تفسیر نمونه جلد ۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 23983
دانلود: 2143


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23983 / دانلود: 2143
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 9

نویسنده:
فارسی

آيه (109) تا (112) و ترجمه

( فـلا تـك فـى مـريـة مـمـا يـعـبـد هـؤ لاء مـا يـعـبـدون إلا كـمـا يـعـبـد أبـاؤ هـم مـن قبل و إنا لموفوهم نصيبهم غير منقوص ) (109)( و لقـد أتـيـنـا موسى الكتب فاختلف فيه و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم و إنهم لفى شك منه مريب ) (110)( و إن كلا لما ليوفينهم ربك أعملهم إنه بما يعملون خبير ) (111)( فاستقم كما أمرت و من تاب معك و لا تطغوا إنه بما تعملون بصير ) (112)

ترجمه:

109 - شـك و تـرديدى در معبودهائى كه آنها مى پرستند بخود راه مده، آنها همان گونه اين معبودها را پرستش مى كنند كه پدرانشان قبلا مى پرستيدند، و ما نصيب آنها را بى كم و كاست خواهيم داد.

110 - مـا كـتـاب آسـمانى به موسى داديم سپس در آن اختلاف كردند، و اگر فرمان قبلى خدا (در زمينه آزمايش و اتمام حجت بر آنها) نبود در ميان آنها داورى مى شد، و آنها (هنوز) در شك اند شكى آميخته با سوء ظن و بدبينى.

111 - و پـروردگـار تـو اعـمـال هـر يـك را بـيكم و كاست به آنها خواهد داد، او به آنچه عمل مى كنند آگاه است.

112 - بنابراين همانگونه كه فرمان يافته اى استقامت كن همچنين كسانى كه با تو به سوى خدا آمده اند و طغيان نكنيد كه خداوند آنچه را انجام مى دهيد مى بيند

تفسير:

استقامت كن، استقامت!.

اين آيات در حقيقت به عنوان دلدارى و تسلى خاطر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و بـيـان وظـيـفـه و مـسـئوليـت او نـازل شـده اسـت و در واقع يكى از نتائج مهمى كه از شرح داسـتـانـهـاى اقـوام پـيـشـيـن گـرفـتـه مـى شـود هـمـيـن اسـت كـه پـيـامـبـر و بـه دنبال او مؤ منان راستين از انبوه دشمنان نهراسند و در شكست قوم بت پرست و ستمگرى كه با آن روبرو هستند شك و ترديدى به خود راه ندهند و به امدادهاى الهى مطمئن باشند.

لذا در نـخستين آيه مى فرمايد: (شك و ترديدى در مورد چيزى كه اينها پرستش مى كنند بـه خـود راه مـده كـه ايـنـهـا هـم از هـمـان راهـى مـى روند كه گروهى از پيشينيان رفتند و پـرسـتـش نـمـى كـنـنـد مـگـر هـمـانـگـونـه كـه نـيـاكـانـشـان از قبل پرستيدند بنابراين سرنوشتى بهتر از آنان نخواهد داشت )( فلا تك فى مرية مما يعبد هؤ لاء ما يعبدون الا كما يعبد آبائهم من قبل ) .

و لذا بلا فاصله مى گويد: (ما حتما نصيب و سهم آنها را بدون كم و كاست از مجازات و عـذاب خواهيم داد) و چنانچه به راه حق باز گردند، نصيب آنها از پاداش ما محفوظ است( و انا لموفوهم نصيبهم غير منقوص ) .

بـا ايـنـكـه جـمـله (مـوفـوهـم 9 خـود بـه مـعـنـى اداى كامل حق است، ذكر كلمه غير منقوص (بى كم و كاست ) براى تاءكيد بيشتر روى اين مساله است.

در حقيقت اين آيه، اين واقعيت را مجسم مى كند كه آنچه از سرگذشت اقوام پيشين خوانديم، اسـطـوره و افـسـانـه نـبـود، و نـيز اختصاصى به گذشتگان نداشت، سنتى است ابدى و جاودانى و درباره تمام انسانهاى ديروز و امروز و فردا.

مـنـتـهـا ايـن مـجـازاتـهـا در بـسـيـارى از اقوام گذشته به صورت بلاهاى هولناك و عظيم صـورت گـرفـت امـا در مـورد دشـمـنـان پـيـامـبـر اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شـكـل ديـگـرى پـيـدا كـرد و آن اينكه خدا آنقدر قدرت و نيرو به پيامبرش داد كه توانست بوسيله گروه مؤ منان دشمنان لجوج و بى رحم را كه به هيچ صراطى مستقيم نبودند درهم بشكند.

بـاز بـراى تـسـلى خاطر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اضافه مى كند: (اگر قـوم تـو دربـاره كـتاب آسمانيت يعنى قرآن اختلاف و بهانه جوئى مى كنند، ناراحت نباش زيـرا مـا بـه مـوسـى كـتـاب آسـمـانـى (تورات ) را داديم و در آن اختلاف كردند، بعضى پذيرفتند و بعضى منكر شدند)( و لقد آتينا موسى الكتاب فاختلف فيه ) .

و اگـر مى بينى در مجازات دشمنان تو تعجيل نمى كنيم، به خاطر اين است كه مصالحى از نـظـر تـعـليـم و تـربيت و هدايت اين قوم، چنين ايجاب مى كند و اگر اين مصلحت نبود و بـرنـامـه اى كه پروردگار تو از قبل در اين زمينه مقرر فرموده ايجاب تاخير نمى كرد، در مـيـان آنها داورى لازم مى شد و مجازات دامانشان را مى گرفت( و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم ) .

(هـر چـنـد آنـهـا ايـن حـقـيقت را هنوز باور نكردند و همچنان نسبت به آن در شك و ترديدند شكى آميخته با سوء ظن و بدبينى )( و انهم لفى شك منه مريب ) .

(مريب ) از ماده (ريب ) به معنى شكى است كه آميخته با بدبينى و سوء ظن و قرائن خـلاف بـاشـد و بـنـابـراين مفهوم اين كلمه اين مى شود كه بت پرستان نه تنها در مساله حـقـانـيـت قـرآن، و يـا نـزول عذاب بر تبهكاران ترديد داشتند، بلكه مدعى بودند كه ما قرائن خلافى نيز در دست داريم.

(راغب ) در كتاب مفردات، (ريب ) را به شكى معنى مى كند كه بعدا پرده از روى آن برداشته شود، و به يقين گرايد، بنابراين مفهوم آيه چنين مى شود كه بزودى پرده از روى حـقـانـيـت دعـوت تـو و همچنين مجازات تبهكاران برداشته مى شود و حقيقت امر ظاهر مى گردد.

بـراى تـاءكـيـد بـيـشتر اضافه مى كند كه (پروردگار تو هر يك از اين دو گروه (مؤ مـنـان و كـافـران ) را بـه پـاداش اعـمـالشـان بـه طـور كـامـل مـى رسـانـد و اعـمـال آنـهـا را بـى كـم و كـاسـت بـه خـودشـان تحويل مى دهد) (و ان كلا لما ليوفينهم ربك اعمالهم ).

و اين كار هيچگونه مشكل و مشقتى براى خداوند ندارد (زيرا او به همه چيز آگاه است و از هر كارى كه انجام مى دهند با خبر مى باشد)( انه بما يعملون خبير ) .

جـالب ايـنـكـه مـى گـويـد: اعـمـالشان را به آنها مى دهيم و اين اشاره ديگرى بر مساءله تـجـسـم اعـمـال اسـت و ايـنـكـه پـاداش و كـيـفـر در حـقـيـقـت اعمال خود انسان است كه تغيير شكل مى يابد و به او مى رسد.

پـس از ذكـر سـر گـذشـت پـيـامـبران و اقوام پيشين و رمز موفقيت و پيروزى آنها و پس از دلدارى و تقويت اراده پيامبر از اين طريق در آيه بعد، مهمترين دستور را به پيغمبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى دهد و مى گويد: (استقامت كن همانگونه كه به تو دستور داده شده است )( فاستقم ) .

اسـتـقـامـت در راه تـبليغ و ارشاد كن، استقامت در طريق مبارزه و پيكار كن، استقامت در انجام وظائف الهى و پياده كردن تعليمات قرآن كن.

ولى ايـن اسـتقامت نه به خاطر خوش آيند اين و آن باشد و نه از روى تظاهر و ريا، و نه بـراى كسب عنوان قهرمانى، نه براى بدست آوردن مقام و ثروت و كسب موفقيت و قدرت، بـلكـه تـنها به خاطر فرمان خدا و آنگونه كه به تو دستور داده شده است بايد باشد( كما امرت ) .

امـا ايـن دسـتـور تنها مربوط به تو نيست، هم تو بايد استقامت كنى (و هم تمام كسانى كـه از شـرك بـه سـوى ايـمـان بـاز گـشـتـه انـد و قبول دعوت الله نموده اند.)( و من تاب معك ) .

(اسـتـقـامتى خالى از افراط و تفريط، و زياده و نقصان، استقامتى كه در آن طغيان وجود نداشته باشد)( و لا تطغوا ) .

(چرا كه خداوند از اعمال شما آگاه است، و هيچ حركت و سكون و سخن و برنامه اى بر او مخفى نمى ماند)( انه بما تعملون بصير ) .

آيهاى پر محتوا و طاقت فرسا.

در حـديـث مـعـروفـى از ابـن عـبـاس چـنـيـن مـى خـوانـيـم: مـا نـزل عـلى رسـول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آية كانت اشد عليه و لا اشق من هذه الايـة، و لذلك قـال لاصـحـابـه حـيـن قـالوا له اسـرع اليـك الشـيـب يـا رسول الله! شيبتنى هود و الواقعه.

(هـيـچ آيـه اى شـديـد و مـشـكـلتـر از اين آيه بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـازل نـشـد و لذا هنگامى كه اصحاب از آنحضرت پرسيدند چرا به اين زودى موهاى شما سفيد شده و آثار پيرى نمايان، گشته، فرمود مرا سوره هود و واقعه پير كرد!.

و در روايـت ديـگـرى مـى خـوانـيـم: هـنـگـامـى كـه آيـه فـوق نـازل شـد پـيـامبر فرمود: شمروا، شمروا، فما رئى ضاحكا: (دامن به كمر بزنيد، دامن به كمر بزنيد (كه وقت كار و تلاش است ) و از آن پس پيامبر هرگز خندان ديده نشد)!.

دليـل آن هـم روشـن اسـت، زيـرا چـهـار دسـتـور مـهـم در ايـن آيه وجود دارد كه هر كدام بار سنگينى بر دوش انسان مى گذارد.

از همه مهمتر، فرمان به استقامت است، استقامت كه از ماده قيام گرفته شده از اين نظر كه انـسـان در حـال قـيـام بـر كار و تلاش خود تسلط بيشترى دارد، استقامت كه به معنى طلب قـيـام اسـت يـعـنـى در خود آنچنان حالتى ايجاد كن كه سستى در تو راه نيابد، چه فرمان سخت و سنگينى؟.

هـمـيـشـه بـدسـت آوردن پـيـروزيـهـا كـار نـسـبـتـا آسـانـى اسـت، امـا نـگه داشتن آن بسيار مـشـكـل آنـهـم در جـامـعـه اى آنـچـنـان عـقـب افـتـاده و دور از عـقـل و دانـش در بـرابـر مردمى لجوج و سرسخت، و در ميان دشمنانى انبوه و مصمم، و در طريق ساختن جامعه اى سالم و سر بلند و با ايمان و پيشتاز، استقامت در اين راه كار ساده اى نبوده است.

دستور ديگر اينكه اين استقامت بايد تنها انگيزه الهى داشته باشد و هر گونه وسوسه شـيطانى از آن دور بماند، يعنى بدست آوردن بزرگترين قدرتهاى سياسى و اجتماعى، آنهم براى خدا!.

سوم مساءله رهبرى كسانى است كه به راه حق برگشتند و آنها را هم به استقامت واداشتن.

چـهـارم مـبـارزه را در مـسـير حق و عدالت، رهبرى نمودن و جلوگيرى از هر گونه تجاوز و طغيان، زيرا بسيار شده است كه افرادى در راه رسيدن به هدف نهايت استقامت را به خرج مـى دهـنـد اما رعايت عدالت براى آنها ممكن نيست و غالبا گرفتار طغيان و تجاوز از حد مى شوند.

آرى مـجـمـوع ايـن جـهـات دسـت بـه دسـت هـم داد و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را آنـچـنـان در زيـر بـار مـسـئوليـت فـرو بـرد كـه حـتـى مجال لبخند زدن را از او گرفت و او را پير كرد!.

و بـه هـر حـال ايـن تـنـها دستورى براى ديروز نبود بلكه براى امروز و فردا فرداهاى ديگر نيز هست.

امـروز هـم مسئوليت مهم ما مسلمانان و مخصوصا رهبران اسلامى در اين چهار جمله خلاصه مى شـود اسـتـقامت - اخلاص - رهبرى مؤ منان - و عدم طغيان و تجاوز، و بدون به كار بستن اين اصـول، پـيـروزى بـر دشـمـنـانـى كـه از هـر سـو از داخـل و خـارج مـا را احـاطـه كـرده انـد و از تـمـام وسـائل فـرهـنگى و سياسى و اقتصادى و اجتماعى و نظامى بر ضد ما بهره گيرى مى كنند امكان پذير نمى باشد.

آيه (113) و ترجمه

( و لا تـركـنـوا إلى الذيـن ظـلمـوا فـتـمـسـكـم النـار و مـا لكـم من دون الله من أولياء ثم لا تنصرون ) (113)

ترجمه:

113 - و تـكـيـه بـر ظـالمـان نـكـنـيـد كـه مـوجـب مى شود آتش شما را فرو گيرد و در آن حال جز خدا هيچ ولى و سرپرستى نخواهيد داشت و يارى نمى شويد.

تفسير:

تكيه بر ظالمان و ستمگران. اين آيه يكى از اساسيترين برنامه هاى اجتماعى و سياسى و نظامى و عقيدتى

را بـيـان مـى كـنـد، عموم مسلمانان را مخاطب ساخته و به عنوان يك وظيفه قطعى مى گويد: (بـه كـسـانى كه ظلم و ستم كرده اند، تكيه نكنيد)و اعتماد و اتكاى كار شما بر اينها نباشد( و لا تركنوا الى الذين ظلموا ) .

(چرا كه اين امر سبب مى شود كه عذاب آتش، دامان شما را بگيرد)( فتمسكم النار ) (و غـيـر از خـدا هـيـچ ولى و سـرپـرسـت و يـاورى نـخـواهيد داشت )( و ما لكم من دون الله من اولياء ) .

و با اين حال واضح است كه (هيچكس شما را يارى نخواهد كرد)( ثم لا تنصرون ) .

نكته ها:

در اينجا چند نكته مهم است كه بايد به آن توجه كرد:

1 - مـفـهوم (ركون ) - (ركون ) از ماده (ركن ) به معنى ستون و ديواره هائى است كـه سـاخـتمان يا اشياء ديگر را بر سر پا مى دارد، و سپس به معنى اعتماد و تكيه كردن بر چيزى به كار رفته است.

گـرچـه مـفـسـران مـعـانـى بـسـيـارى بـراى ايـن كـلمـه در ذيـل آيـه آورده انـد، ولى هـمـه يـا غالب آنها به يك مفهوم جامع و كلى باز مى گردد، مثلا بعضى آنرا به معنى تمايل و بعضى به معنى (همكارى ) و بعضى به معنى (اظهار رضايت ) يا (دوستى ) و بعضى به معنى (خير خواهى و اطاعت ) ذكر كرده اند كه همه اينها در مفهوم جامع اتكاء و اعتماد و وابستگى جمع است.

2 - در چـه امـورى نـبـايـد بـه ظـالمـان تـكـيـه كـرد - بـديـهـى اسـت كـه در درجـه اول نـبـايـد در ظـلمـهـا و ستمگريهايشان شركت جست و از آنها كمك گرفت، و در درجه بعد اتـكـاء بـر آنـهـا در آنـچـه مـايـه ضـعـف و نـاتـوانـى جـامـعـه اسـلامـى و از دسـت دادن استقلال و خود كفائى و تبديل شدن به يك عضو وابسته و ناتوان مى گردد بايد

از مـيان برود كه اين گونه ركونها جز شكست و ناكامى و ضعف جوامع اسلامى، نتيجه اى نخواهد داشت.

و امـا ايـنـكه: فى المثل مسلمانان با جوامع غير مسلمان، روابط تجارى يا علمى بر اساس حـفـظ مـنـافـع مـسـلمـيـن و اسـتـقـلال و ثـبـات جـوامـع اسـلامـى داشـتـه بـاشـنـد، نـه داخـل در مفهوم ركون به ظالمين است و نه چيزى است كه از نظر اسلام ممنوع بوده باشد و در عـصر خود پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و اعصار بعد همواره چنين ارتباطاتى وجود داشته است.

3 - فلسفه تحريم ركون به ظالمان.

تـكـيـه بـر ظـالم، مـفـاسـد و نـابـسـامـانـيـهـاى فـراوانـى مـى آفـريـنـد كـه بـطـور اجـمـال بـر هـيـچـكـس پوشيده نيست، ولى هر قدر در اين مساله كنجكاوتر شويم به نكات تازه اى دست مى يابيم.

- تـكـيـه بـر ظـالمان باعث تقويت آنهاست و تقويت آنها باعث گسترش دامنه ظلم و فساد و تباهى جامعه ها است، در دستورات اسلامى مى خوانيم كه انسان تا مجبور نشود (و حتى در پـارهـاى از اوقـات مـجـبـور هـم شـود) نـبايد حق خود را از طريق يك قاضى ظالم و ستمگر بگيرد، چرا كه مراجعه به چنين قاضى و حكومتى براى احقاق حق مفهومش به رسميت شناختن ضـمـنـى و تـقويت او است، و ضرر اين كار گاهى از زيانى كه به خاطر از دست دادن حق مى شود بيشتر است.

- تكيه بر ظالمان در فرهنگ فكرى جامعه تدريجا اثر مى گذارد و زشتى ظلم و گناه را از ميان مى برد و مردم را به ستم كردن و ستمگر بودن تشويق مى نمايد.

- اصـولا تـكـيـه و اعـتـمـاد بـر ديـگـران كه در شكل وابستگى آشكار گردد، نتيجه اى جز بدبختى نخواهد داشت تا چه رسد به اينكه اين تكيه گاه ظالم و ستمگر باشد.

- يـك جامعه پيشرو و پيشتاز و سربلند و قوى، جامعه اى است كه روى پاى خود بايستد هـمـانـگـونـه كـه قـرآن در مـثال زيبائى در سوره فتح آيه 29 مى فرمايد فاستوى على سوقه: همانند گياه سرسبزى كه روى پاى خود ايستاده و براى زنده ماندن و سرفرازى نياز به وابستگى به چيز ديگر ندارد.

يك جامعه مستقل و آزاد، جامعه اى است كه از هر نظر خود كفا باشد و پيوند و ارتباطش باد گران، پيوندى بر اساس منافع متقابل باشد، نه بر اساس اتكاء يك ضعيف بر قوى، ايـن وابستگى خواه از نظر فكرى و فرهنگى باشد يا نظامى يا اقتصادى و يا سياسى، نـتـيـجـه اى جـز اسـارت و اسـتـثـمار ببار نخواهد آورد، و اگر اين وابستگى به ظالمان و ستمگران باشد، نتيجه اش وابستگى به ظلم آنها و شركت در برنامه هاى آنها خواهد بود.

البـتـه فـرمـان آيـه فـوق مـخصوص به روابط جامعه ها نيست بلكه پيوند و رابطه دو فـرد را بـا يـكـديـگـر نيز شامل مى شود كه حتى يك انسان آزاده و با ايمان هرگز نبايد مـتـكـى بـه ظـالم و سـتـمـگـر بـوده بـاشـد كـه عـلاوه بـر از دسـت دادن استقلال، سبب كشيده شدن به دايره ظلم و ستم او و تقويت و گسترش فساد و بيدادگرى خواهد بود.

4 - الذين ظلموا چه اشخاص هستند؟.

مفسران در اين زمينه احتمالات مختلفى ذكر كرده اند بعضى آنها را به مشركان تفسير كرده ولى هـمـانـگـونـه كـه گـروه ديـگـرى گفته اند هيچ دليلى ندارد كه آنها را به مشركان مـنـحـصـر كـنـيـم و اگـر مـصـداق ظـالمـان در عـصـر نـزول آيـه مـشـركـان بـوده انـد، دليل بر انحصار نمى شود.

هـمـانـگـونـه كـه تـفـسـيـر ايـن كـلمـه در روايـات بـه مـشـركـان نـيـز دليـل بـر انـحـصـار نيست، زيرا كرارا گفته ايم اينگونه روايات غالبا مصداق روشن و آشكار را بيان مى كند.

بنابراين تمام كسانى كه دست به ظلم و فساد در ميان بندگان خدا زده اند و آنها را بنده و بـرده خـود سـاخته اند و از نيروهاى آنها به نفع خود بهره كشى كرده اند و خلاصه در مفهوم عام كلمه (الذين ظلموا) وارد هستند جزء مصاديق آيه مى باشند.

ولى مـسـلم اسـت كـسانى كه در زندگى خود ظلم كوچكى را مرتكب شده اند و گاهى مصداق ايـن عـنـوان بـوده اند داخل در مفهوم آن نيستند، زيرا در اين صورت كمتر كسى از آن مستثنى خـواهـد بـود و ركـون و اتكاء به هيچكس مجاز نخواهد شد مگر اينكه معنى ركون را اتكاء و اعتماد در همان جنبه ظلم و ستم بدانيم كه در اين صورت حتى كسانى را كه يكبار دست به ظلم آلوده اند شامل مى شود.

5 - بـعـضى از مفسران اهل سنت در اينجا اشكالى مطرح كرده اند كه روى مبانى آنها پاسخ آن چـنـدان آسـان نـيـسـت و آن ايـنكه از يكسو در روايات آنها وارد شده كه بايد در برابر سـلطـان وقـت - بـه عـنـوان اولو الامـر - تـسليم بود، هر كس كه باشد، مثلا: در حديثى از پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل كرده اند كه بر شما لازم است اطاعت سلطان كـنـيـد و ان اخـذ مـالك و ضـرب ظـهـرك: (هـر چـنـد مال تو را بگيرد و تازيانه بر پشتت بزند)! و روايات ديگرى كه روى اطاعت سلطان به معنى وسيع كلمه تاكيد مى كند.

و از سوى ديگر آيه فوق مى گويد: (به افراد ظالم و ستمگر تكيه و اعتماد نكنيد):

آيا اين دو دستور قابل جمع است؟.

بعضى خواسته اند با يك استثناء، اين تضاد را برطرف سازند و آن اينكه اطاعت سلطان تا آنجا لازم است كه راه عصيان را نپويد و در طريق كفر گام ننهد.

ولى لحن روايات آنها در زمينه اطاعت سلطان چندان با چنين استثنائى هماهنگ نيست.

در هر صورت ما فكر مى كنيم همانگونه كه در مكتب اهلبيت آمده تنها اطاعت از ولى امرى لازم اسـت كـه عـالم و عـادل بـوده بـاشد و بتواند جانشين عام پيامبر و امام محسوب شود و اگر سـلاطـيـن بـنـى اميه و بنى عباس احاديثى به نفع خود در اين زمينه ساخته و پرداخته اند بـه هـيـچـوجـه بـا اصـول مـكتب ما و با تعليماتى كه از قرآن گرفته ايم هماهنگ نيست و بايد چنين رواياتى را اگر قابل تخصيص است تخصيص وگرنه به كلى كنار بگذاريم چرا كه هر روايتى بر خلاف كتاب الله بوده باشد مردود است و قرآن صراحت دارد كه امام و پيشواى مؤ منين بايد ظالم نباشد و آيه فوق نيز صريحا مى گويد به ظالمان تكيه و اعتماد نكن!.

و يا اينكه اينگونه روايات را مخصوص مقام ضرورت و ناچارى بدانيم.