تفسیر نمونه جلد ۸

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 22640
دانلود: 2332


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 75 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22640 / دانلود: 2332
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 8

نویسنده:
فارسی

آيه (73) و ترجمه

( يايها النبى جهد الكفار و المنفقين و اغلظ عليهم و ماوئهم جهنم و بئس المصير ) (73)

ترجمه:

73- اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن، و بر آنها سخت گير، جايگاهشان جهنم است و چه بد سرنوشتى دارند

تفسير:

پيكار با كفار و منافقان

سرانجام در اين آيه دستور به شدت عمل در برابر كفار و منافقان داده و مى گويد: اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن( يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين ) .

و در برابر آنها روش سخت و خشنى در پيشگير( و اغلظ عليهم ) .

اين مجازات آنها در دنياست، و در آخرت جايگاهشان دوزخ است كه بدترين سرنوشت و جايگاه است( و ماواهم جهنم و بئس المصير ) .

البته طرز جهاد در برابر كفار روشن است، و آن جهاد همه جانبه، و مخصوصا جهاد مسلحانه است، ولى در طرز جهاد با منافقان بحث است، زيرا مسلما پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با منافقان جهاد مسلحانه نداشت، چه اينكه منافق كسى است كه ظاهرا در صفوف مسلمين قرار دارد و بحكم ظاهر محكوم به تمام آثار اسلام است. هر چند در باطن كارشكنى مى كند، چه بسا افرادى كه مى دانيم ايمان واقعى ندارند، ولى بخاطر اظهار اسلام نمى توانيم رفتار يك نامسلمان با آنها كنيم.

لذا همانگونه كه از روايات اسلامى و گفتار مفسران استفاده مى شود بايد گفت: منظور از جهاد با منافقان انواع و اشكال ديگر مبارزه غير از مبارزه مسلحانه است، مانند مذمت و توبيخ و تهديد و رسوا ساختن آنها، و شايد جمله (واغلظ عليهم ) اشاره به همين معنى باشد.

البته اين احتمال در تفسير آيه وجود دارد كه منافقان مادام كه وضعشان آشكار، و اسرار درونشان بر ملا نشده، داراى احكام اسلامند، اما هنگامى كه وضعشان مشخص شد به حكم كفار حربى خواهند بود، و در اين حال نبرد مسلحانه نيز با آنها مجاز است.

ولى چيزى كه اين احتمال را تضعيف مى كند، اينست كه در اين حالت اطلاق كلمه منافق بر آنها صحيح نيست، بلكه در صف كفار حربى قرار خواهند گرفت، زيرا همانطور كه گفتيم منافق كسى است كه ظاهرش اسلام و باطنش كفر باشد.

آيه (74) و ترجمه

( يحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفرو كفروا بعد إسلمهم و هموا بمالم ينالوا و مانقموا إلا أن أغنئهم الله و رسوله من فضله فإن يتوبوا يك خيرا لهم و إن يتولوا يعذبهم الله عذابا أليما فى الدنيا و الاخرة و مالهم فى الا رض من ولى و لا نصير ) (74)

ترجمه:

74- به خدا سوگند مى خورند كه (سخنان زننده در غياب پيامبر) نگفته اند، در حالى كه قطعا سخنان كفر آميز گفته اند، و پس از اسلام كافر شده اند، و تصميم (به كار خطرناكى ) گرفتند كه به آن نرسيدند، آنها فقط از اين انتقام مى گيرند كه خداوند و رسولش آنان را به فضل (و كرم ) خود بى نياز ساختند! (با اين حال ) اگر توبه كنند براى آنها بهتر است، و اگر روى گردانند خداوند آنها را در دنيا و آخرت به مجازات دردناكى كيفر خواهد داد و در سراسر روى زمين نه ولى و حامى دارند و نه ياورى!

شان نزول:

درباره شاءن نزول اين آيه روايات مختلفى نقل شده كه هم آنها نشان مى دهد بعضى از منافقان، مطالب زننده اى در باره اسلام و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گفته بودند و پس از فاش شدن اسرارشان سوگند دروغ ياد كردند كه چيزى نگفته اند و همچنين توطئه اى بر ضد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چيده بودند كه خنثى گرديد.

از جمله اينكه از منافقان بنام جلاس در ايام غزوه تبوك پس از شنيدن بعضى از خطبه هاى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شديدا آن را انكار كرد و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را تكذيب نمود، و پس از بازگشت به مدينه شخصى بنام عامر بن قيس كه اين جريان را شنيده بود، خدمت پيامبر آمد و سخنان جلاس را بازگو كرد ولى هنگامى كه خود او نزد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد موضوع را انكار نمود، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به هر دو دستور داد در مسجد در كنار منبر سوگند ياد كنند كه دروغ نمى گويند هر دو سوگند ياد كردند، ولى عامر عرض كرد: خداوندا! آيه اى بر پيامبرت نازل كن و آن كس كه راستگو است معرفى فرما!

پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) و مومنان آمين گفتند.

جبريل نازل شد و آيه فوق را به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ابلاغ كرد، هنگامى كه به جمله فان يتوبوا يك خيرا لهم رسيد جلاس گفت: اى رسولخدا، پروردگار به من پيشنهاد توبه كرده است و من از گناه خود پشيمانم و توبه مى كنم، پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) توبه او را پذيرفت. و نيز همانگونه كه در سابق اشاره كرديم نقل كرده اند كه گروهى از منافقان تصميم داشتند بهنگام بازگشت از جنگ تبوك، در يكى از گردنه هاى ميان راه شتر پيامبر را رم دهند، تا حضرت از بالاى كوه به دره پرت شود، ولى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در پرتو وحى الهى از اين ماجرا آگاه شد، و نقشه شوم آنها را نقش بر آب كرد، مهار ناقه را به دست عمار سپرد و حذيفه هم از پشت سر ناقه را مى راند، تا مركب كاملا در كنترل باشد، حتى به مردم دستور داد از راه ديگر بروند تا منافقان نتوانند در لابلاى مردم پنهان شوند و نقشه خود را عملى كنند، و هنگامى كه در آن تاريكى شب صداى آمدن عده اى را پشت سر خود در آن گردنه شنيد، به بعضى از همراهان دستور داد كه فورا آنها را باز گردانند، آنها كه حدود دوازده، يا پانزده نفر بودند و قسمتى از صورت خود را پوشانيده بودند هنگامى كه وضع را براى اجراى نقشه خود نامساعد ديدند متوارى شدند، ولى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آنها را شناخت و نامهايشان را يك بيك براى بعضى از يارانش برشمرد.

ولى چنانكه خواهيم ديد آيه اشاره به دو برنامه از منافقان مى كند يكى گفتار نابجائى از آنها، و ديگرى توطئه اى كه خنثى شد و به اين ترتيب به نظر مى رسد كه هر دو شان نزول تواءما صحيح باشند.

تفسير:

توطئه خطرناك

پيوند اين آيه با آيات گذشته كاملا روشن است زيرا همه سخن از منافقان مى گويند، منتهى در اين آيه پرده از روى يكى ديگر از اعمال آنان برداشته شده و آن اينكه: هنگامى كه مى بينند اسرارشان فاش شده واقعيات را انكار مى كنند و حتى براى اثبات گفتار خود به قسمهاى دروغين متوسل مى شوند.

نخست مى گويد منافقان سوگند ياد مى كنند كه چنان مطالبى را درباره پيامبر نگفته اند( يحلفون بالله ما قالوا ) .

در حالى كه اينها به طور مسلم سخنان كفر آميزى گفته اند( و لقد قالوا كلمة الكفر ) . و به اين جهت پس از قبول و اظهار اسلام راه كفر را پيش گرفته اند( و كفروا بعد اسلامهم ) .

البته آنان از آغاز مسلمان نبودند كه كافر شوند بلكه تنها اظهار اسلام مى كردند، بنا بر اين همين اسلام ظاهرى و صورى را نيز با اظهار كفر در هم شكستند.

و از آن بالاتر آنها تصميم خطرناكى داشتند كه به آن نرسيدند

( و هموا بما لم ينالوا ) .

اين تصميم ممكن است اشاره به همان داستان توطئه براى نابودى پيامبر در ليلة العقبة بوده باشد كه شرح آن در شاءن نزول گذشت و يا اشاره به تمام كارها و فعاليتهائى است كه براى به هم ريختن سازمان جامعه اسلامى، و توليد فساد و نفاق و شكاف، انجام مى دادند، كه هرگز به هدف نهائى منتهى نشد.

قابل توجه اينكه هوشيارى مسلمين در حوادث مختلف سبب مى شد كه منافقان و نقشه هاى آنها شناخته شوند مسلمانان همواره در كمين آنها بودند تا اگر سخنى از آنها بشنوند براى پيشگيرى و اقدام لازم، به پيامبر گزارش دهند، اين بيدارى و اقدام به موقع و به دنبال آن نزول آيات، و تصديق خداوند، موجب رسوائى منافقان و خنثى شدن توطئه هاى آنها مى شد.

در جمله بعد براى اينكه زشتى و وقاحت فعاليتهاى منافقان و نمك نشناسى آنها كاملا آشكار شود اضافه مى كند: آنها در واقع خلافى از پيامبر نديده بودند و هيچ لطمه اى از ناحيه اسلام بر آنان وارد نشده بود، بلكه به عكس در پرتو حكومت اسلام به انواع نعمتهاى مادى و معنوى رسيده بودند، بنابراين آنها در حقيقت انتقام نعمتهائى را مى كشيدند كه خداوند و پيامبر با فضل و كرم خود تا سرحد استغنا به آنها داده بودند( و ما نقموا الا ان اغناهم الله و رسوله من فضله ) .

شك نيست كه بى نياز ساختن و رفع احتياجاتشان در پرتو فضل پروردگار و خدمات پيامبر چيزى نبود كه بخواهد انتقام آن را بگيرند، بلكه جاى حقشناسى و سپاسگزارى داشت، اما اين حق ناشناسان زشت سيرت خدمت و نعمت را با جنايت پاسخ گفتند. و اين تعبير زيبا و رسائى است كه در بسيارى از گفته ها و نوشته ها به كار مى رود، مثل اينكه به كسى كه سالها به او خدمت كرده ايم و بعد به ما خيانت مى كند، مى گوئيم: گناه ما فقط اين بود كه به تو پناه داديم و از تو دفاع كرديم و حد اكثر محبت را نموديم.

سپس آنچنان كه سيره قرآن است راه بازگشت را به روى آنان گشوده، مى گويد: اگر آنان توبه كنند براى آنها بهتر است( فان يتوبوا يك خيرا لهم ) .

و اين نشانه واقع بينى اسلام و اهتمام به امر تربيت، و مبارزه با هر گونه سختگيرى و شدت عمل نابجا است، كه حتى راه آشتى و توبه را به روى منافقانى كه توطئه براى نابودى پيامبر كردند و سخنان كفر آميز و توهينهاى زننده داشتند باز گذارده بلكه از آنها دعوت به توبه مى كند.

اين در حقيقت چهره واقعى اسلام است ولى چقدر بى انصافند آن كسانى كه اسلام را با چنين چهرهاى، دين فشار و خشونت معرفى كرده اند.

آيا در دنياى امروز هيچ حكومتى هر چند طرفدار نهايت نرمش بوده باشد در برابر توطئه گرانى كه بر ضد او نقشه كشيده اند حاضر به چنين انعطاف و محبتى مى باشد؟ و همانطور كه در شان نزول خوانديم يكى از مجريان اصلى اين برنامه هاى نفاق انگيز با شنيدن اين سخن توبه كرد و پيامبر هم توبه او را پذيرفت.

در عين حال براى اينكه آنها اين نرمش را دليل بر ضعف نگيرند، به آنها هشدار مى دهد كه اگر به روش خود ادامه دهند، و از توبه روى برگردانند خداوند در دنيا و آخرت آنان را به مجازات دردناكى كيفر خواهد داد( و ان لم يتولوا يعذبهم الله عذابا اليما فى الدنيا و الاخرة ) .

و اگر مى پندارند كسى در برابر مجازات الهى ممكن است به كمك آنان بشتابد سخت در اشتباهند، زيرا آنها در سراسر روى زمين نه ولى و سرپرستى خواهند داشت و نه يار و ياورى( و ما لهم فى الارض من ولى و لا نصير ) .

البته مجازاتهاى آنها در آخرت روشن است، اما عذابهاى دنياى آنها همان رسوائى و بى آبروئى و خوارى و بدبختى و مانند آن است.

آيه (75) تا (78) و ترجمه

( و منهم من عهد الله لئن ءاتئنا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصلحين ) (75)( فلما اتئهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون ) (76)( فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون ) (77)( الم يعلموا ان الله يعلم سرهم و نجوئهم و ان الله علم الغيوب ) (78)

ترجمه:

75- از آنها كسانى هستند كه با خدا پيمان بسته اند كه اگر خداوند ما را از فضل خود روزى كند قطعا صدقه خواهيم داد و از شاكران خواهيم بود.

76- اما هنگامى كه از فضل خود به آنها بخشيد بخل ورزيدند، و سرپيچى كردند، و روى گردان شدند.

77 - اين عمل (روح ) نفاق را در دلهايشان تا روزى كه خدا را ملاقات كنند بر قرار ساخت، اين بخاطر آن است كه از پيمان الهى تخلف جستند و دروغ گفتند.

78 - آيا نمى دانستند كه خداوند اسرار و سخنان در گوشى آنها را مى داند، و خداوند از همه غيوب (و پنهانيها) آگاه است.

شان نزول:

در ميان مفسران معروف است كه اين آيات در باره يكى از انصار به نام ثعلبة بن حاطب نازل شده است، او كه مرد فقيرى بود و مرتب به مسجد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى آمد اصرار داشت كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دعا كند تا خداوند مال فراوانى به او بدهد!، پيغمبر به او فرمود: قليل تؤدى شكره خير من كثير لا تطيقه مقدار كمى كه حقش را بتوانى ادا كنى، بهتر از مقدار زيادى است كه توانائى اداء حقش را نداشته باشى آيا بهتر نيست كه توبه پيامبر خدا تاءسى جوئى و به زندگى ساده اى بسازى، ولى ثعلبه دستبردار نبود، و سرانجام به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عرض كرد به خدائى كه ترا به حق فرستاده سوگند ياد مى كنم، اگر خداوند ثروتى به من عنايت كند تمام حقوق آنرا مى پردازم، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) براى او دعا كرد.

چيزى نگذشت كه طبق روايتى پسر عموى ثروتمندى داشت از دنيا رفت و ثروت سرشارى به او رسيد، و طبق روايت ديگرى گوسفندى خريد و بزودى زاد ولد كرد، آنچنان كه نگاهدارى آنها در مدينه ممكن نبود، ناچار به آباديهاى اطراف مدينه روى آورد و آنچنان مشغول و سر گرم زندگى مادى شد كه در جماعت و حتى نماز جمعه نيز شركت نمى كرد.

پس از مدتى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مامور جمع آورى زكات را نزد او فرستاد، تا زكات اموال او را بگيرد، ولى اين مرد كم ظرفيت و تازه به نوا رسيده و بخيل، از پرداخت حق الهى خوددارى كرد، نه تنها خوددارى كرد، بلكه به اصل تشريع اين حكم نيز اعتراض نمود و گفت: اين حكم برادر جزيه است يعنى ما مسلمان شده ايم كه از پرداخت جزيه معاف باشيم و با پرداخت زكات، چه فرقى ميان ما و غير مسلمانان باقى مى ماند؟!

در حالى كه او نه مفهوم جزيه را فهميده بود، و نه مفهوم زكات را، و يا فهميده بود اما دنيا پرستى اجازه بيان حقيقت و اظهار حق به او نمى داد بهر حال هنگامى كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سخن او را شنيد فرمود: يا ويح ثعلبه! يا ويح ثعلبه! واى بر ثعلبه اى واى بر ثعلبه! و در اين هنگام آيات فوق نازل شد.

شاءن نزولهاى ديگرى نيز براى آيات فوق نقل شده كه كم و بيش با داستان ثعلبه مشابه است، و از مجموع شاءن نزولهاى فوق، و مضمون آيات، چنين استفاده مى شود كه شخص يا اشخاص مزبور در آغاز در صف منافقان نبودند، ولى به خاطر همين گونه اعمال به آنها پيوستند.

تفسير:

منافقان كم ظرفيتند

اين آيات، در حقيقت روى يكى ديگر از صفات زشت منافقان انگشت مى گذارد و آن اينكه: به هنگام ضعف و ناتوانى و فقر و پريشانى، چنان دم از ايمان مى زنند كه هيچكس باور نمى كند آنها روزى در صف منافقان قرار گيرند، و حتى شايد آنهائى را كه داراى امكانات وسيع هستند مذمت مى كنند كه چرا از امكاناتشان به نفع مردم محروم استفاده نمى كنند؟

اما همينكه خودشان به نوائى برسند چنان دست و پاى خود را گم كرده و غرق دنيا پرستى مى شوند كه همه عهد و پيمانهاى خويش را با خدا به دست فراموشى مى سپارند، گويا به كلى تغيير شخصيت داده، و درك و ديد ديگرى پيدا مى كنند، و همين كم ظرفيتى كه نتيجه اش دنيا پرستى و بخل و امساك و خود خواهى است روح نفاق را چنان در آنان متمركز مى سازد كه راه بازگشت را به روى آنان مى بندد! در آيه نخست مى گويد: بعضى از منافقان كسانى هستند كه با خدا پيمان بسته اند كه اگر از فضل و كرم خود به ما مرحمت كند قطعا به نيازمندان كمك مى كنيم و از نيكوكاران خواهيم بود.( و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصالحين ) .

ولى اين سخن را تنها زمانى مى گفتند كه دستشان از همه چيز تهى بود و به هنگامى كه خداوند از فضل و رحمتش سرمايه هائى به آنان داد، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و روگردان شدند( فلما آتاهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون ) .

اين عمل و اين پيمان شكنى و بخل نتيجه اش اين شد كه روح نفاق بطور مستمر و پايدار در دل آنان ريشه كند و تا روز قيامت و هنگامى كه خدا را ملاقات مى كنند ادامه يابد( فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه ) .

اين به خاطر آن است كه از عهدى كه با خدا بستند تخلف كردند، و به خاطر آن است كه مرتبا دروغ مى گفتند( بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون ) .

سرانجام آنها را با اين جمله مورد سرزنش و توبيخ قرار مى دهد كه آيا آنها نمى دانند خداوند اسرار درون آنها را مى داند و سخنان آهسته و در گوشى آنان را مى شنود، و خداوند از همه غيوب و پنهانيها با خبر است؟!( الم يعلموا ان الله يعلم سرهم و نجواهم و ان الله علام الغيوب ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1 - از جمله فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم به خوبى استفاده مى شود كه بسيارى از گناهان و صفات زشت، و حتى كفر و نفاق، علت و معلول يكديگرند، زيرا جمله فوق با صراحت مى گويد: بخل و پيمان شكنى آنها سبب شد كه نفاق در دلهايشان ريشه دواند، و همين گونه است گناهان و كارهاى خلاف ديگر، و لذا در بعضى از عبارات مى خوانيم كه گاهى گناهان بزرگ سبب مى شود كه انسان بى ايمان از دنيا برود.

2 - منظور از يوم يلقونه كه ضمير آن به خداوند برمى گردد همان روز رستاخيز است، زيرا تعبير لقاء الله و مانند آن در قرآن معمولا درباره قيامت آمده است، درست است كه با مرگ، دوران عمل پايان مى يابد، و پرونده كار نيك و بد بسته مى شود، ولى آثار آنها همچنان در روح انسان تا قيامت بر قرار خواهد ماند.

البته اين احتمال را هم داده اند كه ضمير يلقونه به بخل باز گردد، يعنى تا آن زمانى كه نتيجه و كيفر بخل خويش را دريابند. همچنين احتمال داده شده است كه منظور از ملاقات پروردگار لحظه مرگ باشد.

ولى همه اينها خلاف ظاهر آيه است، و ظاهر همان است كه گفتيم.

(درباره اينكه منظور از ملاقات پروردگار چيست؟ در ذيل آيه 46 سوره بقره (جلد اول صفحه 156) بحثى داريم به آن مراجعه فرمائيد).

3 - از آيات فوق نيز استفاده مى شود كه پيمان شكنى و دروغ از صفات منافقان است و آنها هستند كه پيمان خود را كه با تاكيدات فراوان با خدا بسته اند زير پا مى گذارند، و حتى به پروردگار خويش دروغ مى گويند حديث معروفى كه از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل شده نيز اين حقيقت را تاكيد مى كند كه فرمود: للمنافق ثلاث علامات، اذا حدث كذب، و اذا وعد اخلف، و اذا ائتمن خان!: منافق سه نشانه دارد: به هنگام سخن گفتن دروغ مى گويد، و به هنگامى كه وعده مى دهد تخلف مى كند، و هرگاه امانتى به او بسپارند، در آن خيانت مى نمايد.

جالب اينكه در داستان فوق (داستان ثعلبه ) هر سه نشانه وجود دارد، او هم دروغ گفت و هم پيمان شكنى كرد، و هم در اموالى كه خداوند به عنوان امانت خويش به او سپرده بود خيانت نمود!

حديث فوق به صورت موكدترى از امام صادق (عليه‌السلام ) از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در كتاب كافى آمده است، آنجا كه مى فرمايد: ثلاث من كن فيه كان منافقا و ان صام و صلى و زعم انه مسلم من اذا ائتمن خان، و اذا حدث كذب، و اذا وعد اخلف!: سه چيز است در هر كس باشد منافق است، هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند، و خود را مسلمان بداند: كسى كه در امانت خيانت كند، و در سخن دروغ گويد، و به هنگام وعده تخلف جويد.

البته ممكن است به ندرت گناهان فوق از افراد با ايمان صادر شود و سپس توبه كنند، ولى استمرار آن نشانه روح نفاق و منافقگرى است.

4 - اين نكته نيز لازم به تذكر است كه آنچه در آيات فوق خوانديم يك بحث تاريخى و مربوط به زمان گذشته نبود، بلكه بيان يك واقعيت اخلاقى و اجتماعى است كه در هر عصر و زمان، و در هر جامعه اى، بدون استثناء، نمونه هاى فراوانى دارد.

اگر به اطراف خود نگاه كنيم (و حتى شايد اگر به خودمان بنگريم!) نمونه اى از اعمال ثعلبة بن حاطب و طرز تفكر او را، در چهره هاى مختلف، مى يابيم، چه بسيارند كسانى كه در شرائط عادى يا به هنگامى كه تنگدستند، در صف مومنان داغ و قرص و محكم قرار دارند، در همه جلسات مذهبى حاضرند، پاى هر پرچم اصلاحى سينه مى زنند، با هر منادى حق و عدالت هم صدا هستند، و براى كارهاى نيك گريبان چاك مى كنند، و در برابر هر فسادى فرياد مى كشند.

ولى به هنگامى كه به اصطلاح، درى به تخته مى خورد، به نوائى مى رسند پست و مقامى پيدا مى كنند، و سرى در ميان سرها در مى آورند، يك مرتبه تغيير چهره و بالاتر از آن تغيير ماهيت مى دهند، آن شور و عشق سوزان نسبت به خدا و دين در آنها فروكش ‍ مى كند، ديگر در جلسات سازنده خبرى از آنان نيست، در هيچ برنامه اصلاحى حضور ندارند، نه براى حق گريبان چاك مى كنند و نه ديگر در برابر باطل فرياد مى كشند!

قبلا كه محلى از اعراب نداشتند و موقعيتى در اجتماع، هزار گونه عهد و پيمان با خدا و خلق خدا بسته بودند، كه اگر روزى امكاناتى پيدا كنند، چنين و چنان خواهند كرد، و حتى هزار گونه ايراد و انتقاد به متمكنان وظيفه نشناس داشتند، اما آن روز كه وضعشان دگرگون شد تمام عهد و پيمانها را بدست فراموشى سپردند، و همه ايرادها و انتقادها همچون برف در تابستان آب شد.

آرى اين كم ظرفيتى يكى از نشانه هاى بارز منافقان است، مگر نفاق چيزى جز دو چهره بودن و يا دوگانگى شخصيت هست؟ تاريخچه زندگى اينگونه افراد بارزترين نمونه دوگانگى شخصيت است، اصولا انسان با ظرفيت دو شخصيتى نمى شود.

شك نيست نفاق همچون ايمان داراى مراحل مختلف است. بعضى آنچنان اين خوى پليد در روحشان رسوخ كرده كه در قلبشان اثرى از ايمان به خدا باقى نمانده، هر چند خود را در صف مومنان جا زده اند!.

ولى گروهى ديگر با اينكه داراى ايمان ضعيفى هستند، و واقعا مسلمانند اعمالى را مرتكب مى شوند كه متناسب وضع منافقان است، و رنگى از دوگانگى شخصيت دارد، آنكس كه پيوسته دروغ مى گويد ولى ظاهرش صدق و راستى است، آيا دو چهره و منافق نيست؟

كسى كه ظاهرا امين است و به همين دليل مورد اعتماد مردم مى باشد كه امانتهاى خود را به او مى سپارند، اما در واقع در آنها خيانت مى كند، آيا گرفتار دوگانگى شخصيت نمى باشد؟

همچنين آيا آنها كه عهد و پيمان مى بندند ولى هرگز پايبند به آن نيستند عملشان عمل منافقان محسوب نمى شود؟!

اتفاقا يكى از بزرگترين بلاهاى اجتماعى و عوامل عقب ماندگى وجود همين گونه منافقان در جوامع انسانى است، و اگر چشم بر هم نگذاريم و به خودمان دروغ نگوئيم چه بسيار مى توانيم از اين منافقان ثعلبه صفت در اطراف خود و در جوامع اسلامى بشمريم، و عجب اينكه با اينهمه عيب و ننگ و دور افتادگى از روح تعليمات اسلام باز گناه عقب افتادگى خود را به گردن اسلام مى گذاريم!