تفسیر نمونه جلد ۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 23972
دانلود: 2143


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23972 / دانلود: 2143
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 9

نویسنده:
فارسی

آيه(81) تا (83) و ترجمه

( قـالوا يـلوط إنـا رسـل ربـك لن يـصـلوا إليـك فـأ سـر بـأ هـلك بـقـطـع مـن اليـل و لا يـلتـفـت مـنكم أحد إلا امرأتك إنه مصيبها ما أصابهم إن موعدهم الصبح أليس الصبح بقريب ) (81)( فـلمـا جـاء أمـرنـا جـعـلنـا عـليـهـا سـافـلهـا و أمـطـرنـا عـليـهـا حـجـارة مـن سجيل منضود ) (82)( مسومة عند ربك و ما هى من الظلمين ببعيد ) (83)

ترجمه:

81 - گـفتند: اى لوط! ما رسولان پروردگار توايم، آنها هرگز دسترسى به تو پيدا نخواهند كرد، در دل شب با خانواده ات (از اين شهر) حركت كن و هيچيك از شما پشت سرش را نـگـاه نـكـنـد، مگر همسر تو كه او هم بهمان بلائى كه آنها گرفتار مى شوند گرفتار خواهد شد، موعد آنها صبح است، آيا صبح نزديك نيست؟!.

82 - هـنـگـامى كه فرمان ما فرا رسيد آن (شهر و ديار) را زير و رو كرديم و بارانى از سـنـگ: گـلهـاى مـتـحـجـر مـتـراكـم بـر روى هـم بـر آنـهـا نازل نموديم.

83 - (سنگهائى كه ) نزد پروردگارت نشاندار بود و آن از ستمگران دور نيست.

تفسير:

پايان زندگى اين گروه ستمكار.

سـرانـجـام هنگامى كه رسولان پروردگار نگرانى شديد لوط را مشاهده كردند كه در چه عـذاب و شـكـنـجـه روحـى گـرفتار است، پرده از روى اسرار كار خود برداشتند و به او گـفـتـند: اى لوط ما فرستادگان پروردگار توايم نگران مباش، و بدان كه آنها هرگز دسترسى به تو پيدا نخواهند كرد!( قال يا لوط انا رسل ربك لن يصلوا اليك ) .

جالب اينكه فرشتگان خدا نمى گويند به ما آسيبى نمى رسد بلكه مى گويند به تو اى لوط دست نمى يابند كه آسيب برسانند. اين تعبير يا به خاطر آن است كه آنها خود را از لوط جـدا نـمـى دانـسـتـند چون به هر حال ميهمان او بودند و هتك حرمت آنها هتك حرمت لوط بـود، و يـا بـه خـاطـر ايـن اسـت كه مى خواهند به او بفهمانند، ما رسولان خدا هستيم و عدم دسـتـرسـى بـه مـا مـسـلم اسـت، حـتـى بـه تـو هـم كـه انـسانى همنوع آنان هستى به لطف پروردگار دست نخواهند يافت.

در آيـه 37 سـوره قـمـر مـى خـوانـيـم: و لقـد راودوه عـن ضيفه فطمسنا اعينهم: آنها قصد تـجـاوز به ميهمان لوط داشتند ولى ما چشمهاى آنها را نابينا ساختيم اين آيه نشان مى دهد كـه در ايـن هـنـگـام قوم مهاجم به اراده پروردگار بينائى خود را از دست دادند و قادر بر حـمـله نـبـودنـد. در بعضى از روايات نيز مى خوانيم كه يكى از فرشتگان مشتى خاك به صورت آنها پاشيد و آنها نابينا شدند.

بـهـر حـال ايـن آگاهى لوط از وضع ميهمانان و ماموريتشان همچون آب سردى بود كه بر قـلب سـوخـتـه اين پيامبر بزرگ ريخته شد، و در يك لحظه احساس كرد بار سنگين غم و اندوه از روى قلبش برداشته شد، برق شادى در چشمش درخشيدن گرفت، و همچون بيمار شديدى كه چشمش به طبيب مسيحادمى بيفتد احساس آرامش نمود، و فهميد دوران اندوه و غم در شـرف پـايـان اسـت و زمـان شادى و نجات از چنگال اين قوم ننگين حيوان صفت فرا رسيده است!.

مـيـهـمـانـان بـلافـاصـله ايـن دسـتـور را بـه لوط دادنـد كـه تـو هـمـيـن امـشـب در دل تـاريـكـى خـانـواده ات را بـا خـود بـردار و از ايـن سرزمين بيرون شو( فاسر با هلك بقطع من الليل ) .

ولى مواظب باشيد كه هيچيك از شما به پشت سرش نگاه نكند( و لا يلتفت منكم احد ) .

تنها كسى كه از اين دستور تخلف خواهد كرد و به همان بلائى كه به قوم گناهكار مى رسد گرفتار خواهد شد همسر معصيتكار تو است( الا امرأ تك انه مصيبها ما اصابهم ) .

در تفسير جمله لا يلتفت منكم احد مفسران چند احتمال داده اند: نخست اينكه هيچكس به پشت سر نگاه نكند.

ديـگر اينكه به فكر مال و وسائل زندگى خود در شهر نباشيد تنها خود را از اين مهلكه بيرون ببريد.

ديگر اينكه هيچيك از شما خانواده از اين قافله كوچك عقب نماند.

چـهـارم اينكه به هنگام خروج شما زمين لرزه و مقدمات عذاب شروع خواهد شد به پشت سر خود نگاه نكنيد و به سرعت دور شويد.

ولى هيچ مانعى ندارد كه همه اين احتمالات در مفهوم آيه جمع باشد.

سـرانـجـام آخـريـن سـخـن را بـه لوط گـفـتـنـد كـه: لحـظـه نزول عذاب و ميعاد آنـهـا صـبح است و با نخستين شعاع صبحگاهى زندگى اين قوم غروب خواهد كرد( ان موعد هم الصبح ) .

اكـنـون بـرخـيـزيـد و هـر چـه زودتـر شهر را ترك گوئيد مگر صبح نزديك نيست( اليس الصبح بقريب ) .

در بعضى از روايات مى خوانيم هنگامى كه فرشتگان موعد عذاب را صبح ذكر كردند لوط از شـدت نـاراحـتـى كـه از ايـن قـوم آلوده داشـت هـمـان قـومـى كـه بـا اعـمـال نـنـگـيـنـشـان قـلب او را مـجـروح و روح او را پـر از غـم و انـدوه سـاخته بودند، از فرشتگان خواست كه حالا كه بنا است نابود شوند چه بهتر كه زودتر!

ولى آنها لوط را دلدارى دادند و گفتند مگر صبح نزديك نيست.

سرانجام لحظه عذاب فرا رسيد و به انتظار لوط پيامبر پايان داد، همانگونه كه قرآن مـى گويد: هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد آن سرزمين را زير و رو كرديم، و بارانى از سـنـگ، از گـلهـاى مـتـحجر متراكم بر روى هم، بر سر آنها فرو ريختيم( فلما جاء امرنا جـعـلنـا عـاليـهـا سـافـلهـا و امـطـرنـا عـليـهـا حـجـارة مـن سجيل منضود ) .

سـجـيـل در اصـل يـك كـلمـه فـارسـى اسـت كـه از سـنـگ و گـل گرفته شده است بنابراين چيزى است كه نه كاملا مانند سنگ سخت شده و نه همچون گل سست است بلكه برزخى ميان آن دو مى باشد.

مـنـضـود از مـاده نـضـد به معنى رويهم قرار گفتن و پى در پى آمدن است يعنى اين باران سنگ آنچنان سريع و پى در پى بود كه گوئى سنگها بر هم سوار ميشدند.

ولى اين سنگها، سنگهاى معمولى نبودند بلكه سنگهائى بودند نشاندار، نزد پروردگار تو( مسومة عند ربك ) .

اما تصور نكنيد كه اين سنگها مخصوص قوم لوط بودند، آنها از هيچ قوم و جمعيت و گروه ستمكار و ظالمى دور نيستند( و ما هى من الظالمين ببعيد ) .

ايـن قـوم مـنـحـرف هم بر خويش ستم كردند و هم بر جامعه شان، هم سرنوشت ملتشان را بـبـازى گـرفـتـنـد و هم ايمان و اخلاق انسانى را، و هر قدر رهبر دلسوزشان فرياد زد، گوش فرا ندادند و مسخره كردند، و قاحت و بى شرمى را به آنجا رساندند كه حتى مى خواستند به حريم ميهمانهاى رهبرشان نيز تجاوز كنند.

ايـنـهـا كـه هـمـه چيز را وارونه كرده بودند! بايد شهرشان هم واژگونه شود! نه فقط زيـر و رو شـود كـه بارانى از سنگ، آخرين آثار حيات را در آنجا در هم بكوبد و آنها را زيـر پوشش خود دفن كند، به گونه اى كه حتى اثرى از آنها در آن سرزمين ديده نشود، تنها بيابانى وحشتناك و بهم ريخته و قبرستانى خاموش و مدفون زير سنگ ريزه ها، از آنها باقى بماند.

آيـا تنها قوم لوط بايد چنين مجازات شوند، مسلما نه، هر گروه منحرف و ملت ستم پيشه اى چـنـيـن سـرنـوشـتـى در انـتـظـار او اسـت گاهى زير باران سنگريزه ها، و گاهى زير ضـربات بمبهاى آتشزا، و زمانى زير فشارهاى اختلافات كشنده اجتماعى، و بالاخره هر كدام به شكلى و به صورتى.

نكته ها:

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1 - چـرا لحـظـه نـزول عـذاب صـبـح بـود؟ - دقـت در آيـات بـالا ايـن سـؤ ال را در ذهـن خـوانـنـده تـرسـيـم مـى كـنـد كـه صـبـح در ايـن مـيان چه نقشى داشت؟ چرا در دل شب عذاب نازل نشد.

آيا به خاطر آن است كه گروه مهاجم به خانه لوط هنگامى كه نابينا شـده انـد بـه سوى قوم برگشتند و جريان را بازگو كردند، و آنها كمى در فكر فرو رفـتـند كه جريان چيست و خداوند اين مهلت را تا صبح به آنها داد و شايد بيدار شوند و به سوى او باز گردند؟!.

يـا ايـنـكـه خـداونـد نـمـى خـواسـت در دل شـب، بـر آنـهـا شـبـيـخـون زنـد و بـه هـمـيـن دليل دستور داد تا فرا رسيدن صبح ماموران عذاب دست نگهدارند.

در تـفـاسـيـر تـقـريبا چيزى در اين زمينه ننوشته اند ولى آنچه در بالا گفتيم احتمالاتى بود كه قابل مطالعه است.

2 - زيـر و رو چـرا؟ - گـفتيم عذاب بايد تناسبى با نحوه گناه داشته باشد از آنجا كه اين قوم در طريق انحراف جنسى همه چيز را دگرگون ساختند، خداوند نيز شهرهاى آنها را زيـر و رو كرد و از آنجا كه - طبق روايات - بارانى از سخنان ركيك به طور مداوم بر هم مى ريختند، خداوند هم بارانى از سنگ بر سر آنان فرو ريخت.

3 - بـاران سـنـگ چرا؟ - آيا بارش سنگريزه قبل از زير و رو شدن شهرهاى آنها بود، يا هـمـراه آن، يـا بـعـد از آن؟ در مـيان مفسران گفتگو است و آيات قرآن نيز صراحتى در اين زمينه ندارد، زيرا اين جمله با واو، عطف شده كه ترتيب از آن استفاده نمى شود.

ولى بـعـضـى از مـفـسـران مـانـنـد نـويـسـنـده المـنـار مـعـتـقـد اسـت، ايـن بـاران سـنـگ يـا قـبـل از زير و رو شدن بوده، يا در اثناء آن، و فلسفه آن، اين بوده كه افراد پراكنده اى كـه در گـوشـه و كنار قرار داشتند و زير آوارها مدفون نشدند، سالم در نروند، آنها نيز به كيفر اعمال زشتشان برسند!.

روايتى كه مى گويد: همسر لوط، صدا را كه شنيد سر بر گردانيد و در همان حال سنگى به او اصابت كرد و او را كشت، نشان مى دهد كه اين دو (زير و رو شدن و باران سنگ ) با هم صورت گرفته است.

ولى اگر از اينها صرف نظر كنيم، مانعى ندارد كه براى تشديد عذاب و محو آثار آنها سـنـگـريـزه حـتـى پـس از زيـر و رو شـدن بـر آنـهـا نازل شده باشد به طورى كه سرزمينشان زير آن پنهان گردد و آثارش محو شود.

4 - نشاندار چرا؟ - گفتيم جمله مسومة عند ربك اين نكته را مى فهماند كه اين سنگها از نزد خـدا نـشـانـدار بـودنـد، ولى در ايـنكه چگونه نشاندار بود، در ميان مفسران گفتگو است، بـعـضـى گفته اند در اين سنگها علاماتى بود كه نشان مى داد سنگ معمولى نيست، بلكه مـخصوصا براى عذاب الهى نازل شده است، تا با ريزش سنگهاى ديگر اشتباه نشود، و بـه هـمـيـن دليل بعضى ديگر گفته اند، سنگها شباهتى با سنگهاى زمينى نداشت، بلكه مـشـاهـده وضـع آنـها نشان مى داد، نوعى سنگ آسمانى است كه از خارج كره زمين به سوى زمين سرازير شده است!.

بـعـضـى نـيـز گـفته اند اينها علائمى در علم پروردگار داشته كه هر كدام از آنها درست بـراى فـرد مـعـيـن و نقطه معين نشانه گيرى شده بود، اشاره به اينكه آنقدر مجازاتهاى الهـى روى حـسـاب اسـت كـه حـتـى مـعلوم است كدام شخص با كدام سنگ بايد در هم كوبيده شود، بيحساب و بى ضابطه نيست.

5 - تحريم همجنس گرائى.

همجنس گرائى چه در مردان باشد و چه در زنان در اسلام از گناهان بسيار بزرگ است و هر دو داراى حد شرعى است.

حـد هـمـجـنـس گـرائى در مـردان خـواه فـاعـل بـاشـد يـا مفعول اعدام است، و براى اين اعدام طرق مختلفى در فقه بيان شده است، البته اثبات اين گناه بايد

از طـرق مـعـتـبر و قاطعى كه در فقه اسلامى و روايات وارده از معصومين ذكر شده صورت گـيـرد، و حـتـى سـه مـرتـبـه اقـرار هـم بـه تـنـهـائى كـافـى نـيـسـت و بـايـد حداقل چهار بار اقرار به اين عمل كند.

و امـا حـد هـمـجـنـس گرائى در زنان پس از چهار بار اقرار و يا ثبوت بوسيله چهار شاهد عادل (به شرائطى كه در فقه گفته شده ) صد تازيانه است، و بعضى از فقها گفته اند اگر زن شوهردارى اين عمل را انجام بدهد حد او اعدام است.

اجراى اين حدود، شرائط دقيق و حساب شده اى دارد كه در كتب فقه اسلامى آمده است.

روايـاتـى كـه در مـذمـت هـمـجـنـس گـرائى از پـيـشـوايـان اسـلام نـقـل شـده آنقدر زياد و تكان دهنده است كه با مطالعه آن هر كس احساس ‍ مى كند كه زشتى اين گناه به اندازه اى است كه كمتر گناهى در پايه آن قرار دارد.

از جـمـله در روايـتـى از پـيـامـبـر اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـى خـوانـيم لما عمل قوم لوط ما عملوا بكت الارض الى ربها حتى بلغ دموعها الى السماء، بكت السماء حتى بلغ دموعها العرض، فاوحى الله الى السماء ان احصبيهم، و اوحى الى الارض ان اخسفى بهم: هنگامى كه قوم لوط آن اعمال ننگين را انجام دادند زمين آنچنان ناله و گريه سر داد كه اشكهايش به آسمان رسيد، و آسمان آنچنان گريه كرد كه اشكهايش به عرش رسيد، در ايـن هـنـگـام خـداونـد به آسمان وحى فرستاد كه آنها را سنگباران كن! و به زمين وحى فرستاد كه آنها را فرو بر! (بديهى است گريه و اشك جنبه تشبيه و كنايه دارد).

و در حـديـثى از امام صادق (عليها‌السلام ) مى خوانيم كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فـرمـود: مـن جـامـع غـلاما جاء يوم القيامة جنبا لا ينقيه ماء الدنيا و غضب الله عليه و لعنه و اعد له جهنم و سائت مصيرا... ثم قال ان الذكر يركب الذكر فيهتز العـرض لذلك: هـر كـس بـا نـوجـوانـى آمـيزش جنسى كند روز قيامت ناپاك وارد محشر مى شود، آنچنان كه تمام آبهاى جهان او را پاك نخواهند كرد، و خداوند او را غضب مى كند و از رحـمـت خـويـش دور مـى دارد و دوزخ را بـراى او آمـاده ساخته است و چه بد جايگاهى است... سپس فرمود: هر گاه جنس مذكر با مذكر آميزش كند عرش خداوند به لرزه در مى آيد.

در حـديـث ديـگـرى از امام صادق (عليها‌السلام ) مى خوانيم: آنها كه تن به چنين كارى در مـى دهـنـد بـازمـانـدگـان سـدوم (قـوم لوط) هـستند سپس اضافه فرمود: من نمى گويم از فـرزنـدان آنـهـا هـسـتـنـد ولى از طـيـنـت آنـهـا هـسـتـنـد سـؤ ال شـد همان شهر سدوم كه زيرورو شد، فرمود: آرى چهار شهر بودند سدوم و صريم و لدنا و غميرا (عمورا).

در روايـت ديـگـرى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليها‌السلام ) مى خوانيم كه فرمود: از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شـنـيـدم چـنـيـن مـى گـفـت: لعـن الله المـتـشـبـهـيـن مـن الرجال بالنساء و المتشبهات من النساء بالرجال: لعنت خدا بر آن مردانى باد كه خود را شبيه زنان مى سازند، (با مردان آميزش جنسى مى كنند) و لعنت خدا بر زنانى باد كه خود را شبيه مردان مى كنند.

فلسفه تحريم هم جنس گرائى.

گـر چـه در دنـيـاى غـرب كه آلودگيهاى جنسى فوق العاده زياد است، اين گونه زشتيها مـورد تـنـفر نيست و حتى شنيده مى شود در بعضى از كشورها همانند انگلستان طبق قانونى كه با كمال وقاحت از پارلمان گذشته اين موضوع جواز قـانـونـى پيدا كرده!! ولى شيوع اين گونه زشتيها هرگز از قبح آن نمى كاهد و مفاسد اخلاقى و روانى و اجتماعى آن در جاى خود ثابت است.

گـاهـى بعضى از پيروان مكتب مادى كه اينگونه آلودگيها را دارند براى توجيه عملشان مى گويند ما هيچگونه منع طبى براى آن سراغ نداريم!.

ولى آنـهـا فـرامـوش كـرده انـد كـه اصـولا هـر گـونـه انـحراف جنسى در تمام روحيات و ساختمان وجود انسان اثر مى گذارد و تعادل او را بر هم مى زند.

تـوضـيـح ايـنـكـه: انـسـان بـه صـورت طـبـيـعـى و سـالم تـمـايـل جـنـسـى به جنس مخالف دارد و اين تمايل از ريشه دارترين غرائز انسان و ضامن بقاء نسل او است.

هـر گـونـه كـارى كـه تـمـايـل را از مـسير طبيعيش منحرف سازد، يكنوع بيمارى و انحراف روانى در انسان ايجاد مى كند.

مردى كه تمايل به جنس موافق دارد و يا مردى كه تن به چنين كارى مى دهد هيچكدام يك مرد كـامـل نـيـسـتند، در كتابهاى امور جنسى هموسكو آليسم (همجنس گرائى ) به عنوان يكى از مهمترين انحراف ذكر شده است.

ادامه اين كار تمايلات جنسى را نسبت به جنس مخالف در انسان تدريجا مى كشد و در مورد كـسـى كه تن به اين كار در مى دهد احساسات زنانه تدريجا در او پيدا مى شود، و هر دو گـرفـتـار ضـعف مفرط جنسى و به اصطلاح سرد مزاجى مى شوند، به طورى كه بعد از مدتى قادر به آميزش طبيعى (آميزش با جنس مخالف ) نخواهند بود.

بـا تـوجه به اينكه احساسات جنسى مرد و زن هم در ارگانيسم بدن آنها مؤ ثر است و هم در روحـيات و اخلاق ويژه آنان، روشن مى شود كه از دست دادن احساسات طبيعى تا چه حد ضـربـه بـر جـسم و روح انسان وارد مى سازد، و حتى ممكن است افرادى كه گرفتار چنين انـحـرافـى هـسـتند، چنان گرفتار ضعف جنسى شوند كه ديگر قدرت بر توليد فرزند پيدا نكنند.

ايـن گـونـه اشـخـاص از نـظـر روانـى غـالبـا سالم نيستند و در خود يكنوع بيگانگى از خويشتن و بيگانگى از جامعه اى كه به آن تعلق دارند احساس مى كنند.

قـدرت اراده را كـه شـرط هـر نـوع پـيـروزى اسـت تـدريـجـا از دسـت مـى دهـنـد، و يـكـنوع سرگردانى و بى تفاوتى در روح آنها لانه مى كند.

آنـهـا اگـر بـه زودى تصميم به اصلاح خويشتن نگيرند و حتى در صورت لزوم از طبيب جـسـمـى يـا روانـى كـمك نخواهند و اين عمل به صورت عادتى براى آنها در آيد، ترك آن مـشـكل خواهد شد، ولى در هر حال هيچوقت براى ترك اين عادت زشت دير نيست، تصميم مى خواهد و عمل.

بـهـر حـال سـرگـردانـى روانـى تـدريـجـا آنـهـا را بـه مـواد مـخدر و مشروبات الكلى و انحرافات اخلاقى ديگر خواهد كشانيد و اين يك بدبختى بزرگ ديگر است.

جـالب ايـنـكـه در روايات اسلامى در عباراتى كوتاه و پر معنى اشاره به اين مفاسد شده اسـت، از جـمـله در روايـتـى از امـام صـادق (عليها‌السلام ) مـى خوانيم كه كسى از او سؤ ال كـرد لم حـرم الله اللواط: چـرا خـداونـد لواط را حـرام كـرده اسـت فـرمـود: مـن اجـل انـه لو كـان اتـيـان الغـلام حـلالا لاسـتـغـنـى الرجـال عـن النـسـاء و كـان فـيـه قـطـع النـسـل و تـعـطـيـل الفـروج و كـان فـى اجـازة ذلك فـسـاد كـثـيـر: اگر آميزش با پسران حـلال بـود مـردان از زنـهـا بـى نـيـاز (و نـسـبـت بـه آنـان بـى مـيـل ) مـى شدند، و اين باعث قطع نسل انسان مى شد و باعث از بين رفتن آميزش طبيعى جنس موافق و مخالف مى گشت و اين كار مفاسد زياد اخلاقى و اجتماعى ببار مى آورد.

ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه است كه اسلام يكى از مجازاتهائى را كه براى چنين افـرادى قـائل شـده آنـسـت كـه ازدواج خـواهـر و مـادر و دخـتـر شـخـص مـفـعـول بـر فـاعـل حـرام اسـت يـعـنـى اگـر چـنـيـن كـارى قبل از ازدواج صورت گرفته شد، اين زنان براى او حرام ابدى مى شوند.

آخـريـن نـكـتـه اى كـه در ايـنـجـا بـايـد يـادآور شـويـم اين است كه كشيده شدن افراد به ايـنـگونه انحراف جنسى علل بسيار مختلفى دارد و حتى گاهى طرز رفتار پدر و مادر با فرزندان خود، و يا عدم مراقبت از فرزندان همجنس، و طرز معاشرت و خواب آنها با هم در خانه ممكن است از عوامل اين آلودگى گردد.

گاهى ممكن است انحراف اخلاقى ديگر سر از اين انحراف بيرون آورد.

قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در حـالات قـوم لوط مـى خـوانـيـم كـه عـامـل آلودگـى آنـهـا بـه ايـن گـنـاه ايـن بـود كـه آنـهـا مـردمـى بـخـيـل بـودنـد و چـون شـهـرهـاى آنـهـا بر سر راه كاروانهاى شام قرار داشت و آنها نمى خـواسـتـند از ميهمانان و عابرين پذيرائى كنند در آغاز چنين به آنها وانمود مى كردند كه قـصـد تـجـاوز جـنسى به آنان دارند تا ميهمانان و عابرين را از خود فرار دهند، ولى اين عـمـل تـدريـجـا بـه صورت عادت براى آنها در آمد و تمايلات انحراف جنسى تدريجا در وجود آنها بيدار شد و كارشان به جائى رسيد كه از فرق تا قدم آلوده شدند.

حـتـى شـوخى هاى بى موردى كه گاهى در ميان پسران و يا دختران نسبت به همجنسان خود مـى شـود گـاهـى انـگـيـزه كـشـيـده شـدن بـه ايـن انـحـرافـات مـى گـردد، بـه هـر حـال بـايد به دقت مراقب اينگونه مسائل بود، و آلودگان را به سرعت نجات داد و از خدا در اين راه توفيق طلبيد.

اخلاق قوم لوط.

در روايات و تواريخ اسلامى اعمال زشت و ننگين ديگرى به موازات انحراف جنسى از آنها نقل شده است از جمله در سفينة البحار مى خوانيم:

قـيـل كـانـت مـجـالسـهم تشتمل على انواع المناكير مثل الشتم و السخف و الصفح و القمار و ضرب المخراق و خذف الاحجار على من مربهم و ضرب المعازف و المزامير و كشف العورات:

گـفـتـه مـى شـود مـجـالس آنـهـا مـمـلو بـود از انـواع مـنـكـرات و اعـمـال زشـت، فـحـشـهـاى ركـيـك و كـلمـات زنـنـده بـا هـم رد و بـدل مـى كـردند، با كف دست بر پشت يكديگر مى كوبيدند، قمار مى كردند، و بازيهاى بـچـهـگانه داشتند، سنگ به عابران پرتاب مى كردند و انواع آلات موسيقى را بكار مى بردند و در حضور جمع بدن خود را برهنه و كشف عورت مى نمودند!.

روشـن اسـت در چـنـان مـحـيـط آلودهـاى، انـحـراف و زشتى هر روز ابعاد تازه اى بخود مى گـيـرد، و اصـولا قبح اعمال ننگين برچيده مى شود و آنچنان در اين مسير پيش مى روند كه هيچ كارى در نظر آنها زشت و منكر نيست!.

و از آنـهـا بدبختتر اقوام و ملتهائى هستند كه در عصر پيشرفت علوم و دانشها در همان راه گـام بـرمـى دارنـد و حـتـى گـاهـى اعـمـالشـان بـقـدرى نـنـگـيـن و رسـوا اسـت كـه اعمال قوم لوط را به فراموشى مى سپارد.

آيه (84) تا (86) و ترجمه

( و إلى مـديـن أخـاهـم شـعـيـبـا قـال يـقـوم اعـبـدوا الله مـا لكـم مـن إله غـيـره و لا تـنـقـصـوا المكيال و الميزان إنى أرئكم بخير و إنى أخاف عليكم عذاب يوم محيط ) (84)( و يـقـوم أوفوا المكيال و الميزان بالقسط و لا تبخسوا الناس أشيأهم و لا تعثوا فى الارض مفسدين ) (85)( بقيت الله خير لكم إن كنتم مؤ منين و ما أنا عليكم بحفيظ ) (86)

ترجمه:

84 - و بـه سـوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم، گفت اى قوم من! الله را پرستش كـنـيـد كه جز او معبود ديگرى براى شما نيست و پيمانه و وزن را كم نكنيد (و دست به كم فروشى نزنيد) من خير خواه شما هستم و من از عذاب روز فراگير بر شما بيمناكم!.

85 - و اى قـوم من!، پيمانه و وزن را با عدالت وفا كنيد و بر اشياء (و اجناس ) مردم عيب مگذاريد و از حق آنان نكاهيد و در زمين فساد مكنيد.

86 - سرمايه حلالى كه خداوند براى شما باقى گذارده برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد، و من پاسدار شما (و مامور بر اجبارتان به ايمان ) نيستم.

تفسير:

مدين سرزمين شعيب.

بـا پـايـان يافتن داستان عبرت انگيز قوم لوط نوبت به قوم شعيب و مردم مدين مى رسد هـمـان جـمـعـيـتـى كه راه توحيد را رها كردند و در سنگلاخ شرك و بت پرستى سرگردان شـدنـد، نه تنها بت كه در هم و دينار و مال و ثروت خويش را مى پرستيدند، و به خاطر آن كـسب و تجارت با رونق خويش را آلوده به تقلب و كم فروشى و خلافكاريهاى ديگر مى كردند.

در آغـاز مـى گـويـد: و بـه سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم:( و الى مدين اخاهم شعيبا )

كلمه اخاهم (برادرشان ) همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم به خاطر آن است كه نهايت مـحـبـت پـيـامـبـران را بـه قوم خود باز گو كند، نه فقط به خاطر اينكه از افراد قبيله و طائفه آنها بود بلكه علاوه بر آن خير خواه و دلسوز آنها همچون يك برادر بود.

مـديـن (بر وزن مريم ) نام آبادى شعيب و قبيله او است، اين شهر در مشرق خليج عقبه قرار داشـتـه و مـردم آن از فـرزنـدان اسـمـاعـيـل بودند، و با مصر و لبنان و فلسطين تجارت داشته اند.

امـروز شـهـر مـديـن بـه نام معان ناميده مى شود ولى بعضى از جغرافيون نام مدين را بر مردمى اطلاق كرده اند كه ميان خليج عقبه تا كوه سينا مى زيسته اند.

در تـورات نـيـز نـام مـديـان آمـده، امـا بـه عـنـوان بـعـضـى از قـبـائل (و البـتـه اطـلاق يـك نـام بـر شـهـر و صـاحـبـان شـهـر معمول است ).

ايـن پـيـامـبـر اين برادر دلسوز و مهربان همانگونه كه شيوه همه پيامبران در آغاز دعوت بـود نـخـسـت آنها را به اساسى ترين پايه هاى مذهب يعنى توحيد دعوت كرد و گفت: اى قـوم! خـداونـد يـگـانـه يـكـتـا را بـپـرسـتـيـد كـه جـز او مـعـبـودى بـراى شـمـا نـيـسـت( قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ) .

چـرا كـه دعـوت بـه توحيد دعوت به شكستن همه طاغوتها و همه سنتهاى جاهلى است، و هر گونه اصلاح اجتماعى و اخلاقى بدون آن ميسر نخواهد بود.

آنگاه به يكى از مفاسد اقتصادى كه از روح شرك و بت پرستى سرچشمه مى گيرد و در آن زمـان در مـيـان اهـل مـديـن سـخـت رائج بود اشاره كرده و گفت: به هنگام خريد و فروش پـيـمـانـه و وزن اشـيـاء را كـم نـكـنـيـد( و لا تـنـقـصـوا المكيال و الميزان ) .

مـكـيـال و مـيـزان بـه مـعـنـى پيمانه و ترازو است و كم كردن آنها به معنى كم فروشى و نپرداختن حقوق مردم است.

رواج ايـن دو كـار در مـيـان آنـهـا نـشانه اى بود از نبودن نظم و حساب و ميزان و سنجش در كارهايشان، و نمونه اى بود از غارتگرى و استثمار و ظلم و ستم در جامعه ثروتمند آنها.

اين پيامبر بزرگ پس از اين دستور بلافاصله اشاره به دو علت براى آن مى كند:

نـخـسـت مـى گـويـد: قـبـول اين اندرز سبب مى شود كه درهاى خيرات به روى شما گشوده شـود، پـيـشـرفت امر تجارت، پائين آمدن سطح قيمتها، آرامش جامعه، خلاصه من خير خواه شـمـا هستم و مطمئنم كه اين اندرز نيز سرچشمه خير و بركت براى جامعه شما خواهد بود.( انى اراكم بخير ) .

ايـن احـتـمـال نـيـز در تـفـسـير اين جمله وجود دارد كه شعيب مى گويد: من شما را داراى نعمت فـراوان و خـيـر كـثيرى مى بينم بنابراين دليلى ندارد كه تن به پستى در دهيد و حقوق مردم را ضايع كنيد و به جاى شكر نعمت كفران نمائيد.

ديگر اينكه، من از آن مى ترسم كه اصرار بر شرك و كفران نعمت و كم فروشى، عذاب روز فراگير، همه شما را فرو گيرد( و انى اخاف عليكم عذاب يوم محيط ) .

محيط در اينجا صفت براى يوم است، يعنى يك روز فراگير و البته فراگير بودن روز بـه مـعـنـى فراگير بودن مجازات آن روز است، و اين مى تواند اشاره به عذاب آخرت و همچنين مجازاتهاى فراگير دنيا باشد.

بـنـابـرايـن هم شما نياز به اين گونه كارها نداريد و هم عذاب خدا در كمين شما است پس بايد هر چه زودتر وضع خويش را اصلاح كنيد.

آيـه بـعـد مجددا روى نظام اقتصادى آنها تاكيد مى كند و اگر قبلا شعيب قوم خود را از كم فـروشى نهى كرده بود در اينجا دعوت به پرداختن حقوق مردم كرده، مى گويد: اى قوم! پـيـمـانـه و وزن را بـا قـسـط و عـدل وفـا كـنـيـد( و يـا قـوم اوفـوا المكيال و الميزان بالقسط ) .

و ايـن اصـل يـعـنى اقامه قسط و عدل و دادن حق هر كس به او بايد بر سراسر جامعه شما حكومت كند.

سـپس قدم از آن فراتر نهاده، مى گويد: بر اشياء و اجناس مردم عيب مگذاريد، و چيزى از آنها را كم مكنيد( و لا تبخسوا الناس اشيائهم ) .

بخس (بر وزن نحس ) در اصل به معنى كم كردن به عنوان ظلم و ستم است.

و ايـنـكه به زمينهائى كه بدون آبيارى زراعت مى شود بخس گفته مى شود به همين علت اسـت كـه آب آن كـم اسـت (تـنـهـا از بـاران اسـتـفـاده مـى كـنـد) و يـا آنـكـه محصول آن نسبت به زمينهاى آبى كمتر مى باشد.

و اگـر بـه وسـعـت مـفـهوم اين جمله نظر بيفكنيم دعوتى است به رعايت همه حقوق فردى و اجـتـمـاعـى بـراى همه اقوام و همه ملتها، بخس حق در هر محيط و هر عصر و زمان به شكلى ظـهـور مـى كند، و حتى گاهى در شكل كمك بلا عوض! و تعاون و دادن وام! (همانگونه كه روش استثمار گران در عصر و زمان ما است ).

در پـايـان آيـه بـاز هـم از ايـن فـراتـر رفـته، مى گويد: در روى زمين فساد مكنيد( و لا تعثوا فى الارض مفسدين ) .

فـسـاد از طـريـق كـم فـروشى، فساد از طريق غصب حقوق مردم و تجاوز به حق ديگران، فـسـاد بـه خـاطر بر هم زدن ميزانها و مقياسهاى اجتماعى، فساد از طريق عيب گذاشتن بر اموال و اشخاص، و بالاخره فساد به خاطر تجاوز به حريم حيثيت و آبرو و ناموس و جان مردم!.

جـمـله (لا تـعـثـوا) به معنى فساد نكنيد است بنابراين ذكر (مفسدين ) بعد از آن به خاطر تاءكيد هر چه بيشتر روى اين مساءله است.

دو آيـه فـوق ايـن واقعيت را به خوبى منعكس مى كند كه بعد از مساءله اعتقاد به توحيد و ايـدئولوژى صـحـيح، يك اقتصاد سالم از اهميت ويژه اى برخوردار است، و نيز نشان مى دهد كه بهم ريختگى نظام اقتصادى سرچشمه فساد وسيع در جامعه خواهد بود.

سرانجام به آنها گوشزد كرد كه افزايش كميت ثروت - ثروتى كه از راه ظلم و ستم و اسـتـثـمار ديگران بدست آيد - سبب بى نيازى شما نخواهد بود، بلكه (سرمايه حلالى كـه بـراى شـمـا بـاقـى مـى مـاند هر چند كم و اندك باشد اگر ايمان به خدا و دستورش داشته باشيد بهتر است )( بقية الله خير لكم ان كنتم مؤ منين ) .

تـعـبـيـر بـه (بـقـيـة الله ) يـا بـه خـاطـر آن اسـت كـه سـود حلال اندك چون به فرمان خدا است (بقية الله ) است.

و يـا ايـنـكـه تـحـصـيـل حلال باعث دوام نعمت الهى و بقاى بركات مى شود.

و يا اينكه اشاره به پاداش و ثوابهاى معنوى است كه تا ابد باقى مى ماند هر چند دنيا و تـمـام آنـچه در آن است فانى شود، آيه 46 سوره كهف و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير املا نيز اشاره به همين است.

و تعبير به ان كنتم مؤ منين (اگر ايمان داشته باشيد) اشاره به اين است كه اين واقعيت را تنها كسانى درك مى كنند كه ايمان به خدا و حكمت او و فلسفه فرمانهايش داشته باشند.

در روايـات متعددى ميخوانيم كه بقية الله تفسير به وجود مهدى (عليها‌السلام ) يا بعضى از امامان ديگر شده است، از جمله در كتاب اكمال الدين از امام باقر (عليها‌السلام ) چنين نقل شده: اول ما ينطق به القائمعليها‌السلام حين خرج هذه الاية بقية الله خـيـر لكـم ان كـنتم مؤ منين، ثم يقول انا بقية الله و حجته و خليفته عليكم فلا يسلم عليه مسلم الا قال السلام عليك يا بقية الله فى ارضه:

(نـخستين سخنى كه مهدى (عليها‌السلام ) پس از قيام خود مى گويد اين آيه است (بقية الله خـيـر لكـم ان كـنتم مؤ منين ) سپس مى گويد منم بقية الله و حجت و خليفه او در ميان شـما، سپس هيچكس بر او سلام نمى كند مگر اينكه ميگويد: السلام عليك يا بقية الله فى ارضه ).

بـارهـا گـفـتـه ايـم آيـات قـرآن هـر چـنـد در مـورد خـاصـى نازل شده باشد مفاهيم جامعى دارد كه مى تواند در اعصار و قرون بعد بر مصداقهاى كلى تر و وسيع تر، تطبيق شود.

درسـت اسـت كـه در آيـه مـورد بحث، مخاطب قوم شعيبند، و منظور از (بقية الله ) سود و سـرمـايـه حـلال و يـا پـاداش الهـى است، ولى هر موجود نافع كه از طرف خداوند براى بشر باقى مانده و مايه خير و سعادت او گردد، (بقية الله ) محسوب مى شود.

تمام پيامبران الهى و پيشوايان بزرگ (بقية الله )اند.

تـمـام رهـبـران راسـتين كه پس از مبارزه با يك دشمن سر سخت براى يك قوم و ملت باقى ميمانند از اين نظر بقية الله اند.

هـمـچـنـيـن سربازان مبارزى كه پس از پيروزى از ميدان جنگ باز مى گردند آنها نيز بقية الله اند.

و از آنجا كه مهدى موعود (عليها‌السلام ) آخرين پيشوا و بزرگترين رهبر انقلابى پس از قـيـام پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است يكى از روشنترين مصاديق (بقية الله ) مى باشد و از همه به اين لقب شايسته تر است، بخصوص كه تنها باقيمانده بعد از پيامبران و امامان است.

در پـايـان آيـه مـورد بـحـث از زبان شعيب مى خوانيم كه مى گويد: وظيفه من همين ابلاغ و انـذار و هـشـدار بـود كـه گـفـتـم و (مـن مـسـئول اعـمـال شما و موظف به اجبار كردنتان بر پذيرفتن اين راه نيستم ) اين شما و اين راه و اين چاه!( و ما انا عليكم بحفيظ ) .