تفسیر نمونه جلد ۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 23931
دانلود: 2136


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23931 / دانلود: 2136
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 9

نویسنده:
فارسی

آيه (69) تا (73) و ترجمه

( و لقـد جـأت رسـلنـا إبـرهـيـم بـالبـشـرى قـالوا سـلمـا قال سلم فما لبث أن جاء بعجل حنيذ ) (69)( فـلمـا رأی أيـديـهم لا تصل إليه نكرهم و أوجس منهم خيفة قالوا لا تخف إنا أرسلنا إلى قوم لوط ) (70)( و امرأ ته قائمة فضحكت فبشرنها بإسحق و من و رأی إسحق يعقوب ) (71)( قالت يويلتى ء ألد و أنا عجوز و هذا بعلى شيخا إن هذا لشى ء عجيب ) (72)( قـالوا أتـعـجـبـيـن مـن أمـر الله رحـمـت الله و بـركـتـه عـليـكـم أهل البيت إنه حميد مجيد ) (73)

ترجمه:

69 - فـرسـتـادگـان ما با بشارت نزد ابراهيم آمدند گفتند: سلام (او نيز) گفت سلام، و طولى نكشيد كه گوساله بريانى (براى آنها) آورد.

70 - (امـا) هـنـگـامـى كـه ديـد دست آنها به آن نمى رسد (و از آن نمى خورند) آنها را زشت شـمـرد و در دل احـسـاس تـرس نـمود (اما به زودى ) به او گفتند نترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شديم.

71 - و همسرش ايستاده بود خنديد او را بشارت به اسحاق و پس از او يعقوب داديم.

72 - گفت: اى واى بر من! آيا من فرزند مى آورم در حالى كه پيرزنم و اين شوهرم پير مردى است اين راستى چيز عجيبى است.

73 - گفتند از فرمان خدا تعجب مى كنى اين رحمت خدا و بركاتش بر شما خانواده است چرا كه او حميد و مجيد است.

تفسير:

فرازى از زندگى بت شكن

اكنون نوبت فرازى از زندگانى ابراهيم اين قهرمان بت شكن است، البته شرح زندگى پرماجراى اين پيامبر بزرگ (عليها‌السلام ) در سوره هاى ديگر قرآن

مـفـصـلتر از اينجا آمده (مانند سوره بقره، آل عمران، نساء، انعام، انبياء، و غير آن ) ولى در اينجا تنها به يك قسمت از زندگانى او كه مربوط به داستان قوم لوط و مجازات اين گروه آلوده عصيانگر است، ذكر شده، نخست ميگويد:

فـرسـتـاده هـاى مـا نـزد ابـراهـيـم آمـدنـد در حـالى كـه حامل بشارتى بودند( و لقد جائت رسلنا ابراهيم بالبشرى ) .

هـمـانـگـونـه كـه از آيـات بـعـد اسـتفاده مى شود اين فرستادگان الهى همان فرشتگانى بودند كه مامور در هم كوبيدن شهرهاى قوم لوط بودند، ولى قبلا براى دادن پيامى به ابراهيم (عليها‌السلام ) نزد او آمدند.

در ايـنـكـه ايـن بـشـارتـى كـه آنـهـا حـامـل آن بـودنـد چـه بـوده اسـت، دو احـتـمـال وجـود دارد كـه جـمـع مـيـان آن دو نـيـز بـى مـانـع اسـت: نـخست بشارت به تولد اسماعيل و اسحاق، زيرا يك عمر طولانى بر ابراهيم گذشته بود و هنوز فرزندى نداشت، در حـالى كـه آرزو مـى كـرد فـرزنـد يـا فـرزنـدانـى كـه حـامـل لواى نـبـوت بـاشـنـد داشـتـه بـاشـد، بـنـابـرايـن اعـلام تـولد اسـحـاق و اسماعيل بشارت بزرگى براى او محسوب مى شد.

ديگر اينكه ابراهيم از فساد قوم لوط و عصيانگرى آنها سخت ناراحت بود، هنگامى كه با خبر شد آنها چنين ماموريتى دارند، خوشحال گشت.

بـهـر حـال: هـنـگـامـى كـه رسـولان بر او وارد شدند، سلام كردند (قالوا سلاما) او هم در پاسخ با آنها سلام گفت (قال سلاما)

و چـيـزى نـگـذشـت كـه گـوسـاله بـريـانـى بـراى آنـهـا آورد( فـمـا لبـث ان جـاء بعجل حنيذ )

عـجـل بـه مـعـنـى گـوسـاله، و حـنـيـذ بـه مـعـنـى بـريـان اسـت، و بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كه حنيذ هر نوع بريان را نمى گيرد بلكه تنها به گوشتى گفته مى شود كه روى سنگها مى گذارند و در كنار آتش قرار مى دهند و بى آنكه آتش به آن اصابت كند نرم نرم بريان و پخته مى شود.

از ايـن جـمـله اسـتـفـاده مـى شود كه يكى از آداب مهماندارى آن است كه غذا را هر چه زودتر براى او آماده كنند، چرا كه مهمان وقتى از راه مى رسد مخصوصا اگر مسافر باشد غالبا خسته و گرسنه است، هم نياز به غذا دارد، و هم نياز به استراحت، بايد زودتر غذاى او را آماده كنند تا بتواند استراحت كند.

مـمـكـن اسـت بعضى خرده گيران بگويند براى چند مهمان يك گوساله بريان زياد است! ولى با توجه به اينكه اولا در تعداد اين مهمانها كه قرآن عددشانرا صريحا بيان نكرده گفتگو است، بعضى سه و بعضى چهار و بعضى نه و بعضى يازده نفر نوشته اند، و از ايـن بـيشتر هم احتمال دارد، و ثانيا ابراهيم هم پيروان و دوستانى داشت و هم كاركنان و آشـنـايـانـى، و اين معمول است كه گاه به هنگام فرا رسيدن ميهمان غذائى درست مى كنند چند برابر نياز ميهمان، و همه از آن استفاده مى كنند.

امـا در ايـن هنگام واقعه عجيبى اتفاق افتاد و آن اينكه ابراهيم مشاهده كرد كه ميهمانان تازه وارد دسـت بـسـوى غـذا دراز نـمـى كـنـنـد، ايـن كـار بـراى او تـازگـى داشـت و بـه هـمـيـن دليـل احـسـاس بـيـگـانـگـى نـسـبـت بـه آنـهـا كـرد و بـاعـث وحـشت او شد( فلمارآ ايديهم لا تصل اليه نكرهم و اوجس منهم خيفة ) .

ايـن مـوضـوع از يـك رسـم و عـادت ديـرينه سرچشمه مى گرفت كه هم اكنون نيز در ميان اقـوامى كه به سنتهاى خوب گذشته پايبندند وجود دارد، كه اگر كسى از غذاى ديگرى تـناول كند و به اصطلاح نان و نمك او را بخورد، قصد سوئى درباره او نخواهد كرد. و بـه هـمـين دليل اگر كسى واقعا قصد سوئى نسبت به ديگرى داشته باشد سعى مى كند نان و نمك او را نخورد، روى اين جـهـت ابـراهـيـم از كـار ايـن مهمانان نسبت به آنها بد گمان شد و فكر كرد ممكن است قصد سوئى داشته باشند.

رسولان كه به اين مساله پى برده بودند، بزودى ابراهيم را از اين فكر بيرون آوردند و بـه او گـفتند نترس ما فرستادگانى هستيم بسوى قوم لوط يعنى فرشته ايم و مامور عذاب يك قوم ستمگر و فرشته غذا نمى خورد( قالوا لا تخف انا ارسلنا الى قوم لوط ) .

در اين هنگام همسر ابراهيم (ساره ) كه در آنجا ايستاده بود خنديد( و امراته قائمة فضحكت ) .

ايـن خـنـده مـمـكن است به خاطر آن باشد كه او نيز از فجايع قوم لوط به شدت ناراحت و نگران بود و اطلاع از نزديك شدن مجازات آنها مايه خوشحالى و سرور او گشت.

ايـن احـتـمـال نـيـز هـست كه اين خنده از روى تعجب و يا حتى وحشت بوده باشد، چرا كه خنده مـخـصـوص بـه حـوادث سرورانگيز نيست، بلكه گاه مى شود كه انسان از شدت وحشت و نـاراحـتـى خـنده مى كند، و در ميان عرب ضرب المثل معروفى است شر الشدائد ما يضحك: بدترين شدائد آنست كه انسان را بخنده آورد.

و يـا خـنـده بـه خـاطر اين بود كه چرا مهمانهاى تازه وارد با اينكه وسيله پذيرائى آماده شده دست به سوى طعام نمى برند.

اين احتمال را نيز داده اند كه خنده او از جهت خوشحالى به خاطر بشارت بر فرزند بوده باشد، هر چند ظاهر آيه اين تفسير را نفى مى كند، زيرا بشارت به اسحق بعد از اين خنده بـه او داده شد مگر اينكه گفته شود نخست به ابراهيم بشارت دادند كه صاحب فرزندى خواهد شد و ساره اين احتمال را داد كه او چـنـيـن فرزندى را براى ابراهيم خواهد آورد ولى تعجب كرد كه مگر ممكن است پيرزنى در ايـن سـن و سـال بـراى شـوهـر پـيـرش ‍ فـرزنـد بـيـاورد، لذا بـا تـعـجـب از آنـهـا سـؤ ال كـرد و آنـهـا صـريـحـا به او گفتند كه آرى اين فرزند از تو خواهد شد، دقت در آيات سوره ذاريات نيز اين معنى را تاييد مى كند.

قابل توجه اينكه بعضى از مفسران اصرار دارند كه ضحكت را در اينجا از ماده ضحك (بر وزن درك ) بـه مـعـنـى عـادت زنـانه بوده باشد و گفته اند درست در همين لحظه بود كه ساره در آن سن زياد و بعد از رسيدن به حد ياس، بار ديگر عادت ماهيانه را كه نشانه امـكـان تـولد فـرزند بود پيدا كرد و لذا وقتى او را بشارت به تولد اسحق دادند كاملا تـوانـسـت ايـن مـسـاله را باور كند، آنها به اين استدلال كرده اند كه در لغت عرب اين جمله گفته مى شود ضحكت الارانب يعنى خرگوشها عادت شدند!

ولى اين احتمال از جهات مختلفى بعيد است، زيرا اولا شنيده نشده است كه اين ماده در مورد انسان در لغت عرب به كار رفته باشد، و لذا راغب در كتاب مفردات هنگامى كه اين معنى را ذكر مى كند، صريحا مى گويد كه اين تفسير جمله فضحكت نيست آن گونه كه بعضى از مـفـسـران پنداشته اند، بلكه معنى جمله همان معنى خنديدن است ولى مقارن حالت خنده عادت ماهانه نيز به او دست داد، و اين دو با هم اشتباه شده است.

ثـالثا اگر اين جمله به معنى پيدا شدن آن حالت زنانه بوده باشد نبايد ساره بعد از آن از بـشـارت به اسحق تعجب كند چرا كه با وجود اين حالت، فرزند آوردن عجيب نيست، در حالى كه از جمله هاى بعد در همين آيه استفاده مى شود كه او نه تنها تعجب كرده بلكه صدا زد: واى بر من مگر ممكن است من پيرزن فرزند آوردم؟!

به هر حال اين احتمال در تفسير آيه بسيار بعيد به نظر مى رسد.

سپس اضافه مى كند: به دنبال آن به او بشارت داديم كه اسحاق از او متولد خواهد شد و پـس از اسـحـاق، يـعـقـوب از اسـحـاق مـتـولد مى گردد( فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب ) .

در حقيقت هم به او بشارت فرزند دادند، و هم نوه، يكى اسحاق و ديگرى يعقوب كه هر دو از پيامبران خدا بودند.

هـمـسـر ابـراهـيم ساره كه با توجه به سن زياد خود و همسرش سخت از دارا شدن فرزند مـايـوس و نـومـيـد بـود، با لحن بسيار تعجب آميزى فرياد كشيد كه اى واى بر من! آيا من فـرزنـد مى آورم در حالى كه پير زنم، و شوهرم نيز پير است، اين مساله بسيار عجيبى است؟!( قالت يا ويلتا أ أ لد و انا عجوز و هذا بعلى شيخا ان هذا الشى ء عجيب ) .

او حـق داشـت تعجب كند زيرا اولا طبق آيه 29 سوره ذاريات در جوانى نيز زن عقيمى بود و در آن روز كـه ايـن مـژده را بـه او دادنـد طـبـق گـفـتـه مـفـسـران و سـفر تكوين تورات نود سـال يـا بـيـشـتـر داشـت و هـمـسـرش ابـراهـيـم حـدود يـكـصـد سال يا بيشتر.

در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه چـرا سـاره هـم بـه پـيـر بـودن خـود استدلال كرد و هم پيرى همسرش در حالى كه مى دانيم زنان معمولا بعد از پنجاه سالگى عـادت مـاهيانه شان كه نشانه آمادگى براى تولد فرزند است قطع مى شود و پس از آن احـتـمـال، فـرزنـد آوردن در مـورد آنها ضعيف است، ولى آزمايشهاى پزشكى نشان داده كه مردان از نظر توليد نطفه آمادگى پدر شدن را تا سنين بالا دارند

ولى پاسخ اين سؤ ال روشن است كه در مردان نيز اين موضوع هر چند امكان دارد ولى به هـر صـورت در مـورد آنـهـا نـيـز در سـنـيـن خـيـلى بـالا ايـن احتمال ضعيف خواهد بود، و لذا طبق آيه 54 سوره حجر، خود ابراهيم نيز از اين بشارت به خاطر پيرى تعجب كرد.

بـه عـلاوه از نـظـر روانـى نـيـز سـاره شـايـد بـى ميل نبود، كه تنها گناه را به گردن نگيرد!.

بـه هـر حـال رسـولان پـروردگـار فـورا او را از اين تعجب در آوردند، و سوابق نعمتهاى فـوق العـاده الهـى را بـر ايـن خـانـواده و نـجـات مـعـجـز آسـايـشـان را از چـنـگـال حـوادث يـادآور شدند و به او گفتند: آيا از فرمان خداوند تعجب مى كنى؟( قالوا اتعجبين من امر الله ) .

در حالى كه رحمت خدا و بركاتش بر شما اهلبيت بوده و هست( رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت ) .

هـمـان خـدائى كـه ابـراهـيـم را از چـنـگـال نـمـرود سـتـمـگـر رهـائى بـخـشـيـد، و در دل آتش سالم نگاه داشت، همان خدائى كه ابراهيم قهرمان بت شكن را كه يك تنه بر همه طاغوتها تاخت قدرت و استقامت و بينش داد اين رحمت و بركت الهى تنها آن روز و آن زمان نبود بلكه در اين خاندان همچنان ادامه داشته و دارد، چـه بـركتى بالاتر از وجود پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و امامان معصوم (عليهم‌السلام ) كه در اين خاندان آشكار شده اند.

بـعـضـى از مـفـسـران بـا ايـن آيـه اسـتـدلال كـرده انـد كـه هـمـسـر انـسـان نـيـز در عـنـوان اهـل البـيـت وارد اسـت، و ايـن عنوان مخصوص به فرزندان و پدر و مادر نيست، البته اين اسـتـدلال صـحـيـح اسـت، و حـتـى اگـر ايـن آيـه هـم نـبـود، از نـظـر مـحـتـواى كـلمـه اهـل ايـن مـعـنـى درسـت اسـت، امـا هيچ مانعى ندارد كسانى جزء اهلبيت پيامبرى همچون پيامبر اسلام باشند و بر اثر جدا كردن مكتب خود از نظر معنوى

از اهـل بـيـت خـارج شـونـد (شـرح بـيـشـتـر در ايـن بـاره بـه خـواسـت خـدا ذيل آيه 33 سوره احزاب خواهد آمد).

و در پـايان آيه براى تاكيد بيشتر، فرشتگان گفتند او خدائى است كه حميد و مجيد است( انه حميد مجيد )

در واقـع ذكـر ايـن دو صـفـت پـروردگـار دليـلى اسـت بـراى جـمـله قـبـل، زيـرا حـمـيـد بـه مـعنى كسى است كه اعمال او ستوده است، اين نام خدا اشاره اى به نـعـمـتـهـاى فـراوانـى اسـت كـه او بـر بـنـدگـانـش دارد كـه در مـقـابـل آن حـمـدش را مـى كـنـنـد، و مـجـيـد بـه كـسـى گـفـتـه مـى شـود كـه حـتـى قـبـل از اسـتـحقاق، نعمت مى بخشد، آيا از خداوندى كه داراى اين صفات است، عجيب مى آيد كه چنين نعمتى (يعنى فرزندهاى برومند) به خاندان پيامبرش بدهد؟.

آيه (74) تا (76) و ترجمه

( فلما ذهب عن إ برهيم الروع و جاءته البشرى يجدلنا فى قوم لوط ) (74)( إن إبرهيم لحليم أوه منيب ) (75)( يا إبرهيم أعرض عن هذا إنه قد جاء أمر ربك و إنهم أتيهم عذاب غير مردود ) (76)

ترجمه:

74 - هنگامى كه ترس ابراهيم فرو نشست و بشارت به او رسيد، با ما، درباره قوم لوط مجادله مى كرد.

75 - چرا كه ابراهيم، بردبار و دلسوز و بازگشت كننده (به سوى خدا) بود.

76 - اى ابـراهـيـم از اين كار صرف نظر كن كه فرمان پروردگارت فرا رسيده و عذاب (الهى ) بطور قطع به سراغ آنها مى آيد و برگشت ندارد.

تفسير:

حـال در آيـات گـذشته ديديم كه ابراهيم بزودى دريافت كه ميهمانهاى تازه وارد، افراد خطرناك و مزاحمى نيستند، بلكه رسولان پروردگارند، كه به گفته

خودشان براى انجام ماموريتى به سوى قوم لوط مى روند.

هنگامى كه وحشت ابراهيم از آنها زائل شد، و از طرفى بشارت فرزند و جانشين برومندى بـه او دادنـد، فـورا بـه فكر قوم لوط كه آن رسولان مامور نابودى آنها بودند افتاد و شـروع بـه مـجادله و گفتگو در اين باره با آنها كرد( فلما ذهب عن ابراهيم الروع و جائته البشرى يجادلنا فى قوم لوط )

در ايـنـجا ممكن است، اين سؤ ال پيش آيد كه چرا ابراهيم درباره يك قوم آلوده گنهكار به گـفـتـگـو بـرخـاسـتـه و بـا رسولان پروردگار كه ماموريت آنها به فرمان خدا است به مـجـادله پـرداخـتـه اسـت (و بـه همين دليل تعبير به يجادلنا شده، يعنى با ما مجادله مى كرد) در حالى كه اين كار ازشان يك پيامبر، آن هم پيامبرى به عظمت ابراهيم دور است.

لذا قـرآن بـلافـاصـله در آيـه بـعـد مـى گـويـد: ابـراهـيـم بـردبار، بسيار مهربان، و متوكل بر خدا و بازگشت كننده به سوى او بود( ان ابراهيم لحليم اواه منيب ) .

در واقـع بـا ايـن سـه جـمـله پـاسـخ سـر بـسـتـه و كـوتـاهـى بـه ايـن سـؤ ال داده شده است.

تـوضـيـح ايـنـكـه: ذكـر ايـن صـفات براى ابراهيم به خوبى نشان مى دهد كه مجادله او مجادله ممدوحى بوده است، و اين به خاطر آنست كه براى ابراهيم روشـن نـبـود كـه فـرمـان عـذاب بـه طـور قـطـع از نـاحـيه خداوند صادر شده، بلكه اين احـتـمـال را مـى داد كـه هـنـوز روزنـه امـيـدى بـراى نـجـات ايـن قـوم بـاقـى اسـت، و احـتـمـال بـيـدار شـدن دربـاره آنـهـا مـى رود، و بـه هـمـيـن دليـل هنوز جائى براى شفاعت وجود دارد، لذا خواستار تاخير اين مجازات و كيفر بود، چرا كـه او حـليم و بردبار بود، و نيز بسيار مهربان بود و نيز در همه جا به خدا رجوع مى كرد.

بـنابراين اينكه بعضى گفته اند اگر مجادله ابراهيم با خدا بود كه معنى ندارد و اگر بـا فـرسـتادگان او بود آنها نيز از پيش خود نمى توانستند كارى انجام دهند، پس در هر صورت اين مجادله نمى توانست صحيح باشد؟

پـاسـخ ايـن اسـت كـه در برابر يك حكم قطعى نمى توان گفتگو كرد، اما فرمانهاى غير قطعى را با تغيير شرائط و اوضاع مى توان تغيير داد چرا كه راه بازگشت در آن بسته نيست و به تعبير ديگر فرمانهائى است مشروط نه مطلق.

امـا ايـنـكه بعضى احتمال داده اند كه مجادله درباره نجات مؤ منان بوده و از آيه 31 و 32 سـوره عـنـكـبـوت بـر ايـن مـطـلب استشهاد كرده اند، آنجا كه مى گويد:( و لما جائت رسلنا ابـراهـيـم بـالبـشـرى قـالوا انـا مـهـلكـوا اهـل هـذه القـريـة ان اهـلهـا كـانـوا ظـالمـيـن قـال ان فـيـهـا لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله الا امراته كانت من الغابرين ) : هـنـگـامـى كـه رسـولان بـا بـشـارت نـزد ابـراهـيـم آمـدنـد گـفـتـنـد كـه مـا اهـل ايـن قـريـه (شـهـر قـوم لوط) را هـلاك خـواهـيـم كـرد، چـرا كـه اهـل آن سـتـمـكارند ابراهيم گفت: در آنجا لوط زندگى مى كند گفتند ما به كسانى كه در آنـجـا هـستند آگاهتريم، او و خانواده اش جز همسرش را كه در ميان قوم باقى ميماند نجات خواهيم داد.

صـحـيـح نيست زيرا با آيه بعد كه هم اكنون از آن بحث خواهيم كرد به هيچوجه سازگار نمى باشد.

در آيه بعد ميفرمايد: رسولان بزودى به ابراهيم گفتند اى ابراهيم از اين پيشنهاد صرف نظر كن و شفاعت را كنار بگذار كه جاى آن نيست( يا ابراهيم اعرض عن هذا ) چرا كه فرمان حتمى پروردگارت فرا رسيده( انه قد جاء امر ربك )

و عذاب خداوند بدون گفتگو به سراغ آنها خواهد آمد( و انهم آتيهم عذاب غير مردود ) .

تـعـبير به ربك (پروردگارت ) نشان مى دهد كه اين عذاب نه تنها جنبه انتقامى نداشته بلكه از صفت ربوبيت پروردگار كه نشانه تربيت و پرورش بندگان و اصلاح مجتمع انسانى است، سرچشمه گرفته!.

و اينكه در بعضى از روايات مى خوانيم: ابراهيم به رسولان پروردگار گفت: اگر در ميان اين قوم صد نفر از مؤ منان باشد آيا باز هم آنها را هلاك خواهيد ساخت گفتند نه، گفت اگـر پـنـجـاه نـفـر بـاشـد، گـفتند نه، گفت اگر سى نفر گفتند نه، گفت اگر ده نفر، گـفـتـنـد: نـه، گـفت اگر پنج نفر گفتند نه گفت حتى اگر يك نفر در ميان آنها با ايمان بـاشـد گـفـتـنـد نـه، ابـراهيم گفت بطور مسلم لوط در ميان آنها است آنها پاسخ گفتند ما آگاهتريم: او و خاندانش را بجز همسرش نجات خواهيم داد

ايـن روايـت بـه هيچوجه دليل بر آن نيست كه منظور از مجادله اين گفتگو باشد بلكه اين گفتگو درباره مؤ منان بوده و از گفتگوئى كه درباره كافران داشته است جدا است، و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كـه آيات سوره عنكبوت نيز با تفسيرى كه در بالا آمد منافاتى ندارد. (دقت كنيد).

آيه (77) تا (80) و ترجمه

( و لمـا جـأت رسـلنـا لوطـا سـى ء بـهـم و ضـاق بـهـم ذرعـا و قال هذا يوم عصيب ) (77)( و جـاءه قـومـه يـهـرعـون إليـه و مـن قـبـل كـانـوا يـعـمـلون السـيـات قـال يـقـوم هـؤ لاء بـناتى هن أطهر لكم فاتقوا الله و لا تخزون فى ضيفى أليس منكم رجل رشيد ) (78)( قالوا لقد علمت ما لنا فى بناتك من حق و إنك لتعلم ما نريد ) (79)( قال لو أن لى بكم قوة أو أوى إلى ركن شديد ) (80)

ترجمه:

77 - و هنگامى كه رسولان ما به سراغ لوط آمدند از آمدنشان ناراحت شد و قلبش پريشان گشت و گفت امروز روز سختى است!.

78 - و قـومـش بـه سـرعت به سراغ او آمدند - و قبلا كارهاى بد انجام مى دادند - گفت اى قـوم مـن! ايـنـهـا دخـتـران مـنـنـد، بـراى شـمـا پـاكـيـزهـتـرنـد (بـا آنـهـا ازدواج كـنـيـد و از اعـمال شنيع صرفنظر نمائيد) از خدا بترسيد و مرا در مورد ميهمانهايم رسوا مسازيد، آيا در ميان شما يك مرد رشيد وجود ندارد؟!

79 - گـفـتـنـد تو كه ميدانى ما حق (و ميلى ) در دختران تو نداريم و خوب ميدانى ما چه مى خواهيم؟!

80 - گـفـت (افـسـوس ) اى كـاش در بـرابـر شـما قدرتى داشتم يا تكيه گاه و پشتيبان محكمى در اختيار من بود (آنگاه مى دانستم با شما ددمنشان چه كنم؟!).

تفسير:

زندگى ننگين قوم لوط

در آيات سوره اعراف، اشاره به گوشه اى از سر نوشت قوم لوط شده، و تفسير آن را در آنـجـا ديـديـم، امـا در ايـنـجـا بـه تناسب شرح داستانهاى پيامبران و اقوام آنها، و به تـنـاسـب پـيوندى كه آيات گذشته با سر گذشت لوط و قومش داشت پرده از روى قسمت ديگرى از زندگانى اين قوم منحرف و گمراه بر مى دارد، تا هدف اصلى را كه نجات و سعادت كل جامعه انسانى است از زاويه ديگرى تعقيب كند.

نـخـست مى گويد: هنگامى كه رسولان ما به سراغ لوط آمدند او بسيار از آمدن آنها ناراحت شـد و فـكـر و روحـش پـراكنده گشت و غم و اندوه تمام وجودش را فرا گرفت( و لما جائت رسلنا لوطا سيى ء بهم و ضاق بهم ذرعا )

در روايـات و تـفـاسـيـر اسـلامـى آمـده است كه لوط در آن هنگام در مزرعه خود كار مى كرد ناگهان، عده اى از جوانان زيبا را ديد كه به سراغ او مى آيند و مايلند مهمان او باشند، عـلاقـه او بـه پذيرائى از مهمان از يكسو، و توجه به اين واقعيت كه حضور اين جوانان زيـبـا، در شـهـرى كـه غـرق آلودگـى انـحـراف جـنـسـى است، موجب انواع دردسر و احتمالا آبروريزى است، او را سخت در فشار قرار داد

ايـن مـسـائل بـه صـورت افكارى جانفرسا از مغز او عبور كرد، و آهسته با خود گفت امروز روز سخت و وحشتناكى است( و قال هذا يوم عصيب )

سيى ء از ماده ساء به معنى بدحال شدن و ناراحت گشتن است.

ذرع را بـعـضـى به معنى قلب و بعضى به معنى خلق گرفته اند بنابراين ضاق بهم ذرعا يعنى دلش به خاطر اين مهمانهاى ناخوانده در چنين شرائط سختى تنگ و ناراحت شد.

ولى بـه طـورى كـه فـخـر رازى در تـفـسـيـرش از از هـرى نـقـل كـرده، ذرع در ايـن گـونـه مـوارد بـه مـعـنـى طـاقـت اسـت، و در اصل فاصله ميان دستهاى شتر به هنگام راه رفتن مى باشد.

طبيعى است هنگامى كه بر پشت شتر بيش از مقدار طاقتش بار بگذارند مجبور است دستها را نـزديـكـتر بگذارد و فاصله آن را به هنگام راه رفتن كمتر كند، به همين مناسبت اين تعبير تدريجا به معنى ناراحتى به خاطر سنگينى حادثه آمده است.

از بعضى از كتب لغت مانند قاموس استفاده مى شود كه اين تعبير در موقعى گفته مى شود كه شدت حادثه بقدرى باشد كه انسان تمام راههاى چاره را به روى خود بسته ببيند.

عـصـيـب از مـاده عصب (بر وزن اسب ) به معنى بستن چيزى به يكديگر است، و از آنجا كه حوادث سخت و ناراحت كننده انسان را در هم مى پيچد و گوئى در لابلاى ناراحتى قرار مى دهد، عنوان عصيب به آن اطلاق مى شود، و عرب روزهاى گرم و سوزان را نيز يوم العصيب مى گويد.

بـه هـر حـال لوط، راهى جز اين نداشت كه ميهمانهاى تازه وارد را به خانه خود بپذيرد و از آنـهـا پـذيـرائى كـنـد، امـا بـراى ايـنـكـه آنـهـا را اغفال نكرده باشد، در وسط راه چند بار به آنها گوشزد كرد، كه اين شهر مردم شرور و مـنـحـرفـى دارد، تـا اگـر مـهـمـانـها توانائى مقابله با آنان را ندارند، حساب كار خويش بكنند.

در روايـتـى مـى خـوانيم كه خداوند به فرشتگان دستور داده بود كه تا اين پيامبر، سه بـار شـهادت بر بدى و انحراف اين قوم ندهد، آنها را مجازات نكنند (يعنى حتى در اجراى فـرمـان خـدا نـسـبـت بـه يـك قـوم گـناهكار بايد موازين يك دادگاه و محاكمه عادلانه انجام گردد!) و اين رسولان شهادت لوط را در اثناء راه سه بار شنيدند.

در پـاره اى از روايـات آمـده كـه لوط آنـقـدر مـهـمـانـهـاى خـود را معطل كرد تا شب فرا رسيد شايد دور از چشم آن قوم شرور و آلوده بتواند با حفظ حيثيت و آبروى از آنان پذيرائى كند.

ولى چه مى توان كرد. وقتى كه انسان دشمنش در درون خانه اش باشد.

هـمـسـر لوط كـه زن بـى ايـمـانـى بـود و بـه ايـن قوم گنهكار كمك مى كرد، از ورود اين مـيـهـمـانـان جـوان و زيبا آگاه شد بر فراز بام رفت. نخست از طريق كف زدن، و سپس با روشن كردن آتش و برخاستن دود، گروهى از اين قوم منحرف را آگاه كرد كه طعمه چربى به دام افتاده!

در ايـنـجـا قرآن مى گويد: قوم با سرعت و حرص و ولع براى رسيدن به مقصد خود به سوى لوط آمدند( و جائه قومه يهرعون اليه ) .

هـمـان قـوم و گـروهـى كـه صـفـحـات زنـدگـانـيـشـان سـيـاه و آلوده بـه نـنـگ بود و قبلا اعمال زشت و بدى انجام مى دادند( و من قبل كانوا يعملون السيئات ) .

لوط در اين هنگام حق داشت بر خود بلرزد و از شدت ناراحتى فرياد بكشد و به آنها گفت مـن حـتـى حـاضـرم دخـتـران خـودم را بـه عـقد شما در آورم، اينها براى شما پاكيزه ترند( قال يا قوم هؤ لاء بناتى هن اطهر لكم ) .

بـيـائيد و از خدا بترسيد، آبروى مرا نبريد، و با قصد سوء در مورد ميهمانانم مرا رسوا مسازيد( فاتقوا الله و لا تخزون فى ضيفى ) .

اى واى مـگـر در مـيـان شـما يك انسان رشيد و عاقل و شايسته وجود ندارد كه شما را از اين اعـمـال نـنـگـيـن و بـى شـرمـانـه بـاز دارد (اءليـس مـنـكـم رجل رشيد).

ولى ايـن قـوم تـبـهـكـار در بـرابـر اينهمه بزرگوارى لوط پيامبر بى شرمانه پاسخ گفتند: تو خود به خوبى ميدانى كه ما را در دختران تو حقى نيست( قالوا لقد علمت ما لنا فى بناتك من حق ) .

و تو مسلما ميدانى ما چه چيز مى خواهيم؟!( و انك لتعلم ما نريد ) .

در ايـنـجـا بود كه اين پيامبر بزرگوار چنان خود را در محاصره حادثه ديد و ناراحت شد كه فرياد زد: اى كاش قوه و قدرتى در خود داشتم تا از ميهمانهايم دفاع كنم و شما خيره سران را در هم بكوبم( قال لو ان لى بكم قوة ) .

يـا تـكـيه گاه محكمى از قوم و عشيره و پيروان و هم پيمانهاى قوى و نيرومند در اختيار من بود تا با كمك آنها بر شما منحرفان چيره شوم( او آوى الى ركن شديد ) .

نكته ها:

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد

1 - ايـن جـمـله اى كـه لوط بـه هـنگام حمله قوم به خانه او به قصد تجاوز به مهمانانش گـفـت كـه ايـن دخـتـران مـن بـراى شـمـا پـاك و حـلال است از آنها استفاده كنيد و گرد گناه نگرديد، در ميان مفسران سؤ الاتى را برانگيخته است.

نـخـسـت ايـنـكـه آيـا مـنـظـور دخـتـران نـسـبـى و حـقيقى لوط بوده اند؟ در حالى كه آنها طبق نقل تاريخ دو يا سه نفر بيشتر نبودند، چگونه آنها را به اين جمعيت پيشنهاد مى كند؟ يا ايـنـكـه مـنـظـور هـمـه دخـتـران قـوم و شـهـر بـوده اسـت كـه مـطـابـق معمول بزرگ قبيله از آنها به عنوان دختران خود ياد مى كند.

احـتـمـال دوم ضـعـيـف بـه نـظـر مـى رسـد چـرا كـه خـلاف ظـاهـر اسـت و صـحـيـح هـمـان احـتـمـال اول اسـت و ايـن پـيـشـنـهـاد لوط بـه خـاطـر آن بـود كـه مـهـاجـمـيـن عـده اى از اهـل قريه بودند نه همه آنها، به علاوه او مى خواهد نهايت فداكارى خود را در اينجا نشان دهـد كـه مـن حـتى حاضرم براى مبارزه با گناه و همچنين حفظ حيثيت ميهمانانم دختران خودم را بـه هـمـسـرى شما درآورم، شايد آنها با اين فداكارى بى نظير، وجدان خفته شان بيدار شود و به راه حق باز گردند.

ديگر اينكه مگر ازدواج دختر با ايمانى مانند دختران لوط با كفار بى ايمان جائز بود كه چنين پيشنهادى را كرد؟!

پاسخ اين سؤ ال را از دو راه گفته اند: يكى اينكه در آئين لوط همانند آغاز اسلام تحريم چـنـيـن ازدواجـى وجـود نداشت، لذا پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دختر خود را زينب بـه ازدواج ابـى العـاص قـبـل از آنكه اسلام را بپذيرد در آورد، ولى بعدا اين حكم منسوخ گشت.

ديگر اينكه منظور لوط پيشنهاد ازدواج مشروط بود (مشروط به ايمان ) يعنى اين دختران من است، بيائيد ايمان آوريد تا آنها را به ازدواج شما درآورم.

و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كه ايراد بر لوط پيامبر كه چگونه دختران پاك خود را به جـمـعـى از اوبـاش پيشنهاد كرد نادرست است زيرا پيشنهاد او مشروط و براى اثبات نهايت علاقه به هدايت آنها بود.

2 - بـايـد تـوجـه داشـت كـه كـلمـه اطـهـر (پـاكـيـزه تـر) مـفـهـومـش ايـن نـيـسـت كـه عمل زشت و ننگين آنها پاك بوده، و ازدواج از آن پاكيزه تر، بلكه اين تعبيرى است كه در زبان عرب و زبانهاى ديگر به هنگام مقايسه گفته مى شود، مثلا به كسى كه با سرعت سـرسـام آورى رانندگى مى كند مى گويند: دير رسيدن بهتر از هرگز نرسيدن است. و يا چشم از غذاى مشكوك پوشيدن بهتر از آن است كه انسان جان خود را به خطر بيندازد. در روايـتـى نيز مى خوانيم كه امام به هنگام شدت تقيه و احساس خطر از ناحيه خلفاى بنى عـبـاسـى فرمود و الله افطر يوما من شهر رمضان احب الى من ان يضرب عنقى: يك روز از مـاه رمـضـان را - هـمـانـروزى را كـه خـليفه وقت عيد اعلام كرده بود در حالى كه عيد نبود - افطار كنم (و سپس آن روز را قضا كنم ) بهتر از آن است كه كشته شوم

بـا ايـنـكـه نه كشته شدن خوب است و نه هرگز نرسيدن و مانند آن، اما اين تعبير گفته مى شود.

3 - تـعـبير لوط كه در پايان سخنش گفت: آيا در ميان شما يك مرد رشيد نيست اين حقيقت را بـازگـو مـى كـنـد كـه حـتى وجود يك مرد رشيد در ميان يك قوم و قبيله براى جلوگيرى از اعـمـال نـنـگـيـنـشـان كـافـى اسـت يـعـنـى اگـر يـك انـسـان عاقل و صاحب رشد فكرى در ميان شما بود هرگز به سوى خانه من به قصد تجاوز به ميهمانانم نمى آمديد.

ايـن تـعبير نقش رجل رشيد را در رهبرى جوامع انسانى به خوبى روشن مى سازد اين همان واقعيتى است كه در طول تاريخ بشر نمونه هاى زيادى از آن را ديده ايم.

4 - عـجـب ايـنـكـه آن قـوم گـمـراه بـه لوط گـفـتند ما به دختران تو حق نداريم اين تعبير بيانگر نهايت انحراف اين گروه است، يعنى يك جامعه آلوده كارش به جائى مى رسد كه حـق را بـاطـل و باطل را حق مى بيند ازدواج با دختران پاك و باايمان را اصلا در قلمرو حق خود نمى شمارد، ولى به عكس انحراف جنسى را حق خود مى شمارد.

عـادت كـردن و خو گرفتن به گناه در مراحل نهائى و خطرناكش چنين است كه ننگينترين و زشـتـتـريـن اعـمـال را حق خود مى شمارد و پاكترين تمتع و بهره گيرى جنسى را ناحق مى داند.

5 - در حـديـثـى از امـام صـادق (عليها‌السلام ) چـنـين مى خوانيم كه در تفسير آيات فوق فرمود: منظور از قوه همان قائم است و ركن شديد 313 نفر يارانش!.

ايـن روايـت مـمـكـن اسـت عجيب به نظر برسد كه چگونه مى توان باور كرد لوط در عصر خودش آرزوى ظهور چنين شخص با چنين يارانى را كرده باشد.

ولى آشـنـائى با رواياتى كه در تفسير آيات قرآن وارد شده تاكنون اين درس را به ما داده اسـت كـه غـالبـا يـك قـانون كلى را در چهره يك مصداق روشنش بيان مى كند، در واقع لوط آرزو مـى كـرد كـه اى كـاش مـردانـى مـصـمـم بـا قـدرت روحى و جسمى كافى براى تـشـكـيـل يك حكومت الهى همانند مردانى كه حكومت جهانى عصر قيام مهدى (عليها‌السلام ) را تـشـكـيـل مـى دهـند در اختيار داشت، تا قيام كند و با تكيه بر قدرت، با فساد و انحراف مبارزه نمايد، و اينگونه افراد خيره سر بى شرم را در هم بكوبد.