تفسیر نمونه جلد ۱۰

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 19172
دانلود: 1990


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19172 / دانلود: 1990
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 10

نویسنده:
فارسی

آيه (102) تا (107)و ترجمه

( ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك و ما كنت لديهم اذ اجمعوا امرهم و هم يمكرون ) (102)( و ما اكثر الناس و لو حرصت بمؤ منين ) (103)( و ما تسلهم عليه من اجر ان هو الا ذكر للعلمين ) (104)( و كايگن من أية فى السموت و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون ) (105)( و ما يؤ من اكثرهم بالله الا و هم مشركون ) (106)( افامنوا ان تاتيهم غشية من عذاب الله او تاتيهم الساعة بغتة و هم لا يشعرون ) (107)

ترجمه:

102 - اين از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى فرستيم، تو (هرگز) نزد آنها نبودى هنگامى كه تصميم گرفتند و نقشه مى كشيدند.

103 - و بيشتر مردم، هر چند اصرار داشته باشى، ايمان نمى آورند!

104 - و تو (هرگز) از آنها پاداشى مطالبه نمى كنى، او نيست مگر تذكرى براى جهانيان

105 - و چه بسيار نشانه اى (از خدا) در آسمانها و زمين وجود دارد كه آنها از كنارش مى گذرند و از آن روى مى گردانند!

106 - و اكثر آنها كه مدعى ايمان به خدا هستند مشركند.

107 - آيا از اين ايمن هستند كه عذاب فراگيرى از ناحيه خدا به سراغ آنها بيايد يا ساعت رستاخيز ناگهان فرا رسد در حالى كه آنها متوجه نيستند؟!

تفسير:

اين مدعيان غالبا مشركند!

با پايان گرفتن داستان يوسف با آنهمه درسهاى عبرت و آموزنده، و آن نتائج گرانبها و پربارش آنهم خالى از هر گونه گزافه گوئى و خرافات تاريخى، قرآن روى سخن را به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده و مى گويد: اينها از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى فرستيم( ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك ) .

(تو هيچگاه نزد آنها نبودى در آن هنگام كه تصميم گرفتند و نقشه كشيدند، كه چگونه آنرا اجرا كنند)( و ما كنت لديهم اذ اجمعوا امرهم و هم يمكرون ) .

اين ريزه كاريها را تنها خدا مى داند و يا كسى كه در آنجا حضور داشته باشد و چون تو در آنجا حضور نداشتى بنابراين تنها وحى الهى است كه اين گونه خبرها را در اختيار تو گذارده است.

و از اينجا روشن مى شود داستان يوسف گر چه در تورات آمده است و قاعدتا كم و بيش در محيط حجاز، اطلاعاتى از آن داشته اند، ولى هرگز تمام ماجرا به طور دقيق و با تمام ريزه كاريها و جزئياتش، حتى آنچه در مجالس خصوصى گذشته، بدون هر گونه اضافه و خالى از هر خرافه شناخته نشده بود.

با اين حال مردم با ديدن اين همه نشانه هاى وحى و شنيدن اين اندرزهاى الهى مى بايست ايمان بياورند و از راه خطا باز گردند، ولى اى پيامبر هر چند تو اصرار داشته باشى بر اينكه آنها ايمان بياورند، اكثرشان ايمان نمى آورند!

( و ما اكثر الناس و لو حرصت بمؤ منين ) .

تعبير به (حرص ) دليل بر علاقه و ولع شديد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به ايمان مردم بود، ولى چه سود، تنها اصرار و ولع او كافى نبود، قابليت زمينه ها نيز شرط است جائى كه فرزندان يعقوب كه در خانه وحى و نبوت بزرگ شدند اين چنين گرفتار طوفانهاى هوا و هوس مى شوند، تا آنجا كه مى خواهند برادر خويش را نابود كنند چگونه مى توان انتظار داشت كه همه مردم، بر ديو هوس و غول شهوت چيره شوند و يكباره همگى بطور كامل رو به سوى خدا آورند؟

اين جمله ضمنا يكنوع دلدارى و تسلى خاطر براى پيامبر است كه او، هرگز از اصرار مردم بر كفر و گناه، خسته و مايوس نشود، و از كمى همسفران در اين راه ملول نگردد، چنانكه در آيات ديگر قرآن نيز مى خوانيم:( لعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اسفا ) : اى پيامبر گوئى مى خواهى به خاطر ايمان نياوردن آنها به اين قرآن جان خود را از شدت تاسف از دست بدهى (كهف - 6).

سپس اضافه مى كند: اينها در واقع هيچگونه عذر و بهانه اى براى عدم پذيرش دعوت تو ندارند زيرا علاوه بر اينكه نشانه هاى حق در آن روشن است، تو هرگز از آنها اجر و پاداشى در برابر آن نخواسته اى كه آن را بهانه مخالفت نمايند( و ما تسئلهم عليه من اجر ) .

اين دعوتى است عمومى و همگانى و تذكرى است براى جهانيان و سفره گسترده اى است براى عام و خاص و تمام انسانها!( ان هو الا ذكر للعالمين ) .

آنها در واقع به اين خاطر گمراه شده اند كه چشم باز و بينا و گوش شنوا ندارند به همين جهت بسيارى از آيات خدا در آسمان و زمين وجود دارد كه

آنها از كنار آن مى گذرند و از آن روى مى گردانند( و كاين من آية فى السماوات و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون ) .

همين حوادثى را كه همه روز با چشم خود مى نگرند: خورشيد صبحگاهان سر از افق مشرق برمى دارد، و اشعه طلائى خود را بر كوهها و دره ها و صحراها و درياها مى پاشد، و شامگاهان در افق مغرب فرو مى رود، و پرده سنگين و سياه شب بر همه جا مى افتد.

اسرار اين نظام شگرف، اين طلوع و غروب، اين غوغاى حيات و زندگى در گياهان، پرندگان، حشرات، و انسانها، و اين زمزمه جويباران، اين همهمه نسيم و اينهمه نقش عجب كه بر در و ديوار وجود است، به اندازه اى آشكار مى باشد كه هر كه در آنها و خالقش نينديشد، همچنان نقش بود بر ديوار!

فراوانند امور كوچك و ظاهرا بى اهميتى كه ما هميشه با بى اعتنائى از كنار آنها مى گذريم اما ناگهان دانشمندى ژرفبين، پيدا مى شود كه پس از ماهها يا سالها مطالعه روى آن اسرار عجيبى كشف مى كند، كه دهان جهانيان از تعجب باز مى ماند.

اصولا مهم اين است كه ما بدانيم كه در اين عالم هيچ چيز ساده و بى اهميت نيست چرا كه همگى مصنوع و مخلوق خدائى است كه علمش بى انتها و حكمتش بى پايان است، ساده و بى اهميت آنها هستند كه جهان را بى اهميت و سرسرى مى دانند.

بنابراين اگر به آيات قرآن كه بر تو نازل مى شود، ايمان نياورند تعجب نكن چرا كه آنها به آيات آفرينش و خلقت كه از هر سو آنان را احاطه كرده نيز ايمان نياورده اند!

در آيه بعد اضافه مى كند كه آنها هم كه ايمان مى آورند، ايمان اكثرشان خالص نيست، بلكه آميخته با شرك است( و ما يؤ من اكثر هم بالله الا و هم مشركون ) .

ممكن است خودشان چنين تصور كنند كه مؤ منان خالصى هستند، ولى رگه هاى شرك در افكار و گفتار و كردارشان غالبا وجود دارد.

ايمان تنها اين نيست كه انسان اعتقاد به وجود خدا داشته باشد بلكه يك موحد خالص كسى است كه غير از خدا، معبودى به هيچ صورت در دل و جان او نباشد، گفتارش براى خدا، اعمالش براى خدا، و هر كارش براى او انجام پذيرد، قانونى جز قانون خدا را به رسميت نشناسد، و طوق بندگى غير او را بر گردن ننهد و فرمانهاى الهى را خواه مطابق تمايلاتش باشد يا نه، از جان و دل بپذيرد، و بر سر دو راهيهاى خدا و هوى، همواره خدا را مقدم بشمرد، اين است ايمان خالص، از هر گونه شرك: شرك در عقيده، شرك در سخن و شرك در عمل.

و راستى اگر بخواهيم حساب دقيقى در اين زمينه بكنيم، موحدان راستين و خالص و واقعى، بسيار كمند!

به همين دليل در روايات اسلامى مى خوانيم كه امام صادق (عليها‌السلام ) فرمود:

الشرك اخفى من دبيب النمل: (شرك در اعمال انسان مخفيتر است از حركت مورچه ).

و يا مى خوانيم: ان اخوف ما اخاف عليكم الشرك الاصغر قالوا و ما الشرك الاصغر يا رسول الله؟ قال الريا، يقول الله تعالى يوم القيامة اذا جاء الناس باعمالهم اذ هبوا الى الذين كنتم ترائون فى الدنيا، فانظروا هل تجدون عندهم من جزاء؟!: خطرناك ترين چيزى كه از آن بر شما مى ترسم، شرك اصغر است اصحاب گفتند شرك اصغر چيست اى رسول خدا؟ فرمود: رياكارى، روز قيامت هنگامى كه مردم با اعمال خود در پيشگاه خدا حاضر مى شوند، پروردگار با آنها كه در دنيا ريا كردند مى فرمايد: به سراغ كسانى كه به خاطر

آنها ريا كرديد برويد، ببينيد پاداشى نزد آنها مى يابيد؟.

از امام باقر (عليها‌السلام ) در تفسير آيه فوق نقل شده كه فرمود: شرك طاعة و ليس شرك عبادة و المعاصى التى يرتكبون و هى شرك طاعة اطاعوا فيها الشيطان فاشركوا بالله فى الطاعة لغيره: منظور از اين آيه شرك در اطاعت است نه شرك عبادت، و گناهانى كه مردم مرتكب مى شوند، شرك اطاعت است، چرا كه در آن اطاعت شيطان مى كنند و به خاطر اين عمل براى خدا شريكى در اطاعت قائل مى شوند.

در بعضى از روايات ديگر مى خوانيم كه منظور (شرك نعمت ) است به اين معنى كه موهبتى از خداوند به انسان برسد و بگويد اين موهبت از ناحيه فلانكس به من رسيده اگر او نبود من مى مردم! و يا زندگانيم بر باد مى رفت و بيچاره مى شدم در اينجا غير خدا را شريك خدا در بخشيدن روزى و مواهب شمرده است.

خلاصه اينكه منظور از شرك در آيه فوق كفر و انكار خدا و بت پرستى به صورت رسمى نيست (چنانكه از امام على بن موسى الرضا (عليهما‌السلام ) نقل شده فرمود: (شرك لا يبلغ به الكفر) ولى شرك به معنى وسيع كلمه، همه اينها را شامل مى شود.

در آخرين آيه مورد بحث به آنها كه ايمان نياورده اند و از كنار آيات روشن الهى بيخبر مى گذرند و در اعمال خود مشركند، هشدار مى دهد كه آيا اينها خود را از اين موضوع ايمن مى دانند كه عذاب الهى ناگهان و بدون مقدمه، بر آنها نازل شود عذابى فراگير، كه همه آنها را در برگيرد( افامنوا ان تاتيهم غاشية من عذاب الله ) .

و يا اينكه قيامت ناگهانى فرا رسد، و دادگاه بزرگ الهى تشكيل گردد و به حساب آنها برسند، در حالى كه آنها بيخبر و غافلند( او تاتيهم الساعة بغتة و هم لا يشعرون ) .

(غاشية ) به معنى پوشنده و پوشش است و از جمله به پارچه بزرگ كه روى زين اسب مى اندازند و آنرا مى پوشاند، غاشيه گفته مى شود، و منظور در اينجا بلا و مجازاتى است كه همه بدكاران را فرا مى گيرد.

منظور از (ساعة ) قيامت است چنانكه در بسيارى ديگر از آيات قرآن به همين معنى آمده است،

ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه ساعة كنايه از حوادث هولناك بوده باشد، زيرا آيات قرآن مكرر مى گويد: شروع قيامت با يك سلسله حوادث فوق العاده هولناك، همچون زلزله ها و طوفانها و صاعقه ها همراه است، و يا اشاره به ساعت مرگ بوده باشد، ولى تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد.

آيه (108) تا (111) و ترجمه

( قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى و سبحن الله و ما انا من المشركين ) (108)( و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى افلم يسيروا فى الا رض فينظروا كيف كان عقبة الذين من قبلهم و لدار الاخرة خير للذين اتقوا افلا تعقلون ) (109)( حتى اذا استيس الرسل و ظنوا انهم قد كذبوا جاءهم نصرنا فنجى من نشاء و لا يرد باسنا عن القوم المجرمين ) (110)( لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالبب ما كان حديثا يفترى و لكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل كل شى ء و هدى و رحمة لقوم يؤ منون ) (111)

ترجمه:

108 - بگو اين راه من است كه من و پيروانم با بصيرت كامل همه مردم را به سوى خدا دعوت مى كنيم، منزه است خدا، و من از مشركان نيستم.

109 - و ما نفرستاديم پيش از تو جز مردانى از اهل شهرها كه وحى به آنها مى كرديم، آيا (مخالفان دعوت تو) سير در زمين نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند چه شد؟ و سراى آخرت براى پرهيزكاران بهتر است، آيا فكر نمى كنيد؟!

110 - (پيامبران به دعوت خود و دشمنان به مخالفت همچنان ادامه دادند) تا رسولان مايوس شدند و گمان كردند كه (حتى گروه اندك مؤ منان ) به آنها دروغ گفته اند،

در اين هنگام يارى ما به سراغ آنها آمد هر كس را مى خواستيم نجات مى داديم و مجازات و عذاب ما از قوم زيانكار بازگردانده نمى شود.

111 - در سرگذشتهاى آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه است، اينها داستان دروغين نبود بلكه (وحى آسمانى است و) هماهنگ است با آنچه پيش روى او (از كتب آسمانى پيشين ) است و شرح هر چيز (كه پايه سعادت انسان است ) و هدايت و رحمت براى گروهى است كه ايمان مى آورند.

تفسير:

زنده ترين درسهاى عبرت

در نخستين آيه مورد بحث، پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ماموريت پيدا مى كند كه آئين و روش و خط خود را مشخص ‍ كند، مى فرمايد: بگو راه و طريقه من اين است كه همگان را به سوى الله (خداوند واحد يكتا) دعوت كنم( قل هذه سبيلى ادعوا الى الله ) .

سپس اضافه مى كند: من اين راه را بى اطلاع يا از روى تقليد نمى پيمايم، بلكه از روى آگاهى و بصيرت، خود و پيروانم همه مردم جهان را به سوى اين طريقه مى خوانيم( على بصيرة انا و من اتبعنى ) .

اين جمله نشان مى دهد كه هر مسلمانى كه پيرو پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است به نوبه خود دعوت كننده به سوى حق است و بايد با سخن و عملش ديگران را به راه الله دعوت كند.

و نيز نشان مى دهد كه رهبر بايد داراى بصيرت و بينائى و آگاهى كافى باشد، و گر نه دعوتش به سوى حق نخواهد بود.

سپس براى تاكيد، مى گويد: خداوند يعنى همان كسى كه من به سوى او دعوت مى كنم پاك و منزه است از هر گونه عيب و نقص و شبيه و شريك( و سبحان الله ) .

باز هم براى تاكيد بيشتر مى گويد من از مشركان نيستم و هيچگونه شريك و شبيهى براى او قائل نخواهم بود( و ما انا من المشركين ) .

در واقع اين از وظائف يك رهبر راستين است كه با صراحت برنامه ها و اهداف خود را اعلام كند، و هم خود و هم پيروانش از برنامه واحد و مشخص و روشنى پيروى كنند، نه اينكه هالهاى از ابهام، هدف و روش آنها را فرا گرفته باشد و يا هر كدام به راهى بروند:

اصولا يكى از راههاى شناخت رهبران راستين از دروغين همين است كه اينها با صراحت سخن مى گويند و راهشان روشن است، و آنها براى اينكه بتوانند سرپوشى به روى كارهاى خود بگذارند، هميشه به سراغ سخنان مبهم و چند پهلو مى روند.

قرار گرفتن اين آيه به دنبال آيات يوسف اشاره اى است به اينكه راه و رسم من از راه و رسم يوسف پيامبر بزرگ الهى نيز جدا نيست، او هم همواره حتى در كنج زندان دعوت به الله الواحد القهار مى كرد، و غير او را اسمهاى بى مسمائى مى شمرد كه از روى تقليد از جاهلانى به جاهلان ديگرى رسيده است، آرى روش من و روش همه پيامبران نيز همين است.

و از آنجا كه يك اشكال هميشگى اقوام گمراه و نادان به پيامبران اين بوده است كه چرا آنها انسانند! چرا اين وظيفه بر دوش فرشته اى گذاشته نشده است، و طبعا مردم عصر جاهليت نيز همين ايراد را به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در برابر اين دعوت بزرگش داشتند، قرآن مجيد يكبار ديگر به اين ايراد پاسخ مى گويد: ما هيچ پيامبرى را قبل از تو نفرستاديم مگر اينكه آنها مردانى بودند كه وحى به آنها فرستاده مى شد مردانى كه از شهرهاى آباد و مراكز جمعيت برخاستند

( و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى ) .

آنها نيز در همين شهرها و آباديها همچون ساير انسانها زندگى مى كردند، و در ميان مردم رفت و آمد داشتند و از دردها و نيازها و مشكلاتشان بخوبى آگاه بودند.

تعبير به (من اهل القرى ) با توجه به اينكه (قريه ) در لغت عرب، به هر گونه شهر و آبادى گفته مى شود در مقابل (بدو) كه به بيابان اطلاق مى گردد، ممكن است ضمنا اشاره به اين باشد كه پيامبران الهى هرگز از ميان مردم بيابان نشين برنخاستند (همانگونه كه بعضى از مفسران نيز تصريح كرده اند) چرا كه بيابان گردها معمولا گرفتار جهل و نادانى و قساوتند و از مسائل زندگى و نيازهاى معنوى و مادى كمتر آگاهى دارند.

درست است كه در سرزمين حجاز، اعراب بيابان گرد فراوان بودند، ولى پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از مكه كه در آن موقع شهر نسبتا بزرگى بود برخاست و نيز درست است كه شهر كنعان در برابر سرزمين مصر كه يوسف در آن حكومت مى كرد چندان اهميتى نداشت و به همين دليل، يوسف در باره آن تعبير به بدو كرد، ولى مى دانيم كه يعقوب پيامبر الهى و فرزندانش هرگز بيابانگرد و بيابان نشين نبودند، بلكه در شهر كوچك كنعان زندگى داشتند.

سپس اضافه مى كند براى اينكه اينها بدانند سرانجام مخالفتهايشان با دعوت تو كه دعوت به سوى توحيد است چه خواهد بود، خوبست بروند و آثار پيشينيان را بنگرند، آيا آنها سير در زمين نكردند تا ببينند عاقبت اقوام گذشته چگونه بود؟( افلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم ) .

كه اين (سير در ارض ) و گردش در روى زمين، مشاهده آثار گذشتگان، و ويرانى قصرها و آباديهائى كه در زير ضربات عذاب الهى در هم كوبيده شد بهترين درس را به آنها مى دهد، درسى زنده، و محسوس، و براى همگان قابل لمس!

و در پايان آيه مى فرمايد: و سراى آخرت براى پرهيزكاران مسلما بهتر است( و لدار الاخرة خير للذين اتقوا ) .

آيا تعقل نمى كنيد و فكر و انديشه خويش را به كار نمى اندازيد( افلا تعقلون ) .

چرا كه اينجا سرائى است ناپايدار و آميخته با انواع مصائب و آلام و دردها، اما آنجا سرائى است جاودانى و خالى از هر گونه رنج و ناراحتى.

در آيه بعد اشاره به يكى از حساس ترين و بحرانى ترين لحظات زندگى پيامبران كرده، مى گويد: پيامبران الهى در راه دعوت به سوى حق، همچنان پافشارى داشتند و اقوام گمراه و سركش همچنان به مخالفت خود ادامه مى دادند تا آنجا كه پيامبران از آنها مايوس ‍ شدند، و گمان بردند كه حتى گروه اندك مؤ منان به آنها دروغ گفته اند، و آنان در مسير دعوت خويش تنهاى تنها هستند، در اين هنگام كه اميد آنها از همه جا بريده شد، نصرت و پيروزى از ناحيه ما فرا رسيد، و هر كس را مى خواستيم و شايسته مى ديديم، نجات مى داديم( حتى اذ استيئس الرسل و ظنوا انهم قد كذبوا جائهم نصرنا فنجى من نشاء ) .

و در پايان آيه مى فرمايد: عذاب و مجازات ما از قوم گنهكار و مجرم، بازگردانده نمى شود.( و لا يرد باسنا عن القوم المجرمين ) .

اين يك سنت الهى، كه مجرمان پس از اصرار بر كار خود و بستن تمام درهاى هدايت به روى خويشتن و خلاصه پس از اتمام حجت، مجازاتهاى الهى به سراغشان مى آيد و هيچ قدرتى قادر بر دفع آن نيست.

در تفسير آيه فوق و اينكه جمله ظنوا انهم قد كذبوا بيان حال چه گروهى را مى كند در ميان مفسران گفتگو است.

آنچه در بالا گفتيم تفسيرى است كه بسيارى از بزرگان علماى تفسير آن را برگزيده اند و خلاصه اش اين است كه كار پيامبران به جائى مى رسيد كه گمان مى كردند همه مردم بدون استثناء آنها را تكذيب خواهند كرد، و حتى گروهى از مؤ منان كه اظهار ايمان مى كنند آنها نيز در عقيده خود ثابت قدم نيستند!.

اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه فاعل ظنوا، مؤ منان است يعنى مشكلات و بحرانها بحدى بود كه ايمان آورندگان، چنين مى پنداشتند نكند وعده نصرت و پيروزى كه پيامبران داده اند خلاف باشد؟! و اين سوء ظن و تزلزل ناشى از آن براى افرادى كه تازه ايمان آورده اند چندان بعيد نيست.

بعضى نيز تفسير سومى براى آيه ذكر كرده اند كه خلاصه اش اين است: پيامبران بدون شك، بشر بودند هنگامى كه در طوفانى ترين حالات قرار مى گرفتند، همان حالتى كه كارد به استخوانشان مى رسيد و تمام درها ظاهرا به روى آنها بسته مى شد و هيچ راه گشايشى به نظر نمى رسيد، و ضربات طوفانهاى حوادث پيوسته آنها را درهم مى كوبيد و فرياد مؤ منانى كه كاسه صبرشان لبريز شده بود مرتبا در گوش آنها نواخته مى شد، آرى در اين حالت در يك لحظه ناپايدار به مقتضاى طبع بشرى اين فكر، بى اختيار به مغز آنها مى افتاد كه نكند وعده پيروزى خلاف از آب درآيد! و يا اينكه ممكن است وعده پيروزى مشروط به شرائطى باشد كه حاصل نشده باشد، اما بزودى بر اين فكر پيروز مى شدند و آنرا از صفحه خاطر دور مى كردند و برق اميد در دل آنها مى درخشيد و به دنبال آن، طلائع پيروزى آشكار مى شد.

شاهد اين تفسير را از آيه 214 سوره بقره گرفته اند... حتى يقول الرسول و الذين آمنوا معه متى نصر الله: اقوام پيشين آنچنان در تنگناى باساء و ضراء قرار مى گرفتند و بر خود مى لرزيدند، تا آنجا كه پيامبرشان و آنها كه با او ايمان آورده بودند، صدا مى زدند كجاست يارى خدا؟ ولى به آنها پاسخ داده مى شد الا ان نصر الله قريب: پيروزى خدا نزديك است.

ولى جمعى از مفسران همانند طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى در تفسير كبير، بعد از ذكر اين احتمال، آن را بعيد شمرده اند، چرا كه اين مقدار هم از مقام انبياء دور است، و به هر حال صحيحتر همان تفسير نخست است.

آخرين آيه اين سوره محتواى بسيار جامعى دارد، كه تمام بحثهائى كه در اين سوره گذشت بطور فشرده در آن جمع است و آن اينكه در سرگذشت يوسف و برادرانش و انبياء و رسولان گذشته و اقوام مؤ من و بى ايمان، درسهاى بزرگ عبرت براى همه انديشمندان است( لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب )

آئينه اى است كه مى توانند در آن، عوامل پيروزى و شكست، كاميابى و ناكامى، خوشبختى و بدبختى، سربلندى و ذلت و خلاصه آنچه در زندگى انسان ارزش دارد، و آنچه بى ارزش است، در آن ببيند، آئينه اى كه عصاره تمام تجربيات اقوام پيشين و رهبران بزرگ در آن بچشم مى خورد، و آئينه اى كه مشاهده آن عمر كوتاه مدت هر انسان را به اندازه عمر تمام بشريت طولانى مى كند!.

ولى تنها الوا الالباب و صاحبان مغز و انديشه هستند كه توانائى مشاهده اين نقوش عبرت را بر صفحه اين آئينه عجيب دارند.

و بدنبال آن اضافه مى كند: آنچه گفته شد يك افسانه ساختگى و داستان خيالى و دروغين نبود( ما كان حديثا يفترى ) .

اين آيات كه بر تو نازل شده و پرده از روى تاريخ صحيح گذشتگان برداشته

ساخته مغز و انديشه تو نيست، بلكه يك وحى بزرگ آسمانى است، كه كتب اصيل انبياى پيشين را نيز تصديق و گواهى مى كند( و لكن تصديق الذى بين يديه ) .

به علاوه هر آنچه انسان به آن نياز دارد، و در سعادت و تكامل او دخيل است، در اين آيات آمده است( و تفصيل كل شى ء ) .

و به همين دليل مايه هدايت جستجوگران و مايه رحمت براى همه كسانى است كه ايمان مى آورند( و هدى و رحمة لقوم يؤ منون ) .

آيه فوق گويا مى خواهد به اين نكته مهم اشاره كند كه داستانهاى ساختگى زيبا و دل انگيز بسيار است و هميشه در ميان همه اقوام، افسانه هاى خيالى جالب فراوان بوده است، مبادا كسى تصور كند سرگذشت يوسف و يا سرگذشت پيامبران ديگر كه در قرآن آمده از اين قبيل است.

مهم اين است كه اين سرگذشتهاى عبرت انگيز و تكان دهنده همه عين واقعيت است و كمترين انحراف از واقعيت و عينيت خارجى در آن وجود ندارد، و به همين دليل تاثير آن فوق العاده زياد است.

چرا كه مى دانيم افسانه هاى خيالى هر قدر، جالب و تكان دهنده، تنظيم شده باشند، تاثير آنها در برابر يك سرگذشت واقعى ناچيز است زيرا:

اولا هنگامى كه شنونده و خواننده به هيجان انگيزترين لحظات داستان مى رسد و مى رود كه تكانى بخورد، ناگهان اين برق در مغز او پيدا مى شود كه اين يك خيال و پندار بيش نيست!

ثانيا - اين سرگذشتها در واقع بيانگر فكر طراح آنهاست، او است كه عصاره افكار و خواسته هايش را در چهره و افعال قهرمان داستان مجسم مى كند، و بنابراين چيزى فراتر از فكر يك انسان نيست، و اين با يك واقعيت عينى فرق بسيار دارد و نمى تواند بيش از موعظه و اندرز گوينده آن بوده باشد، اما تاريخ واقعى انسانها چنين نيست، پر بار و پر بركت و از هر نظر راهگشا است.

پايان سوره يوسف پروردگارا چشمى بينا و گوشى شنوا و قلبى دانا به ما مرحمت كن، تا بتوانيم در سرگذشت پيشينيان راههاى نجات خود را از مشكلاتى كه اكنون در آن غوطه وريم بيابيم.

خداوندا! به ما ديدهاى تيزبين ده تا عاقبت زندگى اقوامى را كه پس از پيروزى به خاطر اختلاف و پراكندگى گرفتار دردناكترين شكستها شدند ببينيم و از آن راهى كه آنها رفتند نرويم.

بار الها! آنچنان نيت خالصى به ما عطا كن كه پا بر سر ديو نفس بگذاريم و آنچنان معرفتى كه با پيروزى مغرور نشويم، و آنچنان گذشتى كه اگر ديگرى كارى را بهتر از ما انجام مى دهد به او واگذار كنيم.

كه اگر اينها را به ما مرحمت كنى مى توانيم بر همه مشكلات پيروز شويم، و چراغ اسلام و قرآن را در دنيا روشن و زنده نگهداريم.

سوره رعد

مقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و 43 آيه است

محتواى سوره رعد

همانگونه كه قبلا هم گفتهايم، سوره هاى مكى چون در آغاز دعوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و به هنگام درگيرى شديد با مشركان نازل شده است غالبا پيرامون مسائل عقيدتى مخصوصا دعوت به توحيد و مبارزه با شرك و اثبات معاد سخن مى گويد، در حالى كه سوره هاى مدنى كه پس از گسترش اسلام و تشكيل حكومت اسلامى نازل گرديد، پيرامون احكام و مسائل مربوط به نظامات اجتماعى، طبق نيازمنديهاى جامعه بحث مى كند.

سوره مورد بحث (سوره رعد) كه از سوره هاى مكى است نيز همين برنامه را تعقيب كرده است و پس از اشاره به حقانيت و عظمت قرآن، به بيان آيات توحيد و اسرار آفرينش كه نشانه هاى ذات پاك خدا هستند مى پردازد.

گاهى از برافراشتن آسمانهاى بيستون، سخن مى گويد و زمانى از تسخير خورشيد و ماه به فرمان خدا.

گاه از گسترش زمين و آفرينش كوهها و نهرها و درختان و ميوه ها، و زمانى از پرده هاى آرام بخش شب كه روز را مى پوشاند.

گاه دست مردم را مى گيرد و به ميان باغهاى انگور و نخلستان و لابلاى زراعتها مى برد، و شگفتى هاى آنها را بر مى شمرد.

سپس به بحث معاد و زندگى نوين انسان و دادگاه عدل پروردگار مى پردازد. و اين مجموعه معرفى مبدء و معاد را، با بيان مسئوليتهاى مردم و وظائفشان و اينكه هر گونه تغيير و دگرگونى در سرنوشت آنها، بايد از ناحيه خود آنان شروع شود تكميل مى كند.

دگر بار به مساله توحيد باز مى گردد، و از تسبيح رعد و وحشت آدميان از برق و صاعقه، بحث مى كند، و زمانى از سجده آسمانيان و زمينيها در برابر عظمت پروردگار.

سپس براى اينكه چشم و گوشها را بگشايد و انديشه ها را بيدار كند، و بى خاصيت بودن بتهاى ساخته و پرداخته دست بشر را روشن سازد، آنها را دعوت به انديشه و تفكر مى كند و براى شناخت حق و باطل، مثال ميزند، مثالهائى زنده و محسوس، و براى همه قابل درك.

و از آنجا كه ثمره نهائى ايمان به توحيد و معاد، همان برنامه هاى سازنده عملى است به دنبال اين بحثها، مردم را به وفاى به عهد وصله رحم و صبر و استقامت و انفاق در پنهان و آشكار و ترك انتقام جوئى دعوت مى كند.

دگر بار به آنها نشان مى دهد كه زندگى دنيا ناپدار است، و آرامش و اطمينان جز در سايه ايمان به خدا حاصل نمى شود.

و سرانجام دست مردم را مى گيرد و به اعماق تاريخ مى كشاند و سرگذشت دردناك اقوام ياغى و سركش گذشته و آنهائى كه حق را پوشاندند يا مردم را از حق باز داشتند بطور مشخص نشان مى دهد، و با تهديد كردن كفار با تعبيراتى تكان دهنده سوره را پايان مى بخشد.

بنابراين سوره رعد، از عقايد و ايمان، شروع مى شود و به اعمال و برنامه هاى انسان سازى پايان مى يابد.