تفسیر نمونه جلد ۱۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 32111
دانلود: 2296


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 32111 / دانلود: 2296
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 12

نویسنده:
فارسی

آيه (36) تا (40) و ترجمه

( و لا تـقـف مـا ليـس لك بـه عـلم ان السـمـع و البـصـر و الفـواد كل اولئك كان عنه مسئولا ) (36)( و لا تـمـش فـى الارض مـرحـا انـك لن تـخـرق الارض و لن تـبـلغ الجبال طولا ) (37)( كل ذلك كان سيئه عند ربك مكروها ) (38)( ذلك مـمـا اوحـى اليـك ربـك مـن الحـكـمـة و لا تـجعل مع الله الها اخر فتلقى فى جهنم ملوما مدحورا ) (39)( افا صفكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا انكم لتقولون قولا عظيما ) (40)

ترجمه:

36 - از آنچه نمى دانى پيروى مكن، چرا كه گوش و چشم و دلها همه مسئولند!.

37 - روى زمـيـن بـا تـكـبـر راه مـرو، تـو نـمـى تـوانـى زمـيـن را بـشـكـافـى و طول قامتت هرگز به كوهها نمى رسد؟

38 - همه اينها گناهش نزد پروردگار تو منفور است.

39 - ايـن احـكـام از حـكـمـتـهـائى اسـت كـه پروردگارت به تو وحى فرستاده، و هرگز مـعـبـودى بـا الله قـرار مـده كه در جهنم مى افتى در حالى كه مورد سرزنش خواهى بود و رانده

شده (درگاه خدا).

40 - آيـا خـداونـد پـسـران مخصوص شما قرار داد و خودش دخترانى از فرشتگان انتخاب كرد؟! شما سخن بزرگ (و بسيار زشتى ) مى گوئيد!

تفسير:

تنها از علم پيروى كن

در آيـات گـذشـتـه يـك سـلسـله از اصوليترين تعليمات و احكام اسلامى را خوانديم، از توحيد كه خمير مايه اين تعليمات است گرفته تا دستوراتى مربوط به شئون مختلف زندگى فردى و اجتماعى انسانها.

در آيـات مـورد بحث به آخرين بخش از اين احكام مى رسيم كه در آن به چند حكم مهم اشاره شده است.

1 - نـخـسـت سخن از لزوم تحقيق در همه چيز به ميان آورده، مى فرمايد: (از آنچه به آن علم ندارى پيروى مكن )( و لا تقف ما ليس لك به علم ) .

نـه در عـمـل شخصى خود از غير علم پيروى كن، و نه به هنگام قضاوت درباره ديگران، نه شهادت به غير علم بده، و نه به غير علم اعتقاد پيدا كن.

و به اين ترتيب، نهى از پيروى از غير علم معنى وسيعى دارد كه مسائلى اعتقادى و گفتار و شـهادت و قضاوت و عمل را شامل مى شود، و اينكه بعضى از مفسران آن را به بخشى از ايـن امـور مـحـدود كـرده انـد دليل روشنى ندارد، زيرا لا تقف از ماده قفو (به وزن عفو) به مـعـنـى دنباله روى از چيزى است، و مى دانيم دنباله روى از غير علم، مفهوم وسيعى دارد كه همه آنچه را گفتيم شامل مى شود.

روى اين زمينه الگوى شناخت در همه چيز، علم و يقين است، و غير آن خواه (ظن و گمان ) بـاشـد يـا (حـدس و تـخـمـيـن ) يـا (شـك و احـتـمـال ) هـيـچـكـدام قابل اعتماد نيست.

آنها كه بر اساس اين امور اعتقادى پيدا مى كنند، يا به قضاوت و داورى مـى نشينند، يا شهادت مى دهند، و يا حتى در عمل شخصى خود طبق آن رفتار مى كنند بر خلاف اين دستور صريح اسلامى گام برداشته اند.

و بـه تـعـبـيـر ديـگـر نـه شـايـعـات مـى تـوانـد مـقـيـاس قـضـاوت و شـهـادت و عمل گردد و نه قرائن ظنى و نه اخبار غير قطعى كه از منابع غير موثق بما مى رسد.

و در پـايـان آيـه دليـل ايـن نـهـى را چـنـيـن بـيـان مـى كـنـد كـه: (گـوش و چـشـم و دل هـمـگـى مـسـئولنـد) و در بـرابـر كـارهـائى كـه انـجـام داده انـد از آنـهـا سـؤ ال مى شود( ان السمع و البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسئولا ) .

ايـن مـسـئوليـتها به خاطر آن است كه سخنانى را كه انسان بدون علم و يقين مى گويد يا به اين طريق است كه از افراد غير موثق شنيده، و يا مى گويد ديده ام در حالى كه نديده، و يـا در تـفـكـر خـود دچـار قضاوتهاى بى ماخذ و بى پايه اى شده كه با واقعيت منطبق نـبـوده اسـت، بـه هـمـيـن دليـل از چـشـم و گـوش و فـكـر و عـقـل او سـؤ ال مـى شـود كـه آيـا واقـعـا شـمـا بـه ايـن مـسـائل ايـمـان داشـتـيـد كـه شـهـادت داديـد، يـا قـضـاوت كـرديـد، يا به آن معتقد شديد و عمل خود را بر آن منطبق نموديد؟!

گـر چـه بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد كـه مـنـظـور از سـؤ ال كـردن از ايـن اعـضـاء سـؤ ال از صـاحـبان آنها است، ولى با توجه به اينكه قرآن در آيات ديگر (مانند آيه 21 فصلت ) تصريح مى كند كه روز قيامت، اعضاء پيكر انسان و حـتى پوست تنش به سخن در مى آيند و حقايق را بازگو مى كنند، هيچ دليلى ندارد كه ما ظـاهـر آيـه را رهـا سـازيـم و نـگـوئيـم از خـود ايـن اعـضـاء سـؤ ال مى شود.

امـا ايـنـكـه چرا از ميان حواس انسان تنها اشاره به چشم و گوش شده است، دليلش روشن اسـت، زيـرا مـعـلومـات حـسـى انـسـان غـالبـا از ايـن دو طـريـق حاصل مى شود و بقيه تحت الشعاع آنها هستند.

يك درس مهم براى برقرارى نظم اجتماعى

در آيـه اى كـه خـوانـديم به يكى از مهمترين اصول زندگى اجتماعى اشاره شده است كه نـاديـده گـرفـتـن آن نـتـيـجـه اى جـز هرج و مرج اجتماعى و از بين رفتن روابط انسانى و پيوندهاى عاطفى نخواهد داشت.

و اگـر بـراستى اين برنامه قرآنى در كل جامعه انسانى و همه جوامع بشرى بطور دقيق اجـرا شود بسيارى از نابسامانيها كه از شايعه سازى و جوسازى و قضاوتهاى عجولانه و گمانهاى بى اساس و اخبار مشكوك و دروغ سرچشمه مى گيرد برچيده خواهد شد.

در غير اين صورت، هرج و مرج در روابط اجتماعى همه جا را فرا خواهد گرفت، هيچكس از گمان بد ديگرى در امان نخواهد بود، هيچكس به ديگرى اطمينان پيدا نخواهد كرد، و آبرو و حيثيت افراد همواره در مخاطره قرار خواهد گرفت.

در بسيارى ديگر از آيات قرآن و روايات اسلامى روى اين موضوع تكيه شده است از جمله:

1 - آيـاتـى كـه افـراد بـى ايـمـان را نسبت به پيروى از ظن و گمان شديدا مورد نكوهش قـرار داده اسـت مـانند:( و ما يتبع اكثرهم الا ظنا ان الظن لا يغنى من الحق شيئا ) : (اكثر آنها در قـضـاوتهاى خود تنها از ظن و گمان پيروى مى كنند در حالى كه ظن و گمان به هيچوجه انسان را به حق و حقيقت نمى رساند) (سوره يونس آيه 36).

2 - در جاى ديگر پيروى از گمان در رديف پيروى از هواى نفس قرار داده شده:( ان يتبعون الا الظـن و ما تهوى الانفس ) : (آنها تنها پيروى از گمان و هواى نفس مى كنند) (نجم آيه 23).

3 - در حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم: ان من حقيقة الايمان ان لا يـجـوز مـنطقك علمك: (از حقيقت ايمان اين است كه گفتارت از علمت فزونتر نباشد و بيش از آنچه مى دانى نگوئى ).

4 - در حـديث ديگرى از امام موسى بن جعفر (عليه‌السلام ) مى خوانيم كه از پدرانش چنين نـقـل مـى كـنـد ليـس لك ان تـتـكـلم بـمـا شـئت، لان الله عـز و جـل يـقـول و لا تقف ما ليس لك به علم: (تو نمى توانى هر چه را مى خواهى بگوئى، زيرا خداوند متعال مى گويد از آنچه علم ندارى پيروى نكن ).

5 - در حديث ديگرى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم كه فرمود: اياكم و الظن فان الظن اكذب الكذب: (از گمان بپرهيزيد كه گمان بدترين دروغ است ).

6 - كسى خدمت امام صادق (عليه‌السلام ) رسيد و عرض كرد من همسايگانى دارم كه كنيزان خـوانـنـده اى دارنـد، مـى خـوانـنـد و مـى نـوازنـد، و مـن گـاهـى كـه بـراى قضاء حاجت (به دسـتـشـوئى ) مـى روم نـشـستن خود را طولانى تر مى كنم، تا نغمه هاى آنها را بشنوم در حـالى كـه بـراى چـنـيـن مـنظورى نرفته ام امام صادق (عليه‌السلام ) فرمود: مگر گفتار خـداونـد را نـشـنـيـده اى كـه مـى فـرمـايـد: ان السـمـع و البـصـر و الفـواد كـل اولئك كـان عـنـه مسئولا: (گوش و چشم و قلب همگى مسئولند) او عرض كرد گويا هرگز اين آيه را از هيچكس نه عرب و نه عجم نشنيده بودم و من اكنون اين كار را ترك مى گويم و بدرگاه خدا توبه مى كنم.

در بـعـضـى از مـنابع حديث در ذيل اين روايت مى خوانيم كه امام به او دستور داد برخيز و غـسل توبه كن و به مقدارى كه مى توانى نماز بگذار چرا كه كار بسيار بدى انجام مى دادى كه اگر در آن حال مى مردى مسئوليت تو عظيم بود!

از ايـن آيـات و احـاديـث كـه از پـيـامـبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ائمه هدى (عليهم السـلام ) نـقـل شـده اسـت روشـن مـى شـود كـه اسـلام چـگـونـه چـشـم و گـوش انـسـان را مسئول مى شمرد، تا نبيند نگويد، تا نشنود قضاوت نكند، و بدون تحقيق و علم و يقين نه به چيزى معتقد شود، نه عمل كند و نه داورى نمايد.

پـيـروى از گـمـان و حـدس و تـخمين و شايعات و هر آنچه غير از علم و يقين است، خطرات بـزرگـى بـراى فـرد و جامعه ايجاد مى كند كه هر كدام به تنهائى ضايعات بزرگى دارد از جمله:

1 - تكيه بر غير علم سرچشمه پايمال شدن حقوق افراد و يا دادن حق به غير مستحق است.

2 - پـيـروى از غـيـر عـلم، آبـروى افـراد آبـرومـند را به خطر مى اندازد و خدمتگذاران را دلسرد مى كند.

3 - اعتماد بر غير علم، بازار شايعات و شايعه سازان را داغ و پررونق مى كند.

4 - پـيـروى از غـيـر عـلم، روحـيـه تـحـقـيـق و كنجكاوى را از انسان گرفته و او را فردى زودباور و ساده انديش بار مى آورد.

5 - پيروى از غير علم، روابط گرم و دوستانه را در خانه و بازار و مركز كار و همه جا به هم زده و مردم را نسبت به يكديگر بدبين مى سازد.

6 - پـيـروى از غـير علم، استقلال فكرى ما را از بين مى برد و روح را براى پذيرش هر گونه تبليغات مسموم آماده مى سازد.

7 - پـيـروى از غـيـر علم سرچشمه قضاوتهاى عجولانه و انتخابهاى فورى، در مورد همه كس و همه چيز است كه اين خود مايه انواع ناكاميها و پشيمانيها است.

راه مبارزه با پندارگرائى

تنها سؤ الى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه ما چگونه مى توانيم خود و جامعه را از ايـن عـادت زشـت و نـكـبـت بـار و عـواقـب دردنـاك آن رهـائى بـخـشـيـم. پـاسـخ ايـن سؤ ال نـيـاز بـه بـحـث طـولانـى دارد ولى بـه عـنـوان يـك دسـتـور العمل فشرده بايد به نكات زير توجه كرد:

الف - بـايـد عـواقب دردناك اين عمل را از طرق مختلف پى در پى به مردم گوشزد كرد و از آنها خواست كه در آثار شوم پيروى از غير علم بينديشند.

ب - بـايـد طـرز تـفكر و جهان بينى اسلامى را در انسانها زنده كرد تا بدانند خداوند در هـمـه حـال مـراقـب آنها است، او سميع و بصير است و حتى از افكار ما آگاه است( يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور ) ( سوره غافر آيه 19): (هر سخنى مى گوئيم ثبت و ضبط مى شـود و هـر گـامـى بـرمـى داريـم در حـسـاب مـا نـوشـتـه مـى شـود، و مسئول تمام اعمال و قضاوتها و اعتقادات خود هستيم ).

ج - بـايد سطح رشد فكرى را بالا برد چرا كه پيروى از غير علم غالبا كار عوام ساده لوح و افـراد نـاآگـاه اسـت كـه بـا شنيدن يك شايعه بى اساس فورا به آن مى چسبند و داورى مى كنند، و الگوى كار خود را از آن مى گيرند.

2 - متكبر مباش!

آيـه بـعـد به مبارزه با كبر و غرور برخاسته و با تعبير زنده و روشنى مومنان را از آن نـهـى مـى كند، روى سخن را به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده، مى گويد: (در روى زمين از روى كبر و غرور، گام برمدار)( و لا تمش فى الارض مرحا ) .

(چـرا كـه تـو نـمـى تـوانـى زمـيـن را بـشـكـافـى! و طول قامتت به كوهها نمى رسد)!

( انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا ) .

اشاره به اينكه افراد متكبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محكم به زمين مـى كـوبـنـد تـا مـردم را از آمـد و رفـت خويش آگاه سازند، گردن به آسمان مى كشند تا برترى خود را به پندار خويش بر زمينيان مشخص سازند! ولى قرآن مى گويد: آيا تو اگـر پـاى خـود را بـه زمـيـن بـكوبى هرگز مى توانى زمين را بشكافى يا ذره ناچيزى هستى بر روى اين كره عظيم خاكى.

هـمـانـند مورچه اى كه بر صخره بسيار عظيمى حركت مى كند و پاى خود را بر آن صخره مى كوبد و صخره بر حماقت و كمى ظرفيتش مى خندد.

آيـا تـو مى توانى - هر قدر گردن خود را برفرازى - هم طراز كوهها شوى يا اينكه حد اكـثـر مـى تـوانـى چـنـد سـانـتيمتر قامت خود را بلندتر نشان دهى در حالى كه حتى عظمت بـلنـدتـريـن قـله هـاى كـوهـهـاى زمـيـن در بـرابـر ايـن كـره، چـيـز قابل ذكرى نيست، و خود زمين ذره بى مقدارى است در مجموعه جهان هستى.

پس اين چه كبر و غرورى است كه تو دارى؟!.

جـالب تـوجه اينكه قرآن، تكبر و غرور را كه يك خوى خطرناك درونى است مستقيما مورد بحث قرار نداده بلكه روى پديده هاى ظاهرى آن، حتى ساده ترينش، انگشت گذاشته، و از طـرز راه رفـتن متكبران و مغروران خودخواه و بى مغز سخن گفته است، اشاره به اينكه تكبر و غرور، حتى در سطح ساده ترين آثارش، مذموم و ناپسند و شرم آور است.

و نيز اشاره به اينكه صفات درونى انسان، هر چه باشد خواه و ناخواه خود را در لابلاى اعمالش نشان مى دهد، در طرز راه رفتنش، در نگاه كردنش، در سخن گفتنش و در همه كارش.

بـه هـمـيـن دليـل تـا بـه كـوچـكـتـريـن پـديـده اى از ايـن صـفـات در اعـمـال برخورديم بايد متوجه شويم كه خطر نزديك شده و آن خوى مذموم در روح ما لانه كرده است و فورا به مبارزه با آن برخيزيم.

ضمنا از آنچه گفتيم به خوبى مى توان دريافت كه هدف قرآن از آنچه در آيه فوق آمده (هـمـچـنـين در سوره لقمان و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن ) اين است كه كبر و غرور را به طور كلى، محكوم كند، نه تنها در چهره خاصى يعنى راه رفتن.

چرا كه غرور سرچشمه بيگانگى از خدا و خويشتن، و اشتباه در قضاوت، و گم كردن راه حق، و پيوستن به خط شيطان، و آلودگى به انواع گناهان است.

على (عليه‌السلام ) در خطبه (همام ) درباره صفات پرهيزگاران مى فرمايد: و مشيهم التواضع: (آنها متواضعا راه مى روند).

نـه تـنـهـا در كـوچـه و بـازار كـه خط مشى آنها در تمام امور زندگى و حتى در مطالعات فكرى و خط سير انديشه ها توام با تواضع است.

بـرنـامـه عـمـلى پيشوايان اسلام سرمشق بسيار آموزنده اى براى هر مسلمان راستين در اين زمينه است.

در سـيـره پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم: هرگز اجازه نمى داد به هنگامى كه سوار بود افرادى در ركاب او پياده راه بروند، بلكه مى فرمود: (شما به فـلان مـكـان بـرويد و من هم مى آيم و در آنجا به هم مى رسيم، حركت كردن پياده در كنار سواره سبب غرور سوار و ذلت پياده مى شود)!

و نـيز مى خوانيم: پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بر روى خاك مى نشست، و غذاى ساده همچون غذاى بردگان مى خورد، و از گوسفند شير مى دوشيد، بر الاغ برهنه سوار مى شد.

ايـن گـونـه كـارها را حتى در زمانى كه به اوج قدرت رسيد - مانند روز فتح مكه - انجام مى داد، تا مردم گمان نكنند همين كه به جائى رسيدند باد كبر و غـرور در دمـاغ بـيـفـكـنـنـد و از مـردم كـوچـه و بـازار و مـسـتـضـعـفـان فاصله بگيرند و از حال توده هاى زحمت كش بيگانه شوند.

در حـالات عـلى (عليه‌السلام ) نـيـز مـى خـوانـيـم كـه او بـراى خـانه آب مى آورد و گاه منزل را جارو مى كرد.

و در تـاريـخ امـام مـجـتـبـى (عليه‌السلام ) مى خوانيم كه با داشتن مركب هاى متعدد، بيست مـرتـبـه پـيـاده به خانه خدا مشرف شد و مى فرمود: من براى تواضع در پيشگاه خدا اين عمل را انجام مى دهم.

آيـه بـعـد بـه عـنـوان تـاكـيـدى بـر تـمـام احـكـامـى كـه در مـورد تـحـريـم شـرك و قتل نفس و زنا و فرزندكشى و تصرف در مال يتيمان و آزار پدر و مادر و مانند آن در آيات پـيـشـيـن گـذشـت مـيـگـويـد: (تـمـام ايـنـهـا گـنـاهـش نـزد پـروردگـارت مـنـفـور است )( كل ذلك كان سيئه عند ربك مكروها ) .

از ايـن تـعـبير روشن مى شود كه بر خلاف گفته پيروان مكتب جبر، خدا هرگز اراده نكرده اسـت گـنـاهـى از كـسـى سـر بزند، چرا كه اگر چنين چيزى را اراده كرده بود با كراهت و ناخشنودى كه در اين آيه روى آن تاكيد شده است سازگار نبود.

و نـيـز ضـمـنـا روشـن مـى شـود كه تعبير مكروه در لسان قرآن حتى در مورد بزرگترين گناهان نيز به كار مى رود.

3 - مشرك مشو؟

بـاز بـراى تـاكـيـد بـيـشـتـر و ايـنكه اين احكام حكيمانه همگى از وحى الهى سرچشمه مى گـيـرد، اضـافـه مـى كند: (اينها از امور حكمت آميزى است كه پروردگارت به تو وحى فرستاده است )( ذلك مما اوحى اليك ربك من الحكمة ) .

تـعـبير به (حكمت ) اشاره به اين است كه اين احكام آسمانى در عين اينكه از وحى الهى سـرچـشـمـه مـى گـيـرد بـا تـرازوى عـقـل، نـيـز كـامـلا قـابـل سـنـجـش و قـابـل درك اسـت، چـه كـسـى مـى تـوانـد زشـتـى شـرك يـا قـتل نفس، يا آزار پدر و مادر و همچنين قبح زنا، و كبر و غرور، و ظلم به يتيمان، و عواقب شوم پيمانشكنى و مانند آن را انكار كند.

بـه تـعـبـيـر ديـگر اين احكام هم از طريق حكمت عقلى، اثبات شده است، و هم از طريق وحى الهـى، و اصـول هـمـه احـكـام الهـى چنين است هر چند جزئيات آنرا در بسيارى از اوقات با چـراغ كـم فروغ عقل نمى توان تشخيص داد و تنها در پرتو نورافكن نيرومند وحى بايد درك كرد.

بـعـضى از مفسران از تعبير (حكمت ) اين استفاده را نيز كرده اند كه احكام متعددى كه در آيـات پـيـشـيـن گـذشـت از احـكـام ثـابـت و مـسـتـحـكـم و غـيـر قـابـل نـسـخ اسـت كـه در هـمـه اديـان آسـمـانـى بـوده اسـت، فـى المـثـل شـرك و قـتـل نـفس و زنا و پيمان شكنى، چيزى نيست كه در هيچ مذهبى، مجاز شمرده شده باشد، پس اين احكام جزء محكمات و قوانين ثابت محسوب مى شود.

سپس همانگونه كه آغاز اين احكام از تحريم شرك شروع شده بود با تاكيد بر تحريم شـرك آنـرا پـايـان مـى دهـد و مـى گـويـد: (هـرگـز بـراى خـداونـد يـگـانـه شـريـكـى قـائل مـبـاش و مـعـبـود ديـگـرى را در كـنـار الله قـرار مـده )( و لا تجعل مع الله الها آخر ) .

چـرا كـه ايـن امـر سبب مى شود كه (در آتش سوزان دوزخ بيفتى در حالى كه هم سرزنش خلق خدا دامنگير تو شود و هم طرد و قهر خالق )( فتلقى فى جهنم ملوما مدحورا ) .

در حقيقت شرك و دوگانه پرستى، خميرمايه همه انحرافات و جنايات و گناهان است، لذا بيان اين سلسله احكام اساسى اسلام از شرك شروع شد و به شرك نيز پايان يافت.

در آخـريـن آيـه مـورد بحث، به يكى از افكار خرافى مشركان اشاره كرده و پايه منطق و تـفـكـر آنـها را به اين وسيله روشن مى سازد و آن اينكه: بسيارى از آنها معتقد بودند كه فـرشـتـگـان دختران خدا هستند در حالى كه خودشان از شنيدن نام دختر، ننگ و عار داشتند و تولد او را در خانه خود مايه بدبختى و سرشكستگى مى پنداشتند!.

قرآن از منطق خود آنها اتخاذ سند كرده، مى گويد: (آيا پروردگار شما پسران را تنها در سـهـم شـمـا قـرار داد و خـود از فـرشـتـگان دخترانى انتخاب كرد)( افاصفاكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا ) .

بدون شك فرزندان دختر همانند فرزندان پسر از مواهب الهى هستند و هيچگونه تفاوتى از نظر ارزش انسانى ندارند، اصولا بقاء نسل بشر بدون هيچ يك از آنها امكان پذير نيست و بـه هـمـيـن دليل تحقير دختران كه مخصوص جوامع جاهلى بوده و هست يك فكر خرافى است كه ريشه هاى آنرا در بحثهاى گذشته بيان كرده ايم.

ولى هدف قرآن اين است آنها را با منطق خودشان محكوم سازد كه شما چگونه افراد نادانى هستيد براى پروردگارتان چيزى قائل مى شويد كه خود از آن عار داريد.

سپس در پايان آيه به صورت يك حكم قاطع مى گويد: (شما سخن بسيار بزرگ و كفرآميزى مى گوئيد)( انكم لتقولون قولا عظيما ) .

سخنى كه با هيچ منطقى سازگار نيست و از چندين جهت بى پايه است زيرا.

1 - اعـتـقاد به وجود فرزند براى خدا اهانت عظيمى به ساحت مقدس او است، چرا كه نه او جـسـم اسـت نـه عـوارض جـسـمـانـى دارد، نـه نـيـاز بـه بـقـاء نـسـل، بنابراين اعتقاد به فرزند براى او صرفا از عدم شناخت صفات پاكش سرچشمه مى گيرد.

2 - چـگـونـه شما فرزندان خدا را همه دختر مى دانيد؟ در حالى كه براى دختر پائينترين منزلت را قائليد اين اعتقاد سفيهانه اهانت ديگرى از نظر پندارهاى شما به خدا است.

3 - از هـمـه گـذشـتـه ايـن عقيده اهانتى به مقام فرشتگان الهى است كه فرمانبران حقند و مـقـربـان درگاه او شما از شنيدن نام دختر، وحشت داريد ولى اين مقربان الهى را همه دختر مى دانيد.

آرى بـا تـوجـه به اين امور به خوبى روشن مى شود كه اين سخن، سخن بسيار عظيم و بـزرگـى اسـت، بـزرگ از نـظـر انـحـراف از واقـعـيـات، بزرگ از نظر گناه و كيفر و بالاخره بزرگ از نظر عرف و عادت خودتان، همان عرف و عادت زشتى كه دختران معصوم را تحقير مى كرد و احترام آنها را مى كاست.

اما اينكه چرا مشركان، مشركان عرب، فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند؟ و همچنين چرا عـرب جـاهـلى دخـتـران را زنـده بگور مى كرد و از شنيدن نام آنها وحشت داشت ؟! و نيز نقش اسـلام در احـياى ارزش و مقام زن و مبارزه با هر گونه تحقير جنس زن بحثهاى مشروحى در جـلد يـازدهـم در ذيل آيات 57 تا 59 سوره نحل آمده است كه مطالعه مجدد آنرا توصيه مى كنيم.