تفسیر نمونه جلد ۱۳

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26688
دانلود: 1969


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26688 / دانلود: 1969
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 13

نویسنده:
فارسی

آيه (24) تا (36) و ترجمه

( اذهب إلى فرعون إنه طغى ) (24)( قال رب اشرح لى صدرى ) (25)( و يسر لى أمرى ) (26)( و احلل عقدة من لسانى ) (27)( يفقهوا قولى ) (28)( و اجعل لى وزيرا من أهلى ) (29)( هرون أخى ) (30)( اشدد به أزرى ) (31)( و أشركه فى أمرى ) (32)( كى نسبحك كثيرا ) (33)( و نذكرك كثيرا ) (34)( انك كنت بنا بصيرا ) (35)( قال قد أوتيت سؤ لك يموسى ) (36)

ترجمه:

24 - برو به سوى فرعون كه او طغيان كرده است!

25 - عرض كرد پروردگارا سينه مرا گشاده دار.

26 - كار مرا بر من آسان گردان.

27 - و گره از زبانم بگشا.

28 - تا سخنان مرا بفهمند.

29 - وزيرى از خاندانم براى من قرار بده.

30 - برادرم هارون را.

31 - به وسيله او پشتم را محكم كن.

32 - و او را در كار من شريك گردان.

33 - تا تو را بسيار تسبيح گوئيم.

34 - و تو را بسيار ياد كنيم.

35 - چرا كه تو هميشه از حال ما آگاه بودهاى.

36 - فرمود آنچه را خواستهاى به تو داده شد، اى موسى!

تفسير:

خواسته هاى حساب شده موسى

تـا ايـنـجـا مـوسـى بـه مـقـام نـبـوت رسـيـده و مـعـجـزات قابل ملاحظهاى دريافت داشته است، ولى از اين به بعد فرمان رسالت به نام او صادر مـى شـود، رسـالتـى بـسـيـار عـظـيـم و سـنـگـيـن رسالتى كه از ابلاغ فرمان الهى به زورمـنـدتـريـن و خـطـرنـاكترين مردم محيط شروع مى شود، ميفرمايد: (به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است )!

( اذهب الى فرعون انه طغى ) .

آرى براى اصلاح يك محيط فاسد و ايجاد يك انقلاب همه جانبه بايد از سردمداران فساد و ائمه كفر شروع كرد از آنها كه در تمام اركان جامعه نقش دارند،

خـودشـان و يـا افـكار و اعوان و انصارشان همه جا حاضرند، آنهائى كه تمام سازمانهاى تبليغاتى و اقتصادى و سياسى را در قبضه خود گرفته اند كه اگر آنها اصلاح شوند و يـا در صـورت عـدم اصـلاح ريـشـه كـن گـردنـد مـيـتوان به نجات جامعه اميدوار بود، و گرنه هر گونه اصلاحى بشود. سطحى و موقتى و گذرا است.

جـالب ايـنـكـه: دليـل لزوم آغـاز كـردن از فـرعون، در يك جمله كوتاه (انه طغى ) (او طـغـيـان كرده است ) بيان شده كه در اين كلمه (طغيان ) همه چيز جمع است، آرى طغيان و تـجـاوز از حد و مرز در تمام ابعاد زندگى، و به همين جهت به اينگونه افراد (طاغوت ) گفته مى شود كه از همين ماده گرفته شده است.

موسى (عليه‌السلام ) نه تنها از چنين ماموريت سنگينى وحشت نكرد، و حتى كمترين تخفيفى از خـداونـد نـخـواسـت، بـلكـه بـا آغـوش بـاز از آن استقبال نمود، منتهى وسائل پيروزى در اين ماموريت را از خدا خواست.

و از آنـجـا كـه نـخـسـتـيـن وسـيـله پـيـروزى روح بـزرگ، فـكـر بـلنـد و عـقـل تـوانـا و به عبارت ديگر گشادگى سينه است عرض كرد پروردگار من! سينه مرا گشاده بدار (قال رب اشرح لى صدرى ).

آرى نـخـسـتـيـن سرمايه براى يك رهبر انقلابى، سينه گشاده، حوصله فراوان استقامت و شـهـامـت و تـحـمـل بـار مـشـكـلات اسـت، و بـه هـمـيـن دليـل در حـديـثـى از امـير مؤ منان على (عليه‌السلام ) ميخوانيم: آلة الرياسة سعة الصدر: وسيله رهبرى و رياست سينه گشاده اسـت در بـاره شـرح صـدر و مـفـهـوم آن در جـلد پـنـجـم تـفـسـيـر نـمـونـه صـفـحـه 436 ذيل آيه 125 انعام نيز بحث كردهايم ).

و از آنجا كه اين راه مشكلات فراوانى دارد كه جز به لطف خدا گشوده

نمى شود در مرحله دوم از خدا تقاضا كرد كه كارها را بر او آسان گرداند و مشكلات را از سر راهش بردارد، عرض كرد (كار مرا آسان گردان )( و يسر لى امرى ) .

سـپـس مـوسـى تقاضاى قدرت بيان هر چه بيشتر كرد و عرضه داشت: (گره از زبانم بگشا)( و احلل عقدة من لسانى ) .

درسـت اسـت كـه داشـتـن سـرمـايـه شـرح صـدر، مهمترين سرمايه است ولى كار سازى اين سـرمـايـه در صـورتـى اسـت كـه قـدرت ارائه و اظـهـار آن بـه صـورت كـامـل وجـود داشـته باشد، به همين دليل، موسى بعد از تقاضاى شرح صدر و برطرف شدن موانع، تقاضا كرد خداوند گره از زبانش بردارد.

و مخصوصا علت آن را چنين بيان كرد: (تا سخنان مرا درك كنند) (يفقهوا قولى ) .

ايـن جـمـله در حقيقت، آيه قبل را تفسير مى كند و از آن، روشن مى شود كه منظور از گشوده شـدن گـره زبـان، ايـن نـبـوده اسـت كه زبان موسى (عليها‌السلام ) بخاطر سوختگى در دوران طـفـوليـت يـكـنـوع گـرفـتـگـى داشـتـه (آنگونه كه بعضى از مفسران از ابن عباس نـقـل كـرده انـد) بـلكـه مـنظور گره هاى سخن است كه مانع درك و فهم شنونده مى گردد، يـعـنـى آنـچـنان فصيح و بليغ و رسا و گويا سخن بگويم كه هر شنونده اى منظور مرا به خوبى درك كند.

شـاهـد ديـگـر ايـن تـفـسير، آيه 34 سوره قصص است و اخى هارون هو افصح منى لسانا: (برادرم هارون زبانش از من فصيحتر است ).

جـالب ايـنـكـه: افـصـح از مـاده (فـصـيـح ) در اصـل بـه مـعـنـى خـالص بودن چيزى از زوائد است و سپس به سخنى كه رسا و گويا و خالى از حشو و زوائد باشد گفته شده است.

بـه هر حال يك رهبر و پيشواى موفق و پيروز كسى است كه علاوه بر سعه فكر و قدرت روح، داراى بيانى گويا و خالى از هر گونه ابهام و نارسائى باشد.

و از آنجا كه رساندن اين بار سنگين به مقصد (بار رسالت پروردگار و رهبرى انسانها و مـبـارزه بـا طـاغـوتـهـا و جـبـاران ) نـياز به يار و ياور دارد، و به تنهائى ممكن نيست، چهارمين تقاضاى موسى (عليها‌السلام ) از پروردگار اين بود: (خداوندا! وزير و ياورى از خاندانم براى من قرار ده )(و اجعل لى وزيرا من اهلى ) .

(وزيـر) از مـاده وزر در اصـل به معنى بار سنگين است، و از آنجا كه وزيران بسيارى از بارهاى سنگين را در كشوردارى بر دوش دارند اين نام بر آنها گذارده شده است. و نيز كلمه وزير به معاون و ياور اطلاق مى شود.

امـا ايـنـكـه موسى (عليها‌السلام ) تقاضا مى كند كه اين وزير از خانواده او باشد دليلش روشن است، چرا كه هم شناخت بيشترى نسبت به او خواهد داشت، و هم دلسوزى فراوانتر، چه خوبست كه انسان بتواند با كسى همكارى كند كه پيوندهاى روحانى و جسمانى آنانرا به هم مربوط ساخته است.

سـپـس مـخـصـوصـا انگشت روى برادر خويش گذاشت و عرضه داشت (اين مسئوليت را به برادرم هارون بده ) (هارون اخى ).

هـارون: طـبـق نـقـل بـعـضـى از مـفـسـران، بـرادر بـزرگـتـر مـوسـى بـود و سـه سال با او فاصله سنى داشت، قامتى بلند و رسا و زبانى گويا و درك عالى داشت سه سال قبل از وفات موسى، دنيا را ترك گفت.

او از پـيامبران مرسل بود چنانكه در آيه 45 سوره مؤ منون ميخوانيم:( ثم ارسلنا موسى و اخاه هارون باياتنا و سلطان مبين ) ، و نيز داراى نور و روشنائى باطنى و وسيله تشخيص حق از باطل بود چنانكه در آيه 48 سوره انبياء ميخوانيم:

( و لقد آتينا موسى و هارون الفرقان و ضياء ) .

بـالاخـره او پيامبرى بود كه خداوند از باب رحمتش به موسى بخشيد و وهبنا له من رحمتنا اخاه هارون نبيا (مريم - 53).

او دوش بـه دوش، بـرادرش مـوسـى (عليها‌السلام ) در انجام اين رسالت سنگين، تلاش ميكرد.

درسـت اسـت كه موسى (عليها‌السلام ) در آن شب تاريك.در آن وادى مقدس كه اين تقاضا را از خـدا بـه هـنـگـام دريـافـت فـرمـان رسـالت مـى كـنـد بـيـش از ده سـال از وطـن خـود دور مـانـده بـود، ولى قـاعـدتـا ارتـبـاطـش بـه طـور كـامـل از بـرادرش در ايـن مـدت قطع نشده بود كه با اين صراحت و روشنى از او سخن مى گويد و از درگاه خدا تقاضاى شركت او در اين برنامه بزرگ مى كند.

سـپس موسى هدف خود را از تعيين هارون به وزارت و معاونت چنين بيان مى كند: (خداوندا! پشتم را با او محكم كن )( اشدد به ازرى ) .

(ازر) در اصـل، از مـاده (ازار) بـمـعـنـى لبـاس گـرفته شده است، مخصوصا به لبـاسـى گـفـته مى شود كه بند آنرا بر كمر گره ميزنند، به همين جهت گاهى اين كلمه به كمر، يا قوت و قدرت نيز اطلاق شده است.

و بـراى تـكـمـيـل ايـن مـقصد، تقاضا مى كند او را در كار من شريك گردان( و اشركه فى امرى ) .

هـم شـريـك در مـقـام رسـالت باشد، و هم در پياده كردن اين برنامه بزرگ شركت جويد، ولى به هر حال او پيرو موسى در تمام برنامه ها بود و موسى امام و پيشواى او.

سرانجام نتيجه خواسته هاى خود را چنين بيان مى كند تا تو را بسيار تسبيح گوئيم( كى نسبحك كثيرا ) .

(و تو را بسيار ياد كنيم )( و نذكرك كثيرا ) .

چرا كه تو هميشه از حال ما آگاه بودهاى( انك كنت بنا بصيرا ) .

تو نيازهاى ما را به خوبى ميدانى، و به مشكلات اين راه از هر كس آگاهترى ما از تو آن مـيـخـواهـيـم كـه مـا را در اطـاعـت فـرمـانـت قـدرت بـخـشـى، و بـه انجام وظائف و تعهدها و مسئوليتهايمان موفق و پيروز دارى.

از آنجا كه موسى در اين تقاضاهاى مخلصانه اش نظرى جز خدمت بيشتر و كاملتر نداشت، خـداونـد تقاضاى او را در همان وقت اجابت فرمود به او گفت آنچه را خواسته بودى به تو داده شد اى موسى!( قال قد اوتيت سؤ لك يا موسى ) .

در واقـع در ايـن لحـظـات حـسـاس و سـرنوشتساز كه موسى براى نخستين بار بر بساط مـيـهـمـانـى خـداونـد بـزرگ گام مينهاد هر چه لازم داشت يكجا از او درخواست كرد، و او نيز مـهـمـانـش را نـهـايـت گـرامـى داشـت و هـمـه خـواسته هاى او را در يك جمله كوتاه با ندائى حـيـاتـبـخش اجابت كرده بى آنكه در آن قيد و شرط يا چون و چرائى كند، و با تكرار نام مـوسـى كـه هـر گـونـه ابـهـامـى را از دل مـيـزدايـد آنـرا تـكـميل فرموده و چه شوقانگيز و افتخار آفرين است كه نام بنده در گفتار مولى تكرار گردد.

نكته ها:

1 - شرائط رهبرى انقلاب:

بدون شك دگرگونى بنيادى در نظام جوامع بشرى و تغيير ارزشهاى مادى و شرك آلوده بـه ارزشـهـاى مـعـنـوى و انـسـانـى، مخصوصا در آنجا كه راه آن از ميان قلمرو فراعنه و خـودكـامـگـان مـيگذرد، كار سادهاى نيست، نياز به آمادگى روحى و جسمى، قدرت تفكر و نيروى بيان، روشنى راه امدادهاى الهى، و داشتن يار و ياور مورد اطمينان و قدرتمند دارد.

ايـنـها همان امورى است كه موسى در تقاضاهاى نخستين خود در همان آغاز رسالت بزرگ، از خداى خود خواست.

ايـنـهـا خـود بـيـانـگـر آنـسـت كـه مـوسـى (عليها‌السلام ) حـتـى قـبـل از نـبـوت، روحـى بـيـدار و آمـاده داشـت و نـيـز روشـنـگـر اين حقيقت است كه به ابعاد مـسـئوليـتش به خوبى واقف بود، و ميدانست در آن شرائط خاص بايد با چه ابزارى به ميدان آيد، تا توانائى مبارزه با نظامهاى فرعونى داشته باشد.

و ايـن الگـوئى است براى همه رهبران الهى در هر عصر و زمان، و براى همه رهروان اين راه.

2 - مبارزه با طغيانگران

بدون شك فرعون داراى نقاط انحرافى فراوانى بود، كافر بود، بتپرست بود، ظالم و بـيـدادگـر بـود و... ولى قرآن از ميان همه اين انحرافات مساله طغيان او را مطرح مى كند (انـه طـغـى ) چـرا كـه روح طـغـيـان و گـردنـكـشـى در برابر فرمان حق، عصاره همه اين انحرافات و جامع تمام آنها است.

ضمنا روشن مى شود كه هدف انبياء در درجه اول مبارزه با طاغوتها و مستكبران است، و اين درست بر خلاف تحليلى است كه ماركسيستها درباره

مذهب دارند و آن را در خدمت طغيانگران و استعمار پيشگان ميدانند.

مـمـكن است گفتار آنها در باره مذاهب ساختگى تخديرى صحيح باشد، ولى تاريخ انبياى راسـتـين با صراحت تمام، پندارهاى واهى آنها را در مورد مذاهب آسمانى صددرصد نفى مى كند، مخصوصا قيام موسى بن عمران شاهد گويائى است در اين رابطه.

3- براى هر كار برنامه و وسيله لازم است

درس ديـگـرى كـه اين فراز از زندگى موسى به ما مى دهد اين است كه حتى پيامبران با داشـتـن آنـهـمـه مـعـجـزات بـراى پـيـشـرفـت كـار خـود، از وسائل عادى، كمك ميگرفتند، از بيان رسا و مؤ ثر از نيروى فكرى و جسمى معاونان.

بـنـا نـيـسـت كـه مـا در زنـدگـى هـمـيـشـه در انـتـظـار مـعـجـزهـهـا باشيم، بايد برنامه و وسـائل كـار را آمـاده كـرد و از طـرق طـبـيـعـى به پيشروى ادامه داد، و آنجا كه كارها گره ميخورد بايد در انتظار لطف الهى بود!

4- تسبيح و ذكر

چـنـانـكه در آيات فوق خوانديم، موسى هدف نهائى خواسته هاى خود را اين قرار مى دهد كه (تو را بسيار تسبيح كنيم و تو را بسيار ياد نمائيم.)

روشـن اسـت (تـسـبيح ) به معنى پيراستن خداوند از تهمت (شرك و نقائص امكانى ) ميباشد، و نيز روشن است كه منظور موسى (عليها‌السلام ) آن نبوده كه جمله (سبحان الله ) را پشت سر هم تكرار كند، بلكه هدف پياده كردن حقيقت آن در جامعه آلوده آن زمان بوده اسـت، بـتها را برچيند، بتخانه ها را ويران كند، مغزها را از افكار شرك آلود بشويد، و نقائص مادى و معنوى را برطرف سازد.

به دنبال آن، ذكر خدا، ياد او، ياد صفات او را در دلها زنده كند و صفات الهـى را در سـطـح جـامـعـه پـرتوافكن سازد، تكيه بر كلمه (كثيرا) نشان مى دهد كه ميخواهد آن را همگانى و عمومى سازد و از اختصاص به دايره محدودى درآورد.

5- پيامبر اسلام همان خواسته هاى موسى را تكرار مى كند

از روايـاتـى كـه در كـتـب دانـشمندان اهل سنت و تشيع وارد شده استفاده مى شود كه پيغمبر اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـيـز هـمـيـن مسائل را كه موسى براى پيشبرد اهدافش از خدا خواسته بود تمنا كرد، با اين تفاوت كه بـه جـاى نـام هـارون، نام (على ) (عليها‌السلام ) را نهاد، و چنين عرض كرد: اللهم انى اسـالك بـمـا سـالك اخـى مـوسـى ان تـشـرح لى صـدرى، و ان تـيـسـر لى امـرى، و ان تحل عقدة من لسانى، يفقهوا قولى و اجعل لى وزيرا من اهلى، عليا اخى، اشدد به ازرى، و اشركه فى امرى، كى نسبحك كثيرا نذكرك كثيرا، انك كنت بنا بصيرا:

(پـروردگـارا! مـن از تـو هـمـان تـقـاضـا مـى كنم كه برادرم موسى تقاضا كرد از تو مـيـخـواهم سينهام را گشاده دارى، و كارها را بر من آسان كنى، گره از زبانم بگشائى، تا سخنانم را درك كنند، براى من وزيرى از خاندانم قرار دهى، برادرم على (عليها‌السلام ) را خـداونـدا پـشـتـم را بـا او مـحكم كن، و او را در كار من شريك گردان تا تو را بسيار تـسـبـيـح گـوئيـم و تـو را بـسـيـار يـاد كـنـيـم كـه تـو بـه حال ما بصير و بينائى ).

ايـن حـديـث را (سـيـوطـى ) در تفسير (درالمنثور) و (مرحوم طبرسى ) در (مجمع البـيـان ) و بـسـيـارى ديـگـر از دانـشـمـنـدان بـزرگ سـنـى و شـيـعـه بـا تـفـاوتهائى نقل كرده اند.

مـشـابـه ايـن حـديـث، حـديـث منزله است كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به على (عليها‌السلام ) فـرمود: ا لا ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى، الا انه ليس نبى بعدى:

(آيـا راضـى نـيـسـتـى كـه نـسـبت به من همانند هارون نسبت به موسى باشى، جز اينكه پيامبرى بعد از من نخواهد بود).

اين حديث كه در كتب درجه اول اهل تسنن آمده و به گفته محدث بحرانى (طـبـق نـقـل تـفـسـيـر المـيـزان ) در كـتـاب (غـايـة المـرام ) از يـك صـد طـريـق از طـرق اهل سنت و هفتاد طريق از طرق شيعه نقل شده است، آنقدر معتبر ميباشد كه جاى هيچگونه انكار ندارد.

مـا در بـاره حـديـث مـنـزله، در جـلد شـشـم تـفـسـيـر نـمـونـه ذيـل آيـه 142 اعراف (صفحه 339) به قدر كافى بحث كردهايم، اما آنچه ذكر آن را در ايـنـجا ضرورى ميدانيم اين است كه بعضى از مفسران (مانند آلوسى در روح المعانى ) با قـبـول اصـل روايـت در دلالت آن ايراد كرده اند و گفته اند جمله و اشركه فى امرى (او را شريك در كار من بنما) چيزى را جز شركت در امر ارشاد و دعوت مردم به سوى حق، اثبات نمى كند.

ولى پـيدا است كه مساله شركت در ارشاد و به تعبير ديگر امر به معروف و نهى از منكر و گـسـتـرش دعـوت حـق، وظـيـفـه فرد فرد مسلمانان است و اين چيزى نبوده است كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) براى على (عليها‌السلام ) بخواهد، اين يك توضيح واضح اسـت كـه هـرگـز نمى توان دعاى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را به آن تفسير كرد.

از سـوى ديـگـر مـيـدانـيـم كـه مـنـظور شركت در امر نبوت هم نبوده است، بنابراين نتيجه مـيگيريم كه مقام خاصى بوده غير از نبوت و غير از وظيفه عمومى ارشاد، آيا اين جز مساله ولايـت خـاصـه چيزى خواهد بود؟ آيا اين همان خلافت (به مفهوم خاصى كه شيعه براى آن قائل است ) نيست؟ و جمله (وزيرا) نيز آن را تاييد و تقويت مى كند.

بـه تـعـبـير ديگر وظائفى وجود دارد كه كار همه افراد نيست و آن حفظ آئين پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از هر گونه تحريف و انحراف، و تفسير هر گونه ابهامى كه در محتواى آئين براى بعضى رخ دهد، و رهبرى امت در غيبت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و بعد از او، و كمك بسيار مؤ ثر در پيشبرد اهداف او.

ايـنـهـا همان چيزى است كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با گفتن جمله (اشركه فى امرى ).

از خدا براى على (عليها‌السلام ) خواست.

و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود، وفات هارون قبل از موسى (عليها‌السلام ) مشكلى در اين بحث ايجاد نمى كند، زيرا خلافت و جانشينى گاهى در زمان غيبت رهبر است آنگونه كه هارون در غـيـبـت مـوسى داشت و گاهى بعد از وفات او است، آنگونه كه على (عليها‌السلام ) بعد از وفات پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داشت هر دو داراى يك قدر مشترك و جامع واحد است هر چند مصداقها متفاوت بوده است. (دقت كنيد)