آموزش فلسفه جلد دوم

آموزش فلسفه جلد دوم0%

آموزش فلسفه جلد دوم نویسنده:
گروه: درس ها

آموزش فلسفه جلد دوم

نویسنده: استاد محمد تقی مصباح یزدی
گروه:

مشاهدات: 14822
دانلود: 2133

توضیحات:

آموزش فلسفه جلد دوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 43 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14822 / دانلود: 2133
اندازه اندازه اندازه
آموزش فلسفه جلد دوم

آموزش فلسفه جلد دوم

نویسنده:
فارسی

درس شصت و يكم - راه شناختن خدا

شامل :

مقدمه، علم خداشناسى و موضوع آن، فطرى بودن شناخت خدا، امكان استدلال برهانى بر وجود خدا، برهان لمى و انى

مقدمه

مفهومى كه عموم مردم از خداى متعال درك مى كنند و معنايى كه هنگام شنيدن واژه خدا يا معادلهاى آن در زبانهاى مختلف مى فهمند عبارت است از موجودى كه جهان را آفريده است به ديگر سخن خدا را به عنوان آفريدگار مى شناسند و احيانا معانى ديگرى از قبيل پروردگار و معبود كسى كه شايسته پرستش است را مورد توجه قرار مى دهند و در واقع خدا را بعنوان انجام دهنده كار آفرينش و توابع آن مى شناسند

فلاسفه با توجه به اينكه اينگونه مفاهيم از مقام فعل الهى و بعضا از افعال مخلوقين مانند پرستيدن انتزاع مى شود كوشيده اند مفهومى را بكار بگيرند كه حكايت از ذات مقدس الهى نمايد بدون اينكه احتياجى به در نظر گرفتن افعال و مخلوقات وى داشته باشد و بدين ترتيب مفهوم واجب الوجود را برگزيده اند يعنى كسى كه هستى او ضرورى و زوال ناپذير است

ولى اين مفهوم هم يك مفهوم كلى و ذاتا قابل اشتراك و صدق بر مصاديق متعدد مى باشد از اين روى بايد بهترين اسماء و كلمات را اسم الله دانست كه اسم خاص و به اصطلاح علم شخصى است و شايد اين اسم شريف نخست از طرف انبياء و پيشوايان دينى مطرح شده باشد

اما براى دانستن معناى اسم خاص شناختن شخص مسمى لازم است شناختى كه در مورد محسوسات بوسيله ادراك حسى و در غير محسوسات تنها از راه علم حضورى حاصل مى شود و هنگامى كه موجودى قابل درك حسى نباشد راه شناختن شخص او منحصر به علم حضورى خواهد بود و هر چند اثبات وجود چنين علمى مربوط به فلسفه است اما خود اين علم از راه بحثهاى فلسفى بدست نمى آيد و آنچه از كاوشهاى عقلى و براهين فلسفى حاصل مى شود طبعا مفاهيم كلى عقلى خواهد بود و از اينجا نكته گزينش واژه واجب الوجود از طرف حكماء الهى روشن مى شود

ما در ضمن درسهاى اين بخش درباره اينكه اساسا الله را تا چه اندازه و به چه وسيله مى توان شناخت بحثى خواهيم داشت ولى موضوع اين بخش را طبق سنت فلسفى و كلامى خدا واجب الوجود قرار مى دهيم

علم خداشناسى و موضوع آن

علم خداشناسى شريفترين و ارزشمندترين علوم فلسفى است و تكامل حقيقى انسان بدون معرفت الهى ممكن نيست زيرا چنانكه در جاى خودش به ثبوت رسيده است كمال حقيقى انسان تنها در سايه قرب الهى تحقق مى يابد و بديهى است كه تقرب به خداى متعال بدون معرفت او امكان نخواهد داشت

و هر چند اثبات موضوع يك علم از مسائل آن علم بشمار نمى رود و اگر موضوع علمى احتياج به اثبات داشته باشد على القاعده بايد در علم ديگرى كه تقدم رتبى بر آن دارد به اثبات برسد اما گاهى وجود موضوع علم بعنوان يكى از مبادى آن در مقدمه مورد بحث قرار مى گيرد و از جمله سنت بر اين جارى شده كه بحث از وجود خداى متعال در خود علم الهى و معرفه الربوبيه انجام بگيرد از اين روى با اينكه مباحث علت و معلول مخصوصا درس سى و هفتم ما را از بحث در اين زمينه مستغنى مى سازد در عين حال به پيروى از سنت حكماء الهى اين مبحث را مستقلا در آغاز اين بخش مطرح مى كنيم

ولى قبل از پرداختن به استدلال دو نكته را ياد آور مى شويم يكى آنكه عده اى از بزرگان فرموده اند كه شناخت خداى متعال امرى فطرى و بى نياز از استدلالات فلسفى است و ديگرى آنكه بعضى از فلاسفه تصريح كرده اند به اينكه اقامه برهان بر وجود خداى متعال صحيح نيست.(١) بنابراين لازم است اين دو موضوع را قبلا مورد بررسى قرار دهيم

فطرى بودن شناخت خدا

واژه فطرى در موردى بكار مى رود كه چيزى مقتضاى فطرت يعنى نوع آفرينش موجودى باشد و از اين روى امور فطرى داراى دو ويژگى هستند يكى آنكه نيازى به تعليم و تعلم ندارند ديگرى آنكه قابل تغيير و تبديل نيستند ويژگى سومى را نيز مى توان بر آنها افزود و آن اينكه فطريات هر نوعى از موجودات در همه افراد آن نوع يافت مى شود هر چند قابل ضعف و شدت باشند

امورى كه در مورد انسان بنام فطرى ناميده مى شود به دو دسته كلى قابل تقسيم است يكى شناختهايى كه لازمه وجود انسان است و ديگرى ميلها و گرايشهايى كه مقتضاى آفرينش وى مى باشد ولى گاهى واژه فطرى در برابر واژه غريزى بكار مى رود و به ويژگيهاى نوع انسان اختصاص داده مى شود بر خلاف امور غريزى كه در حيوانات نيز وجود دارد

در مورد خداى متعال گاهى گفته مى شود كه خداشناسى امرى فطرى است كه از قسم اول از امور فطرى محسوب مى گردد و گاهى گفته مى شود كه خداجويى و خداپرستى مقتضاى فطرت اوست كه از قبيل قسم دوم بشمار مى رود و در اينجا سخن از شناخت خدا است

منظور از شناخت فطرى خدا يا علم حضورى است كه مرتبه اى از آن در همه انسانها وجود دارد و شايد آيه شريفه( أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى ) (٢) اشاره به آن باشد و چنانكه در درس چهل و نهم گفته شد معلولى كه داراى مرتبه اى از تجرد باشد مرتبه اى از علم حضورى نسبت به علت هستى بخش را خواهد داشت هر چند ناآگاهانه يا نيمه آگاهانه باشد و در اثر ضعف قابل تفسيرهاى ذهنى نادرست باشد.(٣)

اين علم در اثر تكامل نفس و متمركز كردن توجه قلب به ساحت قدس الهى و بوسيله عبادات و اعمال صالحه تقويت مى شود و در اولياى خدا به درجه اى از وضوح مى رسد كه خدا را از هر چيزى روشنتر مى بيند چنانكه در دعاى عرفه آمده است: ا يكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك و گاهى منظور از شناخت فطرى خدا علم حصولى است شناختهاى حصولى فطرى يا از بديهيات اوليه هستند كه به فطرت عقل نسبت داده مى شوند و يا دسته اى از بديهيات ثانويه هستند كه در منطق به نام فطريات نامگذارى شده اند و گاهى به نظريات قريب به بديهى هم تعميم داده مى شود از اين نظر كه هر كسى با عقل خدادادى مى تواند آنها را درك كند و نيازى به براهين پيچيده فنى ندارد

چنانكه افراد درس نخوانده و تعليم نديده هم مى توانند با استدلالهاى ساده پى به وجود خداى متعال ببرند

حاصل آنكه خداشناسى فطرى بمعناى علم حضورى به خداى متعال داراى درجاتى است كه درجه نازله آن در همه مردم وجود دارد هر چند مورد آگاهى كامل نباشد و درجات عاليه آن مخصوص مؤمنين كامل و اولياى خدا است و هيچ درجه اى از آن بوسيله برهان عقلى و فلسفى حاصل نمى شود و اما بمعناى علم حصولى قريب به بداهت از راه عقل و استدلال بدست مى آيد و قريب بودن آن به بداهت و سهولت استدلال براى آن بمعناى بى نيازى از برهان نيست ولى اگر كسى ادعا كند كه علم حصولى به خداى متعال از بديهيات يا فطريات منطقى است و ابدا احتياجى به استدلال ندارد چنين ادعائى قابل اثبات نيست

امكان استدلال برهانى بر وجود خدا

مطلب ديگرى كه بايد در اينجا مورد بررسى قرار گيرد اين است كه آيا مى توان برهان عقلى و منطقى بر وجود خداى متعال اقامه كرد يا نه در صورت اول سخن بعضى از حكماى بزرگ مانند ابن سينا مبنى بر اينكه اقامه برهان بر وجود خداى متعال صحيح نيست را چگونه مى توان توجيه كرد و در صورت دوم وجود خداى متعال را چگونه مى توان اثبات كرد

پاسخ اين است كه بدون شك علم حصولى به خداى متعال بوسيله برهان عقلى و فلسفى ممكن است و همه فلاسفه و متكلمين و از جمله خود ابن سينا براهين متعددى براى اين مساله اقامه كرده اند ولى گاهى فلاسفه و منطقيين واژه برهان را به برهان لمى اختصاص مى دهند بنابراين ممكن است منظور كسانى كه اقامه برهان بر وجود خداى متعال را صحيح ندانسته اند اين باشد كه برهان لمى براى اين مطلب وجود ندارد زيرا برهان لمى بر چيزى اقامه مى شود كه علت معلومى داشته باشد و از راه علم به علت وجود معلول را اثبات كنند ولى وجود خداى متعال معلول علتى نيست تا بتوان از راه علم به علت آن را اثبات كرد و شاهد اين توجيه آن است كه در كتاب شفاء مى گويد و لا برهان عليه لانه لا علة له

و ممكن است منظور از نفى برهان بر وجود خداى متعال اين باشد كه هيچ برهانى نمى تواند ما را به وجود عينى و شخصى خداى متعال رهنمون شود و نهايت چيزى كه از براهين بدست مى آيد عناوينى كلى از قبيل واجب الوجود و عله العلل و مانند آنها است و چنانكه در مقدمه درس يادآور شديم شناخت شخصى مجردات جز از راه علم حضورى امكان ندارد

وجه سومى را نيز مى توان ذكر كرد و آن اين است كه مفاد براهينى كه براى وجود خداى متعال اقامه مى شود اين است كه آفريدگان آفريدگارى دارند يا موجودات معلول عله العللى دارند يا موجودات ممكن الوجود نيازمند به واجب الوجود هستند پس اين براهين بالاصاله محمولاتى را براى مخلوقات اثبات مى كنند نه اينكه مستقيما وجود خالق و واجب الوجود را اثبات نمايند اين توجيه با سخن كسانى سازگارتر است كه چنين تعبير كرده اند الواجب الوجود لا برهان عليه بالذات بل بالعرض

برهان لمى و انى

با توجه به توجيه اول سؤالى مطرح مى شود كه اگر برهان لمى بر وجود خداى متعال اقامه نمى شود پس چگونه بعضى از براهين اين مسئله برهان لمى تلقى شده است و آيا لمى نبودن برهان زيانى به اعتبار آن نمى زند

پاسخ وافى و مشروح به اين سؤال نيازمند به تحقيق درباره اقسام برهان است كه پرداختن به آن ما را از مقصدى كه در اين مبحث داريم دور مى كند آنچه به اختصار در اينجا مى توانيم بگوييم اين است كه اگر برهان لمى را بصورت زير تعريف كنيم نه تنها در ساير مباحث فلسفى بلكه براى وجود خداى متعال هم مى توان برهان لمى اقامه كرد و آن اين است برهان لمى برهانى است كه حد وسط آن علت براى اتصاف موضوع نتيجه به محمول آن باشد خواه علت براى خود محمول هم باشد يا نباشد و خواه علت خارجى و حقيقى باشد يا علت تحليلى و عقلى

طبق اين تعريف اگر حد وسط برهان مفهومى از قبيل امكان و فقر وجودى و مانند آنها باشد مى توان آن را برهان لمى تلقى كرد زيرا بقول فلاسفه علت احتياج معلول به علت امكان ماهوى يا فقر وجودى است(٤) پس اثبات واجب الوجود براى ممكنات بوسيله چيزى انجام گرفته است كه بحسب تحليل عقلى علت احتياج آنها به واجب الوجود مى باشد

حاصل آنكه هر چند ذات واجب الوجود معلول هيچ علتى نيست اما اتصاف ممكنات به داشتن واجب الوجود معلول امكان ماهوى يا فقر وجودى آنها است و چنانكه اشاره شد مفاد براهين اين مساله هم همين است اما اگر كسى در برهان لمى شرط كند كه حد وسط بايد علت خارجى و حقيقى باشد نه تنها در مورد واجب الوجود بلكه در بيشتر مسائل فلسفى چنين برهانى يافت نمى شود

به هر حال براهين فلسفى كه بر اساس تلازم عقلى بين حدود برهان اقامه مى شود خواه برهان لمى ناميده شود و خواه برهان انى از ارزش منطقى كافى برخودار است و انى ناميدن آن ضررى به اعتبار و ارزش آنها نمى زند بلكه مى توان گفت كه هر برهان لمى متضمن يك برهان انى است كه كبراى آن را محال بودن انفكاك معلول از علت تامه تشكيل مى دهد دقت شود

خلاصه

١- معنايى كه عموم مردم از واژه خدا مى فهمند صفت فعلى آفريدگار است

٢- فلاسفه واژه واجب الوجود را از اين جهت برگزيده اند كه دلالت بر ذات مقدس الهى نمايد

٣- الله علم شخصى است كه دلالت بر وجود عينى خداى متعال مى كند ولى شناختن معناى حقيقى اعلام شخصى متوقف بر شناخت عينى مسمى است كه راه آن در مورد مجردات منحصر به علم حضورى است و چنين علمى از راه براهين فلسفى حاصل نمى شود

٤- موضوع علم خداشناسى خداى متعال است و بحث درباره وجود وى از مبادى اين علم بشمار مى رود

٥- براى فطرى بودن شناخت خدا دو معنى را مى توان در نظر گرفت يكى شناخت حضورى كه مرتبه اى از آن براى هر انسانى حاصل است و ديگرى شناخت حصولى قريب به بداهت كه با استدلال ساده براى همه ميسر است

٦- ممكن است منظور كسانى كه برهان بر واجب الوجود را نفى كرده اند نفى برهان لمى باشد

٧- احتمال ديگر اين است كه منظور ايشان نفى برهان بر وجود عينى و شخصى خداى متعال باشد

٨- احتمال سوم اين است كه منظورشان نفى برهان بالاصاله و بالذات بر وجود خداى متعال باشد

٩- برهان لمى را بصورتى مى توان تعريف كرد كه در مورد خداى متعال هم قابل اقامه باشد و آن اين است برهانى كه حد وسط آن علت عينى يا تحليلى براى اتصاف موضوع به محمول باشد

١٠- انى بودن برهانى كه بر اساس تلازم عقلى بين حدود قياس تشكيل مى شود برهان ان مطلق ضررى به اعتبار آن نمى زند بلكه مى توان گفت كه براهين لمى هم متضمن چنين برهانى هستند

_____________________

١- ر. ك: الهيات شفاء مقاله ٨ ف ٤ و تعليقات ص ٧٠.

٢- ر. ك: سوره اعراف آيه ١٧٢.

٣- ر ك درس سيزدهم.

٤- ر ك درس سى و دوم.

درس شصت و دوم - اثبات واجب الوجود

شامل :

مقدمه، برهان اول برهان امكان، برهان دوم برهان شيخ الرئيس، برهان سوم برهان صدر المتالهين

مقدمه

دلايلى كه براى اثبات وجود خداى متعال اقامه شده فراوان و داراى اسلوبهاى گوناگونى است و بطور كلى مى توان آنها را به سه دسته تقسيم كرد

دسته اول دلايلى است كه از راه مشاهده آثار و آيات الهى در جهان اقامه مى شود مانند دليل نظم و عنايت كه از راه انسجام و همبستگى و تناسب پديده ها وجود طرح و هدف و تدبير حكيمانه كشف و ناظم حكيم و مدبر عليم براى جهان اثبات مى گردد اين دلايل در عين حال كه روشن و دلنشين و خرسند كننده است پاسخگوى همه شبهات و وساوس نيست و در واقع بيشتر نقش بيدار كردن فطرت و به آگاهى آوردن معرفت فطرى را ايفاء مى كند

دسته دوم دلايلى است كه از راه نيازمندى جهان وجود آفريدگار بى نياز را اثبات مى كند مانند برهان حدوث كه از راه مسبوق بودن پديده ها به عدم و نيستى نيازمندى ذاتى آنها اثبات مى شود و سپس به كمك ابطال دور و تسلسل آفريننده بى نياز اثبات مى گردد يا برهان حركت كه از راه نيازمندى حركت به محرك و محال بودن تسلسل محركات تا بى نهايت وجود خدا بعنوان نخستين پديد آورنده حركت در جهان اثبات مى شود يا دلايلى كه از راه ابداعى بودن نفوس و صور جوهريه و عدم امكان صدور آنها از فاعلهاى طبيعى و مادى وجود علت هستى بخش و بى نياز اثبات مى گردد اين دلايل نيز كمابيش نيازمند به مقدمات حسى و تجربى مى باشد

دسته سوم دلايل فلسفى خالص است كه از مقدمات عقلى محض تشكيل مى شود مانند برهان امكان و برهان صديقين اين دسته از براهين ويژگيهاى خاصى دارند نخست آنكه نيازى به مقدمات حسى و تجربى ندارند دوم آنكه شبهات و وساوسى كه در پيرامون ديگر دلايل مطرح مى شود به اينها راه نمى يابد و به ديگر سخن از اعتبار منطقى بيشترى برخودار است و سوم آنكه مقدمات اين براهين كمابيش مورد حاجت در ديگر استدلالات نيز هست مثلا هنگامى كه ناظم و مدبر حكيم يا محدث يا محرك اول اثبات شد بايد براى بى نيازى ذاتى و واجب الوجود بودن او از مقدماتى استفاده كرد كه در براهين دسته سوم مورد استفاده قرار مى گيرند

با اين همه ساير دلايل مزيتى دارند كه دسته سوم فاقد آن است و آن عبارت است از اينكه براهين دسته سوم تنها موجودى را بعنوان واجب الوجود اثبات مى كند و اثبات علم و قدرت و حكمت و حتى جسم نبودن و مغايرت او با عالم مادى نيازمند به براهين ديگرى است ما در اينجا تنها به ذكر بعضى از براهين دسته سوم بسنده مى كنيم و نخست به اثبات واجب الوجود و سپس به بيان صفات وى مى پردازيم

برهان اول برهان امكان

يكى از براهين معروف فلسفى براى اثبات واجب الوجود برهانى است كه بنام برهان امكان يا برهان امكان و وجوب ناميده مى شود و از چهار مقدمه تشكيل مى يابد:

١- هيچ ممكن الوجودى ذاتا ضرورت وجود ندارد يعنى هنگامى كه عقل ماهيتش را در نظر مى گيرد آن را نسبت به وجود و عدم يكسان مى بيند و صرف نظر از وجود علت ضرورتى براى وجود آن نمى بيند

اين مقدمه بديهى و بى نياز از اثبات است زيرا محمول آن از تحليل مفهوم موضوع بدست مى آيد و فرض ممكن الوجود بودن عينا فرض نداشتن ضرورت وجود است

٢- هيچ موجودى بدون وصف ضرورت تحقق نمى يابد يعنى تا هنگامى كه همه راههاى عدم به روى آن مسدود نشود بوجود نمى آيد و بقول فلاسفه الشى ء ما لم يجب لم يوجد به ديگر سخن موجود يا ذاتا واجب الوجود است و خود بخود ضرورت وجود دارد و يا ممكن الوجود است و چنين موجودى تنها در صورتى تحقق مى يابد كه علتى آن را ايجاب كند و وجود آن را به سر حد ضرورت برساند يعنى بگونه اى شود كه امكان عدم نداشته باشد اين مقدمه هم يقينى و غير قابل تشكيك است

٣- هنگامى كه وصف ضرورت مقتضاى ذات موجودى نبود ناچار از ناحيه موجود ديگرى به آن مى رسد يعنى علت تامه وجود معلول را ضرورى بالغير مى سازد

اين مقدمه نيز بديهى و غير قابل ترديد است زيرا هر وصفى از دو حال خارج نيست يا بالذات است و يا بالغير و هنگامى كه بالذات نبود ناچار بالغير خواهد بود پس وصف ضرورت هم كه لازمه هر وجودى است اگر بالذات نباشد ناچار در پرتو موجود ديگرى حاصل مى شود كه آن را علت مى نامند

٤- دور و تسلسل در علل محال است اين مقدمه هم يقينى است و در درس سى و هفتم بيان گرديد

با توجه به اين مقدمات برهان امكان به اين صورت تقرير مى شود موجودات جهان همگى با وصف ضرورت بالغير موجود مى شوند زيرا از يكسوى ممكن الوجود هستند و ذاتا وصف ضرورت را ندارند مقدمه اول و از سوى ديگر هيچ موجود بدون وصف ضرورت تحقق نمى يابد مقدمه دوم پس ناچار داراى ضرورت بالغير مى باشند و وجود هر يك از آنها بوسيله علتى ايجاب مى شود مقدمه سوم

اكنون اگر فرض كنيم كه وجود آنها بوسيله يكديگر ضرورت مى يابد لازمه اش دور در علل است و اگر فرض كنيم كه سلسله علل تا بى نهايت پيش مى رود لازمه اش تسلسل در علل است و هر دوى آنها باطل و محال مى باشد مقدمه چهارم پس ناچار بايد بپذيريم كه در راس سلسله علتها موجودى است كه خود بخود ضرورت وجود دارد يعنى واجب الوجود است

اين برهان را بصورت ديگرى نيز مى توان تقرير كرد كه نيازى به مقدمه چهارم ابطال دور و تسلسل نداشته باشد و آن اين است مجموعه ممكنات به هر صورت فرض شود بدون وجود واجب الوجود بالذات ضرورتى در آنها تحقق نمى يابد و در نتيجه هيچيك از آنها موجود نمى شود زيرا هيچكدام از آنها خود بخود داراى ضرورتى نيستند تا ديگرى در پرتو آن ضرورت يابد و به ديگر سخن ضرورت وجود در هر ممكن الوجودى ضرورت عاريتى است و تا ضرورت بالذاتى نباشد جايى براى ضرورتهاى عاريتى نخواهد بود

نيز مى توان آن را بصورت فشرده اى تقرير كرد كه موجود يا واجب الوجود بالذات است و يا واجب الوجود بالغير و هر واجب الوجود بالغيرى ناچار منتهى به واجب الوجود بالذات مى شود كل ما بالغير ينتهى الى ما بالذات پس واجب الوجود بالذات ثابت مى شود

برهان دوم برهان شيخ الرئيس

برهان دوم برهانى است قريب الماخذ به برهان اول كه از سه مقدمه تشكيل مى يابد:

١- موجودات اين جهان ممكن الوجود هستند و ذاتا اقتضائى نسبت به وجود ندارند زيرا اگر يكى از آنها واجب الوجود باشد مطلوب ثابت خواهد بود اين مقدمه نظير مقدمه اول در برهان سابق است با اين فرق ظريف كه در برهان سابق تكيه بر ضرورت وجود و نفى آن از ممكنات بود و در اينجا تكيه بر خود وجود است

٢- هر ممكن الوجودى براى موجود شدن نيازمند به علتى است كه آن را بوجود بياورد اين مقدمه عبارت ديگرى از نيازمندى هر معلولى به علت فاعلى است كه در مبحث علت و معلول به اثبات رسيد و نظير مقدمه سوم در برهان سابق است با همان فرق كه اشاره شد

٣- دور و تسلسل در علل محال است اين مقدمه عينا همان مقدمه چهارم در برهان سابق است با توجه به اين مقدمات برهان به اين صورت تقرير مى شود هر يك از موجودات اين جهان كه على الفرض ممكن الوجود هستند نيازمند به علت فاعلى مى باشند و محال است كه سلسله علل تا بى نهايت پيش رود يا رابطه دور ميان آنها بر قرار باشد پس ناچار سلسله علل از جهت آغاز به علتى منتهى خواهد شد كه خودش نيازمند به علت نباشد يعنى واجب الوجود باشد

اين برهان را شيخ الرئيس در اشارات به اين صورت تقرير كرده است موجود يا واجب الوجود است و يا ممكن الوجود اگر واجب الوجود باشد مطلوب ثابت است و اگر ممكن الوجود باشد بايد منتهى به واجب الوجود شود تا دور يا تسلسل لازم نيايد و آن را متين ترين برهانها دانسته و بنام برهان صديقين نامگذارى كرده است

امتياز اين تقرير آن است كه علاوه بر اينكه نيازى به بررسى صفات مخلوقات و اثبات حدوث و حركت و ديگر صفات براى آنها ندارند اساسا نيازى به اثبات وجود مخلوقات هم ندارد زيرا مقدمه اول بصورت فرض و ترديد بيان شده است

به ديگر سخن جريان اين برهان فقط منوط به پذيرفتن اصل وجود عينى است كه بديهى و غير قابل تشكيك مى باشد و كسى مى تواند اين اصل را نپذيرد كه بديهى ترين وجدانيات و معلومات حضورى خودش را هم انكار كند و مطلقا وجود هيچ موجودى حتى وجود خودش و فكرش و سخنش را هم نپذيرد

اما كسى كه اصل وجود عينى را پذيرفت به او گفته مى شود وجود عينى يا واجب الوجود است و يا ممكن الوجود و فرض سومى ندارد در صورت اول وجود واجب ثابت است و در صورت دوم ناچار بايد وجود واجب الوجود هم پذيرفته شود زيرا ممكن الوجود محتاج به علت است و براى اينكه دور و تسلسل لازم نيايد بايد سلسله علتها منتهى به واجب الوجود گردد

در اين دو برهان چنانكه ملاحظه مى شود تكيه بر روى امكان موجودات است كه صفتى عقلى براى ماهيت آنها مى باشد و از راه اين صفت نياز آنها به واجب الوجود اثبات مى شود و از اين روى مى توان آنها را به يك معنى برهان لمى تلقى كرد چنانكه در درس سابق توضيح داده شد اما محور بحث را ماهيت و امكان ماهوى قرار دادن با قول به اصالت وجود چندان تناسبى ندارد از اين روى صدر المتالهين برهان ديگرى را اقامه فرموده كه مزاياى ويژه خودش را دارد و آن را برهان صديقين ناميده و برهان شيخ را شبيه به برهان صديقين قلمداد كرده است

برهان سوم برهان صدر المتالهين

اين برهان را صدر المتالهين بر اساس اصول حكمت متعاليه كه خود وى آنها را بيان كرده است اقامه فرموده و آن را استوارترين براهين و شايسته نام برهان صديقين دانسته است اين برهان بصورتهاى مختلفى تقرير شده ولى بنظر مى رسد كه متين ترين آنها همان تقرير خود وى مى باشد و بيان آن از سه مقدمه تشكيل مى يابد:

١- اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهيت چنانكه در درس بيست و هفتم به اثبات رسيد

٢- مراتب داشتن وجود و تشكيك خاص بين علت و معلول بگونه اى كه وجود معلول استقلالى از وجود علت هستى بخش ندارد(١)

٣- ملاك نياز معلول به علت همان ربطى بودن و تعلقى بودن وجود آن نسبت به علت و بعبارت ديگر ضعف مرتبه وجود آن است و تا كمترين ضعفى در موجودى وجود داشته باشد بالضروره معلول و نيازمند به موجود عاليترى خواهد بود و هيچگونه استقلالى از آن نخواهد داشت(٢)

با توجه به اين مقدمات مى توان برهان صديقين را بر اساس مشرب صدر المتالهين به اين صورت تقرير كرد

مراتب وجود به استثناء عاليترين مرتبه آن كه داراى كمال نامتناهى و بى نيازى و استقلال مطلق مى باشد عين ربط و وابستگى است و اگر آن مرتبه اعلى تحقق نمى داشت ساير مراتب هم تحقق نمى يافت زيرا لازمه فرض تحقق ساير مراتب بدون تحقق عاليترين مرتبه وجود اين است كه مراتب مزبور مستقل و بى نياز از آن باشند در حالى كه حيثيت وجودى آنها عين ربط و فقر و نيازمندى است

اين برهان علاوه بر اينكه از مزاياى برهان شيخ برخودار است از چند جهت بر آن نيز برترى دارد يكى آنكه در اين برهان بر مفاهيم وجودى تكيه شده و از ماهيت و امكان ماهوى ذكرى به ميان نيامده است و روشن است كه چنين برهانى با اصالت وجود مناسبتر مى باشد دوم آنكه نيازى به ابطال دور و تسلسل ندارد بلكه خودش برهانى بر ابطال تسلسل در علل فاعلى نيز هست(٣)

سوم آنكه به كمك همين برهان نه تنها وحدت بلكه ساير صفات كماليه خداى متعال را نيز مى توان اثبات كرد چنانكه در جاى خودش اشاره خواهد شد

خلاصه

١- دلايل وجود خداى متعال را مى توان به سه دسته تقسيم كرد:

الف- استدلال از آيات الهى و نشانه هاى علم و قدرت و حكمت وى در جهان مانند دليلهاى نظم و عنايت

ب- استدلال از بعضى از صفات مخلوقات بر نياز آنها به آفريدگار مانند دليلهاى حدوث و حركت

ج- استدلال فلسفى خالص مانند برهان امكان و برهان صديقين

٢- دو دسته اول براى اثبات وجوب وجود و بى نيازى مطلق الهى نيازمند به مقدمات براهين دسته سوم مى باشند

٣- برهان امكان از چهار مقدمه تشكيل يافته و تقرير آن اين است موجودات جهان ذاتا ممكن الوجود هستند ولى چون هيچ موجودى بدون وصف ضرورت و وجوب تحقق نمى يابد داراى وجوب بالغير مى باشند و عللى كه وجود آنها را ايجاب مى كند بايد منتهى به واجب الوجود بالذات شوند تا دور و تسلسل در علل لازم نيايد

٤- تقرير ديگر آن اين است كه مجموعه ممكنات به هر صورتى فرض شوند داراى وجوب بالغير هستند پس بايد وراى آنها موجودى باشد كه وجوب بالذات داشته باشد تا در سايه او ساير موجودات واجب بالغير شوند

٥- تقرير فشرده اين برهان آن است كه موجود خارجى يا واجب الوجود بالذات است و يا واجب الوجود بالغير و واجب الوجودهاى بالغير بايد منتهى به واجب الوجود بالذات شوند زيرا هر بالغيرى محتاج به بالذات است

٦- برهان دوم از سه مقدمه تشكيل مى يابد و تقرير آن اين است موجودات اين جهان چون ممكن الوجود هستند نيازمند به علت فاعلى مى باشند و سلسله علل بايد منتهى به علتى شود كه معلول نباشد تا دور و تسلسل لازم نيايد

٧- ابن سينا اين برهان را به اين صورت تقرير كرده است موجود يا واجب الوجود است يا ممكن الوجود و وجود ممكن الوجود بايد منتهى به واجب الوجود شود تا دور و تسلسل لازم نيايد

٨- اين تقرير علاوه بر اينكه نيازى به بررسى صفات مخلوقات مانند حدوث و حركت ندارد نيازى به اثبات وجود مخلوق خاصى هم ندارد زيرا نخستين مقدمه آن بصورت فرض و ترديد بيان شده است

٩- برهان صدر المتالهين نيز از سه مقدمه تشكيل مى يابد و تقرير آن اين است اگر در راس سلسله مراتب وجود موجود بى نياز و بى نهايت كاملى نمى بود ساير مراتب هم تحقق نمى يافت زيرا ساير مراتب عين ربط و تعلق هستند و اگر بدون مرتبه اعلاى وجود تحقق يابند لازمه اش اين است كه غنى و بى نياز از آن باشند

١٠- مهمترين مزاياى اين برهان از اين قرار است :

الف- با اصالت وجود مناسبتر است زيرا در آن از مفاهيم ماهيت و امكان استفاده نشده است

ب- نيازى به ابطال دور و تسلسل ندارد

ج- وحدت و ساير صفات كماليه خداى متعال هم به كمك آن اثبات مى شود.