تفسیر نمونه جلد ۱۳

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26684
دانلود: 1968


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26684 / دانلود: 1968
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 13

نویسنده:
فارسی

آيه (1) تا (6) و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

( كهيعص ) (1)( ذكر رحمت ربك عبده زكريا ) (2)( اذ نادى ربه نداء خفيا ) (3)( قال رب إنى وهن العظم منى و اشتعل الرأس شيبا و لم اكن بدعائك رب شقيا ) (4)( و انى خفت المولى من ورأى و كانت امراتى عاقرا فهب لى من لدنك وليا ) (5)( يرثنى و يرث من ال يعقوب و اجعله رب رضيا ) (6)

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 - كهيعص

2 - اين يادى است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش زكريا.

3 - در آن هنگام كه پروردگارش را در خلوتگاه (عبادت ) خواند.

4 - گـفت پروردگارا! استخوانم سست شده و شعله پيرى تمام سرم را فرا گرفته و من هرگز در دعاى تو از اجابت محروم نمى شدم.

5 - و مـن از بستگانم بعد از خودم بيمناكم (كه حق پاسدارى از آئين تو را نگاه ندارند) و همسرم نازا است، تو به قدرتت جانشينى به من ببخش.

6 - كه وارث من و آل يعقوب باشد و او را مورد رضايتت قرار ده.

تفسير:

دعاى گيراى زكريا

بار ديگر به حروف مقطعه در آغاز اين سوره برخورد مى كنيم( كهيعص ) .

و از آنجا كه تفسير اين حروف مقطعه را به طور مشروح در آغاز سه سوره مختلف قرآن در گـذشـتـه (سـوره بقره و آل عمران و اعراف ) بطور مشروح بحث كرده ايم در اينجا نيازى به تكرار نمى بينيم.

آنـچـه لازم اسـت در ايـنـجا اضافه كنيم اين است كه در خصوص حروف مقطعه اين سوره دو دسـتـه از روايـات در مـنـابـع اسـلامى ديده مى شود: نخست رواياتى است كه هر يك از اين حروف را اشاره به يكى از اسماء

بـزرگ خـداوند (اسماء الحسنى ) مى داند (كاف ) اشاره به (كافى ) كه از اسماء بزرگ خداوند است، و (ه ) اشاره به (هادى )، و (ياء) اشاره به (ولى )، و (عين ) اشاره به (عالم ) و (ص ) اشاره به (صادق الوعد) (كسى كه در وعده خود صادق است ).

دوم روايـاتـى اسـت كـه ايـن حـروف مـقـطعه را به داستان قيام امام حسين (عليها‌السلام ) در كـربـلا تـفـسير كرده است: (كاف ) اشاره به (كربلا) (هاء) اشاره به (هلاك خـانـدان پـيـامبر) (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و (ياء) به (يزيد) و (عين ) به مسئله (عطش ) و (صاد) به (صبر و استقامت ) حسين و ياران جانبازش.

البته همانگونه كه گفته ايم آيات قرآن تاب معانى مختلفى را دارد و گاه مفاهيمى را از گذشته و آينده بيان مى كند كه در عين تنوع منافاتى هم با هم ندارند در حالى كه اگر مـعـنـى را مـنـحـصـر بـه يـك تـفـسـيـر كـنـيـم مـمـكـن اسـت از نـظـر وضـع نزول آيه و زمان آن گرفتار اشكالاتى بشويم.

بعد از ذكر حروف مقطعه، نخستين سخن از داستان زكريا (عليها‌السلام ) شروع مى شود و مـى فـرمـايـد: ايـن يادى است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش زكريا( ذكر رحمة ربك عبده زكريا ) .

در آن هـنـگـام كـه از نـداشـتـن فرزندى، سخت ناراحت و غمناك بود، رو به درگاه خدا آورد (آنـگـاه در خلوتگاه و آنجا كه صدايش را ديگرى نمى شنيد، پروردگارش را خواند)( اذ نادى ربه نداء خفيا ) .

گفت: پروردگارا! استخوانهاى من كه ستون پيكر من و محكمترين اعضاى تن من است سستى گرفته( قال رب انى وهن العظم منى ) .

(و شـعـله هـاى پـيـرى تـمـام مـوهـاى سـر مـرا فـرا گـرفـتـه اسـت )( و اشتعل الراس شيبا ) .

تشبيه آثار پيرى به شعله اى كه تمام سر را فرا مى گيرد، تشبيه جالبى است زيرا از يـكسو خاصيت شعله آتش اين است كه زود گسترده مى شود و هر چه در اطراف آنست فرا مـى گـيـرد، و از سـوى ديگر شعله هاى آتش درخشندگى خاصى دارد و از دور جلب توجه مـى كـنـد، و از سـوى سـوم هنگامى كه آتش محلى را فرا گرفت چيزى كه از آن باقى مى ماند همان خاكسترها است.

(زكـريـا) فـراگـيـرى پـيرى و سفيدى تمام موى سرش را، به شعله ور شدن آتش و درخـشـنـدگـى آن، و خـاكـسـتـر سـفـيـدى را كه بر جاى مى گذارد، تشبيه كرده است و اين تشبيهى است بسيار رسا و زيبا.

سپس مى افزايد: (پروردگارا من هرگز در دعاهائى كه كرده ام از درگاه تو محروم باز نگشتم )( و لم اكن بدعائك رب شقيا ) .

تو همواره در گذشته مرا به اجابت دعاهايم عادت دادى و هيچگاه محرومم نساخته اى، اكنون كه پير و ناتوان شده ام سزاوارترم كه دعايم را اجابت فرمائى و نوميد بازنگردانى.

در حقيقت شقاوت در اينجا به معنى تعب و رنج است، يعنى من هرگز درخواسته هايم از تو بـه زحـمـت و مـشـقـت نـمـى افـتـادم چـرا كـه بـه سـرعـت مـورد قبول تو واقع مى گشت.

سپس حاجت خود را چنين شرح مى دهد: پروردگارا! من از بستگانم

بـعـد از خودم بيمناكم (ممكن است دست به فساد بيالايند) و همسرم نازا است، از نزد خودت ولى و جـانشينى به من ببخش( و انى خفت الموالى من ورائى و كانت امراتى عاقرا فهب لى من لدنك وليا ) .

(جـانـشـيـنـى كـه از مـن ارث بـبـرد، و هـمـچـنـيـن وارث آل يـعـقـوب بـاشـد، پـروردگـارا اين جانشين مرا مورد رضايت خود قرار ده )( يرثنى و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا ) .

نكته ها:

1ـ منظور از ارث در اينجا چيست؟

مـفـسـران اسـلامـى بـحـث فـراوانـى پـيـرامـون پـاسـخ سـوال فـوق كـرده انـد، گـروهـى مـعـتـقـدنـد (ارث ) در ايـنـجـا ارث در اموال است، و گروهى آنرا اشاره به مقام نبوت دانسته اند.

بـعـضـى نـيـز ايـن احـتـمـال را داده انـد كـه مـنـظـور مـعـنـى جـامـعـى اسـت كـه هـر دو را شامل مى شود.

بسيارى از دانشمندان شيعه معنى اول را انتخاب كرده اند در حالى كه جمعى از علماى تسنن مـعـنـى دوم را، و بـعـضـى مـانـنـد (سـيـد قـطـب ) در (فـى ظلال ) و (آلوسى ) در (روح المعانى ) معنى سوم را.

كـسـانـى كـه آنـرا مـنـحصر به ارث مال دانسته اند به ظهور كلمه (ارث ) در اين معنى استناد كرده اند، زيرا اين كلمه هنگامى كه مجرد از قرائن ديگر بوده باشد به معنى ارث مـال اسـت، و اگـر مـى بـينيم در پاره اى از آيات قرآن در امور معنوى به كار رفته مانند آيه 32 سوره فاطر( ثم اروثنا الكتاب الذين اصطفينا مـن عـبـادنـا ) : (مـا كـتـاب آسـمـانـى را بـه بـنـدگـان بـرگـزيـده خـود بـه ارث منتقل كرديم ) به خاطر قرائنى است كه در اينگونه موارد وجود دارد.

بـه عـلاوه از پـاره اى از روايـات اسـتـفـاده مـى شـود كـه در آن زمـان بـنـى اسـرائيل هدايا و نذور فراوانى براى (احبار) (علماى يهود) مى آوردند، و زكريا رئيس احبار بود.

از اين گذشته همسر زكريا كه از دودمان سليمان بن داود بود، با توجه به وضع مالى فوق العاده سليمان و داود، اموالى را به ارث برده بود.

زكـريـا از ايـن بيم داشت اين اموال به دست افراد ناصالح و فرصت طلب و زراندوز، يا فاسق و فاجر بيفتد و خود منشا فسادى در جامعه گردد.

لذا از پـروردگـار خـويـش تـقـاضـاى فـرزنـد صـالحـى كـرد تـا بـر ايـن اموال نظارت كند و آنها را در بهترين راه مصرف نمايد.

روايـت مـعـروفـى كـه از فـاطمه زهرا (عليها‌السلام ) دختر پاك پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل شـده كـه بـراى گـرفـتـن فـدك در بـرابـر خـليـفـه اول به آيه فوق استدلال كرد خود شاهد ديگرى بر اين مدعى است.

مـرحـوم طـبـرسـى در كـتـاب (احـتـجـاج ) از بـانـوى اسـلام (عليها‌السلام ) چـنـيـن نـقـل مـى كـند: هنگامى كه خليفه اول تصميم گرفت فدك را از فاطمه (عليها‌السلام ) منع كـنـد و ايـن سـخـن به بانوى اسلام رسيد نزد او آمد و چنين گفت: اى ابوبكر! افى كتاب الله ان تـرث ابـاك و لا ارث ابـى لقـد جـئت شيئا فريا! افعلى عمد تركتم كتاب الله و نـبـذتـمـوه وراء ظـهـوركـم؟ اذ يـقـول فـيـمـا اقـتـص مـن خـبـر يـحـيـى بـن زكـريـا: (اذ قـال رب هـب لى مـن لدنـك وليـا يـرثـنـى و يـرث مـن آل يـعقوب ): (آيا در كتاب خدا است كه تو از پدرت ارث ببرى و من نبرم؟ چيز عجيبى است! آيا عمدا كتاب خدا را ترك گفته ايد و پشت سر افكنده ايد؟ در آنجا كه در داستان

يحيى ابن زكريا مى گويد: زكريا گفت خداوندا از سوى خودت جانشينى (فرزندى ) به من ببخش تا از من و خاندان يعقوب ارث ببرد).

امـا كـسانى كه معتقدند ارث در اينجا همان ارث معنوى است به قرائنى كه در خود آيه، يا خارج از آن است تمسك جسته اند مانند:

1 - بـعـيـد بـه نـظـر مـى رسـد كـه پـيـامـبـر بـزرگـى هـمـچـون زكـريـا در آن سـن و سال، مشغله فكرى مهمى از ناحيه وارثان ثروتش داشته باشد، به خصوص اينكه بعد از ذكـر جـمـله (يـرثـنـى و يـرث من آل يعقوب ) اين جمله را اضافه مى كند و اجعله رب رضـيـا: (خـداونـدا او را مـورد رضـايـت خويش قرار ده ) و بدون شك اين جمله اشاره به صفات معنوى آن وارث است.

2 - در آيات آينده وقتى كه خدا بشارت تولد يحيى را به او مى دهد مقامات معنوى عظيم از جمله مقام نبوت را براى او ذكر مى كند.

3 - در سوره آل عمران آيه 39 هنگامى كه انگيزه زكريا را براى تقاضاى فرزند شرح مـى دهـد اشـاره مـى كند: او زمانى به اين فكر افتاد كه مقامات مريم را مشاهده كرد كه به لطـف پـروردگـار غـذاهـاى بـهـشـتـى در برابر محراب عبادتش نمايان مى شد.( هنالك دعا زكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذرية طيبه انك سميع الدعاء ) .

4 - در پـاره اى از احـاديـث از پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـطـلبـى نـقـل شـده كـه تاءييد مى كند ارث در اينجا اشاره به جنبه معنوى است، خلاصه حديث چنين اسـت: امـام صـادق از پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل مـى كـنـد عـيسى بن مريم (عليهما‌السلام ) از كنار قبرى گذشت كه صاحب آن در عذاب بـود، سـال آيـنـده نيز عبورش از آنجا افتاد ملاحظه كرد كه صاحب قبر در عذاب نيست، از پروردگارش در اين زمينه سؤ ال كرد، وحى الهى به او فرستاده شد كه صاحب اين قبر فرزند صالحى داشته است جاده اى را اصلاح كرده

و يـتـيـمـى را پـنـاه داده، خـداونـد او را به خاطر عمل فرزندش بخشيده است، سپس پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: ميراث خداوند بزرگ به بنده مؤ منش اين است كه فرزندى به او بدهد كه بعد از وى مطيع فرمان خدا باشد، سپس امام صادق (عليها‌السلام ) بـهـنـگـام نـقـل ايـن حـديـث آيه مربوط به زكريا را تلاوت فرمود: هب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا.

و اگـر گـفـته شود ظاهر كلمه ارث همان ارث اموال است در جواب خواهند گفت كه اين ظهور قـطـعـى نـيـسـت، چـرا كـه در قـرآن كـرارا در ارث مـعـنـوى استعمال شده است (مانند آيه 32 سوره فاطر و آيه 53 سوره مؤ من )

بعلاوه به فرض كه خلاف ظاهر باشد با وجود قرائن فوق مشكلى نخواهد بود.

ولى طـرفـداران نـظـر اول مـى تـوانـنـد اين استدلالات را پاسخ گويند كه مشغله فكرى زكـريـا پـيـامبر بزرگ الهى، مساله اموال به صورت يك مطلب شخصى نبود بلكه به صورت يك منبع فساد يا صلاح براى جامعه بود، زيرا همانگونه كه در بالا گفته شد، هـدايـا و نـذور فـراوانـى براى احبار مى آوردند كه بدست زكريا سپرده مى شد، و شايد امـوالى نـيز از طرف همسرش كه از دودمان سليمان بود باقيمانده بود بديهى است وجود يك شخص ناصالح در راءس آنها سبب مفاسد عظيمى مى شد و اين بود كه زكريا را نگران ساخت.

و امـا صـفـات مـعـنـوى كه براى (يحيى ) در اين آيات و آيات ديگر قرآن ذكر شده نه تـنـهـا مـنـافـاتـى بـا ايـن مساله ندارد، بلكه هماهنگ با آن است، چرا كه او مى خواست اين ثروت عظيم بدست يك مرد الهى بيفتد و از آن در مسير سعادت جامعه بهره بگيرد.

امـا به عقيده ما اگر از مجموع مباحث فوق چنين نتيجه بگيريم كه (ارث ) در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هم ارث اموال را شامل مى شود و هم ارث مقامات مـعـنـوى را، مـطـلب خـلافـى نـخـواهد بود، چرا كه براى هر طرف قرائنى وجود دارد و با توجه به آيات قبل و بعد و مجموعه روايات، اين تفسير كاملا نزديك به نظر مى رسد.

امـا جـمـله انـى خفت الموالى من ورائى (من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم ) با هر دو معنى سـازگـار اسـت چـرا كـه اگـر افـراد فـاسـدى صـاحـب اخـتـيـار آن امـوال مـى شـدنـد بـراسـتى نگران كننده بود، و نيز اگر رهبرى معنوى مردم بدست افراد نـاصـالح مـى افـتـاد آن نـيـز بـسـيار مايه نگرانى بود بنابراين خوف زكريا در هر دو صورت قابل توجيه است.

حـديـث مـعـروف بـانـوى اسـلام فـاطمه زهرا (عليها‌السلام ) نيز با اين معنى سازگار مى باشد.

در جمله (اذ نادى ربه نداء خفيا) اين سؤ ال براى مفسران مطرح شده كه (نادى ) به معنى دعا با صداى بلند است در حالى كه (خفى ) بمعنى آهسته و مخفى است و اين دو با هـم سـازگـار نـيـسـت ولى با توجه به اين نكته كه خفى به معنى آهسته نيست بلكه به معنى پنهان است بنابراين ممكن است زكريا در خلوتگاه خود آنجا كه كسى غير از او حضور نـداشـتـه خـدا را بـا صـداى بـلنـد خـوانده باشد. و بعضى گفته اند اين تقاضاى او در دل شب بوده است آنگاه كه مردم در خواب آرميده بودند.

بـعـضـى نـيز جمله (فخرج على قومه من المحراب ) (زكريا از محراب خود بيرون آمد و بـه سـراغ قـومـش رفـت ) را كـه در آيـات آيـنـده خـواهـد آمـد دليل بر وقوع اين دعا در خلوتگاه گرفته اند.

جـمـله (و يـرث مـن آل يـعـقـوب ) (فـرزنـدى بـه مـن عـنـايـت كـن كـه از آل يعقوب ارث ببرد) بخاطر آن است كه همسر زكريا خاله مريم مادر عيسى بود، و نسب آن زن به يعقوب مى رسيد، زيرا او از دودمان سليمان ابن داود است كه او از فرزندان يهودا پسر يعقوب بوده است.

آيه (7) تا (11) و ترجمه

( يـزكـريـا انـا نـبـشـرك بـغـلم اسـمـه يـحـيـى لم نـجـعـل له مـن قبل سميا ) (7)( قال رب انى يكون لى غلم و كانت امراتى عاقرا و قد بلغت من الكبر عتيا ) (8)( قـال كـذلك قـال ربـك هـو عـلى هـيـن و قـد خـلقـتـك مـن قبل و لم تك شيا ) (9)( قـال رب اجـعـل لى آيـة قـال ايـتـك الا تـكـلم النـاس ثـلث ليال سويا ) (10)( فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عشيا ) (11)

ترجمه:

7 - اى زكريا! ما تو را به فرزندى بشارت مى دهيم كه نامش يحيى است، پسرى همنامش پيش از اين نبوده است.

8 - گفت: پروردگارا! چگونه فرزندى براى من خواهد بود در حالى كه همسرم نازا است، و من نيز از پيرى افتاده شده ام؟!

9 - فـرمـود: ايـنگونه پروردگارت گفته (و اراده كرده ) اين بر من آسان است من قبلا تو را آفريدم و چيزى نبودى!

10 - عـرض كـرد: پـروردگارا! نشانه اى براى من قرار ده. گفت نشانه تو اين است كه سه شبانه روز قدرت تكلم (با مردم ) نخواهى داشت، در حالى كه زبان تو سالم است.

11 - او از محراب عبادتش به سوى مردم بيرون آمد و با اشاره به آنها گفت صبح و شام (به شكرانه اين نعمت ) خدا را تسبيح گوئيد.

تفسير:

زكريا به آرزوى خود رسيد

ايـن آيـات اسـتـجـابـت دعـاى زكريا را در پيشگاه پروردگار، استجابتى آميخته با لطف و عـنايت ويژه او بيان مى كند، و با اين جمله شروع مى شود اى زكريا ما تو را بشارت به پسرى مى دهيم كه نامش يحيى است پسرى كه همنام او پيش از اين نبوده است )( يا زكريا انـا نـبـشـرك بـغـلام اسـمـه يـحـيـى لم نـجـعـل له مـن قبل سميا ) .

چـه جـالب اسـت كـه خدا دعاى بنده اش را اين چنين بپذيرد و با بشارت دادن او را از انجام خواسته اش آگاه سازد و در برابر درخواست فرزند، پسرى به او بدهد، و نام پسر را نيز خودش بگذارد، و اضافه كند اين فرزند از جهاتى بى سابقه است.

زيـرا جـمـله (لم نجعل له من قبل سميا) گرچه ظاهرا به اين معنى است كه كسى تاكنون هـم نـام او نـبـوده اسـت، ولى از آنـجـا كـه نـام بـه تـنـهـائى دليـل بـر شـخـصيت كسى نيست، معلوم مى شود كه اين اسم، اشاره به مسمى است، يعنى كسى كه داراى امتيازاتى همچون او باشد قبلا نبوده است، چنانكه راغب در كتاب

مفردات صريحا همين معنى را انتخاب كرده است.

بدون شك قبل از يحيى پيامبران بزرگى بودند حتى بالاتر از او، ولى هيچ مانعى ندارد كه يحيى ويژگيهايى داشته است مخصوص ‍ خودش، چنانكه بعدا به آن اشاره خواهد شد.

امـا زكـريـا كـه اسـبـاب ظاهر را براى رسيدن به چنين مطلوبى مساعد نمى ديد از پيشگاه پـروردگـار تـقـاضـاى توضيح كرد و (گفت: پروردگارا! چگونه ممكن است فرزندى نـصـيـب مـن شـود در حـالى كـه هـمـسـر مـن نـازا اسـت و مـن نـيـز از نـظـر سـن و سـال بـه حـدى رسـيـده ام كـه فـرتـوت و افـتـاده شـده ام )( قال رب انى يكون لى غلام و كانت امراتى عاقرا و قد بلغت من الكبر عتيا ) .

(عاقر) در اصل از واژه (عقر) به معنى ريشه و اساس يا به معنى (حبس ) است، و ايـنـكه به زنان نازا (عاقر) مى گويند به خاطر آنست كه كار آنها از نظر فرزند به پايان رسيده، يا اينكه تولد فرزند در آنها محبوس شده است.

(عتى ) به معناى كسى است كه بر اثر طول زمان، اندامش خشكيده شده همان حالتى كه در سنين بسيار بالا براى انسان پيدا مى شود.

امـا بـزودى زكـريـا در پـاسـخ سـؤ الش ايـن پـيـام را از درگـاه خـداونـد دريـافت داشت: (فـرمـود: مـطـلب هـمـيـن گـونه است كه پروردگار تو گفته و اين بر من آسان است )( قال كذلك قال ربك هو على هين )

اين مساله عجيبى نيست كه از پيرمردى همچون تو و همسرى ظاهرا نازا فـرزنـدى مـتولد شود (من تو را قبلا آفريدم در حالى كه هيچ نبودى )( و قد خلقتك من قبل و لم تك شيئا ) .

خـدائى كـه تـوانـائى دارد از هـيـچ، هـمـه چـيز بيافريند، چه جاى تعجب كه در اين سن و سال و اين شرائط فرزندى به تو عنايت كند.

بدون شك بشارت دهنده و گوينده سخن در آيه نخست خداوند است، ولى در اينكه گوينده سـخـن در آيـه سوم مورد بحث( قال كذلك قال ربك ) كيست؟ بعضى آن را سخن فرشتگان مـى دانـنـد كـه وسـيـله بـشـارت بـه زكـريـا بـودنـد و آيـه 39 سـوره آل عـمـران را مـى تـوان گـواه بـر آن دانـسـت:( فـنـادتـه المـلائكـة و هو قائم يصلى فى المـحـراب ان الله يـبـشـرك بـيحيى ) : (فرشتگان به زكريا ندا دادند در حالى كه او در محراب ايستاده و مشغول نماز بود كه خدا تو را بشارت به يحيى مى دهد.

ولى ظاهر اين است كه گوينده تمام اين جمله ها خداوند است و دليلى ندارد كه ما آنها را از ظـاهـرش تـغـيـيـر دهـيـم، و اگـر فرشتگان واسطه بشارت بوده اند هيچ مانعى ندارد كه خـداونـد اصـل پـيـام را بـه خـود نـسـبـت دهـد، بـخـصـوص كـه در آيـه 40 هـمـان سـوره آل عـمـران مى خوانيم( قال كذلك الله يفعل ما يشاء ) : (خدا اينگونه هر چه را بخواهد انجام مى دهد).

بـه هـر حـال زكـريـا بـا شـنـيـدن سـخـن فـوق بـسـيـار دلگـرم و خـوشـحـال شـد و نـور امـيـد سر تا پاى وجودش را فرا گرفت اما از آنجا كه اين پيام از نـظر او بسيار سرنوشت ساز و پر اهميت بود از خدا تقاضاى نشانه اى بر اين كار كرد و (گـفـت: پـروردگـارا نـشـانـه اى بـراى مـن قـرار ده )( قال رب اجعل لى آية ) .

بدون شك زكريا به وعده الهى ايمان داشت و خاطرش جمع بود ولى براى اطمينان بيشتر - همانگونه كه ابراهيم مؤ من به معاد تقاضاى شهود چهره معاد در ايـن زندگى كرد تا قلبش اطمينان بيشترى يابد - زكريا از خدا تقاضاى چنين نشانه و آيتى نمود.

(خـدا بـه او فرمود: نشانه تو آنست كه سه شبانه روز تمام در حالى كه زبانت سالم است قدرت سخن گفتن با مردم را نخواهى داشت ) (تنها زبانت به ذكر خدا و مناجات با او گـردش مى كند)( قـال آيـتـك ان لا تـكـلم النـاس ثـلاث ليـال سـويـا ) : امـا چـه نـشـانـه عـجـيـبـى، نـشـانـه اى كـه از يـكـسـو هـمـاهـنـگ بـا حال مناجات و دعاى او بود، و از سوى ديگر او را از همه خلايق مى بريد و به خدا پيوند مـى داد تـا در ايـن حـال شكر اين نعمت بزرگ را بجا آورد و بيش از پيش به نيايش خدا وا دارد.

ايـن نشانه آشكارى است كه انسان با داشتن زبان سالم و قدرت بر هر گونه نيايش با پروردگار در برابر مردم توانائى سخن گفتن را نداشته باشد.

بعد از اين بشارت و اين آيت روشن زكريا از محراب عبادتش به سراغ مردم آمد و با اشاره بـه آنـهـا چـنـيـن گـفـت: صـبح و شام تسبيح پروردگار بگوئيد)( فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عشيا ) .

چـرا كه نعمت بزرگى كه خدا به زكريا ارزانى داشته بود دامنه آن همه قوم را فرا مى گـرفـت و در سـرنـوشـت آيـنـده هـمـه آنـهـا تـاثـيـر داشـت، بـه هـمـيـن دليل سزاوار بود همگى به شكرانه آن نعمت به تسبيح خدا برخيزند و مدح و ثناى الهى گويند.

از ايـن گـذشـتـه ايـن مـوهـبـت كه اعجازى محسوب مى شد مى توانست پايه هاى ايمان را در دلهاى افراد محكم كند، اين نيز موهبت ديگرى بود.

نكته ها:

يحيى پيامبر وارسته الهى

نـام (يحيى ) در سوره ها آل عمران، انعام، مريم و انبياء مجموعا پنج بار آمده است، او يـكـى از پـيـامـبـران بـزرگ الهـى است و از جمله امتيازاتش اين بود كه در كودكى به مقام نـبـوت رسـيـد، خـداونـد آنـچـنـان عـقـل روشـن و درايـت تـابـنـاكـى در ايـن سـن و سال به او داد كه شايسته پذيرش اين منصب بزرگ شد.

از ويـژگـيـهـائى كـه ايـن پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داشته و قرآن در سوره آل عـمران آيه 39 به آن اشاره كرده، توصيف او به (حصور) است، همانگونه كه در ذيـل هـمان آيه گفته ايم (حصور) از ماده (حصر) به معنى كسى است كه از جهتى در (مـحـاصـره ) قـرار گـيرد و در اينجا طبق بعضى از روايات به معنى خوددارى كننده از ازدواج است.

اين كار از اين نظر امتياز براى او بوده است كه بيانگر نهايت عفت و پاكى است، و يا بر اثـر شـرائط خـاص زنـدگـى مـجـبور به سفرهاى متعدد براى تبليغ آئين الهى بوده، و همچون عيسى مسيح ناچار به مجرد زيستن گرديده است.

ايـن تفسير نيز نزديك به نظر مى رسد كه منظور از (حصور) در آيه فوق كسى است كه شهوات و هوسهاى دنيا را ترك گفته، و در واقع يك مرحله عالى از زهد بوده است.

به هر حال از منابع اسلامى و منابع مسيحى استفاده مى شود كه يحيى پسر خاله (عيسى ) بوده است.

در مـنـابـع مـسـيـحـى تـصـريـح شـده كـه يـحـيـى، حـضـرت مـسـيـح (عليها‌السلام ) را غـسـل تـعـمـيـد داد، و لذا او را (يـحـيـى تـعـمـيـد دهـنـده ) مـى نـامـنـد (غسل تعميد غسل مخصوصى است كه مسيحيان به فرزندان خويش مى دهند و معتقدند او را از گناه پاك مى كند) و هنگامى كه مسيح اظهار نبوت كرده، يحيى به او ايمان آورد.

بـدون شـك يـحيى كتاب آسمانى ويژهاى نداشت و اينكه در آيات بعد مى خوانيم يا يحيى خـذ الكـتـاب بـقـوة (اى يـحـيى كتاب را با قوت بگير) اشاره به (تورات ) كتاب حضرت موسى است.

البـتـه عـده اى پـيرو يحيى هستند و كتابى را هم به او نسبت مى دهند، و شايد (صابئين موحد) پيروان يحيى باشند.

حـضرت يحيى و حضرت مسيح، قدر مشتركهائى داشتند، زهد فوق العاده ترك ازدواج به عللى كه گفته شد، و تولد اعجازآميز و همچنين نسب بسيار نزديك.

از روايات اسلامى استفاده مى شود كه امام حسين (عليها‌السلام ) و يحيى نيز جهات مشتركى داشـتـنـد لذا از امـام عـلى بـن الحـسـيـن زيـن العـابـديـن (عليها‌السلام ) چـنـيـن نـقـل شـده كـه فـرمـود: خـرجـنـا مـع الحـسـيـن بـن عـلى (عليهما‌السلام ) فـمـا نـزل مـنـزلا و لا رحـل مـنـه الا ذكـر يـحـيـى بـن زكـريـا و قـتـله، و قـال و مـن هـو ان الدنـيـا على الله ان راءس يحيى بن زكريا اهدى الى بغى من بغايا بنى اسـرائيـل: (ما همراه امام حسين (عليها‌السلام ) (به سوى كربلا) بيرون آمديم، امام در هر مـنـزلى نـزول مـى فـرمـود و يـا از آن كـوچ مـى كـرد يـاد يـحـيـى و قـتـل او مـى نـمـود و مـى فـرمـود: در بـى ارزشـى دنيا نزد خدا همين بس كه سر يحيى بن زكـريـا را بـه عـنـوان هـديـه بـه سـوى فـرد بـى عـفـتـى از بـى عـفـتـهـاى بـنـى اسرائيل بردند.

شـهـادت امـام حـسـين (عليها‌السلام ) نيز از جهاتى همانند شهادت يحيى (عليها‌السلام ) بود (كيفيت قتل يحيى را بعدا شرح خواهيم داد).

و نـيـز نـام حـسـيـن (عليها‌السلام ) همچون نام يحيى (عليها‌السلام ) بى سابقه بود و مدت حمل آنها (بـه هـنـگـامـى كـه در شـكـم مـادر بـودنـد) نـسـبـت بـه معمول كوتاهتر بود.

2 - (مـحـراب ) مـحـل خـاصـى است كه در عبادتگاه براى امام يا افراد برجسته در نظر گـرفـتـه مـى شـود، و در عـلت نـامـگـذارى آن، دو جـهـت ذكـر كرده اند: نخست اينكه از ماده (حـرب ) بـه مـعـنـى جـنـگ گـرفـتـه شـده، چـون مـحـراب در حـقـيـقـت محل مبارزه با شيطان و هواى نفس است.

ديـگـر ايـنـكـه مـحـراب در لغـت بـه مـعـنـى نـقـطـه بـالاى مـجـلس اسـت، و چـون محل محراب در بالاى معبد بوده به اين نام ناميده شده.

بـعـضـى مـى گـويـنـد: (مـحـراب ) در مـيـان بـنـى اسـرائيل بعكس آنچه در ميان ما معمول است در نقطه اى بالاتر از سطح زمين قرار داشته، و چـنـد پـله مـى خـورده و اطـراف آن را ديـوار مـى كـشـيـده انـد بـه طـورى كـه كـسانى كه داخـل مـحـراب بـودند كمتر از خارج ديده مى شدند جمله (فخرج على قومه من المحراب ) كـه در آيـات فـوق خوانديم با توجه به كلمه (على ) كه معمولا براى جهت فوق به كار مى رود اين معنى را تاييد مى كند.