تفسیر نمونه جلد ۱۳

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26664
دانلود: 1966


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26664 / دانلود: 1966
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 13

نویسنده:
فارسی

آيه (96) تا (98) و ترجمه

( إن الذين أمنوا و عملوا الصلحت سيجعل لهم الرحمن ودا ) (96)( فإ نما يسرنه بلسانك لتبشر به المتقين و تنذر به قوما لدا ) (97)( و كم أهلكنا قبلهم من قرن هل تحس منهم من أحد أو تسمع لهم ركزا ) (98)

ترجمه:

96 - كـسـانـى كـه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند خداوند رحمن محبت آنها را در دلها مى افكند.

97 - ما قرآن را بر زبان تو آسان ساختيم تا پرهيزكاران را بوسيله آن بشارت دهى و دشمنان سرسخت را انذار كنى.

98 - چـه بـسـيـار اقـوام (بـيـايـمـان و گـنـهـكـارى ) را قـبـل از آنـهـا هـلاك كـرديم آيا احدى از آنها را احساس ميكنى يا كمترين صدائى از آنان مى شنوى.

تفسير:

ايمان سرچشمه محبوبيت!

در سـه آيـه فـوق كـه پـايـانگر سوره مريم است باز هم سخن از مؤ منان با ايمان و نيز ظـالمـان و سـتـمـگـران بـيـايمان، و سخن از قرآن و بشارتها و انذارهاى آنست، و در حقيقت عصارهاى است از بحثهاى پيشين با نكته هاى تازه.

نخست ميفرمايد: (كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند خداوند رحمان محبت آنان را در دلهـا مـى افـكـنـد)( ان الذيـن آمـنـوا و عـمـلوا الصـالحـات سيجعل لهم الرحمن ودا ) .

بـعـضـى از مـفـسـران ايـن آيـه را مـخـصـوص امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليها‌السلام ) و بعضى شامل همه مؤ منان دانسته اند.

بعضى گفته اند منظور اين است كه خداوند محبت آنانرا در دلهاى دشمنانشان ميافكند، و اين محبت رشتهاى مى شود در گردنشان كه آنها را به سوى ايمان ميكشاند.

بـعـضـى ديـگـر آن را بـه مـعـنـى محبت مؤ منان نسبت به يكديگر كه باعث قدرت و قوت و وحدت كلمه مى شود دانسته اند.

بعضى آن را اشاره به دوستى مومنان نسبت به يكديگر در آخرت دانسته، و ميگويند آنها آنـچـنـان بـه يكديگر علاقه پيدا ميكنند كه از ديدار هم برترين شادى و سرور به آنان دست مى دهد.

ولى اگر با وسعت نظر به مفاهيم وسيع آيه بينديشيم خواهيم ديد كه همه اين تفسيرها در مفهوم آيه جمع است بى آنكه با هم تضادى داشته باشند.

و نـكـتـه اصـلى آن ايـن است كه: (ايمان و عمل صالح ) جاذبه و كشش فوق - العادهاى دارد، اعـتـقـاد بـه يـگـانگى خدا و دعوت پيامبران كه بازتابش در روح و فكر و گفتار و كردار انسان به صورت اخلاق عاليه انسانى، تقوا و پاكى و درستى و امـانـت و شـجـاعـت و ايـثـار و گـذشـت، تـجلى كند، همچون نيروهاى عظيم مغناطيس كشيده و رباينده است.

حـتـى افـراد ناپاك و آلوده از پاكان لذت ميبرند، و از ناپاكانى همچون خود متنفرند، به هـمـيـن دليـل هـنـگـامـى كه فى المثل ميخواهند همسر يا شريكى انتخاب كنند تاكيد دارند كه طرف آنها پاك و نجيب و امين و درستكار باشد.

ايـن طـبـيـعـى است و در حقيقت نخستين پاداشى است كه خدا به مؤ منان و صالحان مى دهد كه دامنه اش از دنيا به سراى ديگر نيز كشيده مى شود.

بـا چـشـم خـود بسيار ديدهايم اينگونه افراد پاك هنگامى كه چشم از جهان ميبندند، ديدهها بـراى آنـهـا گـريـان مى شود، هر چند ظاهرا پست و مقام اجتماعى نداشته باشند، همه مردم جاى آنها را خالى مى بينند، همه خود را در عزاى آنها شريك محسوب ميدارند.

امـا ايـنـكـه بـعـضـى آن را در بـاره امـيـر مـؤ مـنان على (عليها‌السلام ) دانسته و در روايات بسيارى به آن اشاره شده بدون شك درجه عالى و مرحله بالاى آن، ويژه آن امام متقين است، (و در نكته ها از اين روايات مشروحا بحث خواهيم كرد) ولى اين مانع از آن نخواهد بود كه در مراحل ديگر همه مؤ منان و صالحان از طعم اين محبت و محبوبيت در افكار عمومى بچشند، و از ايـن مـودت الهـى سـهـمـى بـبـرنـد، و نـيـز مـانـع از آن نـخواهد بود كه دشمنان نيز در دل خود احساس محبت و احترام نسبت به آنها كنند.

جـالب اينكه در حديثى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ميخوانيم: ان الله اذا احب عـبـدا دعـا جـبـرئيـل، فـقـال يـا جـبـرئيـل انـى احـب فـلانـا فـاحـبـه، قـال فـيـحـبـه جـبـرئيـل ثـم يـنـادى فـى اهـل السـمـاء ان الله يـحـب فـلانـا فـاحـبـوه، قـال فـيـحـبـه اهـل السماء ثم يوضع له القبول فى الارض! و ان الله اذا ابغض عبدا دعا جـبـرئيـل، فـقـال يـا جـبـرئيـل انـى ابـغـض فـلانـا فـابـغـضـه، قال فيبغضه جبرئيل، ثم ينادى فى اهل السماء ان الله يبغض فلانا فابغضوه، قال فيبغضه اهل السماء ثم يوضع له البغضاء فى الارض!

(هـنـگـامـى كـه خـداونـد كـسـى از بـنـدگـانـش را دوسـت دارد بـه فـرشـتـه بـزرگـش جـبـرئيـل مـى گـويـد مـن فـلانـكـس را دوسـت دارم او را دوسـت بـدار، جـبـرئيـل او را دوسـت خـواهـد داشـت، سـپـس در آسـمـانـهـا نـدا مـى دهـد كـه اى اهـل آسـمـان! خـداونـد فـلانـكـس را دوسـت دارد او را دوسـت داريـد، و بـه دنبال آن همه اهل آسمان او را دوست ميدارند، سپس پذيرش اين محبت در زمين منعكس مى شود.

و هـنـگـامـى كـه خـداونـد كـسـى را دشـمـن بـدارد بـه جـبـرئيـل مـى گـويـد مـن از او مـتـنـفـرم، او را دشـمـن بـدار، جـبـرئيل او را دشمن ميدارد، سپس در ميان اهل آسمانها ندا مى دهد كه خداوند از او متنفر است او را دشـمـن داريـد، هـمـه اهـل آسـمانها از او متنفر ميشوند، سپس انعكاس اين تنفر در زمين خواهد بود.

ايـن حـديـث پـر مـعـنـى نشان مى دهد كه ايمان و عمل صالح بازتابى دارد به وسعت عالم هـسـتى، و شعاع محبوبيت حاصل از آن تمام پهنه آفرينش را فرا ميگيرد، ذات پاك خداوند چـنـين كسانى را دوست دارد، نزد همه اهل آسمان محبوبند، و اين محبت در قلوب انسانهائى كه در زمـيـن هستند پرتوافكن مى شود. راستى چه لذتى از اين بالاتر كه انسان احساس كند مـحبوب همه پاكان و نيكان عالم هستى است؟ و چه دردناك است كه انسان احساس كند زمين و آسمان فرشته ها و انسانهاى با ايمان همه از او متنفر و بيزارند.

سـپـس بـه (قـرآن ) كـه سـرچـشـمـه پـرورش ايـمـان و عـمـل صـالح اسـت اشـاره كـرده مـى گـويـد مـا قـرآن را بـر زبـان تو آسان ساختيم، تا پـرهـيـزگـاران را بـوسـيله آن بشارت دهى، و دشمنان سرسخت و لجوج را انذار كنى )( فانما يسرناه بلسانك لتبشر به المتقين و تنذر به قوما لدا ) .

(لد) (با ضم لام و تشديد دال ) جمع (الد) (بر وزن عدد) به معنى دشمنى است كه خصومت شديد دارد، و به كسانى گفته مى شود كه در دشمنى كردن متعصب، لجوج و بى منطقند.

آخـريـن آيـه بـه عـنـوان دلدارى بـه پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤ منان (مـخـصـوصـا بـا تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه كـه ايـن سـوره در مـكـه نازل شده و در آن روز مسلمانان، سخت تحت فشار بودند) و نيز به عنوان تهديد و هشدار بـه هـمـه دشـمـنـان عـنـود و لجـوج مى گويد: چه بسيار اقوام بيايمان و گنهكارى را كه قـبـل از ايـنـهـا هـلاك و نـابـود كـرديـم آنچنان محو و نابود شدند كه اثرى از آنها باقى نـمـانـد، آيـا تـو اى پـيـامـبـر! احـدى از آنـها را احساس ميكنى؟ يا كمترين صدائى از آنان ميشنوى )؟( و كم اهلكنا قبلهم من قرن هل تحس منهم من احد او تسمع لهم ركزا ) .

(ركـز) بـه مـعـنـى صـداى آهـسـتـه اسـت، و بـه چيزهائى كه در زير زمين پنهان ميكنند (ركـاز) گـفـتـه مـى شـود، يعنى اين اقوام ستمگر و دشمنان سرسخت حق و حقيقت آنچنان درهم كوبيده شدند كه حتى صداى آهستهاى از آنان به گوش نمى رسد.

نكته ها:

1 - محبت على (عليها‌السلام ) در دلهاى مؤ منان

در بـسـيـارى از كـتـب حـديـث و تـفـسـيـر اهل تسنن (علاوه بر شيعه ) روايات متعددى در شان نـزول آيـه (ان الذيـن آمـنـوا و عـمـلوا الصـالحـات سـيـجـعـل لهـم الرحـمـن ودا) از پـيـامـبـر اكـرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل شـده اسـت كـه نـشـان مـى دهـد نـخـسـتـيـن بـار ايـن آيـه در مـورد عـلى (عـليـهـالسلام ) نـازل گـرديـده است، از جمله (علامه زمخشرى ) در كشاف و (سبط ابن الجوزى ) در تذكره و (گنجى شافعى ) و (قرطبى ) در تفسير

مـشـهـورش و (مـحب الدين طبرى ) در ذخائر العقبى و (نيشابورى ) در تفسير معروف خود، و (ابن صباغ مالكى ) در فصول المهمه و (سيوطى ) در در المنثور و (هيثمى ) در صواعق المحرقه، و (آلوسى ) در روح المعانى را ميتوان نام برد از جمله:

1 - ثـعـلبـى در تـفـسـيـر خـود از (بـراء بـن عـازب ) چـنـيـن نـقـل مـى كـنـد: رسـولخـدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به على (عليها‌السلام ) فرمود: قـل اللهـم اجـعـل لى عـنـدك عـهـدا، و اجـعـل لى فـى قـلوب المـؤ مـنـيـن مـودة، فـانـزل الله تـعـالى: ان الذيـن آمـنـوا و عـمـلوا الصـالحـات سيجعل لهم الرحمن ودا: (بگو خداوندا! براى من عهدى نزد خودت قرار ده، و در دلهاى مؤ مـنـان مـودت مـرا بـيـفـكـن، در ايـن هـنـگـام، آيـه ان الذيـن آمـنـوا... نازل گرديد).

عين همين عبارت يا با كمى اختلاف در بسيارى از كتب ديگر آمده است.

2 - در بـسـيـارى از كـتـب اسـلامـى ايـن مـعـنـى از ابـن عـبـاس نـقـل شده كه مى گويد: نزلت فى على بن ابى طالب ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سـيجعل لهم الرحمن ودا قال محبة فى قلوب المؤ منين، يعنى: آيه ان الذين آمنوا... در باره عـلى بـن ابـى طـالب (عليها‌السلام ) نازل گرديده، و معنى آن اين است خدا محبت او را در دلهاى مؤ منان قرار مى دهد.)

3 - در كـتـاب (صـواعـق ) از مـحـمـد بـن حـنـفـيـه در تـفـسـيـر ايـن آيـه چـنـيـن نقل مى كند: لا يبقى مؤ من الا و فى قلبه ود لعلى و لاهلبيته: (هيچ فرد با ايمانى پيدا نمى شود مگر اينكه در درون قلبش، محبت على و خاندان او است ).

4 - شـايـد بـه هـمـين دليل در روايت صحيح و معتبر از خود امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) چنين نقل شده: لو ضربت خيشوم المؤ من بسيفى هذا على ان يبغضنى ما ابغضنى و لو صببت الدنيا بجماتها على المنافق على ان يحبنى ما احبنى و ذلك انه قضى فانقضى على لسان النبى الامى انه قال لا يبغضك مؤ من و لا يحبك منافق: (اگر با اين شمشيرم بر بينى مؤ من بزنم كه مرا دشمن دارد هرگز

دشـمـن نـخـواهـد داشـت، و اگـر تمام دنيا (و نعمتهايش ) را در كام منافق فرو ريزم كه مرا دوسـت دارد، دوسـت نـخـواهـد داشت، اين به خاطر آنست كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـه صـورت يـك حـكـم قاطع به من فرموده است: اى على! هيچ مؤ منى تو را دشمن نخواهد داشت و هيچ منافقى محبت تو را در دل نخواهد گرفت!)

5 - در حديثى از امام صادق (عليها‌السلام ) ميخوانيم: كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در آخر نماز خود با صداى بلند به طورى كه مردم ميشنيدند در حق امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) چـنـيـن دعـا مـيـكـرد: اللهم هب لعلى المودة فى صدور المؤ منين، و الهيبة و العـظـمـة فـى صـدور المـنـافـقـيـن فـانـزل الله ان الذيـن آمـنـوا... (خـداونـدا! مـحـبت على (عليها‌السلام ) را در دلهاى مؤ منان بيفكن، و همچنين هيبت و عظمت او را در دلهاى منافقان، در اين هنگام آيه فوق و آيه بعد از آن نازل شد).

بـه هـر حـال هـمـانـگـونـه كـه در تـفـسـيـر آيـات فـوق گـفـتـيـم، نـزول ايـن آيـه در مـورد عـلى (عليها‌السلام ) بـه عـنـوان يـك نـمـونـه اتـم و اكمل است و مانع از تعميم مفهوم آن در مورد همه مؤ منان با سلسله مراتب، نخواهد بود.

2 - تفسير جمله يسرناه بلسانك )

(يـسـرنـاه ) از مـاده (تـيـسـيـر) بـه مـعـنـى تـسـهـيـل اسـت، خـداونـد در ايـن جـمـله مـيـفـرمـايـد: (مـا قـرآن را بـر زبـان تـو آسـان كـرديـم تا پـرهـيـزكـاران را بـشـارت دهـى و دشـمـنـان سـرسـخـت را انـذار كـنـى ايـن تسهيل ممكن است از جهات مختلف بوده باشد:

1 - از ايـن نـظر كه قرآن، عربى فصيح و روانى است كه آهنگ آن در گوشها دلانگيز، و تلاوت آن بر زبانها آسان است.

2 - از نـظـر اينكه خداوند آنچنان تسلطى به پيامبرش بر آيات قرآن، داده بود كه به آسانى و در همه جا و براى حل هر مشكل، از آن استفاده ميكرد و پيوسته بر مؤ منان تلاوت مينمود.

3 - از نـظـر مـحـتـوا كـه در عـيـن عـمـيـق و پـرمـايـه بـودن درك آن سـهـل و ساده و آسان است، اصولا آنهمه حقايق بزرگ و برجسته كه در قالب اين الفاظ مـحـدود بـا سـهـولت درك مـعـانـى ريـخـتـه شـده، خود نشانهاى است از آنچه در آيه فوق ميخوانيم كه بر اثر يك امداد الهى، صورت گرفته است.

در سـوره قـمـر در آيـات مـتـعـدد ايـن جـمـله تـكـرار شـده است( و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر ) : (ما قرآن را براى تذكر و يادآورى آسان كرديم آيا پندگيرندهاى هست ).

پـروردگـارا! قـلب مـا را بـه نـور ايـمـان، و تـمـام وجـود مـا را بـه نـور عـمـل صـالح روشـن فـرمـا، ما را دوستدار مؤ منان و صالحان، مخصوصا امام المتقين امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) بدار، و محبت ما را نيز در دلهاى همه مؤ منان بيفكن.

بـار الهـا! جـامـعـه بـزرگ اسـلامى ما كه با داشتن اين همه نفرات و امكانات وسيع مادى و مـعـنـوى در چـنـگال دشمنان گرفتار، و به خاطر پراكندگى و تفرقه صفوف، ضعيف و ناتوان شده است در گرد مشعل ايمان و عمل صالح جمع بفرما.

خـداونـدا هـمـانـگونه كه گردنكشان و جباران پيشين را چنان هلاك و محو و نابود كردى كه كوچكترين صدائى از آنها به گوش ‍ نمى رسد، ابرقدرتهاى جبار زمان ما را نيز نابود كـن، شـر آنها را از سر مستضعفان كوتاه فرما و قيام مؤ منان را بر ضد اين مستكبران به پيروزى نهائى برسان.

آمين يا رب العالمين

پايان سوره مريم

سوره طه

مقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و 135 آيه است جزء 16 قرآن مجيد

فضيلت سوره طه

روايات متعددى در باره عظمت و اهميت اين سوره در منابع اسلامى وارد شده است.

از پـيـامـبـر اكـرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـيـخـوانـيـم خداوند سوره طه و يس را قـبل از آفرينش آدم به دو هزار سال براى فرشتگان بازگو كرده هنگامى كه فرشتگان ايـن بـخـش از قـرآن را شـنـيـدنـد گـفـتـنـد: طـوبـى لامـة يـنـزل هـذا عـليـهـا، و طـوبـى لاجـواف تحمل هذا، و طوبى لالسن تكلم بهذا: (خوشا به حـال امـتـى كـه اين سورهها بر آنها نازل مى گردد، خوشا به دلهائى كه اين آيات را در خود پذيرا مى شود، و خوشا به زبانهائى كه اين آيات بر آن جارى مى گردد).

در حـديـث ديـگرى از امام صادق (عليها‌السلام ) ميخوانيم: لا تدعوا قرائة سورة طه، فان الله يـحـبها و يحب من قراءها، و من ادمن قرائتها اعطاه الله يوم القيامة كتابه بيمينه، و لم يحاسبه بما عمل فى الاسلام، و اعطى فى الاخرة من الاجر حتى يرضى:

(تـلاوت سوره طه را ترك نكنيد، چرا كه خدا آن را دوست ميدارد و دوست ميدارد كسانى را كـه آن را تـلاوت كـنند، هر كس ‍ تلاوت آنرا ادامه دهد خداوند در روز قيامت نامه اعمالش را بـه دسـت راسـتش ميسپارد و بدون حساب به بهشت مى رود، و در آخرت آنقدر پاداش به او مى دهد كه راضى شود).

در حديث ديگرى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ميخوانيم: من قراءها اعطى يوم القيامة ثواب المهاجرين و الانصار: (هر كس آنرا بخواند در روز رستاخيز ثواب مهاجران و انصار نصيبش خواهد شد)

بـاز لازم مـيـدانـيـم ايـن حـقيقت را تكرار كنيم كه اين همه پاداشهاى عظيم كه براى تلاوت سـوره هـاى قـرآن از پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ائمه (عليها‌السلام ) به ما رسيده، هرگز مفهومش اين نيست كه تنها با تلاوت، اين همه نتيجه، عائد انسان مى شود، بـلكـه مـنـظـور تـلاوتـى اسـت كـه مـقـدمـه انـديـشـه باشد انديشهاى كه آثارش در تمام اعـمـال و گـفـتـار انـسـان متجلى شود، و اگر محتواى اجمالى اين سوره را در نظر بگيريم خواهيم ديد كه روايات فوق تناسب كاملى با محتواى اين سوره دارد.

محتواى سوره

(سـوره طـه ) بـه گـفـتـه هـمـه مـفـسـران در مـكـه نـازل شـده اسـت، مـحـتـواى آن نـيـز هـمـانـنـد ساير سوره هاى مكى است كه بيشتر سخن از (مبدء) و (معاد) مى گويد، و نتائج توحيد و بدبختيهاى شرك را برمى شمرد.

در بـخـش اول: ايـن سـوره اشـاره كـوتـاهـى بـه عـظـمـت قـرآن و بـخـشـى از صـفـات جلال و جمال پروردگار است.

بـخش دوم: كه بيش از هشتاد آيه را در برميگيرد از داستان موسى (عليها‌السلام ) سخن مى گـويـد، از آن زمـان كـه بـه نـبـوت مـبـعـوث گـرديـد و سـپس با فرعون جبار به مبارزه بـرخـاسـت، و پس از درگيريهاى فراوان او با دستگاه فرعونيان و مبارزه با ساحران و ايـمان آوردن آنها خداوند به صورت اعجازآميز فرعون و فرعونيان را در دريا غرق كرد، و موسى و مومنان را رهائى بخشيد.

بعد ماجراى گوسالهپرستى بنى اسرائيل و درگيرى هارون و موسى را با آنها بيان مى كند.

در سومين بخش: بخشهائى در باره معاد و قسمتى از خصوصيات رستاخيز آمده است.

در بخش چهارم: سخن از قرآن و عظمت آن است.

و در بـخـش پـنـجـم: سـرگـذشـت آدم و حـوا را در بـهـشت و سپس ماجراى وسوسه ابليس و سرانجام هبوط آنها را در زمين، توصيف مى كند.

و بـالاخـره در آخـريـن قـسـمت، نصيحت و اندرزهاى بيدار كنندهاى، براى همه مؤ منان بيان مـيـدارد كـه روى سـخـن در بسيارى از آن به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است.

آيه (1) تا (8) و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

( طه ) (1)( ما أنزلنا عليك القرأن لتشقى ) (2)( إلا تذكرة لمن يخشى ) (3)( تنزيلا ممن خلق الارض و السموت العلى ) (4)( الرحمن على العرش استوى ) (5)( له ما فى السموت و ما فى الا رض و ما بينهما و ما تحت الثرى ) (6)( و إن تجهر بالقول فإنه يعلم السر و أخفى ) (7)( الله لا إله إلا هو له الا سماء الحسنى ) (8)

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 - طه.

2 - ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكنى.

3 - فـقـط آنـرا بـراى يـادآورى كـسـانـى كـه (از خـدا ) مـيـتـرسـنـد نازل ساختيم. 4 - اين قرآن از سوى كسى نازل شده كه خالق زمين و آسمانهاى بلند

5 - او خداوندى است رحمن كه بر عرش مسلط است.

6 - از آن اوست آنچه در آسمانها و زمين و ميان اين دو و در اعماق زمين وجود دارد.

7 - اگـر سـخـن آشـكـارا بـگـوئى (يا مخفى كنى ) او پنهانيها و حتى پنهانتر از آنرا نيز ميداند!

8 - او خداوندى است كه معبودى جز او نيست و براى او نامهاى نيك است.

شان نزول:

روايات فراوانى در شان نزول نخستين آيات فوق آمده كه از مجموع آنها استفاده مى شود، پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـعـد از نـزول وحـى و قـرآن، عـبـادت بـسـيـار مـيـكـرد، مـخـصـوصـا ايـسـتـاده بـه عـبـادت مشغول ميشد آنقدر كه پاهاى او متورم گرديد، گاه براى آنكه بتواند به عبادت خود ادامه دهـد، سـنـگـيـنـى خـود را بر يك پا قرار ميداد، و گاه بر پاى ديگر، گاه بر پاشنه پا ميايستاد و گاه بر انگشتان پا.

آيـات فـوق نـازل شد و به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور داد كه اين همه رنج و ناراحتى بر خود تحميل نكند.

تفسير:

اين قدر خود را به زحمت نيفكن

بـاز در آغـاز ايـن سـوره بـا حـروف مـقـطـعـه، روبرو ميشويم، كه حس كنجكاوى انسان را برميانگيزد (طه ).

البته ما در باره تفسير حروف مقطعه قرآن در آغاز سه سوره بحث كافى كرده ايم.

ولى در اينجا لازم ميدانيم اين مطلب را اضافه كنيم: كه ممكن است همه يا حداقل قسمتى از اين حروف مقطعه، داراى معانى و مفاهيم خاصى باشد، درست همانند يك كلمه كه محتوائى در بردارد.

اتـفـاقـا در بـسـيـارى از روايـات و كـلمـات مـفسران در آغاز اين سوره و سوره يس به چنين مـطـلبـى بـرخـورد مـيـكـنـيـم كـه: (طـه ) بـه مـعـنـى يـا رجل (اى مرد) است، و در پاره اى از اشعار عرب نيز به كلمه (طه ) برخورد ميكنيم كه مـفـهـومـى شـبـيـه (يـا رجـل ) و يـا نزديك به آن دارد كه بعضى از اين اشعار ممكن است مربوط به آغاز اسلام يا قبل از اسلام باشد.

و بـطـورى كـه يـكـى از آگـاهان براى ما نقل كرد بعضى از دانشمندان غرب كه پيرامون مـسـائل اسـلامـى مـطـالعـه مـيـكـنند اين مطلب را به همه حروف مقطعه قرآن تعميم داده اند و مـعـتـقـدنـد حـروف مـقـطعه در آغاز هر سوره، كلمهاى است، داراى معنى خاص كه بعضى با گـذشـت زمـان مـتـروك مـانـده، و بعضى به ما رسيده است، و الا بعيد به نظر ميرسد كه مشركان عرب، حروف مقطعه را بشنوند و مفهومى از آن درك نكنند و به سخريه و استهزاء بـرنـخـيزند، در حالى كه در هيچيك از تواريخ ديده نشده كه اين بهانه جويان سبك مغز، حروف مقطعه را دستاويز براى چنين عكس العملى كرده باشند.

البـتـه ايـن نـظـر را بـه طـور كـلى و دربـاره هـمـه حـروف مـقـطـعـه قـرآن، مـشـكـل بـتـوان پـذيـرفـت، ولى در بـاره بـعـضـى قابل قبول است و در منابع اسلامى نيز از آن بحث شده است.

ايـن مـوضـوع نـيـز جـالب تـوجه است كه در حديثى از امام صادق (عليها‌السلام ) ميخوانيم (طه ) از اسامى پيامبر است و معنى آن يا طالب الحق، الهادى اليه: اى كسى كه طالب حقى، و هدايت كننده به سوى آنى ).

از اين حديث چنين برمى آيد كه (طه ) مركب از دو حرف رمزى است

(طـا) اشـاره به (طالب الحق ) و (ها) اشاره به (هادى اليه ) ميباشد، ميدانيم اسـتـفـاده از حـروف رمـزى و عـلائم اخـتـصـارى در زمـان گـذشـتـه و حال، فراوان بوده است، مخصوصا در عصر ما بسيار مورد استفاده است.

آخـريـن سـخـن در ايـن زمـيـنـه ايـنـكه كلمه (طه ) مانند (يس ) بر اثر گذشت زمان، تدريجا به صورت (اسم خاص ) براى پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) درآمـده اسـت، تـا آنـجـا كـه آل پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را نـيـز (آل طـه ) مـيـگـويـنـد، و از حضرت مهدى (عليها‌السلام ) در دعاى ندبه (يا بن طه ) تعبير شده است.

سـپـس مـى گـويد ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكنى( ما انزلنا عليك القرآن لتشقى ) .

درست است كه عبادت و جستجوى قرب پروردگار از طريق نيايش او، از بهترين كارها است، ولى هـر كـار حـسـابـى دارد، عـبـادت هـم حـسـاب دارد، نـبـايـد آنـقـدر بـر خـود تـحـميل كنى كه پاهايت متورم گردد و نيرويت براى تبليغ و جهاد كم شود. بايد توجه داشت كه تشقى از ماده شقاوت بر ضد سعادت است، ولى همانگونه كه راغب در مفردات مى گـويـد: گاه مى شود كه اين ماده به معنى رنج و تعب مى آيد و در آيه فوق، منظور همين مـعـنـى اسـت هـمـانـگـونـه كـه شـان نـزولهـا نـيـز حـكـايـت از آن مـى كـند. در آيه بعد هدف نـزول قـرآن را چـنـيـن شرح مى دهد: (ما قرآن را جز براى يادآورى كسانى كه از خدا مى ترسند نازل نكرديم )( الا تذكرة لمن يخشى ) . تعبير به (تذكرة ) از يكسو (و من يـخـشى ) از سوى ديگر، اشاره به واقعيت انكارناپذيرى دارد: تذكره و يادآورى نشان مى دهد كه خمير مايه هـمـه تـعـليـمـات الهـى در درون جان انسان و سرشت او وجود دارد، و تعليمات انبياء آن را بارور مى سازد آنچنان كه گوئى مطلبى را يادآورى مى كند.

نمى گوئيم تمام علوم و دانشها را انسان قبلا مى دانسته و از خاطر برده و نقش تعليم در ايـن جـهـان نـقـش يـادآورى اسـت (آنـچـنـانـكـه از افـلاطـون نـقـل مـى كـنـنـد) بـلكـه مـى گوئيم مايه اصلى آنها در سرشت آدمى نهفته است (دقت كنيد). تـعبير من يخشى نشان مى دهد كه تا يك نوع احساس مسئوليت كه قرآن نام آن را (خشيت و تـرس ) گـذاشـتـه در آدمـى نـبـاشـد، پـذيـراى حـقـايـق نـخـواهـد شـد چـرا كـه قـابـليت قـابـل هـم در بـارور شدن هر بذر و دانه اى شرط است، و در حقيقت اين تعبير شبيه چيزى اسـت كـه در آغـاز سـوره بقره مى خوانيم( هدى للمتقين ) (قرآن مايه هدايت پرهيزكاران است ).

سـپـس بـه مـعـرفـى خداوندى كه نازل كننده قرآن است مى پردازد، تا از طريق شناخت او، عـظـمـت قـرآن آشـكـارتـر شـود، مـى گـويـد: (ايـن قـرآن از سـوى كـسـى نـازل شـده اسـت كـه خالق زمين و آسمانهاى بلند و برافراشته است ) (تنزيلا ممن خلق الارض و السـمـاوات العـلى ) . در حـقـيـقـت ايـن تـوصـيـف، اشـاره بـه ابـتـدا و انـتـهـاى نـزول قـرآن مـى كـنـد، انتهاى آن زمين و ابتدايش آسمانها به معنى وسيع كلمه، و اگر در اينجا كلمه (و ما بينهما) - مانند بعضى ديگر از آيات قرآن - اضافه نشده، شايد به خاطر همين است كه هدف بيان ابتدا و انتها بوده است.

به هر حال خداوندى كه قدرت و تدبير و حكمتش پهنه آسمان و زمين را فرا گرفته، پيدا است اگر كتابى نازل كند چه اندازه پر محتوا و پر بار است.

باز به معرفى پروردگار نازل كننده قرآن ادامه مى دهد و مى گويد: (او خداوندى است رحـمـان كـه فـيـض رحمتش همه جا را فرا گرفته، و بر عرش مسلط است )(الرحمن على العـرش استوى ) . همانگونه كه قبلا در تفسير آيه(ثم استوى على العرش) (اعراف - 54) گـفـتـه ايـم (عـرش ) در لغت به چيزى مى گويند كه داراى سقف است و گاهى به خود سـقـف و يـا تختهاى پايه بلند مانند تختهاى سلاطين نيز عرش اطلاق مى شود. در داستان (سـليـمـان )، مـى خـوانـيم:(ايكم ياتينى بعرشها) : (كداميك از شما مى توانيد تخت او (بلقيس ) را براى من حاضر كنيد) (نمل - 38).

بـديـهـى اسـت خـداونـد نـه تـخـتى دارد و نه حكومتى همانند حاكمان بشر، بلكه منظور از (عرش خدا) مجموعه جهان هستى است كه تخت حكومت او محسوب مى شود.

بـنـابـرايـن (اسـتـوى عـلى العـرش )، كـنـايـه از تـسـلط پـروردگـار و احـاطـه كامل او نسبت به جهان هستى و نفوذ امر و فرمان و تدبيرش ‍ در سراسر عالم است. اصولا كـلمه (عرش ) در لغت عرب و (تخت ) در فارسى غالبا كنايه از قدرت مى باشد، مـثـلا مى گوئيم فلانكس را از تخت فرو كشيدند، يعنى به قدرت و حكومتش پايان دادند، يا در عربى مى گوئيم: ثل عرشه (تختش فرو ريخت ).

به هر حال بسيار كودكانه است اگر كسانى بخواهند از اين تعبير توهم جسميت خداوند را بكنند.

به دنبال (حاكميت ) خدا بر عالم هستى از (مالكيت ) او سخن مى گويد: (آنـچـه در آسـمـانـها، و در زمين، و در ميان اين دو، و در زير خاكها و اعماق زمين وجود دارد همه از آن اوست )( له ما فى السماوات و ما فى الارض و ما بينهما و ما تحت الثرى ) .

(ثرى ) در اصل به معنى خاك مرطوب است و از آنجا كه تنها قشر روى زمين بر اثر تابش آفتاب و وزش بـاد مـى خـشـكـد ولى طبقه زيرين غالبا مرطوب است به اين طبقه، (ثرى ) گفته مى شـود و به اين ترتيب (ما تحت الثرى ) به معنى اعماق زمين و جوف آنست كه همه آنها مملوك مالك الملوك و خالق عالم هستى است.

تـا بـه ايـنـجـا سـه ركـن از اركـان صـفـات پـروردگـار بـيـان شـده بـود، ركـن اول (خالقيت )، ركن دوم (حاكميت ) ركن سوم (مالكيت ) او است.

در آيه بعد به چهارمين ركن يعنى (عالميت ) او اشاره كرده مى گويد: (او آنقدر احاطه عـلمـى دارد كـه اگـر سخن آشكارا بگوئى مى داند، و اگر مخفى كنى نيز مى داند، و حتى مـخـفـى تـر از مـخـفـى را نـيـز آگـاه اسـت )( و ان تـجـهـر بالقول فانه يعلم السر و اخفى ) .

در ايـنـكـه مـنـظور از (اخفى ) (مخفى تر از سر) در اينجا چيست؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است.

ـ بعضى گفته اند: (سر) آنست كه انسان با ديگرى به طور پنهانى بازگو مى كند و (اخفى ) آنست كه در دل نگهداشته و به كسى نمى گويد.

بـعـضـى گـفـتـه انـد (سـر) آنـسـت كـه انـسـان در دل دارد، و (اخفى ) آنست به فكر كسى نرسيده است اما خدا از آن آگاه است.

بـعـضـى ديگر گفته اند (سر) عملى است كه مخفيانه انجام مى دهد، و (اخفى ) نيتى است كه به دل دارد. -

بعضى گفته اند (سر) به معنى اسرار مردم است، و (اخفى ) اسرارى است كه در ذات پاك خدا است.

- در حـديـثـى از امام باقر (عليها‌السلام ) و صادق (عليها‌السلام ) مى خوانيم: (سر آنست كـه در دل پنهان نموده اى و اخفى آنست كه به خاطرت آمده اما فراموش كرده اى. اين حديث مـمـكـن اسـت اشاره به اين نكته باشد كه آنچه را انسان، ياد مى گيرد به مخزن حافظه سـپـرده مـى شـود مـنـتـهـا گاهى ارتباط انسان با گوشهاى از اين مخزن قطع مى گردد و حـالت نـسـيـان بـاو دسـت مـى دهـد لذا اگـر بـا وسـيله اى يادآورى بشود كاملا آن را مطلب آشنائى مى بيند، بنابراين آنچه را انسان فراموش كرده، مخفى ترين اسرار او است كه در زواياى حافظه پنهان گشته و ارتباطش موقتا يا براى هميشه قطع شده است.

ولى بـه هـر حـال مـانعى ندارد كه تمام تفسيرهائى كه در بالا گفته شد در مفهوم وسيع كلمه سر و اخفى جمع باشد.

بـه اين ترتيب ترسيم روشنى از علم بى يپايان پروردگار شده است و از مجموع آيات فـوق شناخت اجمالى نسبت به نازل كننده قرآن در ابعاد چهارگانه (خلقت ) و (حكومت ) و (مالكيت ) و علم حاصل مى گردد.

و شـايـد بـه هـمـيـن جـهـت اسـت كه در آيه بعد مى گويد: (او الله است همان خداوندى كه مـعـبـودى جـز او نـيـسـت بـراى او نـامـهـا و صـفات نيك است )( الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى ) .

چنانكه در تفسير (آيه 180 سوره اعراف ) گفته ايم، تعبير به (اسماء حسنى ) هم در آيـات قـرآن و هـم در كـتـب حـديـث كـرارا آمـده اسـت، ايـن تـعـبـيـر در اصل به معنى نامهاى نيك است، بديهى است كه همه نامهاى پروردگار نيك است، ولى از آنجا كه در ميان اسماء و صفات خدا بعضى داراى اهميت بيشترى است، به عنوان (اسماء حسنى ) ناميده شده است.

در بسيارى از روايات كه از پيامبر و ائمه (عليهما‌السلام ) به ما رسيده مى خوانيم خداوند داراى 99 اسـم اسـت، هـر كـس او را بـه اين نامها بخواند دعايش مستجاب مى شود و هر كس آنـهـا را احـصـا كـنـد اهـل بـهـشـت اسـت، ايـن مـضـمـون در مـنـابـع مـعـروف حـديـث اهل تسنن نيز ديده مى شود.

بـه نـظـر مـى رسد كه منظور از احصاء و شماره كردن اين نامها همان (تخلق ) به اين صفات است، نه تنها ذكر الفاظ آنها، بدون شك اگر كسى با صفت عالم و قادر يا رحيم و غـفـور و امـثـال ايـنـهـا، تخلق پيدا كند و اشعه اى از اين صفات بزرگ الهى در وجود او بـتـابـد هـم بـهـشـتـى است و هم دعايش مستجاب (براى توضيح بيشتر به جلد هفتم تفسير نمونه صفحه 25 - 28 مراجعه فرمائيد).