تفسیر نمونه جلد ۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 23950
دانلود: 2143


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23950 / دانلود: 2143
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 9

نویسنده:
فارسی

آيه (87) تا (90) و ترجمه

( قـالوا يـشـعـيـب أصـلوتـك تـأ مـرك أن نـتـرك مـا يـعـبـد أبـاؤ نـا أو أن نفعل فى أمولنا ما نشؤا إنك لا نت الحليم الرشيد ) (87)( قال يقوم أ رأيتم إن كنت على بينة من ربى و رزقنى منه رزقا حسنا و ما أريد أن أخالفكم إلى مـا أنهئكم عنه إن أريد إلا الاصلح ما استطعت و ما توفيقى إلا بالله عليه توكلت و إليه أنيب ) (88)( و يقوم لا يجرمنكم شقاقى أن يصيبكم مثل ما أصاب قوم نوح أو قوم هود أو قوم صلح و ما قوم لوط منكم ببعيد ) (89) (و استغفروا ربكم ثم توبوا إليه إن ربى رحيم ودود ) (90)

ترجمه:

87 - گـفـتـنـد: اى شـعـيـب آيـا نـمـازت تـو را دسـتـور مـى دهد كه ما آنچه را پدرانمان مى پرستيدند ترك گوئيم؟ و آنچه را مى خواهيم در اموالمان انجام ندهيم؟ تو مرد بردبار و رشيدى هستى؟.

88 - گـفـت: اى قـوم مـن! هـر گـاه مـن دليـل آشـكـارى از پروردگارم داشته باشم و رزق خوبى بمن داده باشد (آيا مى توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم؟) من هرگز نـمـى خـواهـم چيزى كه شما را از آن باز مى دارم خودم مرتكب شوم، من جز اصلاح تا آنجا كـه تـوانـائى دارم نـمـى خـواهـم، و تـوفـيـق مـن جـز بـه خـدا نـيـسـت، بـر او توكل كردم و به سوى او باز گشتم.

89 - و اى قـوم مـن دشـمـنى و مخالفت با من سبب نشود كه شما بهمان سرنوشتى كه قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح گرفتار شدند گرفتار شويد، و قوم لوط از شما چندان دور نيست.

90 - از پـروردگـار خـود آمـرزش بـطـلبـيد و به سوى او باز گرديد كه پروردگارم مهربان و دوستدار (بندگان توبه كار) است.

تفسير:

منطق بياساس لجوجان.

اكنون ببينيم اين قوم لجوج در برابر اين نداى مصلح آسمانى چه عكس - العملى نشان داد.

آنـهـا كـه بـتـهـا را آثـار نـيـاكـان و نـشـانـه اصـالت فرهنگ خويش مى پنداشتند و از كم فروشى و تقلب در معامله سود كلانى مى بردند، در برابر شعيب چنين گفتند: اى شعيب! آيـا ايـن نـمـازت بـه تـو دسـتـور مى دهد كه ما آنچه را (پدرانمان مى پرستيدند ترك گوئيم )؟!( قالوا يا شعيب أ صلوتك تامرك ان نترك ما يعبد آبائنا ) .

و يا آزادى خود را در اموال خويش از دست دهيم و نتوانيم به دلخواهمان در اموالمان تصرف كنيم؟( او ان نفعل فى اموالنا ما نشاء ) .

(تـو كه آدم بردبار. پر حوصله و فهميده اى )، از تو چنين سخنانى بعيد است!( انك لانت الحليم الرشيد ) .

در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا آنها روى (نماز) شعيب تكيه كردند؟.

بـعـضـى از مفسران گفته اند، اين به دليل آن بوده كه شعيب بسيار نماز مى خواند و به مـردم مـى گـفت: نماز انسان را از كارهاى زشت و منكرات باز مى دارد، ولى جمعيت نادان كه رابـطـه ميان نماز و ترك منكرات را درك نمى كردند، از روى مسخره به او گفتند: آيا اين اوراد و حركات تو فرمان به تو مى دهد كه ما سنت نياكان و فرهنگ مذهبى خود را زير پا بگذاريم، و يا نسبت به اموالمان مسلوب الاختيار شويم؟!.

بـعـضى نيز احتمال داده اند كه (صلوة ) اشاره به آئين و مذهب است، زيرا آشكارترين سمبل دين نماز است.

بـهـر حـال اگـر آنـهـا درسـت انـديـشه مى كردند، اين واقعيت را در مى يافتند كه نماز حس مـسـئوليـت و تـقوا و پرهيزكارى و خدا ترسى و حقشناسى را در انسان زنده مى كند، او را به ياد خدا و به ياد دادگاه عدل او مى اندازد، گرد و غبار خودپسندى و خودپرستى را از صـفـحه دل او مى شويد، و او را از جهان محدود و آلوده دنيا به جهان ماوراء طبيعت به عالم پـاكـيـهـا و نـيـكـيها متوجه مى سازد، و به همين دليل او را از شرك و بت پرستى و تقليد كوركورانه نياكان و از كم فروشى و انواع تقلب باز مى دارد.

سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه آيا آنها جمله انك لانت الحليم الرشيد: (تـو مـرد عـاقـل و فـهـمـيـده و بردبارى ) را از روى واقعيت و ايمان مى گفتند و يا به عنوان مسخره و استهزاء؟.

مـفـسـران هـر دو احـتـمـال را داده انـد، ولى بـا تـوجـه به تعبير استهزاء آميزى كه در جمله قـبـل خـوانـديـم (جـمـله أ صـلوتـك تـامـرك ) چـنين به نظر مى رسد كه اين جمله را از روى استهزاء گفتند، اشاره به اينكه آدم حليم و بردبار كسى است كه تا مطالعه كافى روى چـيـزى نـكـنـد و بـه صـحـت آن اطـمـيـنـان پـيـدا نـنـمـايـد، اظـهـار نمى نمايد، و آدم رشيد و عاقل كسى است كه سنتهاى يك قوم را زير پا نـگـذارد، و آزادى عـمـل را از صـاحـبـان امـوال، سـلب نـكند، پس معلوم مى شود، نه مطالعه كـافـى دارى و نـه عـقـل درسـت و نـه انـديـشـه عـمـيـق، چـرا كـه عـقـل درسـت و انـديشه عميق ايجاب مى كند انسان دست از روش نياكان خود برندارد و آزادى عمل را از كسى سلب نكند!.

امـا شـعـيـب در پـاسـخ آنـهـا كـه سـخـنـانـش را حـمـل بـر سـفـاهـت و دليل بر بيخردى گرفته بودند گفت: اى قوم من! (اى گروهى كه شما از منيدو من هم از شـمـا، و آنـچـه را بـراى خـود دوسـت مـى دارم بـراى شـمـا هـم مـى خـواهـم ) هر گاه خداوند دليـل روشـن و وحـى و نـبـوت بـه مـن داده بـاشـد و عـلاوه بـر ايـن روزى پـاكـيـزه و مال بقدر نياز بمن ببخشد، آيا در اين صورت، صحيح است كه من مخالفت فرمان او كنم و يـا نـسـبـت بـه شـمـا قـصـد و غـرضـى داشـتـه بـاشـم و خـيـر خـواهـتـان نـبـاشـم؟!( قال يا قوم أرأيتم ان كنت على بينة من ربى و رزقنى منه رزقا حسنا ) .

شـعـيب با اين جمله مى خواهد بگويد من در اين كار تنها انگيزه معنوى و انسانى و تربيتى دارم، مـن حـقـايـقـى را مـى دانـم كه شما نمى دانيد و هميشه انسان دشمن چيزى است كه نمى داند.

جـالب تـوجـه ايـنـكـه در اين آيات تعبير يا قوم (اى قوم من ) تكرار شده است، به خاطر ايـنكه عواطف آنها را براى پذيرش حق بسيج كند و به آنها بفهماند كه شما از من هستيد و مـن هـم از شـمـا (خـواه قـوم در ايـنـجـا بـه مـعـنـى قـبـيـله بـاشـد و طـايـفـه و فـامـيـل، و خـواه بـه مـعـنـى گروهى كه او در ميان آنها زندگى مى كرد و جزء اجتماع آنها محسوب مى شد).

سپس اين پيامبر بزرگ اضافه مى كند (گمان مبريد كه من ميخواهم شما را از چـيـزى نهى كنم ولى خودم به سراغ آن بروم )( و ما اريد ان اخالفكم الى ما انها كم عنه ) .

به شما بگويم كم فروشى نكنيد و تقلب و غش در معامله روا مداريد، اما خودم با انجام اين اعـمـال ثروتى بيندوزم و يا شما را از پرستش بتها منع كنم اما خودم در برابر آنها سر تعظيم فرود آورم، نه هرگز چنين نيست.

از ايـن جـمـله چنين بر مى آيد كه آنها شعيب را متهم مى كردند كه او قصد سودجوئى براى شخص خودش دارد، و لذا صريحا اين موضوع را نفى مى كند.

سرانجام به آنها مى گويد: (من يك هدف بيشتر ندارم و آن اصلاح شما و جامعه شما است تا آنجا كه در قدرت دارم )( ان اريد الا الاصلاح ما استطعت ) .

اين همان هدفى است كه تمام پيامبران آن را تعقيب مى كردند، اصلاح عقيده اصلاح اخلاق، اصلاح عمل و اصلاح روابط و نظامات اجتماعى.

و براى رسيدن به اين هدف (تنها از خدا توفيق مى طلبم )( و ما توفيقى الا بالله ) .

و بـه هـمـيـن دليـل بـراى انجام رسالت خود، و رسيدن به اين هدف بزرگ (تنها بر او تكيه مى كنم و در همه چيز به او باز مى گردم )( عليه توكلت و اليه انيب ) .

بـراى حـل مـشـكـلات، بـا تـكـيـه بـر يـارى او تـلاش مـى كـنـم، و بـراى تحمل شدائد اين راه، به او باز مى گردم.

سـپـس آنـها را متوجه به يك نكته اخلاقى مى كند و آن اينكه بسيار مى شود كه انسان به خـاطـر بـغض و عداوت نسبت به كسى، و يا تعصب و لجاجت نسبت به چيزى، تمام مصالح خـويش را ناديده مى گيرد، و سرنوشت خود را به دست فراموشى مى سپارد، به آنها مى گويد (اى قوم من! مبادا دشمنى و عداوت با من شما را به گناه و عصيان و سركشى وا دارد)( و يا قوم لا يجرمنكم شقاقى ) .

(مـبـادا هـمـان بـلاها و مصائب و رنجها و مجازاتهائى كه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صـالح رسـيـد بـه شـمـا هـم بـرسـد)( ان يـصـيـبـكـم مثل ما اصاب قوم نوح او قوم هود او قوم صالح ) .

(حـتى قوم لوط با آن بلاى عظيم يعنى زير و رو شدن شهرهايشان و سنگباران شدن از شما چندان دور نيستند)( و ما قوم لوط منكم ببعيد ) .

نـه زمـان آنـهـا از شـمـا چـنـدان فـاصـله دارد، و نـه مـكـان زنـدگـيـشـان و نـه اعمال و گناهان شما از گناهان آنان دست كمى دارد!.

البته (مدين ) كه مركز قوم شعيب بود از سرزمين قوم لوط فاصله زيادى نداشت، چرا كـه هـر دو از مـنـاطق شامات بودند، و از نظر زمانى هر چند فاصله داشتند اما فاصله آنها نـيـز آنـچـنـان نـبـود كـه تـاريـخشان به دست فراموشى سپرده شده باشد، و اما از نظر عـمـل هـر چند ميان انحرافات جنسى قوم لوط و انحرافات اقتصادى قوم شعيب، ظاهرا فرق بـسيار بود، ولى هر دو در توليد فساد، در جامعه و به هم ريختن نظام اجتماعى و از ميان بـردن فـضائل اخلاقى و اشاعه فساد با هم شباهت داشتند، به همين جهت گاهى در روايات مـى بـيـنـم كـه يـكـدرهـم ربـا كـه طـبـعـا مـربـوط بـه مسائل اقتصادى است با زنا كه يك آلودگى جنسى است مقايسه شده است.

و سـرانـجام دو دستور كه در واقع نتيجه تمام تبليغات پيشين او است به اين قوم گمراه مى دهد:

نـخـسـت ايـنـكـه (از خـداونـد آمـرزش بـطلبيد) تا از گناه پاك شويد، و از شرك و بت پرستى و خيانت در معاملات بر كنار گرديد( و استغفروا ربكم ) .

(و پـس از پـاكـى از گـنـاه به سوى او باز گرديد كه او پاك است و بايد پاك شد و به سوى او رفت )( ثم توبوا اليه ) .

در واقـع اسـتـغـفـار، تـوقـف در مـسير گناه و شستشوى خويشتن است و توبه بازگشت به سوى او است كه وجودى است بى انتها.

و بـدانـيـد گـنـاه شـمـا هر قدر عظيم و سنگين باشد، راه بازگشت به روى شما باز است (چرا كه پروردگار من، هم رحيم است و هم دوستدار بندگان )( ان ربى رحيم ودود ) .

(ودود) صـيـغـه مـبالغه از ود به معنى محبت است، ذكر اين كلمه بعد از كلمه (رحيم ) اشـاره بـه اين است كه نه تنها خداوند به حكم رحيميتش به بندگان گنهكار توبه كار تـوجه دارد بلكه از اين گذشته آنها را بسيار دوست مى دارد كه هر كدام از اين دو (رحم و محبت ) خود انگيزه اى است براى پذيرش استغفار و توبه بندگان.

آيه (91) تا (93) و ترجمه

( قـالوا يـشـعيب ما نفقه كثيرا مما تقول و إنا لنرئك فينا ضعيفا و لو لا رهطك لرجمنك و ما أنت علينا بعزيز ) (91)( قـال يـقـوم أرهـطـى أعـز عليكم من الله و اتخذتموه ورأكم ظهريا إن ربى بما تعملون محيط ) (92)( و يـقـوم اعـملوا على مكانتكم إنى عمل سوف تعلمون من يأ تيه عذاب يخزيه و من هو كذب و ارتقبوا إنى معكم رقيب ) (93)

ترجمه:

91 - گـفتند اى شعيب! بسيارى از آنچه را ميگوئى ما نمى فهميم، و ما تو را در ميان خود ضـعيف مى يابيم، و اگر بخاطر احترام قبيله كوچكت نبود تو را سنگسار مى كرديم و تو در برابر ما قدرتى ندارى.

92 - گـفـت: اى قـوم! آيـا قـبـيـله كوچك من نزد شما از خداوند، عزيزتر است در حالى كه (فـرمـان ) او را پـشـت سـر انداخته ايد؟ پروردگارم با آنچه انجام مى دهيد احاطه دارد (و آگاه است ).

93 - اى قـوم! هـر كـارى از دسـتتان ساخته است انجام دهيد من هم كار خود را خواهم كرد!، و بـه زودى خـواهيد دانست چه كسى عذاب خوار كننده به سراغ او مى آيد و چه كسى دروغگو است، شما انتظار بكشيد من هم در انتظارم.

تفسير:

تهديدهاى متقابل شعيب و قومش

شعيب اين پيامبر بزرگ كه به خاطر سخنان حساب شده و رسا و دلنشين بـه عـنـوان خـطيب الانبياء لقب گرفته، گفتارش را كه بهترين راهگشاى زندگى مادى و معنوى اين گروه بود با صبر و حوصله و متانت و دلسوزى تمام ايراد كرد، اما ببينيم اين قوم گمراه چگونه به او پاسخ گفتند.

آنـهـا بـا چـهـار جـمـله كـه هـمـگـى حـكـايـت از لجـاجـت و جهل و بى خبرى مى كرد جواب دادند.

نـخـسـت ايـنـكـه (گـفتند: اى شعيب ما بسيارى از حرفهاى تو را نمى فهميم )( قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا مما تقول ) .

اسـاسـا سـخـنـان تـو سروته ندارد! و محتوا و منطق با ارزشى در آن نيست كه ما بخواهيم پـيـرامـون آن بـيـنـديـشـيـم! و بـه هـمـيـن دليـل چـيـزى نـيـسـت كـه بـخـواهـيـم آنـرا مـلاك عمل قرار دهيم، بنابراين زياد خود را خسته مكن و به سراغ ديگران برو!

ديـگـر ايـنـكـه (مـا تـو را در مـيان خود ضعيف و ناتوان مى يابيم )( و انا لنريك فينا ضعيفا ) .

بـنـابـراين اگر فكر كنى حرفهاى بى منطقت را با قدرت و زور مى توانى به كرسى بنشانى، آنهم اشتباه است.

گـمـان مـكـن اگـر مـا حساب تو را نمى رسيم به خاطر ترس از قدرت تو است، (اگر مـلاحـظـه قـوم و قـبـيـله ات و احـتـرامـى كـه بـراى آنـهـا قـائل هـسـتـيـم نـبـود تـرا بـه بـدتـريـن صـورتـى بـه قتل مى رسانديم يعنى ترا سنگباران مى كرديم )!( و لو لا رهطك لرجمناك ) .

جـالب ايـنـكـه آنـها از قبيله شعيب به عنوان (رهط) ياد كردند، كه در لغت عرب به يك جـمـعـيـت كـم از سـه تـا هـفـت يـا ده و يـا حـداكـثـر بـه گـفـتـه بـعـضـى بـه چهل نفر اطلاق مى شود، اشاره به اينكه گروه قبيله تو نيز در نظر ما قدرتى نـدارنـد، بـلكـه مـلاحـظـات ديـگر است كه ما را از اين كار باز مى دارد و اين درست به آن مـيـمـانـد كـه مـا بـه ديـگـرى مـى گـوئيـم اگـر مـلاحـظـه ايـن چـهـار نـفـر قـوم و فـامـيـل تـو نـبـود حـق تـو را در دسـتـت مـى گـذاشـتـيـم، در حـالى كـه واقـعـا فـامـيـل و قـبـيـله او چـهـار نفر نيست بلكه منظور بيان اين نكته است كه آنها اهميتى از نظر قدرت ندارند.

سـرانـجام گفتند (تو براى ما فردى نيرومند و شكست ناپذير نيستى )( و ما انت علينا بعزيز ) .

تـو هـر چـنـد از بـزرگـان قـبـيله ات محسوب مى شوى، به خاطر برنامه اى كه در پيش گرفتى در نظر ما قرب و منزلتى ندارى.

شـعـيـب بـدون ايـنكه از سخنان زننده و توهينهاى آنها از جا در برود، با همان منطق شيوا و بيان رسا به آنها چنين پاسخ گفت:

اى قـوم! آيـا ايـن چـنـد نـفـر قـوم و قـبـيـله مـن نـزد شـمـا (ازخـداونـدعـزيـزتـرنـد)؟( قال يا قوم ارهطى اعز عليكم من الله ) .

شـمـا كـه بـه خاطر فاميل من كه به گفته خودتان چند نفرى بيش نيستند به من آزار نمى رسـانـيـد چـرا بـه خـاطر (خدا) سخنانم را نمى پذيريد؟ آيا چند نفر در برابر عظمت پروردگار به حساب مى آيند؟.

آيا شما براى خدا احترام قائليد؟ (با اينكه او و فرمان او را پشت سرانداخته ايد)؟( و اتخذ تموه و رائكم ظهريا ) .

و در پـايـان مـى گـويـد: فـكـر نـكنيد خداوند اعمال شما را نمى بيند و سخنانتان را نمى شنود، (يقين بدانيد كه پروردگار من به تمام اعمالى كه انجام مى دهيد، احاطه دارد)( ان ربى بما تعملون محيط ) .

سـخـنـگـوى بـليـغ كـسـى اسـت كـه در بـرابـر تـمـام مـوضـع گـيـرى هـاى طـرف مـقـابل موضع خود را در لابلاى سخنانش مشخص كند، از آنجا كه مشركان قوم شعيب در آخر سـخـنـان خـود، او را تـهـديد ضمنى به سنگسار كردن نمودند، و قدرت خود را به رخ او كشيدند، شعيب موضع خويش را در برابر تهديد آنها چنين مشخص مى كند:

(اى قـوم مـن! هـر چـه در قـدرت داريـد انـجـام دهيد و كوتاهى نكنيد و هر كارى از دستتان ساخته است مضايقه ننمائيد)( و يا قوم اعملوا على مكانتكم ) .

(من نيز كار خودم را مى كنم )( انى عامل ) .

(امـا بـزودى خـواهيد فهميد چه كسى گرفتار عذاب خوار كننده خواهد شد من يا شما و چه كسى دروغگو است، من يا شما؟)( سوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه و من هو كاذب ) .

و حال كه چنين است، شما در انتطار بمانيد، من هم در انتظارم( و ارتقبوا انى معكم رقيب ) .

(شـمـا در انـتـظـار ايـن بـاشيد كه بتوانيد با قدرت و جمعيت و ثروت و نفوذتان بر من پـيـروز شـويـد مـن هم در انتظار اين هستم كه مجازات دردناك الهى بزودى دامان شما جمعيت گمراه را بگيرد و از صفحه گيتى بر اندازد)!

آيه (94) و (95) و ترجمه

( و لمـا جاء أمرنا نجينا شعيبا و الذين أمنوا معه برحمة منا و أخذت الذين ظلموا الصيحة فأصبحوا فى ديرهم جثمين ) (94)( كأن لم يغنوا فيها ألا بعدا لمدين كما بعدت ثمود ) (95)

ترجمه:

94 - و هـنـگـامـى كه فرمان ما فرا رسيد شعيب و آنها را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمت خود، نجات داديم و آنها را كه ستم كردند صيحه (آسمانى ) فرو گرفت و در ديار خود به رو افتادند (و مردند).

95 - آنـچـنـان كـه گـوئى هـرگـز از ساكنان آن ديار نبودند، دور باد مدين (از رحمت خدا) همانگونه كه قوم ثمود دور شدند!.

تفسير:

پايان عمر تبهكاران مدين.

در سـرگـذشـت اقـوام پـيشين بارها در قرآن مجيد خوانده ايم كه در مرحله نخست، پيامبران بـه دعوت آنها به سوى خدا بر مى خاستند و از هر گونه آگاه سازى و اندرز و نصيحت مـضـايقه نمى كردند، در مرحله بعد كه اندرزها براى گروهى سود نمى داد، روى تهديد بـه عـذاب الهـى تكيه مى كردند، تا آخرين كسانى كه آمادگى پذيرش دارند تسليم حق شوند و به راه خدا باز گردند و اتمام حجت شود، در مرحله سوم كه هيچيك از اينها سودى نـمى داد به حكم سنت الهى در زمينه تصفيه و پاكسازى روى زمين، مجازات فرا مى رسيد و اين خارهاى سر راه را از ميان مى برد.

در مـورد قـوم شـعـيـب يعنى مردم مدين نيز، سرانجام مرحله نهائى فرا رسيد، چنانكه قرآن گويد:

(هـنـگامى كه فرمان ما (دائر به مجازات اين قوم گمراه و ستمكار و لجوج ) فرا رسيد، نـخـسـت شـعـيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به بركت رحمت خود از آن سرزمين نجات داديم( و لما جاء امرنا نجينا شعيبا و الذين آمنوا معه برحمة منا ) .

سـپـس فرياد آسمانى و صيحه عظيم مرگ آفرين، ظالمان و ستمگران را فرو گرفت( و اخذت الذين ظلموا الصيحة ) .

صـيـحـه هـمانگونه كه سابقا هم گفتهايم به معنى هر گونه صداى عظيم است، و قرآن حـكـايـت از نـابـودى چـنـد قـوم گنهكار بوسيله صيحه آسمانى مى كند، اين صيحه احتمالا وسـيـله صـاعـقه و مانند آن بوده است، و همانگونه كه در داستان قوم ثمود بيان كرديم، گاهى ممكن است امواج صوتى بقدرى قوى باشد كه سبب مرگ گروهى شود.

و بـه دنـبال آن مى فرمايد: قوم شعيب بر اثر اين صيحه آسمانى در خانه هاى خود برو افـتـادنـد و مـردنـد و اجـسـاد بـيـجانشان به عنوان درسهاى عبرتى تا مدتى در آنجا بود( فاصبحوا فى ديارهم جاثمين ) .

آنـچـنان طومار زندگانى آنها در هم پيچيده شد كه گويا هرگز ساكن آن سرزمين نبودند( كان لم يغنوا فيها ) .

تـمام آن ثروتهائى كه به خاطر آن گناه و ظلم و ستم كردند و تمام آن كاخها و زينتها و زرق و برقها و غوغاها، همه از ميان رفت و همه خاموش شدند.

سـرانـجـام هـمـان گـونه كه در آخر سرگذشت قوم عاد و ثمود بيان شد ميفرمايد دور باد سرزمين مدين از لطف و رحمت پروردگار همانگونه كه قوم ثمود دور شدند( الا بعدا لمدين كما بعدت ثمود ) .

روشـن اسـت كـه مـنـظـور از مـديـن در ايـنـجـا اهـل مدين است، آنها بودند كه از رحمت خدا دور افتادند.

درسهاى تربيتى در داستان شعيب.

خـاطـرات پـيـامبران و ماجراى زندگى اقوام پيشين هميشه الهام بخش براى اقوام بعد است چـرا كـه آزمـايـشـهـاى زنـدگـى آنـان - هـمـان آزمـايـشـهـائى كـه گـاهـى دهـهـا سال يا صدها سال بطول انجاميده - در لابلاى چند صفحه از تاريخ در اختيار همگان قرار مى گيرد، و هر كس مى تواند در زندگى خود از آن الهام بگيرد.

سرگذشت اين پيامبر بزرگ (شعيب ) نيز درسهاى فراوانى به ما مى دهد از جمله:

1 - اهـمـيـت مـسائل اقتصادى - در اين سرگذشت خوانديم كه شعيب بعد از دعوت به توحيد آنـهـا را دعـوت بـه حـق و عـدالت در امـور مـالى و تـجـارت كـرد، اين خود نشان مى دهد كه مـسـائل اقتصادى يك جامعه را نمى توان ساده شمرد، و نيز نشان مى دهد كه پيامبران فقط مامور مسائل اخلاقى نبوده اند، بلكه اصلاح وضع نابسامان اجتماعى و اقتصادى نيز بخش مـهـمـى از دعـوت آنها را تشكيل مى داده است تا آنجا كه آنرا بعد از دعوت به توحيد قرار مى دادند.

2 - اصـالتـهـا را نـبـايـد فـداى تـعـصـب كـرد - در ايـن سـرگـذشـت خوانديم كه يكى از عـوامـل سـقـوط ايـن قـوم گـمـراه در دامـان بـدبـخـتـى ايـن بود كه آنها به خاطر كينه ها و عـداوتـهـاى شـخـصـى، حـقـايـق را بـدسـت فـرامـوشـى مـى سـپـردنـد، در حالى كه انسان عـاقـل و واقـع بـين كسى است كه حق را از هر كس هر چند دشمن شماره يك او باشد بشنود و بپذيرد.

3 - نـمـاز دعـوت بـه تـوحـيـد و پـاكـى مـى كـنـد - قـوم گـمـراه شعيب از روى تعجب از او پرسيدند كه آيا اين نماز تو دعوت به ترك پرستش بتها و ترك كم فروشى و تقلب ميكند؟.

شايد آنها فكر ميكردند اين حركات و اذكار چه اثرى ميتواند در اين امـور بـگـذارد، در حـالى كـه مـا مى دانيم نيرومندترين رابطه ميان اين دو بر قرار است، اگـر نماز به معنى واقعى يعنى حضور انسان با تمام وجودش در برابر خدا باشد، اين حضور نردبان تكامل و وسيله تربيت روح و جان و پاك كننده زنگار گناه از قلب او است، اين حضور، اراده انسان را قوى، عزمش را راسخ و غرور و كبر را از او دور مى سازد.

4 - خـود بـيـنـى رمـز تـوقـف است - قوم شعيب چنانكه از آيات فوق استفاده كرديم افرادى خـودخـواه و خـودبـيـن بـودند، خود را فهميده و شعيب را نادان مى - پنداشتند، او را به باد مسخره مى گرفتند، سخنانش را بى محتوا و شخصش را ضعيف و ناتوان مى خواندند، و اين خود بينى و خود خواهى سرانجام آسمان زندگيشان را تاريك ساخت و آنها را به خاك سياه نشاند!.

نـه تـنها انسان كه حيوان نيز اگر خود بين باشد در راه متوقف خواهد شد، مى گويند: يك نـفـر اسب سوار به نهر آبى رسيد ولى با تعجب ملاحظه كرد كه اسب حاضر نيست از آن نـهـر كـوچـك و كـم عمق بگذرد، هر چه در اين كار اصرار ورزيد سودى نداشت، مرد حكيمى فـرا رسـيـد و گـفـت: آب نـهـر را بـه هـم زنـيـد تـا گل آلود شود مشكل حل خواهد شد! اين كار را كردند اسب به آرامى عبور كرد، تعجب كردند و از او نكته حل مشكل را خواستند.

مـرد حكيم گفت: هنگامى كه آب صاف بود اسب عكس خود را در آب مى ديد و مى پنداشت خود او اسـت، و حـاضـر نـبـود پـا بـه روى خـويـشـتـن بـگـذارد، هـمـيـن كـه آب گل آلود شد و خويش را فراموش كرد با سادگى از آن گذشت!.

5 - ايـمـان و عـمـل از هـم جـدا نـيستند - هنوز بسيارند كسانى كه فكر مى كنند با داشتن يك عـقـيـده سـاده مى توان مسلمان بود، هر چند عملى از آنها سر نزند، هنوز زيادند كسانى كه ديـنـى را ميخواهند كه بر سر راه هوسهاى سركش آنها مانعى ايجاد نكند و از هر نظر آنان را آزاد بگذارد.

داستان شعيب نشان مى دهد كه اين قوم نيز خواهان چنين آئينى بودند، لذا به او مى گفتند ما نـه حـاضـريـم بـتـهـاى نـيـاكـان را فـرامـوش ‍ كـنـيـم و نـه آزادى عمل در اموال و ثروتمان را از دست دهيم.

آنـهـا فـرامـوش كـرده بـودنـد كـه اصـولا مـيـوه درخـت ايـمـان، عـمـل اسـت و آئيـن انـبـيـاء بـراى ايـن بـوده است كه خودكامگيها و انحرافات عملى انسان را اصلاح كنند وگرنه يك درخت بى شاخ و برگ و ميوه به هيچ كار جز سوزاندن نمى آيد.

امروز اين طرز فكر، با نهايت تاسف، در ميان عده اى از مسلمانان قوت گرفته كه اسلام را در مـجـمـوعـه اى از عـقـائد خـشـك خـلاصـه مـى كـنـنـد كـه در داخـل مـسـجد همراه آنها است و همينكه از در مسجد بيرون آمدند با آن خداحافظى مى كنند و در ادارات و بازارها و محوطه كار آنها اثرى از اسلام نيست.

سـيـر و سـيـاحـت در بـسـيارى از كشورهاى اسلامى حتى كشورهائى كه كانون ظهور اسلام بـوده ايـن واقـعـيـت تـلخ را نـشـان مـى دهـد كـه اسـلام در يك مشت عقيده و چند عبادت كم روح خـلاصـه شـده، نه از آگاهى، و نه از عدالت اجتماعى، و نه از رشد فرهنگى، و نه از بينش و اخلاق اسلامى در آنها خبرى نيست.

هـر چـنـد خوشبختانه در پرتو پارهاى از انقلابهاى اسلامى مخصوصا در ميان قشر جوان يـكـنـوع حـركـت بـه سـوى اسـلام راسـتـيـن و آمـيـزش ايـمـان و عـمـل پـيـدا شـده اسـت، و ديـگـر ايـن جـمـله كـه اسـلام را بـا اعمال ما چكار؟ يا اسلام مربوط به دل است نه زندگى كمتر شنيده مى شود.

و نيز اين تز كه گروههاى التقاطى مى گويند ما عقيده را از اسلام و اقتصاد را از ماركس گـرفـتـه ايـم، كـه شبيه طرز تفكر گمراهان قوم شعيب است نيز محكوم شمرده مى شود، ولى بـهـر حـال ايـن جـدائى و تـفرقه از قديم بوده و امروز نيز هست كه بايد با آن به مبارزه برخاست.

6 - مـالكـيت بيقيد و شرط سرچشمه فساد است - قوم شعيب نيز گرفتار اين اشتباه بودند كـه هـيـچـكـس نـمـى تـوانـد كـمـتـريـن مـحـدوديـتـى بـراى تـصـرف در امـوال نـسـبـت بـه مـالكـيـن قـائل شـود حـتـى از شـعـيـب تـعـجـب مـى كـردنـد و مـى گـفـتـنـد: مـثـل تـو بـا ايـن عـقـل و درايـت مـمـكـن اسـت جـلو آزادى عـمـل ما را در اموال ما بگيرد اين سخن را خواه به عنوان استهزاء خواه به عنوان حقيقت گفته بـاشـنـد نـشـان مـى دهـد كـه آنـهـا مـحـدوديـت در تـصـرفـات مـالى را دليل بر عدم عقل و درايت مى دانستند! در حالى كه اشتباه بزرگ آنها همين بود اگر مردم در تصرف در اموالشان آزاد باشند، سراسر جامعه را فساد و بدبختى فرا خواهد گرفت، هـمـيـشه امور مالى بايد تحت ضوابط صحيح و حساب شدهاى كه پيامبران الهى بر مردم عرضه كرده اند و گرنه جامعه به تباهى خواهد كشيد.

7 - هـدف پـيـامـبـران تنها اصلاح بود - شعار ان اريد الا الاصلاح ما استطعت، تنها شعار شـعيب نبوده، بلكه از شعارهاى همه انبياء و تمام رهبران راستين بوده است گفتار و كردار آنها نيز شاهدى بر اين هدف محسوب مى شود، آنها نه براى سر گرمى مردم آمده بودند و نـه بـخـشـش گـنـاهـان، و نـه فـروخـتـن بهشت به آنان، و نه براى حمايت از زورمندان و تـخـديـر تـوده هـا بـلكـه هـدفـشان، اصلاح به معنى مطلق و به معنى وسيع كلمه بود، اصـلاح در تـفكر و انديشه، اصلاح در اخلاق، اصلاح در نظامات فرهنگى و اقتصادى و سياسى جامعه، اصلاح در همه ابعاد اجتماع.

و در تحقق اين هدف تكيه گاهشان تنها خدا بود، و از هيچ توطئه و تهديدى هراس نداشتند چنانكه شعيب گفت و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب.