان با جامة عورت خود را از ديگران مى پوشاند، و اما خود جامة از نظر ديگران پوشيده نيست ، همسر نيز همينطور است ، يعنى هر يك ديگرى را از رفث به غير مى پوشاند، ولى رفث خودش به او ديگر پوشيده نيست ، چون لباسى است متصل به خودش ، و چسبيده به بدنش

علم اللّه انكم كنتم تختانون انفسكم ، فتاب عليكم و عفى عنكم

كلمه (تختانون ) از مصدر اختيان ، و آن هم باب افتعال از خيانت است ، و همان معناى خيانت را مى دهد و بطوريكه گفته اند در اختيان معناى نقص خوابيده ، و جمله:(انكم تختانون ...)، دلالت بر معناى است مرار دارد، در نتيجه مى فهماند كه از روز تشريع حكم صيام اين خيانت در ميان مسلمين مستمر و دائمى بوده ، يعنى بطور سرى خدا را نافرمانى و به خود خيانت مى كرده اند، و اگر اين خيانتشان نافرمانى خدا نبود، دنبالش آيه توبه و عفو نازل نمى شد، و اين توبه و عفو هر چند صريح در اين نيست كه قبلش نافرمانى و معصيتى بود، ليكن مخصوصا با در نظرگرفتن اينكه هر دو كلمه با هم جمع شده اند، ظهور در اين معنا دارد

ناسخ بودن آيه شريفه حكم قبلى را مبنى بر حرمت عمل زناشوئى در شبهاى ماه رمضان(65)

و بنابراين پس آيه شريفه دلالت مى كند بر اينكه قبل از نزول اين آيه حكم روزه اين بوده كه در شب روزه زناشوئى هم حرام بوده ، و با نازل شدن اين آيه حليت آن تشريع و حرمت ش نسخ شده ، همچنانكه جمعى از مفسرين نيز اين را گفته اند، و جمله(احل لكم ...) و همچنين جمله:( كنتم تختانون ...) ، و جمله:( فتاب عليكم و عفا عنكم ) و جمله ( فالان باشروهن همه اشعار و بلكه دلالت بر اين نسخ دارد، زيرا اگر قبلا عمل زناشوئى در شب روزه حرام نبود، حق كلام اين بود كه بفرمايد:(فلا جناح عليكم ان تباشروهن ) حرجى بر شما نيست كه با زنان در آميزيد، و يا عبارتى نظير آن ، نه اينكه بفرمايد (حلال شد بر شما) و اين خيلى روشن است

و بعضى گفته اند: آيه شريفه ناسخ نيست ، چون در آيات روزه نسبت به عمل جماع و يا خوردن و شرب چيزى كه حرمت را برساند نبوده ، تا اين آيه با حلال كردن آن ناسخ باشد، بلكه ظاهر قضيه چنانكه بعضى روايات هم كه از طرق اهل سنت و جماعت رسيده به آن اشعار دارد اين است كه مسلمين وقتى حكم وجوب روزه نازل شد، و آيه( كتب عليكم الصّيام كما كتب على الذّين من قبلكم ...) ، را شنيدند، فهميدند كه احكام اسلام و مسيحيت از جميع جهات مساويند، و همانطور كه گفته اند مسيحيان عمل زناشوئى و اكل و شرب را در اول شب انجام مى دادند بعد در آخر شب امساك مى كردند، مسلمانان هم همينطور روزه گرفتند، البته اين معنا بر جوانها گران آمد، چون نمى توانستند از عمل زناشوئى صرفنظر كنند، لذابا اينكه اين عمل را گناه مى دانستند، سرى انجام مى دادند، و در نتيجه اين عمل را خيانتى به خود مى پنداشتند، پير مردان هم از ترك خوردن و نوشيدن بعد از خواب ناراحت بودند، و اى بسا بعضى ها خواب مى ماندند و به حكم روزه مسيحيان كه بعد از خواب افطار حرام بوده ، ديگر نمى توانستند سحرى بخورند لذا آيه نازل شد، و بيان كرد كه عمل زناشوئى و اكل و شرب در شب براى روز ه دار در رمضان حرام نيست ، پس مساءله نسخى در بين نبوده

آنگاه گفته اند منظور آيه شريفه اين بوده كه مردم را از اشتباه درآورد، و بفهماند اينكه گفتيم : كتب( عليكم الصّيام كما كتب على الذّين من قبلكم ) ، اين تشبيه در اصل تشريع روزه بوده ، نه اينكه خصوصيات روزه اسلام هم عين خصوصيات روزه در مسيحيت است ، و اما اينكه فرموده : (حلال شد بر شما رفث در شبهاى روزه )، دلالت ندارد بر اينكه قبلا رفث حرام بوده ، بلكه تنها مى خواهد بفرمايد اين عمل حلال است ، همچنانكه آيه :(احل لكم صيد البحر) اين دلالت را ندارد، چون قبلا شكار دريا بر كسانى كه در احرام بودند حرام نبوده ، تا اين آيه بخواهد آن را حلال كند.

و همچنين جمله :(علم اللّه انكم كنتم تختانون انفسكم ) اين دلالت را ندارد، چون اين جمله تنها مى خواهد بفرمايد شما به نظر خودتان عمل حرامى را انجام مى داديد، و به نظر خود خيانت مى كرديد، در حالى كه خيانت نبوده ، و بهمين جهت فرموده :(تختانون انفسكم )، و اگر واقعا سحرى خوردن بعد از خواب حرام بوده ، بايد بفرمايد: (تختانون اللّه ، به خدا خيانت مى كرديد) همچنانكه در آيه(لا تخونوا اللّه و الرسول و تخونوا اماناتكم ) گناه را خيانت به خدا و رسول دانسته البته همه اينها در صورتى است كه منظور از (تختانون ) خيانت باشد، و اما اگر مراد از آن ، نقص باشد، كه مطلب روشن تر است ، و خلاصه معناى آيه اين است كه خدا دانست كه شما به نظر خودتان خيانت مى كنيد، يعنى بهره خود را از اكل و شرب و عمل زناشوئى ناقص مى كنيد.

و همچنين جمله( فتاب عليكم و عفى عنكم ) نيز صراحت ندارد بر اينكه نكاح در شب هاى رمضان حرام بوده

رد توجيح فوق و پاسخ به توجيهاتى كه براى آيه شريفه كرده است

ولى اين توجيه صحيح نيست ، زيرا خلاف ظاهر آيه است ، چون ظاهر جمله : ( احل لكم ...) و جمله:( كنتم تختانون انفسكم )، و جمله(فتاب عليكم و عفى عنكم ) ، هر چند صريح در نسخ نيستند، اما كمال ظهور را در آن دارند، علاوه بر اينكه جمله:( فالان باشروهن ...)، نيز هست ، چه اگر قبل از نزول آيه هم ، حكم خدا همان جواز همخوابگى با زنان بود، جوازى مستمر از قبل از نزول آيه تا بعد از آن ، ديگر معنا نداشت اينطور تعبير فرمايد كه (پس الان همخوابگى بكنيد).

و اما اينكه آيات سابقه مربوط به روزه مشتمل بر حكم تحريم نبود تا اين آيه ناسخ آن باشد، در پاسخ مى گوئيم : در آيات سابق هيچ يك از احكام روزه نيز بيان نشده بود، نه حرمت نكاح ، و نه حرمت اكل و شرب ، و اين مسلم است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حكم روزه را قبل از نزول اين آيه براى مسلمانها بيان كرده بوده ، ممكن است حكم حرمت همخوابگى را هم در بين احكام بيان كرده بوده ، و اين آيه ناسخ حكم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده باشد هر چند كه حكم منسوخ در كلام خدا نيامده باشد.

طرح يك اشكال در ارتباط با مسئله نسخ در آيه و پاسخ به آن )

حال اگر بگوئى جمله:( هن لباس لكم و انتم لباس لهن ) دلالت دارد بر علت تشريع جواز رفث ، و به ناچار نمى تواند هم ناسخ را شامل شود، و هم منسوخ را، چون اين حرف بسيار نامربوط است ، كه براى حكم نسخ علتى بياورند، كه شامل ناسخ و منسوخ هر دو بشود، و لو اينكه بگوئيم تعليل هائى كه در موارد احكام شرع آمده علت نيست ، بلكه حكمت است ، و يا بگوئيم : كه حكمت لازم نيست مانند علت جامع و مانع باشد، چون معنا ندارد حكم منسوخ و حكم ناسخ يك حكمت داشته باشند.

بنابراين اگر حكم رفث قبل از نزول آيه حرمت ، بوده ، و سپس با نزول آيه نسخ شده باشد، ديگر صحيح نيست حكم نسخ را اينطور تعليل كنند كه زنان جامة شما و مردان نيز جامة زنان هستند، چون جامة بودن هر يك براى ديگرى قبل از حكم ناسخ نيز بوده در پاسخ مى گوئيم : اولا اين اشكال شما نقض مى شود به جمله( ليلة الصّيام ) كه حليت را مقيد به شب كرده ، در حالى كه زن و شوهر در روز هم جامة يكديگرند و چون علت در روز نيز هست پس بايد جماع در روز هم جايز باشد، و حال آنكه نيست

و ثانيا قيودى كه در آيه اخذ شده مانند قيد(ليلة الصّيام )، و قيد( هن لباس لكم و انتم لباس لهن ) ، و قيد(انكم كنتم تختانون انفسكم ) همه دلالت دارند بر علتهائى كه هر يك مترتب بر ديگرى است ، و حكم ناسخ و منسوخ مترتب بر آنها است

لباس بودن هر يك از زن و شوهر براى ديگرى ، علت آن شده است كه رفث بين آن دو بطور مطلق جايز باشد، هم در روز و هم در شب ، و حكم روزه كه جمله(ليلة الصّيام ) متعرض آن است ، اين اطلاق را مقيد مى كند، چون حكم روزه عبارت است از خوددارى كردن از مشتهياءت نفس ، از قبيل اكل و شرب و نكاح و چون خوددارى از عمل زناشوئى در تمامى يك ماه امرى مشكل است ، و باعث مى شود مسلمانان در يك معصيت هميشگى و خيانتى مستمر قرار گيرند، لذا لازم مى شود تسهيلاتى در اين باره براى آنان در نظر گرفته شود، واين عمل را در شب جايز و حلال كنند، و آن اين است كه حكم لباس ‍ بودن زن و شوهر براى يكديگر كه حكم روزه آن را از بين برده بود، دوباره به قسمتى از اطلاقش برگردد، و لباس بودن اين دو براى يكديگر در شبهاى رمضان جايز شود.

نتيجه گرى مطالب و بيان معناى آيه شريفه

در نتيجه معنا - و خدا داناتر است - اين مى شود: اطلاق حكم لباس كه ما آن را مقيد به ايام و ليالى روزه كرديم ، و آن را در اين ايام و ليالى تحريم نموديم ، از آنجا كه باعث مشقت شما شد و شما دچار خيانت به نفس شديد، ماآن را از در راءفت و رحمت و تخفيف مجددا در خصوص شبهاى رمضان به اطلاقش برگردانيديم ، و حكم روزه را منحصر در روز ساختيم ،( فاتموا الصّيام الى الليل )، پس حكم روزه را تنها روزها تا به شب رعايت كنيد، و شبها آزاد از آن هستيد.

و حاصل كلام اينكه جمله :هن ( لباس لكم ، و انتم لباس لهن ..، هر چند علت و يا حكمت باشد براى اصل رفث ، ليكن غرض در آيه متوجه آن نيست ، بلكه غرض بيان حكمت جواز رفث در شبهاى روزه است ، كه از جملههن لباس لكم - تا جمله -( وعفى عنكم ) . متعرض آن است ، و اين حكمت ديگر شامل منسوخ نمى شود، بلكه تنها شامل ناسخ است

فالان باشروهن و ابتغوا ما كتب اللّه لكم

امر در اين آيه چون بعد از منع واقع شده ، طبق نظريه علماى اصول تنها بر جواز دلالت دارد، نه وجوب ، و مى فهماند از هم اكنون رفث با زنان در شبهاى رمضان جايز است ، در اول آيه هم فرموده بود:( احل لكم ) اين كار برايتان حلال است ، و كلمه (ابتغاء) به معناى طلب كردن است ، و منظور از طلب كردن آنچه خدا نوشته است ، طلب فرزند است ، كه خداى سبحان آن را نوشته و مقرر كرده ، كه نوع انسانى اين كار را از راه جماع انجام دهد، و جنس بشر را با تجهيز شهوت و اشتياق به مباشرت مفطور بر اين عمل كرده ، و به اين وسيله ايشان را مسخر و رام در مقابل اين عمل نموده است

البته كمتر كسى در حين عمل توجه به فرزنددار شدن دارد، بيشتر منظورشان شهوت رانى است ، (غافل از اينكه خداى تعالى در بين اين دو سنگ آرد خود را مى گيرد، و قضاى خود را به كرسى مى نشاند) همچنانكه افراد منظورشان از اكل و شرب لذت بردن از غذا است و غافلند از اينكه اين جذبه و رابطه بين انسان و غذا را خدا قرار داده ، تا زندگى بشر بقا يافته ، بدنش نمو كند، اين همان تسخير الهى است

بعضى گفته اند: مراد از جمله:( ما كتب اللّه لهم )، همان حليت و رخصت است ، چون خداى تعالى دوست مى دارد بندگانش همانطور كه از حرامش مى پرهيزند، از حلالش استفاده بكنند، ليكن اصطلاح كتابت در كلام خدا كه قرآن كريم همواره آن را در معناى قضا به كار مى برد، گفتار اين مفسر را كه مى گويد معناى آن حليت و رخصت است بعيد مى سازد.

و كلوا و اشربوا حتى يتبيّن لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر

معناى (فجر) و بيان ابتداء فرمان روزه در ضمن يك استعاره زيبا

كلمه (ف جر) دو مصداق دارد يكى فجر اول كه آن را كاذب مى گويند چون دوام ندارد، بعد از اندكى از بين مى رود، و شكلش شكل دم گرگ است ، وقتى آن را بالا مى گيرد، و بهمين جهت آن را ذنب السرحان مى نامند. عمودى از نور است كه در آخر شب در ناحيه شرقى افق پيدا مى شود، و اين وقتى است كه فاصله خورشيد از دايره افق به هيجده درجه زير افق برسد، آنگاه به تدريج رو به گسترش نهاده از بين مى رود، و چون ريسمانى سفيد رنگ به آخر افق مى افتد، و به صورت فجر دوم در مى آيد، كه آن را فجر دوم يا فجر صادق مى نامند، و بدين جهت صادقش مى گويند، كه از آمدن روز خبر مى دهد، و متصل به طلوع خورشيد است

از اينجا معلوم شد كه مراد از خيط ابيض ، فجر صادق است ، و كلمه (من ) بيانيه است ، و جمله:( حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخى ط الاسود) از قبيل است عاره است ، يعنى سفيدى گسترده و افتاده در آخر افق تاريك را تشبيه به ريسمانى سفيد، و تاريكى را تشبيه به ريسمانى سياه كرده است و آن خط سفيد مجاور خط سياه قرار دارد.

باز از اينجا معلوم مى شود كه مراد از اين جمله تحديد اولين وقت طلوع فجر صادق است ، براى اينكه بعد از آنكه شعاع نور روز بالا مى آيد، هر دو خيط از بين مى رود، ديگر نه خيطى سفيد مى ماند و نه خيطى سياه

ثم اتمّوا الصّيام الى اللّيل

تجديد زمانى زمانى انتهاى روزه و فرق بين تمام وكمال و علت اينكه و علت اينكه در مورد روزه (اتموا) به كار رفته است

بعد از آنكه تحديد روزه به فجر دلالت كرد بر اينكه بعد از روشن شدن و پيدايش فجر، روزه واجب مى شود، ديگر مجددا سخنى از اين وجوب به ميان نياورد، تا رعايت اختصار گوئى كرده باشد، تنها آخر روزه را تحديد كرد، و فرمود:(الى الليل ) ، و جمله (اتموا) دلالت دارد بر اينكه روزه امرى است واحد و بسيط، و نصف بردار نيست ، بلكه از فجر تا به شب يك عبادت تمام است ، نه اينكه عبادتى باشد مركب از چند امر كه هر كدام عبادتى جداگانه باشند، و فرق بين تمام و كمال هم همين است ، كه اولى دلالت مى كند بر انتهاى وجود چيزى كه مركب از اجزاء و آثار نيست ، و دوم بر انتهاى وجود چيزى كه مركب از اجزائى است كه هرجزئش اثرى مستقل دارد.

و لذا مى بينيم كه در انتهاى وجود دين - كه امرى است مركب از واجبات و محرماتى كه هر يك در جاى خود اثرى مستقل دارد تعبير مى كند به اكمال ، و مى فرمايد:(اليوم اكملت لكم دينكم ، و اتممت عليكم نعمتى ) چون همانطور كه گفتيم دين عبارت است از نماز و روزه و حج ، و احكام و واجبات ديگر، كه هر يك براى خود اثرى مستقل دارند، بخلاف نعمت كه به بيانى كه ان شاء اللّه در تفسير همين آيه خواهد آمد، امرى است بسيط.

و لا تباشروهن و انتم عاكفون فى المساجد