تفسیر نمونه جلد ۱۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 32090
دانلود: 2291


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 32090 / دانلود: 2291
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 12

نویسنده:
فارسی

آيه (28) تا (31) و ترجمه

( و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تـريـد زيـنـة الحـيـوة الدنـيـا و لا تـطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هوئه و كان امره فرطا ) (28)( و قـل الحق من ربكم فمن شاء فليؤ من و من شاء فليكفر انا اعتدنا للظالمين نارا احاط بهم سـرادقـهـا و ان يـسـتـغـيـثـوا يـغـاثـوا بـمـاء كالمهل يشوى الوجوه بئس الشراب و سأت مرتفقا ) (29)( ان الذين امنوا و عملوا الصالحات انا لا نضيع اجر من احسن عملا ) (30)( اولئك لهـم جـنـات عـدن تـجـرى مـن تـحـتهم الانهار يحلون فيها من اساور من ذهب و يلبسون ثيابا خضرا من سندس و استبرق متكين فيها على الارائك نعم الثواب و حسنت مرتفقا ) (31)

ترجمه:

28 - بـا كـسـانـى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند، و تنها ذات او را مـى طـلبند، هرگز چشمهاى خود را، بخاطر زينتهاى دنيا، از آنها برمگير، و از كسانى كه قـلبـشـان را از يـاد خـود غـافـل سـاخـتـيم اطاعت مكن، همانها كه پيروى هواى نفس كردند، و كارهايشان افراطى است.

29 - بـگـو ايـن حـق اسـت از سـوى پـروردگارتان، هر كس مى خواهد ايمان بياورد (و اين حـقـيقت را پذيرا شود) و هر كس مى خواهد كافر گردد، ما براى ستمگران آتشى آماده كرده ايـم كـه سـراپـرده اش آنـها را از هر سو احاطه كرده است، و اگر تقاضاى آب كنند آبى بـراى آنـهـا مـى آورنـد هـمـچـون فـلز گـداخـتـه كـه صـورتـها را بريان مى كند، چه بد نوشيدنى است و چه بد محل اجتماعى ؟!

30 - مسلما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ما پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كرد.

31 - آنـهـا كـسـانـى هستند كه بهشت جاودان از آنشان است، باغهائى از بهشت كه نهرها از زيـر درخـتـان و قـصـرهـايـش جـارى اسـت، در آنـجـا بـا دسـتـبندهائى از طلا آراسته اند، و لبـاسـهاى (فاخرى ) به رنگ سبز از حرير نازك و ضخيم در بر مى كنند، در حالى كه بر تختها تكيه كرده اند، چه پاداش خوبى و چه جمع نيكوئى ؟!

شأن نزول:

مفسران در شان نزول بخشى از آيات فوق چنين نوشته اند: جمعى از ثروتمندان مستكبر و اشراف از خود راضى عرب به حضور پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسيدند، و در حـالى كـه اشـاره بـه مـردان با ايمانى همچون سلمان، ابوذر، صهيب، و خباب و مانند آنها

مى كردند گفتند: اى محمد اگر تو در صدر مجلس بنشينى، و اين گونه افراد كه بوى آنـها مشام انسان را آزار مى دهد، و لباسهاى خشن و پشمينه در تن دارند، از خود دور سازى (و خلاصه مجلس تو مجلسى در خور اشراف و شخصيتها! بشود) ما نزد تو خواهيم آمد، در مـجـلست خواهيم نشست و از سخنانت بهره مى گيريم ولى چكنيم كه با وجود اين گروه جاى ما نيست!

در ايـن هـنگام آيات فوق نازل شد و به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور داد كـه هـرگـز تـسـليـم ايـن سـخنان فريبنده تو خالى نشود و همواره در دوران زندگى با افـراد بـاايـمـان و پـاكدلى چون سلمانها و ابوذرها باشد هر چند دستشان از ثروت دنيا تهى و لباسشان پشمينه است.

و بـه دنـبـال نـزول آيـات پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به جستجوى اين گروه بـرخـاست (گويا با شنيدن اين سخن ناراحت شدند و به گوشه اى از مسجد رفتند و به عـبـادت پـروردگـار پـرداخـتـنـد) سـرانـجام آنها را در آخر مسجد در حالى كه به ذكر خدا مـشـغول بودند، يافت، فرمود: حمد خدا را كه نمردم تا اينكه او چنين دستورى بمن داد كه بـا امـثـال شـمـا بـاشـم، (آرى زنـدگى با شما، و مرگ هم با شما خوش است )! (معكم المحيا و معكم الممات )!

تفسير:

پاكدلان پابرهنه!

از جـمـله درسـهـائى كـه داسـتـان اصحاب كهف به ما آموخت اين بود كه معيار ارزش انسانها پـسـت و مـقـام ظـاهرى و ثروتشان نيست، بلكه آنجا كه راه خدا است وزير و چوپان در يك صـفـنـد، آيـات مـورد بـحث نيز در حقيقت همين مساله مهم را تعقيب مى كند و به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چـنـيـن دسـتـور مـى دهـد: (بـا كـسـانـى بـاش كـه صبحگاهان و عصرگاهان پروردگار خود را مى خوانند و تنها ذات پاك او را مى طلبند)

( و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداوة و العشى يريدون وجهه ) .

تعبير به (و اصبر نفسك ) (خود را شكيبا دار) اشاره به اين واقعيت است كه پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از ناحيه دشمنان مستكبر و اشراف آلوده در فشار بود كه گـروه مـؤ مـنان فقير را از خود براند، لذا خداوند دستور مى دهد كه در برابر اين فشار فزاينده، صبر و استقامت پيشه كن، و هرگز تسليم آنها مشو.

تـعـبـيـر بـه (صـبـح و شـام ) اشـاره بـه ايـن اسـت كـه در هـمـه حال و تمام عمر به ياد خدا هستند.

و تـعـبـيـر بـه (يـريـدون وجـهـه ) (ذات او را مـى طـلبـنـد) دليـل بـر اخـلاص آنـهـا اسـت، و اشاره به اينكه آنها از خداوند خود او را مى خواهند، حتى بـخـاطـر بـهـشـت (هـر چـنـد نـعمتهايش بزرگ و پرارزش است ) و بخاطر ترس از دوزخ و مجازاتهايش (هر چند عذابهايش دردناك است ) بندگى خدا نمى كنند، بلكه فقط به خاطر ذات پـاك او، او را مـى پـرسـتـنـد كـه (مـا از تـو، به غير از تو، نداريم تمنا)! و اين بالاترين درجه اطاعت و بندگى و عشق و ايمان به خدا است.

سـپـس بـه عـنـوان تـاكـيد ادامه مى دهد (هرگز چشمهاى خود را از اين گروه باايمان، اما ظـاهـرا فقير، برمگير، و به خاطر زينتهاى دنيا به اين مستكبران از خدا بيخبر، ديده ميفكن )( و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحياة الدنيا ) .

باز براى تاءكيد فزونتر اضافه مى كند: (و از آنها كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن )( و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا ) .

(از آنها كه پيروى هواى نفس كردند)( و اتبع هواه ) .

(و هـمـانها كه همه كارهايشان افراطى است و خارج از رويه و تواءم با اسرافكارى )( و كان امره فرطا ) .

جالب اينكه قرآن صفات اين دو گروه را در مقابل يكديگر چيده است:

مؤ منان راستين اما تهيدست، قلبى مملو از عشق خدا دارند، هميشه به ياد او هستند، و او را مى طلبند.

اما ثروتمندان مستكبر به كلى از ياد خدا غافلند، و جز هواى نفس چيزى نمى طلبند، و همه چيز آنها از حد اعتدال بيرون و در مسير افراط و اسراف است.

اهـمـيـت موضوع فوق بقدرى است كه قرآن در آيه بعد با صراحت به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنين مى گويد: (بگو اين برنامه من است و اين حقيقتى است از سوى پـروردگـارتـان، هـر كس مى خواهد ايمان بياورد و اين حقيقت را پذيرا شود، و هر كس مى خواهد كافر گردد)( و قل الحق من ربكم فمن شاء فليؤ من و من شاء فليكفر ) .

امـا بـدانـيـد ايـن ظـالمـان دنـيـاپـرست كه با زندگى مرفه و زرق و برق و زينتهايشان لبخند تمسخر به لباس پشمينه سلمانها و بوذرها مى زنند عاقبت شوم و تاريكى دارند چـرا كـه: (مـا براى اين ستمگران آتشى فراهم كرده ايم كه سراپرده اش آنها را از هر سو احاطه كرده است )( انا اعتدنا للظالمين نارا احاط بهم سرادقها ) .

آرى آنـهـا در ايـن زنـدگـى دنـيا هر گاه تشنه مى شدند صدا مى زدند، و خدمتكاران انواع نوشابه ها را در برابرشان حاضر مى كردند (ولى در جهنم هـنگامى كه تقاضاى آب مى كنند آبى براى آنها مى آورند همچون فلز گداخته! كه اگر نـزديـك صـورت شـود صـورتـهـا را بـريـان مـى كـنـد)!( و ان يـسـتـغيثوا يغاثوا بماء كالمهل يشوى الوجوه ) .

(چه بد نوشيدنى است )؟! (بئس الشراب )!

(و دوزخ چه بد جايگاه محل اجتماعى است )؟! (و سائت مرتفقا).

فـكـر كـنـيـد آبـى كـه اگـر نـزديك صورت شود حرارتش صورت را بريان مى كند آيا قـابـل خـوردن اسـت ؟ ايـن بـه خـاطر آنست كه در دنيا انواع نوشابه هاى گوارا و خنك مى نوشيدند، در حالى كه آتش به دل محرومان و مستضعفان مى زدند، اين همان آتش است كه در اينجا بدين صورت تجسم يافته است!.

عـجـيـب ايـنـكـه قـرآن در ايـنـجـا بـراى ثـروتـمـنـدان، ظـالم و دنـيـاپرستان بى ايمان، تـشـريـفـاتـى در جـهـنـم هـمـانـنـد تـشـريـفـات ايـن جـهـان قـائل شـده اسـت ولى بـا ايـن تـفـاوت كـه در دنـيـا (سـرادق ) يـعـنـى خـيـمه هاى بلند ((سـرادق ) در اصـل از كـلمـه فارسى سراپرده گرفته شده است ) و اشرافى دارند كـه فـقـيـران را در آن راهـى نيست و محل عيش و نوش و باده گسارى است ولى در آنجا خيمه هاى عظيمشان (از شعله هاى آتش سوزان دوزخ است )!

در ايـنـجـا در سراپرده هايشان انواع مشروبات وجود دارد، همين كه ساقى را صدا مى كنند جـامـهـائى از شـرابـهاى رنگارنگ پيش روى آنها حاضر مى نمايند، در دوزخ نيز ساقى و آورنده نوشيدنى دارند، اما چه آبى ؟ آبى همچون فلز گداخته! آبى به داغى اشك سوزان يتيمان و آه آتشين مستمندان! آرى هر چه آنجا است تجسمى است از آنچه اينجا است! (پناه بر خدا).

و از آنجا كه روش قرآن يك روش آموزنده تطبيقى است پس از بيان اوصاف و همچنين كيفر دنـيـاپـرستان خودخواه، به بيان حال مؤ منان راستين و پاداشهاى فوق العاده ارزنده آنها مى پردازد نخست: به صورت مختصر و بعد نسبتا مشروح و چنين مى گويد:

(آنـهـا كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، ما پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كـرد) كـم بـاشـد يـا زيـاد، كـلى بـاشـد يـا جـزئى، از هـر كـس، در هـر سـن و سال، و در هر شرايط( ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات انا لا نضيع اجر من احسن عملا ) .

(آنان كسانى هستند كه بهشتهاى جاويدان از آن آنها است )( اولئك لهم جنات عدن ) .

(باغهائى از بهشت كه نهرها از زير درختان و قصرهايش جارى است )( تجرى من تحتهم الانهار ) .

(آنها با دستبندهائى از طلا آراسته اند)( يحلون فيها من اساور من ذهب ) .

(و لبـاسـهـاى فـاخـرى بـه رنـگ سـبـز از حـريـر نـازك و ضخيم در بر مى كنند)( و يلبسون ثيابا خضرا من سندس و استبرق ) .

(در حالى كه بر تختها و كرسيها تكيه زده اند)( متكئين فيها على الارائك ) .

(وه! چه پاداش خوبى است )؟( نعم الثواب ) .

(و چه جمع نيكوئى از دوستان )؟!( و حسنت مرتفقا ) .

نكته ها:

1 - روح طبقاتى مشكل بزرگ جامعه ها

نه تنها آيات فوق، با تقسيم جامعه به دو گروه اشراف و فقراء مبارزه مى كند، بلكه در بـسـيارى از آيات قرآن كه قبلا از آن گذشته ايم و يا بعدا به آن مى رسيم روى اين مطلب تاكيد شده است.

اصـولا جـامعه اى كه گروهى از آن (كه طبعا اقليتى خواهند بود) مرفه ترين زندگى را داشـتـه باشند، در ناز و نعمت غوطه ور، و در اسراف و تبذير غرق باشند، و به موازات آن آلوده انـواع مـفـاسـد گـردنـد، در حـالى كـه گـروه ديـگـرى كـه اكـثـريـت را تـشـكيل مى دهند از ابتدائى ترين و ساده ترين وسيله زندگى انسانى محروم باشند چنين جامعه اى نه جامعه اى است كه اسلام آن را بپسندد و نه رنگ جامعه انسانى دارد.

چـنـيـن مـجـتـمعى هرگز روى آرامش نخواهد ديد، ظلم و ستم، خفقان و سلب آزادى، استعمار و اسـتـكـبـار، حـتما بر آن سايه خواهد انداخت، جنگهاى خونين غالبا از جامعه هائى كه داراى چنين بافتى هستند برخاسته، و ناآراميها در چنين جوامعى هرگز پايان نمى گيرد.

اصولا چرا اينهمه مواهب الهى بى دليل در اختيار يك عده معدود قرار گيرد و اكثريت در ميان انواع محروميتها، درد و رنجها، گرسنگى و بيماريها دست و پا بزنند.

چنين جامعه اى قطعا مملو از كينه و دشمنى و حسادت و كبر و غرور و ظلم و ستم و خودكامگى و استكبار، و هر گونه عوامل تباهى است، و اگر مى بينيم همه پيامبران بزرگ مخصوصا پـيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با چنين نظامى شديدا مبارزه پيگير و مستمر داشته، به همين دليل است.

در اين گونه جوامع اشرافى جلسات اشراف، هميشه از مجالس تهيدستان جدا بوده است، مـحـله هـاى آنـهـا جـدا، مـراكـز تـفريح و اجتماع آنها جدا (اگر فقراء مركز تفريحى داشته باشند) آداب و رسومشان كاملا متفاوت، و حتى قبرستانهايشان هم از هم جدا بوده است!.

ايـن جـدائى كـه بر خلاف روح بشريت، و روح تمام قوانين آسمانى است، براى هيچ مرد الهـى قـابل تحمل نبوده و نيست در جامعه جاهلى عرب اين وضع به شدت حكومت مى كرد تا آنـجـا كـه گاهى بزرگترين عيب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را اين مى دانستند كه سلمانها و ابوذرهاى پابرهنه و تهيدست (اما با دلهائى مملو از ايمان و عشق به خدا و شهامت و ايثار) دور او را گرفته اند.

در جامعه جاهلى زمان نوح (عليه‌السلام ) نيز اشراف بت پرست به نوح همين ايراد را مى كـردنـد كـه چـرا بـه تـعـبـيـر آنـهـا (اراذل )! از تـو پـيـروى كـرده انـد؟ (اراذل بـمـعـنـى پـسـتـها! چرا كه اين كوردلان مقياس بزرگى و پستى را درهم و دينار مى پنداشتند)( فقال الملا الذين كفروا من قومه ما نراك الا بشرا مثلنا و ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا ) - هود آيه 27).

و ديـديـم كـه چـگـونـه گـروهـى از ايـن خـودپـرسـتـان بـى ايمان حتى از نشستن در كنار تهيدستان با ايمان، و لو براى چند لحظه، ابا داشتند، و نيز در تاريخ اسـلام خـوانـده ايـم كه چگونه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با كنار زدن گروه اول و مـيـدان دادن بـه گـروه دوم جـامـعـه اى سـاخت به معنى واقعى كلمه، (توحيدى )، جـامـعـه اى كـه اسـتـعـدادهـاى نـهفته در آن شكوفا گشت و ملاك ارزش و شخصيت، نبوغها و ارزشـهـاى انـسـانـى و تـقـوا و دانـش و ايـمـان و جـهـاد و عمل صالح بود.

و امـروز هـم تـا كوشش براى ساختن چنين جامعه اى نكنيم، و با الگو گرفتن از برنامه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فكر طبقاتى را از طريق تعليم و تربيت و تـنـظـيـم قـوانـيـن صـحيح و اجراى دقيق آنها از مغزها بيرون نكنيم - هر چند استكبار جهانى نپسندد و با آن به مخالفت برخيزد - جامعه سالم و انسانى هرگز نخواهيم داشت.

2 - مقايسه زندگى اين جهان و آن جهان

بـارهـا گـفـتـه ايـم تـجـسـم اعـمـال يـكـى از مـهـمـتـريـن مـسـائل مـربـوط بـه رسـتاخيز است، بايد بدانيم آنچه در آن جهان است بازتاب وسيع و گـسـتـرده و تكامل يافته اى از اين جهان است، اعمال، افكار، روشهاى اجتماعى ما و خوهاى مختلف اخلاقى در آن جهان تجسم مى يابند، و هميشه با ما خواهند بود.

آيات فوق ترسيم زنده اى از همين حقيقت است، ثروتمندان ستم پيشه و انحصارگرى كه در اين جهان در سراپرده ها تكيه مى كردند و سرمست از باده ها بودند و سعى داشتند همه چـيـزشان از مؤ منان تهيدست جدا باشد در آنجا هم (سرادق ) و سراپرده اى دارند اما از آتش سوزان! چرا كه ظلم در حقيقت آتش سوزانى است كه خرمن زندگى و اميد مستضعفان را محترق مى كند.

در آنجا هم نوشابه هائى دارند كه تجسمى است از باطن شراب دنيا و نوشابه هائى كه از خـون دل مـردم محروم فراهم شده است، نوشابه اى كه به اين ظالمان در آن جهان هديه مى شود نه تنها امعاء و احشاء را مى سوزاند بلكه همچون فـلز گـداخـتـه اسـت كـه پيش از نوشيدن، هنگامى كه به دهان و صورت نزديك مى شود چهرهاشان را برشته مى كند!

امـا بـه عـكـس، آنـهـا كـه بـراى حـفـظ پـاكـى و رعـايـت اصـول عـدالت پـشـت پـا بـه ايـن مـواهـب زدنـد و بـه زنـدگـى سـاده اى قـنـاعت كردند، و مـحـرومـيـتـهـاى ايـن دنـيـا را بـراى اجـراى اصـول عـدالت بـخـاطـر خـدا تـحمل نمودند، در آنجا باغهائى از بهشت با نهرهائى از آب جارى، و بهترين لباسها و زيـنـتـهـا، و شوق انگيزترين جلسات در انتظارشان خواهد بود، و اين تجسمى است از نيت پاك آنها كه مواهب را براى همه بندگان خدا مى خواستند.

3 - رابطه هواپرستى و غفلت از خدا

روح آدمـى را يـا خـدا پـر مـى كـنـد و يـا هـوا، كـه جـمـع ميان اين دو ممكن نيست، هواپرستى سـرچـشـمـه غـفـلت از خـدا و خـلق خـدا اسـت، هـواپـرسـتـى عامل بيگانگى از همه اصول اخلاقى است، و بالاخره هواپرستى انسان را در خويشتن فرو مى برد، و از همه حقايق جهان دور مى سازد.

يـك انـسـان هـواپـرسـت جـز به اشباع شهوات خويش نمى انديشد آگاهى، گذشت، ايثار فداكارى و معنويت براى او مفهومى ندارد.

رابـطـه اين دو با هم در آيات فوق بخوبى بازگو شده است، آنجا كه مى گويد:( و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا )

در ايـنـجـا نخست غفلت از خدا مطرح است و به دنبال آن پيروى از هوا، و جالب اينكه نتيجه آن افراطكارى آنهم به طور مطلق ذكر شده است.

چـرا هـواپـرست هميشه گرفتار افراط است، شايد يك دليلش اين باشد كه طبع آدمى در لذتهاى مادى هميشه رو به افزون طلبى مى رود كسى كه ديروز از فلان مقدار مواد مخدر نشئه مى شد امروز با آن مقدار نشئه نمى شود، و بايد تدريجا بر مقدار آن بيفزايد، كسى كه ديروز يك قصر مجهز چند هزار مترى او را سير مى كـرد امـروز بـراى او يـك امـر عادى است، و به همين ترتيب در همه شاخه هاى هوا و هوس، دائما رو به افراط گام برمى دارند تا خود را هلاك و نابود كنند.

4 - لباسهاى زينتى در جهان ديگر

اين سؤ ال ممكن است براى بسيارى پيدا شود كه خداوند در قرآن مجيد از زرق و برق دنيا نكوهش كرده، ولى وعده اين گونه چيزها را به مؤ منان در آن جهان مى دهد، زينت آلات طلا، پارچه هاى ابريشمين، نازك، ضخيم، اريكه ها و تختهاى زيبا و مانند آن.

در پـاسـخ ايـن سؤ ال قبلا توجه به اين نكته را لازم مى دانيم كه ما هرگز مانند توجيه گـرانـى كـه هـمه اين الفاظ را كنايه از مفاهيم معنوى مى دانند اين گونه آيات را تفسير نـمـى كـنـيـم، چـرا كـه از خـود قـرآن آمـوخـتـه ايـم كـه مـعاد هم جنبه (روحانى ) دارد هم (جسمانى ) و به اين ترتيب لذات آن جهان بايد در هر دو بخش باشد كه البته بدون شك لذات روحانيش قابل مقايسه با لذات جسمانى نيست.

ولى در عـين حال اين حقيقت را نمى توان كتمان كرد كه ما از نعمتهاى آن جهان شبحى از دور مى بينيم، و سخنانى به اشاره مى شنويم، چرا كه آن جهان نسبت به اين عالم همچون اين دنـيا است نسبت به شكم مادر و حالت جنينى، همانگونه كه (مادر) اگر بتواند رابطه اى بـا جـنـيـن خـود بـرقـرار كـند جز با اشارات نمى تواند زيبائيهاى اين دنيا را: آفتاب درخشان، ماه تابان، چشمه سارها، باغها و گلها و مانند آنرا براى كودكى كه در شكم او اسـت بـيـان كـند، چرا كه الفاظ كافى براى بيان اين مفاهيم كه كودكش بتواند آنرا درك كند در اختيار ندارد، همچنين نعمتهاى مادى و معنوى قيامت را براى ما محاصره شدگان در رحم دنيا بازگو كردن آنهم بطور كامل ممكن نيست.

بـا روشـن شـدن ايـن مـقـدمـه بـه سـراغ پـاسـخ سـؤ ال مـى رويـم: اگـر خدا زندگى پر زرق و برق اين جهان را نكوهش كرده به خاطر آنست كه محدوديت اين جهان سبب مى شود فراهم كردن چنان زندگانى با انواع ظلم و ستم توام باشد، و بهره گيرى از آن با غفلت و بى خبرى.

تـبـعـيـضـهائى كه از اين رهگذر پيدا مى شود مايه كينه ها، حسادتها، عداوتها و سرانجام خونريزيها و جنگها است.

امـا در آن جـهـان كـه هـمـه چـيـزش گـسـتـرده اسـت نـه تحصيل اين زينتها مشكل ايجاد مى كند، نه سبب تبعيض و محروميت كسى مى شود، نه كينه و نـفـرتـى بـرمـى انـگـيـزد، و نـه در آن مـحـيـط مـمـلو از مـعـنـويـت انـسـان را از خـدا غـافـل مـى سازد، نه نياز به زحمت حفظ و حراست دارد، و نه در رقبا ايجاد حسادت مى كند، نه مايه كبر و غرور است و نه موجب فاصله گرفتن از خلق خدا و خدا.

چـرا بـهـشـتـيـان از چنين مواهبى محروم باشند كه لذتى است جسمانى در كنار مواهب بزرگ معنوى بدون هيچ واكنش نامطلوب.

5 - نزديك شدن به ثروتمندان به خاطر ثروتشان

نـكـتـه ديـگـرى كـه آيـات فـوق بـه ما مى آموزد اين است كه ما نبايد از ارشاد و هدايت اين گـروه و آن گـروه بـه خاطر آنكه ثروتمندند. يا زندگى مرفهى دارند پرهيز كنيم، و بـه اصـطـلاح قـلم سـرخـى دور آنـها بكشيم، بلكه آنچه مذموم است آنست كه ما به خاطر بهره گيرى از دنياى مادى آنها به سراغ آنها برويم و به گفته قرآن مصداق (تريد زيـنـة الحـيـاة الدنـيـا) بـاشـيـم، اما اگر هدف هدايت و ارشاد آنها و حتى بهره گيرى از امـكـانـاتـشـان براى فعاليتهاى مثبت و ارزنده اجتماعى باشد تماس با آنها نه تنها مذموم نيست بلكه لازم و واجب است.

آيه (32) تا (36) و ترجمه

( و اضـرب لهـم مـثـلا رجـليـن جـعـلنـا لاحـدهـمـا جـنـتـيـن مـن اعـنـاب و حـفـفـنـاهـمـا بنخل و جعلنا بينهما زرعا ) (32)( كلتا الجنتين اتت اكلها و لم تظلم منه شيا و فجرنا خلالهما نهرا ) (33)( و كان له ثمر فقال لصاحبه و هو يحاوره انا اكثر منك مالا و اعز نفرا ) (34)( و دخل جنته و هو ظالم لنفسه قال ما اظن ان تبيد هذه ابدا ) (35)( و ما اظن الساعة قائمة و لئن رددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا ) (36)

ترجمه:

32 - بـراى آنـهـا مـثـالى بـيان كن، داستان آن دو مرد را كه براى يكى از آنها دو باغ از انـواع انـگـورهـا قـرار داديـم، و در گـرداگـرد آن درخـتـان نخل و در ميان اين دو زراعت پربركت.

33 - هـر دو بـاغ مـيوه آورده بودند (ميوه هاى فراوان ) و چيزى فروگذار نكرده بودند، و ميان آن دو نهر بزرگى از زمين بيرون فرستاديم.

34 - صـاحب اين باغ درآمد قابل ملاحظه اى داشت به همين جهت به دوستش در حالى كه به گـفـتگو برخاسته بود چنين گفت من از نظر ثروت از تو برترم، و نفراتم نيرومندتر است!.

35 - و در حـالى كـه بـه خـود سـتـم مـى كرد در باغش گام نهاد و گفت من گمان نمى كنم هرگز اين باغ فانى و نابود شود.

36 - و بـاور نـمـى كـنـم قـيـامت برپا گردد و اگر به سوى پروردگارم بازگردم (و قيامتى در كار باشد) جايگاهى بهتر از اينجا خواهم يافت!

تفسير:

ترسيمى از موضع مستكبران در برابر مستضعفان

در آيات گذشته ديديم كه چگونه دنياپرستان سعى دارند در همه چيز از آن مردان حق كه تهيدستند فاصله بگيرند، و سرانجام كارشان را در جهان ديگر نيز خوانديم.

آيات مورد بحث با اشاره به سرگذشت دو دوست يا دو برادر كه هر كدام الگوئى براى يـكـى از ايـن دو گـروه بـوده انـد طـرز تـفـكـر و گفتار و كردار و موضع اين دو گروه را مشخص مى كند.

نـخـسـت مـى گـويـد: اى پـيـامـبـر (داسـتـان آن دو مـرد را، بـه عـنـوان ضـرب المـثـل، بـراى آنـها بازگو كن كه براى يكى از آنها، دو باغ از انواع انگورها قرار داده بوديم، و در گرداگرد آن، درختان نخل سر به آسمان كشيده بود، و در ميان اين دو باغ زمين زراعت پر بركتى وجود داشت )( و اضرب لهم مثلا رجلين جعلنا لاحدهما جنتين من اعناب و حففناهما بنخل و جعلنا بينهما زرعا ) .

باغ و مزرعه اى كه همه چيزش جور بود، هم انگور و خرما داشت و هم گندم و حبوبات ديگر، مزرعه اى كامل و خودكفا.

(ايـن دو بـاغ از نـظـر فـرآورده هـاى كـشـاورزى كـامـل بـودنـد درخـتـان بـه ثـمر نشسته، و زراعتها خوشه بسته بود، و هر دو باغ چيزى فروگذار نكرده بودند)( كلتا الجنتين آتت اكلها و لم تظلم منه شيئا ) .

از هـمـه مـهـمـتـر آب كـه مايه حيات همه چيز مخصوصا باغ و زراعت است، به حد كافى در دسـتـرس آنـهـا بـود چـرا كـه (مـيـان ايـن دو بـاغ نهر بزرگى از زمين بيرون فرستاده بوديم )( و فجرنا خلالهما نهرا ) .

بـه ايـن تـرتـيـب (صـاحب اين باغ و زراعت هر گونه ميوه و درآمدى در اختيار داشت )( و كان له ثمر ) .

ولى از آنـجـا كـه دنـيا به كام او مى گشت و انسان كم ظرفيت و فاقد شخصيت هنگامى كه هـمـه چـيز بر وفق مراد او بشود غرور او را مى گيرد، و طغيان و سركشى آغاز مى كند كه نخستين مرحله اش مرحله برترى جوئى و استكبار بر ديگران است، صاحب اين دو باغ به دوسـتـش رو كـرد و در گـفتگوئى (با او چنين گفت: من از نظر ثروت از تو برترم، و آبـرو و شـخـصـيـت و عـزتـم بـيـشـتـر و نـفـراتـم فـزونـتـر اسـت )( فقال لصاحبه و هو يحاوره انا اكثر منك مالا و اعز نفرا ) .

بـنـابـرايـن هـم نـيـروى انـسـانـى فـراوان در اخـتـيـار دارم، و هـم مـال و ثـروت هنگفت، و هم نفوذ و موقعيت اجتماعى، تو در برابر من چه مى گوئى ؟ و چه حرف حساب دارى ؟!

كـم كـم اين افكار - همانگونه كه معمولى است - در او اوج گرفت، و به جائى رسيد كه دنيا را جاودان و مال و ثروت و حشمتش ‍ را ابدى پنداشت: (مغرورانه در حـالى كـه در واقـع بـه خـودش سـتـم مـى كـرد در باغش گام نهاد، (نگاهى به درختان سرسبز كه شاخه هايش از سنگينى ميوه خم شده بود، و خوشه هاى پردانه اى كه به هر طرف مايل گشته بود انداخت، و به زمزمه نهرى كه مى غريد و پيش مى رفت و درختان را مـشـروب مـى كـرد گـوش فـرا داد، و از روى غـفـلت و بى خبرى ) گفت: من باور نمى كنم هـرگـز فـنـا و نـيـسـتـى دامـن بـاغ مـرا بـگـيـرد)( و دخل جنته و هو ظالم لنفسه قال ما اظن ان تبيد هذه ابدا ) .

باز هم از اين فراتر رفت، و از آنجا كه جاودانى بودن اين جهان با قيام رستاخيز تضاد دارد بـه فـكـر انـكـار قـيـامـت افـتـاد و گـفت (من هرگز باور نمى كنم كه قيامتى در كار باشد)( و ما اظن الساعة قائمة ) .

اينها سخنانى است كه گروهى براى دلخوش كردن خود به هم بافته اند.

سـپـس اضـافـه كـرد (گـيـرم كـه قـيـامتى در كار باشد، من با اينهمه شخصيت و مقام ) (اگـر بـه سـراغ پروردگارم بروم مسلما جايگاهى بهتر از اين خواهم يافت )( و لئن رددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا ) .

او در ايـن خـيـالات خام غوطه ور بود و هر زمان سخنان نامربوط تازه اى بر نامربوطهاى گـذشـتـه مى افزود كه رفيق با ايمانش به سخن درآمد و گفتنيها را كه در آيات بعد مى خوانيم گفت.