تفسیر نمونه جلد ۱۰

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 19156
دانلود: 1987


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19156 / دانلود: 1987
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 10

نویسنده:
فارسی

آيه (7) و ترجمه

( و يقول الذين كفروا لو لا اءنزل عليه ءاءية من ربه انما اءنت منذر و لكل قوم هاد ) (7)

ترجمه:

7 - و آنها كه كافر شدند مى گويند چرا آيت (و اعجازى ) از پروردگارش بر او نازل نشده؟

تو تنها بيم دهنده اى، و براى هر گروهى هدايت كننده اى است (و اينها همه بهانه است نه جستجوى حقيقت ).

تفسير:

باز هم بهانه جوئى!.

پس از آنكه در آيات گذشته اشاراتى به مساله (توحيد)، و اشاره اى به مساله (معاد) شد، در آيه مورد بحث به يكى از ايرادات مشركان لجوج در زمينه (نبوت ) مى پردازد، و مى گويد: (كافران مى گويند: چرا معجزه و نشانه اى از پروردگارش بر او نازل نشده است )( و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه آية من ربه ) .

واضح است كه يكى از وظائف پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )، ارائه معجزات به عنوان سند حقانيت و پيوندش با وحى الهى است، و مردم حقيقتجو به هنگام شك و ترديد در دعوت نبوت اين حق را دارند كه مطالبه اعجاز كنند، مگر اينكه دلائل نبوت از طريق ديگر آشكار باشد.

ولى بايد به يك نكته دقيقا توجه داشت كه مخالفان انبياء، همواره داراى حسن نيت نبودند، يعنى معجزات را براى يافتن حق نمى خواستند، بلكه به عنوان لجاجت و عدم تسليم در برابر حق هر زمان پيشنهاد معجزه و خارق عادت عجيب و غريبى مى كردند.

اين گونه معجزات كه معجزات اقتراحى ناميده مى شود هرگز براى كشف حقيقت نبوده، و به همين دليل پيامبران هرگز در برابر آن تسليم نميشدند، در حقيقت اين دسته از كافران لجوج فكر مى كردند كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ادعا مى كند من قادر بر انجام همه چيزم و خارقالعاده گر ميباشم! و در اينجا نشسته ام كه هر كس پيشنهاد هر امر خارق العادهاى كند براى او انجام دهم!.

ولى پيامبران با ذكر اين حقيقت كه معجزات بدست خدا است و به فرمان او انجام مى گيرد و ما وظيفه تعليم و تربيت مردم را داريم، دست رد بر سينه اين گونه افراد ميزدند.

لذا در آيه مورد بحث مى خوانيم كه به دنبال اين سخن مى فرمايد: اى پيامبر (تو فقط بيم دهنده اى و براى هر قوم و ملتى هادى و رهنمائى است )( انما انت منذر و لكل قوم هاد ) .

در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد:

1 - جمله (انما انت منذر و لكل قوم هاد) چگونه مى تواند پاسخ كافران نسبت به تقاضاى معجزه بوده باشد.

جواب اين سؤ ال با توجه به آنچه در بالا گفتيم روشن است زيرا پيامبر، يك خارقالعاده گر نيست كه به درخواست هر كس و براى هر مقصد و هر منظور دست به اعجاز بزند، وظيفه او در درجه اول انذار يعنى بيم دادن به آنها كه در بيراهه ميروند و دعوت به صراط مستقيم است البته هر گاه براى تكميل اين انذار و آوردن گمراهان به صراط مستقيم نياز به اعجازى باشد، مسلما پيامبر كوتاهى نخواهد كرد، ولى در برابر لجوجانى كه در اين مسير نيستند هرگز چنين وظيفه اى ندارد.

در واقع قرآن مى گويد: اين كافران وظيفه اصلى پيامبر را فراموش كرده اند كه مساله انذار و دعوت به سوى خدا است و چنين پنداشته اند كه وظيفه اصلى او اعجازگرى است.

2 - منظور از جمله لكل قوم هاد چيست؟

جمعى از مفسران گفته اند كه اين هر دو صفت (منذر) و (هادى ) به پيامبر بر مى گردد و در واقع جمله چنين بوده است انت منذر و هاد لكل قوم: (تو بيم دهنده و هدايت كننده براى هر جمعيتى هستى ).

ولى اين تفسير خلاف ظاهر آيه فوق است، چرا كه (واو) جمله (لكل قوم هاد) را از (انما انت منذر) جدا كرده است، آرى اگر كلمه (هاد)، قبل از (لكل قوم ) بود اين معنى كاملا قابل قبول بود ولى چنين نيست.

ديگر اينكه هدف اين بوده است كه دو قسم دعوت كننده به سوى حق را بيان كند: اول دعوت كننده اى كه كارش انذار است، و ديگر دعوت كننده اى كه كارش هدايت است.

حتما سؤ ال خواهيد كرد كه ميان (انذار) و (هدايت ) چه تفاوت است؟.

در پاسخ ميگوئيم كه انذار براى آن است كه گمراهان از بيراهه به راه آيند، و در متن صراط مستقيم جاى گيرند ولى هدايت براى اين است كه مردم را پس از آمدن به راه به پيش ببرد.

در حقيقت (منذر) همچون (علت محدثه ) و ايجاد كننده است، و هادى به منزله (علت مبقيه ) و نگهدارنده و پيش برنده، و اين همان چيزى است كه ما از آن تعبير به (رسول ) و امام مى كنيم، رسول، تاسيس شريعت مى كند و امام حافظ و نگهبان شريعت است (شك نيست كه هدايت كننده بر شخص پيامبر در موارد ديگر اطلاق شده اما به قرينه ذكر منذر در آيه فوق مى فهميم كه منظور از هدايت كننده كسى است كه راه پيامبر را ادامه مى دهد و حافظ و نگهبان شريعت او است ).

روايات متعددى كه از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در كتب شيعه و اهل تسنن نقل شده كه فرمود: (من منذرم و على هادى است ) اين تفسير را كاملا تاييد مى كند به عنوان نمونه به چند روايت از آنها اشاره مى كنيم:

1 - (فخر رازى ) در ذيل همين آيه در تفسير اين جمله از ابن عباس چنين نقل مى كند:

وضع رسول الله يده على صدره فقال انا المنذر، ثم اوما الى منكب على (عليها‌السلام ) و قال انت الهادى بك يهتدى المهتدون من بعدى: (پيامبر دستش را بر سينه خود گذاشت و فرمود: منم منذر! سپس به شانه على اشاره كرد و فرمود توئى هادى! و بوسيله تو بعد از من هدايت يافتگان هدايت مى شوند).

اين روايت را دانشمند معروف اهل تسنن علامه ابن كثير در تفسير خود، و همچنين علامه ابن صباغ مالكى در (فصول المهمه ) و گنجى شافعى در (كفاية الطالب ) و طبرى در تفسير خود و ابو حيان اندلسى در كتاب تفسيرش به نام (بحر المحيط) و همچنين علامه نيشابورى در تفسير خويش و گروه ديگرى نقل كرده اند.

2 - حموينى كه از علماى معروف اهل تسنن است در كتاب (فرائد السمطين ) از ابو هريره اسلمى چنين نقل مى كند: ان المراد بالهادى على (عليها‌السلام ).

3 - ميرغياث الدين نويسنده كتاب (حبيب السير) در جلد دوم كتاب خود صفحه 12 چنين مينويسد، قد ثبت بطرق متعدده انه لما نزل قوله تعالى انما انت منذر و لكل قوم هاد قال لعلى انا المنذر و انت الهادى بك يا على يهتدى المهتدون من بعدى (به طرق متعددى نقل شده هنگامى كه آيه (انما انت منذر و لكل قوم هاد) نازل شد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به على (عليها‌السلام ) فرمود من منذرم و تو هادى اى على! بوسيله تو هدايت يافته گان هدايت مى شوند).

آلوسى در (روح المعانى ) و شبلنجى در (نور الابصار) و شيخ سليمان قندوزى در (ينابيع الموده ) نيز اين حديث را به همان عبارت يا نزديك به آن نقل كرده اند.

گر چه راوى اين حديث در غالب طرق آن ابن عباس است، ولى منحصر به ابن عباس نيست، بلكه از ابو هريره (طبق نقل حموينى ) و از خود على (عليها‌السلام ) (طبق نقل ثعلبى ) نيز روايت شده است، آنجا كه فرمود المنذر النبى و الهادى رجل من بنى هاشم يعنى نفسه: (منذر پيامبر است و هدايت كننده مردى از بنى هاشم است كه منظور حضرت خود او بود).

گر چه در اين احاديث تصريح به مساله ولايت و خلافت بلافصل نشده است ولى با توجه به اينكه هدايت به معنى وسيع كلمه منحصر به على (عليها‌السلام ) نبود بلكه همه علماى راستين و ياران خاص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اين برنامه را انجام مى دادند، معلوم مى شود معرفى على (عليها‌السلام ) به عنوان هادى به خاطر امتياز و خصوصيتى است كه او داشته است، او برترين مصداق هادى بوده و چنين مطلبى جدا از ولايت و خلافت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نخواهد بود.

آيه (8) تا (10) و ترجمه

( الله يعلم ما تحمل كل اءنثى و ما تغيض الارحام و ما تزداد و كل شى ء عنده بمقدار ) (8)( علم الغيب و الشهدة الكبير المتعال ) (9)( سواء منكم من أسر القول و من جهر به و من هو مستخف باليل و سارب بالنهار ) (10)

ترجمه:

8 - خدا از جنين هائى كه هر انسان يا حيوان ماده اى حمل مى كند آگاه است، و نيز از آنچه رحمها كم مى كنند (و پيش از موعد مقرر ميزايند) و هم از آنچه افزون مى كنند، و هر چيز نزد او مقدار معينى دارد.

9 - او از غيب و شهود آگاه است و بزرگ و متعالى است.

10 - براى او تفاوت نمى كند كسانى كه پنهانى سخن بگويند يا آشكار سازند، و آنها كه شبانگاه مخفيانه حركت مى كنند يا در روشنائى روز.

تفسير:

علم بيپايان خدا.

در اين بخش از آيات قسمتى از صفات پروردگار را مى خوانيم كه هم، بحث توحيد را تكميل مى كند و هم بحثهاى معاد را.

سخن از علم وسيع پروردگار و آگاهى او بر همه چيز است، همان علمى كه سرچشمه نظام آفرينش و شگفتيهاى خلقت و دلائل توحيد است، همان علمى كه پايه معاد و دادگاه بزرگ قيامت است، و در اين آيات روى هر دو قسمت (علم به نظام آفرينش و علم به اعمال بندگان ) تكيه شده است.

نخست مى گويد (خداوند از جنين هائى كه هر زن يا هر حيوان ماده حمل مى كند آگاه است )( الله يعلم ما تحمل كل انثى ) .

(و همچنين آنچه را كه رحمها كم مى كنند و قبل از موعد مقرر بيرون مى ريزند) ميداند( و ما تغيض الارحام ) .

و (همچنين از آنچه از موعد مقرر افزون نگاه ميدارند نيز با خبر است )( و ما تزداد ) .

در تفسير سه جمله بالا در ميان مفسران گفتگو بسيار است:

بعضى همانگونه كه در بالا گفتيم آنرا اشاره بصورتهاى سهگانه حمل دانسته اند، كه گاهى به موعد مقرر متولد مى شود و گاهى قبل از موقع (گوئى زمان لازم را در خود فرو برده است ) و گاهى بعد از موعد مقرر تولد مى يابد، خداوند همه اينها را ميداند و از تاريخ تولد جنين و لحظه آن بيكم و كاست آگاه است، و اين از امورى است كه هيچكس و هيچ دستگاهى دقيقا نميتواند آنرا مشخص كند، اين علم مخصوص ذات پاك پروردگار است و دليل آن هم روشن است چرا كه استعداد رحمها و جنينها كاملا متفاوت مى باشد، و هيچكس از اين تفاوتها دقيقا آگاه نيست.

بعضى ديگر گفته اند كه جمله هاى سه گانه بالا اشاره به سه حالت مختلف از اعمال (رحم ) در ايام باردارى است: جمله اول اشاره به خود جنين است كه رحم آن را حفظ مى كند، و جمله دوم اشاره به خون حيض است كه در آن مى ريزد و جذب جنين مى گردد، و آن را ميمكد و در خود فرو ميبرد، و جمله سوم اشاره به خونهاى اضافى است كه در ايام حمل، احيانا به خارج ريخته مى شود و يا به هنگام تولد و بعد از آن دفع مى گردد.

احتمالات ديگرى نيز در تفسير آيه داده اند كه در عين حال هيچيك از آنها با يكديگر تضاد ندارد، و ممكن است آيه فوق اشاره به مجموع اين تفاسير باشد، هر چند ظاهر همان تفسير اول است، زيرا جمله (تحمل )، حمل جنين را ميرساند و جمله هاى (تغيض ) و (تزداد) به قرينه آن اشاره به كم و زيادى دوران حمل است.

در حديثى كه در كافى از امام باقر (عليها‌السلام ) يا امام صادق (عليها‌السلام ) در تفسير اين آيه نقل شده چنين مى خوانيم: الغيض كل حمل دون تسعة اشهر، و ما تزداد كل شى ء يزداد على تسعة اشهر: (غيض هر حملى است كه كمتر از 9 ماه متولد شود و ما تزداد هر چيزى است كه از 9 ماه افزون شود).

در دنباله حديث مى فرمايد و كلما راءت المراءة الدم الخالص فى حملها فانها تزداد و بعدد الايام التى زاد فيها فى حملها من الدم: (هر زمان زن، خون خالص در حال حمل ببيند به تعداد ايام آن، بر دوران حملش افزوده مى شود)!.

سپس قرآن اضافه مى كند: (هر چيز در نزد خدا به مقدار و ميزان ثابت و معين است )( و كل شى ء عنده بمقدار ) .

تا تصور نشود كه اين كم و زيادها بيحساب و بيدليل است، بلكه ساعت و ثانيه و لحظه آن حساب دارد، همانگونه كه اجزاى جنين و خون رحم، همه

داراى حساب و كتاب است.

آيه بعد در حقيقت دليلى است بر آنچه در آيه قبل بيان شد، مى گويد:

(خداوند غيب و شهود (پنهان و آشكار) را ميداند)( عالم الغيب و الشهادة ) .

و آگاهى او از غيب و شهود به اين دليل است كه (او بزرگ است و متعالى و مسلط بر هر چيز) و به همين دليل در همه جا حضور دارد، و چيزى از ديدگان علم او پنهان نيست( الكبير المتعال ) .

و براى تكميل اين بحث و تاكيد بر علم بى پايان او اضافه مى كند، براى خداوند هيچ تفاوتى ندارد كسانى كه سخن خود را مكتوم دارند، و يا آنها كه آشكار كنند او همه را ميداند و ميشنود( سواء منكم من اسر القول و من جهر به ) .

(و نيز براى او تفاوت نمى كند، كسانى كه مخفيانه در دل شب و در ميان پرده هاى ظلمت گام برميدارند و آنها كه آشكارا در روز روشن به دنبال كار خويش ميروند)( و من هو مستخف بالليل و سارب بالنهار ) .

اصولا براى كسى كه در همه جا حضور دارد، نور و ظلمت، تاريكى و روشنى، غيب و شهود مفهومى ندارد، او به طور يكسان از همه اينها آگاه و با خبر است.

نكته ها:

1 - قرآن و جنين شناسى.

در قرآن مجيد كرارا به مساله جنين و عجائب و شگفتيها و نظاماتش به عنوان

يك دليل بر توحيد و خداشناسى و علم بيپايان حق اشاره شده است، البته جنين شناسى به عنوان يك علم، بسيار تازه و جوان است، در گذشته اطلاعات محدودى دانشمندان در باره جنين و مراحل مختلف آن داشتند، ولى با پيشرفت علم و دانش، جهش فوق العادهاى در اين علم پيدا شد، و اسرار و شگفتيهاى فراوانى از اين عالم خاموش و بى سر و صدا براى ما مكشوف گشت، بطورى كه مى توان گفت: يك دنيا درس توحيد و خداشناسى در آفرينش جنين و مراحل تحول و تكامل آن نهفته است.

چه كسى مى تواند به موجودى كه از دسترس همگان بيرون است و به تعبير قرآن در ظلمات ثلاث قرار گرفته و زندگانيش فوق العاده ظريف و دقيق است، رسيدگى كند و به مقدار لازم مواد غذائى در اختيار او بگذارد، و در تمام مراحل هدايتش كند.

در آيات فوق هنگامى كه مى گويد: خداوند ميداند هر حيوان مادهاى چه در عالم رحم دارد مفهومش اين نيست كه تنها از جنسيت آن (يعنى نر و ماده بودن ) آگاه است، بلكه از تمام مشخصات، استعدادها ذوقها، و نيروهائى كه بالقوه در آن نهفته شده آگاه است، امورى كه هيچكس با هيچ وسيله اى نميتواند از آن آگاهى يابد.

بنابراين وجود اين نظامات حساب شده در جنين و رهبرى آن در مسير تكامل دقيق و پيچيده اش جز از يك مبدء عالم و قادر ممكن نيست.

2 - همه چيز اندازه دارد.

در آيات مختلفى از قرآن مجيد، مى خوانيم كه هر چيزى محدود به حدى است كه از آن حد تجاوز نمى كند، در سوره طلاق آيه 3 مى فرمايد(قد جعل الله لكل شى ء قدرا) : (خدا براى هر چيز مقدار و اندازه اى قرار داده است ) و در سوره حجر آيه 21 مى خوانيم(و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم) : هر چيزى خزائنش نزد ما است و جز به مقدار معين آن را نازل نميكنيم در آيات مورد بحث نيز خوانديم: و كل شى ء عنده بمقدار.

اينها همه اشاره به آن است كه هيچ چيز در اين عالم بيحساب نيست، حتى موجوداتى را كه گاهى در جهان طبيعت، ما بيحساب و كتاب فرض مى كنيم همه آنها دقيقا حساب و كتاب دارند، چه ما بدانيم يا ندانيم، و اصولا حكيم بودن خداوند، نيز مفهومى جز اين ندارد، كه همه چيز در آفرينش او برنامه و حد و اندازه دارد.

آنچه را از اسرار آفرينش امروز بوسيله علوم دريافته ايم، اين حقيقت را كاملا تاكيد مى كند مثلا خون انسان كه حياتى ترين ماده وجودى او است، و عهده دار رساندن تمام مواد لازم به تمام ياخته هاى بدن انسان است از بيست و چند ماده تركيب يافته، نسبت اين مواد و اندازه و كيفيت هر يك بقدرى دقيق است كه با كمترين تغيير سلامت انسان به خطر مى افتد و به همين دليل براى شناخت نارسائيهاى بدن فورا به سراغ آزمايش خون و اندازه گيرى مواد قندى و چربى و اوره و آهن و ساير اجزاء تركيبيش ميروند و از كمى و زيادى اين اجزاء فورا به علل نارسائيهاى بدن و بيماريها پى مى برند.

تنها خون انسان نيست كه تركيبى اين چنين دقيق دارد، اين دقت و محاسبه در سراسر عالم هستى موجود است.

ضمنا با توجه به اين نكته روشن مى شود كه آنچه را گاهى ما بينظمى ها و نابسامانيهاى عالم هستى مى پنداريم در واقع مربوط به نارسائى علم و دانش ما است، و يك موحد و خداپرست راستين هيچگاه نميتواند چنين تصورى در باره عالم داشته باشد، و پيشرفت تدريجى علوم گواه اين واقعيت است.

و نيز اين درس را مى توانيم بياموزيم كه جامعه انسانيت كه جزئى از مجموعه نظام هستى است اگر بخواهد سالم زندگى كند بايد اين اصل (كل شى ء عنده بمقدار) بر سراسر آن حكومت داشته باشد، از هر گونه افراط و تفريط و كارهائى كه حساب و كتاب در آن نيست بپرهيزد، و در تمام نهادهاى اجتماعى حساب و كتاب را حاكم سازد.

3 - براى خداوند غيب و شهود يكسان است.

در آيات مورد بحث، بر اين موضوع تكيه شده كه غيب و شهود در پيشگاه خدا روشن است، اساسا غيب و شهود دو مفهوم نسبى است كه در مورد موجودى كه علم و هستيش محدود است به كار ميرود، فى المثل ما داراى حواسى هستيم آنچه در شعاع ديد و شنوائى و ساير حواس ما قرار دارد براى ما شهود است، و آنچه از حوزه ديد و شنيد ما بيرون است نسبت به ما غيب محسوب مى شود، و اگر فرضا قدرت ديد ما نامحدود بود و به داخل و باطن اشياء و ذرات عالم نفوذ مى كرد، همه چيز براى ما شهود بود.

و از آنجا كه همه چيز غير از ذات پاك خداوند محدود است، براى همه آنها غيب و شهود وجود دارد، ولى ذات خدا چون نامحدود است و همه جا حضور دارد بنابراين همه چيز براى او شهود است و غيب در باره ذات پاكش مفهوم ندارد، و اگر ميگوئيم خداوند عالم الغيب و الشهادة مى باشد معنيش اين است آنچه براى ما غيب يا شهادت محسوب مى شود براى او يكسان و شهادت است.

فرض كنيد ما به كف دست خود در روشنائى نگاه كنيم، آيا ممكن است از آنچه در آن است بيخبر باشيم؟ عالم هستى در برابر علم خداوند بمراتب از اين واضح و آشكارتر است.

4 - آثار تربيتى توجه به علم خدا

هنگامى كه در آيات فوق مى خوانيم خداوند سخنان پنهانى و آشكار و رفت و آمدهاى روزانه و شبانه و حركات شما را يكسان ميداند، و در پيشگاه علم او همه آشكار است، هر گاه به اين حقيقت: راستى ايمان داشته باشيم و نظارت دائمى او را بر خود احساس ‍ كنيم دگرگونى عميقى در روح و فكر و گفتار و كردار ما پيدا مى شود.

در روايتى كه از امام صادق (عليها‌السلام ) نقل شده در پاسخ سؤ ال كسى كه ميپرسد برنامه زندگانى شما چيست؟ امورى را مى فرمايد، از جمله اينكه: علمت ان الله مطلع على فاستحييت: (يكى از برنامه هاى من اين است كه دانستم خداوند از تمام كارهاى من آگاه و با خبر است و لذا از نافرمانى او حيا و شرم دارم )!.

در تاريخ اسلام و زندگى روزانه مسلمانان متعهد، جلوه هاى فراوانى از اين حقيقت را مشاهده مى كنيم.

مى گويند پدر و فرزندى وارد باغى شدند، پدر به قصد چيدن ميوه بدون اجازه صاحب باغ به بالاى درختى رفت، فرزندش كه نوجوان با معرفتى بود صدا زد پدر پائين بيا، پدر متوحش شد و خود را جمع كرد و فورا پائين آمد، پرسيد نفهميدم چه كسى بود كه مرا مى ديد، گفت: كسى از بالاى سرت! نگاه به بالا كرد چيزى نديد، گفت منظورم خدا است كه ما فوق و محيط بر همه ما است، چگونه ممكن است از نگاه كردن انسانى وحشت داشته باشى اما از اينكه خدا ترا در هر حال مى بيند، وحشت نميكنى؟ اين چه ايمانى است؟!

آيه (11) و ترجمه

( له معقبت من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم و اذا اراد الله بقوم سوء افلا مرد له و ما لهم من دونه من وال ) (11)

ترجمه:

11 - براى انسان مامورانى است كه پى در پى، از پيش رو، و از پشت سرش او را از حوادث (غير حتمى ) حفظ مى كنند، (اما) خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملتى ) را تغيير نمى دهد مگر آنكه آنها خود را تغيير دهند، و هنگامى كه خدا اراده سوئى به قومى (بخاطر اعمالشان ) كند هيچ چيز مانع آن نخواهد شد، و جز خدا سرپرستى نخواهند داشت.

تفسير:

محافظان غيبى!

در آيات گذشته خوانديم كه خدا بحكم عالم الغيب و الشهادة بودن، از پنهان و آشكار مردم با خبر و همه جا حاضر و ناظر است.

در آيه مورد بحث اضافه مى كند كه خداوند علاوه بر اين حافظ و نگاهبان بندگان خود نيز مى باشد: براى انسان مامورانى است كه پى در پى از پيش رو، و پشت سر او قرار مى گيرند و او را از حوادث حفظ مى كنند( له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله )

اما براى اينكه كسى اشتباه نكند كه اين حفظ و نگاهبانى بيقيد و شرط است و انسان مى تواند خود را به پرتگاهها بيفكند و دست به هر ندانم كارى بزند و يا مرتكب هر گونه گناهى كه مستوجب مجازات و عذاب است بشود و باز انتظار داشته باشد كه خدا و ماموران او حافظ وى باشند اضافه مى كند كه: خداوند سرنوشت هيچ قوم و ملتى را تغيير نمى دهد مگر اينكه آنها تغييراتى در خود ايجاد كنند!( ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم ) .

و باز براى اينكه اين اشتباه پيش نيايد كه با وجود ماموران الهى كه عهده دار حفظ انسان هستند، مساله مجازات و بلاهاى الهى چه معنى دارد، در پايان آيه اضافه مى كند كه هر گاه خداوند به قوم و جمعيتى اراده سوء و بدى كند هيچ راه دفاع و بازگشت ندارد( و اذا اراد الله بقوم سوء فلا مرد له ) .

و هيچكس غير خدا نمى تواند والى و ناصر و ياور آنها باشد( و ما لهم من دونه من وال ) .

به همين دليل هنگامى كه فرمان خدا به عذاب و مجازات يا نابودى قوم و ملتى صادر شود، حافظان و نگهبانان دور مى شوند و انسانرا تسليم حوادث مى كنند!

نكته ها:

1 - معقبات چيست؟

(معقبات ) چنانكه طبرسى در مجمع البيان و بعضى ديگر از مفسران بزرگ گفته اند جمع (معقبه ) است و آن هم به نوبه خود جمع معقب مى باشد و به معنى گروهى است كه پى در پى و به طور متناوب به دنبال كارى مى روند.

ظاهر اين آيه آن است كه خداوند به گروهى از فرشتگان، ماموريت داده كه در شب و روز به طور متناوب به سراغ انسان بيايند و از پيش رو و پشت سر نگاهبان و حافظ او باشند.

بدون ترديد انسان در زندگى خود در معرض آفات و بلاهاى زيادى است، حوادثى از درون و برون، انواع بيماريها، ميكربها، انواع حادثه ها و خطراتى كه از زمين و آسمان مى جوشد، انسان را احاطه كرده اند، مخصوصا به هنگام كودكى كه آگاهى انسان از اوضاع اطراف خود بسيار ناچيز است و هيچگونه تجربه اى ندارد، در هر گامى خطرى در كمين او نشسته است، و گاه انسان تعجب مى كند كه كودك چگونه از لابلاى اينهمه حوادث جان به سلامت مى برد و بزرگ مى شود، مخصوصا در خانواده هائى كه پدران و مادران چندان آگاهى از مسائل ندارند و يا امكاناتى در اختيار آنها نيست مانند كودكانى كه در روستاها بزرگ مى شوند و در ميان انبوه محروميتها، عوامل بيمارى و خطرات قرار دارند.

اگر براستى در اين مسائل بينديشيم احساس مى كنيم كه نيروى محافظى هست كه ما را در برابر حوادث حفظ مى كند و همچون سپرى از پيش رو و پشت سر محافظ و نگهدار ما است.

در بسيارى از مواقع، حوادث خطرناك براى انسان پيش مى آيد و او معجز آسا از آنها رهائى مى يابد بطورى كه احساس مى كند همه اينها تصادف نيست بلكه نيروى محافظى از او نگهبانى مى كند.

در روايات متعددى كه از پيشوايان اسلام نقل شده نيز روى اين تاكيد شده است، از جمله:

در روايتى از امام باقر (عليها‌السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه فوق فرمود: يحفظ بامر الله من ان يقع فى ركى او يقع عليه حائط او يصيبه شى ء حتى اذ جاء القدر خلوا بينه و بينه يدفعونه الى المقادير و هما ملكان يحفظانه بالليل و ملكان من نهار يتعاقبانه يعنى: به فرمان خدا انسان را حفظ مى كند از اينكه در چاهى سقوط كند يا ديوارى بر او بيفتد يا حادثه ديگرى براى او پيش بيايد

تا زمانى كه مقدرات حتمى فرا رسد در اين هنگام آنها كنار مى روند و او را تسليم حوادث مى كنند، آنها دو فرشتهاند كه انسان را در شب حفظ مى كنند و دو فرشتهاند كه در روز كه به طور متناوب به اين وظيفه مى پردازند.

در حديثى ديگر از امام صادق (عليها‌السلام ) مى خوانيم: ما من عبد الا و معه ملكان يحفظانه فاذا جاء الامر من عند الله خليا بينه و بين امر الله: هيچ بندهاى نيست مگر اينكه دو فرشته با او هستند و او را محافظت مى كنند، اما هنگامى كه فرمان قطعى خداوند فرا رسد، او را تسليم حوادث مى كنند بنابراين آنها تنها او را از حوادثى كه به فرمان خدا قطعيت نيافته حفظ مى كنند).

در نهج البلاغه نيز مى خوانيم كه امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) فرمود: ان مع كل انسان ملكين يحفظانه فاذا جاء القدر خليا بينه و بينه: با هر انسانى دو فرشته است كه او را حفظ مى كنند، اما هنگامى كه مقدرات حتمى فرا رسد او را رها مى سازند

همچنين در خطبه اول نهج البلاغه در توصيف فرشتگان و گروههاى مختلف آنها مى خوانيم: و منهم الحفظة لعباده: گروهى از آنها حافظان بندگان اويند البته عدم آگاهى از وجود اين فرشتگان از طريق حس يا از طريق علوم و دانشهاى طبيعى هرگز نمى تواند دليل بر نفى آنها باشد چرا كه اين منحصر به مورد بحث ما نيست، قرآن مجيد و همچنين مذاهب ديگر خبر از امور فراوانى كه ما وراء حس ‍ انسان است داده اند كه بشر از طرق عادى نمى تواند از آنها آگاهى يابد.

از اين گذشته همانگونه كه در بالا گفتيم ما در زندگى روزانه خود، نشانه هاى واضحى از وجود چنين نيروى محافظى مى بينيم و احساس مى كنيم كه در برابر بسيارى از حوادث مرگبار بطور اعجاز آميزى نجات مى يابيم كه تفسير و توجيه همه آنها از طريق عادى و يا حمل بر تصادف مشكل است، (و من خود بعضى نمونه هاى آن را در زندگى ديده ام كه راستى حيرت آور بوده، حتى براى شخص ديرباورى مثل من دليلى بوده است براى وجود آن محافظ نامرئى!)

2 - هميشه تغييرات از خود ما است! (يك قانون كلى.)

جمله ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم كه در دو مورد از قرآن با تفاوت مختصرى آمده است، يك قانون كلى و عمومى را بيان مى كند، قانونى سرنوشت ساز و حركت آفرين و هشدار دهنده!

اين قانون كه يكى از پايه هاى اساسى جهان بينى و جامعه شناسى در اسلام است، به ما مى گويد مقدرات شما قبل از هر چيز و هر كس در دست خود شما است، و هر گونه تغيير و دگرگونى در خوشبختى و بدبختى اقوام در درجه اول به خود آنها بازگشت مى كند، شانس و طالع و اقبال و تصادف و تاثير اوضاع فلكى و مانند اينها هيچكدام پايه ندارد، آنچه اساس و پايه است اين است كه ملتى خود بخواهد سربلند و سرفراز و پيروز و پيشرو باشد، و يا به عكس خودش تن به ذلت و زبونى و شكست در دهد، حتى لطف خداوند، يا مجازات او، بى مقدمه، دامان هيچ ملتى را نخواهد گرفت، بلكه اين اراده و خواست ملتها، و تغييرات درونى آنهاست كه آنها را مستحق لطف يا مستوجب عذاب خدا مى سازد.

به تعبير ديگر: اين اصل قرآنى كه يكى از مهمترين برنامه هاى اجتماعى اسلام را بيان مى كند به ما مى گويد هر گونه تغييرات برونى متكى به تغييرات درونى ملتها و اقوام است، و هر گونه پيروزى و شكستى كه به قومى رسيد از همينجا سرچشمه مى گيرد، بنابراين آنها كه هميشه براى تبرئه خويش به دنبال عوامل برونى مى گردند، و قدرتهاى سلطه گر و استعمار كننده را همواره عامل بدبختى خود مى شمارند، سخت در اشتباهند، چرا كه اگر اين قدرتهاى جهنمى پايگاهى در درون يك جامعه نداشته باشند، كارى از آنان ساخته نيست.

مهم آن است كه پايگاههاى سلطه گران و استعمار كنندگان و جباران را در درون جامعه خود در هم بكوبيم، تا آنها هيچگونه راهى براى نفوذ نداشته باشند.

آنها بمنزله شيطانند، و مى دانيم شيطان به گفته قرآن بر كسانى كه عباد الله مخلصين هستند راه ندارد، او تنها بر كسانى چيره مى شود كه پايگاهى در درون وجود خود براى شيطان ساخته اند.

اين اصل قرآنى مى گويد: براى پايان دادن به بدبختيها و ناكاميها بايد دست به انقلابى از درون بزنيم، يك انقلاب فكرى و فرهنگى، يك انقلاب ايمانى و اخلاقى، و به هنگام گرفتارى در چنگال بدبختيها بايد فورا به جستجوى نقطه هاى ضعف خويشتن بپردازيم، و آنها را با آب توبه و بازگشت به سوى حق از دامان روح و جان خود بشوئيم، تولدى تازه پيدا كنيم و نور و حركتى جديد، تا در پرتو آن بتوانيم ناكاميها و شكستها را به پيروزى مبدل سازيم، نه اينكه اين نقطه هاى ضعف كه عوامل شكست است در زير پوششهاى خود خواهى مكتوم بماند و به جستجوى عوامل شكست در بيرون جامعه خود در بيراهه ها سرگردان بمانيم!

تاكنون كتابها يا مقالات زيادى در باره عوامل پيروزى مسلمانان نخستين، و عوامل عقب نشينى مسلمين قرون بعد، نوشته شده است، كه بسيارى از بحثهاى آنان به كاوش در سنگلاخ و بيراهه مى ماند، اگر بخواهيم از اصل فوق كه از سرچشمه وحى به ما رسيده الهام بگيريم بايد هم آن پيروزى و هم آن شكست و ناكامى را در تغييرات فكرى و عقيدتى و اخلاقى و برنامه هاى عملى مسلمانان جستجو كنيم و نه غير آن، در انقلابهاى معاصر از جمله انقلاب ملت ما (مسلمانان ايران ) انقلاب الجزائر، انقلاب افغانستان، و مانند آن به وضوح حاكميت اين اصل قرآنى را مشاهده مى كنيم. يعنى بى اينكه دولتهاى استعمارى و ابرقدرتهاى سلطه گر روش خود را تغيير دهند، هنگامى كه ما از درون دگرگون شديم همه چيز دگرگون شد.

و به هر حال اين درسى است براى امروز و فردا، و فرداهاى ديگر، براى همه مسلمانها، و همه نسلهاى آينده!

و مى بينيم تنها رهبرانى پيروز و موفق شدند كه ملت خود را بر اساس اين اصل رهبرى كردند و دگرگون ساختند، تاريخ اسلام و تاريخ معاصر مملو است از شواهدى بر اين اصل اساسى و جاودانى كه ذكر آنها ما را از روش بحثمان در اين تفسير دور مى سازد.