تفسیر نمونه جلد ۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 23941
دانلود: 2139


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23941 / دانلود: 2139
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 9

نویسنده:
فارسی

آيه (21) و (22) و ترجمه

( و قال الذى اشترئه من مصر لامرأ ته أ كرمى مثوئه عسى أن ينفعنا أو نتخذه ولدا و كذلك مـكنا ليوسف فى الا رض و لنعلمه من تأويل الا حاديث و الله غالب على أمره و لكن أكثر الناس لا يعلمون ) (21)( و لما بلغ أ شده ءاتينه حكما و علما و كذلك نجزى المحسنين ) (22)

ترجمه:

21 - و آنكس كه او را از سرزمين مصر خريد بهمسرش گفت: مقام وى را گرامى دار، شايد بـراى مـا مـفـيـد بـاشـد، و يـا او را بعنوان فرزند انتخاب كنيم، و اينچنين يوسف را در آن سرزمين متمكن ساختيم، (ما اين كار را كرديم ) تا تعبير خواب را بياموزد و خداوند بر كار خود پيروز است، ولى اكثر مردم نمى دانند.

22 - و هـنـگـامـى كـه بـمـرحـله بـلوغ و قـوت رسـيـد مـا حـكـم و عـلم به او داديم و اينچنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم.

تفسير:

در كاخ عزيز مصر.

داسـتـان پـر مـاجـراى يـوسـف بـا بـرادران كـه مـنـتهى به افكندن او در قعر چاه شد بهر صـورت پـايـان پـذيـرفـت، و فـصـل جـديـدى در زنـدگـانـى ايـن كـودك خردسال در مصر شروع شد.

بـه ايـن تـرتـيب كه يوسف را سرانجام به مصر آوردند، و در معرض فروش گذاردند و طـبـق مـعـمـول چـون تـحـفـه نـفـيسى بود نصيب عزيز مصر كه در حقيقت مقام وزارت يا نخست وزيرى فرعون را داشت گرديد، چرا كه آنها بودند كه مى توانستند قيمت بيشترى براى اين غلام ممتاز از تمام جهات بپردازند، اكنون ببينيم در خانه عزيز مصر چه مى گذرد؟.

قرآن مى گويد: كسى كه يوسف را در مصر خريد، به همسرش سفارش او را كرد، و گفت: مقام اين غلام را گرامى دار و به چشم بردگان به او نگاه نكن، چرا كه ما اميدواريم بهره فراوانى از اين كودك در آينده ببريم و يا او را به عنوان فرزند براى خود انتخاب كنيم( و قال الذى اشتراه من مصر لامراته اكرمى مثواه عسى ان ينفعنا او نتخذه ولدا ) .

از ايـن جـمـله چنين استفاده مى شود كه عزيز مصر فرزندى نداشت و در اشتياق فرزند به سـر مـى بـرد، هـنـگـامـى كـه چـشـمـش بـه ايـن كـودك زيـبـا و بـرومـنـد افـتـاد، دل به او بست كه بجاى فرزند براى او باشد.

سپس اضافه مى كند اين چنين يوسف را، در آن سرزمين، متمكن و متنعم و صاحب اختيار ساختيم( و كذلك مكنا ليوسف فى الارض ) .

ايـن تمكين در ارض، يا به خاطر آن بود كه آمدن يوسف به مصر و مخصوصا گام نهادن او در مـحـيـط زنـدگى عزيز مصر، مقدمه اى براى قدرت فوق العاده او در آينده شد، و يا بـه خـاطـر ايـن بـود كـه زنـدگـى در قـصـر عـزيـز قـابـل مـقـايـسـه بـا زندگى در قعر چاه نبود، آن شدت تنهائى و گرسنگى وحشت كجا و اينهمه نعمت و رفاه و آرامش كجا؟.

بـعـد از آن اضـافـه مـى نـمـايـد كـه مـا ايـن كـار را كـرديـم تـا تـاويـل احـاديـث را بـه او تـعـليـم دهـيـم( و لنـعـلمـه مـن تاويل الاحاديث ) .

مـنـظور از تاويل احاديث همانگونه كه سابقا اشاره شد علم تعبير خواب است كه يوسف از طـريـق آن مـى تـوانـسـت به بخش مهمى از اسرار آينده آگاهى پيدا كند، و يا اينكه منظور وحـى الهى است چرا كه يوسف با گذشتن از گردنه هاى صعب العبور آزمايشهاى الهى در دربار عزيز مصر اين شايستگى را پيدا كرد كه

حـامـل رسـالت و وحـى گـردد، ولى احـتـمـال اول مناسبتر به نظر مى رسد.

در پـايـان آيه مى فرمايد: خداوند بر كار خود، مسلط و غالب است. ولى بسيارى از مردم نمى دانند( و الله غالب على امره و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) .

يـكـى از مـظـاهـر عـجـيـب قدرت خداوند و تسلطش بر كارها اين است كه در بسيارى از موارد وسائل پيروزى و نجات انسان را بدست دشمنانش فراهم مى سازد، چنانكه در مورد يوسف اگـر نـقـشـه بـرادران نـبـود او هرگز به چاه نمى رفت و اگر به چاه نرفته بود، به مـصـر نـمـى آمـد، و اگـر بـه مـصـر نيامده بود نه به زندان مى رفت و نه آن خواب عجيب فرعون و نه سرانجام عزيز مصر مى شد.

در حـقيقت خداوند يوسف را با دست برادران بر تخت قدرت نشاند، هر چند آنها چنين تصور مى كردند كه او را در چاه بدبختى سرنگون ساختند.

يـوسـف در ايـن مـحـيـط جـديـد كـه در حـقـيـقـت يكى از كانونهاى مهم سياسى مصر بود، با مـسـائل تازه اى روبرو شد، در يك طرف دستگاه خيره كننده كاخهاى رؤ يائى و ثروتهاى بيكران طاغوتيان مصر را مشاهده مى كرد، و در سوى ديگر منظره بازار برده فروشان در ذهـن او مـجـسـم مـى شد، و از مقايسه اين دو با هم، رنج و درد فراوانى را كه اكثريت توده مردم متحمل مى شدند بر روح و فكر او سنگينى مينمود و در فكر پايان دادن به اين وضع - در صورت قدرت - بود.

آرى او بسيار چيزها در اين محيط پر غوغاى جديد آموخت، همواره در قلبش طوفانى از غم و انـدوه در جـريان بود، چرا كه در آن شرائط كارى از دستش ساخته نبود و او در اين دوران دائمـا مـشغول به خودسازى، و تهذيب نفس بود، قرآن مى گويد: هنگامى كه او به مرحله بلوغ و تكامل جسم و جان رسيد و آمادگى براى پذيرش انوار وحى پيدا كرد، ما حكم و علم به او داديم( و لما بلغ اشده آتيناه حكما و علما ) .

و اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم (و كذلك نجزى المحسنين ). اشد از ماده شد به معنى گره محكم است و در اينجا اشاره به استحكام جسمانى و روحانى مى باشد، بعضى گفته انـداشـد، جـمـعـى اسـت كه مفرد ندارد، ولى بعضى ديگر آن را جمع شد (بر وزن سد) مى دانند ولى بهر حال معنى جمعى آن قابل انكار نيست.

مـنـظور از حكم و علم كه در آيه بالا مى فرمايد ما آنرا پس از رسيدن يوسف به حد بلوغ جسمى و روحى به او بخشيديم، يا مقام وحى و نبوت است چنانكه بعضى از مفسران گفته انـد و يـا ايـنـكـه مـنـظـور از حـكـم، عـقل و فهم و قدرت بر داورى صحيح كه خالى از هوا پرستى و اشتباه باشد و منظور از علم، آگاهى و دانشى است كه جهلى با آن توام نباشد، و هـر چـه بـود ايـن حـكم و علم دو بهره ممتاز و پر ارزش الهى بود كه خدا به يوسف بر اثر پاكى و تقوا و صبر و شكيبائى و توكل داد، كه همه اينها در كلمه محسنين جمع است.

بـعـضـى از مـفـسـران مـجـمـوعـه احـتـمـالات حـكـم و عـلم را در ايـنـجـا سـه احتمال ذكر كرده اند:

1 - حكم اشاره به مقام نبوت (چون پيامبر حاكم بر حق است ) و علم اشاره به علم دين است.

2 - حـكـم بـه مـعـنى خويشتن دارى در برابر هوسهاى سر كش است كه در اينجا اشاره به حـكـمت عملى است، و علم اشاره به حكمت و دانش نظرى است، و مقدم داشتن حكم بر علم، به خاطر آنست كه تا انسان تهذيب نفس و خودسازى نكند به علم صحيح راه نمى يابد.

3 - حـكـم به معنى اين است كه انسان به مقام نفس مطمئنه برسد و تسلط بر خويشتن پيدا كـنـد آنـچـنـان كـه بـتـوانـد نـفـس امـاره و وسـوسـه گـر را كـنـتـرل كند و منظور از علم، انوار قدسيه و اشعه فيض الهى است كه از عالم ملكوت بر قلب پاك آدمى پرتوافكن مى شود.

نكته ها:

1 - از جمله مسائلى كه در آيات فوق جلب توجه مى كند اين است كه نام عزيز مصر در آن برده نشده. تنها گفته شده است آن كسى كه از مصر يوسف را خريد. اما اين كس چه كسى بوده در آيه بيان نگرديده است در آيات آينده باز مى بينيم يك مرتبه پرده از روى عنوان اين شخص بر داشته نمى شود و تدريجا معرفى مى گردد مثلا در آيه 25 مى فرمايد( و الفـياسيد هالدى الباب ) هنگامى كه يوسف تسليم عشق زليخا نشد و به سوى در خروجى فرار كرد آقاى آن زن را دم در ناگهان مشاهده كرد.

از اين آيات كه مى گذريم به آيه 30 مى رسيم كه تعبير امراة العزيز (همسر عزيز) در آن شده است.

اين بيان تدريجى يا به خاطر آن است كه قرآن طبق سنتى كه دارد هر سخنى را به مقدار لازم بـازگـو مـى كند كه اين از نشانه هاى فصاحت و بلاغت است و يا اينكه همانگونه كه امروز نيز در ادبيات معمول است به هنگام ذكر يك داستان از يك نقطه سر بسته شروع مى كنند تا حس كنجكاوى خواننده را بر انگيزند و نظر او را به سوى داستان جذب كنند.

2 - نكته ديگرى كه در آيات فوق سؤ ال انگيز است اين است كه موضوع آگاهى از تعبير خـواب چـه رابطه اى با آمدن يوسف به كاخ عزيز مصر دارد كه با لام در لنعلمه كه لام غايت است به آن اشاره شده است.

ولى تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه مـمـكـن اسـت پـاسـخـى بـراى سـؤ ال فـوق بـاشـد كـه بـسـيـارى از مـواهـب عـلمـى را خـداونـد در مـقابل پرهيز از گناه و مقاومت در برابر هوسهاى سركش مى بخشد و به تعبير ديگر اين مـواهـب كـه ثـمـره روشـن بـيـنيهاى قلبى است جائزهاى مى باشد كه خداوند به اينگونه اشخاص مى بخشد.

در حـالات ابـن سـيـريـن معبر معروف خواب مى خوانيم كه او مرد بزازى بود، بسيار زيبا، زنـى دل به او بست و با حيله هاى مخصوصى، او را به خانه خود برده درها را به روى او بـسـت، امـا او تـسـليـم هوسهاى آن زن نشد و مرتبا مفاسد اين گناه بزرگ را بر او مى شـمـرد، ولى آتـش هوس او به قدرى سركش بود كه آب موعظه آن را خاموش نمى ساخت، ابـن سـيـرين براى نجات از چنگال او چاره اى انديشيد، بر خاست و بدن خود را با اشياء آلوده اى كـه در آن خـانـه بـود چـنـان كثيف آلوده و نفرت انگيز ساخت كه هنگامى كه زن آن مـنـظـره را ديـد از او متنفر شد، و او را از خانه بيرون كرد. مى گويند ابن سيرين بعد از ايـن مـاجـرا فـراسـت و هـوشـيـارى فـوق العاده اى در تعبير خواب نصيبش شد و داستانهاى عـجـيبى از تعبير خواب او در كتابها نوشته اند كه از عمق اطلاعات او در اين زمينه خبر مى دهد.

بـنـابـرايـن مـمـكـن اسـت يـوسـف ايـن عـلم و آگـاهـى خـاص را بـه خـاطر تسلط بر نفس در مقابل جاذبه فوق العاده همسر عزيز مصر پيدا كرده باشد.

از اين گذشته در آن عصر و زمان دربار زمامداران بزرگ، مركز معبران خواب بود و جوان هـوشـيـارى هـمـچـون يوسف مى توانست در دربار عزيز مصر از تجربيات ديگران آگاهى يـابـد و آمـادگـى روحـى را بـراى افـاضـه عـلم الهـى در ايـن زمـيـنـه حاصل كند.

بـه هـر حـال اين نه اولين بار و نه آخرين بار است كه خداوند به بندگان مخلصى كه در مـيدان جهاد نفس بر هوسهاى سركش پيروز مى شوند مواهبى از علوم و دانشها مى بخشد كه با هيچ مقياس مادى قابل سنجش نيست حديث معروف العلم

نور يقذفه الله فى قلب من يشاء نيز مى تواند اشاره به اين واقعيت باشد.

ايـن عـلم و دانشى نيست در محضر استاد خوانده شود و يا اينكه بى حساب به كسى بدهند. اينها جوائزى است براى برندگان مسابقه جهاد با نفس!.

3 - منظور از بلوغ اشد چيست؟.

گفتيم اشد به معنى استحكام و قوت جسمى و روحى است و بلوغ اشد به معنى رسيدن به ايـن مـرحـله اسـت ولى ايـن عـنـوان در قـرآن مـجـيـد بـه مراحل مختلفى از عمر انسان اطلاق شده است.

گـاهـى بـه مـعـنـى سـن بـلوغ آمـده مـانـنـد:( و لا تـقـربـوا مـال اليـتـيـم الا بـالتـى هـى احـسـن حـتـى يـبـلغ اشـده ) : (اسـراء - 34) نـزديـك مال يتيم نشويد مگر به نحو احسن تا زمانى كه به حد بلوغ برسد.

و گاهى به معنى رسيدن به چهل سالگى است مانند حتى اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنة، (تـا زمـانـى كـه بـلوغ اشـد پـيـدا كـنـد و بـه چـهـل سال برسد) (احقاف - 15).

و گـاهى به معنى مرحله قبل از پيرى آمده مانند:( ثم يخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اشد كم ثم لتكونوا شيوخا ) (غافر - 67).

(سـپس خداوند شما را به صورت اطفالى از عالم چنين بيرون مى فرستد، سپس به مرحله استحكام جسم و روح مى رسيد سپس ‍ به مرحله پيرى ).

ايـن تـفـاوت تـعـبيرات ممكن است به خاطر اين باشد كه انسان براى رسيدن به استحكام روح و جـسـم مـراحـلى را مـى پيمايد كه بدون شك رسيدن به حد بلوغ يكى از آنها است و رسـيـدن بـه چـهـل سـالگـى كـه مـعـمـولا تـوام بـا يـك نـوع پـخـتـگـى در فـكـر و عـقـل مى باشد مرحله ديگر است و همچنين قبل از آنكه انسان قوس نزولى خود را سير كند و به وهن و سستى گرايد.

ولى به هر حال در آيه مورد بحث منظور همان مرحله بلوغ جسمى و روحى است كه در يوسف در آغـاز جـوانـى پـيـدا شـد فـخـر رازى در تـفسيرش در اين زمينه سخنى دارد كه ذيلا مى شنويد:

مـدت گـردش مـاه (تا هنگامى كه به محاق برسد) 28 روز است هنگامى كه آن را به چهار قـسـمـت تـقـسـيـم كـنـيـم هـر قـسـمـتـى 7 روز مـى شـود (كـه عـدد ايـام هـفـتـه را تشكيل مى دهد).

لذا دانـشـمـنـدان احوال بدن انسان را به چهار دوره هفت ساله تقسيم كرده اند: نخست هنگامى كه او متولد مى شود ضعيف و ناتوان است هم از نظر جسم و هم از نظر روح، اما به هنگامى كه به سن 7 سالگى رسيد آثار هوش و فكر و قوت جسمانى در او ظاهر مى شود.

او وارد مـرحـله دوم مـى شـود و بـه تـكامل خود ادامه مى دهد تا چهارده سالگى را پشت سر بـگـذارد و 15 سـاله شـود در ايـن هـنـگـام به مرحله بلوغ جسمى و روحى رسيده و شهوت جنسى در او به حركت در مى آيد (و با تكميل سال پانزدهم ) مكلف مى شود.

بـاز بـه تـكـامل خود ادامه مى دهد تا دور سوم را به پايان رساند و مرحله جديدى را طى كـنـد و بـالاخـره با پايان گرفتن دور چهارم و رسيدن به 28 سالگى مدت رشد و نمو جسمانى پايان مى گيرد، و انسان وارد مرحله تازه اى كه مرحله توقف است مى گردد و اين هـمان زمان بلوغ اشد است و اين حالت توقف تا پايان دور پنجم يعنى 35 سالگى ادامه دارد (و از آن به بعد سير نزولى آغاز مى شود).

تقسيم بندى فوق گر چه تا حدودى قابل قـبـول اسـت ولى دقـيـق به نظر نمى رسد زيرا اولا مرحله بلوغ در پايان دور دوم نيست و هـمـچـنـيـن پـايان رشد جسمانى طبق آنچه دانشمندان امروزى مى گويند 25 سالگى است و بلوغ فكرى كامل طبق بـعـضى از روايات در چهل سالگى است. و از همه اينها گذشته آنچه در بالا گفته شد يك قانون همگانى محسوب نمى شود كه درباره همه اشخاص صادق باشد.

4 - آخـريـن نـكـتـه اى كـه در اينجا توجه به آن لازم است اينكه: قرآن در آيات فوق به هـنـگـامـى كـه سـخـن از دادن حـكـمـت و عـلم بـه يـوسـف مـى گويد اضافه مى كند: اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم يعنى مواهب الهى حتى به پيامبران بى حساب نيست. و هر كس بـه انـدازه نـيـكوكارى و احسانش از درياى بيكران فيض الهى بهره مى گيرد. همانگونه كه يوسف در برابر صبر و استقامت در مقابل آن همه مشكلات سهم وافرى نصيبش شد.