تفسیر نمونه جلد ۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 23948
دانلود: 2143


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23948 / دانلود: 2143
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 9

نویسنده:
فارسی

آيه (23) و (24) و ترجمه

( إن الذيـن أمـنـوا و عـملوا الصلحت و أخبتوا إلى ربهم أولئك أصحب الجنة هم فيها خلدون ) (23)( مـثـل الفـريـقـيـن كـالا عـمـى و الا صـم و البـصـيـر و السـمـيـع هل يستويان مثلا أفلا تذكرون ) (24)

ترجمه:

23 - آنـها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و در برابر خداوند خاضع و تسليم بودند، آنها ياران بهشتند، و جاودانه در آن خواهند ماند.

24 - حـال ايـن دو گـروه (مؤ منان و منكران ) حال نابينا و كر و بينا و شنوا است آيا اين دو همانند يكديگرند؟ آيا فكر نمى كنيد؟

تفسير:

در تـعـقـيـب آيات گذشته كه حال گروهى از منكران وحى الهى را تشريح مى كرد، اين دو آيه نقطه مقابل آنها يعنى حال مؤ منان راستين را بيان مى كند.

نـخـسـت مـى گـويد: كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و در برابر خداوند خـاضـع و تسليم و به وعده هاى او مطمئن بودند اصحاب و ياران بهشتند و جاودانه در آن خـواهـنـد مـاند( ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الى ربهم اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون ) .

در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت:

1 - بـيـان ايـن سه وصف يعنى ايمان و عمل صالح و تسليم و خضوع در برابر دعوت حق در حـقـيـقـت بـيـان سـه واقـعـيـت مـرتـبـط بـا يـكـديـگـر اسـت، چـرا كـه عمل صالح ميوه درخت ايمان است، ايمانى كه چنين ثمرى نداشته باشد، ايمان سست و بى ارزشى است كه نـمـى تـوان آن را بـه حـسـاب آورد، هـمـچنين مساله تسليم و خضوع و اطمينان به وعده هاى پـروردگـار از آثـار ايـمـان و عـمـل صـالح مـى بـاشـد، چـرا كـه اعـتـقـاد صـحـيـح و عمل پاك سرچشمه پيدايش اين صفات و ملكات عالى در درون جان انسان است.

2 - اخبتوا از ماده اخبات از ريشه خبت (بر وزن ثبت ) گرفته شده كه به معنى زمين صاف و وسـيع است كه انسان به راحتى و با اطمينان مى تواند در آن گام بردارد، به همين جهت اين ماده در معنى اطمينان به كار رفته است، و به معنى خضوع و تسليم نيز آمده، چرا كه چـنـيـن زمـيـنى هم براى گام برداشتن اطمينان بخش است، و هم در برابر رهروان خاضع و تسليم.

بـنـابـرايـن جـمـله اخبتوا الى ربهم، ممكن است به يكى از سه معنى زير باشد كه در عين حال جمع هر سه نيز با هم منافاتى ندارد:

1 - مؤ منان راستين در برابر خداوند خاضعند.

2 - آنها در برابر فرمان پروردگارشان تسليمند.

3 - آنها به وعده هاى خداوند اطمينان دارند.

و در هـر صـورت اشـاره بـه يـكـى از عاليترين صفات انسانى مؤ منان است كه اثرش در تمام زندگى آنان منعكس است.

جـالب ايـنـكـه در حـديثى از امام صادق (عليها‌السلام ) چنين مى خوانيم كه يكى از يارانش عـرض كرد در ميان ما مردى است كه نام او كليب است، هيچ حديثى از ناحيه شما صادر نمى شـود مـگـر ايـنـكـه او فـورا مـى گـويـد من در برابر آن تسليم، و لذا ما اسم او را كليب تسليم گذارده ايم.

امـام فـرمـود: رحـمـت خـدا بـر او باد، سپس اضافه كرد: آيا ميدانى تسليم چيست؟ ما ساكت شديم، فرمود: به خدا سوگند اين همان اخبات است كه در كلام خداوند

عزوجل الذين آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الى ربهم آمده است.

در آيـه بـعـد خـداونـد حـال ايـن دو گـروه را در ضـمـن يـك مـثـال روشـن و زنـده بـيـان مـى كـنـد و مـى گـويـد: حـال ايـن دو گـروه، حـال نابينا و كر و بينا و شنوا است( مثل الفريقين كالاعمى و الاصم و البصير و السميع ) .

آيا اين دو گروه همانند يكديگرند( هل يستويان مثلا ) .

آيا شما متذكر نمى شويد و نمى انديشيد( افلا تذكرون )

همانگونه كه در علم معانى بيان آمده است همواره براى مجسم ساختن حقايق عقلى و توضيح و تـبـيـين آنها در سطح عموم، معقولات را به محسوسات تشبيه مى كنند، قرآن اين روش را زيـاد بـه كار برده، و در بيان بسيارى از مسائل حساس و پر اهميت، با استفاده از مثلهاى روشن و زيبا، حقايق را به عاليترين صورتى تبيين مى كند.

بـيـان فـوق نيز از همين قبيل است، چرا كه مؤ ثرترين وسيله براى شناخت حقايق حسى در جهان طبيعت چشم و گوش است، به همين دليل نمى توان باور كرد، كه افرادى كه از چشم و گـوش بـه طـور كـلى مـثلا بصورت مادرزاد بى بهره باشند، چيز درستى از اين جهان طـبـيـعـت درك كـنـنـد، آنـهـا مـسـلمـا در يـك عـالم بـى خـبـرى كامل به سر خواهند برد.

هـمـيـن گـونـه آنـهـا كـه بـر اثـر لجـاجـت و دشـمـنـى بـا حـق و گـرفـتـار بـودن در چـنـگـال تـعـصـب و خـودخـواهـى و خـودپرستى، چشم و گوش ‍ حقيقت بين را از دست داده اند هرگز نمى توانند، حقايق مربوط به عالم غيب و اثرات ايمان و لذت عبادت پروردگار و شـكـوه تـسـليم در برابر فرمان او را درك كنند، اينگونه افراد به كوران و كرانى مى مـانـنـد كـه در تاريكى مطلق و سكوت مرگبار زندگى دارند، در حالى كه مؤ منان راستين با چشم باز و گوش شنوا هر حركتى را مى بينند و هر صدائى را مى شنوند و با توجه به آن راه خود را به سوى سرنوشتى سعادت آفرين مى گشايند.

آيه (25) تا (28) و ترجمه

( و لقد أرسلنا نوحا إلى قومه إنى لكم نذير مبين ) (25)( أن لا تعبدوا إلا الله إنى أخاف عليكم عذاب يوم أليم ) (26)( فـقـال المـلا الذيـن كـفـروا مـن قـومـه مـانرئك إلا بشرا مثلنا و مانرئك اتبعك إلا الذين هم أراذلنا بادى الرأى و ما نرى لكم علينا من فضل بل نظنكم كذبين ) (27)( قال يقوم أرأيتم إن كنت على بينة من ربى و أتئنى رحمة من عنده فعميت عليكم أنلزمكموها و أ نتم لها كرهون ) (28)

ترجمه:

25 - ما نوح را به سوى قومش فرستاديم (نخستين بار به آنها گفت:) من براى شما بيم دهنده اى آشكارم.

26 - (دعـوت مـن ايـن اسـت كـه ) جز الله (خداى واحد يكتا) را نپرستيد كه بر شما از عذاب روز دردناكى مى ترسم!.

27 - اشراف كافر قومش (در پاسخ ) گفتند ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم، و كـسـانـى را كـه از تـو پـيـروى كـرده انـد جـز گـروهـى اراذل ساده لوح نمى يابيم، و فضيلتى براى شما نسبت به خود مشاهده نمى كنيم بلكه شما را دروغگو تصور مى كنيم.

28 - (نـوح ) گـفـت: اگـر مـن دليـل روشـنـى از پـروردگـارم داشته باشم و از نزد خود رحمتى بمن داده باشد كه بر شما مخفى مانده (آيا باز هم رسالت مرا انكار مى كنيد؟). آيا من مى توانم شما را به پذيرش اين بينه مجبور سازم با اينكه شما آمادگى نداريد؟

تفسير:

سرگذشت تكان دهنده نوح و قومش

همانگونه كه در آغاز سوره بيان كرديم در اين سوره براى بيدار ساختن افكار و تـوجـه دادن واقعيات زندگى و سرنوشت شوم تبهكاران و بالاخره بيان راه پيروزى و موفقيت، قسمتهاى قابل ملاحظه اى از تاريخ انبياء پيشين بيان شده است:

نخست از داستان نوح (عليها‌السلام ) پيامبر اولواالعزمى شروع مى كند كه ضمن 26 آيه نقاط اساسى تاريخ او را به صورت تكان دهنده اى شرح مى دهد.

بـدون شـك داسـتـان قـيـام نـوح (عليها‌السلام ) و مـبارزه سر سختانه و پى گيرش با مـستكبرين عصر خويش، و سرانجام شوم آنها، يكى از عبرت انگيزترين فرازهاى تاريخ بشر است كه در هر گامى از آن، درس عبرت مهمى نهفته است.

آيات فوق نخستين مرحله اين دعوت بزرگ را بيان كرده و مى گويد: ما نوح را به سوى قومش فرستاديم، او به آنها اعلام كرد كه من بيم دهنده آشكارى هستم( و لقد ارسلنا نوحا الى قومه انى لكم نذير مبين ) .

تكيه روى مساله انذار و بيم دادن با اينكه پيامبران هم بيم دهنده بودند و هم بشارت دهنده، به خاطر آن است كه ضربه هاى نخستين انقلاب بايد از اعلام خطر و انذار شروع شود، چرا كه تاثير اين كار در بيدار ساختن خفتگان و غافلان از بشارت بيشتر است.

اصـولا انـسـان تـا احـسـاس خـطـر مـهـمـى نـكـنـد از جـا حـركـت نـخـواهـد كـرد و بـه هـمـيـن دليـل انـذارهـا و اعلام خطرهاى انبيا به صورت تازيانه هائى بر ارواح بيدرد گمراهان چنان فرود مى آمد كه هر كس قابليت حركتى داشت به حركت در آيد!

و نـيـز بـه همين دليل در آيات زيادى از قرآن (مانند 49 حج - 115 شعراء - 50 عنكبوت - 42 فـاطـر - 70 ص - 9 احـقـاف - 50 ذاريات و آيات ديگر) همه روى همين كلمه نذير به هنگام بيان دعوت انبياء تكيه شده است.

در آيه بعد پس از ضربه نخستين، محتواى رسالت خود را در يك جمله خـلاصـه مـى كند و مى گويد رسالت من اين است كه غير از الله ديگرى را پرستش نكنيد( الا تعبدوا الا الله ) .

و بـلا فـاصله پشت سر آن همان مساله انذار و اعلام خطر را تكرار مى كند و مى گويد: من بر شما از عذاب روز دردناكى بيمناكم( انى اخاف عليكم عذاب يوم اليم )

در حقيقت توحيد و پرستش الله (خداى يگانه يكتا) ريشه و اساس و زير بناى تمام دعوت پيامبران است، و به همين دليل در مورد ساير پيامبران همانگونه كه در آيه دوم اين سوره و آيـه 40 سـوره يـوسـف و 23 سـوره اسـراء نـيـز آمده همين تعبير مشاهده مى شود كه آنها دعوتشان را در توحيد خلاصه مى كردند.

اگـر بـراسـتـى هـمـه افـراد جـامـعـه جـز الله را پـرسـتـش نـكـنـنـد و در مـقـابـل انـواع بـتـهاى ساختگى اعم از بتهاى برونى و درونى، خودخواهيها، هوا و هوسها، شـهـوتـهـا پـول و مـقـام و جاه و جلال و زن و فرزند سر تعظيم فرود نياورند، هيچگونه نابسامانى در جوامع انسانى وجود نخواهد آمد.

اگـر انـسـان خـودكـامـه نـاتـوانـى را بـه صـورت يـك بـت در نـيـاورنـد، و در مـقـابل او سجده نكنند و فرمانش را به كار نبندند، نه استبداد و استعمارى به وجود خواهد آمـد و نـه آثـار شـوم آن نه ذلت و اسارت پيش مى آيد و نه وابستگى و طفيلى گرائى و تـمـام ايـن بـدبـخـتـيـهـا كـه دامـان افـراد و جوامع را مى گيرد، به خاطر همان انحراف از پرستش الله، و روى آوردن به پرستش بتها و طاغوتها است.

اكـنـون بـبـيـنـيم نخستين عكس العمل طاغوتها و خود كامگان و صاحبان زر و زور آن عصر در برابر اين دعوت بزرگ و اعلام خطر آشكار چه بود؟

مـسـلمـا چـيـزى جـز يـك مـشـت عـذرهاى واهى، بهانه هاى دروغين و استدلالهاى بى اساس كه برنامه همه جباران را در هر عصر و زمان تشكيل مى دهد نبود.

آنها سه پاسخ در برابر دعوت نوح دادند:

نـخـسـت اشـراف و ثروتمندانى كه از قوم نوح كافر بودند، گفتند ما تو را جز انسانى همانند خود نمى بينيم( فقال الملاء الذين كفروا من قومه ما نريك الا بشرا مثلنا ) .

در حالى كه رسالت الهى را بايد فرشتگان بدوش كشند، نه انسانهائى همچون ما، به گـمان اينكه مقام انسان از فرشته پائينتر است و يا درد انسان را فرشته بهتر از انسان مى داند!

بـاز در ايـنـجـا بـه كلمه ملاء بر خورد مى كنيم كه اشاره به صاحبان زر و زور و افراد چـشـم پـركـن تـوخـالى اسـت كـه در هـر جـامـعـه اى سـرچـشـمـه اصـلى فـسـاد و تباهى را تشكيل مى دهند و پرچم مخالفت را در برابر پيامبران همينها بر افراشته مى دارند.

دليـل ديـگـر آنـهـا ايـن بـود كـه گـفتند اى نوح ما در اطراف تو، و در ميان آنها كه از تو پـيـروى كـرده انـد كـسـى جـز يـك مـشـت اراذل و جـوانـان كـم سـن و سـال نـاآگـاه و بـى خـبـر كـه هـرگز مسائل را بررسى نكرده اند نمى بينيم( و ما نريك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادى الراى )

اراذل جـمـع ارذل (بـر وزن اهـرم ) اسـت و آن خـود نـيـز جـمـع رذل مى باشد كه به معنى موجود پست و حقير است خواه انسان باشد يا چيز ديگر.

البـتـه شـك نـيـسـت كـه گـرونـدگـان و ايـمـان آورنـدگـان بـه نـوح، نـه از اراذل بـودنـد و نـه حـقـيـر و پـسـت، بـلكـه بـه حـكـم ايـنـكـه پـيـامـبـران قـبل از هر چيز به حمايت مستضعفان و مبارزه با مستكبران مى پرداختند، نخستين گروهى كه دعوت پيامبران را لبيك مـى گـفـتـنـد هـمـان گـروه مـحروم و فقير و كم درآمد بودند كه در نظر مستكبران كه مقياس شخصيت را تنها زر و زور مى دانستند، افرادى پست و حقير به شمار مى آمدند.

و ايـنـكـه آنـهـا را به عنوان بادى الراى (ظاهر بين و بى مطالعه و كسى كه با يك نظر عـاشـق و خـواهـان چـيزى مى شود) ناميدند در حقيقت به خاطر آن بود كه لجاجت و تعصبهاى نـاروائى را كـه ديـگران داشتند، آنها نداشتند، بلكه بيشتر، جوانان پاكدلى بودند كه در نـخستين تابش حقيقت را در قلب خود به سرعت احساس مى كردند، و با هوشيارى ناشى از حـقـيـقـت جـوئى نـشـانـه هـاى صـدق را در گـفـتـه هـا و اعمال پيامبران به زودى درك مى كردند.

بـالاخـره سـومـيـن ايراد آنها اين بود كه مى گفتند قطع نظر از اينكه تو انسان هستى نه فـرشـتـه، و عـلاوه بـر ايـنـكـه ايـمان آورندگان به تو نشان مى دهد كه دعوتت محتواى صـحـيـحـى نـدارد اصـولا مـا هـيچگونه برترى براى شما بر خودمان نمى بينيم تا به خـاطـر آن از شـمـا پـيـروى كـنـيـم( و مـا نـرى لكـم عـليـنـا مـن فضل )

و بـه هـمـيـن دليـل مـا گـمـان مـى كـنـيـم كـه شـمـا دروغ گـو هـسـتـيـد( بل نظنكم كاذبين ) .

در آيات بعد پاسخهاى منطقى نوح را در برابر اين ماجرا جويان بيان مى كند، نخست مى گـويـد: اى قوم! اگر من داراى دليل و معجزه آشكارى از سوى پروردگارم باشم، و مرا در انجام اين رسالت مشمول رحمت خود ساخته باشد، و اين موضوع بر اثر عدم توجه بر شـمـا مـخفى مانده باشد آيا باز هم مى توانيد رسالت مرا انكار كنيد، و از پيروى من دست برداريد؟!( قال يا قوم ارايتم ان كنت على بينة من ربى و آتانى رحمة من عنده فعميت عليكم ) .

در ايـنـكـه ايـن پـاسـخ مـربـوط بـه كداميك از ايرادهاى سهگانه مستكبران قوم نوح است، مفسران گفتگوهاى فراوانى دارند، ولى با دقت روشن مى شود كه اين پاسخ جامع مى تواند جوابگوى هر سه ايراد گردد، زيرا نخستين ايرادشان اين بود كه چرا تو انسان هستى؟!

او در پـاسـخ مـى گـويـد: درسـت اسـت كـه مـن انـسـانـى هـسـتـم هـمـچـون شـمـا، ولى مشمول رحمت الهى واقع شده ام و دليل و بينه آشكارى به من داده است، بنابراين انسانيتم نمى تواند مانع اين رسالت بزرگ باشد و لزومى ندارد كه فرشته باشم.

دومـيـن ايراد آنها اين بود كه پيروان تو افراد بى فكر و ظاهر بين هستند، او مى گويد: شما بى فكر هستيد كه اين حقيقت روشن را انكار مى كنيد زيرا دلائلى با من است كه براى هـر فـرد حـقـيـقـت جـوئى كافى و قانع كننده است، مگر افرادى چون شما كه زير پوشش غرور و خودخواهى و تكبر و جاه طلبى، چشم حقيقت بينشان از كار افتاده باشد.

سـومـين ايراد آنها اين بود كه مى گفتند ما هيچ برترى براى شما بر خود نمى يابيم و او در پـاسـخ مـى گـويـد: چـه بـرتـرى از ايـن بـالاتـر كـه خـداونـد مـرا مشمول رحمتش ساخته و مدارك روشن در اختيارم گذاشته است.

بـنـابـرايـن هـيـچ دليـلى نـدارد كـه شـمـا مـرا دروغـگـو خيال كنيد، زيرا كه نشانه هاى صدق گفتار من آشكار است.

و در پـايـان آيـه مـى گـويد: آيا من مى توانم شما را بر پذيرش اين بينه روشن مجبور سـازم در حالى كه خود شما آمادگى نداريد و از پذيرش و حتى تفكر و انديشه پيرامون آن كراهت داريد( انلز مكموها و انتم لها كارهون ) .

آيه (29) تا (31) و ترجمه

( و يـقوم لا أسلكم عليه مالا إن أجرى إلا على الله و ما أنا بطارد الذين أمنوا إنهم ملقوا ربهم ولكنى أرئكم قوما تجهلون ) (29)( و يقوم من ينصرنى من الله إن طردتهم أفلا تذكرون ) (30)( و لا أقـول لكـم عـنـدى خـزائن الله و لا أعـلم الغـيـب و لا أقول إنى ملك و لا أقول للذين تزدرى أعينكم لن يؤ تيهم الله خيرا الله أعلم بما فى أ نفسهم إنى إذا لمن الظلمين ) (31)

ترجمه:

29 - اى قوم: من در برابر اين دعوت اجر و پاداشى از شما نمى طلبم، اجر من تنها بر الله اسـت، و من آنها را كه ايمان آورده اند (بخاطر شما) از خود طرد نمى كنم چرا كه آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند كرد (و در دادگاه قيامت خصم من خواهند بود) ولى شما را قوم جاهلى مى بينم.

30 - اى قـوم! چـه كـسى مرا در برابر (مجازات خدا) يارى مى دهد اگر آنها را طرد كنم! آيا انديشه نمى كنيد؟

31 - مـن هـرگـز به شما نمى گويم خزائن الهى نزد من است و نمى گويم غيب مى دانم و نـمـى گـويم من فرشته ام و (نيز) نمى گويم آنها كه در نظر شما خوار مى آيند خداوند خـيـرى بـه آنـهـا نـخـواهـد داد، خـدا از دل آنـهـا آگـاهـتـر اسـت (مـن اگـر بـا اينحال آنها را برانم ) در اين صورت از ستمكاران خواهم بود.

تفسير:

من هيچ فرد باايمانى را طرد نمى كنم.

در آيات گذشته ديديم كه قوم خود خواه و بهانه جو ايرادهاى مختلفى به نوح داشتند كه او بابيانى رسا و روشن به آنها پاسخ گفت.

آيات مورد بحث نيز دنباله پاسخگوئى به بهانه جوئيهاى آنها است.

نـخـسـتـيـن آيـه يـكـى از دلائل نـبـوت را كـه نـوح بـراى روشـن سـاخـتـن قـوم تـاريـكـدل بـيـان كـرده بـازگـو مـى كـنـد: اى قـوم! مـن در بـرابـر ايـن دعـوت از شـمـا مال و ثروت و اجر و پاداشى مطالبه نمى كنم( و يا قوم لا اسئلكم عليه ما لا ) .

اجر و پاداش من تنها بر خدا است خدائى كه مرا مبعوث به نبوت ساخته و مامور به دعوت خلق كرده است( ان اجرى الا على الله ) .

ايـن بـه خـوبى نشان مى دهد كه من هدف مادى از اين برنامه ندارم و جز به پاداش معنوى الهـى نـمـى انـديشم، و هرگز يك مدعى دروغين نمى تواند چنين باشد و اينهمه دردسر و ناراحتى را بخاطر هيچ براى خود بخرد.

و ايـن مـيـزان و الگوئى است براى شناخت رهبران راستين، از فرصت طلبان دروغين، كه هر گامى را بر مى دارند به طور مستقيم يا غير مستقيم هدف مادى از آنان دارند.

سـپـس در پـاسـخ آنـهـا كـه اصـرار داشـتـنـد نـوح ايـمـان آورنـدگان فقير و يا كم سن و سـال را از خـود بـرانـد بـا قاطعيت مى گويد من هرگز كسانى را كه ايمان آورده اند طرد نمى كنم( و ما انا بطارد الذين آمنوا ) .

چرا كه آنها با پروردگار خويش ملاقات خواهند كرد و در سراى ديگر خصم من در برابر او خواهند بود( انهم ملاقوا ربهم ) .

در پـايـان آيـه بـه آنـهـا اعـلام مـى كـنـد كـه مـن شـمـا را مـردمـى جاهل مى دانم( و لكنى اراكم قوما تجهلون ) .

چـه جـهـل و نـادانـى از ايـن بـالاتـر كـه مـقياس سنجش فضيلت را گم كرده ايد و آن را در ثروت و تمكن مالى و مقامهاى ظاهرى و سن و سال جستجو مى كنيد، و به گمان شما افراد پاكدل و با ايمان كه دستشان تهى و پايشان برهنه است از درگاه خدا دورند، اين اشتباه بزرگ شما است و نشانه جهل و بيخبريتان!.

به علاوه شما بر اثر جهل و نادانى چنين مى پنداريد كه پيامبر بايد فرشته باشد، در حالى كه رهبر انسانها بايد از جنس آنها باشد تا نيازها و مشكلات و دردهاى آنان را بداند و لمس كند.

در آيـه بـعـد بـراى تـوضـيـح بيشتر به آنها مى گويد: اى قوم! اگر من اين گروه با ايمان را طرد كنم چه كسى در برابر خدا (در آن دادگاه بزرگ عدالت و حتى در اين جهان ) مرا يارى خواهد كرد؟!( و يا قوم من ينصرنى من الله ان طردتهم ) .

طـرد افـراد صـالح و مـؤ مـن كـار سـاده اى نـيـست، آنها فرداى قيامت دشمن من خواهند بود و هيچكس نمى تواند در آنجا از من دفاع كند، و نيز ممكن است مجازات الهى در اين جهان دامن مرا بگيرد. آيا انديشه نمى كنيد تا بدانيد آنچه مى گويم عين حقيقت است( افلا تذكرون ) .

مـيـان تفكر و تذكر اين تفاوت وجود دارد كه تفكر در حقيقت براى شناخت چيزى است هر چند هـيـچگونه اطلاعى از آن قبلا نداشته باشيم، ولى تذكر (ياد آورى ) در موردى گفته مى شود كه انسان قبلا با آن موضوع آشنائى داشته است، هر چند از طريق آگاهيهاى فطرى بـاشـد، و اتـفـاقـا مـسـائل مـورد بـحـث نـوح بـا قـومـش نـيـز هـمـه از ايـن قبيل است، مطالبى است كه انسان با مراجعه به فطرت و نهاد خويش آنها را درك مى كند ولى غرور و تعصب و خود خواهى و غفلتشان بر روى آنها پرده افكنده است.

آخـريـن سـخنى كه نوح در پاسخ ايرادهاى واهى قوم به آنها مى گويد اين است كه اگر شـمـا خـيـال مـى كـنـيـد و انـتظار داريد من امتيازى جز از طريق وحى و اعجاز بر شما داشته باشم اشتباه است، با صراحت بايد بگويم كه من نه به شما مى گويم خزائن الهى در اخـتـيـار مـن اسـت و نـه هـر كـارى بـخـواهـم مـى تـوانـم انـجـام دهـم( و لا اقول لكم عندى خزائن الله ) .

و نه مى گويم از غيب آگاهى دارم( و لا اعلم الغيب ) .

و نه مى گويم من فرشته ام( و لا اقول انى ملك ) .

ايـنـگونه ادعاهاى بزرگ و دروغين مخصوص مدعيان كاذب است، و هيچگاه يك پيامبر راستين چنين ادعاهائى نخواهد كرد، چرا كه خزائن الهى و علم غيب تنها در اختيار ذات پاك خدا است، و فرشته بودن با اين احساسات بشرى نيز سازگار نيست.

بـنـابـرايـن هـر كـس يـكـى از ايـن سـه ادعـا يـا هـمـه آنـهـا را داشـتـه بـاشـد دليل بر دروغگوئى او است.

نـظـيـر ايـن تـعـبـيـر درباره پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز در آيه 50 سـوره انـعـام ديـده مـى شـود، آنـجـا كـه مـى گـويـد:( قـل لا اقـول لكـم عـنـدى خـزائن الله و لا اعـلم الغـيـب و لا اقـول لكم انى ملك ان اتبع الا ما يوحى الى ) : بگو من نمى گويم خزائن الهى نزد من است و نـمـى گـويم از غيب آگاهم، و نه مى گويم فرشته ام، من تنها پيروى از آنچه بر من وحـى مـى شـود دارم مـنـحصر ساختن امتياز پيامبر در اين آيه به مسئله وحى و نفى امور سه گـانـه بالا دليل بر اين است كه در آيات مربوط به نوح نيز چنين امتيازى در مفهوم كلام افتاده هر چند صريحا بيان نشده است.

در پايان آيه بار ديگر به موضوع ايمان آورندگان مستضعف پرداخته و تـاكـيـد مـى كـنـد كـه مـن هـرگـز نـمـى توانم درباره اين افرادى كه در چشم شما حقيرند بـگـويـم خـداونـد هـيـچ خـيـر و پـاداش نـيـكـى بـه آنـهـا نـخـواهـد داد( و لا اقول للذين تزدرى اعينكم لن يؤ تيهم الله خيرا ) .

بـلكـه بـه عـكـس خـيـر ايـن جـهـان و آن جـهـان مـال آنـهـا اسـت، هـر چـنـد دسـتـشـان از مـال و ثـروت تـهـى اسـت، ايـن شـمـا هـسـتـيـد كـه بـر اثـر خـيـالات خـام، خـيـر را در مال و مقام يا سن و سال منحصر ساخته ايد و از حقيقت و معنى به كلى بيخبريد.

و بـه فـرض كـه گـفـتـه شـمـا راسـت بـاشـد و آنـهـا اراذل و اوبـاش بـاشـنـد خـدا از درون جـان آنـهـا و نـيـاتشان آگاه است( الله اعلم بما فى انفسهم )

مـن كـه جـز ايـمـان و صـداقـت از آنـهـا چـيـزى نـمـى بـيـنـم، و بـه هـمـيـن دليل وظيفه دارم آنان را بپذيرم، من مامور به ظاهرم و بنده شناس خداست!

و اگر غير از اين كارى كنم مسلما از ستمكاران خواهم بود( انى اذا لمن الظالمين ) .

ايـن احـتـمـال نـيـز در تفسير جمله آخر داده شده است كه به تمام محتواى آيه مربوط باشد يعنى اگر من ادعاى علم غيب يا فرشته بودن، يا مالك خزائن الهى بودن كنم، و يا ايمان آورندگان را طرد نمايم در پيشگاه خدا و وجدان در صف ستمگران خواهم بود.

نكته ها:

در اينجا بايد به چند نكته توجه كرد:

1 - همانگونه كه بارها اشاره كرده ايم آگاهى از غيب به طور مطلق و بدون هيچگونه قيد و شـرط از آن خدا است، ولى او هر مقدار از اين آگاهى را مصلحت ببيند در اختيار پيامبران و اولياى خود مى گذارد همانطور كه در آيه 26 و 27 سوره جن مى خوانيم:( عالم الغيب فلا يـظـهـر عـلى غـيـبـه احـدا الا من ارتضى من رسول ) (خداوند از تمام امور پنهانى آگاه است و هيچكس را از علم غيب خود آگاه نمى كند مگر رسولانى كه مورد رضايت او هستند).

بـنـابـرايـن هـيـچـگونه تضادى ميان آيات مورد بحث كه نفى علم غيب از پيامبران مى كند و آيـات يـا روايـاتى كه آگاهى بعضى از غيوب را به پيامبران يا امامان (عليهم‌السلام ) نسبت مى دهد وجود ندارد.

آگـاهـى از اسـرار غـيـب بـالذات مـخـصوص خدا است و ديگران هر چه دارند بالعرض و از طريق تعليم الهى مى باشد و به همين دليل محدود به حدودى است كه او اراده مى كند.

2 - مقياس سنجش فضيلت

بار ديگر در اين آيات به واقعيت بر خورد مى كنيم كه صاحبان زر و زور و دنياپرستان مـادى كـه هـمـه چـيـز را از دريـچـه افـكـار خـود بـه همان رنگ مادى مى بينند تمام احترام و شخصيت را در داشتن ثروت و مقام و موقعيتهائى هموزن اين دو مى پندارند بنابراين تعجب نـيـست كه مؤ منان راستينى كه دستشان از مال و ثروت تهى بود در قاموس آنها به عنوان اراذل معرفى گردند و با چشم حقارت و پستى به آنها بنگرند.

ايـن مـنـحـصـر بـه قـوم نـوح نـبـود كـه مـؤ منان مستضعف مخصوصا جوانان انقلابى را كه اطـرافـش را گـرفته بودند تهى مغز و كوتاه فكر و بى سر و پا مى دانستند، تاريخ نشان مى دهد كه اين منطق در برابر پيامبران ديگر مخصوصا در مورد پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤ منان نخستين وجود داشته است.

هـم اكـنـون نـظير اين منطق را در عصر و زمان خود مى بينيم كه مستكبران فرعون صفت، با اتكاى به قدرت شيطانى خود مؤ منان راستين را متهم به تمام اين موضوعات مى كنند و به صورت تكرار تاريخ همان عناوين را به مخالفان خود نسبت مى دهند

ولى هـنـگـامـى كـه يك محيط فاسد با يك انقلاب الهى پاكسازى شد اين گونه مقياسهاى سـنـجـش شـخـصـيت نيز همراه ساير عناوين موهوم به زباله دان تاريخ ريخته مى شود، و مقياسهاى اصيل و انسانى جاى آنها را مى گيرد، مقياسهائى كه در متن زندگى انسان قرار گـرفـتـه و واقعيتهاى عينى روى آن استوار است و يك جامعه پاك و آباد و آزاد از آنها مايه مـى گـيـرد، هـمـچون ايمان، علم و آگاهى فداكارى و گذشت، تقوا و پاكدامنى، شهامت و شجاعت، تجربه و هوشيارى مديريت و نظم و مانند اينها.

3 - بـعـضـى از مـفـسران مانند نويسنده المنار هنگامى كه به اين آيه مى رسد در ضمن يك جـمـله كـوتـاه بـه آنـهـا كـه عـلم غـيـب را بـراى غـيـر خـدا قـائلنـد و يـا حل مشكلاتى را از آنها مى خواهند اشاره كرده، مى گويد: اين دو امر (علم غيب و خزائن الهى ) هـمـان چـيـزهـائى اسـت كـه قـرآن از پـيـامـبـران نـفـى كـرده امـا بـدعـتـگـزاران مـسـلمـيـن و اهل كتاب آنها را براى اولياء و قديسين اثبات مى كنند!

اگـر مـنـظـور او ايـن باشد كه هر گونه آگاهى از غيب ولو به تعليم الهى از آنها نفى شـود ايـن بـر خـلاف نـصـوص صـريـح قـرآن مـجـيـد اسـت، و اگـر مـنـظـور او نـفـى توسل به پيامبران و اولياى الهى باشد - به اين صورت كه از آنها تقاضا كنيم كه از خـداوند حل مشكلات ما را بخواهند - اين سخن نيز مخالف آيات قرآن و احاديث مسلمى است كه از طـرق شـيـعـه و اهـل سنت نقل شده است (براى توضيح بيشتر در اين باره به جلد چهارم تفسير نمونه صفحه 363 - 369 مراجعه فرمائيد:)