تفسیر نمونه جلد ۱۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 32086
دانلود: 2290


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 32086 / دانلود: 2290
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 12

نویسنده:
فارسی

آيه (58) تا (60) و ترجمه

( و ان مـن قـريـة الا نحن مهلكوها قبل يوم القيمة او معذبوها عذابا شديدا كان ذلك فى الكتب مسطورا ) (58)( و ما منعنا ان نرسل بالايت الا ان كذب بها الا ولون و اتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها و ما نرسل بالايت الا تخويفا ) (59)( و اذ قـلنـا لك ان ربـك احـاط بـالنـاس و مـا جـعـلنا الرءيا التى ارينك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرءان و نخوفهم فما يزيدهم الا طغينا كبيرا ) (60)

ترجمه:

58 - هـر شـهـر و آبـادى را پيش از روز قيامت هلاك مى كنيم يا (اگر گناهكارند) به عذاب شديدى گرفتارشان خواهيم ساخت، اين در كتاب الهى (لوح محفوظ) ثبت است.

59 - هـيـچ چـيز مانع ما نبود كه اين معجزات (درخواستى بهانه جويان ) را بفرستيم، جز ايـنـكـه پـيـشـينيان (كه همين گونه درخواستها را داشتند و با ايشان هماهنگ بودند) آنها را تـكـذيـب كـردند (از جمله ) ما به (قوم ثمود ناقه داديم (معجزاتى ) كه روشنگر بود، اما آنها بر آن ستم كردند (و ناقه را به هلاكت

رساندند) ما معجزات را فقط براى تخويف (و اتمام حجت ) مى فرستيم.

60 - بـه يـاد آور زمـانـى را كـه بـه تـو گـفـتـيـم پـروردگـارت احـاطـه كـامـل بـه مـردم دارد (و از وضعشان كاملا آگاه است ) ما آن رؤ يائى را به تو نشان داديم فقط براى آزمايش مردم بود، همچنين شجره ملعونه را كه در قرآن ذكر كرده ايم، ما آنها را تخويف (و انذار) مى كنيم اما جز بر طغيانشان افزوده نمى شود.

تفسير:

تسليم بهانهجويان نشو!

بـه دنـبـال بـحـثـهـائى كه با مشركان در زمينه توحيد و معاد در آيات گذشته خوانديم، نـخـسـتين آيه مورد بحث آنها را با گفتار بيدار كننده اى اندرز مى دهد و پايان و فناء اين دنيا را در مقابل ديدگان عقلشان مجسم مى سازد تا بدانند اين سرا، سراى فانى است، و سـراى بـقـا جـاى ديـگـر اسـت، خـود را بـراى مـقـابله با نتائج اعمالشان آماده سازند مى گـويـد: (هـيـچ آبـادى در روى زمـيـن نـيـسـت مـگـر ايـنـكـه مـا آن را قبل از روز قيامت هلاك مى كنيم، يا به عذاب شديدى گرفتار مى سازيم )( و ان من قرية الا نحن مهلكوها قبل يوم القيامة او معذبوها عذابا شديدا ) .

بـدكـاران سـتـمـگـر و طاغيان گردنكش را به وسيله عذاب نابود مى كنيم و ديگران را با مرگ طبيعى و يا حوادث معمولى.

بـالاخـره ايـن جـهـان پـايـان مـى گـيـرد و هـمـه راه فـنـا را مـى پـيـمـايـنـد و ايـن يـك اصل مسلم و قطعى است كه در كتاب الهى ثبت است( كان ذلك فى الكتاب مسطورا ) .

ايـن كـتاب همان لوح محفوظ، همان علم بى پايان پروردگار و همان مجموعه قوانين تخلف ناپذير خداوند در جهان هستى است.

با توجه به اين اصل قطعى و غير قابل تغيير، مشركان گمراه و ستمگران آلوده بايد از هم اكنون حساب كار خويش را برسند كه اگر تا پايان اين جهان هم زنده بمانند باز عاقبتش فنا و سپس بازگشت به حساب و جزا است.

در اينجا اين ايراد براى مشركان باقى مى ماند كه خوب ما بحثى نداريم ايمان بياوريم، امـا بـه ايـن شرط كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هر معجزهاى را كه ما پيشنهاد مى كنيم انجام دهد، و در واقع به بهانه جوئيهاى ما تن در دهد.

قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گـويـد: (هـيـچ چـيـز مـانـع مـا نبود كه اين گونه معجزات را بـفـرسـتـيـم جـز ايـنـكـه پـيـشـيـنـيـان آن را تـكـذيـب كـردنـد)( و مـا مـنـعـنـا ان نرسل بالايات الا ان كذب بها الاولون ) .

اشاره به اينكه: معجزاتى كه دليل صدق پيامبر است به قدر كافى فرستاده شده و اما معجزات اقتراحى و پيشنهادى شما، چيزى نيست كه با آن موافقت شود، چرا كه پس از مشاهده بـاز ايـمـان نـخـواهـيـد آورد، اگـر بـپـرسـنـد بـه چـه دليل ؟ در پاسخ گفته مى شود به دليل اينكه امتهاى گذشته كه آنها هم شرائطى كاملا مـشـابـه شـمـا داشـتـنـد نـيـز چـنـيـن پيشنهادهاى بهانه جويانهاى را كردند، بعدا هم ايمان نياوردند.

(سپس قرآن روى يك نمونه روشن از اين مساله انگشت گذارده مى گويد) (ما به قوم ثمود ناقه داديم كه روشنگر بود)( و آتينا ثمود الناقة مبصرة ) .

همان شترى كه به فرمان خدا از كوه سر برآورد، چرا كه تقاضاى چنين معجزهاى را كرده بودند، معجزهاى روشن و روشنگر!

(ولى بـا ايـن حـال آنـهـا ايـمـان نـيـاوردنـد و بـه آن نـاقـه سـتـم كـردنـد و او را بـه قتل رساندند)( فظلموا بها ) .

اصـولا برنامه ما اين نيست كه هر كسى معجزهاى پيشنهاد كند پيامبر تسليم او گردد (ما آيـات و مـعـجـزات را جـز بـراى تـخـويـف مـردم و اتـمـام حـجـت نـمـى فـرسـتـيـم )( و مـا نرسل بالايات الا تخويفا ) .

پـيامبران ما افراد خارق العاده گر نيستند كه بنشينند و هر كسى پيشنهادى كند آنرا انجام دهـنـد، وظـيـفـه آنـهـا ابـلاغ دعـوت الهـى و تـعـليـم و تـربـيـت و بـر پـا نـمـودن حـكـومـت عـدل و داد است، منتها بايد براى اثبات رابطه خود با خدا به اندازه كافى معجزه ارائه دهند، همين و بس.

سـپس پيامبرش را در برابر سرسختى و لجاجت دشمنان دلدارى مى دهد و مى گويد: اگر آنـهـا در مـقـابـل سخنانت اين چنين لجاجت به خرج مى دهند و ايمان نمى آورند مطلب تازه اى نـيـسـت، (بـه خـاطـر بـيـاور هنگامى را كه ما به تو گفتيم پروردگارت از وضع مردم بخوبى آگاه است و احاطه علمى به آنها دارد)( و اذ قلنا لك ان ربك احاط بالناس ) .

هميشه در برابر دعوت پيامبران، گروهى پاكدل ايـمـان آورده انـد و گـروهـى مـتـعـصـب و لجـوج بـه بـهـانـه جـوئى و كارشكنى و دشمنى برخاسته اند، در گذشته چنين بوده، امروز نيز چنين است.

سپس اضافه مى كند: (ما رويائى را كه به تو نشان داديم تنها به عنوان آزمايش مردم بود)( و ما جعلنا الرويا التى اريناك الا فتنة للناس ) .

(هـمـچـنـيـن (شـجـره ملعونه ) را كه در قرآن به آن اشاره كرده ايم، آن نيز آزمايشى براى مردم است ).( و الشجرة الملعونة فى القرآن ) .

در مورد تفسير اين (رؤ يا) و همچنين (شجره ملعونه ) در نكات بحث خواهيم كرد.

در پـايـان اضـافه مى كند ما اين كوردلان لجوج را از راههاى مختلف تخويف مى كنيم ولى بـرنامه هاى سازنده چيزى جز طغيان و سركشى بر آنها نمى افزايد)( و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا ) .

چرا كه اگر دل و جان آدمى آماده پذيرش حق نباشد، نه تنها سخن حق در آن اثـر نـمـى گذارد، بلكه غالبا نتيجه معكوس مى دهد و به خاطر سرسختى و مقاومت منفى بر گمراهى و لجاجتشان مى افزايد (دقت كنيد).

نكته ها:

1 - روياى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و شجره ملعونه

در تفسير اين (رؤ يا) ميان مفسران گفتگو بسيار است:

الف: جـمـعـى از مـفـسـران گـفـته اند كه رؤ يا در اينجا به معنى خواب نيست بلكه مشاهده واقعى چشم است و آن را اشاره به داستان معراج كه در آغاز همين سوره آمده دانسته اند.

قـرآن طـبـق اين تفسير مى گويد: ماجراى معراج آزمايشى براى مردم بود به خاطر آن است كـه صـبـحگاهان كه پيامبر داستان معراج را بيان كرد، سر و صدا پيرامون آن برخاست، دشـمـنـان آن را بـه بـاد مـسـخـره گـرفـتـند، افراد ضعيف الايمان با شك و ترديد به آن نـگـريـستند، و مؤ منان راستين آنرا به طور كامل پذيرفتند، چرا كه در برابر قدرت خدا همه اين مسائل، سهل است.

تنها ايراد مهمى كه به اين تفسير متوجه مى شود اين است كه رويا معمولا به معنى خواب است نه مشاهده در بيدارى.

ب: از ابـن عـبـاس نقل شده كه رويا اشاره به خوابى است كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در سال (حديبيه ) (سال ششم هجرت ) در مدينه ديد و به مردم بشارت داد كـه شـما در آينده نزديكى بر قريش پيروز خواهيد شد و در نهايت آرامش وارد مسجدالحرام مـى شـويـد، ولى مـى دانـيـم ايـن خـواب در آن سـال تـحـقـق نـيـافـت بـلكـه دو سال بعد يعنى در سال فتح مكه صورت پذيرفت، ولى همين مقدار تاخير سبب شد كه مؤ مـنـان در بـوته آزمايش قرار گيرند، آنها كه ايمان ضعيفى داشتند گرفتار شك و شبهه شـدنـد، در حالى كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) صريحا به آنها مى گفت: من به شما نگفتم امسال به مكه مى رويد گفتم در آينده نزديك چنين خواهد شد (و چنين هم شد).

ايـرادى كـه بـه ايـن تـفـسـيـر مـتـوجـه مـى شـود آنـسـت كـه سـوره بـنـى اسـرائيـل از سـوره هـاى مـكـى اسـت و مـاجـراى حـديـبـيـه، در سال ششم هجرت واقع شده است!

ج: جمعى از مفسران شيعه و اهل تسنن نقل كرده اند كه اين خواب اشاره به جريان معروفى كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در خواب ديد ميمونهائى از منبر او بالا مى روند و پـائيـن مى آيند، بسيار از اين مساله غمگين شد، آنچنان كه بعد از آن كمتر مى خنديد (اين مـيـمونها را بنى اميه تفسير كرده اند كه يكى بعد از ديگرى بر جاى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـشـسـتـنـد در حـالى كه از يكديگر تقليد مى كردند و افرادى فاقد شخصيت بودند و حكومت اسلامى و خلافت رسول الله را به فساد كشيدند).

ايـن روايـت را (فـخـر رازى ) در تـفـسـيـر كـبـيـر، و (قـرطـبـى ) مـفـسـر مـعـروف اهـل تـسـنـن در تـفـسـيـر الجـامـع، و (طـبـرسـى ) در مـجـمـع البـيـان و جـمـعـى ديـگـر نـقـل كـرده اند، و مرحوم فيض كاشانى در تفسير صافى مى گويد: اين روايت از روايات معروف در ميان عامه و خاصه است.

البـتـه ايـن سـه تـفسير منافاتى با هم ندارند، ممكن است هر سه در معنى آيه جمع باشد ولى همانگونه كه گفتيم تفسير دوم با مكى بودن سوره سازگار نيست.

اما شجره ملعونه در اين مورد نيز با تفسيرهاى متعددى روبرو مى شويم:

الف - (شـجـره ملعونه ) كه در قرآن از آن نام برده شده، (شجره زقوم ) است و آن درخـتـى اسـت كـه طـبـق آيه 64 سوره صافات در بن جهنم مى رويد، و ثمره اى ناگوار و رنج آور دارد (انها شجرة تخرج فى اصل الجحيم ) اين شجره طبق آيات 46 تا 47 سوره دخـان خـوراك گـنـاهـكـاران است، نه همچون طعامهاى اين دنيا بلكه همچون فلز گداخته در دل مى جوشد كه تفسير آن به طور كامل به خواست

خدا در ذيل آيات سوره دخان خواهد آمد.

بـدون شـك شـجـره زقـوم، هـيـچ شـبـاهـتـى بـا درخـتـان ايـن دنـيـا نـدارد، و بـه هـمـيـن دليـل از لابـلاى آتـش مـى رويـد، بـديـهـى اسـت مـا تـنـهـا از ايـن گـونـه مسائل كه مربوط به جهان ديگر است شبحى را درك مى كنيم.

ولى مـشـركـان قـريـش، ايـن تـعـبـيـر قـرآن را بـخـاطـر جـهل و نادانى به باد مسخره مى گرفتند، ابوجهل مى گفت: محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شـمـا را به آتشى تهديد مى كند كه سنگها را مى سوزاند، سپس چنين مى پندارد كه در دوزخ، درخت مى رويد!

و نـيز از ابوجهل نقل شده كه به عنوان سخريه، خرما و كره، حاضر مى كرد و مى خورد و بـه يـاران خـود مـى گـفـت از ايـن بـخـوريـد كـه (زقـوم ) هـمـين است! (روح المعانى ذيل آيه )

روى همين جهت، قرآن در آيات مورد بحث، اين شجره ملعونه را وسيله اى براى آزمايش مردم مـعـرفـى مـى كـند، چرا كه مشركان لجوج آنرا به سخريه مى گيرند و مؤ منين راستين در برابر آن تسليمند.

ممكن است سؤ ال شود كه اين شجره در قرآن به عنوان (شجره ملعونه ) نيامده است ؟

در پاسخ مى گوئيم ممكن است منظور لعن خورندگان آن باشد، بعلاوه لعن چيزى جز بعد از رحمت خدا نيست، و بديهى است چنين درختى، از رحمت پروردگار بسيار دور است.

ب - (شجره ملعونه ) قوم سركش يهود هستند، آنها همانند درختى هستند با شاخ و برگ فراوان اما مطرود درگاه پروردگار.

ج - در بـسـيـارى از تـفـسـيـرهـاى شـيـعـه و اهـل تـسـنـن نقل شده كه (شجره ملعونه )، بنى اميه هستند.

فخر رازى در تفسير خود روايتى در اين زمينه از ابن عباس مفسر معروف اسلامى نقل مى كند.

اين تفسير متناسب روايتى است كه در بالا در رابطه با روياى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آورديـم، و نـيـز مـتـنـاسـب بـا حـديـثـى اسـت كـه از عـايـشـه نـقـل شـده كـه رو بـه مـروان كرد و گفت: لعن الله اباك و انت فى صلبه فانت بعض من لعنه الله: (خدا پدر ترا لعنت كرد، در حالى كه تو در صلب او بودى، بنابراين تو بخشى هستى از كسى كه خدايش لعن كرده است )!

بـاز در ايـنجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه در كجاى قرآن، شجره خبيثه بنى اميه مورد لعن واقع شده است ؟

در پـاسـخ مـى گـوئيـم در سوره ابراهيم آيه 26 آنجا كه سخن از (شجره خبيثه ) به ميان آمده با توجه به مفهوم وسيعى كه شجره خبيثه دارد و با توجه به رواياتى كه در تـفـسـيـر آن وارد شـده و شـجره خبيثه را به بنى اميه تفسير نموده، و نيز با توجه به ايـنـكـه (خـبـيثه ) از نظر معنى با (ملعونه )، متلازم است مى توان گفت كه در قرآن ذكر شده است.

قـابـل توجه اينكه بسيارى از اين تفسيرها، و يا همه آنها، منافاتى با هم ندارند، و ممكن اسـت (شـجـره مـلعـونه ) در قرآن اشاره به هر گروه منافق و خبيث و مطرود درگاه خدا، مـخـصـوصـا گـروهـهـائى هـمـانـنـد بـنـى امـيـه و يـهـوديـان سـنـگدل و لجوج و همه كسانى كه در خط آنها گام برمى دارند، باشد، و شجره زقوم در قيامت تجسمى از وجود اين شجرات خبيثه در جهان ديگر است، و همه اين شجرات خبيثه مايه آزمايش و امتحان مؤ منان راستين در اين جهان هستند.

يـهـوديـانـى كـه امـروز بـر مـراكز حساس اسلامى غاصبانه مسلط شده اند، و هر ساعت در گوشه اى از جهان آتشى برمى افروزند و آنهمه جنايت و بيدادگرى

دارنـد، هـمچنين منافقانى كه با آنها معاملات سياسى و غير سياسى كرده و مى كنند، و همه سـلطـه گـرانـى كـه خـط بـنـى امـيـه را در بـرابـر اسـلام در كـل كـشـورهـاى اسـلامـى تـعـقـيـب مـى نـمـايـنـد، و نـيكان را از صحنه اجتماع كنار مى زنند، فـرومـايـگـان را بـر گـرده مـردم مـسـلط مـى كـنند، دوستان حق و مجاهدان راستين را شهيد و بازماندگان دوران جاهليت را بر سر كار مى گمارند، همه اينها شاخ و برگ شجره خبيثه معلونه هستند و آزمايشى براى مردم!.

2 - بهانه هاى منكران اعجاز

مـى دانـيـم بـعـضـى از غافلان عصر ما اين نغمه را ساز كرده اند كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اصلا معجزه اى (جز قرآن ) نداشته است، آنها براى گفتار خود بـه هـر بـهـانـه اى تـوسـل مـى جـويـنـد، از جـمـله آيـه فـوق (و مـا مـنـعـنـا ان نـرسل بالايات...) را دليل بر اين گرفته اند كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بر خلاف پيامبران پيشين، اقدام به معجزه نكرد.

ولى تـعـجـب در ايـن اسـت كـه ايـنـهـا آغـاز آيـه را چـسـبيده اند و پايان آن را رها كرده اند، ذيـل هـمـيـن آيـه مـى گـويـد:( و مـا نرسل بالايات الا تخويفا ) : (ما آيات را تنها به خاطر تخويف منكران مى فرستيم ).

اين تعبير نشان مى دهد كه معجزات بر دو گونه است:

دسته اول معجزاتى است كه براى اثبات صدق دعوت پيامبر و تشويق ايمان آورندگان و تخويف منكران ضرورت دارد.

بـخـش دوم مـعجزاتى است كه جنبه اقتراحى يعنى (پيشنهاد بهانه جويانه ) دارد، و در تـاريـخ پـيـامـبـران، نـمـونـه هـاى مـتـعددى از آن را مى بينيم كه در برابر منكران انجام گـرديـد، ولى آنـهـا هـرگـز ايـمـان نـيـاوردنـد و بـه هـمـيـن دليـل بـه مـجـازاتهاى الهى گرفتار شدند (چرا كه اگر معجزات پيشنهادى انجام شد، و با اين حال، ايمان نياورند، استحقاق مجازات سريع را خواهند يافت ).

بـنابراين آنچه را قرآن در آيه فوق در مورد پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـفـى مـى كـنـد تـنـهـا بـخـش دوم از مـعـجـزات اسـت، نـه بـخـش اول كه وجود آن از دعوى نبوت تفكيك ناپذير است.

درسـت است كه قرآن به تنهائى يك معجزه روشن جاويدان است و هر گاه جز آن، معجزه اى ديـگر براى پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نبود ما مى توانستيم به صدق دعـوت او پـى بـريـم، ولى بدون شك قرآن يك معجزه روحانى و معنوى است و براى آنها كـه اهـل فكر و انديشه اند بهترين گواه است، اما نمى توان انكار كرد كه ضميمه كردن ايـن مـعـجـزه بـا معجزات محسوس ‍ مادى براى افراد عادى و توده مردم نهايت اهميت را داشته اسـت، بخصوص اينكه قرآن مرتبا از اين گونه معجزات در مورد ساير پيامبران خبر مى دهـد و بـدون شـك، ايـن سـبـب مـى شـود كـه مردم در خواست چنان معجزاتى از پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بكنند، و بگويند تو چگونه ادعا مى كنى كه برترين و آخرين پيامبران الهى هستى و نمى توانى كوچكترين معجزات آنها را انجام دهى ؟.

مـسـلمـا در بـرابر اين سؤال، پاسخ قانع كننده اى جز اين وجود نداشت كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نمونه اى از معجزات پيامبران سلف را ارائه دهد.

تواريخ متواتر اسلامى نيز مى گويد پيامبر اسلام چنين معجزاتى را ارائه داده است.

در آيـات مـتعددى از قرآن به نمونه هائى از اين معجزات، مانند پيشگوئيهاى مختلف نسبت به حوادث آينده، و يا كمك فرشتگان به ارتش اسلام براى براندازى دشمنان، و خارق عادات ديگرى كه مخصوصا در جنگهاى اسلامى به وقوع پيوست برخورد مى كنيم.

3 - انكار گذشتگان چه ارتباطى به آيندگان دارد؟!

گـاهـى ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه قـرآن در آيـات فـوق مى گويد: چون گذشتگان، معجزاتى را پيشنهاد كردند و پس از انجام آنها باز به تكذيب و انكار برخاستند، اين امر سبب شد كه ما به پيشنهادهاى شما در اين زمينه ترتيب اثر ندهيم.

آيا تكذيب پيشينيان سبب محروميت نسلهاى بعد مى شود؟

پاسخ اين سؤ ال با توجه به آنچه در بالا گفتيم روشن است، زيرا اين يك تعبير رائج اسـت كـه (مثلا) مى گوئيم ما نمى توانيم تسليم بهانه جوئيهاى تو شويم، اگر طرف مـقـابـل بـپـرسـد چـرا؟ مى گوئيم اين كار سابقه زياد دارد كه ديگران چنين پيشنهادهائى كردند اما بعدا تسليم حق نشدند، شرائط و وضع شما نيز همانند آنهاست.

از ايـن گـذشـتـه شـما روش آنها را تأييد مى كنيد و با آن موافقت داريد، و عملا هم ثابت كـرده ايـد كـه در صـدد تـحـقـيـق و جـسـتـجوى حق نيستيد بلكه هدفتان بهانه جوئى و به دنبال آن، لجاجت و سرسختى و انكار همه چيز است، بنابراين انجام پيشنهادهاى شما بى معنى خواهد بود.

و لذا هـمـيـن كـه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به آنها خبر داد، دوزخيان از درختى بـه نـام زقـوم كـه در اعـمـاق جـهنم مى رويد و داراى اوصافى چنين و چنان است تغذيه مى كـنـنـد، فـورا - هـمـانـطـور كه قبلا گفتيم - به سخريه و استهزاء برخاستند، گاهى مى گـفـتـنـد: زقـوم چـيـزى جز خرما و كره نيست! و بيائيد اين غذاى چرب و شيرين را به ياد زقـوم بـخـوريـم! و زمـانـى مـى گـفـتـنـد: دوزخـى كـه آتـشـش از دل سـنـگ بـيـرون مـى آيـد چـگـونه درخت در آن مى رويد، در حالى كه روشن بود اين درخت همانند درختهاى اين جهان نيست.