تفسیر نمونه جلد ۱۰

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 19170
دانلود: 1989


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19170 / دانلود: 1989
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 10

نویسنده:
فارسی

آيه (63) تا (66) و ترجمه

( فلما رجعوا الى ابيهم قالوا يابانا منع منا الكيل فارسل معنا اخانا نكتل و انا له لحفظون ) (63)( قال هل أمنكم عليه الا كما امنتكم على اخيه من قبل فالله خير حفظا و هو ارحم الرحمين ) (64)( و لما فتحوا متعهم وجدوا بضعتهم ردت اليهم قالوا يابانا ما نبغى هذه بضعتنا ردت الينا و نمير اهلنا و نحفظ اخانا و نزداد كيل بعير ذلك كيل يسير ) (65)( قال لن ارسله معكم حتى تؤ تون موثقا من الله لتاتننى به الا ان يحاط بكم فلما أتوه موثقهم قال الله على ما نقول وكيل ) (66)

ترجمه:

63 - و هنگامى كه آنها به سوى پدرشان باز گشتند گفتند اى پدر دستور داده شده كه به ما پيمانه اى (از غله ) ندهند لذا برادرمان را با ما بفرست تا سهمى (از غله ) دريافت داريم و ما او را محافظت خواهيم كرد.

64 - گفت آيا من نسبت به او به شما اطمينان كنم همانگونه كه نسبت به برادرش (يوسف ) اطمينان كردم (و ديديد چه شد؟!) و (در هر حال ) خداوند بهترين حافظ و ارحم الراحمين است.

65 - و هنگامى كه متاع خود را گشودند ديدند سرمايه آنها به آنها باز گردانده شده! گفتند پدر! ما ديگر چه مى خواهيم؟ اين سرمايه ماست كه به ما باز پس گردانده شده! (پس چه بهتر كه برادر را با ما بفرستى ) و ما براى خانواده خويش مواد غذائى مى آوريم و برادرمان را حفظ خواهيم كرد و پيمانه بزرگترى دريافت

خواهيم داشت، اين پيمانه كوچكى است!

66 - گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد مگر اينكه پيمان مؤ كد الهى بدهيد كه او را حتما نزد من خواهيد آورد، مگر اينكه (بر اثر مرگ يا علت ديگر) قدرت از شما سلب گردد، و هنگامى كه آنها پيمان موثق خود را در اختيار او گذاردند گفت: خداوند نسبت به آنچه مى گوئيم ناظر و حافظ است.

تفسير:

سرانجام موافقت پدر جلب شد

برادران يوسف با دست پر و خوشحالى فراوان به كنعان باز گشتند، ولى در فكر آينده بودند كه اگر پدر با فرستادن برادر كوچك (بنيامين ) موافقت نكند، عزيز مصر آنها را نخواهد پذيرفت و سهميه اى به آنها نخواهد داد.

لذا قرآن مى گويد: هنگامى كه آنها به سوى پدر باز گشتند گفتند: پدر! دستور داده شده است كه در آينده سهميه اى به ما ندهند و كيل و پيمانهاى براى ما نكنند( فلما رجعوا الى ابيهم قالوا يا ابانا منع منا الكيل ) .

(اكنون كه چنين است برادرمان را با ما بفرست تا بتوانيم كيل و پيمانه اى دريافت داريم )( فارسل معنا اخانا نكتل ) .

(و مطمئن باش كه او را حفظ خواهيم كرد)( و انا له لحافظون ) .

پدر كه هرگز خاطره يوسف را فراموش نمى كرد از شنيدن اين سخن ناراحت و نگران شد، رو به آنها كرده گفت: آيا من نسبت به اين برادر به شما اطمينان كنم همانگونه كه نسبت به برادرش يوسف در گذشته اطمينان كردم( قال هل آمنكم عليه الا كما امنتكم على اخيه من قبل ) .

يعنى شما با اين سابقه بد كه هرگز فراموش شدنى نيست چگونه انتظار داريد من بار ديگر به پيشنهاد شما اطمينان كنم، و فرزند دلبند ديگرم را به شما بسپارم، آنهم در يك سفر دور و دراز و در يك كشور بيگانه؟!

سپس اضافه كرد: در هر حال خداوند بهترين حافظ و ارحم الراحمين است( فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين ) .

اين جمله ممكن است اشاره به اين باشد كه براى من مشكل است بنيامين را با شما بد سابقه ها بفرستم، و اگر هم بفرستم به اطمينان حفظ خدا و ارحم الراحمين بودن او است، نه به اطمينان شما!.

بنابراين جمله فوق اشاره قطعى به قبول پيشنهاد آنها ندارد، بلكه يك بحث احتمالى است، زيرا از آيات آينده معلوم مى شود كه يعقوب هنوز پيشنهاد آنها را نپذيرفته بود و بعد از گرفتن عهد و پيمان موثق و جريانات ديگرى كه پيش آمد آنرا پذيرفت.

ديگر اينكه ممكن است اشاره به يوسف باشد، چرا كه او در اينجا به ياد يوسف افتاد و قبلا هم مى دانست او در حال حيات است. (و در آيات آينده نيز خواهيم خواند كه او به زنده بودن يوسف اطمينان داشت ) و لذا براى حفظ او دعا كرد كه: هر كجا هست خدايا به سلامت دارش!

سپس برادرها هنگامى كه بارها را گشودند با كمال تعجب ديدند تمام آنچه را به عنوان بهاى غله، به عزيز مصر پرداخته بودند، همه به آنها باز گردانده شده و در درون بارها است!( و لما فتحوا متاعهم وجدوا بضاعتهم ردت اليهم ) .

آنها كه اين موضوع را سندى قاطع بر گفتار خود مى يافتند، نزد پدر آمدند گفتند: پدر جان! ما ديگر بيش از اين چه مى خواهيم؟ ببين تمام متاع ما را به ما باز گردانده اند( قالوا يا ابانا ما نبغى هذه بضاعتنا ردت الينا ) .

آيا از اين بزرگوارى بيشتر مى شود كه زمامدار يك كشور بيگانه، در چنين قحطى و خشكسالى، هم مواد غذائى به ما بدهد و هم وجه آن را به ما باز گرداند؟ آنهم به صورتى كه خودمان نفهميم و شرمنده نشويم، از اين برتر چه تصور مى شود؟!

پدرجان! ديگر جاى درنگ نيست، برادرمان را با ما بفرست ما براى خانواده خود مواد غذائى خواهيم آورد( و نمير اهلنا ) .

(و در حفظ برادر خواهيم كوشيد)( و نحفظ اخانا ) .

(و يك بار شتر هم به خاطر او خواهيم افزود) (و نزداد كيل بعير). و (اين كار براى عزيز مصر، اين مرد بزرگوار و سخاوتمندى كه ما ديديم، كار ساده و آسانى است )( ذلك كيل يسير ) .

ولى يعقوب با تمام اين احوال، راضى بفرستادن فرزندش بنيامين با آنها نبود، و از طرفى اصرار آنها كه با منطق روشنى همراه بود، او را وادار مى كرد كه در برابر اين پيشنهاد تسليم شود، سرانجام راه چاره را در اين ديد كه نسبت به فرستادن فرزند، موافقت مشروط كند، لذا به آنها چنين گفت:

(من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد، مگر اينكه يك وثيقه الهى و چيزى كه مايه اطمينان و اعتماد ما باشد در اختيار من بگذاريد كه او را به من باز گردانيد مگر اينكه بر اثر مرگ و يا عوامل ديگر قدرت از شما سلب شود)( قال لن ارسله معكم حتى تؤ تون موثقا من الله لتاتننى به الا ان يحاط بكم ) منظور از موثقا من الله (وثيقه الهى ) همان عهد و پيمان و سوگندى بوده كه با نام خداوند همراه است.

جمله (الا ان يحاط بكم ) در اصل به اين معنى است كه مگر اينكه حوادث به شما احاطه كند يعنى مغلوب حوادث شويد، اين جمله ممكن است كنايه از مرگ و مير و يا حوادث ديگرى باشد كه انسان را به زانو در مى آورد، و قدرت را از او سلب مى كند.

ذكر اين استثناء، نشانهاى از درايت بارز يعقوب پيامبر است كه با آنهمه علاقه اى كه به فرزندش بنيامين داشت، به فرزندان ديگر تكليف ما لا يطاق نكرد و گفت من فرزندم را از شما مى خواهم مگر اينكه حوادثى پيش آيد كه از قدرت بيرون باشد كه در اين صورت گناهى متوجه شما نيست.

بديهى است اگر بعضى از آنها گرفتار حادثهاى مى شدند و قدرت از آنها سلب مى گرديد، بقيه موظف بودند امانت پدر را به سوى او باز گردانند، و لذا يعقوب مى گويد مگر اينكه همه شماها مغلوب حوادث شويد.

به هر حال برادران يوسف پيشنهاد پدر را پذيرفتند، و هنگامى كه عهد و پيمان خود را در اختيار پدر گذاشتند يعقوب گفت: خداوند شاهد و ناظر و حافظ آن است كه ما مى گوئيم( فلما آتوه موثقهم قال الله على مانقول وكيل ) .

نكته ها:

1 نخستين سؤ الى كه در زمينه آيات فوق به ذهن مى آيد، اين است كه چگونه يعقوب حاضر شد بنيامين را به آنها بسپارد با اينكه برادران به حكم رفتارى كه با يوسف كرده بودند افراد بد سابقه اى محسوب مى شدند، به علاوه مى دانيم آنها تنها كينه و حسد يوسف را به دل نداشتند بلكه همان احساسات را، هر چند به صورت خفيفتر، نسبت به بنيامين نيز داشتند، چنانكه در آيات آغاز سوره خوانديم اذ قالوا ليوسف و اخوه احب الى ابينا منا و نحن عصبة: (گفتند: يوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوبتر است، در حالى كه ما نيرومندتريم ).

ولى توجه به اين نكته پاسخ اين سؤ ال را روشن مى كند كه سى الى چهل سال، از حادثه يوسف گذشته بود، و برادران جوان يوسف به سن كهولت رسيده بودند، و طبعا نسبت به سابق پخته تر شده بودند، به علاوه عوارض نامطلوب سوء قصد نسبت به يوسف را در محيط خانواده و در درون وجدان نا آرام خود به خوبى احساس مى كردند، و تجربه به آنها نشان داده بود كه فقدان يوسف نه تنها محبت پدر را متوجه آنها نساخته بلكه بى مهرى تازهاى آفريده است!

از همه اينها گذشته مساله يك مساله حياتى بود، مساله تهيه آذوقه در قحط سالى براى يك خانواده بزرگ بود، نه مانند گردش و تفريح كه براى يوسف پيشنهاد كردند، مجموع اين جهات سبب شد كه يعقوب در برابر پيشنهاد فرزندان تسليم شود، مشروط بر اينكه عهد و پيمان الهى با او ببندند كه برادرشان بنيامين را سالم نزد پدر آورند،

2 سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه آيا تنها سوگند

خوردن و عهد الهى بستن كافى بوده است كه بنيامين را بدست آنها بسپارد؟

پاسخ اين است كه مسلما عهد و سوگند به تنهائى كافى نبود ولى شواهد و قرائن نشان مى داده كه اين بار، يك واقعيت مطرح است، نه توطئه و فريب و دروغ، بنابراين عهد و سوگند به اصطلاح براى محكم كارى و تاكيد بيشتر بوده است، درست مثل اينكه در عصر و زمان خود مى بينيم كه از رجال سياسى مانند رئيس جمهور و نمايندگان مجلس، سوگند وفادارى در راه انجام وظيفه ياد مى كنند، بعد از آنكه در انتخاب آنها دقت كافى به عمل مى آورند.

آيه (67) و (68) و ترجمه

( و قال يبنى لا تدخلوا من باب وحد و ادخلوا من ابوب متفرقة و ما اغنى عنكم من الله من شى ء ان الحكم الا لله عليه توكلت و عليه فليتوكل المتوكلون ) (67)( و لما دخلوا من حيث امرهم ابوهم ما كان يغنى عنهم من الله من شى ء الا حاجة فى نفس يعقوب قضئها و انه لذو علم لما علمنه و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) (68)

ترجمه:

67 - (هنگامى كه مى خواستند حركت كنند، يعقوب ) گفت فرزندان من! از يك در وارد نشويد، بلكه از درهاى متفرق وارد گرديد و (من با اين دستور) نمى توانم حادثهاى را كه از سوى خدا حتمى است از شما دفع كنم، حكم و فرمان تنها از آن خدا است بر او توكل كرده ام و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند.

68 - و هنگامى كه از همان طريق كه پدر به آنها دستور داده وارد شدند اين كار هيچ حادثه حتمى الهى را نمى توانست از آنها دور سازد جز حاجتى در دل يعقوب (كه از اين راه ) انجام شد (و خاطرش تسكين يافت ) و او از بركت تعليمى كه ما به او دادهايم علم فراوانى دارد در حالى كه اكثر مردم نمى دانند.

تفسير:

سرانجام برادران يوسف پس از جلب موافقت پدر، برادر كوچك را با خود همراه كردند و براى دومين بار آماده حركت به سوى مصر شدند، در اينجا پدر، نصيحت و سفارشى به آنها كرد گفت: فرزندانم! شما از يك در وارد نشويد، بلكه از درهاى مختلف وارد شويد( و قال يا بنى لا تدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقة ) .

و اضافه كرد من با اين دستور نمى توانم حادثهاى را كه از سوى خدا حتمى است از شما برطرف سازم( و ما اغنى عنكم من الله من شى ء ) .

ولى يك سلسله، حوادث و پيش آمده اى ناگوار است كه قابل اجتناب مى باشد و حكم حتمى الهى در باره آن صادر نشده، هدف من آن است كه آنها از شما بر طرف گردد و اين امكان پذير است.

و در پايان گفت: (حكم و فرمان مخصوص خدا است )( ان الحكم الا لله ) .

(بر خدا توكل كردم )( عليه توكلت ) .

و (همه متوكلان بايد بر او توكل كنند، و از او استمداد بجويند و كار خود را به او وا گذارند)( و عليه فليتوكل المتوكلون ) .

بدون شك پايتخت مصر، در آن روز مانند هر شهر ديگر، ديوار و برج و بارو داشت و دروازه هاى متعدد، اما اينكه چرا يعقوب، سفارش كرد، فرزندانش از يك دروازه وارد نشوند، بلكه تقسيم به گروههائى شوند و هر گروهى از يك دروازه وارد شود، دليل آن در آيه فوق ذكر نشده، گروهى از مفسران گفته اند: علت آن دستور اين بوده كه برادران يوسف، هم از جمال كافى بهره مند بودند (گر چه يوسف نبودند ولى بالاخره برادر يوسف بودند!) و هم قامتهاى رشيد داشتند، و پدر نگران بود كه جمعيت يازده نفرى كه قيافه هاى آنها نشان مى داد از يك كشور ديگر به مصر آمده اند، توجه مردم را به خود جلب كنند، او نمى خواست از اين راه چشم زخمى به آنها برسد.

و به دنبال اين تفسير بحث مفصلى در ميان مفسران در زمينه تاثير چشم زدن در گرفته، و شواهدى از روايات و تاريخ براى آن ذكر كرده اند كه بخواست خدا ما در ذيل آيه:( و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم ) (آيه 21 سوره ن و القلم ) از آن بحث خواهيم كرد، و ثابت خواهيم نمود كه قسمتى از اين موضوع حق است، و از نظر علمى نيز بوسيله سياله مغناطيسى مخصوصى كه از چشم بيرون مى پرد، قابل توجيه مى باشد، هر چند عوام الناس آنرا با مقدار زيادى از خرافات آميخته اند.

علت ديگرى كه براى اين دستور يعقوب (عليها‌السلام ) ذكر شده اين است كه ممكن بود، وارد شدن دستجمعى آنها به يك دروازه مصر و حركت گروهى آنان قيافه هاى جذاب، و اندام درشت، حسد حسودان را بر انگيزد، و نسبت به آنها نزد دستگاه حكومت سعايت كنند، و آنها را به عنوان يك جمعيت بيگانه كه قصد خرابكارى دارند مورد سوء ظن قرار دهند، لذا پدر به آنها دستور داد از دروازه هاى مختلف وارد شوند تا جلب توجه نكنند.

بعضى از مفسران يك تفسير ذوقى نيز براى آيه فوق گفته اند و آن اينكه يعقوب مى خواست يك دستور مهم اجتماعى به عنوان بدرقه راه به فرزندان بدهد، و آن اينكه گمشده خود را از يك در نجويند بلكه از هر درى بايد وارد شوند، چرا كه بسيار مى شود انسان براى رسيدن به يك هدف گاه تنها يك راه را انتخاب مى كند و هنگامى كه به بن بست كشيد، مايوس شده، به كنار مى رود، اما اگر به اين حقيقت توجه داشته باشد كه گمشده ها معمولا يك راه ندارند و از طرق مختلف به جستجوى آن برخيزد، غالبا پيروز مى شود.

برادران حركت كردند و پس از پيمودن راه طولانى ميان كنعان و مصر، وارد سرزمين مصر شدند و هنگامى كه طبق آنچه پدر به آنها امر كرده بود، از راههاى مختلف وارد مصر شدند اين كار هيچ حادثه الهى را نمى توانست از آنها دور سازد( و لما دخلوا من حيث امرهم ابوهم ما كان يغنى عنهم من الله من شى ء ) .

بلكه تنها فايدهاش اين بود كه حاجتى در دل يعقوب بود كه از اين طريق انجام مى شد( الا حاجة فى نفس يعقوب قضاها ) .

اشاره به اينكه تنها اثرش تسكين خاطر پدر و آرامش قلب او بود، چرا كه او از همه فرزندان خود دور بود، و شب و روز در فكر آنها و يوسف بود، و از گزند حوادث و حسد حسودان و بدخواهان بر آنها مى ترسيد، و همين اندازه كه اطمينان داشت آنها دستوراتش را به كار مى بندند دل خوش بود.

سپس قرآن يعقوب را با اين جمله مدح و توصيف مى كند كه او از طريق تعليمى كه ما به او داديم، علم و آگاهى داشت، در حالى كه اكثر مردم نمى دانند( و انه لذو علم لما علمناه و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) .

اشاره به اينكه بسيارى از مردم چنان در عالم اسباب گم مى شوند كه خدا را فراموش مى كنند و خيال مى كنند مثلا چشم زخم، اثر اجتناب ناپذير بعضى از چشمهاست، و به همين جهت خدا و توكل بر او را فراموش كرده به دامن اين و آن مى چسبند، ولى يعقوب چنين نبود، مى دانست تا خداوند چيزى نخواهد انجام نمى پذيرد، لذا در درجه اول توكل و اعتماد او بر خدا بود و سپس به سراغ عالم اسباب مى رفت، و در عين حال مى دانست پشت سر اين اسباب ذات پاك مسبب الاسباب است، همانگونه كه قرآن در سوره بقره آيه 102 در باره ساحران شهر بابل مى گويد( و ما هم بضارين به من احد الا باذن الله ) : (آنها نمى توانستند از طريق سحر به كسى زيان برسانند، مگر اينكه خدا بخواهد) اشاره به اينكه ما فوق همه اينها اراده خدا است، بايد دل به او بست و از او كمك خواست.