تفسیر نمونه جلد ۱۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 32106
دانلود: 2293


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 32106 / دانلود: 2293
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 12

نویسنده:
فارسی

آيه (101) تا (104) و ترجمه

( و لقـد أتـيـنـا مـوسـى تـسـع أيـات بـيـنـات فـسـل بـنـى إسرأيل إذ جأهم فقال له فرعون إنى لا ظنك يموسى مسحورا ) (101)( قال لقد علمت ما أنزل هؤ لاء إلارب السموات و الا رض بصائر و إنى لا ظنك يا فرعون مثبورا ) (102)( فأرادأن يستفزهم من الارض فأغرقناه و من معه جميعا ) (103)( و قلنا من بعده لبنى إسرئيل اسكنوا الارض فإذا جاء وعد الاخرة جئنا بكم لفيفا ) (104)

ترجمه:

101 - مـا بـه مـوسـى نـه مـعـجـزه روشـن داديـم، از بـنـى اسـرائيـل سـؤ ال كن آن زمان كه اين (معجزات نهگانه ) به كمك آنها آمد (چگونه بودند) و فرعون به او گفت گمان مى كنم اى موسى تو ديوانه (يا ساحرى )!

102 - گفت: تو كه مى دانى اين آيات را جز پروردگار آسمانها و زمين - براى روشنى دلها - نفرستاده، و من گمان مى كنم اى فرعون تو نابود خواهى شد!

103 - (فرعون ) تصميم گرفت همه آنها را از آن سرزمين ريشه كن كند، ولى ما او و تمام كسانى را كه با او بودند

104 - و بـعـد از آن به بنى اسرائيل گفتيم در اين سرزمين (مصر و شام ساكن شويد، اما هـنـگـامـى كـه وعـده آخـرت فـرا رسـد هـمـه شـمـا را دسـتـه جـمـعـى (بـه آن دادگـاه عدل ) مى آوريم.

تفسير:

با اينهمه نشانه ها باز ايمان نياوردند

در چند آيه پيش از اين خوانديم كه مشركان چه تقاضاهاى عجيب و غريبى از پيامبر داشتند و از آنجا كه انگيزه آنها به گواهى اظهارات خودشان حقجوئى نبود بلكه هدفشان بهانه گيرى و لجاجت بود پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پاسخ منفى به آنها داد.

در آيـات مـورد بـحـث در حـقيقت نمونه اى از اين صحنه را در امتهاى پيشين بيان مى كند كه چـگـونـه انـواع خـارق عـادات و مـعـجزات را ديدند و باز هم بهانه گرفتند و راه انكار را همچنان ادامه دادند.

در آيـه نـخست ميگويد: ما به موسى نه آيه و نشان روشن داديم( و لقد آتينا موسى تسع آيات بينات ) .

در اينكه اين نه آيه چه بوده در پايان همين بحث به آن اشاره خواهيم كرد.

سـپـس بـراى تـاكـيـد بيشتر اضافه ميكند: اگر مخالفانت حتى اين موضوع را انكار كنند بـراى اتـمـام حـجـت بـه آنـهـا از بـنـى اسـرائيـل سـؤ ال كـن كـه در آن زمـان كـه ايـن آيـات بـه سـراغـشـان آمـد چـگـونـه بـودنـد( فـاسـئل بـنـى اسرائيل اذ جأهم ) ولى با اين حال فرعون گردنكش ‍ جبار و طغيانگر نه تنها تسليم نشد بلكه موسى را متهم به ساحر بودن و يا ديوانه بودن كرد و گفت: من گـمـان مـيـكـنـم اى مـوسـى تـو سـاحـر يـا ديـوانـهـاى.( فـقـال له فـرعـون انـى لاظـنـك يـا موسى مسحورا ) در بيان معنى مسحور مفسران دو تفسير گـفـتـه انـد بـعـضى آنرا به معنى ساحر دانسته اند به شهادت آيات ديگر قرآن كه مى گـويـد فـرعـون و فـرعـونـيـان هـمـه جـا او را مـتـهـم به ساحر بودن كردند، و آمدن اسم مـفـعول به معنى فاعل در لغت عرب شبيه و نظير دارد مانند مشئوم به معنى شائم كسى كه مايه بدبختى است، و مـيـمـون بـه مـعنى يامن كسى كه مايه خوشبختى است ولى جمعى ديگر از مفسران مسحور را بـه هـمـان مـعـنـى مـفـعـولى واگـذاشته اند، به معنى كسى كه سحر در او اثر گذاشته، چنانكه از آيه 39 ذاريات استفاده ميشود كه هم نسبت سحر به او دادند هم جنون.

بـه هـر حـال ايـن روش هميشگى مستكبران است كه مردان الهى را بخاطر نوآوريها، و حركت بـر ضـد مـسـير جامعه هاى فاسد، و همچنين نشاندادن خارق عادات متهم به سحر و يا جنون ميكردند، تا در افكار مردم سادهدل نفوذ كنند و آنها را از گرد پيامبران پراكنده سازند.

ولى مـوسـى در بـرابـر ايـن تـهمت ناروا سكوت نكرد و با قاطعيت هر چه تمامتر گفت اى فـرعون تو بخوبى ميدانى كه اين آيات روشنى بخش را جز پروردگار آسمانها و زمين نازل نكرده است( قال لقد علمت ما انزل هؤ لاء الا رب السموات و الارض بصائر ) .

بـنـا بـر ايـن تـو با علم و اطلاع و آگاهى حقايق را انكار ميكنى، تو بخوبى ميدانى كه اينها از طرف خدا است، و منهم ميدانم كه ميدانى!.

ايـنـهـا بـصـائر اسـت، دلائلى اسـت آشكار كه بوسيله آن مردم راه حق را پيدا كنند و براى پيمودن جاده سعادت بصيرت مى يابند.

و بـه هـمـين دليل چون حق را دانسته انكار ميكنى من فكر ميكنم اى فرعون تو سرانجام هلاك خواهى شد( و انى لاظنك يا فرعون مثبورا ) .

مثبور از ماده ثبور به معنى هلاكت است.

چـون فـرعـون نـتـوانـست در برابر استدلالهاى دندانشكن موسى مقاومت كند به همان چيزى مـتـوسـل شـده كـه هـمـه طـاغـوتـيـان بـى مـنـطـق در تـمـام قـرون و اعـصـار بـه آن متوسل ميشدند يعنى اراده كرد كه آنها را از آن سرزمين بيرون كند اما ما او و همه همراهانش را غرق كرديم( فاراد أ ن يستفزهم من الارض فاغرقناه و من معه جميعا )

يستفز از ماده استفزاز به معنى بيرون راندن به زور و عنف است.

و بـه دنـبـال ايـن پـيـروزى و نـجـات بـزرگ بـه بـنـى اسـرائيـل گـفـتـيم كه در اين سرزمين (سرزمين مصر و شام ) سكونت نمائيد( و قلنا من بعده لبنى اسرائيل اسكنوا الارض ) .

امـا هـنـگـامى كه وعده آخرت فرا رسد همه شما را به پاى ميزان حساب حاضر خواهيم كرد( فاذا جاء وعد الاخرة جئنا بكم لفيفا ) .

لفـيـف از مـاده لف بـه مـعـنى پيچيدن است، و در اينجا منظور گروهى است كه كاملا در هم آميخته و بهم پيچيده شده اند بطورى كه شخص و قبيله آنها شناخته نمى شود.

نكته ها:

1 - مـنـظـور از آيـات نه گانه - در قرآن مجيد براى موسى آيات و معجزات فراوانى آمده است از جمله:

1 - تـبـديـل شدن عصا به مار عظيم و بلعيدن ابزار ساحران( فاذا هى حية تسعى ) (طه - 20).

2 - يـد بيضاء يا درخشيدن دست موسى (عليه‌السلام ) همچون يك منبع نور( و اضمم يدك الى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء آية اخرى ) (طه 22).

3 - طوفانهاى كوبنده( فارسلنا عليهم الطوفان ) (اعراف - 133).

4 - ملخ كه بر زراعتها و درختان آنها مسلط گشت و آفت كشاورزى آبادشان شد -( و الجراد ) (اعراف - 133).

5 - قـمـل يـكـنـوع آفـت نـبـاتـى كـه غـلات را نـابـود مـيـكـرد -( و القمل ) (اعراف - 133).

6 - ضـفـادع قـوربـاغـه هـا كـه از رود نـيـل سـر بـرآوردنـد و آنـقـدر تـوليـد مـثـل كـردنـد كـه زنـدگـى آنـها را قرين بدبختى و مشكلات كرد -( و الضفادع ) (اعراف - 133).

7 - دم يـا ابـتـلاى عـمـومـى بـه خـون دمـاغ شـدن و يـا بـه رنـگ خـون درآمـدن رود نيل بطورى كه نه براى شرب قابل استفاده بود و نه كشاورزى( و الدم آيات مفصلات ) (اعراف - 133).

8 - شـكـافـتـه شـدن دريـا بـه گـونـه اى كـه بـنـى اسرائيل توانستند از آن بگذرند( و اذ فرقنا بكم البحر ) (بقره - 50.

9 - نـزول مـن و سـلوى كـه شـرح آن در ذيـل آيـه 57 سـوره بـقـره (جـلد اول صفحه 178) گذشت( و انزلنا عليكم المن و السلوى ) (بقره - 57).

10 - جـوشـيـدن چـشـمه ها از سنگ( فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا ) (بقره - 60).

11 - جـدا شـدن قـسـمـتـى از كـوه و قـرار گـرفـتـن همچون سايبانى فوق آنان( و اذ نتقنا الجبل فوقهم كانه ظلة ) (اعراف - 171).

12 - قـحـطـى و خـشـكـسـالى و كـمـبـود مـيـوه هـا( و لقـد اخـذنـا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات ) (اعراف - 130).

13 - بـازگـشـت حـيـات و زنـدگـى بـه مـقـتـولى كـه قـتـل او مـايـه اخـتـلاف شـديد ميان بنى اسرائيل شده بود( فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى الله الموتى ) (بقره - 73).

14 - استفاده از سايه ابرها كه در حرارت شديد بيابان بطور معجزه آسائى بر سر آنها قرار مى گرفت( و ظللنا عليكم الغمام ) (بقره - 57).

ولى سخن در اينجاست كه منظور از آيات نهگانه كه در آيات مورد بحث به آن اشاره شده چيست ؟

تـعـبيراتى كه در اين آيات به كار رفته نشان مى دهد كه منظور از آن معجزاتى است كه در ارتباط با فرعون و فرعونيان صورت گرفته، نه آنها كه در ارتباط با خود بنى اسـرائيـل اسـت، مـانـنـد نـزول مـن و سـلوى، و خـارج شـدن چـشـمـه از سـنـگ و امثال آن.

بـا تـوجه به اين نكته ميتوان گفت پنج موضوعى كه در آيه 133 سوره اعراف آمده جزء اين نه آيه است (طوفان، آفت نباتى، ملخ، فزونى قورباغه و خون. همچنين بدون شك دو مـعـجـزه مـعـروف مـوسـى (عليه‌السلام ): يعنى مساله عصا و يد بيضاء جزء اين آيات نـهـگـانـه خـواهـد بـود، بـه خـصـوص ايـنـكـه در سـوره نـمـل آيـه 10 تـا 12 هـمـيـن تعبير تسع آيات (آيات نهگانه را بعد از بيان اين دو معجزه بزرگ ذكر ميكند.

مـجـمـوع ايـنـهـا هـفـت امـر خـارق عـادت مـيـشـود، بـبـينيم دو آيه ديگر چيست ؟ بدون شك غرق فرعونيان و مانند آن نميتواند از اين آيات باشد چرا كه هدف بيان آياتى است كه براى هدايت فرعونيان آمده، نه آنها كه مايه نابوديشان شد.

دقـت در آيـات سوره اعراف كه بسيارى از اين آيات در آن آمده است نشان ميدهد كه منظور از دو آيه ديگر خشكسالى و كمبود انواع ميوه ها بوده است، چه اينكه بعد از معجزه عصا و يد بـيـضـاء، و قـبـل از بـيـان آيـات پـنـجـگـانـه طوفان و ملخ... چنين ميخوانيم: و لقد اخذنا آل فـرعـون بـالسـنـيـن و نـقـص مـن الثـمـرات لعـلهـم يـذكـرون: مـا آل فرعون را گرفتار خشكسالى و كمبود انواع ميوه ها كرديم شايد بيدار شوند.

گر چه ممكن است بعضى تصور كنند خشكسالى جدا از كمبود ميوه ها نيست و به اين ترتيب مجموعا يك نشانه محسوب ميشوند، اما همانگونه كه در تفسير

آيـه 130 سـوره اعـراف گـفـتيم خشكسالى هاى موقت و محدود ممكن است در درختان كمتر اثر بـگـذارد، امـا هـنـگـامـى كه طولانى گردد باعث نابودى درختان نيز خواهد شد، بنابر اين خشكسالى به تنهائى هميشه سبب نابودى ميوه ها نيست.

از ايـن گـذشته ممكن است از ميان رفتن ميوه ها بخاطر آفات ديگرى غير از خشكسالى بوده باشد.

نتيجه اينكه خارق عادات نهگانه كه در آيات مورد بحث به آن اشاره شده عبارتند از عصا، يـد بـيـضـا، طـوفـان، مـلخ، يـكـنـوع آفـت نـبـاتـى بـنـام قمل، فزونى قورباغه، خون، خشكسالى، كمبود ميوه ها.

در هـمـان سوره اعراف ميخوانيم كه بعد از ذكر اين آيات نهگانه مى گويد چون سرانجام بـا مـشـاهـده اين همه آيات ايمان نياوردند از آنها انتقام گرفتيم و در دريا غرقشان كرديم چرا كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل شدند (آيه 136 اعراف ).

البـتـه در مـنـابـع حـديـث مـا روايـاتـى در تـفـسـيـر ايـن آيـه نـقـل شـده است اما چون اين روايات با هم اختلاف دارند نميتوان آنها را معيار براى قضاوت قرار داد و به آنها اطمينان پيدا كرد.

2 - آيا سؤ ال كننده پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است - ظاهر آيات فوق اين است كـه پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـامـور بـود از بـنـى اسـرائيـل در زمـيـنـه آيـات نـهـگـانـه كـه بـر مـوسـى نـازل شـد سؤ ال كند كه چگونه فرعونيان با بهانه جوئيهاى مختلف از پذيرش حقانيت مـوسـى (عليه‌السلام ) بـا اينهمه آيات سر باز زدند، ولى از آنجا كه شخصى همانند پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـا آن عـلم و عـقـل نـيـازى بـه چـنـيـن سـؤ الى نـداشـتـه، بـعـضـى از مـفـسـران مـامـور سـؤ ال را مـخـاطـبـيـن ديـگـر دانـسـتـه انـد، امـا بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه سـؤ ال پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) براى خودش نبود بلكه براى پذيرش مشركان بوده است هيچ مانعى ندارد كه سؤ ال كننده شخص

پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) باشد تا مشركان بدانند اگر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تـسـليـم پـيـشـنـهـادهـاى جوراجور آنها نميشود بخاطر آن است كه اين پـيـشنهادها انگيزه حقجوئى ندارد، بلكه از سر لجاجت و تعصب و عناد است، همانگونه كه در داستان موسى (عليه‌السلام ) و فرعون نظير آن را ميخوانيم.

3 - مـنـظـور از ارض در ايـن آيـات كدام سرزمين است ؟ - در آيات فوق خوانديم كه خداوند بـه بـنى اسرائيل دستور داد كه اكنون كه بر دشمن پيروز شديد در ارض معهود سكونت جـوئيـد، آيـا مـنـظـور سـرزمـيـن مـصـر اسـت (هـمـيـن كـلمـه در آيـه قـبـل كـه مـى گـويد فرعون ميخواست آنها را از آن سرزمين بيرون كند به همين معنى آمده و آيات ديگر قرآن نيز مى گويد كه بنى اسرائيل وارث فرعونيان شدند). يا اينكه اشاره بـه سـرزمـين مقدس فلسطين است، زيرا بنى اسرائيل بعد از اين ماجرا به سوى سرزمين فلسطين رفتند و مامور شدند كه در آن وارد شوند.

ولى مـا بـعـيـد نـمـى دانـيـم هـر دو سـرزمـيـن مـنـظـور بـوده بـاشـد، زيـرا بـنـى اسرائيل به شهادت آيات قرآن وارث زمينهاى فرعونيان شدند و هم مالك سرزمين فلسطين.

4 - آيـا كـلمـه وعـد الاخـرة در آيـات فـوق بـه مـعـنـى سـراى آخـرت است ؟ پاسخ اين سؤ ال ظاهرا مثبت مى باشد، زيرا جمله جئنا بكم لفيفا ما همه شما را يكجا و بهم پيچيده خواهيم آورد قرينه بر اين موضوع است.

ولى بـعـضـى از مفسران بزرگ احتمال داده اند كه تعبير وعد الاخره اشاره به همان چيزى اسـت كـه در آغـاز ايـن سـوره خـوانـديـم كـه خـداونـد وعده دو پيروزى و شكست را به بنى اسـرائيـل داده بـود و از يكى به وعد اولى و از ديگرى به وعد الاخرة تعبير نموده، ولى اين احتمال با توجه به جمله جئنا بكم لفيفا بسيار بعيد به نظر ميرسد. (دقت كنيد)

آيه (105) تا (108) و ترجمه

( و بالحق أنزلناه و بالحق نزل و ما أرسلنك إلا مبشرا و نذيرا ) (105)( و قرأنا فرقناه لتقرأ ه على الناس على مكث و نزلنه تنزيلا ) (106)( قـل أمـنـوا به أولا تؤ منوا إن الذين أوتوا العلم من قبله إذا يتلى عليهم يخرون للا ذقان سجدا ) (107)( و يقولون سبحن ربنا إن كان وعد ربنا لمفعولا ) (108)( و يخرون للا ذقان يبكون و يزيدهم خشوعا ) (109)

ترجمه:

105 - مـا قـرآن را بـه حـق نـازل كـرديـم، و بـه حـق نازل شد، و تو را جز براى بشارت و بيم دادن نفرستاديم.

106 - ما قرآنى بر تو نازل كرديم كه به صورت آيات جدا از هم مى باشد، تا آن را تـدريـجـا و بـا آرامـش بـر مـردم بـخوانى (و جذب دلها شود) و بطور قطع اين قرآنرا ما نازل كرديم.

107 - بـگـو: چـه شما ايمان بياوريد، و چه نياوريد، آنها كه پيش از اين علم و دانش به آنان داده شده هنگامى كه (اين آيات ) بر آنها خوانده ميشود به خاك ميافتند و سحده مى كند.

108 - و ميگويند منزه است پروردگار ما كه وعده هايش قطعا انجام شدنى است.

109 - آنـهـا (بـى اخـتـيـار) به زمين ميافتند (و سجده مى كنند) و اشك مى ريزند و هر زمان خشوعشان فزونتر ميشود.

تفسير:

عاشقان حق!

بـار ديـگـر قرآن به سراغ اهميت و عظمت اين كتاب آسمانى ميرود و به پاسخ بعضى از ايرادات و يا بهانه جوئيهاى مخالفان مى پردازد.

نـخـست مى گويد: ما قرآن را به حق نازل كرديم( و بالحق انزلناه ) بلافاصله اضافه ميكند و به حق نازل شد( و بالحق نزل ) .

و ما تو را جز براى بشارت و بيم دادن نفرستاديم و حق هيچگونه تغيير در محتواى قرآن ندارى( و ما ارسلناك الا مبشرا و نذيرا )

در ايـنـكـه فـرق مـيـان جـمـله اول (و بـالحـق انـزلنـاه ) و جـمـله دوم (و بـالحـق نزل ) چيست ؟ مفسران بيانات گوناگونى دارند از جمله:

1 - مـنـظـور از جـمـله اول ايـن اسـت كـه مـا مـقـدر سـاخـتـيـم قـرآن بـه حـق نـازل شـود و جـمـله دوم اضافه ميكند اين تقدير تحقق يافت، بنا بر اين يكى اشاره به تقدير است، و ديگرى به مرحله فعليت.

2 - مـنـظـور از جـمـله اول ايـن است كه ماده و محتواى قرآن حق است، و جمله دوم اشاره به اين است كه نتيجه و ثمره آن نيز حق ميباشد.

3 - مـنـظـور از جـمـله اول ايـن اسـت كـه مـا قـرآن را بـه حـق نـازل كـرديـم، و جـمـله دوم مـى گـويـد چـون پـيـامـبـر از خـود حـق دخل و تصرفى نداشت به حق نازل شد.

ولى احتمال ديگرى در اينجا نيز وجود دارد كه از تفاسير گذشته روشنتر مـى بـاشـد و آن ايـنـكـه گاه انسان شروع به كارى ميكند اما چون قدرتش محدود است نمى تواند آن را تا به آخر بطور صحيح پياده كند، اما كسى كه از همه چيز آگاه است، و بر هـمـه چـيـز تـوانـاسـت، هـم آغـاز را صـحـيـح شـروع مـيـكـنـد و هـم انـجـام را بـطـور كـامـل تـحـقق مى بخشد، فى المثل گاهى انسان آب زلالى را از سرچشمه رها ميكند، اما چون نـمـى تـوانـد در مـسـيـر راه آن را از آلودگـيـهـا حـفـظ كـنـد پـاك و زلال بدست مصرف كننده نمى رسد، ولى آن كس كه از هر نظر بر كار خود مسلط است، هم آن را پـاك و زلال از چـشـمـه بـيـرون مـى آورد، و هـم آنـرا پـاك و زلال در ظرفهاى تشنگان و نوشندگان وارد مى سازد.

قـرآن نـيـز درسـت چـنـيـن كـتـابـى اسـت كـه بـه حـق از نـاحـيـه خـداونـد نـازل شـده اسـت و در تـمـام مـسـيـر ابـلاغ چـه در آن مـرحـله كـه واسـطـه جـبـرئيل بوده، و چه در آن مرحله كه گيرنده پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بود، در هـمـه حـال آنرا از هر نظر حفظ و حراست فرمود، و حتى با گذشت زمان به مقتضاى( انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ) دست هيچگونه تحريف بدامانش دراز نشده و نخواهد شد، چرا كه خدا پاسداريش را بر عهده گرفته است.

بـنـابـر ايـن، ايـن آب زلال وحى الهى از عصر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تا پايان جهان دست نخورده به همه دلها راه مى يابد.

در آيـه بـعـد به پاسخ يكى از بهانه گيريهاى مخالفان كه مى گفتند چرا قرآن يكجا بـر پـيـامـبـر نـازل نـشـده، و روش نـزول آن حـتـما تدريجى است (همانگونه كه آيه 32 فرقان به آن اشاره مى كندپرداخته مى گويد:

مـا قـرآنـى بـر تو نازل كرديم كه به صورت آيات جدا از هم مى باشد، تا با آرامش و بـطـور تـدريـج بـر مـردم بـخـوانـى و بـه خـوبـى جـذب دلهـا و فـكـرهـا گـردد، و در عمل نيز كاملا پياده شود( و قرآنا فرقناه لتقرأ ه على الناس على مكث ) .

و بـاز بـراى تـاكـيـد بـيـشـتـر مـى گـويـد تـمـامـى ايـن قـرآن را بـطـور قـطـع مـا نازل كرديم( و نزلناه تنزيلا ) .

بـدون شـك بـراى افـراد سـطـحـى مـخـصـوصـا اگـر بـهـانـه جـو بـاشـنـد ايـن اشـكـال در كـيفيت نزول قرآن پيدا خواهد شد كه چرا اين كتاب آسمانى بزرگ كه پايه و مايه اسلام است، و رهنماى كل بشر، و محور همه قوانين حقوقى اجتماعى و سياسى و عبادى مـسلمانان محسوب ميشود، به صورت كامل يكجا بر پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل نگرديد، تا مردم پيوسته آنرا از آغاز بخوانند و تا انجامش با خبر باشند؟!

ولى كمى دقت براى حل اين ايراد كافى است زيرا:

اولا قـرآن گر چه نامش كتاب است، ولى همچون كتابهاى تاليفى انسانها نمى باشد كه بـنـشـيـنند و موضوعى را در نظر بگيرند، و فصول و ابوابش را تنظيم كنند، و برشته تـحـريـر در آورنـد، بـلكـه كـتـابـى اسـت كـه با حوادث عصر خود يعنى با بيست و سه سـال دوران نـبـوت پـيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با رويدادهايش پيوند و ارتباط ناگسستنى دارد.

چـگـونـه مـمـكـن اسـت كـتـابـى كـه بـا حـوادث بـيـسـت و سـه سال در ارتباط بوده يكجا و در يكروز نازل شود؟!

مـگـر مـمـكـن اسـت هـمـه حـوادث 23 سـال را در يـكـروز جـمـع آورى كـرد، تـا مسائل مربوط به آن يكجا در قرآن نازل شود؟!

فـى المـثـل قـسـمـتهاى زيادى در قرآن در رابطه با غزوات اسلامى است، و بخشهائى در باره عملكردهاى منافقان. و مسائلى در مورد هيئتهائى كه از اقوام مختلف نزد پـيـامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى آمدند و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـه فـرمـان الهـى در بـرابـر آنـهـا اقـدامـهـائى بـه عمل مى آورد مى باشد.

آيا ممكن است همه اينها روز اول نوشته شود؟

ثـانـيـا - قرآن كتابى است كه تنها جنبه تعليمى ندارد، بلكه حتما مى بايست هر آيه آن پـس از نـزول اجـرا گـردد، اگـر هـمـه قـرآن يـكـجـا نـازل مـيـشـد بـايـد يـكـجـا هـم اجـرا بـشـود، و مـيـدانـيـم كـه يـكـجـا اجـرا شـدن امـرى مـحـال بـوده اسـت، چـرا كـه اصـلاح يـك جامعه سر تا پا فاسد را در يك روز نمى توان انـجـام داد، و كـودك بـيـسـوادى را نـمـيـتـوان يـك روزه از كـلاس اول بـه دوران دكـتـرا كـشـانـد، بـه هـمـيـن دليـل قـرآن تـدريـجـا نـازل شـد تـا بـخـوبـى اجـرا گـردد، و بـه اصـطـلاح كـامـلا جـا بـيـفـتـددچـار هيچگونه تزلزل نگردد و جامعه نيز قدرت جذب و پذيرش و حفظ آنرا داشته باشد.

ثالثا - خود پيامبر كه رهبر اين انقلاب بزرگ بود بدون شك اگر مى خواست فكر خود را در اجـراى كـل قـرآن پـخـش كـنـد تا در اجراى جزء جزء، دومى براى او قدرت و آمادگى بـيـشـتـرى ايـجـاد مـيـكـرد، درسـت اسـت كـه او فـرسـتـاده خـدا و صـاحـب عـقـل و تـوانـائى بـى نـظـيـرى بود، ولى با همه اينها پذيرش تدريجى قرآن و اجراى تدريجى آن به صورت كاملترى انجام مى گرفت.

رابـعـا - نـزول تدريجى مفهومش ارتباط دائمى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با مـبدأ وحى بود ولى نزول دفعى ارتباط پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را بيش از يكبار تضمين نمى كرد.

ذيـل آيـه 32 سـوره فـرقـان كـه مـى گويد( كذلك لنثبت به فؤ ادك و رتلناه ترتيلا ) ما ايـنـچـنـيـن قـرآنـرا نـازل كـرديـم تا قلب تو را تثبيت كنيم و آنرا تدريجا و آرام بر تو خـوانـديـم اشاره به سومين فلسفه مى كند در حالى كه آيه مورد بحث ما بيشتر به دومين فـلسـفـه اشـاره دارد: ولى بـه هـر حـال مـجـمـوعـه ايـن عوامل دليل زنده و روشنى است بر نزول تدريجى قرآن و فلسفه آن.

آيه بعد براى درهم شكستن غرور مخالفان نادان مى گويد: مى خواهيد ايمان بياوريد، مى خواهيد نياوريد، آنها كه پيش از اين علم و دانش به آنها داده شده است هنگامى كه قرآن بر آنـان خـوانـده مى شود با تمام صورت بخاك مى افتند و سر تسليم در برابر آن فرود مـى آورنـد( قـل آمـنـوا بـه او لا تؤ منوا ان الذين اوتوا العلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرون للاذقان سجدا ) .

در اين آيه به چند نكته بايد توجه داشت:

1 - مفسران معمولا معتقدند كه جمله( آمنوا به او لا تؤ منوا ) ايمان بياوريد يا نياوريد دنباله مـحـذوفـى دارد كـه از قرينه كلام روشن ميشود، اين دنباله را به گونه هاى مختلفى ذكر كرده اند:

بـعـضـى گفته اند منظور اين است كه شما چه ايمان بياوريد و چه نياوريد اعجاز قرآن و استنادش به خدا روشن است.

بـعـضـى ديـگـر گفته اند: مكمل جمله اين بوده كه شما ايمان بياوريد، يا نياوريد، نفع و ضررش متوجه خودتان است.

ولى ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه جـمـله بـعـد از آن خـود مكمل جمله قبل است، چنانكه نظير آن را در زبان فارسى نيز داريم مى گوئيم تو ميخواهى سـخـن مـرا بپذير يا نپذيرآنها كه اهل دانش و فهمند مى پذيرند، كنايه از اينكه علت عدم پذيرش تو، عدم آگاهى و دانش تو است، اگر دانشى مى داشتى مى پذيرفتى.

و به تعبير ديگر اگر تو ايمان نياورى افراد آگاه و دانشمند ايمان مى آورند.

2 - مـنـظـور از الذيـن اوتـوا العلم من قبله جمعى از دانشمندان يهود و نصارا است كه پس از شـنـيـدن آيـات قـرآن و مـشـاهـده نـشـانـه هـائى كـه در تـورات و انـجـيـل خـوانـده بـودنـد ايـمـان آوردنـد، و در صـف مـؤ مـنـان راسـتين قرار گرفتند، و جزء دانشمندان اسلام شدند.

در آيـات ديـگـرى از قـرآن نـيـز اشـاره بـه اين موضوع شده است، مانند:( ليسوا سواء من اهـل الكـتاب امة قائمة يتلون آيات الله آناء الليل و هم يسجدون ) همه آنها يكسان نيستند، از اهـل كتاب جمعيتى هستند كه قيام (بحق و ايمان ) مى كنند، و پيوسته در اوقات شب آيات خدا را مى خوانند و سجده مى كنند (آيه 113 آل عمران ).

3 - يـخـرون يـعـنـى بـى اختيار به زمين مى افتند، بكار بردن اين تعبير بجاى يسجدون (سـجـده مـى كـنـنـداشـاره بـه نـكـتـه لطـيـفـى دارد، و آن ايـنـكـه آگـاهـان بـيـداردل به هنگام شنيدن آيات قرآن آنچنان مجذوب و شيفته سخنان الهى ميشوند كه بى اختيار به سجده مى افتند و دل و جان را در راه آن از دست مى دهند.

4 - اذقـان جـمع ذقن به معنى چانه است، و ميدانيم بهنگام سجده كردن كسى چانه بر زمين نـمـيـگـذارد، امـا تعبير آيه اشاره به اين است كه آنها با تمام صورت در پيشگاه خدا بر زمـيـن مـى افـتـند، حتى چانه آنها كه آخرين عضوى است كه بهنگام سجده ممكن است به زمين برسد در پيشگاه با عظمتش بر زمين قرار مى گيرد.

بـعضى از مفسران اين احتمال را نيز دادهاند كه در سجده معمولى انسان نخست پيشانى بر خـاك مـى نـهـد ولى كـسـى كـه هـمـچـون مـدهـوشـان بـر خـاك مـى افـتـد اول چانه او بر زمين قرار مى گيرد، بكار بردن اين تعبير در آيه تاكيدى است بر معنى( يخرون ) .

آيـه بـعـد گـفـتـارشـان را به هنگامى كه به سجده مى افتند بازگو مى كند: (آنها مى گويند پاك و منزه است پروردگار ما، مسلما وعده هاى پروردگارمان انجام شدنى است )( و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا ) .

آنـهـا بـا اين سخن نهايت ايمان و اعتماد خود را به ربوبيت پروردگار و صفات پاك او و هـم بـه وعـده هـائى كـه داده اسـت، اظهار مى دارند، سخنى كه در آن هم ايمان به توحيد و صفات حق و عدالت او درج است و هم نبوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و معاد، و به اين ترتيب اصول دين را در يك جمله جمع مى كنند.

بـاز بـراى تـاكـيـد بـيشتر در تاثير آن آيات الهى و اين سجده عاشقانه در آيه بعد مى گويد: (آنها با تمام صورت بر خاك مى افتند، اشكشان جارى مى شود، و خشوعشان در برابر پروردگار افزون مى گردد)( و يخرون للاءذقان يبكون و يزيدهم خشوعا )

تكرار جمله (يخرون للاذقان ) هم دليل بر تأكيد است، هم استمرار.

همچنين استفاده از فعل مضارع (يبكون ) دليل بر ادامه گريه هاى عاشقانه آنها است.

و نيز به كار بردن فعل مـضـارع در (يـزيـدهـم خـشـوعـا) (خـشـوع آنـهـا افـزون مـى شـود) دليـل ديـگـرى بـر ايـن اسـت كـه هرگز در يك حال متوقف نمى مانند و هميشه به سوى قله تـكـامل پيش مى روند، و هر زمان خشوع آنها افزون مى گردد (خشوع حالت تواضع و ادب جسمى و روحى است كه انسان در مقابل شخص و يا حقيقتى داشته باشد).

نكته ها:

1 - برنامه ريزى براى تعليم و تربيت - يكى از درسهاى مهم كه آيات فوق به ما مى آمـوزد لزوم بـرنـامـه ريـزى بـراى هر گونه انقلاب فرهنگى و فكرى و اجتماعى، و هر گـونـه بـرنـامـه تـربـيتى است، چرا كه اگر چنين برنامه اى تنظيم نگردد و در مقاطع مـخـتـلف هـر كـدام بـه مـوقـع خود پياده نشود شكست قطعى است، حتى قرآن مجيد يكجا بر پـيـامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل نشد، هر چند در علم خدا يكجا بود و يكبار در شـب قـدر مـجـمـوعـا بـر پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عـرضـه شـد، امـا نزول اجرائى آن در طول 23 سال در مقطعهاى مختلف زمانى و با برنامه ريزى دقيق بود.

جـائى كـه خدا با آن قدرت و علم بى پايانش چنين كند تكليف انسانها روشن است. اصولا ايـن يـك قـانـون و سـنـت الهـى اسـت كـه نـه تـنـهـا در عـالم (تـشريع ) بلكه در عالم (تكوين ) نيز عينيت دارد، هرگز شنيده ايد كودكى از مادر يك شبه متولد شود؟ و يا ميوه اى بـر درخـت يـك سـاعته شيرين و رسيده گردد؟ بنابراين چگونه مى توان انتظار داشت كـه مـخـصـوصـا در مـرحـله سـازنـدگـى يـك جامعه از نظر فكرى و فرهنگى و يا از نظر اقتصادى و سياسى يكشبه همه چيز اصلاح شود.

ايـن سـخـن بـدين معنى نيز هست كه اگر از تلاشهاى خود در كوتاه مدت نتيجه نگرفتيم، هـرگـز نـبايد ياس و نوميدى به خود راه دهيم، و دست از ادامه تلاش و كوشش برداريم. تـوجـه داشـتـه بـاشـيـم كـه غـالبـا پـيـروزيـهـاى نـهـائى و كامل در دراز مدت است.

2 - رابطه علم و ايمان - درس ديگرى كه از آيات فوق به وضوح مى توان فرا گرفت، رابـطـه عـلم و ايـمـان اسـت، مـى گـويد: شما چه به اين آيات الهى ايمان بياوريد چه نياوريد، (عالمان ) نه تنها به آن ايمان مى آورند بلكه آنچنان عشق

به (الله ) در وجودشان شعله مى كشد كه بى اختيار در برابر آن به سجده مى افتند و سيلاب اشك بر رخسارشان جارى مى شود، و هر زمان خضوع و خشوعشان بيشتر و ادب و احترامشان نسبت به اين آيات فزونتر مى گردد!.

تـنـهـا فـرومـايـگـان جاهل هستند كه در برخورد با حقائق گاه با بى اعتنائى و گاهى با سـخريه و استهزاء از كنار آن مى گذرند، و اگر اين گونه افراد احيانا جذب به سوى ايمان بشوند ايمانى ضعيف و ناپايدار و خالى از عشق و شور و حرارت خواهند داشت.

بـعـلاوه ايـن تـاكـيـد مـجـددى اسـت بـر ابـطـال فـرضـيـه پـوچ آنـهـا كـه خـيـال مـى كـنـنـد ديـن رابـطـه ى بـا جـهـل بـشـر دارد، قرآن مجيد بر ضد اين ادعا در موارد مختلف تاكيد مى كند كه علم و ايمان هـمـه جـا بـا هـم هـسـتـنـد، ايـمـان عـميق و پابرجا جز در سايه علم ممكن نيست، و علم نيز در مراحل عاليتر و بالاتر از ايمان كمك مى گيرد (دقت كنيد).