آموزش فلسفه جلد دوم

آموزش فلسفه جلد دوم0%

آموزش فلسفه جلد دوم نویسنده:
گروه: درس ها

آموزش فلسفه جلد دوم

نویسنده: استاد محمد تقی مصباح یزدی
گروه:

مشاهدات: 14769
دانلود: 2101

توضیحات:

آموزش فلسفه جلد دوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 43 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14769 / دانلود: 2101
اندازه اندازه اندازه
آموزش فلسفه جلد دوم

آموزش فلسفه جلد دوم

نویسنده:
فارسی

درس پنجاه و نهم - حركت در جوهر

شامل :

مقدمه، شبهه منكرين حركت در جوهر، حل شبهه، دلايل وجود حركت در جوهر

مقدمه

چنانكه اشاره شد فلاسفه پيشين اعم از مشائى و اشراقى حركت را ويژه اعراض مى دانسته اند و نه تنها حركت در جوهر را اثبات نمى كرده اند بلكه آن را امرى محال مى پنداشته اند از فلاسفه يونان باستان هم كسى را نيافته ايم كه صريحا حركت در جوهر را مطرح و آن را اثبات كرده باشد

تنها از هراكليتوس سخنانى نقل شده كه قابل تطبيق بر حركت جوهريه است و حد اكثر به كسانى از فلاسفه و متكلمين اسلامى و غير اسلامى كه قائل به آفرينش مستمر و نو به نو بوده اند نيز مى توان گرايش به حركت جوهريه را نسبت داد اما كسى كه صريحا اين مسئله را عنوان كرد و بر خلاف فيلسوفان بنام جهان شجاعانه بر اثبات آن پاى فشرد فيلسوف عظيم اسلامى صدر المتالهين شيرازى بود

ما در اينجا نخست به بيان شبهه منكرين حركت در جوهر و حل آن مى پردازيم سپس نظريه صدر المتالهين و دلايلى را كه وى براى اثبات آن اقامه كرده است بيان مى كنيم

شبهه منكرين حركت در جوهر

سخنان كسانى كه حركت در جوهر را محال مى پنداشته اند بر اين محور دور مى زند كه يكى از لوازم بلكه مقومات هر حركتى وجود متحرك و به اصطلاح موضوع حركت است چنانكه وقتى مى گوييم كره زمين به دور خودش و به دور خورشيد مى چرخد يا سيب از سبزى به زردى و سرخى تحول مى يابد يا نهال درخت و نوزاد حيوان و انسان رشد و نمو مى كند در همه اين موارد ذات ثابتى داريم كه صفات و حالات آن تدريجا دگرگون مى شود اما اگر بگوييم خود ذات هم ثباتى ندارد و همانگونه كه صفات و اعراض آن دگرگون مى شوند جوهر آن هم تحول مى يابد اين دگرگونى را به چه چيزى نسبت بدهيم و به ديگر سخن حركت در جوهر حركتى بى متحرك و صفتى بى موصوف خواهد بود و چنين چيزى معقول نيست

حل شبهه

خاستگاه اين شبهه نارسايى تحليلى است كه درباره حركت انجام داده اند و در نتيجه بعضى مانند شيخ اشراق آگاهانه و بعضى ديگر ناخود آگاه آن را از اعراض خارجيه بشمار آورده اند و از اين روى براى آن موضوع و موصوف عينى مستقلى را لازم دانسته اند كه در جريان حركت باقى و ثابت باشد و حركت و دگرگونى بعنوان عرض و صفتى به آن نسبت داده شود

اما همچنانكه قبلا روشن شد حركت همان سيلان وجود جوهر و عرض است نه عرضى در كنار ساير اعراض و به ديگر سخن مفهوم حركت از قبيل مفاهيم ماهوى نيست بلكه از قبيل معقولات ثانيه فلسفى است و بعبارت سوم حركت از عوارض تحليليه وجود است نه از اعراض خارجيه موجودات و چنين مفهومى نياز به موضوع به معنايى كه براى اعراض اثبات مى شود ندارد و تنها مى توان منشا انتزاع آن را كه همان وجود سيال جوهرى يا عرضى است موضوع آن بشمار آورد به معنايى كه موضوع به عوارض تحليليه نسبت داده مى شود يعنى موضوعى كه وجود خارجى آن عين عارض است و انفكاك بين آنها جز در ظرف تحليل ذهن محال است

بنابراين هنگامى كه مى گوييم جوهرى دگرگون مى شود مانند آن است كه بگوئيم رنگ سيب و نه خود سيب تغيير مى يابد و روشن است كه در جريان تحول رنگ رنگ ثابتى وجود ندارد كه تحول به آن نسبت داده شود و حتى موضوع مستقلى كه به حركات عرضى نسبت داده مى شود به لحاظ عرض بودن است نه به لحاظ حركت بودن و از اين روى اگر اعراض مورد حركت ساكن هم باشند نيازمند به موضوع خواهند بود چنانكه رنگ سيب خواه ثابت باشد و خواه در حال تغيير نيازمند به خود سيب مى باشد

حاصل آنكه حركت و ثبات دو وصف تحليلى براى وجود سيال و ثابت هستند و چنين اوصافى نياز به موصوف عينى مستقل از وصف ندارند و همچنانكه وصف ثبات عرضى نيست كه در خارج عارض موجودى شود به گونه اى كه صرف نظر از عروض آن متصف به عدم ثبات باشد وصف حركت هم عرضى خارجى نيست كه بر وجود خاصى عارض شود به گونه اى كه صرف نظر از عروض آن متصف به ثبات و عدم حركت باشد و به تعبير اصطلاحى عوارض تحليليه نيازى به موضوع مستقلى ندارند بلكه وجود آنها عين وجود معروضشان مى باشد

شايسته است در اينجا به نكته ظريفى اشاره كنيم كه بنا بر اصالت وجود بايد حركت را بعنوان عارض تحليلى به وجود نسبت داد و نسبت دادن آن به ماهيت جوهر يا عرض نسبتى بالعرض مى باشد

دلايل وجود حركت در جوهر

مرحوم صدر المتالهين براى اثبات حركت جوهريه به سه صورت استدلال كرده است:

١- نخستين دليل وى بر حركت جوهريه از دو مقدمه تشكيل مى شود يكى آنكه تحولات عرضى معلول طبيعت جوهرى آنها است و مقدمه دوم آنكه علت طبيعى حركت بايد متحرك باشد نتيجه آنكه جوهرى كه علت براى حركات عرضى بشمار مى رود بايد متحرك باشد

اما مقدمه اول همان اصل معروفى است كه در درس قبلى به آن اشاره شد يعنى فاعل قريب و بى واسطه همه حركات طبيعت است و هيچ حركتى را مستقيما نمى توان به فاعل مجرد نسبت داد

و اما مقدمه دوم به اين صورت قابل توضيح و تبيين است كه اگر علت قريب و بى واسطه معلول امر ثابتى باشد نتيجه آن هم امر ثابتى خواهد بود و براى تقريب به ذهن مى توان از اين مثال بهره گرفت كه اگر چراغى در مكانى ثابت باشد نورى كه از آن مى تابد تا شعاع خاصى را روشن مى كند اما اگر چراغ حركت كند روشنايى آن هم تدريجا گسترش مى يابد و به پيش مى رود پس جريان اعراض متحرك كه در گستره زمان پيش مى روند نشانه اين است كه علت آنها همراه خود آنها جريان دارد

ممكن است سؤال شود كه اگر طبيعت جوهرى ذاتا متحرك است پس چرا گاهى معلولات آن كه همان اعراض باشند ساكن و بى تحرك هستند و چرا نمى توان سكون اعراض را دليل بر سكون طبيعت جوهرى دانست

از اين سؤال به اين صورت مى توان پاسخ داد كه طبيعت جوهرى علت تامه حركت نيست بلكه تاثير آن منوط به شرايط خاصى است كه با فراهم آمدن آنها حركات عرضى هم تحقق مى يابد و حركت فعلى است كه نيازمند به فاعل طبيعى مى باشد هر چند فاعل آن علت تامه براى انجام آن نباشد بر خلاف سكون كه امرى عدمى عدم ملكه حركت است و نمى توان آن را فعلى نيازمند به فاعل بحساب آورد

از سوى ديگر ممكن است سؤال شود كه قائلين به حركت جوهريه هم ناچارند حركت در جوهر را به فاعل مجردى نسبت دهند كه ثابت و غير قابل تغير و حركت است پس چرا استناد حركات عرضى را به جوهر ثابت صحيح نمى دانند

پاسخ اين است كه حركت جوهريه عين وجود جوهر است و تنها نيازمند به فاعل الهى و هستى بخش مى باشد و ايجاد جوهر عينا همان ايجاد حركت جوهرى است ولى ايجاد جوهر عين ايجاد اعراض و حركات عرضى نيست و به همين جهت است كه به طبيعت جوهرى نسبت داده مى شود و فعلى براى آن بشمار مى رود و چنين فعلى است كه احتياج به فاعل طبيعى دارد و تغير آن نشانه تغير فاعل مى باشد

اما درباره اين دليل اشكال دقيق ديگرى را مى توان مطرح كرد كه پاسخ به آن به آسانى پاسخ به دو اشكال قبلى نيست و آن اين است كه حركت همچنانكه خود صدر المتالهين تبيين فرموده است مابازاء عينى مستقلى از منشا انتزاعش يعنى وجود سيال جوهرى يا عرضى ندارد پس حركت چه در جوهر فرض شود و چه در عرض عين وجود آن خواهد بود و علت آن هم همان علت وجود جوهر يا عرض مى باشد بنابراين چه مانعى دارد كه وجود سيال عرض را مستقيما به فاعل الهى و ماوراء طبيعى نسبت دهيم و نقش جوهر را در تحقق آن نظير نقش ماده براى تحقق صورت بحساب آوريم نه بعنوان علت فاعلى و اگر چنين فرضى صحيح باشد ديگر از راه فاعليت جوهر براى اعراض و حركات آنها نمى توان براى اثبات حركت در جوهر استدلال كرد و در واقع بازگشت اين اشكال به ترديد در مقدمه اول است ولى به هر حال اين دليل دست كم بعنوان يك بيان جدلى براى كسانى كه فاعليت طبيعت جوهرى را براى اعراض و حركات آنها پذيرفته اند نافع خواهد بود

٢- دليل دوم نيز از دو مقدمه تشكيل مى شود يكى آنكه اعراض وجود مستقلى از موضوعاتشان ندارند بلكه در واقع از شؤون وجود جوهر مى باشند و مقدمه دوم آنكه هر گونه تغيرى كه در شؤون يك موجودى روى دهد تغيرى براى خود آن و نشانه اى از تغير درونى و ذاتى آن بشمار مى رود نتيجه آنكه حركات عرضى نشانه هايى از تغير وجود جوهرى است

صدر المتالهين در توضيح اين دليل مى گويد هر موجود جسمانى وجود واحدى دارد كه خود بخود متشخص و متعين است چنانكه در درس بيست و پنجم بيان شد و اعراض هر موجودى نمودها يا پرتوهايى از وجود آن هستند كه مى توان آنها را علامات تشخص آن بشمار آورد و نه علت تشخص آن بنابراين دگرگونى اين علامات نشانه دگرگونى صاحب علامت مى باشد پس حركت اعراض نشانه اى از حركت وجود جوهرى خواهد بود

در اين دليل چنانكه ملاحظه مى شود بر معلول بودن حركات عرضى نسبت به طبيعت جوهرى تكيه نشده بلكه اعراض بعنوان نمودها و شؤون وجود جوهر معرفى شده اند و اين مطلب در مورد كميتهاى متصل قابل قبول است زيرا ابعاد و امتدادات موجود جسمانى چيزى جز چهره هايى از آن نمى باشد چنانكه در درس چهل و هفتم توضيح داده شد و مى توان آن را در مورد كيفيتهاى مخصوص به كميات مانند اشكال هندسى نيز جارى دانست

اما مقولات نسبى چنانكه بارها گفته شده مفاهيم انتزاعى است و تنها منشا انتزاع بعضى از آنها مانند زمان و مكان را مى توان از شؤون وجود جوهر بشمار آورد كه بازگشت آنها هم به كميات متصل است و اما كيفياتى از قبيل كيفيات نفسانى كه بمعناى دقيق كلمه اعراض خارجيه مى باشند هر چند به يك معنى نمودها و جلوه هايى از نفس بشمار مى روند ولى وجود آنها عين وجود نفس نيست بلكه نوعى اتحاد و نه وحدت ميان آنها با نفس برقرار است و از اين روى جريان اين دليل در چنين اعراضى دشوار است

٣- سومين دليل صدر المتالهين بر وجود حركت در جوهر دليلى است كه از شناختن حقيقت زمان بعنوان بعدى سيال و گذرا از ابعاد موجودات مادى بدست مى آيد و شكل منطقى آن اين است هر موجود مادى زمانمند و داراى بعد زمانى است و هر موجودى كه داراى بعد زمانى باشد تدريجى الوجود مى باشد نتيجه آنكه وجود جوهر مادى تدريجى يعنى داراى ركت خواهد بود

اما مقدمه اول در درس چهل و سوم روشن شد و حاصل بيان آن اين است كه زمان امتدادى است گذرا از موجودات جسمانى نه ظرف مستقلى از آنها كه در آن گنجانيده شوند و اگر پديده هاى مادى داراى چنين امتداد گذرايى نبودند قابل اندازه گيرى با مقياسهاى زمانى مانند ساعت و روز و ماه و سال نمى بودند

چنانكه اگر داراى امتدادهاى مكانى و مقادير هندسى نبودند با مقياسهاى طول و سطح و حجم اندازه گيرى نمى شدند و اساسا اندازه گيرى شدن هر چيزى با مقياس خاصى نشانه سنخيت بين آنها است و از اين روى هرگز نمى توان وزن چيزى را با مقياس طول يا بر عكس طول چيزى را با مقياس وزن سنجيد و به همين دليل است كه مجردات تام داراى عمر زمانى نيستند و نمى توان آنها را زمانا مقدم بر حادثه اى يا مؤخر از آن دانست زيرا وجود ثابت آنها سنخيتى با امتداد گذرا و نو شونده زمان ندارد

و اما مقدمه دوم با اين بيان قابل توضيح است كه زمان امرى است گذرا كه اجزاء بالقوه آن متواليا بوجود مى آيند و تا جزئى نگذرد جزء ديگرى از آن تحقق نمى يابد در عين حال كه مجموع اجزاء بالقوه اش وجود واحدى دارند با توجه به حقيقت زمان به آسانى مى توان دريافت كه هر موجودى كه در ذات خودش چنين امتدادى را داشته باشد وجودى تدريجى الحصول و داراى اجزائى گسترده در بستر زمان خواهد داشت و امتداد زمانى آن قابل تقسيم به اجزاء بالقوه متوالى خواهد بود كه هيچگاه دو جزء زمانى آن با يكديگر جمع نمى شوند و تا يكى از آنها نگذرد و معدوم نشود جزء ديگرى از آن بوجود نمى آيد

با توجه به اين دو مقدمه نتيجه گرفته مى شود كه وجود جوهر جسمانى وجودى تدريجى و گذرا و نو شونده است و همين است معناى حركت در جوهر

صدر المتالهين در توضيح اين دليل مى گويد همچنانكه جوهر مادى داراى مقادير هندسى و ابعاد مكانى است همچنين داراى كميت متصل ديگرى بنام زمان است كه بعد چهارم آنرا تشكيل مى دهد و همانگونه كه امتدادهاى دفعى الحصول آن اوصاف ذاتى وجودش بشمار مى روند و وجود منحازى از وجود جوهر مادى ندارند

همچنين امتداد تدريجى الحصول آن وصفى ذاتى و انفكاك ناپذير براى آن است و همانگونه كه هويت شخصى هيچ جوهر جسمانى بدون ابعاد هندسى تحقق نمى يابد بدون بعد زمانى هم تحقق نمى پذيرد و نمى توان هيچ موجود جسمانى را فرض كرد كه ثابت و منسلخ از زمان باشد و در نتيجه نسبت آن به همه زمانها يكسان باشد پس زمان مقوم وجود هر جوهر جسمانى است و لازمه اش اين است كه وجود هر جوهر جسمانى تدريجى الحصول باشد و اجزاء بالقوه آن متواليا و نو بنو بوجود بيايند

اين دليل متقن ترين دلايل حركت جوهريه است و هيچ اشكالى درباره آن بنظر نمى رسد

خلاصه

١- منكرين حركت در جوهر استدلال كرده اند كه وجود موضوع ثابت براى هر حركتى لازم است ولى براى حركت در جوهر چنين موضوعى را نمى توان در نظر گرفت

٢- پاسخ اين است كه موضوع به معنايى كه در مورد اعراض بكار مى رود مخصوص وجود عرض مى باشد و چنين موضوعى براى حركت لازم نيست زيرا حركت از قبيل اعراض خارجيه نمى باشد

٣- حركت از عوارض تحليليه وجود است و بالعرض به ماهيت جوهر يا اعراض نسبت داده مى شود

٤- نخستين دليل بر وجود حركت در جوهر اين است كه دگرگونيهاى اعراض معلول طبيعت جوهرى آنها است و فاعل طبيعى اين دگرگونيها بايد مانند خود آنها متغير باشد پس طبيعت جوهرى كه فاعل طبيعى براى حركات عرضى بشمار مى رود بايد متحرك باشد

٥- طبيعت جوهرى علت تامه براى حركات عرضى نيست و به همين جهت است كه هميشه همه اعراض در حال دگرگونى نيستند و اما سكون اعراض امرى عدمى است و نياز به فاعل ندارد

٦- حركت جوهريه عين وجود جوهر است و نيازى به فاعل طبيعى ندارد و فقط نيازمند به علت هستى بخش مى باشد بر خلاف حركات عرضى كه نيازمند به فاعل طبيعى هم هستند

٧- ولى شايد بتوان گفت كه طبيعت جوهرى فقط بعنوان موضوع مورد نياز اعراض و حركات عرضى كه عين وجود آنها است مى باشد و نه بعنوان علت فاعلى

٨- دليل دوم بر وجود حركت در جوهر اين است كه اعراض از شؤون وجود جوهر و علامات تشخص آن هستند و تحول آنها علامت تحول در ذات جوهر است

٩- اين دليل در مورد عوارض تحليليه مانند كميتها و لوازم آنها روشن است اما در مورد اعراض خارجيه مانند كيفيات نفسانى و كيفيات محسوسه قابل مناقشه مى باشد زيرا نمى توان وحدت وجود آنها را با موضوعاتشان اثبات كرد

١٠- سومين و متقن ترين دليل بر وجود حركت جوهريه اين است كه هر موجود جسمانى داراى بعد و امتداد گذرا و اجزاء گسترده در بستر زمان است و تا جزء بالقوه اى از آن معدوم نشود جزء ديگرى بوجود نمى آيد و همين است معناى حركت در جوهر

درس شصتم - دنباله بحث در حركت جوهريه

شامل:

يادآورى چند نكته، اقسام حركت جوهريه، رابطه حركت جوهريه با قوه و فعل، پيوستگى حركات جوهريه، پيوستگى طولى، پيوستگى عرضى

يادآورى چند نكته

در پيرامون حركت جوهريه مسائل مهمى طرح مى شود كه در پايان اين بخش به بررسى آنها مى پردازيم اما قبل از پرداختن به آنها چند نكته را يادآور مى شويم:

١- حركت جوهريه در واقع نو شدن دمادم وجود جوهر است و ربطى به حركات ستارگان و كهكشانها و سحابيها ندارد همچنين حركات اتمها و ملكولها و حركات ذرات درون اتم به دور هسته و حتى اگر حركتى در درون هسته هم فرض شود ربطى به حركت جوهريه نخواهد داشت زيرا همه اينها حركت در مكان و اعراض است و اساسا حركت جوهريه مسئله اى است فلسفى و عقلى نه علمى و تجربى

٢- اعراضى كه ساكن و بى حركت بنظر مى رسند داراى حركت نامحسوس دائمى هستند زيرا وجود آنها هم در بستر زمان گسترده است و تا يك جزء زمانى از آنها نابود نشود جزء ديگرى پديد نمى آيد بنابراين همه جهان مادى يكسره در حال نابود شدن و پديد آمدن و نو شدن مى باشد و هيچ موجود ثابت و ساكنى در آن يافت نمى شود و به ديگر سخن وجود سكون نسبى است و سكون مطلقى وجود نخواهد داشت

٣- ممكن است يك موجود مادى در زمان واحد داراى حركات متعددى باشد چنانكه كره زمين مانند همه جواهر مادى حركتى جوهرى دارد و بر اساس آن دائما وجودش نو مى شود و همچنين همه صفات و اعراضش نو به نو بوجود مى آيند بعلاوه هم بدور خودش و هم به دور خورشيد مى چرخد و نيز حركات ديگرى دارد كه دانشمندان علم هيئت اثبات كرده اند

همچنين ممكن است جسمى بتبع جسم متحرك ديگرى داراى يك يا چند حركت تبعى باشد مثلا موجودات روى زمين بتبع آن حركاتى دارند هر چند خودشان مستقلا حركت نكنند چنانكه خود زمين بتبع منظومه شمسى حركتى در كهكشان و بتبع كهكشان حركتى در فضا دارد بنابراين وحدت متحرك هيچگاه دليل وحدت حركت نخواهد بود هر چند وحدت شخصى حركت بدون وحدت متحرك معنى ندارد

٤- گاهى حركات متعدد مستقيما به متحرك نسبت داده مى شود ولى گاهى هم حركتى بواسطه حركت ديگرى عارض متحرك مى شود و بدون آن امكان تحقق ندارد چنانكه حركت مارپيچى زمين بواسطه حركت انتقالى آن حاصل مى شود و در واقع صفتى براى اين حركت مى باشد يا حركت اتومبيل متصف به افزايش يا كاهش تدريجى سرعت شتاب مى شود يا حركت جوهرى اجسام متصف به اشتداد و تكامل مى گردد چنين حركاتى را مى توان حركت بر حركت ناميد

٥- چنانكه قبلا گفته شد مفهوم سرعت از نسبت بين زمان و مسافت بدست مى آيد و از اين روى خود زمان متصف به سرعت نمى شود و طبعا شتاب و افزايش يا كاهش سرعت هم درباره آن مفهومى نخواهد داشت بنابراين آنچه گفته مى شود كه زمان به تندى يا كندى مى گذرد و بنام زمان روانشناختى نامگذارى مى گردد تعبيرى مسامحه آميز و مبنى بر كيفيت درك گذشت زمان مى باشد نظير اين مطلب درباره زمان فيزيكى هم جارى است

اقسام حركت جوهريه

حركت جوهريه مانند ديگر حركات خود بخود اقتضاى تكامل و اشتداد ندارد و دلايل وجود آن هم چيزى بيش از تغير تدريجى و نو به نو شدن وجود جوهر را اثبات نمى كند از اين روى مانند حركات عرضى مى توان سه حالت را براى آن در نظر گرفت يا آن را به سه قسم تقسيم نمود:

١- حركت يك نواخت كه همه اجزاء بالقوه جوهر از نظر كمال و مرتبه وجود مساوى باشند

٢- حركت اشتدادى كه هر جزء مفروضى از آن كاملتر از جزء سابق باشد

٣- حركت تضعفى يا نزولى كه هر جزء لاحقى ضعيفتر و ناقصتر از جزء سابق باشد

و مى توان حركتهاى اشتدادى و تضعفى را مركب از دو حركت شمرد كه يكى بواسطه ديگرى عارض متحرك مى شود و حركت بى واسطه نمايانگر بقاء جوهر و حركت باواسطه نمايانگر تكامل يا تنزل آن باشد نظير حركت شتاب دار كه افزايش يا كاهش سرعت آن حركتى صعودى يا نزولى روى حركت مكانى يا حركت ديگرى بشمار مى رود و مى توان حركتى را كه در آغاز شتاب مثبت و سپس شتاب منفى دارد بصورت خط مستقيمى نمايش داد كه از همان نقطه آغازش خطى منحنى روى آن رسم مى شود و سپس در نقطه پايانى به آن مى پيوندد و قوس صعودى آن نمودار شتاب مثبت و قوس نزولى آن نمودار شتاب منفى مى باشد

اين تصوير در مورد جوهرهايى كه داراى دو صورت متراكب باشند مصداق روشنترى پيدا مى كند بدين ترتيب كه صورت زيرين داراى حركت جوهرى يكنواختى باشد و مرتبه وجود آن تكامل يا تنزلى پيدا نكند ولى صورت فوقانى داراى حركت صعودى يا نزولى باشد

بعنوان مثال عناصر تشكيل دهنده گياه به همان حالت اوليه باقى مى مانند اما صورت نباتى تدريجا تكامل مى يابد و سپس وارد مرحله ذبول و انحطاط مى گردد و سرانجام فاسد و نابود مى شود و آن همان نقطه پيوستن قوس نزولى به خط مستقيم مى باشد

اما كسانى كه به استناد بعضى از تعريفات حركت ضرورت تكاملى بودن آن را استنباط كرده اند در مورد حركت جوهريه هم قائل شده اند به اينكه لزوما اشتدادى و تكاملى است هر چند حس ما نتواند اشتداد آن را درك كند و همچنين حركات نزولى و تضعفى را حركاتى بالعرض قلمداد كرده اند و در درس پنجاه و هفتم اين استنباط مورد نقادى قرار گرفت و ضعف آن روشن گرديد و ديگر نيازى به تكرار نيست

رابطه حركت جوهريه با قوه و فعل

چنانكه قبلا توضيح داده شد قوه و فعل دو مفهوم انتزاعى است كه از نسبت بين دو موجود متقدم و متاخر و بقاء موجود سابق يا جزئى از آن در موجود لاحق انتزاع مى شود اكنون با توجه به اينكه همه موجودات مادى دائما در حال نو شدن و پديد آمدن و نابود شدن هستند اين سؤال مطرح مى شود كه چگونه مى توان بقاء موجود سابق را تصور كرد و تعريف قوه و فعل را بر مبدا و منتهاى حركت تطبيق نمود

گاهى به اين صورت پاسخ داده مى شود كه هر چند موجود سابق عينا باقى نمى ماند ولى كمال وجودى آن در موجود لاحق محفوظ مى ماند و نتيجه گرفته مى شود كه هر حركتى تكاملى و اشتدادى مى باشد

اما علاوه بر اينكه نتيجه مذكور با واقعيات عينى وفق نمى دهد اصل پاسخ هم مشكل اساسى را حل نمى كند زيرا با توجه به معدوم شدن موجود سابق باقى ماندن كمال آن جز اين معنايى نخواهد داشت كه موجود لاحق در مقام مقايسه با آن كاملتر مى باشد و بازگشت آن به اين است كه باقى ماندن چيزى از موجود بالقوه در موجود بالفعل لازم نيست و اين معنى با فرض توالى موجودات متعدد كه هر كدام كاملتر از ديگرى باشد و با تفسير حركت به توالى فعليتها كه در حكم توالى سكونات است نيز سازگار مى باشد

ممكن است گفته شود كه بنا بر قول به ثبوت حركت اجزاء سابق و لاحق تعدد بالفعلى ندارند و همگى با وجود واحدى موجود هستند بر خلاف قول به توالى سكونها كه هر كدام وجود بالفعل خاصى خواهند داشت و نيز در صورت اول يك وجود سيال تا بى نهايت قابل تجزيه مى باشد بر عكس صورت دوم كه مبنى بر وجود اجزاء محدود و تجزيه ناپذير مى باشد

ولى سخن درباره قوه و فعل بعنوان مبدا و منتهاى حركت است كه خارج از متن حركت مى باشد نه درباره اجزاء بالقوه حركت توضيح آنكه حركت را به خروج و سير تدريجى از قوه به فعل تعريف كرده اند كه قوه مبدا حركت و فعليت منتهاى آن بشمار مى رود و اما قوه ناميدن جزء سابق حركت نسبت به جزء لاحق اصطلاح خاصى است كه بحسب آن بقاء چيزى از جزء سابق لازم شمرده نمى شود و در اين صورت ديگر جايى براى سير تدريجى از قوه به فعل و فاصله زمانى بين آنها باقى نمى ماند

بنظر مى رسد كه تطبيق تعريف مزبور بر حركات جوهرى بسيار دشوار است و تنها در مورد صورتهاى متراكب كه صورت زيرين قبلا موجود باشد مى توان آن را نسبت به تحقق صورت فوقانى كه عين حركت جوهريه مى باشد بالقوه دانست هر چند خودش هم عين حركت است زيرا بقاء جزئى از حركت آن هنگام تحقق يافتن صورت فوقانى كافى است اما در مورد حركت جوهرى بسيط و يك نواخت نمى توان قوه و فعل را بعنوان دو موجود خارج از متن حركت و بعنوان مبدا و منتهاى آن اثبات كرد

راستى اگر فرض كنيم كه تنها جسم بسيطى در عالم وجود داشته باشد و همواره با همان مرتبه وجودى خاص خودش در طول زمان باقى بماند و پيوسته اجزاء بالقوه آن موجود و معدوم گردد آيا ضرورتى دارد كه موجودى قبل يا بعد از آن بعنوان مبدا يا منتهاى آن وجود داشته باشد بنابراين رجحان تعريف تغير تدريجى براى مطلق حركت بر ساير تعاريف وضوح بيشترى مى يابد

پيوستگى حركات جوهريه

در درس بيست و نهم بحثى درباره وحدت جهان مطرح شد و معانى مختلفى كه براى آن تصور مى شد مورد بررسى قرار گرفت ولى اثبات وحدت به هيچكدام از معانى ياد شده در گرو اثبات حركت جوهريه نبود اما گاهى براى اثبات وحدت جهان مادى به حركت جوهريه استناد مى شود

بلكه وحدت جهان بعنوان يكى از نتايج قول به حركت جوهريه قلمداد مى گردد و چنين گفته مى شود كه با اثبات حركت جوهريه كل جهان مادى حركت جوهريه واحدى خواهد بود كه از هر يك از مقاطع آن ماهيت خاصى انتزاع مى شود و كثرت موجودات مادى مستند به تعدد اين ماهيات مى باشد

اين مطلب را به اين صورت مى توان تقريب كرد كه اعراض و حركات آنها از شؤون و نمودهاى وجود جوهر هستند و در واقع وجود آنها طفيلى وجود جواهر مى باشد اما خود جوهرهاى مادى در حقيقت حركات جوهريه پيوسته اى هستند كه با توجه به پيوستگى آنها مى توان آنها را وجود واحدى تلقى كرد و بر اين اساس مى توان گفت كه كل جهان مادى وجود واحد پيوسته اى است

ولى پيوستگى حركات جوهريه را به دو صورت مى توان در نظر گرفت يكى پيوستگى حركاتى كه در طول زمان متواليا بوجود مى آيند و مى توان آن را پيوستگى طولى ناميد و ديگرى پيوستگى حركات همزمان كه در كنار هم تحقق مى يابند و مى توان آن را پيوستگى عرضى نامگذارى كرد از اين روى هر يك از دو صورت را جداگانه مورد بررسى قرار مى دهيم

پيوستگى طولى

در مورد پيوستگى طولى موجودات مادى و حركات جوهريه آنها مى توان گفت هر موجود مادى خاصى را كه در نظر بگيريم حركت جوهريه خاصى است كه در ماده پديد مى آيد مثلا وجود يك گياه حركت جوهريه اى است كه در عناصر تشكيل دهنده آن رخ مى دهد ولى ماده قبلى آن نيز به نوبه خود حركت جوهريه اى دارد و همچنين هر چه بعقب برگرديم به حركات جوهريه ديگرى خواهيم رسيد كه هيچگاه ميان آنها سكونى فاصله نشده است بنابراين مى توان گفت كه پديده هاى متوالى حركت جوهريه واحد و داراى مقاطع متعددى است كه از هر يك از مقاطع آن ماهيت خاصى انتزاع مى شود

اما اين بيان از دو جهت قابل مناقشه است اولا چنان نيست كه هر يك از مقاطع خاص وجود واحد و حركت جوهريه واحدى داشته باشد بلكه ممكن است موجودى مركب از چند صورت متراكب و داراى چند حركت جوهريه باشد چنانكه در درس پنجاه و چهارم به اثبات رسيد

ثانيا پيوستگى دو حركت جوهريه متوالى در صورتى بمعناى وحدت حقيقى آنها مى باشد كه مرز مشخصى ميان آنها وجود نداشته باشد در صورتى كه تبدل موجودات مادى به يكديگر چنين نيست و دليل آن آثار مختلفى است كه بر هر يك از آنها مترتب مى شود مثلا آثار نباتى يعنى نمو و توليد مثل آثار جديدى است كه در ماده پديد مى آيد و اصلا سابقه اى در ماده بى جان ندارد و از هنگامى شروع مى شود كه صورت نباتى در ماده تحقق يابد و گر چه صورت نباتى عين حركت جوهريه نباتى است اما داراى مرز معينى است كه آن را از حركت جوهريه ماده سابق جدا مى كند و به ديگر سخن در امتداد حركت جوهريه ماده نقطه اى رسم مى شود كه مرز بين جماد و نبات بشمار مى رود و از آن نقطه حركت جوهريه جديدى پديد مى آيد كه مى توان آن را با يك خط منحنى نمايش داد كه در دو نقطه خط مستقيم زيرين را قطع مى كند و بنابراين حركات جوهريه متوالى پاره خطهاى پيوسته اى هستند كه نقاط خاصى آنها را از يكديگر متمايز مى سازد و هر كدام از آنها ويژگيهاى خاص خود را دارند

ولى چون اين نقاط بوسيله خطهاى فوقانى رسم مى شوند مى توان خط مستقيم زيرين را كه در امتداد زمان پيش مى رود خط واحدى دانست كه نمودار وحدت اتصالى ماده اوليه جهان در طول زمان مى باشد و تنها به اين معنى مى توان وحدتى را براى جهان مادى اثبات كرد

پيوستگى عرضى

و اما درباره پيوستگى عرضى موجودات مادى و حركات جوهريه آنها مى توان گفت كه چون ميان اجزاء ماده عدمى فاصله نشده و خلا محضى وجود ندارد همگى آنها داراى وحدتى اتصالى خواهند بود و چنين موجود واحدى حركت جوهريه واحدى خواهد داشت

اما صرف نظر از اينكه در اين بيان پيوستگى حركات جوهريه از وحدت ماده استنتاج شده نه اينكه وحدت جهان از راه وحدت حركت جوهريه اثبات شود اشكال ديگرى بر آن وارد است و آن اينكه وحدت اتصالى ماده جهان دليلى بر وحدت صورتهاى آن و وحدت حركات جوهريه آنها نمى شود زيرا بديهى است كه هر كدام از صورتها داراى مرز مشخص و آثار ويژه اى است كه ربطى به آثار ماده مشترك ندارد

بنابراين پيوستگى عرضى موجودات مادى و حركات جوهريه آنها هم تنها به لحاظ وحدت اتصالى ماده آنها صحيح است و چنين وحدت و پيوستگى منافاتى با كثرت صورتها و كون و فساد آنها ندارد.

خلاصه

١- حركت جوهريه نو به نو شدن دمادم وجود جوهر است و ربطى به حركات اتمها و اجسام كلان ندارد

٢- وجود اعراض ساكن هم نو شونده است و سكون مطلق در اعراض هم يافت نمى شود

٣- ممكن است موجود واحدى داراى چند حركت اصلى و تبعى باشد و وحدت متحرك نشانه وحدت حركت نيست ولى وحدت حركت نشانه وحدت متحرك مى باشد

٤- گاهى حركتى بواسطه حركت ديگرى به متحرك نسبت داده مى شود و مى توان آن را حركت بر حركت ناميد

٥- گذشت زمان هميشه بيك منوال است و تند شدن و كند شدن درباره آن معنى ندارد

٦- حركت جوهريه را مى توان به سه قسم تقسيم كرد:

الف- حركت يك نواخت و متشابه الاجزاء

ب- حركت تكاملى و اشتدادى

ج- حركت تضعفى و نزولى

٧- اشتداد و تضعف را مى توان مانند شتاب مثبت و منفى حركت بر حركت قلمداد كرد

٨- موجوداتى كه داراى دو يا چند صورت متراكب باشند چند حركت جوهريه خواهند داشت

٩- اگر موجودى داراى صورت و حركت جوهريه اى باشد و در زمان بعد صورت و حركت جوهريه ديگرى در آن پديد آيد مى توان آن را نسبت به صورت دوم بالقوه ناميد زيرا جزئى از صورت و حركت جوهريه آن همراه با حركت دوم باقى مى ماند

١٠- حركت جوهريه در جسم بسيط را نمى توان به خروج تدريجى از قوه به فعل تفسير كرد و قوه را مبدا و فعليت را منتهاى آن شمرد زيرا نمى توان بقاء جزئى از موجود سابق را در آن فرض كرد بنابراين تعريف مزبور براى حركت كليت ندارد

١١- اطلاق قوه و فعل بر اجزاء سابق و لاحق حركت به اصطلاح ديگرى است كه بحسب آن بقاء چيزى از موجود سابق لازم شمرده نمى شود و تبدل چنين قوه و فعلى تدريجى و با فاصله زمانى نخواهد بود

١٢- پيوستگى حركات جوهريه به دو صورت تصور مى شود پيوستگى حركات متوالى در طول زمان و پيوستگى حركات همزمان

١٣- حركات متوالى هر چند بدون فاصله زمانى تحقق مى يابند اما با توجه به مرزهايى كه آنها را از يكديگر متمايز مى سازد نمى توان آنها را حركت واحدى قلمداد كرد

١٤- وحدت اتصالى اجزاء ماده دليل وحدت حركات همزمان آن نمى شود زيرا هر بخشى از آن صورت مستقلى دارد كه حركت جوهريه خاص به خودش را خواهد داشت.