تفسیر نمونه جلد ۱۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 32092
دانلود: 2293


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 32092 / دانلود: 2293
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 12

نویسنده:
فارسی

آيه (13) تا (15) و ترجمه

( و كل إنسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيمة كتابا يلقئه منشورا ) (13)( اقرأ كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا ) (14)( مـن اهـتـدى فـانـمـا يـهـتـدى لنـفـسـه و مـن ضـل فـانـمـا يضل عليها و لاتزر و ازرة وزر اخرى و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا ) (15)

ترجمه:

13 - اعمال هر انسانى را به گردنش قرار داده ايم، و روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آنرا در برابر خود گشوده مى بيند.

14 - (ايـن هـمـان نامه اعمال او است، به او مى گوئيم ) كتابت را بخوان! كافى است كه امروز خود حسابگر خود باشى!

15 - هـر كس هدايت شود براى خود هدايت يافته، و آن كس كه گمراه گردد به زيان خود گـمـراه شـده اسـت (و ضـررش مـتوجه خود او است ) و هيچكس بار گناه ديگرى را به دوش نـمـى كـشد، و ما هرگز شخص يا قومى را) مجازات نخواهيم كرد مگر آنكه پيامبرى مبعوث مى كنيم (تا وظائفشان را بيان كند).

تفسير:

چهار اصل مهم اسلامى

از آنـجا كه در آيات گذشته سخن از مسائل مربوط به معاد و حساب در ميان بود، در آيات مـورد بـحـث بـه مـسـاله (حـساب اعمال انسانها) و چگونگى آن در روز قيامت پرداخته مى گويد: (اعمال هر انسانى را به گردنش قرار داداه ايم )

( و كـل انـسـان الزمـنـاه طـائره فى عنقه ) . (طائر) به معنى پرنده است، ولى در اينجا اشـاره بـه چـيـزى اسـت كـه در مـيـان عـرب مـعـمـول بـوده كـه بـه وسـيـله پـرنـدگـان، فال نيك و بد مى زدند، و از چگونگى حركت آنها نتيجه گيرى مى كردند.

مـثـلا اگـر پـرنـدهـاى از طـرف راسـت آنـهـا حـركـت مـى كـرد آنـرا بـه فـال نـيـك مـى گـرفـتـنـد، و اگـر از طـرف چـپ حـركـت مـى كـرد آنـرا بـه فال بد مى گرفتند.

لذا غـالبـا ايـن كـلمـه بـه مـعـنـى فـال بـد زدن بـه كـار مـى رود، در حـالى كـه (تفال ) بيش تر به فال نيك زدن گفته مى شود.

در آيات قرآن نيز كرارا تطير به معنى فال بد آمده است مانند:( و ان تصبهم سيئة يطيروا بـمـوسـى و من معه ) : (هر گاه ناراحتى به فرعونيان مى رسيد آنرا از شوم بودن وجود موسى و همراهانش مى دانستند)! (اعراف - 131)

و در سـوره نـمـل آيـه 47 مـى خـوانـيم:( قالوا اطيرنا بك و بمن معك ) : مشركان قوم صالح (عليه‌السلام ) بـه ايـن پـيـامـبـر بـزرگ گـفتند ما تو و يارانت را شوم مى دانيم و به فال بد مى گيريم!

در احـاديـث اسـلامـى مـى خـوانـيـم كـه از تـطـيـر نـهـى شـده اسـت، و راه مـبـارزه بـا آن توكل بر خدا معرفى گرديده است.

بـه هـر حـال طـائر در آيـه مـورد بحث، نيز اشاره به همين معنى است، يا به معنى بخت و طالع كه قريب الافق با مساله فال نيك و بد است مى باشد.

قـرآن در حـقـيـقـت مـى گـويـد: فـال نـيـك و بـد، و طـالع سـعـد و نـحـس، چـيـزى جـز اعمال شما نيست كه به گردنتان آويخته است!.

تـعـبـير به (الزمناه ) (ملازم او ساختهايم ) و تعبير به (فى عنقه ) (در گردن او) هـمـه دليل بر اين است كه اعمال انسان و نتائج آن در دنيا و آخرت از او جدا نمى شوند، و بـايـد در هـمـه حـال عـهـده دار و مـسـئول آنـهـا بـاشـد، هـر چـه هـسـت عمل اسـت و بـقـيـه هـمـه حـرف. بـعـضـى از مـفسران اين احتمال را نيز در اطلاق كلمه طائر بر اعـمـال انـسـانـى داده انـد كـه اعـمـال خوب و بد انسان گوئى همچون پرندهاى از وجود او برمى خيزد لذا به آن طائر اطلاق شده است.

مـفسران در معنى (طائر) در آيه مورد بحث، احتمالات متعدد ديگرى نيز ذكر كرده اند: از جـمـله (طـائر) بـه مـعـنـى (بـهـره انـسـان از خـوب و بـد)، يـا بـه مـعـنـى (دليل و راهنما) و يا به معنى (نامه اعمال ) و يا به معنى (يمن و شوم ) است.

ولى بعضى از اين تفسيرها به همان معنى كه در آغاز ذكر كرديم باز مى گردد در حالى كه بعضى ديگر از مفهوم آيه بسيار دور است.

قـرآن سـپـس اضـافـه مـى كـند ما روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آن را در برابر خود گشوده مى بيند( و نخرج له يوم القيامة كتابا يلقاه منشورا ) .

روشـن اسـت كـه مـنـظـور از كـتـاب چـيـزى جـز كـارنـامـه عـمـل انـسـان نـيـسـت هـمـان كـارنـامـهـاى كـه در ايـن دنـيـا نـيـز وجـود دارد و اعمال او در آن ثبت مى شود، منتها در اينجا پوشيده و مكتوم است و در آنجا گشوده و باز.

تـعـبير به (نخرج ) (بيرون مى آوريم ) و همچنين تعبير به منشور (گشوده نيز اشاره به همين معنى است كه آنچه در اينجا پنهان و سربسته است در آنجا آشكار و باز مى شود.

درباره نامه اعمال و حقيقت آن در ذيل همين آيات، بحث خواهيم كرد.

در اين هنگام به او گفته مى شود، نامه اعمالت را خودت بخوان!( اقرأ كتابك ) .

(كافى است كه خودت امروز حسابگر خويش باشى!( كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا ) .

يعنى آنقدر مسائل روشـن و آشـكـار اسـت و شـواهـد و مـدارك زنـده كـه جـاى گـفـتـگـو نـيـست و هر كس اين نامه عمل را بنگرد مى تواند قضاوت و داورى كند، هر چند شخص (مجرم ) باشد، چرا كه اين نـامـه عـمـل چـنـانـكـه خـواهـد آمـد، مـجـمـوعـه اى از آثـار خـود عمل است، و يا نفس اعمال، و به اين ترتيب چيزى نيست كه بتوان آن را حاشا كرد.

آيـا اگـر مـن صـداى خـودم را از نـوار ضـبط صوت بشنوم، يا عكس دقيق خود را به هنگام انـجـام يـك عـمـل نـيـك يـا بـد بـبـيـنـم مـى تـوانـم حـاشـا كـنـم ؟ كـيـفـيـت تشكيل نامه عمل در قيامت از اين هم زندهتر و دقيقتر است.

آيـه بـعـد چـهـار حـكـم اسـاسـى و اصـولى را در رابـطـه بـا مـسـاله حـسـاب و جـزاى اعمال او بيان مى كند.

1 - نـخـست مى گويد (هر كسى هدايت را پذيرا شود به نفع خود هدايت يافته، و نتيجه اش عائد خود او مى شود)( من اهتدى فانما يهتدى لنفسه ) .

2 -(و هـر كـس گـمـراهـى را بپذيرد، به زيان خود گمراه شده است ) عواقب شومش دامن خودش را مى گيرد( و من ضل فانما يضل عليها ) .

نظير اين دو حكم را در آيه 7 همين سوره خوانديم.

3 - (هيچكس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد) و كسى را به جرم ديگرى مجازات نمى كنند( و لا تزر وازرة وزر اخرى ) .

(وزر) بـه مـعـنـى بـار سنگين است، و به معنى مسئوليت نيز مى آيد، چرا كه آن هم يك بار سنگين معنوى بر دوش انسان محسوب مى شود و اگر به وزير، وزير گفته مى شود به خاطر آن است كه بار سنگينى از ناحيه امير يا مردم بر دوش او گذارده شده است.

البـتـه ايـن قـانـون كـلى كـه هـيـچـكـس بـار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد هيچگونه مـنـافـاتـى با آنچه در آيه 25 سوره نحل گذشت كه مى گويد: (گمراه كنندگان بار مسئوليت كسانى را كه گمراه كرده اند نيز بر دوش مى كشند) ندارد.

زيـرا آنـهـا بـه خـاطـر اقـدام بـه گـمـراه سـاخـتـن ديـگـران، فـاعـل آن گـنـاهـنـد، و يـا هـمـچـون فـاعل آن محسوب مى شوند، بنابراين در حقيقت اين بار گـنـاهـان خـودشـان اسـت كـه بر دوش دارند و به تعبير ديگر (سبب ) در اينجا در حكم مباشر (انجام دهنده كار) است.

هـمـچنين روايات متعددى كه در زمينه سنت نيك و بد گذشت و مفهومش اين بود كه هر كس سنت نـيـك يـا بـدى بـگذارد در پاداش ‍ و كيفر عاملين به آن شريك است، نيز با آنچه در بالا گـفـتـيـم تـضـادى نـدارد، چـرا كـه (سـنـت گـذار) در واقـع از اجـزاى عـلت تـامـه عمل است و شريك در فاعليت.

4 - سـرانـجـام چـهـارمـيـن حكم را به اين صورت بيان مى كند كه ما هيچ شخص و قومى را مـجـازات نـخـواهيم كرد مگر اينكه پيامبرى را براى آنها مبعوث كنيم تا وظائفشان را كاملا تشريح و اتمام حجت كند( و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا ) .

در ايـنـكـه مـنـظـور از عـذاب در ايـنـجـا هـر نـوع عـذاب دنـيـا و آخرت است يا خصوص عذاب استيصال (يعنى مجازاتهاى نابود كننده همچون طوفان نوح ) در ميان مفسران گفتگو است، ولى بـدون شـك ظـاهـر آيـه مـطـلق اسـت و هـر نـوع عـذاب را شامل مى شود.

و نـيـز در ايـنـكـه آيـا ايـن حـكـم، مـخـصـوص آن دسـتـه از مـسـائل شـرعـى اسـت كـه تـنـهـا راه فـهـم آنـهـا ادله نـقـليـه اسـت و يـا هـمـه مسائل را اعم از اصول و فروع، عقلى و نقلى شامل مى شود؟ باز در ميان مفسران گفتگو است.

امـا اگـر بـخـواهـيـم بـه ظـاهـر آيـه كـه اطـلاق دارد عـمـل كـنـيـم بـايـد بـگـوئيـم هـمـه احـكـام عـقـلى و نـقـلى را در رابـطـه بـا اصـول و فـروع ديـن شـامـل مـى شـود، و مـفـهـوم ايـن سـخـن آن اسـت كه حتى در مسائلى كه عـقـل مـسـتـقـلا نـيـك و بـد آن را تـشـخـيص مى دهد (مانند خوبى عدالت و بدى ظلم ) باز تا پـيـامـبـران الهـى نـيـايـنـد و حـكـم عـقـل را بـه وسـيـله حـكـم نقل تاييد و تقويت نكنند خداوند به لطفش كسى را مجازات نخواهد كرد (دقت كنيد).

ولى از آنـجـا كـه اين مطلب بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا مستقلات عقلى نيازى به بيان شرع ندارد و حكم عقل براى اتمام حجت در اينگونه موارد كافى است، چاره اى جز اين نداريم كه مستقلات عقلى را از آيه استثناء كنيم.

و يـا اگـر اسـتـثـنـاء نـكـنـيـم، عـذاب را در ايـن جـمـله بـه مـعـنـى عـذاب اسـتيصال بگيريم كه نتيجه اش اين مى شود: خداوند به لطفش، ستمگران و منحرفان را نـابـود نـمـى كند مگر اينكه پيامبران را بفرستد و همه راه هاى سعادت را نشان دهند، حتى مـسـتـقـلات عـقـلى را بـا بـيـان شـرعـى تـايـيـد نـمـوده، اتـمـام حـجـت را از دو سـو يـعـنى عقل و نقل به انجام برسانند (باز هم دقت كنيد )

نكته ها

1 - تفال و تطير فال نيك و بد

فال (نيك ) و (بد) زدن در ميان همه اقوام بوده و هست و به نظر مى رسد سرچشمه آن، عـدم دسـتـرسـى بـه واقـعـيـات و نـاآگـاهـى از عـلل واقـعـى حـوادث بـوده اسـت و به هر حال، بدون شك اين دو، اثر طبيعى ندارند، ولى داراى اثـر روانـى هـسـتـنـد: فـال نـيـك امـيـد آفـريـن اسـت در حـالى كـه فال بد موجب ياس و نوميدى و ناتوانى مى شود.

و از آنـجـا كـه اسـلام، هـمـيـشـه از مـسـائل مـثـبـت، اسـتـقـبـال مـى كـنـد، از فال نيك نهى نكرده، ولى فال بد را به شدت محكوم كرده است.

حـتـى در بعضى از روايات آنرا در سرحد شرك شمرده اند، از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل شـده كـه فـرمـود: الطـيـرة شـرك: (فال بد زدن (و آنرا در برابر خدا در سرنوشت خويش مؤ ثر دانستن ) يكنوع شرك به خدا است ).

و مـا در ايـن زمـينه، مفصلا در ذيل آيه 131 سوره اعراف بحث كرده ايم جالب اينكه اسلام در بـسـيـارى از مـوارد ايـنـگـونـه مـفـاهـيـم تـخـيـلى و پـنـدارى را در يـك كانال صحيح و سازنده قرار داده و از آن بهره بردارى كرده است.

مـثـلا در مورد آنچه در ميان عوام معروف است كه مى گويند فلان همسر خوش قدم بود و يا بد قدم، و از آن روزى كه به خانه فلانكس گام گذاشت و همسرش شد چنين و چنان گشت كـه قـطـعـا بـه ايـن صـورت خـرافـهـاى بـيـش نـيـسـت، اسـلام بـه آن شـكـل سـازنـده تربيتى داده: در حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم: من شوم المـرئه غـلاء مـهـرهـا و شـدة مـئونـتها...: (از بد قدمى زن آنست كه مهرش سنگين باشد و مخارج و هزينه اش زياد!...)

و در حـديـث ديـگـرى از پـيـامـبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم: اما الدار فـشـؤ مـهـا ضـيـقـهـا و خـبـث جـيـرانـهـا: (خانه شوم خانه تنگ و تاريك و خانهاى است كه همسايگان بد داشته باشد)

درسـت مـلاحـظـه كـنـيـد كـه هـمـان الفـاظـى را كه در مفاهيم خرافى مردم به كار مى برند اسـتـخـدام بـراى مـفـاهيم واقعى و سازنده كرده است، و تفكر و انديشه اى كه به بيراهه ميرفت به راه راست هدايت نموده.

اين بحث را با حديثى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه تاييدى است بر آنچه گـفـتيم پايان مى دهيم: اللهم لا خير الا خيرك، و لاطير الا طيرك و لارب غيرك: (خداوندا نـيـكـى تـنـهـا از ناحيه تو است، هيچ فال نيك و بدى جز به اراده تو تحقق نمى يابد و پروردگارى جز تو نيست ).

2 - كارنامه عجيب اعمال آدمى

در بـسـيـارى از آيـات قـرآن و روايـات، سـخـن از نـامـه اعـمـال انـسـانـهـا بـه ميان آمده است، از مجموع اين آيات و روايات استفاده مى شود كه همه اعـمـال آدمى با تمام جزئيات در نامهاى ثبت مى شود، و روز رستاخيز اگر انسان نيكوكار باشد نامه اعمالش بدست راست او، و اگر بدكار باشد نامه اعمالش را بدست چپ او مى دهند.

در سـوره حـاقـه مـى خـوانـيـم( فـامـا مـن اوتـى كـتـابـه بـيـمـيـنـه فـيـقـول هـاؤ م اقـرؤ وا كتابيه ) : (اما آنها كه نامه اعمالشان بدست راستشان داده شده با سـرفـرازى و افـتـخـار مـى گـويـنـد هـان بـيـائيـد و نـامـه اعـمـال مـا را بـخـوانـيـد)! (حـاقـه - 19)( و امـا مـن اوتـى كـتـابـه بـشـمـاله فـيـقـول يا ليتنى لم اوت كتابيه ) : اما كسى كه نامه اعمالش در دست چپ او است مى گويد اى كاش نامه اعمالم را به دست من نمى دادند)! (حاقه - 25).

و در سـوره كـهـف آيـه 49 مـى خـوانـيـم:( و وضـع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يـقـولون يـا ويـلتـنـا مـا لهـذا لكتاب لا يغادر صغيرة و لاكبيرة الا احصاها و وجدوا ما عملوا حـاضـرا و لا يـظلم ربك احدا ) : نامه هاى اعمال بنى آدم گسترده مى شود، در آن هنگام مجرمان را مى بينى از آنچه در آن ثبت است بيمنا كند، و مى گويند اى واى بر ما، اين چه نامه اى اسـت كـه هـيـچ گـنـاه صـغيره و كبيره اى نيست مگر آنرا ثبت و احصا كرده است ؟! و آنچه را انجام داده اند حاضر مى يابند، و پروردگارت به احدى ظلم نمى كند.

در حديثى در ذيل آيه مورد بحث (اقرء كتابك...) از امام صادق (عليه‌السلام ) مـى خـوانـيـم: يـذكـر العـبـد جـمـيع ما عمل، و ما كتب عليه، حتى كانه فعله تلك الساعة، فلذلك قالوا يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لايغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها:

(در آن روز انـسـان آنـچـه را انـجـام داده و در نـامـه عـمـل او ثـبـت اسـت هـمـه را بـه خـاطـر مى آورد، گوئى همان ساعت آنرا انجام داده است! لذا فرياد مجرمان بلند مى شود و مى گويند: اين چه نامه اى است كه هيچ صغيره و كبيره اى را فروگزار نكرده است ).

در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيد كه اين نامه چيست ؟ و چگونه است ؟ بدون شك از جنس كـتـاب و دفـتـر و نـامـه هـاى مـعـمـولى، نيست، و لذا بعضى از مفسران گفته اند اين نامه عـمـل چـيـزى جـز روح انـسـان نـمـى بـاشـد كـه آثـار هـمـه اعـمـال در آن ثبت است زيرا ما هر عملى انجام مى دهيم خواه ناخواه اثرى در روح و جان ما مى گذارد.

يـا ايـنـكـه ايـن نـامـه عـمل، اعضاى پيكر ما حتى پوست تن ما، و از آن بالاتر زمين و هوا و فـضـائى اسـت كـه در آن اعـمـال خـود را انـجـام مـى دهـيـم، چـرا كـه اعـمـال مـا گذشته از اينكه در جسم و همه ذرات پيكر ما نقش مى بندند، در هوا و زمين منعكس مى شوند.

گـر چـه ايـن آثـار بـراى مـا در ايـن دنيا محسوس و درك كردنى نيست، اما بدون شك وجود دارد، و روزى كه در آن روز ديد تازه اى پيدا مى كنيم همه اينها را مى بينيم و مى خوانيم.

تعبير به خواندن هرگز نبايد ما را از آنچه در تفسير بالا ذكر شد، منحرف سازد، زيرا خـوانـدن نيز مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه مشاهده را در معنى وسيعش جاى مى دهد، مثلا در تعبيرات روزمره گاه مى گوئيم در چشمهاى او خواندم كه چه تصميمى دارد و يا فلان عمل را كه از فلانى سر زد، بقيه اش را خواندم، همچنين تعبير به خواندن، در مورد عكسه ائى كه از بيماران مى گيرند نيز امروز رائج است.

روى هـمـيـن جـهـت اسـت كـه در آيـات فـوق خـوانـديـم خـطـوط ايـن نـامـه عـمـل بـه هـيـچـوجـه قـابـل انـكـار نـيـسـت زيـرا كـه آثـار واقـعـى و تـكـويـنـى خـود عـمـل اسـت، درسـت مـانند صداى ضبط شده انسان يا عكسى كه از او گرفته اند و يا اثر انگشت او.

3 - بى گناه و با گناه را با هم نمى سوزانند!

بـه عـكس آنچه معروف است كه عوام مى گويند (آتش كه گرفت خشك و تر مى سوزد) در منطق عقل و تعليمات انبياء هيچ بى گناهى به جرم گناه ديگرى مجازات نخواهد شد، در تمام شهرهاى لوط يك خانواده مؤ من وجود داشت خدا به هنگام مجازات آن قوم منحرف و آلوده، آن يك خانواده را نجات داد.

آيات فوق نيز با صراحت مى گويد (و لا تزر وازرة وزر اخرى ).

بنابراين اگر در پاره اى از احاديث غير معتبر چيزى بر خلاف اين قانون كلى اسلام ديده شود حتما بايد آنرا كنار گذاشت، يا توجيه كرد، مانند روايتى كه مى گويد: شخص ميت بـه خـاطـر گـريـه و بى تابى بازماندگانش، معذب مى شود (ممكن است منظور از معذب شـدن، عـذاب الهـى نـبـاشـد بـلكـه نـاراحـتى است كه روح او بر اثر آگاهى از بيتابى بستگانش پيدا مى كند).

و نـيـز روشن مى شود عقيده كسانى كه مى گويند فرزندان كفار همراه پدرانشان در آتش دوزخ خـواهـنـد بـود يـك عـقـيـده اسـلامـى نيست، چرا كه هيچ فرزندى به گناه پدر و مادر مـجازات نمى گردد و به همين دليل ما در جاى خود گفته ايم كه حتى فرزندان نامشروع، شخصا هيچ گناهى ندارند و درهاى سعادت و نجات - اگر بخواهند - به روى آنان گشوده است، هر چند زمينه تربيتى دشوارى دارند.

4 - اصل برائت و آيه (ما كنا معذبين...)

در عـلم اصـول در مـبـاحـث (بـرائت ) بـه آيـه فـوق، اسـتـدلال شـده اسـت، زيـرا حـداقـل مـفـهـوم آيـه ايـن اسـت كـه در مـسـائلى كـه عقل قادر به درك آن نيست، خداوند بدون بعث رسولان يعنى بيان احكام و وظائف، كسى را مـجـازات نـمـى كـنـد، و ايـن دليـل بـر نـفـى مـجـازات و عـقـاب در مـوارد عـدم بـيان است، و اصل برائت نيز چيزى جز اين نمى گويد كه عقاب بدون بيان صحيح نيست.

امـا ايـنـكـه بـعـضـى گـفـتـه انـد كـه مـنـظـور از عـذاب در آيـه فـوق، تـنـهـا عـذاب استيصال يعنى مجازاتهاى نابود كننده همچون طوفان نوح است، هيچ دليلى بر آن نيست، بلكه همانگونه كه گفتيم اطلاق آيه آنرا نفى مى كند و هر گونه عذاب و مجازات را فرا مى گيرد.

آيه (16) و (17) و ترجمه

( و إ ذا أردنـا أن نـهـلك قـريـة اءمـرنـا مـتـرفـيـهـا فـفـسـقـوا فـيـهـا فـحـق عـليـهـا القول فدمرناها تدميرا ) (16)( و كم اهلكنا من القرون من بعد نوح و كفى بربك بذنوب عباده خبيرا بصيرا ) (17)

ترجمه:

16 - و هـنـگـامـى كـه بخواهيم شهر و ديارى را هلاك كنيم نخست اوامر خود را براى مترفين آنـهـا ثـروتـمـندان مست شهوت ) بيان مى داريم سپس هنگامى كه به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات يافتند آنها را شديدا درهم مى كوبيم!

17 - چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح زندگى مى كردند (و طبق همين سنت ) آنها را هـلاك كـرديم، و كافى است كه پروردگارت از گناهان بندگانش آگاه و نسبت بر آن بيناست.

تفسير:

مراحل چهارگانه مجازات الهى

در تعقيب آخرين آيه بحث گذشته كه خاطر نشان مى كرد هرگز فرد يا گروهى را بدون بـعـث رسـولان و بـيـان دسـتـورات خـود مـجـازات نـمـى كـنيم در نخستين آيه مورد بحث همين اصل اساسى به صورت ديگرى تعقيب شده است، مى گويد:

هـنـگـامـى كـه مـا تـصـمـيـم بـر هـلاكـت قـومى بگيريم نخست او امر خود را براى مترفين و سـردمـداران آنـهـا بـيـان مـى كـنيم، سپس به هنگامى كه آنها به مخالفت و خروج از اطاعت برخيزند و استحقاق مجازات پيدا كنند، ما آنها را شديدا در هم

مى كوبيم و هلاك مى كنيم( و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا ) .

گـر چـه بـسـيـارى از مفسران احتمالات متعددى در تفسير اين آيه داده اند، ولى به اعتقاد ما آيه طبق ظاهر آن يك تفسير روشن بيشتر ندارد، و آن اينكه:

خـداونـد هـرگـز قـبـل از اتـمـام حـجت و بيان دستوراتش كسى را مؤ اخذه و مجازات نمى كند بـلكه نخست به بيان فرمانهايش مى پردازد، اگر مردم از در اطاعت وارد شدند و آنها را پـذيـرا گـشتند چه بهتر كه سعادت دنيا و آخرتشان در آنست، و اگر به فسق و مخالفت بـرخـاسـتـنـد و همه را زير پا گذاشتند اينجا است كه فرمان عذاب در باره آنها تحقق مى پذيرد و به دنبال آن هلاكت است.

اگر درست در آيه دقت كنيم، چهار مرحله مشخص براى اين برنامه بيان شده است

1 - مرحله اوامر (و نواهى ).

2 - مرحله فسق و مخالفت.

3 - مرحله استحقاق مجازات.

4 - مرحله هلاكت.

و همه اين مراحل با فاء تفريع به يكديگر عطف شده اند.

در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا امر شدگان تنها مترفين هستند؟

(مـترفين از ماده (ترفه ) به معنى نعمت فراوان يعنى متنعمين و ثروتمندان از خدا بى خبر).

در پـاسـخ ايـن سـؤ ال تـوجـه به يك نكته راه گشا است و آن اينكه در بسيارى از جوامع (منظور جامعه هاى ناسالم است ) مترفين، سردمداران اجتماعند و ديگران

تابع و پيرو آنها.

به علاوه در اين تعبير اشاره به نكته ديگرى نيز هست، و آن اينكه سرچشمه غالب مفاسد اجـتـماعى نيز ثروتمندان از خدا بى خبرى هستند كه در ناز و نعمت و عيش و هوس غرقند، و هـر نـغـمـه اصـلاحـى و انـسـانـى و اخـلاقـى در گـوش آنـهـا نـاهـنـجـار اسـت، بـه هـمـيـن دليـل هـمـيـشـه در صـف اول در مـقـابـل پيامبران ايستاده بودند، و دعوت آنها را كه به نفع عدل و داد و حمايت از مستضعفان بوده هميشه بر ضد خود مى ديدند.

روى اين جهات از آنها بالخصوص ياد شده است چرا كه ريشه اصلى فساد همين گروهند.

ضمنا (دمرنا) و (تدمير) از ماده (دمار) به معنى هلاكت است.

بـه هر حال آيه فوق، هشدارى است به همه مردم با ايمان كه مراقب باشند، حكومت خويش را بدست مترفين و ثروتمندان مست شهوت ندهند و از آنها دنباله روى نكنند كه جامعه آنان را سرانجام به هلاكت و نابودى مى كشانند.

آيـه بـعـد بـه نـمـونـه هـائى از ايـن مـسـاله بـه صـورت يـك اصـل كـلى اشـاره كرده مى گويد: چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح زندگى مى كردند (و طبق همين سنت ) هلاك و نابود شدند( و كم اهلكنا من القرون من بعد نوح ) .

سپس اضافه مى كند: چنان نيست كه ظلم و ستم و گناه فرد يا جمعيتى از ديده تيز بين علم خـدا مـخـفـى بـمـاند، همين مقدار كافى است كه خدا از گناهان بندگانش آگاه و نسبت به آن بينا است( و كفى بربك بذنوب عباده خبيرا بصيرا ) .

(قـرون ) جـمـع قـرن به معنى جمعيتى است كه در عصر واحدى زندگى مى كنند و سپس به مجموع يك عصر اطلاق شده است.

در ايـنـكـه قـرن چـنـد سـال اسـت، نـظـرات گـونـاگـونـى داده انـد، بـعـضـى آنـرا چـهـل سـال، بـعـضـى هـشـتـاد بـعـضـى صـد، و بـالاخـره بـعـضـى آنـرا صـدوبـيـسـت سال دانسته اند ولى ناگفته پيدا است كه اين يك امر قراردادى است كه بر حسب قرار دادها متفاوت مى باشد، اما مـعـمـول در عـصـر مـا ايـن اسـت كـه قـرن را بـه يـكـصـد سال اطلاق مى كنند.

و ايـنـكـه مـخـصوصا روى قرون بعد از نوح تكيه شده، ممكن است به خاطر آن باشد كه زنـدگـى انسانها قبل از نوح بسيار ساده بود و اينهمه اختلافات مخصوصا تقسيم جوامع بـه مـتـرف و مـسـتـضـعـف كـمـتـر وجـود داشـت و بـه هـمـيـن دليل كمتر گرفتار مجازاتهاى الهى شدند.

ذكـر (خـبير) و (بصير) (آگاه و بينا) همراه هم اشاره به اين است كه خبير به معنى آگـاه از نـيـت و عـقـيـده اسـت و بـصـيـر بـه مـعـنـى بـيـنـا نـسـبـت بـه اعـمـال، بـنـا بـر ايـن خـدا هـم از انـگـيـزه هـاى بـاطـنـى اعـمـال اشـخـاص بـا اطـلاع اسـت، و هم از خود اعمالشان، و چنين كسى هرگز ظلم و ستمى درباره هيچكس روا نمى دارد و حق كسى در حكومتش ضايع نمى شود.