تفسیر نمونه جلد ۱۱

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 23300
دانلود: 1799


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 52 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23300 / دانلود: 1799
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 11

نویسنده:
فارسی

آيه (75) تا (77) و ترجمه

( ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شى ء و من رزقنه منا رزقا حسنا فهو ينفق منه سرا و جهرا هل يستون الحمد لله بل أكثرهم لا يعلمون ) (75)

( و ضرب الله مثلا رجلين أحدهما أبكم لا يقدر على شى ء و هو كل على مولئه أينما يوجهه لا يأ ت بخير هل يستوى هو و من يأ مر بالعدل و هو على صراط مستقيم ) (76)( و لله غيب السموت و الارض و ما أمر الساعة إلا كلمح البصر أو هو أقرب إن الله على كل شى ء قدير ) (77)

ترجمه:

75 - خداوند مثالى زده: برده مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست، و انسان (با ايمانى ) را كه رزق نيكو به او بخشيده است، و او پنهان و آشكار از آنچه خدا به او داده انفاق مى كند، آيا اين دو نفر يكسانند؟ شكر خدا را است، ولى اكثر آنها نمى دانند!.

76 - و خداوند مثالى (ديگر) زده است: دو نفر را كه يكى از آن دو گنگ مادر زاد است و قادر بر هيچ كارى نيست و سر بار صاحبش ميباشد، او را به سراغ هر كارى بفرستد عمل خوبى انجام نمى دهد، آيا چنين انسانى با كسى كه امر به عدل

و داد مى كند و بر راه راست قرار دارد مساوى است؟

77 - غيب آسمانها و زمين از آن خداست (و او همه را ميداند) و امر قيامت (به قدرى آسان است ) درست همانند چشم بر هم زدن، و يا از آن هم نزديكتر است (چرا كه خدا بر هر چيزى توانا است.

تفسير:

دو مثال زنده براى مؤ من و كافر!

در تعقيب آيات گذشته كه از ايمان و كفر و مؤ منان و مشركان سخن مى گفت در آيات مورد بحث با ذكر دو مثال زنده و روشن، حال اين دو گروه را مشخص مى كند:

در نخستين مثال، مشركان را به برده مملوكى كه توانائى هيچ چيز را ندارد، و مؤ منان را به انسان غنى و بى نيازى كه از امكانات خود همگان را بهرهمند ميسازد تشبيه مى كند، و مى گويد: خداوند برده مملوكى را به عنوان مثال ذكر ميكند كه قادر بر هيچ چيز نيست!( ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شى ء ) .

نه قدرت تكوينى چندانى دارد، زيرا در چنگال مولايش هميشه اسير است، و از هر نظر محدود، و نه قدرت تشريعى، زيرا حق تصرف در اموال خود (اگر اموالى داشته باشد) و همچنين ساير قرار دادهاى مربوط به خويش را ندارد.

آرى بنده بندگان خدا بودن، نتيجهاى جز اسارت و محدوديت از هر نظر نخواهد داشت.

و در مقابل آن انسان با ايمانى را مثل ميزند كه به او رزق حسن و انواع روزيها و مواهب پاكيزه بخشيده است( و من رزقناه منا رزقا حسنا ) .

اين انسان آزاده با داشتن امكانات فراوان پنهان و آشكار از آنچه در اختيار

دارد انفاق ميكند( و هو ينفق منه سرا و جهرا ) .

آيا اين دو نفر يكسانند؟!( هل يستوون ) .

مسلما نه، بنابر اين همه حمد و ستايش مخصوص خداست( الحمد لله ) .

خداوندى كه بندهاش آزاده و پر قدرت و پر بخشش است، نه از آن بتها كه بندگانشان آنچنان ناتوان و محدود و بى قدرت و اسيرند! ولى اكثر آنها (مشركان ) نمى دانند( بل اكثر هم لا يعلمون ) .

دگر بار مثال گوياى ديگرى براى بندگان بت، و مؤ منان راستين ميزند و آنها را به ترتيب به گنگ مادرزادى كه در عين حال برده و ناتوان است، و يك انسان آزاده گويا كه دائما به عدل و داد دعوت ميكند و بر صراط مستقيم قرار دارد تشبيه مى نمايد، مى فرمايد:

(خداوند دو مرد را مثل زده است، كه يكى از آنها گنگ مادر زاد است و قادر بر هيچ كارى نيست )( و ضرب الله مثلا رجلين احدهما ابكم لا يقدر على شى ء ) .

(او در عين برده بودن سربارى است براى مولا و صاحبش( و هو كل على مولاه ) .

به همين دليل او را به دنبال هر برنامهاى بفرستد توانائى بر انجام كار خوبى ندارد( اينما يوجهه لا يات بخير ) .

به اين ترتيب او داراى چهار صفت كاملا منفى است: گنگ مادر زاد بودن ناتوانى مطلق، سربار صاحبش بودن، و هنگامى كه به دنبال كارى فرستاده شود، هيچ گام مثبتى بر نخواهد داشت.

اين صفات چهارگانه كه در عين حال علت و معلول يكديگرند، ترسيمى از يك انسان، صددرصد منفى است، كه وجودش، منشا هيچ خير و بركتى نمى باشد، و سربار جامعه و يا خانواده خويش است.

(آيا چنين كسى با آنكس كه زبان گويا و فصيح دارد، و مرتبا به عدل و داد دعوت مى كند، و بر جاده صاف، و راه راست قرار دارد، مساوى است؟!( هل يستوى هو و من يامر بالعدل و هو على صراط مستقيم ) .

گرچه در اينجا بيش از دو صفت بيان نشده: دعوت مستمر به عدل و داد و داشتن روش مستقيم و برنامه صحيح و خالى از هر گونه انحراف، ولى اين دو صفت خود بيانگر صفات ديگرى است، آيا كسى كه دائما دعوت به عدل و داد ميكند، ممكن است شخصى گنگ يا ترسو و بى شخصيت بوده باشد؟ نه هرگز، چنين كس زبانى گويا، و منطقى محكم و ارادهاى نيرومند و شجاعت و شهامت كافى دارد.

آيا كسى كه همواره بر صراط مستقيم گام ميزند، انسان بى دست و پا و ناتوان و بيهوش و كم عقل است؟ هرگز، مسلما شخصى است كنجكاو، باهوش، پر تدبير و با استقامت.

مقايسه اين دو فرد با هم، بيانگر فاصله زيادى است كه در ميان طرز فكر بت پرستى و خدا پرستى وجود دارد و روشن كننده تفاوت اين دو برنامه و پرورش يافتگان اين دو مكتب است.

و از آنجا كه غالبا ديدهايم قرآن، بحثهاى مربوط به توحيد و مبارزه با شرك را با مسائل مربوط به معاد و دادگاه بزرگ قيامت مى آميزد، در اينجا نيز بعد از گفتارى كه در آيات قبل در زمينه شرك و توحيد گذشت، به سراغ معاد ميرود و به پاسخ قسمتى از ايرادات مشركان پرداخته، نخست مى گويد: خداوند غيب آسمانها و زمين را ميداند( و لله غيب السماوات و الارض ) .

گويا اين پاسخى است به ايرادى كه منكران معاد جسمانى داشته اند و مى گفتند هنگامى كه ما مرديم و ذرات خاك مادر هر گوشهاى پراكنده شد، چه كسى از آنها آگاهى دارد كه جمع آوريشان كند؟

به علاوه به فرض كه ذرات آنها جمع آورى شود و به حيات باز گردند چه كسى است كه از اعمال آنها كه بدست فراموشى سپرده شده است آگاه باشد و پرونده آنها را مورد رسيدگى قرار دهد؟!

آيه فوق در يك جمله اين سؤ ال را در همه ابعادش پاسخ مى گويد كه خدا غيب همه آسمانها و زمين را ميداند، او همه جا هميشه حاضر است، بنابر اين اصولا غيب و پنهانى براى او مفهوم ندارد، همه چيز براى او شهود است و اين تعبيرات مختلف با مقايسه به وجود ما است و هماهنگ با منطق ما:

سپس اضافه ميكند: امر قيامت بقدرى آسان است درست همانند يك چشم بر هم زدن و يا از آن هم نزديكتر!( و ما امر الساعة الا كلمح البصر او هو اقرب ) .

و اين در واقع اشاره به ايراد ديگرى از منكران معاد است كه مى گفتند: چه كسى توانائى بر اين كار دارد، اين كار كار فوق العاده مشكلى است، قرآن در پاسخ آنها مى گويد: براى شما كه قدرت ناچيزى داريد اين برنامه مشكل به نظر مى رسد اما براى خداوندى كه قدرتش ‍ بى پايان است آنقدر ساده است همانند يك چشم بر هم زدن شما كه هم سريع است و هم بسيار آسان!

جالب اينكه بعد از بيان تشبيه قيام قيامت به يك نگاه سريع يا چشم بر هم زدن، جمله او (هو اقرب ) (يا از اين نزديكتر) را بيان مى كند، يعنى حتى تشبيه به نگاه سريع به خاطر تنگى بيان است، به گونهاى سريع است كه اصلا زمان براى آن مطرح نيست، و اگر تعبير به (كلمح البصر) شده به خاطر آن است كه كوتاهترين زمان در منطق شما اين است.

به هر حال اين دو جمله اشارهاى است زنده و گويا به قدرت بيانتهاى خداوند مخصوصا در زمينه مساله معاد و رستاخيز انسانها، لذا در پايان آيه مى فرمايد چون خدا بر هر چيزى تواناست( ان الله على كل شى ء قدير ) .

نكته ها:

1 - انسانهاى آزاده و اسير!

بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند مساله توحيد و شرك، يك مسأله صرفا اعتقادى و ذهنى نيست، بلكه در تمام زندگى انسان اثر ميگذارد و همه را به رنگ خود در مى آورد، توحيد در هر قلبى جوانه زند موجب حيات آن قلب، و عامل رشد و شكوفائى آن است، چرا كه توحيد افق ديد انسان را آنچنان گسترده ميكند كه به بى نهايت پيوندش ميزند.

اما به عكس، شرك انسان را در جهانى فوق العاده محدود، جهان بتهاى سنگى و چوبى و يا بشرهاى ضعيف بت گونه فرو مى برد، و ديد و درك و همت و توانائى و تلاش انسان را به همين رنگ و در همين ابعاد قرار مى دهد.

در آيات فوق، اين واقعيت در لباس مثال چنان زيبا بيان شده كه رساتر از آن ممكن نيست.

مشرك (ابكم ) است، گنگ است، گنگ مادر زاد، كه عملش از ضعف فكر و نداشتن منطق عقلى حكايت ميكند، و به خاطر اسارت در چنگال شرك توانائى بر هيچ كار مثبتى ندارد( لا يقدر على شى ء ) .

او يك انسان آزاده نيست بلكه اسير چنگال خرافات و موهومات است.

و به خاطر همين صفات، سربار جامعه، محسوب ميشود، چرا كه مقدرات خود را بدست بتها و يا انسانهاى استعمارگر ميپردازد.

او هميشه وابسته است، و تا طعم توحيد كه آئين آزادگى و استقلال است بچشد از اين وابستگى بيرون نمى آيد و هو كل على مولاه.

او با اين طرز تفكر در هر مسيرى گام بگذارد، ناكام خواهد بود، و به هر سو روى آورد خيرى نصيبش نخواهد شد (اينما يوجهه لايات بخير).

چقدر ميان يك چنين انسان كوتاه فكر و خرافى و اسير و ناتوان و فاقد برنامه با انسان آزاده شجاعى كه نه تنها خود اصول دادگرى را بكار مى بندد، بلكه دائما در جامعه خود منادى عدل و داد است، فاصله وجود دارد؟!

علاوه بر اين او به خاطر داشتن تفكر منطقى و هماهنگى با نظام توحيدى آفرينش، دائما بر جاده مستقيم كه نزديكترين جادهها است گام بر ميدارد، به سرعت به مقصود ميرسد، و سرمايه هاى وجودى خويش را در راههاى كج و انحرافى نابود نمى كند.

كوتاه سخن اينكه توحيد و شرك تنها يك عقيده نيست، يك الگوى كامل براى تمام زندگى است، يك برنامه وسيع و گسترده است كه فكر و اخلاق و عواطف و زندگى فردى و اجتماعى، سياسى و اقتصادى و فرهنگى را در بر مى گيرد، و مقايسه عربهاى مشرك عصر جاهليت با مسلمانان موحد آغاز اسلام مى تواند ترسيم روشنى از اين دو برنامه و مسير باشد.

همانها كه تا ديروز آنچنان گرفتار جهل و تفرقه و انحطاط و بدبختى بودند، كه غير از محيط محدود مملو از فقر و فساد خود را نمى شناختند، پس از آنكه گام در وادى توحيد نهادند از چنان وحدت و آگاهى و قدرتى برخوردار شدند كه سراسر جهان متمدن آن روز را در زير بال و پر گرفتند.

2 - نقش (عدالت ) و (راستى ) در زندگى انسانها

جالب اينكه در آيات فوق از ميان تمام برنامه هااى موحدان انگشت روى دعوت به عدل و گام نهادن بر جاده مستقيم گذارده شده است، و اين نشان ميدهد كه ريشه اصلى خوشبختى يك انسان يا يك جامعه انسانى در اين دو است: داشتن برنامه صحيحى كه نه شرقى باشد و نه غربى، نه منحرف به چپ و نه به راست، و سپس دعوت به اجراى اصول عدالت آنهم نه به صورت يك برنامه موقت بلكه همانگونه كه جمله يامر بالعدل مى گويد (با توجه به اينكه فعل مضارع معنى استمرار را ميرساند) يك برنامه مستمر و هميشگى باشد.

3 - در روايتى كه از طرق اهلبيت (عليهما‌السلام ) نقل شده در تفسير آيات فوق ميخوانيم الذى يامر بالعدل امير المؤ منين و الائمة (صلوات الله عليهم ): كسى كه دعوت به عدل ميكند، امير مؤ منان و امامانند.

بعضى از مفسران جمله (من يامر بالعدل ) را به حمزه و عثمان بن مظعون و يا (عمار) و (ابكم ) را به ابى بن خلف و ابو جهل مانند آنها تفسير كرده اند.

روشن است كه همه اينها از قبيل بيان مصداقهاى واضح و مهم ميباشد و هرگز دليل بر انحصار نيست، اين تفسيرها ضمنا مشخص ‍ ميكند كه آيات فوق در صدد بيان تشبيهى براى مشركان و مؤ منان است نه بتها و خداوند.