تفسیر نمونه جلد ۱۳

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26671
دانلود: 1967


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26671 / دانلود: 1967
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 13

نویسنده:
فارسی

آيه (37) تا (41) و ترجمه

( و لقد مننا عليك مرة أخرى ) (37)( إذ أوحينا إلى أمك ما يوحى ) (38)( أن اقـذفـيـه فـى التـابـوت فـاقـذفـيـه فـى اليـم فـليـلقـه اليـم بالساحل يأ خذه عدو لى و عدو له و ألقيت عليك محبة منى و لتصنع على عينى ) (39)( إذ تـمـشـى أخـتـك فـتـقـول هـل أدلكم على من يكفله فرجعنك إلى أمك كى تقر عينها و لا تحزن و قتلت نفسا فنجينك من الغم و فتنك فتونا فلبثت سنين فى أهل مدين ثم جئت على قدر يموسى ) (40)( و اصطنعتك لنفسى ) (41)

ترجمه:

37 - و ما بار ديگر نيز تو را مشمول نعمت خود ساختيم.

38 - آن زمان كه به مادرت آنچه را لازم بود الهام كرديم.

39 - كـه او را در صـنـدوقـى بـيـفكن، و آن صندوق را به دريا بينداز، تا دريا آنرا به ساحل

بيفكند، و دشمن من و دشمن او آنرا بگيرد و من محبتى از خودم بر تو افكندم، تا در برابر ديدگان (علم ) من پرورش يابى.

40 - در آن هنگام كه خواهرت (در نزديكى كاخ فرعون ) راه ميرفت و ميگفت آيا خانوادهاى را بـه شـمـا نـشـان دهـم كـه ايـن نوزاد را كفالت مى كند (و دايه خوبى براى اوست ) و به دنبال آن ما تو را به مادرت بازگردانديم تا چشمش به تو روشن شود، و غمگين نگردد، و تـو كـسـى (از فـرعـونـيـان ) را كـشـتـى امـا مـا تـو را از انـدوه نـجات داديم، پس از آن ساليانى در ميان مردم مدين توقف نمودى و تو را بارها آزموديم سپس در زمان مقدر (براى فرمان رسالت ) به اينجا آمدى.

41 - و من تو را براى خودم پرورش دادم!

تفسير:

چه خداى مهربانى!

در ايـن آيـات خداوند به يكى ديگر از فصول زندگانى موسى (عليها‌السلام ) اشاره مى كـنـد كـه مـربـوط بـه دوران كـودكـى او و نـجـات اعـجـازآمـيـزش از چـنـگـال خـشـم فـرعـونـيـان اسـت، ايـن فـصـل گـرچـه از نـظـر تـسـلسـل تـاريـخـى قـبـل از فـصل رسالت و نبوت بوده، اما چون به عنوان شاهد براى مـشـمـول نـعمتهاى خداوند، نسبت به موسى (عليها‌السلام ) از آغاز عمر، ذكر شده، در درجه دوم اهميت نسبت به موضوع رسالت ميباشد.

نـخـسـت مـى گـويـد: (اى مـوسـى! مـا بـار ديـگـر نـيـز بـر تـو منت گذارديم، و تو را مشمول نعمتهاى خويش ساختيم )( و لقد مننا عليك مرة اخرى ) .

بعد از ذكر اين اجمال به شرح و بسط آن ميپردازد و مى گويد: (در آن هنگام كه وحى كرديم به مادر تو آنچه بايد وحى شود)( اذ اوحينا الى امك ما يوحى ) .

اشـاره بـه ايـنـكـه: تـمـام خـطـوطـى كـه مـنـتـهـى بـه نـجـات مـوسـى (عليها‌السلام ) از چنگال فرعونيان در آن روز ميشد همه را به مادرت تعليم داديم:

زيـرا بـه گـونـهـاى كـه از سـايـر آيـات قـرآن اسـتـفـاده مـى شود، فرعون شديدا بنى اسـرائيـل را تـحت فشار قرار داده بود، مخصوصا براى جلوگيرى از قدرت و قوت بنى اسرائيل و شورش احتمالى آنها، و يا به گفته جمعى از مورخان و مفسران براى جلوگيرى از بـه وجـود آمـدن فـرزنـدى كـه پـيـشـبـيـنـى كـرده بـودنـد از بـنـى اسـرائيـل بـرميخيزد و دستگاه فرعون را درهم ميكوبد، دستور داده بود پسران آنها را به قـتـل بـرسـانـنـد، و دخـتـران را براى كنيزى و خدمتگزارى زنده نگهدارند. طبعا جاسوسان فـرعـون مـحـله هـا و خـانـه هاى بنى اسرائيل را سخت زير نظر داشتند، و تولد فرزندان پـسر را به دستگاه او اطلاع ميدادند، آنها نيز به سرعت براى نابود كردن آنها اقدام مى نمودند.

بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد: فـرعـون از يـكـسـو مـيـخـواسـت قـدرت بـنـى اسـرائيـل را در هـم بـشـكـنـد و از سـوى ديـگـر مـايـل نـبـود نسل آنها بكلى منقرض شود، چرا كه بردگان و بندگان آمادهاى براى او محسوب ميشدند، لذا دسـتـور داده بـود يـكـسـال نـوزادان آنـهـا را زنـده بـگـذارنـد و يـكـسـال پـسـران را از دم تـيـغ بـگـذرانـنـد، اتـفـاقـا مـوسـى در هـمـان سال قتل عام فرزندان پسر متولد شد!.

بـه هـر حال مادر احساس مى كند كه جان نوزادش در خطر است و مخفى نگاه داشتن موقتى او مـشـكـل را حـل نـخـواهـد كرد، در اين هنگام خدائى كه اين كودك را براى قيامى بزرگ نامزد كرده است، به قلب اين مادر الهام مى كند كه او را از اين بعد به ما بسپار و ببين چگونه او را حفظ خواهيم كرد و به تو باز خواهيم گرداند.

بـه قـلب مـادر مـوسـى چنين الهام كرد: او را در صندوقى بيفكن، و آن صندوق را به دريا بينداز!( ان اقذفيه فى التابوت فاقذفيه فى اليم ) .

(يم ) در اينجا به معنى رود عظيم نيل است كه بر اثر وسعت و آب فراوان گاهى دريا به آن اطلاق مى شود.

تـعـبـيـر به اقذفيه فى التابوت (آن را در صندوق بيفكن ) شايد اشاره به اين باشد كه بدون هيچ ترس و واهمه دل از او بردار و شجاعانه در صندوقش بگذار و بياعتنا، به شط نيلش بيفكن، و ترس و وحشتى به خود راه مده.

كـلمه (تابوت ) به معنى صندوق چوبى و به عكس آنچه بعضى ميپندارند هميشه به مـعـنـى صندوقى كه مردگان را در آن مينهند نيست، بلكه مفهوم وسيعى دارد كه گاهى به صـنـدوقـهاى ديگر نيز گفته مى شود همانگونه كه در داستان طالوت و جالوت در سوره بقره ذيل آيه 248 خوانديم.

سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: دريـا مـامـور اسـت كـه آن را بـه سـاحـل بـيفكند، تا سرانجام دشمن من و دشمن او وى را برگيرد (و در دامان خويش پرورش دهد!)

( فليلقه اليم بالساحل ياخذه عدو لى و عدو له ) .

جالب اينكه: كلمه (عدو) در اينجا تكرار شده، و اين در حقيقت تاكيدى است بر دشمنى فـرعـون هـم نـسـبـت بـه خـداونـد و هـم نـسـبـت بـه مـوسـى و بـنـى اسـرائيـل، و اشـاره بـه اينكه كسى كه تا اين حد در دشمنى و عداوت، پافشارى داشت، عاقبت خدمت و پرورش موسى را بر عهده گرفت، تا بشر خاكى بداند نه تنها قادر نيست بـا فـرمـان خـدا بـه مـبـارزه بـرخـيـزد، بـلكـه خـدا دشمن او را با دست خودش و در دامانش پرورش خواهد داد.

و هنگامى كه او اراده نابودى گردنكشان ستمگر را كند آنها را با دست خودشان نابود مى كند، و با آتشى كه خودشان برافروخته اند ميسوزاند، چه قدرت عجيبى دارد!

و از آنـجـا كـه موسى (عليها‌السلام ) بايد در اين راه پر نشيب و فراز كه در پيش دارد در يك سپر حفاظتى قرار گيرد، خداوند پرتوى از محبت خود را بر او مى افكند آنچنان كه هر كـس وى را بـبـيـنـد دلبـاخـتـه او مى شود، نه تنها به كشتن او راضى نخواهد بود بلكه راضـى نـمـى شـود كـه مـوئى از سـرش كـم شـود!، آنـچنانكه قرآن در ادامه اين آيات مى گويد: (و من محبتى از خودم بر تو افكندم )( و القيت عليك محبة منى ) .

چه سپر عجيبى، كاملا نامرئى است، اما از فولاد و آهن محكمتر.

مـى گـويـنـد: قـابـله مـوسـى از فـرعونيان بود و تصميم داشت گزارش تولد او را به دستگاه جبار فرعون بدهد، اما نخستين بار كه چشمش در چشم نوزاد افتاد گوئى برقى از چـشـم او جـسـتـن كـرد كـه اعـماق قلب قابله را روشن ساخت، و رشته محبت او را در گردنش افكند و هر گونه فكر بدى را از مغز او دور ساخت!.

در ايـن زمـيـنـه در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عليها‌السلام ) مى خوانيم: (هنگامى كه موسى (عليها‌السلام ) مـتـولد شد و مادر ديد نوزادش ‍ پسر است رنگ از صورتش پريد، قابله پـرسـيـد چرا اينگونه رنگت زرد شد؟ گفت: از اين ميترسم كه سر پسرم را ببرند، ولى قـابـله گـفـت: هـرگـز چـنـيـن تـرسـى بـه خود راه مده و كان موسى لا يراه احد الا احبه!: (موسى چنان بود كه هر كس او را ميديد دوستش مى داشت ).

و همين سپر محبت بود كه او را در دربار فرعون نيز كاملا حفظ كرد.

در پايان اين آيه مى فرمايد: (هدف اين بود كه در پيشگاه من و در برابر ديدگان (علم ) من پرورش يابى )( و لتصنع على عينى ) .

بـدون شك ذره اى در آسمان و زمين از علم خدا پنهان نيست، و همه در پيشگاه او حاضرند اما اين تعبير در اينجا اشاره به عنايت خاصى است كه خدا نسبت به موسى و تربيت او داشت.

گـرچـه بـعـضـى از مـفـسـران جـمـله (ولتـصـنـع عـلى عينى ) را محدود به مساله دوران شيرخوارى موسى و مانند آن دانسته اند ولى پيدا است كه اين جمله معنى وسيعى دارد، و هر گـونـه پـرورش و تـربـيـت و سـاخـتـه شـدن مـوسـى (عليها‌السلام ) را بـراى حـمـل پـرچـم رسـالت بـا عـنـايـت خـاص پـروردگـار شامل مى شود.

از قرائن موجود در اين آيات و آيات مشابه آن در قرآن مجيد، و آنچه در روايات و تواريخ آمـده، بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه مادر موسى (عليها‌السلام ) سرانجام با وحشت و نـگـرانـى صـنـدوقـى را كـه مـوسـى در آن بـود بـه نـيـل افـكند، امواج نيل آن را بر دوش ‍ خود حمل كرد، و مادر كه منظره را ميديد در تب و تاب فرو رفت اما خداوند به دل او الهام كرد كه اندوه و غمى به خود راه مده، ما سرانجام او را سالم به تو باز مى گردانيم.

كـاخ فـرعـون بـر گـوشـهـاى از شط نيل ساخته شده بود، و احتمالا شعبه اى از اين شط عـظـيـم از درون كـاخـش مى گذشت، امواج آب صندوق نجات موسى را با خود به آن شعبه كـشـانـيـد، در حـالى كـه فـرعـون و هـمـسـرش در كـنـار آب بـه تـمـاشـاى امـواج مـشـغـول بـودنـد، نـاگـهان اين صندوق مرموز توجه آنها را به خود جلب كرد، مامورين را دسـتـور داد تـا صـنـدوق را از آب بـگـيـرنـد، هـنـگـامـى كـه در صـنـدوق گـشـوده شـد بـا كـمـال تـعـجـب نـوزاد زيـبـائى را در آن ديـدنـد، چـيـزى كـه شـايـد حـتـى احتمال آن را نمى دادند.

فـرعـون مـتـوجـه شـد كـه ايـن نـوزاد بـايـد از بـنـى اسرائيل باشد كه از ترس ماموران به چنين سرنوشتى گرفتار شده است و دستور كشتن او را صـادر كـرد، ولى هـمـسـرش كـه (نـازا) بـود سـخـت بـه كـودك دل بست و شعاع مرموزى كه از چشم نوزاد جستن نمود در زواياى قلب آن زن نفوذ كرد، و او را مجذوب و فريفته خود ساخت.

دسـت بـه دامـن فرعون زد و در حالى كه از اين كودك به نور چشمان (قرة عين ) تعبير مى نمود، تقاضا كرد از كشتنش صرف نظر شود، حتى بالاتر از آن درخواست كرد به عنوان فـرزنـد خـويـش و مـايـه امـيد آينده شان او را در دامان پرورش دهند، و بالاخره با اصرار موفق شد سخن خود را به كرسى بنشاند.

امـا از سـوى ديـگـر كودك گرسنه شده و شير مى خواهد، گريه مى كند و اشك مى ريزد، گـريه و اشكى كه قلب همسر فرعون را به لرزه آورده، چاره اى نبود جز اينكه ماموران هـر چـه زودتـر بـه جـستجوى دايه اى بروند، ولى هر دايه اى آوردند نوزاد پستان او را نـگـرفـت چـرا كـه خـدا مـقدر كرده بود تنها به مادرش برگردد، مامورين باز به جستجو برخاستند و در بدر به دنبال دايه تازه اى مى گشتند.

اكنون بقيه داستان را از آيات فوق مى خوانيم:

آرى اى موسى ما مقدر كرده بوديم كه در برابر ديدگان (علم ) ما پرورش بيابى (در آن هـنـگـام كه خواهرت (در نزديكى كاخ فرعون ) راه مى رفت ) و به دستور مادر، مراقب اوضاع و سرنوشت تو بود( اذ تمشى اختك ) .

او بـه مـامـوران فـرعـون (مـى گـفـت آيـا زنـى را بـه شـمـا معرفى بكنم كه توانائى سرپرستى اين نوزاد را دارد)( فتقول هل ادلكم على من يكفله ) .

و شايد اضافه كرد اين زن شير پاكى دارد كه من مطمئنم نوزاد آن را پذيرا خواهد شد.

مـامورين خوشحال شدند و به اميد اينكه شايد گمشده آنها از اين طريق پيدا شود همراه او حـركـت كـردند، خواهر موسى كه خود را به صورت فردى ناشناس و بيگانه، نشان مى داد، مـادر را از جـريـان امـر آگـاه كـرد، مادر نيز بى آنكه خونسردى خود را از دست دهد، در حـالى كه طوفانى از عشق و اميد تمام قلب او را احاطه كرده بود، به دربار فرعون آمد، كـودك را بـه دامـن او انـداختند كودك بوى مادر را شنيد، بوئى آشنا، ناگهان پستان او را همچون جان شيرين

در بـرگـرفـت و بـا عـشـق و عـلاقـه بـسـيـار، مـشـغـول نوشيدن شير شد، غريو شادى از حاضران برخاست و آثار خشنودى و شوق در چشمان همسر فرعون نمايان شد. بعضى مى گـويـنـد: فـرعـون از ايـن مـاجـرا تـعـجب كرد، گفت: تو كيستى كه اين نوزاد شير تو را پـذيـرفـت، در حـالى كـه ديـگـران را هـمـه رد كـرد؟ مـادر گـفـت: من زنى پاكيزه بوى و پاكشيرم و هيچ كودكى شير مرا رد نمى كند!.

به هر حال فرعون كودك را به او سپرد، و همسرش تاكيد فراوان نسبت به حفظ و حراست او كرد، و دستور داد در فاصله هاى كوتاه كودك را به نظر او برساند.

ايـنـجـا اسـت كـه قرآن مى گويد: (ما تو را به مادرت بازگردانديم تا چشمش به تو روشـن شـود، و غـم و انـدوهـى بـه خـود راه نـدهـد)( فـرجعناك الى امك كى تقر عينها و لا تحزن ) .

و بـتـوانـد بـا آسـودگى خاطر و اطمينان از عدم وجود خطرى براى او از ناحيه فرعونيان به پرورش فرزند بپردازد.

از جـمـله فـوق چـنين مى توان استفاده كرد كه فرعون كودك را به مادر سپرد تا او را به خـانـه خـويش بياورد، ولى طبيعى است نوزادى كه فرزند خوانده فرعون! و مورد علاقه شديد همسر او است بايد در فاصله هاى كوتاه به نظر آنها برسد.

سالها گذشت، و موسى (عليها‌السلام ) در ميان هاله اى از لطف و محبت خداوند و محيطى امن و امان پرورش يافت، كمكم به صورت نوجوانى درآمد.

روزى از راهـى عـبـور مـى كـرد دو نـفـر را در بـرابـر خـود بـه جـنـگ و نـزاع مـشـغول ديد كه يكى از بنى اسرائيل و ديگرى از قبطيان (مصريان و هواخواهان فرعون ) بود، از آنجا كه هميشه بنى اسرائيل تحت فشار و آزار قبطيان ستمگر بودند، موسى به كـمـك مظلوم كه از بنى اسرائيل بود شتافت و براى دفاع از او، مشتى محكم بر پيكر مرد قبطى وارد آورد، اما اين دفاع از مظلوم به جاى باريكى رسيد، و همان يك مشت كار قبطى را ساخت.

مـوسـى از ايـن مـاجـرا نـاراحـت شـد چـرا كـه ماموران فرعون سرانجام متوجه شدند كه اين قتل به دست چه كسى واقع شده، و شديدا به تعقيب او برخاستند.

امـا مـوسى طبق توصيه بعضى از دوستانش، مخفيانه از مصر بيرون آمد و به سوى مدين شـتـافـت و در آنـجـا مـحـيطى امن و امان در كنار شعيب پيغمبر كه شرح آن به خواست خدا در تفسير سوره قصص خواهد آمد پيدا كرد.

ايـنـجا است كه قرآن مى گويد: (تو كسى را كشتى و در اندوه فرو رفتى، اما ما تو را از آن غم و اندوه رهائى بخشيديم )( و قتلت نفسا فنجيناك من الغم ) .

و پس از آن (تو را در كوره هاى حوادث يكى بعد از ديگرى آزموديم )

( و فتناك فتونا ) .

(پـس از آن سـاليـانـى در مـيـان مـردم مـديـن تـوقـف نـمـودى )( فـلبـثـت سـنـيـن فـى اهل مدين ) و بعد از پيمودن اين راه طولانى و آمادگى روحى و جسمى و بيرون آمدن از كوره حـوادث بـا سـرافـرازى و پـيـروزى (سپس در زمانى كه براى گرفتن فرمان رسالت مقدر بود به اينجا آمدى )( ثم جئت على قدر يا موسى ) .

كلمه (قدر) به گفته بسيارى از مفسران به معنى زمانى است كه مقدر شده بود موسى بـه رسـالت برگزيده شود، ولى بعضى ديگر آن را به معنى (مقدار) گرفته اند، هـمـانـگـونه كه در بعضى از آيات قرآن نيز به همين معنى آمده است (سوره حجر آيه 21) طـبـق ايـن تفسير معنى جمله چنين خواهد بود: اى موسى بعد از اين فراز و نشيبها و امتحانات گـونـاگـون و زنـدگـى مـمـتـد در جـوار پـيامبر بزرگى همچون شعيب پرورش يافتى، سـرانجام داراى قدر و مقام و شخصيتى شدى كه آماده پذيرش وحى گشتى. سپس اضافه مـى كـنـد: (مـن تـو را بـراى خـودم پرورش دادم و ساختم ) (و اصطنعتك لنفسى ) براى وظيفه سنگين دريافت وحى، براى قبول رسالت،

بـراى هدايت و رهبرى بندگانم، تو را پرورش دادم و در كورانهاى حوادث آزمودم و نيرو و تـوان بـخشيدم و اكنون كه اين ماموريت بزرگ بر دوش تو گذارده مى شود از هر نظر ساخته شده اى!.

(اصـطناع ) از ماده صنع به معنى (اصرار و اقدام مؤ كد براى اصلاح چيزى است ) (آنـگـونـه كـه راغـب در مـفـردات گـفته است ) يعنى تو را از هر نظر اصلاح كردم گوئى براى خودم مى خواهم، و اين محبت آميزترين سخنى است كه خداوند در حق اين پيامبر بزرگ فـرمـود، و بـه گفته بعضى شبيه سخنى است كه حكماء گفته اند ان الله تعالى اذا احب عـبـدا تفقده كما يتفقد الصديق صديقه: (خداوند هنگامى كه بنده اى را دوست دارد آنچنان از او تفقد مى كند كه دوست مهربان نسبت به دوستش ).