تفسیر نمونه جلد ۱۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 32082
دانلود: 2290


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 32082 / دانلود: 2290
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 12

نویسنده:
فارسی

آيه (110) و (111) و ترجمه

( قـل ادعـوا الله او ادعـوا الرحـمـن ايا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها و ابتغ بين ذلك سبيلا ) (110)( و قـل الحـمـد لله الذى لم يـتـخـذ ولدا و لم يـكـن له شـريك فى الملك و لم يكن له ولى من الذل و كبره تكبيرا ) (111)

ترجمه:

110 - بـگـو (الله ) را بـخـوانـيـد، يا (رحمن ) را، هر كدام را بخوانيد (ذات پاكش يكى است و) براى او نامهاى نيك است، و نمازت را زياد بلند يا آهسته مخوان و در ميان اين دو راهى (معتدل ) انتخاب كن.

111 - و بگو ستايش براى خداوندى است كه نه فرزندى براى خود انتخاب كرده، و نه شريكى در حكومت دارد و نه ولى (و حامى ) به خاطر ضعف و ذلت، و او را بسيار بزرگ بشمر.

شأن نزول:

مـفـسـران در شـاءن نـزول نـخـسـتـيـن آيـه فـوق از (ابـن عـبـاس ) چـنـيـن نـقـل كـرده انـد كـه پيامبر يك شب در مكه در حال سجده بود و خدا را به نام يا رحمان و يا رحـيـم مـى خـواند، مشركان بهانه جو از فرصت استفاده كرده و گفتند ببينيد اين مرد (ما را سـرزنـش ‍ مـى كـند كه چرا چند خدائى هستيم اما) خودش دو خدا را پرستش مى كند، در حالى كـه مـى پـنـدارد مـوحـد اسـت و يـك مـعـبـود بـيـشـتـر نـدارد، آيـه فـوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت (كه اين اسمهاى متعدد از يك ذات پاك خبر مى دهد).

تفسير:

آخرين بهانه ها

بـه دنـبـال ايـرادهـاى سـست و بى اساسى كه در آيات گذشته از زبان مشركان مطرح و پاسخ داده شد، در اين سلسله آيات به آخرين بهانه هاى آنها مى رسيم، و آن اينكه: آنها مـى گفتند چرا پيامبر، خدا را به نامهاى متعددى مى خواند با اينكه مدعى توحيد است قرآن در پاسخ آنها مى گويد:

(بـگـو شـمـا او را بـه نـام (الله ) بـخوانيد و يا به نام رحمان هر كدام را بخوانيد فـرق نـمـى كـنـد بـراى او نـامـهـاى مـتـعـدد نـيـك اسـت )( قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن اياما تدعوا فله الاسماء الحسنى ) .

ايـن كـوردلان حـتـى از زنـدگى روزمره خود غافل بودند كه گاه براى يك شخص، يا يك مكان و مانند آن اسمهاى مختلفى مى گذارند كه هر كدام معرف از زواياى وجود او بود.

آيـا بـا ايـن حـال تـعـجـب دارد خـدائى كه وجودش از هر نظر بى نهايت است و منبع و سرچشمه همه كمالات، هـمـه نـعـمـتـهـا و تـمـام نـيكيها است و گرداننده اصلى همه چرخهاى اين جهان مى باشد به تـنـاسـب هـر كـارى كـه انجام مى دهد و هر كمالى كه ذات مقدسش ‍ دارد نام مخصوص داشته باشد؟!.

اصـولا خـدا را بـا يـك نـام نـمى توان خواند، و نمى توان شناخت، بلكه نامهاى او بايد هـمـچـون صـفـاتـش بـى پـايـان باشد، تا بتواند بيانگر آن ذات شود، ولى از آنجا كه الفاظ ما، مانند همه چيزمان، محدود است نمى توانيم جز نامهاى محدودى براى او پيدا كنيم و لذا معرفت و شناخت ما هم هر چه باشد محدود است، حتى پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با آن وسعت روح مى فرمايد: (ما عرفناك حق معرفتك ).

ولى ايـن دليـل بـر آن نيست كه به اندازه عقل و درايت خويش او را نشناسيم، به خصوص كـه او خودش در شناخت ذاتش به ما كمك بسيار فرموده و با نامهاى گوناگون در كتابش از خـود يـاد كـرده اسـت، و در بـيـانـات اولياء دينش به نامهاى بيشترى كه به هزار نام بالغ مى شود برخورد مى كنيم.

بـديـهـى اسـت همه اينها اسم است، و يك معنى اسم، علامت و نشانه است، همه اينها نشانه هـائى از ذات پـاك او مـى بـاشـد، و تـمـام ايـن خـطـوط بـه يـك نـقـطه منتهى مى گردد، و بهيچوجه از توحيد ذات و صفات او نمى كاهد.

از مـيـان ايـنهمه اسماء قسمتى اهميت و عظمت بيشترى دارد، زيرا معرفت و آگاهى فزونترى به ما مى دهد كه از آن به اسماء حسنى در قرآن و روايات اسلامى تعبير شده است، و طبق روايـت معروفى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم: (خداوند نود و نه اسم دارد هر كس آنها را شماره كند داخل بهشت خواهد شد)!

دربـاره مـعـنى اسماء حسنى و اين 99 اسم به طور مشروح در جلد هفتم صفحه 25 به بعد ذيل آيه 180 سوره اعراف( و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها ) بحث مشروحى آورده ايم.

امـا مهم آن است كه بدانيم معنى شمارش اين اسماء اين نيست كه تنها اين نامها را بر زبان جارى كنيم و خدا را به آن بخوانيم تا بهشتى شويم يا مستجاب الدعوة.

بـلكـه هـدف (تـخـلق ) به اين اسماء و پياده كردن پرتوى از نامهاى عالم و رحمان و رحـيـم و جـواد و كـريم... در وجودمان مى باشد تا هم بهشتى مان كند و هم دعايمان در همه حال مستجاب!

در حـديـثـى كـه مـرحـوم صـدوق در كـتـاب (تـوحـيـد) از (هـشـام بـن حـكـم ) نـقـل كـرده چـنـيـن مى خوانيم: هشام مى گويد: از امام (عليه‌السلام ) پيرامون نامهاى خدا و مبداء

اشـتـقـاق ايـن نـامـهـا (يـعـنـى اصـلى كـه ايـن نـام از آن گـرفـتـه شـده ) سـؤ ال كردم، و گفتم آيا (الله ) از چه چيز مشتق است ؟.

امام (عليه‌السلام ) فرمود: اى هشام! از (اله ) (كه به معنى تحير است ) گرفته شده و اله مفهومش اين است كه ماءلوهى داشته باشد (كسى كه حيران و سرگردان در شناخت عمق ذات او است ).

ولى اى هـشـام! اين را بايد بدانى كه (اسم ) غير از (مسمى ) است، كسى كه تنها اسم را پرستش كند بدون معنى و محتوا كافر است، و در حقيقت چيزى را نپرستيده، و كسى كه اسم و مسمى را هر دو پرستش كند او هم كافر است زيرا دوگانه پرست است!.

امـا كـسـى كـه تـنـهـا مـسـمـى را بپرستد نه اسم را (بلكه اسم را نشانه و علامتى براى رسيدن به آن معنى بداند) اين حقيقت توحيد راستين است - فهميدى اى هشام ؟!

او مى گويد: عرض كردم كمى بيشتر برايم توضيح دهيد.

فـرمـود: خـداونـد بـزرگ 99 اسم، دارد اگر هر اسمى مسمائى داشت بايد 99 خدا داشته بـاشـيـم، ولى (الله ) نـامـى اسـت كـه بـه هـمـه ايـن صـفات اشاره مى كند، و به هر حال همه نامهاى او غير از ذات او است.

اى هـشـام! نـان نـام خـوردنـى است، و آب نام نوشيدنى، و لباس نام پوشيدنى است، و آتش نام آن ماده سوزنده است (اما همه اينها نام است، آنچه را ما مى خوريم، مى نوشيم، مى پوشيم و از سوزش آن مى هراسيم نام نيست، بلكه همان عينيت خارجى است ).

از ايـن بـحـث بگذريم: در ذيل آيه مورد بحث نظر به گفتگوى مشركان در مكه در رابطه با نماز پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و اينكه مى گفتند: او نماز خود را بلند مى خواند و مـا را نـاراحـت مـى كند، اين چه عبادتى است ؟ اين چه برنامه اى است ؟ به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دسـتـور مـى دهـد: (نـمازت را زياد بلند مخوان، زياد هم آهسته مخوان، بلكه ميان اين دو راه اعتدال را انتخاب كن )( و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها و ابتغ بين ذلك سبيلا ) .

بـنابراين آيه فوق كارى به مساله نمازهاى (جهريه ) و (اخفاتيه ) به اصطلاح مـعـروف فـقـهـى ندارد، بلكه ناظر به افراط و تفريط در بلند خواندن و آهسته خواندن اسـت، مـى گـويـد نه بيش از حد بلند بخوان و فرياد بزن، و نه بيش از حد آهسته كه تنها حركت لبها مشخص شود و صدائى به گوش نرسد.

شـأن نـزولى را كـه بـسـيـارى از مـفـسـران از ابـن عـبـاس نقل كرده اند نيز مويد همين معنى است.

روايـات مـتـعـددى كـه از طـرق اهـلبـيـت از امـام بـاقـر و امـام صـادق (عليه‌السلام ) در ذيل اين آيه آمده است نيز اشاره به همين تفسير مى كند.

بـنـابراين تفسيرهاى ديگرى كه براى اين آيه ذكر شده است همگى بيگانه از مطلب به نظر مى رسد.

امـا ايـنـكـه حـد اعـتـدال در ايـنـجـا چگونه است، و جهر و اخفاتى كه از آن نهى شده چه مى باشد؟ ظاهر اين است كه (جهر) به معنى فرياد كشيدن، و (اخفات ) به معنى آهسته خواندن آنچنان كه خود انسان هم نشنود مى باشد.

در تـفـسـيـر (عـلى بـن ابـراهـيـم ) از امـام صـادق (عليه‌السلام ) چـنـيـن نقل شد كه در تفسير آيه فرمود: الجهر بها رفع الصوت، و التخافت بها مالم تسمع نفسك، و اقراء بين ذلك: (جهر اين است كه زياد صدا را بلند كنى، و اخفات آن است كه حتى خودت نشنوى، هيچيك از اين دو را انجام نده، بلكه حد وسط ميان آن دو را انتخاب كن ).

و اما (اخفات ) و (جهر) در نمازهاى روزانه، و شبانه - همانگونه كه در بالا اشاره كـرديـم - حـكـم ديـگـرى اسـت، بـا مـفـهـوم ديـگـر، كـه دلائل جداگانه دارد، و فقهاى ما (رضوان الله عليهم ) مدارك آن را در (كتاب الصلوة ) آورده اند.

نكته:

اين حكم اسلامى يعنى اعتدال در جهر و اخفات از دو نظر به ما ديد و درك مى بخشد:

نـخـسـت از ايـن نـظـر كـه مـى گويد: عبادات خود را آنچنان انجام ندهيد كه بهانه به دست دشمنان بدهد، آنها را به استهزاء و ايرادگيرى وادارد، چه بهتر كه توام با متانت و آرامش و ادب باشد كه نه تنها نتوانند بر آن خرده گيرى كنند بلكه نمونه اى از شكوه و ادب اسلامى و ابهت و عظمت عبادات گردد.

آنها كه سعى دارند در مواقعى كه مردم استراحت كرده اند با صداهاى گوشخراشى كه از بلندگوهاى پرغوغا راه مى اندازند موجوديت جلسات خود را نشان دهند و به پندار خود با ايـن عـمـل صـداى اسـلام را به گوش ديگران برسانند، اين نه تنها صداى اسلام نيست، بلكه باعث پراكندگى مردم از اسلام و در نتيجه ضربه اى است به تبليغات دينى.

ديـگـر ايـنـكـه: ايـن بـايـد الگـوئى بـاشـد بـراى هـمـه اعـمال ما و تمام برنامه هاى اجتماعى و سياسى و اقتصادى، بايد همه اينها دور از افراط كـاريـهـا و تـنـدرويـهـا، و تـفـريـطـكـارى و مـسـامـحـه و سـهل انگارى باشد، و اصل اساسى (و ابتغ بين ذلك سبيلا) كه در آيه فوق آمده همه جا رعايت گردد.

سـرانـجـام بـه آخـريـن آيـه اين سوره (سوره اسراء) مى رسيم آيه اى كه با حمد خداوند سـوره را پـايـان مـى دهـد هـمانگونه كه با تسبيح ذات پاك او سوره آغاز شده بود، و در حـقـيـقـت ايـن آيـه نـتـيـجه اى است بر كل بحثهاى توحيدى اين سوره و محتواى همه آن مفاهيم توحيدى.

روى سـخـن را بـه پـيامبر كرده، چنين مى گويد: (بگو حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه نه فرزندى براى خود انتخاب كرده و نه شريكى در حكومت و مالكيت جهان دارد، و نـه سـرپـرسـتـى بـراى حـمـايـت در بـرابـر ذلت و نـاتـوانـى )( و قـل الحـمـد لله الذى لم يـتـخـذ ولدا و لم يـكـن له شـريـك فـى المـلك و لم يكن له ولى من الذل ) .

و چنين خدائى با چنان صفات از هر چه فكر كنى برتر و بالاتر است (بنابراين او را بزرگ دار و به عظمت بى انتهايش آشنا شو)( و كبره تكبيرا ) .

نكته ها:

1 - تـنـاسـب صـفات سه گانه - در آيه فوق به سه قسمت از صفات خدا اشاره شده كه با توجه به فرمان ذيل آيه به چهار صفت تكميل مى شود:

نـخـسـت نـفـى فـرزنـد اسـت، چـرا كـه داشـتـن فـرزنـد هـم دليل بر نياز، و هم جسمانى بودن، و هم شبيه و نظير داشتن است، و خداوند نه جسم است و نه نياز دارد و نه شبيه و نظير!.

و دومـى نـفـى شـريـك اسـت چـرا كـه وجـود شـريـك دليل بر محدوديت قدرت و حكومت، و يا عجز و ناتوانى، و يا وجود شبيه و نظير است، و مـى دانـيـم خـدا از هـمـه اين صفات پاك است، قدرتش همچون حكومتش نامحدود و هيچ شبيهى براى او نيست.

و سومى نفى ولى و حامى در برابر مشكلات و شكستها است، كه نفى اين صفت نيز از خداوند بزرگ و بى نهايت بديهى است.

و بـه تـعـبـير ديگر اين آيه هر گونه كمككار و شبيه را از خداوند نفى مى كند، چه آنكس كه پائينتر باشد (همچون فرزند) و آن كس ‍ كه همسان باشد (همچون شريك ) و آنكس كه برتر باشد (همچون ولى ).

مـرحـوم (طـبـرسـى ) در (مجمع البيان ) از بعضى از مفسران كه نامشان را صريحا ذكـر نـكـرده چـنـيـن نـقل مى كند كه اين آيه ناظر به نفى اعتقاد انحرافى سه گروه است: نـخست مسيحيان و يهود كه براى خدا فرزند قائل بودند، و ديگر مشركان عرب كه براى او شريكى مى پنداشتند، و لذا در مراسم صبح مى گفتند: لبيك لا شريك لك، الا شريكا هـو لك! و ديـگـر سـتـاره پـرسـتـان و مـجـوس، چـرا كـه آنـهـا بـراى خـدا ولى و حـامـى قائل بودند.

2 - تـكـبـيـر چـيـست ؟ - اينكه قرآن در اينجا به پيامبر به طور موكد دستور مى دهد خدا را بـزرگ بـشـمار مسلما مفهومش اعتقاد به بزرگى پروردگار است نه تنها با زبان گفتن (الله اكبر).

ايـن نـكـتـه نـيـز شـايان توجه است كه معنى اعتقاد به بزرگى خدا اين نيست كه او را در مقايسه با موجودات ديگر برتر و بالاتر بدانيم بلكه چنين مقايسه اى اصلا غلط است، مـا بـايـد او را بـرتـر از آن بـدانـيـم كـه بـا چـيـزى قابل مقايسه باشد چنانكه امام صادق (عليه‌السلام ) در گفتار كوتاه و پرمعنى خود به ما تعليم فرموده است آنجا كه در حديث مى خوانيم:

كسى نزد آنحضرت گفت: الله اكبر!

امام فرمود: خدا از چه چيز بزرگتر است ؟

عرض كرد: از همه چيز!

امام فرمود: با اين سخن خدا را محدود كردى (چون او را مقايسه با

موجودات ديگر نمودى، و برتر از آنها شمردى ).

آن مرد پرسيد: پس چه بگويم ؟

فرمود: بگو الله اكبر من ان يوصف: (خدا برتر از آن است كه به وصف درآيد).

اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم

و از آنچه ديده ايم و نوشتيم و خوانده ايم

مـجـلس تـمـام گـشـت و بـه آخـر رسـيـد عـمـر

مـا هـمـچـنـان در اول وصف تو مانده ايم

جـالب ايـنـكـه در حـديـث ديـگـرى كـه از هـمـان امـام (عليه‌السلام ) نقل شده است مى خوانيم: هنگامى كه يكى از اصحاب عرض كرد منظور بزرگتر بودن خدا از هـمـه چيز است، امام فرمود: و كان ثم شى ء فيكون اكبر منه: (آيا اصولا در برابر ذات خدا وجودى هست كه او برتر از آن باشد)؟

آن مرد صحابى از امام مى پرسد: پس چه بگويم ؟

فرمود: بگو: اكبر من ان يوصف!.

3 - پـاسـخ بـه يك سؤ ال - در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه چگونه حمد خداوند در آيه فوق در برابر صفات سلبيه قرار داده شده، در حالى كه مى دانيم (حمد) ستايش در بـرابـر صـفـات ثـبـوتـيـه مـانـند علم و قدرت است، و اما صفاتى همچون نفى فرزند و شريك و ولى با تسبيح سازگار است، نه با حمد.

در پاسخ اين سؤال مى توان گفت: هر چند قلمرو صفات ثبوتيه و سلبيه از هم جدا است و يـكـى مـتـنـاسـب تـسـبيح و ديگرى متناسب با حمد است، ولى در عينيت خارجى اين دو لازم و مـلزوم يـكـديگرند، نفى جهل از خدا حتما همراه با اثبات علم است، همانگونه كه اثبات علم براى ذات پاك او هماهنگ با نفى جهل است.

روى اين حساب مانعى ندارد كه گاهى به لازم بپردازد، و گاهى به ملزوم، هـمـانگونه كه در آغاز اين سوره تسبيح بر يك امر اثباتى شده است (سبحان الذى اسرى بـعـبـده ليـلا مـن المـسـجـد الحرام الى المسجد الاقصى ) منزه است خداوندى كه پيامبرش را شبانه از مسجدالحرام به مسجد اقصى برد).

پروردگارا! قلب ما را از نور علم و ايمان سرشار كن تا در برابر عظمتت همواره خاضع بـاشـيـم، به وعده هايت مومن و به دستوراتت گردن نهيم. جز تو را نپرستيم و به غير تو تكيه نكنيم.

بـار الهـا! بـمـا تـوفـيـق ده كـه هـرگـز در زنـدگـى خـود از مـرز اعتدال بيرون نرويم و از هر گونه افراط و تفريط بپرهيزيم.

خـداونـدا! مـا تـو را سـپـاس مـى گـوئيـم، تـو را يـگانه مى دانيم، بزرگ مى شمريم، بزرگتر از آنچه به وصف آيد، تو نيز ما را ببخش و گامهايمان را در راهت استوار دار، و بر دشمنان كه از داخل و خارج ما را احاطه كرده اند پيروز گردان.

و پـيـروزيـهـاى مـا را بـه پـيـروزى نـهـائى قـيـام مـهـدى مـوعـود ارواحـنـا فـداه متصل گردان و توفيق تكميل اين تفسير را آنچنان كه مورد رضايت و خشنودى تو است به ما مرحمت كن.

(پايان سوره اسراء)

سوره كهف

مقدمه

ايـن سـوره 110 آيـه اسـت كـه تـمـام آن - بـجـز يـك آيـه - (آيـه 28) در مـكـه نازل شده است

فضيلت سوره كهف

در فـضـيـلت ايـن سوره روايات بسيارى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ائمه اهلبيت نقل شده كه اهميت فوق العاده محتواى آن را بيان مى كند از جمله:

1 - پـيـامـبـر فـرمـود: آيا سوره اى را به شما معرفى كنم كه هفتاد هزار فرشته بهنگام نـزولش آنـرا بـدرقه كردند و عظمتش آسمان و زمين را پر كرد ياران عرض كردند آرى ؟ فـرمـود: آن سـوره كـهف است هر كس آنرا روز جمعه بخواند خداوند تا جمعه ديگر او را مى آمـرزد (و طبق روايتى او را از گناه حفظ مى كند)... و به او نورى مى بخشد كه به آسمان مى تابد و از فتنه دجال محفوظ خواهد ماند.

2 - در حـديـث ديـگـرى از پـيـامـبـر مـى خـوانـيـم: هـر كـس 10 آيـه از اول سـوره كـهـف را حـفـظ كـنـد (دجـال ) به او زيانى نمى رساند و كسى كه آيات آخر سوره را حفظ كند نور و روشنائى براى او در قيامت خواهد بود.

3 - از امـام صـادق (عليه‌السلام ) مـى خـوانـيـم: كـسى كه در هر شب جمعه سوره كهف را بـخـوانـد شـهـيد از دنيا مى رود، و با شهداء مبعوث مى شود و در روز قيامت در صف شهداء قرار مى گيرد.

بـارها گفته ايم عظمت سوره هاى قرآن و آثار معنوى و بركات اخلاقيش بخاطر محتواى آن يعنى ايمان و عمل به آن است.

و از آنجا كه يكى از مهمترين بخشهاى اين سوره داستان قيام جمعى از جوانان با شخصيت، بـر ضـد طـاغـوت و دجـال زمان خود بود، قيامى كه جان آنها را بخطر افكند و تا سر حد مرگ پيش رفتند، اما خدا آنها را حفظ كرد، توجه به اين واقعيت مى تواند نور ايمان را در دلهـاى آمـاده شـعـله ور سـازد و او را در بـرابـر گـنـاهـان و وسـوسـه دجـالان و حل شدن در محيط فاسد حفظ كند.

تـوصـيـفـهـاى تكان دهنده اى كه از مجازاتهاى دوزخ در آيات اين سوره بچشم مى خورد، و هـمـچـنين سرنوشت شومى كه در انتظار مستكبران است. و در آيات اين سوره انعكاس وسيع يـافـتـه، و تـوجـه بـه عـلم بـى پـايـان خـدا كـه در ضـمـن مـثـال جـالبـى در ايـن سـوره مـنـعـكـس اسـت هـمـگـى مـى تـوانـد ايـن اثـر را تكميل نمايد.

انسان را از فتنه هاى شياطين حفظ كند، نور پاكى و عصمت در قلب او بيفشاند و سرانجام با شهدايش محشور كند.

محتواى سوره كهف

ايـن سـوره بـا حـمـد و سـتـايـش خـداونـد آغـاز مـى شـود، و بـا تـوحـيـد و ايـمـان و عمل صالح پايان مى يابد.

مـحـتـواى اين سوره همچون ساير سوره هاى (مكى ) بيشتر بيان مبدء و معاد و بشارت و انـذار اسـت، و نيز به مساله مهمى كه مسلمانان در آن روزها سخت به آن نياز داشتند اشاره مى كند، و آن اينكه يك اقليت هر چند كوچك باشد، در برابر يك اكثريت هر چند ظاهرا قوى و نـيـرومـنـد بـاشـنـد نـبـايـد تـسـليـم گـردد، و در فـسـاد مـحـيـط حل شود، بلكه همچون گروه كوچك اصحاب كهف بايد حساب خودشان را از محيط فاسد جدا كنند، و بر ضد آن قيام نمايند.

آن روز كه توانائى دارند به مبارزه ادامه دهند و در صورت عدم توانائى، هجرت نمايند.

همچنين از جمله داستانهاى اين سوره، داستان دو نفر است كه يكى بسيار ثروتمند و مرفه امـا بـى ايمان و ديگرى فقير و تهيدست اما مومن بود، ولى او هرگز عزت و شرف خود را در برابر آن فرد بى ايمان از دست نداد، و تا آنجا كه مى توانست او را نصيحت و ارشاد كرد و سرانجام اعلام بيزارى نمود و پيروزى هم با او بود.

تـا مـؤ منان در شرائطى همچون آغاز دعوت پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بدانند اگـر ثـروتـمـندان بى ايمان جنب و جوشى دارند موقت است و خاموش شدنى همانند فقر و تنگدستى افراد باايمان.

بخش ديگرى از اين سوره به داستان موسى و خضر (هر چند نام خضر در اين سوره نيامده اسـت ) اشـاره مـى كـنـد كه چگونه موسى (عليه‌السلام ) در برابر كارهائى كه ظاهر آن زنـنـده بـود امـا بـاطـنـش پـر مـصـلحـت نـتـوانـسـت صـبر و حوصله بخرج دهد، ولى پس از توضيحات خضر به عمق مسائل كاملا آگاه شد و از بيتابى خود پشيمان گشت.

اين نيز درسى است براى همه، تا به ظواهر حوادث و رويدادها ننگرند، و بدانند در زير اين ظواهر باطنى است بسيار عميق و پر معنى.

بخش ديگرى از اين سوره ماجراى ذوالقرنين را شرح مى دهد كه چگونه شرق و غرب عالم را پـيـمـود، و با اقوام گوناگونى كه سنن و آداب بسيار متفاوتى داشتند روبرو شد، و سـرانـجـام بـا كـمـك گـروهـى از مـردم بـه مـقابله با توطئه (ياجوج ) و (ماجوج ) بـرخـاسـت و سـدى آهـنـيـن بـر سـر راه آنـهـا كـشـيـد، و نـفـوذشـان را قـطـع كـرد (شـرح كـامـل هـمـه اينها به خواست خدا بعدا خواهد آمد) تا مسلمانان با بينش وسيعتر خود را براى نـفوذ در شرق و غرب جهان آماده سازند و براى مبارزه با (ياءجوجها) و (ماءجوجها) دست اتحاد بهم دهند!.

جالب اينكه در اين سوره به سه داستان اشاره شده (داستان اصحاب كهف داستان موسى و خـضـر و داسـتـان ذوالقـرنـيـن ) كـه بر خلاف غالب داستانهاى قرآن در هيچ جاى ديگر از قـرآن سـخنى از اينها به ميان نيامده است (تنها در سوره انبياء آيه 96 به مسئله ياجوج و ماجوج بدون ذكر نام ذوالقرنين اشاره شده است ) و اين يكى از ويژگيهاى اين سوره است.

و بـه هـر حـال محتوايش از هر نظر پر بار، و تربيت كننده مى باشد.