تفسیر نمونه جلد ۱۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 32113
دانلود: 2296


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 32113 / دانلود: 2296
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 12

نویسنده:
فارسی

آيه (73) تا (75) و ترجمه

( و ان كادوا ليفتنونك عن الذى اوحينا اليك لتفترى علينا غيره و اذا لا تخذوك خليلا ) (73)( و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا ) (74)( اذا لاذقناك ضعف الحيوة و ضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا ) (75)

ترجمه:

73 - نـزديـك بـود آنها (با وسوسه هاى خود) تو را از آنچه وحى كرده ايم بفريبند، تا غير آنرا به ما نسبت دهى، و در آن صورت تو را دوست خود انتخاب كنند!

74 - و اگـر مـا تـو را ثـابـت قـدم نمى ساختيم (و در پرتو مقام عصمت مصون از انحراف نبودى ) نزديك بود كمى به آنها تمايل كنى!

75 - و اگـر چـنـيـن مـى كـردى مـا دو برابر مجازات (مشركان ) در حيات دنيا، و دو برابر (مـجـازات آنـهـا) را بـعـد از مـرگ، به تو مى چشانيديم، سپس در برابر ما ياورى نمى يافتى!.

شأن نزول:

در مـورد ايـن آيـات بـحـث انـگـيـز شـاءن نـزولهـاى مـخـتـلفـى نقل كرده اند كه بعضى از آنها با تاريخ نزول آنها به هيچوجه سازگار نيست، ولى از آنـجـا كـه ايـن شـاءن نزولها دستاويزى براى بعضى از منحرفان شده است به ذكر همه آنـهـا مـى پـردازيـم: مـرحـوم طـبـرسـى در (مـجـمـع البـيـان ) پـنـج قول در اين زمينه نقل كرده است:

1 - قريش به پيامبر گفتند ما به تو اجازه نمى دهيم دست به حجر الاسود بـگـذارى تـا لااقـل بـا ديـده احـتـرام بـه خـدايـان مـا بـنـگـرى، پـيـامـبـر در دل گـفـت: خـدا كـه مـى دانـد مـن از ايـن بـتها متنفرم اما چه مانعى دارد نگاهى به سوى آنها بـيـفـكـنـم تـا بـگـذارنـد اسـتـلام حـجـر الاسـود كـنـم، آيـات فـوق نازل شد و پيامبر را از اين كار نهى كرد.

2 - قـريـش پـيـشـنـهاد كردند دست از ناسزاگوئى به خدايان ما و سبك شمردن عقلهايمان بردار، و اين بردگان و افراد بى سر و پا را كه بوى بد از آنها به مشام مى رسد از دور خود دور كن، تا در مجلس تو حضور يابيم و به سخنانت گوش فرا دهيم.

پـيـامـبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به اميد اينكه آنها مسلمان شوند در فكر بود كه خـواسـتـه آنـانـرا (هـر چـنـد مـوقـت ) بـپـذيـرد كـه آيـات فـوق نازل شد و پيامبر را بر حذر داشت.

3 - پـيـامـبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بتها را از مسجد الحرام بيرون ريخت، قريش تـقـاضـا كـردنـد كـه اجـازه دهـد بـتـى كـه بـر كـوه مـروه نـزديـك خـانـه خـدا بـود بـه حـال خـود بـمـاند، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نخست به خاطر پيشبرد هدفهاى سياسى تصميم گرفت به اين پيشنهاد عمل كند ولى بعد از آن صرفنظر نمود، و دستور داد آن بـت را نـيـز شـكـسـتـنـد، در ايـن هـنـگـام آيـات فـوق نازل شد.

4 - جمعى از نمايندگان قبيله (ثقيف ) خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدند و عـرض كـردنـد مـا بـا تـو بـيـعـت مـى كـنـيـم امـا بـه سـه شـرط: اول در مـوقـع نـمـاز بـراى ركـوع و سـجـود خم نشويم! دوم بتهايمان را به دست خودمان نـشـكـنـيـم، خـودت بـشـكـن! سـوم اجـازه بـده بـت (لات ) يكسال بماند!

پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود دينى كه در آن ركوع و سجود نباشد به درد نـمـى خـورد، و امـا شـكـسـتـن بـتـهـايـتـان بـه دسـت خـودتـان مـايـليـد انجام دهيد، اگر مايل نيستيد ما خودمان مى شكنيم! و اما عبادت (لات ) من به شما چنين اجازه اى را نمى دهم.

در ايـن هـنـگـام پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) برخواست و وضو گرفت و عمر رو به مردم كرد

و گفت: چرا پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را آزار مى دهيد؟ او هرگز اجازه نخواهد داد بتها در سرزمين عرب باشد، ولى درخواست كنندگان همچنان به درخواست خود ادامه مى دادند تا اين آيات نازل شد.

5 - گـروهـى از نـمـايـنـدگـان طـايـفـه ثـقـيـف خـدمـتـش رسـيـدنـد و گـفـتـنـد يـكسال به ما مهلت بده تا هدايائى را كه براى بتها مى آورند بگيريم، هنگامى كه اين كار انجام شد خود ما بتها را مى شكنيم، و اسلام مى آوريم، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در فـكـر بـود كـه روى جـهـاتـى ايـن مـهـلت را بـه آنـهـا بـدهـد كـه آيـات نـازل شـد و شـديـدا نـهـى كـرد. شـاءن نـزولهـاى ديـگـرى شـبـيـه آنـچه در بالا آمد نيز نقل شده است.

ولى شايد نياز به توضيح نداشته باشد كه نادرست بودن اكثر آنها در خودشان نهفته اسـت، زيـرا آمـدن نـمايندگان قبائل و تقاضاهاى آنها از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و يـا بـيـرون ريـخـتـن بـتـها از مسجد الحرام و شكستن آنها، همه بعد از فتح مكه در سـال هـشـتـم هـجـرت بـوده، در حـالى كـه ايـن سـوره اسـاسـا قـبـل از هجرت پيامبر نازل شده است، و در آن زمان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنين قدرت ظاهرى نداشت كه مشركان در برابرش اينچنين تواضع كنند.

قـطع نظر از اين موضوع بى اساس بودن بعضى ديگر از آنها نيز از توضيحاتى كه در ذيل خواهد آمد روشن مى شود.

تفسير:

مجازات كمترين انعطاف در برابر شرك!

بـا تـوجـه بـه بـحـثى كه در آيات گذشته پيرامون شرك و مشركان بود در آيات مورد بحث به پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هشدار مى دهد كه از وسوسه هاى اين گـروه بـر حـذر باشد، مبادا كمترين ضعفى در مبارزه با شرك و بت پرستى به خود راه بدهد، كه بايد با قاطعيت هر چه تمامتر دنبال گردد.

نـخـسـت مـى گـويـد: (نـزديـك بـود وسـوسـه هـاى آنـهـا در دل تو اثر بگذارد، و از

آنچه ما بر تو وحى فرستاده ايم بفريبند، تا غير آن را به ما نسبت دهى، آنگاه ترا به عنوان دوست خود بپذيرند)( و ان كادوا ليفتنونك عن الذى اوحينا اليك لتفترى علينا غيره و اذا لاتخذوك خليلا ) .

(و اگـر مـا قـلب ترا بر حق و حقيقت، تثبيت نكرده بوديم (و در پرتو نور عصمت ثابت قـدم نـشـده بـودى ) نـزديـك بـود كـمـى بـه آنـهـا اعـتـمـاد كـنـى و تمايل نمائى )( و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا ) .

(و اگر چنين مى كردى ما دو برابر مجازات مشركان در حيات دنيا، و دو چندان بعد از مرگ بـه تو مى چشانيديم، سپس در برابر ما يار و ياورى نمى يافتى )( اذا لاذقناك ضعف الحياة و ضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا ) .

نكته ها:

1 - آيا پيامبر روى خوش به مشركان نشان داد؟

گـر چـه بـهـانـه جـويان خواسته اند، آيات فوق را دستاويزى براى نفى معصوم بودن پيامبران بگيرند، و بگويند طبق آيات فوق و شاءن نزولهائى كه در رابطه با آن ديده مـى شـود، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در برابر وسوسه هاى بت پرستان از خود انعطاف نشان داد، و بلافاصله از سوى خداوند مورد مواخذه قرار گرفت.

ولى خـود آيـات فوق آنقدر گويا است كه ما را از اقامه شواهد ديگر بر بطلان اين طرز تفكر بى نياز مى سازد، زيرا دومين آيه مورد بحث با صراحت مى گويد (اگر ما تو را ثـابـت قـدم نـگـاه نـداشـتـه بـوديـم، نـزديـك بـود بـه آنـهـا تـمايل پيدا كنى ) كه مفهومش اين است تثبيت الهى كه ما از آن تعبير به (مقام عصمت ) مى كنيم،

مـانـع ايـن تـمايل شد، نه اينكه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) انعطاف نشان داده بود و خداوند او را نهى و مواخذه كرد.

تـوضيح اينكه آيه اول و دوم در حقيقت اشاره به دو حالت مختلف پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است:

حالت اول كه حالت بشرى و انسان عادى است و در آيه نخست بيان شده ايجاب مى كند كه وسـوسـه هـاى دشـمنان در او اثر بگذارد، بخصوص اگر مصالحى ظاهرا در اين انعطاف بـه چشم بخورد، مانند اميد به اسلام سران شرك بعد از اين انعطاف، و يا پيشگيرى از خـونـريـزى و درگـيـريـهـاى بـيـشـتـر، و هـر بـشـر عـادى هـر قـدر قـوى بـاشـد احتمال تحت تاثير واقع شدن در برابر اين وسوسه ها را دارد.

ولى آيـه دوم جـنـبـه روحـانـى و عـصـمت الهى و لطف خاص پروردگار را بيان مى كند كه شـامـل حـال پـيـامبران مخصوصا پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در بحرانى ترين لحظات زندگى بود.

نـتـيـجـه ايـنـكـه: پـيـامـبـر بـا طـبـع بـشـرى تـا لب پـرتـگـاه قبول وسوسه هاى مشركان آمد، اما تاييد الهى او را حفظ كرد و نجات داد.

ايـن تـعـبـير درست همان تعبيرى است كه در سوره يوسف مى خوانيم كه در بحرانى ترين لحـظـات بـرهان الهى به سراغ او آمد و اگر مشاهده اين برهان نبود تسليم وسوسه هاى فوق العاده نيرومند همسر عزيز مصر مى شد( و لقد همت به و هم بها لو لا ان راى برهان ربـه كـذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين ) (سوره يوسف آيه 24).

بـه عـقـيـده مـا آيـات فـوق، نـه تـنـهـا دليـل بـر نـفـى عصمت نيست، بلكه يكى از آيات دال بر عصمت است چرا كه مسلما اين تثبيت الهى (تثبيت از نظر فكر و عواطف و تثبيت از نظر گـام هـاى عـمـلى ) مـنـحـصـر بـه ايـن مـورد نـبـوده اسـت زيـرا دليل آن در موارد مشابه نيز وجود دارد، و به اين ترتيب گواه زنده اى بر معصوم بودن پيامبران و رهبران الهى محسوب مى شود.

و امـا سـومـيـن آيـه مـورد بـحـث كـه مـى گـويـد (اگـر تـو تـمـايـل بـه آنـهـا پـيـدا كـرده بـودى، شـديـدا مـجـازات مـى شـدى ) دليـل بـر هـمـان چـيزى است كه در بحثهاى مربوط به عصمت پيامبران آمده است كه معصوم بـودن آنها جنبه اضطرارى ندارد، بلكه توام با يك نوع خود آگاهى است كه با اختيار و آزادى اراده انـجـام مـى شـود، لذا ارتـكـاب گـنـاه در چـنـيـن حـالتـى عـقـلا مـحـال نـيـسـت، بلكه عملا به خاطر آن آگاهى و ايمان خاص، وجود خارجى هرگز نخواهد يافت و اگر فرضا وجود مى يافت مشمول همان كيفرها و مجازاتهاى الهى بود. (دقت كنيد).

2 - چرا عذاب مضاعف ؟

روشـن اسـت كـه هـر قـدر مـقـام انـسـان از نـظر علم و آگاهى و معرفت و ايمان بالاتر رود، اعـمـال نيك او به همان نسبت عمق و ارزش ‍ بيشتر، و طبعا ثواب فزونترى خواهد داشت، لذا در بـعـضـى از روايـات مـى خـوانـيـم ان الثـواب عـلى قـدر العقل: (ثواب به نسبت عقل آدمى داده مى شود).

كيفرها و مجازاتها نيز به همين نسبت بالا خواهد رفت، يك انسان بى سواد و ضعيف الايمان اگـر گـنـاه كـبـيـره اى مـرتـكـب شـود، چـنـدان غـيـر مـنـتـظـره نـيـسـت و بـه هـمـيـن دليـل مـجازات كمترى دارد، اما يك فرد باايمان و عالم پرسابقه هر گاه گناه صغيره اى نـيـز انـجـام دهـد جـاى تعجب خواهد بود، و چه بسا مجازات او در برابر اين گناه كوچك از مجازات آن عامى بى سواد در برابر آن گناه كبيره شديد و سنگينتر باشد!.

بـه هـمـيـن دليـل در قرآن مجيد: درباره همسران پيامبر مى خوانيم:( يا نساء النبى من ياءت منكن بفاحشة مبينة يضاعف لها العذاب ضعفين و كان ذلك على الله يـسـيـرا و مـن يقنت منكن لله و رسوله و تعمل صالحا نؤ تها اجرها مرتين و اعتدنا لها رزقا كـريـمـا ) : (اى همسران پيامبر! هر كس از شما عمل ناشايست آشكارى انجام دهد مجازات او دو برابر خواهد شد و اين بر خدا آسان است - و هر كس از شما در پيشگاه خدا و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خضوع كند و عمل صالح انجام دهد پاداش او را دو چندان خواهيم داد، و روزى بزرگوارانه اى را براى او آماده كرده ايم ) (سوره احزاب آيه 30 و 31).

در روايـات نـيـز مـى خـوانـيـم (خـداونـد از هـفـتـاد گـنـاه جـاهـل مـى گـذرد پـيـش از آنـكـه از يـك گـنـاه عـالم بـگـذرد)! يـغـفـر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان يغفر للعالم ذنب واحد.

آيـات فـوق نيز اشاره به همين واقعيت است كه به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى گويد اگر انحراف و تمايلى به شرك و مشركان پيدا مى كردى مجازاتت را در دنيا و آخرت مضاعف مى كرديم.

3 - (ضعف ) به معنى دو و چند برابر است

تـوجـه بـه ايـن نـكته دقيقا لازم است كه (ضعف ) از نظر لغت عرب، تنها به معنى دو چندان نيست، بلكه به معنى دو و چند برابر است.

(فـيـروز آبـادى ) لغـت شناس معروف قرن هشتم هجرى در كتاب قاموس مى گويد گاه گـفـتـه مـى شود (ضعف فلان چيز) و اراده مى شود دو برابر و سه برابر مانند آن، زيرا اين كلمه به معنى اضافه نامحدود مى آيد.

شـاهـد ايـن سـخـن ايـنكه در آيات قرآن، گاه در مورد (حسنات ) مى گويد:( ان تك حسنة يضاعفها ) : (اگر عمل حسنه اى باشد خداوند آن را مضاعف مى كند)

(آيه 40 سوره نساء) و گاه مى گويد( من جاء بالحسنة فله عشر امثالها ) : (كسى كه حسنه اى انجام دهد ده برابر پاداش مى گيرد) (انعام - 160).

در روايـات اسـلامى از امام صادق (عليه‌السلام ) در تفسير آيه 261 سوره بقره نيز مى خـوانـيـم اذا احـسـن المـؤ مـن عـمـله ضـاعـف الله عـمـله بـكـل حـسـنـة سـبـعـمـأة ضـعـف، و ذلك قول الله و الله يضاعف لمن يشاء: (هنگامى كه انسان با ايمان عملى انجام دهد خداوند در بـرابـر هر كار نيكى هفتصد برابر آنرا اضافه مى كند و اين معنى سخن خدا است كه مى فرمايد( و الله يضاعف لمن يشاء ) .

ولى ايـن سـخـن مانع از آن نخواهد بود كه به هنگامى كه اين كلمه به اصطلاح (تثنيه ) بـسـتـه مـى شـود (ضـعـفـان و ضـعـفين ) به معنى دو برابر باشد، يا هنگامى كه به صـورت اضـافـه آورده مـى شـود بـه مـعـنـى سـه بـرابـر بـاشـد، مثل اينكه بگوئيم ضعف الواحد (دقت كنيد).

4 - تفسير جمله (اذا لاتخذوك خليلا).

مـشـهـور مـيـان مـفـسـريـن ايـن اسـت كـه قـرآن مـى گـويـد اگـر تـو تـمـايـل بـه خـواسته هاى مشركان پيدا مى كردى، تو را به عنوان دوست خود انتخاب مى كـردنـد، ولى بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كـه معنى اين جمله آنست كه ترا فقير و وابسته و نـيـازمـنـد خـود قـرار مـى دادنـد (در صـورت اول، خـليل از ماده خله بر وزن (قله ) به معنى دوستى است، و در صورت دوم از ماده خله بر وزن (غـله ) بـه مـعـنـى نـيـاز و فـقـر اسـت ) ولى روشـن اسـت كـه صـحـيح همان تفسير اول مى باشد.

5 - خدايا مرا به خود وامگذار

در مـنـابـع اسـلامـى مـى خـوانـيـم هـنـگـامـى كـه آيـات فـوق نـازل شـد پـيـامـبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عرض كرد اللهم لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا: (خدايا مرا حتى به اندازه

يك چشم بر هم زدن به خويشتن وامگذار)!

اين دعاى پر معنى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يك درس مهم را به همه ما مى دهد كـه در هـر حـال بـايـد بـه خـدا پناه برد و به لطف او متكى بود كه پيامبران معصوم نيز بـدون يـارى او در لغـزشگاهها مصون نخواهند بود، تا چه رسد به ما در برابر اينهمه وسوسه هاى شيطانى.

آيه (76) و (77) و ترجمه

( و ان كادوا ليستفزونك من الارض ليخرجوك منها و اذا لا يلبثون خلافك الا قليلا ) (76)( سنة من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لا تجد لسنتنا تحويلا ) (77)

ترجمه:

76 - نـزديـك بـود آنـهـا تـو را از ايـن سـرزمـيـن بـا نـيرنگ و توطئه ريشه كن و بيرون سـازنـد، امـا هـر گاه چنين مى كردند (گرفتار مجازات سخت الهى مى شدند و) بعد از تو جز مدت كمى باقى نمى ماندند!

77 - ايـن سـنـت (مـا) در پيامبرانى است كه پيش از تو فرستاديم، و هرگز براى سنت ما تغيير و دگرگونى نخواهى يافت.

شان نزول:

مـشـهـور ايـن اسـت كـه آيـات فـوق در مـورد اهـل مـكـه نازل شده است كه نشستند و تصميم گرفتند پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را از مكه بيرون كنند و بعدا اين تصميم، فسخ و مبدل بـه تـصـمـيـم بـر اعـدام پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مكه گرديد و به دنبال آن خانه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از هر سو محاصره شد، و همانگونه كه مى دانيم پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از اين حلقه محاصره، به طرز اعجاز آميزى، بيرون آمد و به سوى مدينه حركت كرد و سرآغاز هجرت گرديد.

ولى بـعـضـى گـفـتـه انـد كـه ايـن آيـات در رابـطـه بـا پـيـشـنـهـاد يـهـود مـديـنـه نـازل شده است كه براى خارج كردن پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از مدينه به خـدمـتش رسيده گفتند، اين سرزمين، سرزمين انبياء نيست، سرزمين پيامبران شام است، اگر مى خواهى دعوتت پيشرفت كند بايد آنجا بروى.

ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ايـن سـوره، مـكـى اسـت، تـنـاسـبـى بـا ايـن شـاءن نـزول نـدارد، بـه عـلاوه جمله هاى آيات فوق چنانكه خواهيم ديد نيز متناسب با محتواى اين شاءن نزول نيست.

تفسير:

توطئه شوم ديگر؟

در آيـات گـذشـتـه ديـديـم كـه مشركان مى خواستند از طريق وسوسه هاى گوناگون در پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نفوذ كنند و او را از جاده مستقيم خويش منحرف سازند كه لطف الهى به يارى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد و نقشه هاشان نقش بر آب شد.

بـه دنـبـال آن مـاجـرا طـبـق آيـات مـورد بحث، طرح ديگرى براى خنثى كردن دعوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ريـخـتـنـد، و آن اينكه او را از زادگاهش به نقطه اى كه احـتـمـالا نـقـطه خاموش و دور افتاده اى بود تبعيد كنند كه آنهم به لطف پروردگار خنثى شد.

نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحث مى گويد: (نزديك بود آنها تو را از اين سرزمين با نقشه و تحريك ماهرانه و حساب شده اى خارج سازند)( و ان كادوا ليستفزونك من الارض ليخرجوك منها ) .

بـا تـوجه به اينكه (يستفزونك ) از ماده (استفزاز) است كه گاهى به معنى ريشه كـن كـردن آمـده و گاه به معنى تحريك نمودن توام با سرعت و مهارت، معلوم مى شود كه مـشـركـان، تـوطـئه حـسـاب شـده اى چـيـده بـودنـد كـه مـحـيـط را آنـچـنـان غـيـر قابل تحمل براى پيغمبر كنند و يا توده عوام را چنان بر ضدش بشورانند كه به راحتى بتوانند او را از مكه اخراج نمايند، ولى آنها نمى دانستند كه از قدرت آنها بالاتر قدرت خداوند بزرگى است كه آنان در برابر اراده اش بسيار ضعيف و ناتوانند.

سپس قرآن به آنها هشدار مى دهد كه (اگر آنها چنين كارى را انجام مى دادند، بعد از تو جز مدت كوتاهى درنگ نمى كردند)( و اذا لا يلبثون خلافك الا قليلا )

و بـه زودى نـابـود مى شدند زيرا اين گناه بسيار عظيمى است كه مردم، رهبر دلسوز و نـجـاتـبـخـششان را، از شهر خود بيرون كنند، و به اين ترتيب بزرگترين نعمت الهى را كـفـران نـمـايـند، چنين جمعيتى ديگر حق حيات نخواهند داشت و مجازات نابود كننده الهى به سراغشان خواهد آمد.

ايـن تـنـهـا مـربـوط بـه مـشـركـان عـرب نيست: (اين سنت پيامبرانى است كه پيش از تو فرستاديم و سنت ما هرگز تغيير پذير نخواهد بود)( سنة من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لا تجد لسنتنا تحويلا ) .

اين سنت از يك منطق روشن سرچشمه مى گيرد و آن اينكه چنين قوم ناسپاسى كه چراغ هدايت خـود را مـى شـكـنـند: سنگر نجات خويش را ويران مى كنند، و طبيب دردهاى جانكاهشان را مى آزارند، آرى چنين قومى ديگر لايق رحمت الهى نيستند، و مجازات آنها را فرا خواهد گرفت، و مـى دانـيـم خـداونـد تـبـعـيـضـى در مـيـان بـنـدگـانـش قـائل نـيـسـت، يـعـنـى در مـقـابـل اعـمـال يـكـسـان (بـا شـرايـط يـكـسـان ) مـجـازات يـكسان قائل مى شود.

و اين است معنى عدم تخلف سنتهاى پروردگار، به عكس سنتهاى انسانهاى خودكامه كه يك روز مـنـافعشان ايجاب مى كند، سنتى را وضع كنند، و فردا كه منافعشان غير آن را اقتضا كند آن را حذف نموده حتى گاهى ضدش را به جايش مى نشانند.

اصـولا تـغـيـيـر سـنـتـهـا در جـوامـع انـسـانـى يـا بـه خـاطـر مـسـائل مـجـهـولى اسـت كه با گذشت زمان آشكار مى شود و به انسان نشان مى دهد كه در گذشته گرفتار اشتباهاتى شده، يا به خاطر اقتضاى منافع خاص و شرائط زندگى يـا خـودكـامـگـيـهـا اسـت، و مـى دانـيـم در ذات پـاك خـدا هـيـچـيـك از ايـن مسائل راه ندارد، سنتى را كه طبق حكمتى قرار داد، در شرائط مشابه هميشه جريان داشته و خواهد داشت.