تفسیر نمونه جلد ۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 23946
دانلود: 2141


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23946 / دانلود: 2141
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 9

نویسنده:
فارسی

آيه (15) و (16) و ترجمه

( من كان يريد الحيوة الدنيا و زينتها نوف إليهم أعملهم فيها و هم فيها لا يبخسون ) (15)( أولئك الذيـن ليـس لهـم فـى الاخـرة إلا النـار و حـبـط مـا صـنـعـوا فـيـهـا و بطل ما كانوا يعملون ) (16)

ترجمه:

15 - كسانى كه زندگى دنيا و زينت آن را طالب باشند اعمالشان را در اين جهان بى كم و كاست به آنها مى دهيم:

16 - (ولى ) آنـهـا در آخـرت جـز آتـش (سـهـمـى ) نـخـواهند داشت و آنچه را در دنيا (براى نـيـل بـه مـقـاصـد مـادى و بـراى غـيـر خـدا) انـجـام دادنـد بـر بـاد مـى رود و اعـمـالشـان باطل مى شود.

تفسير:

آيـات گـذشته با ذكر (دلائل اعجاز قرآن ) حجت را بر مشركان و منكران تمام كرد و از آنـجـا كـه پـس از وضـوح حـق بـاز گـروهـى، تـنها به خاطر حفظ منافع مادى خويش، از تـسـليـم خـوددارى مـى كـنـنـد در آيـات مورد بحث اشاره به سرنوشت اينگونه افراد دنيا پـرسـت كـرده، مـى گويد: (كسى كه تنها هدفش زندگى دنيا و زرق و برق و زينت آن بـاشـد در هـمـيـن جـهان نتيجه اعمال خويش را در مى يابد بى آنكه چيزى از آن كم و كاست شود)( من كان يريد الحياة الدنيا و زينتها نوف اليهم اعمالهم فيها و هم فيها لا يبخسون ) .

(بـخس ) در لغت بمعنى نقصان حق است، و جمله( هم فيها لا يبخسون ) اشاره به اين است كه آنها نتيجه اعمالشان را بدون كمترين نقصانى خواهند گرفت.

ايـن آيـه بـيـان يـك سـنـت هميشگى الهى است كه اعمال مثبت و مؤ ثر نتايج، آن از ميان نمى رود، با اين تفاوت كه اگر هدف اصلى رسيدن به زندگى مادى اين جهان باشد ثمره آن چيزى جز آن نخواهد بود، و اما اگر هدف خدا و جلب رضاى او باشد هم در اين جهان تاثير خواهد بخشيد و هم نتايج پر بارى براى جهان ديگر خواهد داشت.

در واقـع قـسـم اول از ايـن اعمال به بناى بى دوام و كوتاه عمرى مى ماند كه تنها براى يك مدت موقت ساخته و از آن استفاده مى شود، ولى بعد از آن ويران مى گردد، اما قسم دوم بـه بـنـاهـاى مـحـكـم و شـالوده دارى شـبـيـه اسـت كـه قـرنهاى متوالى برقرار مى ماند و قابل استفاده است.

نـمـونـه اين موضوع را امروز در اطراف خود به روشنى مى يابيم، جهان غرب با تلاش پـيـگـيـر و مـنـظـم خود اسرار بسيارى از علوم و دانشها را شكافته، و بر نيروهاى مختلف طـبـيـعـت مـسـلط گـشـتـه و بـا سـعـى و كـوشـش مـداوم و اسـتـقـامـت در مقابل مشكلات و اتحاد و همبستگى، مواهب فراوانى فراهم نموده است.

بـنـابـرايـن گـفـتـگـو نـدارد كه آنها نتايج اعمال و تلاشهاى خود را خواهند گرفت و به پـيـروزيـهـاى درخـشانى نايل خواهند شد، اما از آنجا كه هدفشان تنها زندگى است، اثر طبيعى اين اعمال چيزى جز فراهم شدن امكانات مادى آنان نخواهد بود.

حـتـى كـارهـاى انـسانى و مردمى آنها مانند: تاسيس بيمارستانهادرمانگاهها مراكز فرهنگى كمك به بعضى از ملتهاى فقير و امثال آن اگر دامى براى استعمار و استثمار آنان نباشد، چون بهر حال هدف مادى و حفظ منافع مادى دارد تنها اثر مادى خواهد داشت.

همچنين كسانيكه اعمال ريا كارانه انجام ميدهند اعمالى كه جنبه هاى انسانى و عبادى دارد.

لذا در آيـه بعد صريحا مى گويد: (اين گونه افراد در سراى ديگر بهرهاى جز آتش ندارند:)( اولئك الذين ليس لهم فى الاخرة الا النار ) .

(و تـمـام آنـچـه را در ايـن جـهان انجام داده اند در جهان ديگر محو و نابود مى شود و هيچ پاداشى در برابر آن دريافت نخواهند كرد)( و حبط ما صنعوا فيها ) .

و تـمـام اعـمـالى را كـه بـراى غـيـر خـدا انـجـام داده انـد باطل و نابود مى گردد( و باطل ما كانوا يعملون ) .

(حـبـط) (بـر وزن وقـت ) در اصـل بـه ايـن معنى است كه حيوان از علفهاى نامناسب زياد بـخورد تا شكم او باد كند و دستگاه گوارش او بيمار و ضايع شود، اين حيوان بر اثر اين حالت ظاهرا چاق و چله بنظر مى رسد ولى در باطن مريض و بيمار است.

ايـن تعبير جالب و رسائى است درباره اعمالى كه ظاهرا مفيد و انسانى است ولى در باطن با نيتى آلوده و پست انجام يافته است.

نكته ها:

در اينجا بايد بچند نكته توجه كرد.

1 - مـمـكـن اسـت در ابـتـداء چـنـيـن بنظر رسد كه دو آيه فوق با هم يكنوع تعارض دارند، براى اينكه آيه اول مى گويد: (اشخاصى كه تنها هدفشان زندگى دنياست نتيجه همه اعـمـالشـان را بـى كـم و كـاسـت بـه آنـهـا مـيـدهـيـم امـا آيـه دوم مـيـگـويـد اعمال آنها حبط و بى خاصيت و باطل مى گردد)!

امـا بـا تـوجـه بـه ايـنـكه يكى از اين دو آيه اشاره به محيط زندگى دنيا و ديگرى به سـراى آخـرت اسـت پـاسـخ ايـن ايـراد روشـن مـى شـود آنـهـا نـتـايـج اعـمـال خـويـش را در دنـيـا بـطـور كـامـل مـى گـيـرنـد، ولى چـه سـود كـه ايـن اعـمـال، هـر چـنـد از مهمترين كارها باشد براى آخرت آنها بى اثر است، چرا كه هدفشان پاك و نيتشان خالص نبوده، آنها هدفى جز وصول به يك سلسله منافع مادى نداشتند كه به آن رسيدند.

2 - ذكر كلمه (زينت ) بعد از حيوة دنيا براى اينست كه دنياپرستى و زرق و برق دنيا را محكوم كند، نه بهره گيرى معتدل و حساب شده از مواهب اين جهان.

كـلمـه (زيـنت ) كه در اينجا بطور سر بسته بيان شده در آيات ديگر به زنان زيبا، گـنـجها و ثروتهاى عظيم، مركبهاى گرانبها و پر زرق و برق زمينهاى زراعتى و دامهاى فراوان تفسير شده است (زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة مـن الذهـب و الفـضـة و الخـيـل المـسـومـة و الانـعـام و الحـرث (آل عمران 14).

3 - ذكـر كـلمـه (بـاطـل ) بـعـد از (حـبـط) مـمـكـن اسـت اشـاره بـه ايـن بـاشـد كـه اعـمـال آنـها ظاهرى دارد بدون محتوا و بهمين دليل نتيجه آن بر باد مى رود، سپس اضافه مـى كـنـد، اعـمـالشان اصولا از آغاز باطل و بى خاصيت است، منتهى چون حقايق بسيارى از اشـيـاء در ايـن جـهـان شـنـاخـتـه نـمـى شـود و در سـراى ديـگـر كـه مـحـل كـشـف اسـرار اسـت، حـقـيـقـت خـود را نـشـان مـيـدهـد، مـعـلوم مـى شـود كـه ايـنـگـونـه اعمال از آغاز چيزى نبوده است.

4 - در تـفـسـيـر آيـات فـوق در كـتـاب در (المـنـثـور) حـديـثـى نـقـل شـده كـه مـفـاد آيـه را بـخـوبـى روشـن مـى سـازد قـال رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله: اذا كـان يوم القيامة صارت امتى ثلاث فرق: فـرقـة يـعـبـدون الله خالصا و فرقة يعبدون الله رياء و فرقة يعبدون الله يعيون به دنيا.

فـيـقـول للذى كـان يـعـبـد الله للدنـيـا: بـعـزتـى و جـلالى مـا اردت بـعـبـادتـى؟ فيقول الدنيا، فيقول لاجرم لا ينفعك ما جمعت و لا ترجع اليه انطلقوا به الى النار.

و يـقـول للذى يـعـبـد الله ريـاء: بـعـزتـى و جـلالى مـا اردت بـعـبـادتـى؟ قـال الرياء، فيقول انما كانت عبادتك التى كنت ترائى بها لا يصعد الى منها شى ء و لا ينفعك اليوم، انطلقوا به الى النار.

و يـقـول للذى كـان يـعـبـد الله خـالصـا: بـعـزتـى و جـلالى مـا اردت بـعـبـادتـى؟ فـيـقـول بـعـزتـك و جـلالك لانـت اعـلم مـنـى كـنـت اعـبـدك لوجـهـك و لدارك قال: صدق عبدى انطلقوا به الى الجنة:

(پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: هنگامى كه روز قيامت مى شود، پيروان من به سه گروه تقسيم مى شوند، گروهى خدا را با اخلاص پرستش مى كردند و گروهى از روى ريا، و گروهى به خاطر اينكه به دنيا برسند، در آن هنگام خداوند به كسى كه او را بـه خـاطـر دنـيـاپـرسـتـش مـى كـرده مـى گـويـد: بـه عـزت و جـلال مـن سـوگند، بگو هدف از پرستش من چه بود؟ در پاسخ مى گويد دنيا، خداوند مى گـويد بنابراين آنچه را اندوختى به حال تو سودى نمى دهد و به آن باز نمى گردى، او را به سوى آتش ‍ ببريد:!.

و بـه آنـكـس كـه خدا را از روى ريا عبادت مى كرده مى گويد: به عزت و جلالم سوگند، بگو منظورت از عبادت من چه بوده؟ در پاسخ مى گويد: ريا:، مى فرمايد آن عبادتى را كـه از روى ريا انجام ميدادى چيزى از آن به سوى من صعود نمى كرد، و امروز هيچ سودى به تو نخواهم داد، او را به سوى آتش ببريد!

و به آنكس كه خدا را از روى خلوص عبادت كرده گفته مى شود به عزت و جلالم سوگند بـگـو مـنـظـورت از عـبـادت چـه بـود؟ در پاسخ ميگويد به عزت و جلالت قسم تو از آن آگاهترى، من فقط تو را براى خودت و براى سراى آخرت مى پرستيدم مى فرمايد بنده ام راست ميگويد او را به بهشت ببريد).

آيه (17)و ترجمه

( أفـمـن كـان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتب موسى إماما و رحمة أولئك يؤ مـنون به و من يكفر به من الا حزاب فالنار موعده فلا تك فى مرية منه إنه الحق من ربك و لكن أكثر الناس لا يؤ منون ) (17)

ترجمه:

17 - آيـا آن كـس كـه دليـل آشـكـارى از پـروردگـار خـويـش دارد و بـدنـبـال آن شاهدى از سوى او مى باشد و پيش از آن كتاب موسى كه پيشوا و رحمت بود (گواهى بر آن ميدهد همچون كسى است كه چنين نباشد آن (حق طلبان و حقيقت جويان ) به او (كـه داراى ايـن ويـژگـيـهاست ) ايمان مى آورند و هر كس از گروههاى مختلف به او كافر شـود آتـش وعـده گـاه اوسـت، بـنـابـرايـن تـرديـدى در آن نداشته باش كه آن حق است از پروردگارت ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند.

تفسير:

در تفسير آيه فوق در ميان مفسران گفتگو بسيار است و در جزئيات كلمات آيه و ضمائر و مـوصـول و اسـم اشـاره آن نـظـرات گـونـاگـونـى داده انـد كـه نـقـل هـمـه آنها بر خلاف روش ما در اين تفسير است، ولى دو تفسير را كه از همه روشنتر به نظر ميرسد، به ترتيب اهميت، در اينجا مياوريم:

1 - در آغاز آيه ميگويد: (آيا كسى كه دليل روشنى از پروردگار خويش در اختيار دارد، و بـه دنـبـال آن شـاهـد و گـواهـى از سـوى خـدا آمـده و قبل از آن كتاب موسى (تورات ) به عنوان پيشوا و رحمت و بيانگر عظمت او آمده است همانند كـسـى اسـت كه داراى اين صفات و نشانه ها و دلائل روشن نيست )( أ فمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة ) .

ايـن شـخـص هـمـان پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اسـت و (بـيـنـه ) و دليـل روشن او قرآن مجيد و شاهد و گواه صدق نبوتش مؤ منان راستينى همچون على (عليها‌السلام ) ميباشند، پيش از او نشانه ها و صفاتش در تورات آمده است.

به اين ترتيب از سه راه روشن حقانيت دعوتش به ثبوت رسيده است.

نخست قرآن كه بينه و دليل روشنى است در دست او.

دوم كـتـب آسـمـانى پيشين كه نشانه هاى او را دقيقا بيان كرده، و پيروان اين كتب در عصر پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آنـهـا را بـه خـوبـى مـى شـنـاخـتند و به همين دليل در انتظار او بودند.

سـوم پـيـروان فـداكـار و مؤ منان مخلص كه بيانگر صدق دعوت او و گفتار او مى باشند زيـرا يـكـى از نـشـانـه هـاى حـقـانـيـت يـك مـكـتـب اخـلاص و فـداكـارى و عـقـل و درايت و ايمان پيروان آن مكتب است، چرا كه هر مكتبى را از پيروانش مى توان شناخت:!.

آيـا بـا وجـود ايـن دلائل زنده ميتوان او را با مدعيان ديگر قياس كرد و يا در صدق دعوتش ترديد نمود؟.

سـپـس بـه دنبال اين سخن اشاره به افراد حق طلب و حقيقت جو كرده و از آنها دعوت ضمنى بـه ايـمـان مـى كـنـد و مـى گـويـد (آنـهـا بـه چـنـيـن پـيـامـبـرى كـه ايـن هـمـه دليل روشن در اختيار دارد ايمان مى آوردند)( اولئك يؤ منون به )

گرچه چنين كسانى كه با كلمه اولئك به آنها اشاره شده در خود اين آيه ذكـر نـشـده انـد ولى با توجه به آيات گذشته، مى توان حضور آنها را در جو اين آيه احساس كرد و مورد اشاره قرار داد.

و بـه دنـبـال آن سـرنوشت منكران را به اين صورت بيان مى كند: (هر كس از گروههاى مـخـتـلف بـه او كـافـر شـود مـوعـد و مـيعادش ‍ آتش دوزخ است )( و من يكفر به من الاحزاب فالنار موعده ) .

و در پـايـان آيـه هـمـانـگـونـه كـه سـيره قرآن در بسيارى از موارد است روى سخن را به پـيـامـبر كرده، يك درس عمومى براى همه مردم بيان مى كند و مى گويد (اكنون كه چنين اسـت و ايـن هـمـه شـاهـد و گـواه بـر صـدق دعـوت تـو وجود دارد، هرگز در آنچه بر تو نازل شده ترديد به خود راه مده )( فلا تك فى مرية منه ) .

(چرا كه اين سخن حقى است از سوى پروردگار تو)( انه الحق من ربك ) .

(ولى بـسـيـارى از مـردم بر اثر جهل و تعصب و خودخواهى، ايمان نمى آورند)( و لكن اكثر الناس لا يؤ منون ) .

2 - تـفـسـيـر ديـگـرى كـه بـراى آيـه ذكـر شـده ايـن اسـت كـه هـدف اصـلى بـيـان حـال مـؤ مـنـان راستين است كه با در دست داشتن دلائل روشن و شواهدى كه بر صدق دعوت پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمـده اسـت و گـواهى هائى كه در كتب پيشين مى بـاشـد، آنـهـا بـه اتـكـاى ايـن دلائل به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ايمان مى آورند.

بنا بر اين منظور از جمله من كان على بينة من ربه تمام كسانى است كه با چشم باز و در دست داشتن دلائل قانع كننده به دنبال قرآن و آورنده آن شتافتند، نه شخص پيامبر.

تـرجيحى كه اين تفسير بر تفسير سابق دارد اين است كه خبر (مبتدا) در آيه صريحا آمـده اسـت، و مـحـذوفـى ندارد، و مشار اليه (اولئك ) در خود آيه ذكر شده است و بخش اول آيـه كـه بـا افـمن كان على بينة من ربه شروع شده تا (اولئك يؤ منون به ) يك جمله كامل را تشكيل ميدهد بدون هيچگونه حذف و تقدير.

ولى بـدون شـك تـعبيرات ديگر آيه با اين تفسير زياد سازگار نيست، و لذا ما آن را در مرحله دوم قرار داده ايم (دقت كنيد).

در هـر حـال آيـه اشـاره بـه امـتـيـازات اسـلام و مـسـلمـيـن راسـتـيـن و اتـكـاى آنـهـا بـر دلائل مـحـكـم در انـتـخـاب ايـن مـكـتـب اسـت، و در نـقـطـه مقابل سرنوشت شوم منكران مستكبر را نيز بيان كرده است.

نكته ها:

در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت:

1 - منظور از شاهد در آيه فوق چيست؟

بـعـضـى از مـفـسـران گفته اند منظور جبرئيل پيك وحى خدا است، و بعضى منظور از آن را پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دانسته اند، و بعضى آن را به معنى زبان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تفسير كرده اند (در حالى كه يتلوه را از ماده تلاوت به معنى قرائت گرفته اند، نه به معنى پشت سر آمدن ).

ولى بسيارى از بزرگان مفسران آن را به على (عليها‌السلام ) تفسير كرده اند.

در روايـات مـتـعـددى كـه از ائمـه مـعـصـومين به ما رسيده است، و در بعضى از كتب تفسير اهـل سـنـت نـيـز آمـده روى تـفـسـير تاكيد شده است كه منظور از شاهد امام امير مؤ منان (عليها‌السلام ) يـعـنـى نـخـسـتـيـن مـردى كـه بـه پـيـامـبـر و قـرآن ايـمـان آورد، و در تـمـام مـراحـل بـا او بـود و لحـظـه اى از فـداكـارى فـروگذار نكرد و تا آخرين نفس در حمايتش كوشيده، مى باشد.

در حديثى مى خوانيم كه على (عليها‌السلام ) فرمود: درباره هر يك از مردان معروف قريش آيه يا آيه هائى نازل شده است كسى عرض كرد اى امير مؤ منان درباره شما كـدام آيه نازل شده است؟، امام فرمود: آيا آيه اى كه در سوره هود است نخوانده اى اءفمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه، پيامبر بينه الهى داشت و شاهد من بودم.

در آخـرين آيه سوره رعد نيز تعبيرى ديده مى شود كه اين معنى را تاييد مى كند آنجا كه مـى فـرمـايـد:( و يـقـول الذيـن كـفـروا لسـت مـرسـلا قـل كـفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب ) : كافران مى گويند تو پيامبر نـيـسـتى بگو همين اندازه بس كه خداوند ميان من و شما شاهد و گواه است و همچنين كسى كه علم كتاب (قرآن ) نزد او است.

در روايات بسيارى از طرق شيعه و اهل سنت چنين مى خوانيم كه منظور از من عنده علم الكتاب على (عليها‌السلام ) است.

ايـن نـكـتـه نـيـز لازم بـه يـاد آورى اسـت: هـمـانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم يكى از بـهـتـرين طرق شناخت حقانيت يك مكتب مطالعه در وضع پيروان و مدافعان و حاميان آن است. طـبـق ضـرب المـثـل مـعـروف امـامزاده را از زوارش بايد شناخت هنگامى ملاحظه كنيم گروهى پـاكـبـاز، بـاهـوش، بـاايـمـان، مـخـلص و با تقوى گرد رهبر و مكتبى جمع شده اند به خوبى مى توان دريافت كه اين مكتب و آن رهبر در يك حد عالى از صداقت و درستى است.

امـا هـنگامى كه ببينيم يك عده فرصت طلب شياد، بى ايمان، و بى تقوا، اطراف مكتب و يا رهبرى را گرفته اند كمتر مى توان باور كرد كه آن رهبر و آن مكتب بر حق باشد.

اشـاره بـه ايـن مـطلب را نيز لازم مى دانيم كه تفسير كلمه شاهد به على (عليها‌السلام ) مـنـافـاتـى با اين حقيقت ندارد كه همه مؤ منان راستين و افرادى همچون ابوذرها سلمانها، و عمار ياسرها را شامل شود چرا كه اين گونه تفاسير اشاره به فرد شاخص و برتر مى كند،

يعنى منظور اصلى گروهى است كه در راس آنها آن فرد شاخص قرار گرفته است. شاهد ايـن سـخـن روايـتـى اسـت كـه از امام باقرنقل شده كه فرمود: منظور از شاهد امير مؤ منان، سپس جانشينان او يكى بعد از ديگرى هستند.

گـر چـه در ايـن حـديث تنها معصومين ذكر شده اند ولى اين خود نشان مى دهد كه رواياتى كـه شـاهـد را مـنـحـصـرا بـه عـلى (عليها‌السلام ) تفسير، منظور خصوص آن حضرت نيست بلكه منظور مصداق شاخص است.

2 - چرا تنها اشاره به تورات شده؟

هـمـانـگـونـه كه گفتيم يكى از دلائل حقانيت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در آيه فـوق كـتـب پيشين ذكر شده، ولى تنها از كتاب موسى ذكرى به ميان آمده در حالى كه مى دانـيـم بـشـارات ظـهـور پـيـامـبـر اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در انجيل نيز هست.

ايـن مـوضـوع مـمـكـن اسـت بـه خـاطـر آن بـاشـد كـه در مـحـيـط نـزول قـرآن و ظـهـور اسـلام يـعـنـى مـكـه و مـديـنـه بـيـشـتـر افـكـار يـهـود - از مـيـان اهـل كـتـاب - منتشر بوده است و مسيحيان در نقاط نسبتا دورترى زندگى داشتند، مانند يمن، شـامـات، و نـجـران كه در كوهستانهاى شمالى يمن در فاصله ده منزلى صنعاء واقع شده است.

و يـا بـه خـاطر اينكه ذكر اوصاف پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در تورات به طور جامعتر و وسيعترى آمده است.

بـهـر حـال تـعـبـير به امام در مورد تورات ممكن است به خاطر اين باشد كه احكام شريعت مـوسى (عليها‌السلام ) به طور كامل در آن بوده و حتى مسيحيان بسيارى از تعليمات خود را از تورات مى گيرند.

3 - مخاطب در فلا تك فى مرية كيست؟ - در اينكه مخاطب در اين جمله كيست؟ دو احتمال داده شده نخست اينكه مخاطب، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است، يعنى كمترين شك و ترديدى در حقانيت قرآن يا آئين اسلام به خود راه مده.

البته پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به حكم اينكه وحى را با شهود درك مى كرد و نزول قرآن از طرف خدا براى او محسوس ‍ بلكه بالاتر از حس بوده ترديدى در حقانيت اين دعوت نداشت ولى اين نخستين بار نيست كه قرآن خطابى را متوجه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى كند در حالى كه منظورش عموم مردم است، و به تعبير معروف عرب ايـن گـونـه خـطـابـهـا از قـبـيـل ايـاك اعـنـى و اسـمـعـى يـا جـاره اسـت كـه ضـرب المـثـل عاميانه آن در فارسى در به تو مى گويم ديوار تو گوش كن، يا تو بشنو مى باشد و اين خود يكى از فنون بلاغت است كه در پاره اى از موارد براى تاكيد و اهميت و يا منظورهاى ديگر به جاى مخاطب حقيقى ديگرى را مخاطب قرار مى دهند.

احـتـمـال ديـگـر ايـنـكـه مـخـاطـب، هـر مـكـلف عـاقـل بـوده بـاشد، يعنى فلاتك ايها المكلف العـاقـل فـى مـريـة: اى انـسـان عـاقـل و مـكـلف بـا ايـن دلائل روشـن شـك و تـرديـد در حـقـانـيـت ايـن قـرآن نـداشـتـه بـاش و ايـن احتمال بنابراين است كه منظور از من كان على بينة من ربه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نباشد بلكه همه مؤ منان راستين باشند (دقت كنيد).

ولى به هر حال تفسير اول با ظاهر آيه سازگارتر است.

آيه (18) تا (22) و ترجمه

( و مـن أظـلم مـمـن افـتـرى عـلى الله كـذبـا أولئك يـعـرضـون عـلى ربـهـم و يقول الا شهد هؤ لاء الذين كذبوا على ربهم ألا لعنة الله على الظلمين ) (18)( الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالاخرة هم كفرون ) (19)( أولئك لم يـكـونـوا مـعـجـزيـن فـى الارض و ما كان لهم من دون الله من أولياء يضعف لهم العذاب ما كانوا يستطيعون السمع و ما كانوا يبصرون ) (20)( أولئك الذين خسروا أنفسهم وضل عنهم ما كانوا يفترون ) (21)( لا جرم أنهم فى الاخرة هم الا خسرون ) (22)

ترجمه:

18 - چـه كـسـى سـتمكارتر است از آنها كه بر خدا افترا مى بندند، آنان (روز رستاخيز) بر پروردگارشان عرضه مى شوند و شاهدان (پيامبران و فرشتگان ) مى گويند اينها همانها هستند كه به پروردگار دروغ بستند. لعنت خدا بر ظالمان باد!

19 - هـمـانـهـا كـه (مردم را) از راه خدا باز مى دارند و راه حق را كج و معوج نشان مى دهند و به سراى آخرت كافرند.

20 - آنـهـا هـيـچـگـاه تـوانـائى فرار در زمين ندارند و جز خدا دوستان و پشتيبانانى نمى يابند عذاب خدا براى آنها مضاعف خواهد بود (چرا كه هم گمراه بودند و هم ديگران

را بـه گـمـراهى كشاندند)، آنها هرگز توانائى شنيدن (حق را) نداشتند و حقايق را) نمى ديدند.

21 - آنـان كـسـانى هستند كه سرمايه وجود خود را از دست دادند و تمام معبودهاى دروغين از نظرشان گم شدند.

22 - (بهمين دليل ) آنها مسلما در سراى آخرت از همه زيانكارترند.

تفسير:

زيانكارترين مردم

در تـعقيب آيه گذشته كه سخن از قرآن و رسالت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـه مـيـان آمـده آورده، آيـات مـورد بـحـث سـرنـوشـت منكران، و نشانه ها، و پايان و عاقبت كارشان را تشريح مى كند.

در نخستين آيه مى فرمايد: چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد( و من اظلم ممن افترى على الله كذبا )

يـعنى نفى دعوت پيامبر راستين در واقع نفى سخنان خدا است و آن را به دروغ نسبت دادن، اصـولا تـكـذيـب پـيامبر تكذيب خدا است، و دروغ بستن بر كسى كه جز از طرف خدا سخن نمى گويد، دروغ بستن بر ذات پاك خدا محسوب مى شود.

هـمـانـگـونـه كـه تـاكـنـون مكرر گفته ايم در قرآن مجيد در چندين آيه گروهى به عنوان سـتـمـكـارترين مردم با تعبير اظلم معرفى شده اند، در حالى كه ظاهرا كارهاى آنها با هم مـخـتـلف اسـت و مـمـكـن نـيـسـت چند گروه با داشتن چند كار مختلف هر كدام ستمكارترين مردم شـمـرده شـوند، بلكه بايد گروهى ستمكار يا ستمكارتر و گروه ديگرى ستمكارترين بوده باشند.

ولى هـمـانـگـونـه كـه در جـواب ايـن سـؤ ال بـارهـا گـفـتـه ايـم، ريـشـه تـمـام ايـن اعمال به يك چيز يعنى شرك و تكذيب آيات الهى باز مى گردد، كه بالاترين تهمتهاست (براى توضيح بيشتر به جلد پنجم صفحه 183 مراجعه فرمائيد).

سـپـس آيـنـده شـوم آنـهـا را در قـيـامـت چـنـيـن بـيـان مـى كـند كه آنها در آن روز به پيشگاه پـروردگـار بـا تـمـامـى اعـمـال و كـردارشـان عـرضـه مـى شـونـد و در دادگـاه عدل او حضور مى يابند( اولئك يعرضون على ربهم ) .

در ايـن هـنـگـام شـاهـدان اعمال گواهى مى دهند و مى گويند اينها همان كسانى هستند كه بر پـروردگـار بـزرگ و مـهـربـان و ولى نـعـمـت خـود دروغ بـسـتـنـد( و يقول الاشهاد هؤ لاء الذين كذبوا على ربهم ) .

سپس با صداى رسا مى گويند لعنت خدا بر ستمگران باد( الا لعنة الله على الظالمين )

در ايـنـكـه شـاهـدان، فـرشـتـگـان الهـى هـسـتـنـد؟ يـا مـامـوران ضـبـط اعمال؟ و يا پيامبران؟ مفسران احتمالاتى داده اند، ولى با توجه به اينكه در آيات ديگر قـرآن، پـيـامـبـران خدا به عنوان شاهدان اعمال معرفى شده اند ظاهر اين است كه در اينجا نـيـز مـنـظـور هـمـانـهـا هـسـتـنـد و يـا مـفـهـوم وسـيـعـتـرى كـه آنـهـا و سـايـر شـاهـدان اعمال را دربر گيرد.

در سـوره نـسـاء آيـه 41 مـى خـوانـيـم( فـكـيـف اذا جـئنـا مـن كـل امـة بـشـهـيـد و جـئنـابـك عـلى هـؤ لاء شـهـيـدا ) : چـگـونـه اسـت حـال آنـهـا در آن روز كـه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى طلبيم و ترا گواه آنها قرار مى دهيم.

و در مـورد حـضـرت مـسـيـح (عليه‌السلام ) در آيه 117 سوره مائده آمده است و كنت عليهم شـهـيـدا مـادمـت فـيـهـم: مـن تـا آن زمـان كـه در مـيـان پـيـروانـم بـودم بـر اعمال آنها گواه بودم.

و نيز در اينكه گوينده جمله الا لعنة الله على الظالمين خداوند است يا شـاهـدان بـر اعـمـال، در مـيان مفسران گفتگو است اما ظاهر آيه اين است كه اين سخن دنباله گفتار شاهدان است

آيه بعد صفات اين ظالمان را در ضمن سه جمله بيان مى كند:

نـخـسـت مـى گـويـد: آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه مـردم را بـا انـواع وسـائل از راه خـدا بـاز مـى دارنـد( الذيـن يـصـدون عـن سبيل الله ) اين كار يا از طريق القاء شبهه، و زمانى از طريق تهديد، و گاهى تطميع، و مانند آن، صورت مى گيرد كه هدف همه آنها يكى است و آن باز داشتن از راه خدا است.

ديگر اينكه آنها مخصوصا سعى دارند راه مستقيم الهى را كج و معوج نشان دهند( و يبغونها عوجا ) .

يـعـنـى با انواع تحريفها كم و زياد كردن، تفسير به راى و مخفى ساختن حقايق چنان مى كـنند كه اين صراط مستقيم به صورت اصليش در نظرها جلوه گر نشود، تا مردم نتوانند از اين راه بروند، و افراد حق طلب جاده اصلى را پيدا نكنند و ديگر اينكه آنها به قيامت و روز رستاخيز ايمان ندارند( و هم بالاخرة هم كافرون ) .

و عـدم ايـمـانـشان به معاد سرچشمه ساير انحرافات و تبهكاريهاى آنان مى شود چرا كه ايمان به آن دادگاه بزرگ و عالم وسيع بعد از مرگ روح و جان را تربيت مى كند.

جـالب ايـنـكـه تـمـام اين مسائل در مفهوم ظلم جمع است زيرا مفهوم وسيع اين كلمه هر گونه انـحـراف و تـغـيـيـر مـوضـع واقـعـى اشـيـاء و اعـمـال و صـفـات و عـقـائد را شامل مى شود.

ولى در آيـه بعد مى گويد: با اينهمه چنان نيست كه آنها بتوانند در روى زمين از مجازات پـروردگـار فـرار كنند، و از قلمرو قدرت او خارج شوند( اولئك لم يكونوا معجزين فى الارض )

هـمـچـنـين آنها نمى توانند ولى و حامى و پشتيبانى غير از خدا براى خود بيابند( و ما كان لهم من دون الله من اولياء ) .

سـرانـجـام بـه مـجـازات سـنـگـين آنها اشاره كرده مى گويد: مجازات آنها مضاعف مى گردد( يضاعف لهم العذاب ) .

چـرا كـه هـم خـود گـمـراه و گـنـاهـكـار و تـبـهكار بودند، و هم ديگران را به اين راهها مى كشاندند، به همين دليل هم بار گناه خويش را بر دوش مى كشند و هم بار گناه ديگران را (بى آنكه از گناه ديگران چيزى كاسته شود).

شاهد اين سخن آنكه در آيات ديگر قرآن مى خوانيم( و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ) : آنـهـا در روز قـيـامـت سـنـگـيـنـى گـناه خويش، و گناهان ديگرى را با آن، بر دوش خود حمل مى كنند (عنكبوت - 13).

و نيز اخبار فراوانى داريم كه هر كس سنت بدى بگذارد، وزر و گناه تمام كسانى كه به آن سـنـت بـد عـمـل مـى كـنـنـد، بـراى او نـوشـتـه مـى شود همچنين هر كس سنت نيكى بگذارد معادل پاداش كسانى كه به آن عمل مى كنند براى او ثبت مى گردد.

در پـايـان آيـه ريـشـه اصلى بدبختى آنها را به اينگونه شرح مى دهد: آنها نه گوش شنوا داشتند و نه چشم بينا!( ما كانون يستطيعون السمع و ما كانوا يبصرون ) .

در حـقـيـقـت از كار انداختن اين دو وسيله مؤ ثر براى درك حقايق سبب شد كه هم خودشان به گـمـراهـى بـيـفـتند و هم ديگران را به گمراهى بكشانند چرا كه حق و حقيقت را جز با چشم باز و گوش شنوا نمى توان درك كرد.

جالب توجه اينكه در اين جمله مى خوانيم آنها توانائى شنيدن (حق را) نداشتند، اين تعبير اشـاره بـه ايـن واقـعـيـت اسـت كـه بـراى آنـهـا شـنـيـدن سـخـنـان حـق آنـقـدر سـنـگـيـن و ثقيل است كه گوئى اصلا توانائى شنيدن حق را ندارند، اين تعبير درست به اين مى ماند كه مى گوئيم شخص عاشق نمى تواند سخن از عيب معشوق خود را بشنود.

بـديـهـى اسـت ايـن عدم توانائى درك حقايق كه نتيجه لجاجت شديد و دشمنى آنان با حق و حقيقت است، از آنها سلب مسئوليت نمى كند، و به اصطلاح اين همان چيزى است كه خودشان اسباب آن را فراهم ساخته اند در حالى كه مى توانستند اين حالت را از خود دور كنند چرا كه قدرت بر سبب، قدرت بر مسبب است.

آيـه بـعد محصول تمام تلاشها و كوششهاى نادرست آنها را در يك جمله بيان مى كند و مى گـويـد: ايـنـهـا هـمـان كـسانى هستند كه سرمايه وجود خود را از دست داده و ورشكست شدند( اولئك الذين خسروا انفسهم ) .

و ايـن بـزرگـتـريـن خـسارتى است كه ممكن است دامنگير انسانى شود كه موجوديت انسانى خـويـش را از دسـت دهـد، سـپـس اضـافـه مـى كـنـد آنـهـا بـه مـعـبـودهـائى دروغـيـن دل بـسـتـه بـودنـد امـا سـرانجام تمام اين معبودهاى ساختگى گم شدند و از نظرشان محو گشتند( و ضل عنهم ما كانوا يفترون ) .

آخرين آيه مورد بحث حكم نهائى سرنوشت آنها را به صورت قاطعى چنين بـيـان مى كند: لا جرم و بناچار آنها در سراى آخرت زيانكارترين مردمند( لا جرم انهم فى الاخرة هم الا خسرون ) .

چـرا كـه هـم از نعمت چشم باز و گوش شنوا محروم شدند، و هم تمام سرمايه هاى انسانى وجود خويش را از دست دادند، و با اين حال هم بار مسئوليت خويش را بر دوش مى كشند و هم بار مسئوليت ديگران را!.

مـعـنـى اصـلى لا جـرم - جـرم (بـر وزن حـرم ) در اصـل بـه مـعـنـى چـيدن ميوه از درخت است (چنانكه راغب در مفردات آورده است ) و سپس به هر گـونـه اكـتـسـاب و تـحـصـيـل امـرى گـفـتـه شـده، و بـر اثـر كـثـرت اسـتـعـمـال در كـسـب نـامـلايـمـات ايـن مـفـهـوم را بـخـود گـرفـتـه، بـهـمـيـن دليـل بـه گـنـاه، جـرم گفته مى شود، ولى هنگامى كه اين كلمه با لا به صورت لا جرم بر سر جمله اى مى آيد اين معنى را مى دهد كه هيچ چيزى نمى تواند اين موضوع را قطع و منع كند، بنابراين لا جرم به معنى لابد و ناچار و مسلما به كار مى رود.(دقت كنيد).