تفسیر نمونه جلد ۱۱

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 23271
دانلود: 1796


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 52 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23271 / دانلود: 1796
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 11

نویسنده:
فارسی

آيه (56) تا (60) و ترجمه

( و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقنهم تالله لتسلن عما كنتم تفترون ) (56)( و يجعلون لله البنت سبحنه و لهم ما يشتهون ) (57)( و إذا بشر أحدهم بالا نثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم ) (58)( يتورى من القوم من سوء ما بشر به أ يمسكه على هون أم يدسه فى التراب ألا سأ ما يحكمون ) (59)( للذين لا يؤ منون بالاخرة مثل السوء و لله المثل الا على و هو العزيز الحكيم ) (60)

ترجمه:

56 - آنان براى بتهائى كه هيچگونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند سهمى از آنچه به آنان روزى دادهايم قرار مى دهند، به خدا سوگند (در دادگاه قيامت ) از اين دروغ و تهمتها بازپرسى خواه

57 - آنها (در پندار خود) براى خداوند دخترانى قرار مى دهند، منزه است او (از اينكه فرزندى داشته باشد) ولى براى خودشان آنچه را ميل دارند قائل مى شوند.

58 - در حالى كه هر گاه به يكى از آنها بشارت دهند دخترى نصيب تو شده صورتش (از فرط ناراحتى ) سياه مى شود، و مملو از خشم مى گردد!

59 - از قوم و قبيله خود بخاطر بشارت بدى كه به او داده شده متوارى مى گردد (و نمى داند) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند؟ چه بد حكمى مى كنند؟!

60 - براى آنها كه ايمان به سراى آخرت ندارند صفات زشت است، و براى خدا صفات عالى است و او عزيز و حكيم است.

تفسير:

آنجا كه تولد دختر ننگ بود!

از آنجا كه در آيات گذشته بحثهائى مستدل پيرامون نفى شرك و بت پرستى آمده بود، اين آيات به بخشى از بدعتهاى شوم و عادتهاى زشت مشركان مى پردازد تا دليل ديگرى باشد براى محكوم ساختن شرك و بت پرستى، و در همين رابطه به سه قسمت از اين بدعتها و عادات شوم اشاره مى كند.

نخست مى گويد:

(اين مشركان براى بتهائى كه هيچگونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند، سهمى از آنچه به آنها روزى دادهايم قرار مى دهند)( و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقناهم ) .

اين سهم، قسمتى از شتران و چهارپايان و بخشى از زراعت بوده كه در سوره انعام آيه 136 به آن اشاره شده كه مشركان در جاهليت آنها را مخصوص بتان مى دانستند و در راه آنها خرج مى كردند، در حالى كه نه از ناحيه اين بتها سودى به آنها مى رسيد و نه از زيان آنها بيمناك بودند كه بخواهند با اين كار، رفع خطر كنند، و اين احمقانهترين معاملهاى بود كه آنها انجام مى دادند.

سپس اضافه مى كند به خدا سوگند در دادگاه عدل قيامت از اين دروغها و تهمتها بازپرسى خواهيد شد!( تا لله لتسئلن عما كنتم تفترون ) . و به دنبال اين بازپرسى و اعتراف كردن كه در آنجا چارهاى از اعتراف نيست، مجازات خواهيد شد، بنابر اين عمل زشت و شوم شما هم زيان دنيا دارد زيرا قسمتى از سرمايه هاى شما را مى بلعد و هم زيان در جهان ديگر.

دومين بدعت شوم آنها اين بود كه براى خداوندى كه از هر گونه آلايش جسمانى پاك است، دخترانى قائل ميشدند و معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدايند)( و يجعلون لله البنات سبحانه ) .

ولى نوبت خودشان كه مى رسد آنچه را ميل دارند براى خود قائل ميشوند( و لهم ما يشتهون ) .

يعنى هرگز حاضر نبودند همين دختران را كه براى خدا قائل شده بودند براى خود نيز قائل شوند و اصلا دختر براى آنها عيب و ننگ و مايه سرشكستگى و بدبختى محسوب مى شد!

آيه بعد براى تكميل اين مطلب اشاره به سومين عادت زشت و شوم آنها مى كند و مى گويد هنگامى كه به يكى از آنها بشارت دهند خدا دخترى به تو داده آنچنان از فرط ناراحتى چهرهاش تغيير مى كند كه صورتش سياه مى شود!

( و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا ) .

(و مملو از خشم و غضب مى گردد( و هو كظيم ) .

كار به همينجا پايان نمى گيرد او براى نجات از اين ننگ و عار كه به پندار نادرستش، دامنش را گرفته از قوم و قبيله خود به خاطر اين بشارت بدى كه به او داده شده است متوارى مى گردد( يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ) .

باز هم، موضوع خاتمه نمى يابد بلكه او دائما در اين فكر غوطهور است كه آيا اين ننگ را بر خود بپذيرد و دختر را نگهدارد و يا آنرا زنده در زير خاك پنهان سازد!( أ يمسكه على هون ام يدسه فى التراب ) .

در پايان آيه اين حكم ظالمانه و شقاوت آميز غير انسانى را با صراحت هر چه بيشتر محكوم كرده و مى گويد: بدانيد حكمى را كه آنها مى كردند، حكم زشت و بدى بود( الا سأ ما يحكمون ) .

سرانجام ريشه اين همه آلودگيها و بدبختيها را چنين معرفى مى كند كه اينها همه زائيده عدم ايمان به آخرت است آنهائى كه ايمان به سراى ديگر ندارند صفات زشت و شوم خواهند داشت( للذين لا يؤ منون بالاخرة مثل السوء ) .

(اما براى خداوند صفات عالى است )( و لله المثل الاعلى ) .

(و او قادر حكيم است )( و هو العزيز الحكيم ) .

و به همان نسبت كه انسان به اين خداوند بزرگ و عزيز و حكيم نزديك مى شود، شعاع نيرومندى از صفات عاليش، از علم و قدرت و حكمتش، در جان او پرتوافكن مى گردد، و از خرافات و زشتكاريها و بدعتهاى شوم فاصله مى گيرد، اما هر قدر از او دور مى گردد، به همان نسبت در ظلمات جهل و ضعف و زبونى و عادات زشت و شوم گرفتار مى شود.

فراموش كردن خدا و همچنين فراموش كردن دادگاه عدل او انگيزه همه پستيها و زشتيها و انحرافها و خرافات است، و يادآورى اين دو اصل اصيل منبع اصلى احساس مسئوليت و مبارزه با جهل و خرافات، و عامل توانائى و دانائى است.

نكته ها:

1 - چرا فرشتگان را دختران خدا مى دانستند؟

مى خوانيم كه مشركان عرب، فرشتگان را، دختران خدا مى پنداشتند، يا بدون ذكر انتساب به خداوند آنها را از جنس زن مى دانستند، در سوره زخرف آيه 19 مى خوانيم( و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا ) : فرشتگان را كه بندگان خدا هستند زن مى پنداشتند و در سوره اسرأ آيه 40 مى فرمايد( ا فاصفاكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا ) : آيا خداوند به شما پسرانى داده و از فرشتگان، دخترانى انتخاب كرده است ).

اين پندار ممكن است بقاياى خرافاتى باشد كه از اقوام گذشته به عرب جاهلى رسيده بود، و نيز ممكن است به خاطر اين بوده كه فرشتگان از نظرها مستورند و اين صفت بيشتر در زنان وجود داشت، و لذا به گفته بعضى اينكه عرب، شمس (خورشيد) را مؤ نث مجازى و قمر (ماه ) را مذكر مجازى مى گويد به خاطر اين است كه قرص آفتاب در ميان نور خيره كننده اش آنچنان پوشيده

است كه نگاه كردن به آن آسان نيست در حالى كه قرص ماه كاملا نمايان است. اين احتمال نيز وجود دارد كه لطافت وجود فرشتگان، سبب اين توهم شده بود چرا كه زن نسبت به مرد جنس لطيفترى است.

و به هر حال اين يك خرافه و پندار غلط قديمى است كه متاسفانه هنوز رسوبات آن در اعماق فكرى بعضى ديده مى شود و حتى در ادبيات زبانهاى مختلف نيز وجود دارد، از جمله اينكه هنگامى كه يك زن خوب را مى خواهند توصيف كنند فرشتهاش ‍ مى گويند، و عكسهائى كه از فرشتگان مى اندازند غالبا به صورت زن است در حالى كه فرشتگان اصولا جسم مادى ندارند كه مرد و زن و مذكر و مؤ نث داشته باشند.

2 - چرا عرب جاهلى دختران را زنده بگور مى كرد؟

اين واقعا وحشت آور است كه انسان، آنقدر عاطفه خود را زير پا بگذارد كه به كشتن انسان آن هم در زشتترين صورتش افتخار و مباهات نمايد، انسانى كه پاره تن خود او است انسانى كه بى دفاع و ضعيف است، او را با دست خويش زنده زنده به خاك بسپارد.

اين يك امر ساده نيست كه انسان هر چند نيمه وحشى دست به چنين جنايت وحشتناكى بزند، قطعا داراى ريشه هاى اجتماعى و روانى و اقتصادى بوده است.

مورخان مى گويند: شروع اين عمل زشت در جاهليت از آنجا بود كه جنگى ميان دو گروه در آن زمان اتفاق افتاد، گروه فاتح، دختران و زنان گروه مغلوب را اسير كردند، پس از مدتى كه صلح بر قرار شد، خواستند اسيران جنگى را به قبيله خود بازگردانند، ولى بعضى از آن دختران اسير با مردانى از گروه غالب ازدواج كرده بودند، آنها ترجيح دادند كه در ميان دشمن بمانند و هرگز به قبيله خود باز نگردند، اين امر، بر پدران آن دخترها سخت گران آمد و مايه شماتت و سرزنش آنها گرديد، تا آنجا كه بعضى سوگند ياد كردند كه هرگاه در آينده دخترى نصيبشان شود او را با دست خود نابود كنند تا بدست دشمن نيفتند!.

خوب ملاحظه مى كنيد كه وحشتناكترين جنايات زير پوشش دروغين دفاع از ناموس و حفظ شرافت و حيثيت خانواده انجام مى گرفت، و عاقبت اين بدعت زشت و ننگين مورد استقبال گروهى واقع شد، و مسأله وئاد (زنده بگور كردن دختران ) يكى از رسوم جاهليت شد و همانست كه قرآن شديدا آنرا محكوم ساخته و مى گويد و اذا الموؤ دة سئلت باى ذنب قتلت: در قيامت در باره دختران زنده بگور شده سؤ ال مى شود كه به چه گناهى آنها كشته شدند؟ (تكوير - 9).

اين احتمال نيز وجود دارد كه توليد كننده بودن پسران، و مصرف كننده بودن دختران، در آن جوامع، نيز به اين جنايت كمك كرده باشد، زيرا پسر براى آنها، سرمايه بزرگى محسوب مى شد كه در غارتگريها و نگهدارى شتران و مانند آن از وجودش استفاده مى كردند، در حالى كه دختران چنين نبودند.

از سوى ديگر وجود جنگها و نزاعهاى دائمى قبيلگى ميان آنها سبب فقدان سريع مردان و پسران جنگجو مى شد و طبعا تناسب و تعادل ميان تعداد دختران و پسران به هم يخورد، و تا آنجا وجود پسران عزيز شده بود كه تولد يك پسر، مايه مباهات بود و تولد يك دختر، مايه ناراحتى و رنج يك خانواده!.

اين امر تا آنجا رسيد كه به گفته بعضى از مفسران، به محض اينكه حالت وضع حمل به زن دست مى داد شوهر، از خانه متوارى مى گشت، مبادا دخترى براى او بياورد و او در خانه باشد! سپس اگر به او خبر مى دادند، مولود پسر است، با خوشحالى و هيجان وصفناپذيرى به خانه باز مى گشت، اما واى اگر به او خبر مى دادند كه نوزاد دختر است آتش خشم و اندوه جان او را در بر مى گرفت. داستان وئاد پر از حوادث بسيار دردناك و چندش آور است.

از جمله نقل كرده اند مردى خدمت پيامبر آمد، اسلام آورد، اسلامى راستين، روزى خدمت رسولخدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسيد و سؤ ال كرد آيا اگر گناه بزرگى كرده باشم توبه من پذيرفته مى شود، فرمود: خداوند تواب و رحيم است، عرض كرد اى رسولخدا گناه من بسيار عظيم است، فرمود: واى بر تو هر قدر گناه تو بزرگ باشد، عفو خدا از آن بزرگتر است.

عرض كرد اكنون كه چنين مى گوئى بدان: من در جاهليت به سفر دورى رفته بودم، در حالى كه همسرم باردار بود، پس از چهار سال باز گشتم، همسرم به استقبال من آمد، نگاه كردم دختركى در خانه ديدم، پرسيدم دختر كيست؟ گفت دختر يكى از همسايگان است!.

من فكر كردم ساعتى بعد به خانه خود مى رود اما با تعجب ديدم نرفت، غافل از اينكه او دختر من است و مادرش اين واقعيت را مكتوم مى دارد، مبادا بدست من كشته شود.

سرانجام گفتم راستش را بگو اين دختر كيست؟ گفت: به خاطر دارى هنگامى كه به سفر رفتى باردار بودم، اين نتيجه همان حمل است و دختر تو است!.

آن شب را با كمال ناراحتى خوابيدم، گاهى به خواب مى رفتم و گاهى بيدار مى شدم، صبح نزديك شده بود، از بستر برخاستم و كنار بستر دخترك رفتم در كنار مادرش به خواب رفته بود، او را بيرون كشيدم و بيدارش كردم و گفتم همراه من به نخلستان بيا.

او به دنبال من حركت مى كرد تا نزديك نخلستان رسيديم، من شروع به كندن حفرهاى كردم و او به من كمك مى كرد كه خاك را بيرون آورم، هنگامى كه حفره تمام شد من زير بغل او را گرفتم و در وسط حفره افكندم... در اين هنگام هر دو چشم پيامبر پر از اشك شد... سپس دست چپم را به كتف او گذاشتم كه بيرون نيايد و با دست راست خاك بر او مى افشاندم! و او پيوسته دست و پا مى زد، و مظلومانه فرياد مى كشيد پدر جان! چه با من مى كنى؟ در اين هنگام، مقدارى خاك به روى ريشهاى من ريخت او دستش را دراز كرد و خاكرا از صورت من پاك نمود، ولى من همچنان قساوتمندانه خاك به روى او مى ريختم، تا آخرين ناله هاايش در زير قشر عظيمى از خاك محو شد!

در اينجا پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در حالى كه بسيار ناراحت و پريشان بود و اشكها را از چشم پاك مى كرد، فرمود: اگر نه اين بود كه رحمت خدا بر غضبش پيشى گرفته، لازم بود هر چه زودتر انتقام از تو بگيرد!.

و نيز در حالات قيس بن عاصم كه از اشراف و رؤ ساى قبيله بنى تميم در جاهليت بود و پس از ظهور پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اسلام آورد مى خوانيم: روزى به خدمت پيامبر آمد تا بار گناه سنگينى را كه بر دوش مى كشيد شايد سبك كند، عرض ‍ كرد در گذشته گروهى از پدران بر اثر جهل و بى خبرى دختران بيگناه خود را زنده بگور كردند، من نيز دوازده دختر نصيبم شد كه همه را به اين سرنوشت شوم مبتلا ساختم! هنگامى كه سيزدهمين دخترم را همسرم مخفيانه به دنيا آورد و چنين وانمود كرد كه نوزادش مرده بدنيا آمده، اما در خفا آنرا نزد اقوام خود فرستاده بود موقتا فكرم از ناحيه اين نوزاد راحت شد.

اما بعدا كه از ماجرا آگاه شدم او را با خود به نقطهاى بردم و به تضرع و التماس و گريه او اعتنا نكرده و زنده بگورش ساختم!

پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از شنيدن اين ماجرا سخت ناراحت شد و در حالى اشك مى ريخت فرمود من لا يرحم لا يرحم كسى كه رحم نكند به او رحم نخواهد شد سپس رو به سوى قيس كرد و گفت: روز بدى در پيش دارى، قيس عرض كرد چه كنم تا بار گناهم سبك شود؟ پيامبر فرمود: به تعداد دخترانى كه كشتهاى بندگانى آزاد كن (شايد بار گناهت سبك شود).

و نيز در حالات صعصعة بن ناجيه جد فرزدق شاعر معروف ) كه انسان آزاده و شريفى بود مى خوانيم در عصر جاهليت با بسيارى از عادات زشت آنها مبارزه مى كرد تا آنجا كه 360 دختر را از پدرانشان خريد و از مرگ نجات داد، و حتى در يك مورد براى نجات نوزاد دخترى كه پدرش تصميم بر قتل او داشت، مركب سوارى خود، و دو شتر، به پدر آن دختر داد.

پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود كار بسيار بزرگى انجام دادى و پاداش تو نزد خدا محفوظ است!.

(فرزدق ) به اين كار نياى خود افتخار كرده مى گفت:

و منا الذى منع الوائدا فاحيا الوئيد فلم توائد

از دودمان ما كسى را سراغ داريم كه جلو زنده بگور كردن دختران را گرفت آنها را زنده كرد تا در خاك دفن نشوند.

به زودى خواهيم ديد كه چگونه اسلام به همه اين فجايع و جنايات وحشتناك پايان داد و به زن شخصيتى عطا كرد كه در تاريخ سابقه نداشت.

3 - نقش اسلام در احياى ارزش مقام زن

تحقير و در هم شكستن شخصيت زن، تنها در ميان عرب جاهلى نبود، بلكه در ميان اقوام ديگر و حتى شايد متمدنترين ملل آن زمان نيز، زن شخصيتى ناچيز داشت، و غالبا با او به صورت يك كالا و نه يك انسان رفتار مى شد، ولى مسلما عرب جاهلى اين تحقير را در اشكال زنندهتر و وحشتناكترى انجام مى داد. تا آنجا كه اصلا نسب را به مرد مربوط مى دانست و مادر را تنها ظرفى براى نگاهدارى و پرورش جنين، محسوب مى كرد! چنانكه در شعر معروف جاهلى منعكس است.

بنونا بنو ابنائنا و بناتنا بنوهن ابنأ الرجال الاباعد

(فرزندان ما فرزندان پسران ما هستند و اما فرزندان دختران ما پسران مردان بيگانهاند).

اين را نيز مى دانيم كه آنها براى زن حقى در ارث قائل نبودند و براى تعدد زوجات حد و مرزى قائل نمى شدند، به سادگى خوردن آب، ازدواج مى كردند و به آسانى آنها را طلاق مى دادند.

ولى اسلام ظهور كرد و با اين خرافه در ابعاد مختلفش سرسختانه جنگيد، مخصوصا تولد دختر را كه ننگ مى دانستند در احاديث اسلامى به عنوان گشوده شدن ناودانى از رحمت خدا به خانواده معرفى كرد.

و خود پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آنقدر به دخترش بانوى اسلام فاطمه زهرا (عليها‌السلام ) احترام مى گذاشت كه مردم تعجب مى كردند، با تمام مقامى كه داشت، دست دخترش را مى بوسيد، و به هنگام مراجعت از سفر نخستين كسى را كه ديدار مى كرد، دخترش فاطمه بود، و به عكس هنگامى كه مى خواست به سفر برود آخرين خانهاى را كه خدا حافظى مى كرد، باز خانه فاطمه (عليها‌السلام ) بود.

در حديثى مى خوانيم كه به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خبر دادند خدا به او دخترى داده است، ناگهان نگاه به صورت يارانش كرد ديد آثار ناخشنودى در آنها نمايان گشت! (گوئى هنوز رسوبات افكار جاهلى از مغز آنها بر چيده نشده ) پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فورا فرمود: ما لكم؟ ريحانة اشمها، و رزقها على الله عز و جل!:

(اين چه حالتى است در شما مى بينم؟! خداوند گلى به من داده آنرا مى بويم، و اگر غم روزى او را مى خوريد، روزيش با خدا است ).

در حديث ديگرى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم كه فرمود: نعم الولد البنات، ملطفات، مجهزات، مونسات مفليات: چه فرزند خوبى است دختر! هم پر محبت است، هم كمك كار، هم مونس است و هم پاك و پاك كننده ).

در حديث ديگرى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم من دخل السوق فاشترى تحفة فحملها الى عياله كان كحامل الصدقة الى قوم محاويج و ليبدء بالاناث قبل الذكور، فانه من فرح ابنته فكانما اعتق رقبة من ولد اسماعيل:

كسى كه بازار مى رود و تحفه اى براى خانواده خود مى خرد همچون كسى است كه مى خواهد به نيازمندانى كمك كند (همان پاداش را دارد) و هنگامى كه مى خواهد تحفه را تقسيم كند نخست بايد به دختر و بعد به پسران بدهد، چرا كه هر كس دخترش را شاد و مسرور كند چنان است كه گوئى كسى از فرزندان اسماعيل (عليه‌السلام ) را آزاد كرده باشد.

در حقيقت اين احترام به شخصيت زن سبب آزادى او در جامعه و پايان دادن به دوران بردگى زنان است.

گر چه در اين زمينه سخن بسيار است و در ذيل آيات مناسب بحث خواهد شد ولى از اين واقعيت نمى توان به آسانى گذشت كه با نهايت تأسف هنوز در جوامع اسلامى، آثارى از همان افكار جاهلى وجود دارد، و هنوز كم نيستند خانوادههائى كه از تولد پسر خوشحال و از نوزاد دختر ناراحت مى شوند، و يا لااقل تولد پسر را بر دختر ترجيح مى دهند.

البته ممكن است شرائط خاص اقتصادى و اجتماعى در رابطه با وضع زنان در جوامع كنونى يكى از علل اينگونه عادات و رسوم غلط بوده باشد، ولى هر چه هست بايد عموم مسلمانان راستين با اين طرز فكر مبارزه كنند، و ريشه هااى اجتماعى و اقتصادى آنرا بسوزانند كه اسلام نمى پسندد كه بعد از چهارده قرن پيروانش به افكار جاهلى باز گردند، و اين يكنوع جاهليت ثانوى است.

حتى در جوامع غربى كه تصور مى كنند براى زن شخصيت والائى قائلند عملا مى بينيم او را آنچنان تحقير كرده اند كه بصورت يك عروسك بى ارزش يا وسيله اى براى خاموش كردن آتش شهوت و يا كالائى براى تبليغ كالاهايشان در آورده اند.

آيه (61) تا (64) و ترجمه

( و لو يؤ اخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة و لكن يؤ خرهم إلى أجل مسمى فإذا جأ أجلهم لا يستخرون ساعة و لا يستقدمون ) (61)( و يجعلون لله ما يكرهون و تصف ألسنتهم الكذب أن لهم الحسنى لا جرم أن لهم النار و أنهم مفرطون ) (62)( تالله لقد أرسلنا إلى أمم من قبلك فزين لهم الشيطن أعملهم فهو وليهم اليوم و لهم عذاب أليم ) (63)( و ما أنزلنا عليك الكتب إلا لتبين لهم الذى اختلفوا فيه و هدى و رحمة لقوم يؤ منون ) (64)

ترجمه:

61 - و اگر خداوند مردم را بخاطر ظلمشان مجازات كند جنبنده اى را بر پشت زمين باقى نخواهد گذارد!، ولى آنها را تا زمان معينى بتاخير مى اندازد، اما هنگامى كه اجلشان فرا رسد نه ساعتى تأخير مى كنند و نه ساعتى پيشى مى گيرند.

62 - آنها براى خدا چيزهائى قرار مى دهند كه خودشان از آن كراهت دارند (يعنى

فرزندان دختر) با اينحال بدروغ مى گويند سرانجام نيكى دارند، ناچار براى آنها آتش است و آنها از پيشگامان (در آتش دوزخ ) هستند.

63 - بخدا سوگند، پيامبرانى به سوى امتهاى پيش از تو فرستاديم اما شيطان اعمالشانرا در نظرشان زينت داد، و امروز او ولى و سرپرستشان است، و مجازات دردناك براى آنها است.

64 - ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براى اينكه آنچه را در آن اختلاف دارند براى آنها تبيين كنى و مايه هدايت و رحمت است براى گروهى كه ايمان دارند.

تفسير:

گر حكم شود كه مست گيرند!...

بعد از ذكر آيات گذشته كه از جنايات وحشتناك مشركان عرب در زمينه بدعتهاى زشت و زنده بگور كردن دختران سخن مى گفت ممكن است اين سؤ ال براى بعضى پيش آيد كه چگونه خداوند بندگان گنهكار را با اينهمه ظلم و جنايت فجيع سريعا كيفر نمى دهد؟!

نخستين آيه مورد بحث گوئى در مقام پاسخ به همين سؤ ال است. مى گويد: (اگر بنا شود خداوند مردم را به ظلمها و ستمهائى كه مرتكب مى شوند كيفر دهد، جنبنده اى بر پشت زمين باقى نخواهد گذارد)!( و لو يؤ اخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابه ) .

دابه به معنى هرگونه موجود زنده و جنبنده است، در اينجا ممكن است به قرينه (على ظلمهم ) كنايه از انسانها باشد. يعنى اگر خداوند، انسانها را به خاطر ظلمشان مؤ اخذه كند انسانى بر صفحه كره خاك باقى نخواهد ماند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور همه جنبندگان باشد، زيرا مى دانيم جنبندگان روى زمين معمولا براى انسان آفريده شده اند چنانكه قرآن مى گويد:( هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا ) (او خدائى است كه آنچه را در روى زمين است به خاطر شما آفريد) (بقره - 29).

هنگامى كه انسانها از ميان بروند، فلسفه وجود جنبندگان ديگر، نيز از ميان خواهد رفت و نسل آنها قطع مى شود.

در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر ما به عموميت و وسعت مفهوم آيه بنگريم نتيجه اش آن خواهد بود كه هيچ انسانى در روى زمين، غير ظالم وجود ندارد، و هر كسى به سهم خود مرتكب ستمى شده است، كه اگر بنابر مجازات سريع و فورى باشد، دامان همه را خواهد گرفت، با اينكه مى دانيم نه تنها پيامبران و امامان كه معصومند مصداق چنين ظلمى نيستند، بلكه در هر عصر و زمان گروهى از نيكان و پاكان و مجاهدان راستين هستند كه حسنات آنها مسلما بر سيئات كوچكشان برترى دارد و قطعا مستحق مجازات نابود كننده نيستند.

پاسخ اين سؤ ال را چنين مى توان گفت كه آيه يك حكم نوعى را بيان مى كند، نه عمومى و همگانى و نظير اين تعبير در ادبيات عرب و غير عرب نيز ديده مى شود، اين شعر معروف را غالبا شنيده ايم:

گر حكم شود كه مست گيرند در شهر هر آنچه هست گيرند!

و نيز شاعر مى گويد:

گفت بايد حد زند هشيار، مرد مست را گفت هشيارى بيار، اينجا كسى هشيار نيست!

شاهد اين استثنأ آيه 32 سوره فاطر است كه مى فرمايد:( ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير ) : طبق اين آيه مردم سه گروهند: گروهى ستمگر و گروهى ميانه رو كه گناهان خفيفى دارند و گروهى پيشگيرى كنندگان به نيكيها يعنى نيكان و پاكان، مسلما از اين سه گروه تنها گروه اولند كه مشمول آيه مورد بحثند نه گروه دوم و سوم و از آنجا كه گروه اول معمولا اكثريت جوامع را تشكيل مى دهند، ذكر چنين عمومى جاى تعجب نخواهد بود.

از آنچه گفتيم روشن مى شود كه آيه هيچگونه دلالتى بر نفى عصمت انبيأ نمى كند و آنها كه چنين پنداشته اند توجه به ساير آيات قرآن و قرائن موجود در كلام ندارند.

سپس قرآن به ذكر اين نكته مى پردازد (كه خداوند به همه ظالمان و ستمگران مهلت مى دهد و تا اجل مسمى (زمان معينى ) مرگ آنها را به تأخير مى اندازد)( و لكن يؤ خرهم الى اجل مسمى ) .

(اما هنگامى كه اجل آنها سر رسد، نه ساعتى تأخير مى كنند، و نه ساعتى پيشى مى گيرند)( فاذا جأ اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون ) .

بلكه درست در همان لحظه موعود، مرگ دامانشان را فرا مى گيرد و لحظه اى پيش و پس نخواهد داشت.

اجل مسمى چيست

در اينكه منظور از اجل مسمى چيست؟ مفسران بيانات گوناگونى دارند، ولى با توجه به ساير آيات قرآن از جمله آيه 2 سوره انعام و آيه 34 سوره اعراف به نظر مى رسد كه منظور همان فرا رسيدن مرگ است، يعنى خداوند مردم را براى اتمام حجت تا پايان عمرشان مهلت مى دهد، شايد ظالمان به فكر اصلاح خويش بيفتند، در برنامه زندگى خود تجديد نظر به عمل آورند، و به سوى خدا و حق و عدالت باز گردند.

هنگامى كه اين مهلت پايان گرفت، فرمان مرگشان فرا مى رسد و از همان لحظه مرگ مجازاتها و كيفرها شروع مى شود.

براى توضيح بيشتر درباره اجل مسمى به جلد پنجم تفسير نمونه صفحه 148 و جلد ششم صفحه 157 مراجعه فرمائيد.

بار ديگر با بيان تازه اى بدعتهاى زشت و خرافاتى را كه عربهاى جاهلى داشتند (در زمينه تنفر از فرزندان دختر و اعتقاد به اينكه فرشتگان دختران خدايند) محكوم كرده مى گويد: (آنها از يكسو از فرزندان دختر كراهت دارند ولى از سوى ديگر آن را براى خدا قائل مى شوند)!( و يجعلون لله ما يكرهون ) .

اين تناقض عجيبى است و همانگونه كه در سوره نجم آيه 22 آمده است اين يك تقسيم ناهنجار است! اگر فرشتگان دختران خدايند، پس معلوم مى شود دختر چيز خوبى است، چرا شما از فرزندان دختر ناراحت مى شويد! و اگر بد است چرا براى خدا قائل هستيد؟

(و با اين حال آنها به دروغ مى گويند كه سرانجام نيك و پاداش خير از براى آنها است )( و تصف السنتهم الكذب ان لهم الحسنى ) .

با كدام عمل، انتظار چنين پاداشى را دارند؟ با زنده بگور كردن دختران معصوم و بيگناه و بى دفاع؟ و يا با تهمت و افترأ به ساحت مقدس پروردگار؟ با كدامين عمل؟

كلمه (حسنى ) كه مؤ نث (احسن ) است و به معنى نيكوتر يا نيكوترين مى آيد در اينجا به معنى بهترين پاداشها و يا بهترين عاقبتها است كه اين قوم مغرور گمراه با همه جناياتشان براى خود قائل بودند، و در اين صورت اين سؤ ال پيش مى آيد: با اينكه عرب جاهلى عقيده به معاد نداشت، چگونه چنين سخنى را مى گفتند؟!.

ولى بايد توجه داشت كه همه آنها منكر معاد بطور مطلق نبودند، بلكه معاد جسمانى را نفى مى كردند و از اينكه انسان بار ديگر به حيات مادى باز گردد، تعجب داشتند؟ به علاوه اين تعبير ممكن است به صورت قضيه شرطيه بوده باشد يعنى آنها مى گفتند: (اگر جهان ديگرى هم در كار باشد ما در آنجا بهترين پاداش را خواهيم داشت ) و همين گونه است طرز تفكر بسيارى از جباران و منحرفان لجوج كه در عين دورى از خدا خود را به خدا از همه نزديكتر مى دانند و ادعاهاى پوچ و مسخره اى دارند.

اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه از (حسنى ) همان نعمت حسنى يعنى پسران است، چرا كه دختران را شوم و بد مى دانستند، ولى پسران را خوب و نعمت عالى مى دانستند.

ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد، لذا بلافاصله مى گويد: (ناچار براى آنها آتش دوزخ است )( لا جرم ان لهم النار ) .

يعنى نه تنها عاقبت نيكى ندارند، بلكه پايان كارشان جز آتش دوزخ نيست.

(و آنها از پيشگامان در آتشند)( و انهم مفرطون ) .

(مفرط) از ماده (فرط) (بر وزن فقط) معنى پيشگام و متقدم است.

و از آنجا كه ممكن است بعد از شنيدن داستان عرب جاهلى براى بعضى اين سؤ ال پيش آيد كه چگونه ممكن است انسان جگر گوشه خود را با آن قساوت، زنده به زير خاكها بفرستد مگر چنين چيزى امكان پذير است؟ در آيه بعد گوئى به پاسخ سؤ ال پرداخته مى گويد:

(به خدا سوگند ما پيش از تو پيامبرانى به سوى امتهاى پيشين فرستاديم، ولى شيطان اعمالشان را در نظرشان زينت داد)( تالله لقد ارسلنا الى امم من قبلك فزين لهم الشيطان اعمالهم ) .

آرى شيطان آنچنان در وسوسه هاى خود، مهارت دارد كه زشتترين و بدترين جنايات را گاهى در نظر انسان چنان زينت مى دهد كه آنرا يك افتخار مى پندارد، همانگونه كه عرب جاهلى زنده بگور كردن دختران خود را سند افتخار مى دانست و آنرا به عنوان حمايت از ناموس و حفظ حيثيت و آبروى قبيله! مدح و تمجيد مى كرد، و مى گفت: من امروز دخترم را به دست خود زير خاك مى فرستم تا فردا در يك جنگ بدست دشمن نيفتد.

جائى كه ننگين ترين اعمال را در زير فريبنده ترين ماسكها بر اثر تزيين و وسوسه شيطان امكان پذير باشد، حال بقيه كارها روشن است.

و ما امروز نمونه هاى بسيارى از اين تزيينات شيطانى را در اعمال بسيارى از افراد مى بينيم كه دزديها و غارتگريها و تجاوزها و جنايات خود را با تعبيرات مختلفى توجيه مى كنند و در زير لفافه هاى فريبنده قرار مى دهند.

سپس اضافه مى كند گروه مشركان فعلى نيز دنباله رو همان برنامه هاى انحرافى امتهاى پيشين اند كه شيطان اعمالشان را در نظرشان تزيين داده بود. (و شيطان امروز ولى و راهنما و سرپرست آنها است )!( فهو وليهم اليوم ) .

و از رهنمودهاى او الهام مى گيرند.

و به همين جهت (عذاب دردناك الهى در انتظار آنها است )( و لهم عذاب اليم ) .

در تفسير جمله( فهو وليهم اليوم ) (شيطان امروز سرپرست آنها است )

مفسران بيانات گوناگونى دارند كه شايد از همه روشنتر همانست كه در بالا گفتيم، يعنى اين جمله اشاره به وضع مشركان عرب در عصر جاهليت است كه اينها هم از برنامه هاى امتهاى منحرف پيشين پيروى كردند، و شيطان سرپرست آنها است همانگونه كه سرپرست گمراهان گذشته بود.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از جمله مزبور آن باشد كه هنوز بازماندگان امتهاى منحرف پيشين وجود دارند، و به راه انحرافى خود ادامه مى دهند و شيطان نيز امروز ولى و سرپرست آنها است، همانگونه كه در گذشته بود.

آخرين آيه مورد بحث هدف بعثت پيامبران را بيان مى كند تا روشن شود كه اگر اقوام و ملتها، هوى و هوسها، و سليقه هاى شخصى خود را كنار بگذارند و دست به دامن راهنمائى پيامبران بزنند، اثرى از اينگونه خرافه ها، اختلافها، و اعمال ضد و نقيض ‍ باقى نمى ماند، مى گويد:

(ما قرآنرا بر تو نازل نكرديم مگر به خاطر اينكه آنچه را در آن اختلاف داشته اند براى آنها تبيين كنى )( و ما انزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذى اختلفوا فيه ) .

(و اين قرآن مايه هدايت و رحمت است، براى آنها كه ايمان دارند)( و هدى و رحمة لقوم يؤ منون ) .

وسوسه هاى شيطان را از دل آنها مى زدايد، پرده هاى فريبنده نفس اماره و شيطان صفتان را از چهره حقايق كنار مى زند، خرافات و جناياتى كه در زير ماسكهاى فريبنده پنهان شده آشكار مى سازد، اختلافاتى را كه در سايه هوى و هوس پديد آمده بر مى چيند، به قساوتها پايان مى دهد، و نور هدايت و رحمت را در همه جا مى پاشد.