تفسیر نمونه جلد ۱۳

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26675
دانلود: 1967


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26675 / دانلود: 1967
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 13

نویسنده:
فارسی

آيه (83) تا (91) و ترجمه

( و ما أعجلك عن قومك يموسى ) (83)( قال هم أولاء على أثرى و عجلت إليك رب لترضى ) (84)( قال فإنا قد فتنا قومك من بعدك و أضلهم السامرى ) (85)( فـرجـع مـوسـى إلى قـومـه غـضـبـن أسـفـا قـال يـقـوم ألم يـعـدكـم ربـكـم وعدا حسنا أفطال عليكم العهد أم أردتم أن يحل عليكم غضب من ربكم فأخلفتم موعدى ) (86)( قالوا ما أخلفنا موعدك بملكنا و لكنا حملنا أوزارا من زينة القوم فقذفنها فكذلك ألقى السامرى ) (87)( فأ خرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا إلهكم و إله موسى فنسى ) (88)( أفلا يرون ألا يرجع إليهم قولا و لا يملك لهم ضرا و لا نفعا ) (89)( و لقـد قال لهم هرون من قبل يقوم إنما فتنتم به و إن ربكم الرحمن فاتبعونى و أطيعوا أمرى ) (90)( قالوا لن نبرح عليه عكفين حتى يرجع الينا موسى ) (91)

ترجمه:

83 - اى مـوسـى چـه چـيـز سـبب شد كه از قومت پيشى گيرى و (براى آمدن به كوه طور) عجله كنى؟!

84 - عـرض كـرد: پـروردگارا! آنها به دنبال منند، و من عجله كردم به سوى تو تا از من راضى شوى.

85 - فرمود ما قوم تو را بعد از تو به آزمايش گذارديم، و سامرى آنها را گمراه كرد!

86 - موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت و گفت: مگر پروردگار شما وعـده نـيـكـوئى بـه شـمـا نـداد؟ آيـا مـدت جـدائى مـن از شـمـا بـطـول انـجـامـيـده؟ يـا مـيـخـواسـتـيـد غـضـب پـروردگـارتـان بـر شـمـا نازل شود كه با وعده من مخالفت كرديد؟!

87 - گـفتند: ما به ميل و اراده خود از وعده تو تخلف نكرديم، ولى ما مقدارى از زينت آلات قوم را كه با خود داشتيم افكنديم، و سامرى اينچنين القا كرد.

88 - و بـراى آنـهـا مجسمهاى از گوساله كه صدائى همچون صداى گوساله داشت خارج سـاخـت، و گـفتند اين خداى شما و خداى موسى است! و او فراموش كرد (پيمانى را كه با خدا بسته بود).

89 - آيا آنها نمى بينند كه (اين گوساله ) پاسخ آنها را نمى دهد؟ و مالك هيچگونه نفع و ضررى از آنها نيست؟!

90 - و هـارون قـبـل از آن بـه آنها گفته بود كه اى قوم! شما به اين وسيله مورد آزمايش قـرار گـرفـتيد، پروردگار شما خداوند رحمان است، از من پيروى كنيد و اطاعت فرمان من نمائيد.

91 - ولى آنها گفتند ما همچنان بر گرد آن ميگرديم (و به پرستش گوساله ادامه ميدهيم ) تا موسى به سوى ما بازگردد!.

تفسير:

غوغاى سامرى!

در ايـن آيـات فـراز مـهـم ديـگـرى از زنـدگـى مـوسـى (عليها‌السلام ) و بـنـى اسـرائيـل مـطـرح شـده و آن مربوط به رفتن موسى (عليها‌السلام ) به اتفاق نمايندگان بـنـى اسـرائيـل بـه مـيـعـاد - گـاه طـور و سـپـس گـوسـالهـپـرسـتـى بـنـى اسرائيل در غياب آنها است.

بـرنـامـه ايـن بـود كـه موسى (عليها‌السلام ) براى گرفتن احكام تورات، به كوه طور برود، و گروهى از بنى اسرائيل نيز او را در اين مسير همراهى كنند، تا حقايق تازهاى در باره خداشناسى و وحى در اين سفر براى آنها آشكار گردد.

ولى از آنـجـا كـه شـوق مـنـاجـات بـا پـروردگـار و شـنـيـدن آهـنـگ وحـى در دل مـوسـى شـعـلهـور بـود، آنـچـنـان كـه سـر از پا نمى شناخت، و همه چيز حتى خوردن و آشـامـيـدن و اسـتراحت را - طبق روايات - در اين راه فراموش كرده بود، با سرعت اين راه را پيمود، و قبل از ديگران تنها به ميعادگاه پروردگار رسيد.

در ايـنـجـا وحـى بـر او نـازل شـد: اى مـوسـى چه چيز سبب شد كه پيش از قومت به اينجا بيائى و در اين راه عجله كنى؟!( و ما اعجلك عن قومك يا موسى ) .

و مـوسـى بـلافـاصـله (عـرض كـرد: پـروردگـارا! آنـهـا بـه دنـبـال منند، و من براى رسيدن به ميعادگاه و محضر وحى تو، شتاب كردم تا از من خشنود شوى )( قال هم اولاء على اثرى و عجلت اليك رب لترضى ) .

نـه تـنها عشق مناجات تو و شنيدن سخنت مرا بيقرار ساخته بود، بلكه مشتاق بودم هر چه زودتر قوانين و احكام تو را بگيرم و به بندگانت برسانم و از اين راه رضايت تو را بهتر جلب كنم، آرى من عاشق رضاى توام و مشتاق شنيدن فرمانت.

ولى بـالاخـره در ايـن ديـدار، جـلوه هـاى مـعـنـوى پـروردگـار از سـى شـب بـه چـهـل شـب تـمـديـد شـد، و زمـيـنـه هـاى مـخـتـلفـى كـه از قبل در ميان بنى اسرائيل براى انحراف وجود داشت كار خود را كرد، سامرى آن مرد هوشيار منحرف مياندار شد، و با استفاده كردن از وسائلى كه بعدا اشاره خواهيم كرد گوسالهاى ساخت و جمعيت را به پرستش آن فرا خواند.

بدون شك زمينه هائى مانند مشاهده گوسالهپرستى مصريان، و يا ديدن صحنه بتپرستى (گـاوپـرسـتـى ) پـس از عـبـور از رود نـيـل، و تقاضاى ساختن بتى همانند آنها، و همچنين تـمـديـد مـيـعـاد مـوسـى و بـروز شـايـعـه مـرگ او از نـاحـيـه مـنـافـقـان و بـالاخـره جهل و نادانى اين جمعيت در بروز اين حادثه و انحراف بزرگ از توحيد به كفر اثر داشت، چرا كه حوادث اجتماعى معمولا بدون مقدمه، رخ نمى دهد منتها گاهى اين مقدمات آشكار است و گاهى مرموز و پنهان.

بـه هـر حـال شـرك در بـدتـريـن صـورتـش دامـان بـنـى اسـرائيـل را گـرفـت بخصوص كه بزرگان قوم هم در خدمت موسى در ميعادگاه بودند و تنها رهبر جمعيت هارون بود، بى آنكه دستياران مؤ ثرى داشته باشد.

بـالاخره در آنجا بود كه خداوند به موسى (عليها‌السلام ) در همان ميعادگاه فرمود ما قوم تـو را بـعد از تو آزمايش كرديم، ولى از عهده امتحان خوب بيرون نيامدند و سامرى آنها را گمراه كرد( قال فانا قد فتنا قومك من بعدك و اضلهم السامرى ) .

موسى با شنيدن اين سخن آنچنان برآشفت كه تمام وجودش گوئى شعله ور گـشـت، شـايـد بـه خود ميگفت: ساليان دراز خون جگر خوردم، زحمت كشيدم با هر گونه خطر روبرو شدم تا اين جمعيت را به توحيد آشنا ساختم، اما افسوس و صد افسوس، با چند روز غيبت من، زحماتم بر باد رفت!

لذا بـلا فـاصـله (مـوسـى خـشـمـگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت )( فرجع موسى الى قومه غضبان اسفا ) .

هنگامى كه چشمش به آن صحنه بسيار زننده گوسالهپرستى افتاد، (فرياد برآورد اى قوم من! مگر پروردگار شما وعده نيكوئى به شما نداد)( ا لم يعدكم ربكم وعدا حسنا ) .

اين وعده نيكو يا وعدهاى بوده كه در زمينه نزول تورات و بيان احكام آسمانى در آن، به بـنـى اسـرائيـل داده شده بود، يا وعده نجات و پيروزى بر فرعونيان و وارث حكومت زمين شـدن، و يـا وعـده مـغـفـرت و آمـرزش بـراى كـسـانـى كـه تـوبـه كـنـنـد و ايـمـان و عمل صالح داشته باشند و يا همه اين امور.

سـپـس افـزود: (آيـا مـدت جـدائى مـن از شـمـا بـه طول انجاميده )؟!( افطال عليكم العهد ) .

اشـاره بـه ايـنـكـه: گـيـرم مـدت وعـده بـازگـشـت مـن از سـى روز بـه چهل روز تمديد شد، اين زمانى طولانى نيست، آيا شما نبايد در اين مدت كوتاه خودتان را حـفـظ كـنـيـد حـتى اگر سالها من از شما دور بمانم آئين خدا را كه به شما تعليم دادهام و معجزاتى را كه با چشم خود مشاهده كردهايد بايد بر شما حاكم باشد.

(يـا بـا ايـن عـمـل زشـت خـود مـيـخـواسـتـيـد غـضـب پـروردگـارتـان بـر شـمـا نـازل شـود كـه بـا وعـده مـن مـخـالفـت كـرديـد)( ام اردتـم ان يحل عليكم غضب من ربكم فاخلفتم موعدى ) .

من با شما عهد كرده بودم كه بر خط توحيد و راه اطاعت خالصانه پروردگار بايستيد و كـمـتـريـن انـحـرافـى از آن پـيدا نكنيد، اما شما گويا همه سخنان مرا در غياب من فراموش كرديد و از اطاعت فرمان برادرم هارون نيز سرپيچى كرديد.

بـنـى اسـرائيل كه خود را در برابر اعتراض شديد موسى (عليها‌السلام ) ديدند و متوجه شـدنـد بـراسـتـى كـار بسيار بدى انجام داده اند، در مقام عذرتراشى برآمدند و گفتند ما وعده تو را به ميل و اراده خود تخلف نكرديم( قالوا ما اخلفنا موعدك بملكنا ) .

در واقـع ايـن مـا نـبـوديـم كـه بـه اراده خـود گـرايش به گوسالهپرستى كرديم (لكن مبالغى از زينت آلات فرعونيان به همراه ما بود كه ما او را از خود دور ساختيم، و سامرى نيز آن را افكند)( و لكنا حملنا اوزارا من زينة القوم فقذفناها فكذلك القى السامرى ) .

در اينكه بنى اسرائيل چـه كـردنـد و سـامرى چه كرد و جمله هاى آيات فوق دقيقا چه معنى دارد؟ مفسران بحثهائى دارند كه در مجموع فرق زيادى از نظر نتيجه ندارد.

بـعـضـى گـفـتـه انـد (قـذفـنـاهـا) يـعـنـى مـا زيـنـت آلاتـى را كـه قـبـل از حـركـت از مـصـر از فـرعونيان گرفته بوديم در آتش افكنديم، سامرى هم آنچه داشت نيز در آتش افكند تا ذوب شد و از آن گوساله ساخت.

بـعـضـى گـفـتـه انـد مـعنى جمله اين است ما زينت آلات را از خود دور ساختيم و سامرى آن را برداشت و در آتش افكند تا از آن گوساله بسازد.

ايـن احتمال نيز وجود دارد كه جمله (فكذلك القى السامرى ) اشاره به مجموع برنامه و طرحى است كه سامرى اجرا كرد.

بـه هـر حـال مـعـمول است كه وقتى بزرگى زيردستان خود را در باره گناهى كه مرتكب شـده انـد مـلامـت مـى كـنـد، آنـهـا سـعـى دارند، گناه را از خود رد كنند و به گردن ديگرى بـيـفـكـنـنـد،گـوسـاله پـرسـتـان بـنـى اسـرائيـل كـه بـا مـيـل و اراده خـود از تـوحـيـد بـه شـرك گـرائيده بودند خواستند تمام گناه را بر گردن سامرى بيفكنند.

در هـر صورت سامرى از زينت آلات فرعونيان كه از طريق ظلم و گناه در دست فرعونيان قرار گرفته بود و ارزشى جز اين نداشت كه خرج چنين كار حرامى بشود، آرى از مجموع اين زينت آلات مجسمه گوسالهاى را براى آنها تهيه كرد جسد بيجانى كه صدائى همچون گوساله داشت( فاخرج لهم عجلا جسدا له خوار ) .

بنى اسرائيل كه اين صحنه را ديدند، ناگهان همه تعليمات توحيدى موسى را به دست فـرامـوشـى سـپـردنـد و بـه يكديگر گفتند اين است خداى شما و خداى موسى( فقالوا هذا الهكم و اله موسى ) .

اين احتمال نيز وجود دارد كه گوينده اين سخن سامرى و دستياران و مؤ منان نخستين او بوده اند.

(و بـه ايـن ترتيب، سامرى عهد و پيمانش را با موسى بلكه با خداى موسى فراموش كرد و مردم را به گمراهى كشاند( فنسى ) .

اينكه بعضى از مفسران، نسيان را در اينجا به معنى گمراهى و رفتن از بيراهه، تفسير كرده اند، يا فاعل نسيان را موسى دانسته اند و گفته اند اين جمله

سـخن سامرى است، ميخواهد بگويد: موسى فراموش كرده است كه اين گوساله خداى شما است، همه اينها مخالف ظاهر آيه است، ظاهر همان است كه در بالا گفتيم كه منظور اين است سـامـرى عـهـد و پـيـمـانـش را بـا مـوسـى و خـداى مـوسـى بـه دست فراموشى سپرد و راه بتپرستى پيش گرفت.

در اينجا خداوند به عنوان توبيخ و سرزنش اين بتپرستان مى گويد: آيا آنها نمى بينند كه اين گوساله پاسخ آنها را نمى دهد و هيچگونه ضررى از آنها دفع نمى كند و منفعتى بـراى آنـهـا فـراهم نمى سازد( ا فلا يرون الا يرجع اليهم قولا و لا يملك لهم ضرا و لا نفعا ) .

يـك مـعـبـود واقعى حداقل بايد بتواند سؤ الات بندگانش را پاسخ گويد آيا تنها شنيده شدن صداى گوساله از اين مجسمه طلائى، صدائى كه هيچ اراده و اختيارى در آن احساس نمى شد ميتواند دليل پرستش باشد.

و بـه فـرض كـه پـاسخ سخنان آنها را هم بدهد، تازه موجودى مى شود همچون يك انسان نـاتـوان كـه مـالك سـود و زيـان ديـگـرى و حـتـى خـودش نـيـسـت آيـا بـا ايـن حال ميتواند معبود باشد؟!

كـدام عـقـل اجـازه مـى دهـد كـه انـسـان يك مجسمه بيجان را كه گاهگاه صدائى نامفهوم از آن برميخيزد پرستش كند و در برابرش سر تعظيم فرود آورد؟

بدون شك در اين قال و غوغا، هارون جانشين موسى (عليها‌السلام ) و پيامبر بزرگ خدا دست از رسـالت خـويـش بـرنـداشـت و وظيفه مبارزه با انحراف و فساد را تا آنجا كه در توان داشت انجام داد، چنانكه قرآن مى گويد:

(هـارون قـبـل از آمـدن مـوسـى از مـيـعـادگـاه بـه بـنـى اسـرائيـل ايـن سـخن را گفته بود كه شما مورد آزمايش سختى قرار گرفته ايد) فريب نخوريد و از راه توحيد

منحرف نشويد( و لقد قال لهم هارون من قبل يا قوم انما فتنتم به ) .

سـپـس اضافه كرد: (پروردگار شما مسلما همان خداوند بخشنده اى است كه اين همه نعمت به شما مرحمت كرده )( و ان ربكم الرحمن ) .

بـرده بـوديـد شـمـا را آزاد ساخت، اسير بوديد رهائى بخشيد، گمراه بوديد هدايت كرد، پـراكـنـده بـوديـد در سـايـه رهـبـرى يـك مـرد آسـمـانـى، شـمـا را جـمـع و مـتـحـد نـمـود، جاهل و گمراه بوديد، نور علم بر شما افكند، و به صراط مستقيم توحيد هدايتتان نمود.

(اكـنـون كـه چـنـيـن است شما از من پيروى كنيد و اطاعت فرمان من نمائيد)( فاتبعونى و اطيعوا امرى ) .

مگر فراموش كرده ايد برادرم موسى، مرا جانشين خود ساخته و اطاعتم را بر شما فرض كرده است چرا پيمان شكنى مى كنيد؟ چرا خود را به دره نيستى سقوط مى دهيد؟

ولى بـنـى اسـرائيـل چـنـان لجـوجـانـه به اين گوساله چسبيده بودند كه منطق نيرومند و دلائل روشـن ايـن مـرد خدا و رهبر دلسوز در آنها مؤ ثر نيفتاد، با صراحت اعلام مخالفت با هـارون كـردنـد و (گفتند ما همچنان به پرستش اين گوساله ادامه مى دهيم تا موسى به سوى ما بازگردد)( قالوا لن نبرح عليه عاكفين حتى يرجع الينا موسى ) .

خلاصه دو پا را در يك كفش كردند، و گفتند: مطلب همين است و غير اين نيست، بايد برنامه گوساله پرستى همچنان ادامه يابد تا موسى برگردد، و از او داورى بـطـلبـيـم: اى بـسـا خود او هم همراه ما در برابر گوساله سجده كند!! بنابراين خودت را زياد خسته مكن و دست از سر ما بردار!

و بـه اين ترتيب هم فرمان مسلم عقل را از زير پا گذاشتند، و هم فرمان جانشين رهبرشان را.

ولى بـطـورى كـه مفسران نوشته اند - و قاعده نيز چنين اقتضا مى كند - هنگامى كه هارون رسـالت خـود را در ايـن مـبـارزه انـجـام داد و اكـثـريت پذيرا نشدند، به اتفاق اقليتى كه تـابـع او بـودند، از آنها جدا شد و دورى گزيد، مبادا اختلاط آنها با يكديگر دليلى بر امضاى برنامه هاى انحرافيشان گردد.

عـجـيـب ايـنـكـه: بـعـضـى از مفسران نقل كرده اند كه اين دگرگونيهاى انحرافى در بنى اسـرائيـل تـنـهـا در چـنـد روز كـوتـاه واقـع شـد، هـنـگامى كه 35 روز از رفتن موسى به مـيـعـادگـاه گـذشـت، سـامـرى دسـت بـه كـار شـد و از بـنـى اسرائيل خواست تا تمام زيورآلاتى را كه از فرعونيان به عاريت گرفته بودند و بعد از داسـتـان غـرق آنـهـا با خود داشتند جمع كنند، در روز سى و ششم و سى و هفتم و سى و هـشـتـم همه آنها را در بوته ريخت و آب كرد و مجسمه گوساله را ساخت، و در روز سى و نـهـم آنـهـا را بـه پـرستش آن دعوت كرد و گروه عظيمى (طبق پاره اى از روايات ششصد هـزار نـفـر!) آن را پـذيـرا گـشـتـنـد و يـك روز بـعـد، يـعـنـى بـا پـايـان گـرفـتـن چهل روز موسى بازگشت.

ولى بـه هـر حال، هارون با اقليتى در حدود دوازده هزار نفر از مؤ منان ثابت قدم از جمعيت جـدا شـدنـد در حـالى كـه اكـثـريـت جـاهـل و لجـوج نـزديـك بـود او را بـه قتل برسانند.

نكته ها:

1 - شوق ديدار!

بـراى آنـهـا كـه از مـسـاله جـاذبـه عـشـق خـدا بـى خـبـرنـد گـفـتـار مـوسى در پاسخ سؤ ال پروردگار پيرامون عجله او در شتافتن به ميعادگاه پروردگار ممكن است عجيب آيد آنجا كه مى گويد: (و عجلت اليك رب لترضى ) پروردگارا من به سوى تو عجله كردم تا رضايتت را جلب كنم.

ولى آنها با تمام وجود اين حقيقت را درك كرده اند كه:

وعده وصل چون شود نزديك

آتش عشق تيزتر گردد

بـه خـوبـى مى دانند كه چه نيروى مرموزى موسى را به سوى ميعادگاه الله مى كشيد و آنچنان با سرعت مى رفت كه حتى قومى را كه با او بودند پشت سر گذاشت.

موسى پيش از آن حلاوت وصال دوست و مناجات با پروردگار را بارها چشيده بود، او مى دانـسـت كـه تمام جهان برابر يك لحظه از اين مناجات نيست. آرى چنين است راه و رسم آنان كـه از عـشـق مجازى گذشته اند و به مرحله عشق حقيقى، عشق معبود جاودانى گام نهاده اند، عـشـق خـداونـدى كـه هـرگـز فـنـا در ذات پـاكـش راه نـدارد و كـمـال مـطـلق اسـت و خـوبـى بـى حد و انتها، و آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد. بلكه خوبى همه خوبان پرتو كوچكى از خوبى جاودان او است.

بزرگ پروردگارا! ذره از اين عشق مقدس بما بچشان.

امـام صـادق (عـليهالسلام ) - طبق روايتى - مى فرمايد: المشتاق لا يشتهى طعاما، و لا يلتذ شرابا، و لا يستطيب رقادا، و لا يانس ‍ حميما و لا ياوى دارا...

و يـعـبد الله ليلا و نهارا، راجيا بان يصل الى ما يشتاق اليه... كما اخبر الله عن موسى بـن عـمـران فـى مـيـعـاد ربـه بـقـوله و عـجـلت اليـك رب لترضى: (مشتاق بيقرار نه مـيـل بـه غـذا مـى كـنـد، نـه از نـوشـيـدنى گوارا لذت ميبرد، نه خواب آسوده دارد، نه با دوستى انس ‍ مى گيرد و نه در خانه اى آرام خواهد داشت... بلكه خدا را شب و روز بندگى مـى كـنـد، بـه ايـن امـيـد كـه به محبوبش (الله ) برسد... آنچنان كه خداوند از موسى بن عمران در باره ميعادگاه پروردگارش نقل مى كند و عجلت اليك رب لترضى.)

2 - حركتهاى ضد انقلابى در برابر انقلاب انبياء

معمولا در برابر هر انقلابى، يك جنبش ضد انقلابى كه سعى مى كند دستاوردهاى انقلاب را در هـم پـيـچـيـده و جـامـعـه را بـه دوران قـبـل از انـقـلاب بـرگـردانـد وجـود دارد، دليـل آن هم چندان پيچيده نيست، زيرا با تحقق يك انقلاب تمام عناصر فاسد گذشته يك مـرتـبه نابود نمى شوند، معمولا تفاله هائى از آن باقى ميمانند كه براى حفظ موجوديت خـويـش بـه تـلاش بـرمـى خـيـزنـد و بـا تـفـاوت شـرائط و كـمـيت و كيفيت آنها، دست به اعمال ضد انقلابى آشكار يا پنهان مى زنند.

در جـنـبـش انـقـلابـى (مـوسـى بـن عـمـران ) بـه سـوى تـوحـيـد و استقلال و آزادى بنى اسرائيل، سامرى سردمدار اين جنبش ارتجاعى بود.

او كه - مانند همه رهبران جنبشهاى ارتجاعى - به نقاط ضعف قوم خود به خوبى آشنا بود و مـى دانـسـت بـا اسـتـفـاده از ايـن ضـعـفـها مى تواند غائله اى به راه اندازد، سعى كرد از زيـورآلات و طـلاهائى كه معبود دنياپرستان و جالب توجه توده عوام است، گوساله اى بسازد و آن را به طرز مخصوصى در مسير حركت باد

قرار دهد (يا با استفاده از هر وسيله اى ديگر) تا صدائى از آن برخيزد، سپس با استفاده از يـك فـرصـت مـنـاسـب (غـيـبـت چـنـد روزه مـوسـى ) و بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه بـنـى اسرائيل پس از نجات از دريا و عبور از كنار يك قوم بت پرست، تقاضاى بتى از موسى كـردنـد، خـلاصه با استفاده از تمام ضعفهاى روانى و فرصتهاى مناسب زمانى و مكانى، برنامه ضد توحيدى خود را آغاز كرد، و آنچنان ماهرانه مواد آن را تنظيم نمود كه در مدت كـوتـاهـى اكـثـريـت قاطع جاهلان بنى اسرائيل را از راه و رسم توحيد منحرف ساخت و به شرك كشاند.

ايـن توطئه هر چند به مجرد بازگشت موسى و قدرت ايمان و منطق او در پرتو نور وحى خـنـثـى شـد، ولى فـكـر كـنـيـم اگر موسى بازنگشته بود چه مى شد؟ به يقين برادرش هارون را يا مى كشتند و يا آنچنان منزوى مى كردند كه صداى او به گوش هيچكس نرسد!

آرى هر انقلابى در آغاز اين چنين شكننده است و بايد كاملا به هوش بود، كمترين حركتهاى شرك آلود ارتجاعى را زير نظر داشت، و توطئه هاى دشمن را در نطفه خفه كرد.

ضـمـنـا بـايـد بـه ايـن واقـعـيـت تـوجـه داشـت كـه بـسـيـارى از انـقـلابـهـاى راسـتـين به دلائل مـخـتـلفـى در آغاز متكى به فرد يا افراد مخصوصى است كه اگر پاى آنها از ميان بـرود خـطـر بـازگـشـت، انـقـلاب را تـهـديـد مـى كـنـد، و بـه هـمـيـن دليـل بـايـد كـوشـش كـرد كه هر چه زودتر معيارهاى انقلابى در عمق جامعه پياده شود، و مردم آنچنان ساخته شوند كه بهيچوجه طوفانهاى ضد انقلاب آنها را تكان ندهد و همچون كوه در مقابل هر حركت ارتجاعى بايستند.

يا به تعبير ديگر اين يكى از وظائف رهبران راستين است كه معيارها را از خويش به جامعه منتقل كنند و بدون شك اين امر مهم نياز به گذشت زمان نيز دارد، ولى بايد كوشيد كه اين زمان هر چه ممكن است كوتاه تر شود.

در باره اينكه سامرى كه بود؟ و سرنوشتش به كجا انجاميد در آيات بعد به خواست خدا سخن خواهيم گفت.

3 - مراحل رهبرى

بـدون شـك هـارون در غـيـاب مـوسى در انجام رسالت خويش كمترين سستى به خرج نداد، ولى جـهـالت مـردم از يكسو، و رسوبات دوران رقيت و بردگى و بت پرستى در مصر از سوى ديگر كوششهاى او را خنثى كرد.

او طبق آيات فوق وظيفه خود را در چهار مرحله پياده نمود:

نخست به آنها اعلام كرد كه اين جريان يك خط انحرافى و يك ميدان آزمايش خطرناك براى هـمـه شما است، تا مغزهاى خفته بيدار شود و مردم به انديشه بنشينند و مهم همين بود( يا قوم انما فتنتم به ) .

مرحله دوم اين بود كه نعمتهاى گوناگون خداوند را كه از بدو قيام موسى تا زمان نجات از چـنـگـال فـرعونيان شامل حال بنى اسرائيل شده بود بياد آنها آورد، و مخصوصا خدا را با صفت رحمت عامه اش توصيف كرد، تا اثر عميق ترى بگذارد و هم آنها را به آمرزش اين خطاى بزرگ اميدوار سازد( و ان ربكم الرحمن ) .

مـرحـله سـوم اين بود كه آنها را متوجه مقام نبوت خويش و جانشينى از برادرش موسى كرد( فاتبعونى ) .

و بالاخره مرحله چهارم اين بود كه آنها را به وظائف الهيشان آشنا ساخت( و اطيعوا امرى ) .

4 - پاسخ به يك اشكال

مـفـسـر معروف فخر رازى در اينجا ايرادى مطرح كرده و در پاسخ آن مانده است و آن اينكه مـى گـويـد، شـيـعـه بـه گـفـتـه مـعروف پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به على (عليها‌السلام )

انـت مـنـى بـمـنـزلة هـارون من موسى (تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى ) بـراى ولايـت عـلى (عليها‌السلام ) استدلال كرده اند، در حالى كه هارون در برابر انبوه عـظيم بت پرستان هرگز به خود اجازه تقيه نداد و با صراحت مردم را به پيروى خود و ترك متابعت ديگران دعوت نمود.

اگـر بـراسـتى امت محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بعد از رحلت او راه خطا پيمودند بـر عـلى (عليها‌السلام ) واجـب بـود كـه همان برنامه هارون را عملى كند، بر فراز منبر بـرود و بـدون هيچگونه ترس و تقيه فاتبعونى و اطيعوا امرى بگويد، چون چنين كارى را نكرد ما مى فهميم كه راه و رسم امت در آن زمان حق و صواب بوده است.

ولى گويا فخر رازى از دو نكته اساسى در اين زمينه غفلت كرده است.

1 - اينكه مى گويد على (عليها‌السلام ) چيزى در زمينه خلافت بلافصلى خود اظهار نداشت اشـتـباه است، زيرا ما مدارك فراوانى در دست داريم كه امام در موارد مختلف اين موضوع را بـيـان فـرمـود، گاهى صريح و عريان و گاه در پرده، در كتاب نهج البلاغه فرازهاى مختلفى به چشم مى خورد مانند خطبه شقشقيه (خطبه سوم و خطبه 87 و خطبه 97 و خطبه 94 و خطبه 154 و خطبه 147 كه همگى در اين زمينه سخن مى گويد.

در جـلد پـنـجـم تـفسير نمونه ذيل آيه 67 سوره مائده پس از بيان داستان غدير، روايات متعددى نقل كرده ايم كه خود على (عليها‌السلام ) كرارا به حديث غدير براى اثبات موقعيت و خـلافـت بـلافـصـل خويش استناد كرده است (براى توضيح بيشتر به جلد پنجم صفحه 19 به بعد مراجعه فرمائيد).

بـعـد از وفات پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شرائط خاصى بود، منافقانى كه در انـتـظـار وفـات پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) روزشمارى مى كردند خود را بـراى ضـربه نهائى بر اسلام نوپا آماده ساخته بودند، و لذا مى بينيم اصحاب الرده (گروه ضد انقلاب اسـلامـى ) بـلافـاصـله در زمـان خـلافـت ابـوبـكـر قـيـام كردند و اگر وحدت و انسجام و هـوشـيـارى مـسـلمـانـان نـبـود مـمـكـن بـود ضـربـات غـيـر قـابل جبرانى بر اسلام وارد كنند على (عليها‌السلام ) به خاطر همين امر نيز كوتاه آمد تا دشمن سوء استفاده نكند.

اتفاقا هارون - با اينكه موسى در حيات بود - در برابر سرزنش برادر كه چرا كوتاهى كـردى صـريـحـا عـرض كـرد انـى خـشـيـت ان تـقـول فـرقـت بـيـن بـنـى - اسـرائيـل: (مـن از ايـن تـرسـيـدم كـه بـه مـن بـگـوئى در مـيـان بـنـى اسرائيل تفرقه ايجاد كردى ) (طه - 94) و اين نشان مى دهد كه او هم به خاطر ترس از اختلاف تا حدى كوتاه آمد.