تفسیر نمونه جلد ۱۳

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26670
دانلود: 1967


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26670 / دانلود: 1967
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 13

نویسنده:
فارسی

آيه (105) تا (112) و ترجمه

( و يسلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا ) (105)( فيذرها قاعا صفصفا ) (106)( لا ترى فيها عوجا و لا أمتا ) (107)( يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له و خشعت الا صوات للرحمن فلا تسمع إ لا همسا ) (108)( يومئذ لا تنفع الشفعة إلا من أذن له الرحمن و رضى له قولا ) (109)( يعلم ما بين أيديهم و ما خلفهم و لا يحيطون به علما ) (110)( و عنت الوجوه للحى القيوم و قد خاب من حمل ظلما ) (111)( و من يعمل من الصلحت و هو مؤ من فلا يخاف ظلما و لا هضما ) (112)

ترجمه:

105 - و از تو در باره كوهها سؤ ال مى كنند، بگو: پروردگارم آنها را (متلاشى كرد

106 - سپس زمين را صاف و هموار و بى آب و گياه رها مى سازد!

107 - به گونه اى كه در آن هيچ پستى و بلندى نمى بينى!

108 - در آن روز هـمـگـى از دعـوت كـنـنده الهى پيروى كرده (و دعوت او را به حيات مجدد لبـيـك مى گويند) و همه صداها در برابر (عظمت ) خداوند رحمان خاضع مى گردد، و جز صداى آهسته چيزى نمى شنوى!

109 - در آن روز شـفـاعـت (هـيـچكس ) سودى نمى بخشد، جز كسى كه خداوند رحمان به او اجازه داده و از گفتار او راضى است.

110 - آنـچـه را آنـهـا (مـجـرمان ) در پيش دارند و آنچه را (در دنيا) پشت سر گذاشتند مى داند، ولى آنها احاطه به (علم ) او ندارند.

111 - و همه چهره ها (در آن روز) در برابر خداوند حى قيوم خاضع مى شود، و مايوس (و زيانكار) كسانى كه بار ظلم بر دوش ‍ كشيدند!

112 - (امـا) آن كـس كـه اعـمـال صالحى انجام دهد در حالى كه مؤ من باشد نه از ظلمى مى ترسد، و نه از نقصان حقش.

تفسير:

صحنه هول انگيز قيامت

از آنـجـا كـه در آيـات گـذشته، سخن از حوادث مربوط به پايان دنيا و آغاز قيامت بود، آيات مورد بحث نيز همين مساله را پيگيرى مى كند.

از نـخـستين آيه چنين بر مى آيد كه مردم از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در باره سـرنـوشـت كـوهـهـا بـه هـنـگـام پـايـان گـرفـتـن دنـيـا سـؤ ال كـرده بـودنـد، شـايـد از ايـن جـهـت كـه باور نمى كردند، چنين موجودات با عظمتى كه ريـشـه هـاى آن در اعـمـاق زمـيـن فـرو رفـتـه و سـر بـه آسـمـان كـشـيـده قابل تزلزل بوده باشد، و تازه اگر بخواهد از جا كنده شود كدام باد و طوفان است كه چنين قدرتى دارد.

لذا مـى گـويـد: (از تـو در بـاره كـوهـهـا سـؤ ال مـى كـنـنـد)( و يـسـئلونـك عـن الجبال ) .

در پـاسـخ: (بـگـو پـروردگـار مـن آنـهـا را از هـم مـتـلاشـى و تبديل به سنگريزه كرده سپس بر باد مى دهد!( فقل ينسفها ربى نسفا ) .

از مـجـمـوع آيـات قـرآن در مـورد سـرنـوشت كوهها چنين استفاده مى شود كه آنها در آستانه رستاخيز مراحل مختلفى را طى مى كنند:

نـخـسـت بـه لرزه در مـى آيـنـد( يـوم تـرجـف الارض و الجبال ) - مزمل - 14).

سپس به حركت درمى آيند( و تسير الجبال سيرا ) - طور - 10)

در سـومـيـن مـرحله از هم متلاشى مى شوند و به صورت انبوهى از شن در مى آيند( و كانت الجبال كثيبا مهيلا ) - مزمل - 14).

و در آخـرين مرحله آنچنان طوفان و باد آنها را از جا حركت مى دهد و در فضا مى پاشد كه هـمـچـون پـشـمـهـاى زده شـده بـه نـظـر مـى رسـد( و تـكـون الجبال كالعهن المنفوش ) - قارعه - 5).

آيـه بعد مى گويد: با متلاشى شدن كوهها و پراكنده شدن ذرات آن، خداوند صفحه زمين را به صورت زمينى صاف و مستوى و بى آب و گياه در مى آورد( فيذرها قاعا صفصفا ) .

(آنچنان كه در آن هيچگونه اعوجاج و پستى و بلندى مشاهده نخواهى

كرد)( لا ترى فيها عوجا و لا امتا ) .

در ايـن هـنـگام دعوت كننده الهى، مردم را به حيات و جمع در محشر و حساب دعوت مى كند و هـمـگـى بـى كـم و كـاسـت، دعـوت او را لبيك مى گويند و از او پيروى مى نمايند( يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له ) .

آيـا ايـن دعـوت كـننده (اسرافيل است ) يا فرشته ديگرى از فرشتگان بزرگ خدا؟ در قـرآن دقـيقا مشخص نشده است، ولى هر كس كه باشد آنچنان فرمانش نافذ است كه هيچكس قدرت بر تخلف از آن را ندارد. جمله (لا عوج له ) (هيچ انحراف و كجى ندارد) ممكن است تـوصـيـف بـراى دعـوت ايـن دعـوت كـننده بوده باشد و يا توصيفى براى پيروى كردن دعـوت شـدگـان و يـا هـر دو، جالب توجه اينكه همانگونه كه سطح زمين آنچنان صاف و مستوى مى شود كه كمترين اعوجاجى در آن نيست، فرمان الهى و دعوت كننده او نيز آنچنان صـاف و مـسـتـقـيـم و پيروى از او آنچنان مشخص است كه هيچ انحراف و كجى در آن نيز راه ندارد.

(در ايـن موقع اصوات در برابر عظمت پروردگار رحمان خاضع مى گردد و جز صداى آهسته، چيزى نمى شنوى )( و خشعت الاصوات للرحمن فلا تسمع الا همسا ) .

ايـن خـامـوشـى صـداها يا به خاطر سيطره عظمت الهى بر عرصه محشر است كه همگان در بـرابـرش خـضـوع مـى كـنـنـد، و يـا از تـرس حـسـاب و كـتـاب و نـتـيـجـه اعمال و يا هر دو.

از آنـجـا كـه مـمكن است بعضى گرفتار اين اشتباه شوند كه ممكن است غرق گناه باشند و بـه وسـيـله شفيعانى شفاعت شوند بلافاصله اضافه مى كند: (در آن روز شفاعت هيچكس سودى نمى دهد مگر كسانى كه خداوند رحمان به آنها اجازه شفاعت داده، و از گفتار آنها در اين زمينه راضى است )( يومئذ لا تنفع الشفاعة الا من اذن له الرحمن و رضى له قولا ) .

اشـاره بـه ايـنـكه: شفاعت در آنجا بى حساب نيست، بلكه برنامه دقيقى دارد هم در مورد شـفـاعـت كـنـنـده، و هـم در مـورد شفاعت شونده، و تا استحقاق و شايستگى در افراد براى شفاعت شدن وجود نداشته باشد، شفاعت معنى ندارد.

حـقـيـقت اين است كه گروهى پندارهاى غلطى از شفاعت دارند و آن را بى شباهت به پارتى بـازيـهـاى دنـيا نمى دانند، در حالى كه شفاعت از نظر منطق اسلام يك كلاس عالى تربيت است، درسى است براى آنها كه راه حق را با پاى تلاش و كوشش مى پيمايند، ولى احيانا گـرفتار كمبودها و لغزشها مى شوند، اين لغزشها ممكن است گرد و غبار ياس و نوميدى بـر دلهـاشـان بـپاشد، در اينجا است كه شفاعت به عنوان يك نيروى محرك به سراغ آنها مـى آيـد و مى گويد: مايوس نشويد و راه حق را همچنان ادامه دهيد و دست از تلاش و كوشش در ايـن راه بـرنـداريـد، و اگـر لغزشى از شما سر زده است شفيعانى هستند كه به اجازه خـداونـد رحمان كه رحمت عامش همگان را فرا گرفته از شما شفاعت مى كنند. شفاعت، دعوت بـه تـنـبـلى، يـا فـرار از زيـر بار مسئوليت، و يا چراغ سبز در برابر ارتكاب گناه نيست، شفاعت دعوت به استقامت در راه حق و تقليل گناه در سر حد امكان است.

گرچه بحث شفاعت را به طور مشروح در جلد اول ذيـل آيـه 47 و 48 سـوره بـقـره و جـلد دوم ذيل آيه 255 سوره بقره آوره ايم بد نيست در اينجا داستان جالبى را بر آن بيفزائيم و آن اينكه: عالم ربانى مرحوم ياسرى از علماى مـحترم تهران چنين نقل مى كرد كه شاعرى به نام (حاجب ) كه در مساله شفاعت گرفتار اشتباهات عوام شده بود شعرى به اين مضمون مى سرايد:

حاجب اگر معامله حشر با على است

من ضامنم كه هر چه بخواهى گناه كن

شـب هـنـگـام امـيـر مـؤ مـنان على (عليها‌السلام ) را در خواب مى بيند در حالى كه عصبانى و خـشـمـگـيـن بوده مى فرمايد شعر خوبى نگفتى!، عرض مى كند چه بگويم؟ مى فرمايد شعرت را اين چنين اصلاح كن: حاجب اگر

معامله حشر با على است

شرم از رخ على كن و كمتر گناه كن

و از آنـجـا كه حضور مردم در صحنه قيامت براى حساب و جزاء، نياز به آگاهى خداوند از اعـمـال و رفـتـار آنـها دارد، در آيه بعد چنين اضافه مى كند: (خداوند آنچه را مجرمان در پـيـش دارنـد و آنـچـه را در دنـيـا پـشـت سـر گـذاشـتـه انـد، هـمـه را مـى دانـد، و از تـمـام افـعـال و سخنان و نيات آنها در گذشته و پاداش كيفرى را كه در آينده در پيش دارند، از هـمـه بـا خبر است، ولى آنها احاطه علمى به پروردگار ندارند( يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون به علما ) .

و بـه ايـن تـرتـيـب احـاطـه عـلمـى خـداونـد هـم نـسـبـت بـه اعـمـال آنـهـا اسـت و هـم نـسـبـت بـه جـزاى آنـهـا، و ايـن دو در حـقـيـقـت دو ركـن قـضـاوت كـامـل و عادلانه است، كه قاضى هم از حوادثى كه رخ داده كاملا آگاه باشد و هم از حكم و جزاى آن.

(در آن روز هـمـه مـردم در بـرابـر خـداونـد حـى قـيـوم، كـاملا خاضع مى شوند)( و عنت الوجوه للحى القيوم ) .

(عـنـت ) از مـاده عـنـوة به معنى خضوع و ذلت آمده، لذا به اسير، (عانى ) گفته مى شود، چرا كه در دست اسيركننده، خاضع و ذليل است.

و اگـر مـى بينيم در اينجا خضوع به (وجوه ) (صورتها) نسبت داده شده، به خاطر آن است كه همه پديده هاى روانى از جمله خضوع نخستين بار، آثارش در چهره انسان ظاهر مى شود.

اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه (وجوه ) در اينجا به معنى (رؤ ساء) و سـردمـداران و زمـامـداران اسـت كـه در آن روز هـمـگـى در پـيـشـگـاه خـدا ذليل و خاضع مى شوند (ولى تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد).

انـتـخـاب صفت (حى و قيوم ) از ميان صفات خدا در اينجا به خاطر تناسبى است كه اين دو صفت با مساله رستاخيز كه روز حيات و قيام همگان است دارد.

و در پايان آيه، اضافه مى كند: (مايوس و نوميد از ثواب الهى كسانى هستند كه بار ظلم و ستم بر دوش كشيدند)( و قد خاب من حمل ظلما ) .

گـوئى ظـلم و سـتـم هـمـچـون بـار عـظـيـمـى است كه بر دوش انسان سنگينى مى كند و از پيشرفت او به سوى نعمتهاى جاويدان الهى باز مى دارد، ظالمان و ستمگران چه آنها كه بـر خـويـش سـتـم كـردنـد، يـا بـر ديـگـران، از اينكه در آن روز، با چشم خود مى بينند، سبكباران به سوى بهشت مى روند اما آنها زير بار سنگين ظلم در كنار جهنم زانو زده اند نوميدانه به آنها نگاه مى كنند و حسرت مى برند!.

و از آنـجـا كـه روش قـرآن غـالبـا بـيـان تـطـبـيـقـى مـسـائل اسـت بـعـد از ذكـر سـر - نـوشـت ظـالمـان و مـجـرمـان در آن روز، بـه بـيـان حـال مـؤ مـنـان پـرداخـتـه مـى گـويـد: (امـا كـسـانـى كـه اعـمـال صالحى انجام دهند، در حالى كه ايمان دارند، آنها نه از ظلم و ستمى مى ترسند و نه از نقصان حقشان )( و من يعمل من الصالحات و هو مؤ من فلا يخاف ظلما و لا هضما ) .

تـعـبـيـر بـه (مـن الصـالحـات ) اشـاره بـه ايـن اسـت كـه اگـر نـتـوانـنـد هـمـه اعـمـال صـالح را انـجـام دهـنـد لااقـل بـخـشـى از آن را بـجا مى آورند، چرا كه ايمان بدون عـمـل صـالح، درخـتـى اسـت بـى مـيـوه هـمـانـگـونـه كـه عـمـل صـالح بـدون ايـمان درختى است بى ريشه كه ممكن است چند روزى سر پا بماند اما سـرانـجـام مـى خـشـكـد، بـه هـمـيـن دليـل بـعـد از ذكـر عمل صالح در آيه فوق، قيد و هو مؤ من آمده است.

اصـولا عـمـل صالح نمى تواند بدون ايمان، وجود پيدا كند، و اگر هم گاهى افراد بى ايـمان اعمال نيكى انجام دهند بدون شك محدود و ضعيف و استثنائى خواهد بود، و به تعبير ديگر براى اينكه عمل صالح به طور مستمر و ريشه دار و عميق انجام گيرد بايد از عقيده پاك و اعتقاد صحيحى سيراب گردد.

نكته ها:

1 - فرق (طلم ) و (هضم )

در آخرين جمله آيات مورد بحث خوانديم كه مؤ منان صالح، در آن روز نـه از ظـلم مـى تـرسند و نه از هضم، بعضى از مفسران گفته اند ظلم اشاره به اين است كـه آنـها در آن دادگاه عدل هرگز از اين بيم ندارند كه ستمى بر آنها بشود و به خاطر گـنـاهـى كـه انـجـام نـداده انـد مـؤ اخـذه گـردنـد، و هـضـم اشاره به آن است كه از نقصان ثوابشان نيز وحشتى ندارند، چرا كه مى دانند پاداش آنها بى كم و كاست داده مى شود.

بـعـضـى ديـگـر احـتـمـال داده انـد كـه اولى اشـاره بـه آن اسـت از نـابـود شـدن كـل حـسناتشان بيم ندارند، و دومى اشاره به آنست كه حتى از نقصان مقدار كمى از آن نيز وحشتى به خود راه نمى دهند، چرا كه حساب الهى دقيق است.

ايـن احـتـمـال نـيـز وجود دارد كه اين مؤ منان صالح احتمالا لغزشهائى نيز داشته اند، يقين دارنـد ايـن لغـزشـهـا را بـيـش از آنـچـه هـسـت در بـاره آنـهـا نـمـى نـويـسـنـد و از ثـواب اعمال صالحشان نيز چيزى نمى كاهند.

تفسيرهاى فوق در عين حال با هم منافاتى ندارند و ممكن است جمله بالا اشاره به همه اين معانى باشد.

2 - مراحل رستاخيز

در آيات فوق به يك سلسله از حوادث كه در آستانه رستاخيز و بعد از آن تحقق مى يابد اشاره شده است:

1 - مردگان به حيات باز مى گردند( يوم ينفخ فى الصور ) .

2 - گنهكاران جمع و محشور مى شوند( نحشر المجرمين ) .

3 - كـوهـهـاى زمـيـن مـتـلاشى و سپس همه جا پراكنده مى شوند و صفحه زمين صاف و كاملا مستوى مى گردد( ينسفها ربى نسفا ) .

4 - همگان به فرمان دعوت كننده الهى گوش فرا مى دهند و همه صداها خاموش و آهسته مى گردد( يومئذ يتبعون الداعى... ) .

5 - در آن روز شفاعت بياذن خدا مؤ ثر نيست( يومئذ لا تنفع الشفاعة... ) .

6 - خداوند با علم بى پايانش همه را براى حساب آماده مى كند( يعلم ما بين ايديهم... ) .

7 - همگى در برابر حكم او سر تسليم فرود مى آورند( و عنت الوجوه للحى القيوم ) .

8 - ظالمان مايوس مى گردند( و قد خاب من حمل ظلما ) .

9 - و مـؤ مـنـان بـه لطـف پـروردگـار امـيـدوار( و مـن يعمل من الصالحات و هو مؤ من... ) .

آيه (113) و (114) ترجمه

( و كـذلك أنـزلنـه قـرأنـا عـربـيا و صرفنا فيه من الوعيد لعلهم يتقون اءو يحدث لهم ذكرا ) (113)( فـتـعـالى الله المـلك الحـق و لا تـعـجـل بـالقـرأن مـن قبل أن يقضى إليك وحيه و قل رب زدنى علما ) (114)

ترجمه:

113 - و ايـنـگـونـه آنـرا قـرآنـى عـربـى (فـصـيـح و گـويـا) نـازل كـرديـم، و انواع وعيدها (و انذار) را در آن بازگو نموديم، شايد آنها تقوا پيشه كنند، يا براى آنان تذكرى ايجاد نمايد!

114 - پـس بـلند مرتبه است خداوندى كه سلطان حق است، و نسبت به قرآن عجله مكن پيش از آن كه وحى آن بر تو تمام شود، و بگو پروردگارا علم مرا افزون كن!

تفسير:

بگو: خداوندا علم مرا افزون كن

آيـات فـوق در واقـع اشـاره اى اسـت بـه مـجـمـوع آنـچـه در آيـات قبل پيرامون مسائل تربيتى مربوط به قيامت و وعد و وعيد آمده است.

مـى فـرمـايـد: (ايـن گـونـه مـا آن را بـه صـورت قـرآنـى عـربـى (فـصـيـح و گويا) نـازل كـرديـم و انـواع تهديدها را به عبارات و بيانات مختلف بيان نموديم، شايد آنها تـقـوى پـيـشه كنند يا لااقل تذكرى براى آنها گردد)( و كذلك انزلناه قرآنا عربيا و صرفنا فيه من الوعيد لعلهم يتقون او يحدث لهم ذكرا ) .

تـعـبـيـر بـه (كـذلك ) در واقـع، اشـاره بـه مـطـالبـى اسـت كـه قبل از اين آيه بيان

شـده اسـت، و درسـت بـه ايـن مـى ماند كه انسان مطالب بيداركننده و عبرت انگيزى براى ديگرى بگويد، و بعد اضافه كند: اينچنين بايد پند داد، (بنابراين نياز به تفسيرهاى ديگرى كه بعضى از مفسران در اينجا گفته اند و از معنى آيه دور است نداريم ).

كلمه (عربى ) گرچه به معنى زبان عربى است، ولى از دو نظر در اينجا اشاره به فصاحت و بلاغت قرآن و رسا بودن مفاهيم آن مى باشد:

نـخـسـت اينكه: اصولا زبان عربى - به تصديق زبانشناسان جهان - يكى از رساترين لغات، و ادبيات آن از قويترين ادبيات است.

ديگر اينكه گاه جمله (صرفنا) اشاره به بيانات مختلفى است كه قرآن از يك واقعيت دارد، مثلا مساله وعيد و مجازات مجرمان را، گاهى در لباس بيان سرگذشت امتهاى پيشين، و گـاهـى بـه صـورت خـطـاب بـه حـاضـران، و گـاهـى در شكل ترسيم حال آنها در صحنه قيامت و گاه به لباسهاى ديگر بيان مى كند.

تـفـاوت جـمله (لعلهم يتقون ) با جمله (يحدث لهم ذكرا) ممكن است از اين نظر باشد كـه در جـمـله نـخـسـت مـى گـويـد: هـدف پـيـدايـش تـقـوا بـه صـورت كـامـل اسـت، و در جـمـله دوم هـدف آن اسـت كـه اگـر تـقـواى كامل حاصل نشود لااقل بيدارى و آگاهى حاصل گردد كه فعلا تا حدودى او را محدود كند و در آينده سرچشمه حركت و جنبش شود.

ايـن احـتـمال نيز وجود دارد كه جمله اول اشاره به تحقق تقوا براى ناپرهيزكاران و دومى اشـاره بـه تـذكـر و يـادآورى بـراى پـرهـيـزكـاران اسـت، چـنـانـكـه در آيـه 2 سـوره انفال مى خوانيم:( اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا ) :

(وقتى كه آيات قرآن بر مؤ منان خوانده مى شود بر ايمانشان افزوده مى گردد).

در حـقيقت در آيه فوق اشاره به دو اصل از اصول مؤ ثر تعليم و تربيت شده است نخست مساله صراحت در بيان و رسا بودن عبارات و روشن و دلنشين بودن

آنها، و ديگر بيان مطالب در لباسهاى گوناگون است كه موجب تكرار و ملالت نشود، و سبب نفوذ در دلها مى گردد.

آيه بعد اضافه مى كند: (بلند مرتبه است خداوندى كه سلطان بر حق است )( فتعالى الله الملك الحق ) .

مـمـكن است ذكر كلمه (حق ) بعد از كلمه (ملك ) به خاطر اين باشد كه مردم معمولا از كـلمـه (مـلك ) (سـلطـان ) خـاطـره بـدى دارند، و ظلم و ستم و خودكامگى از آن در ذهنشان تداعى مى شود، لذا بلافاصله مى فرمايد: (خداوند ملك بر حق است ).

و از آنجا كه گاه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بخاطر عشق به فراگيرى قرآن و حـفـظ آن بـراى مـردم بـه هـنـگـام دريـافـت وحـى عـجـله مـى كرد و كاملا مهلت نمى داد تا جبرئيل سخن خود را تمام كند در دنباله اين آيه چنين به او تذكر داده مى شود: (نسبت به قـرآن عـجـله مـكـن پـيـش از آنـكـه وحـى آن تـمـام شـود)( و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه ) .

(و بـگـو پـروردگـارا! عـلم مـرا افـزون كـن ) (و قل رب زدنى علما).

از بـعـضـى ديـگـر از آيـات قـرآن نـيـز اسـتـفـاده مـى شـود كـه پـيـامـبـر بـه هـنـگـام نـزول وحى شور مخصوصى داشت كه سبب مى شد براى دريافت وحى عجله كند مانند (لا تـحـرك بـه لسـانـك لتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه فاذا قراءناه فاتبع قرآنه ): زبـانـت را بـه خـاطر عجله به هنگام دريافت وحى حركت مده، بر ما است كه آن را در سينه تو جمع كنيم تا بتوانى آنرا تلاوت نمائى، سپس هنگامى كه ما آنرا بر تو خوانديم از تلاوت آن پيروى كن ).

نكته ها:

1 - حتى در گرفتن وحى عجله مكن - جمله هاى اخير درسهاى آموزنده اى در برداشت، از جمله، نـهى از عجله به هنگام دريافت وحى، بسيار ديده شده افرادى به هنگام شنيدن سخن يك گـويـنـده، هـنـوز مـطـلب تـمـام نـشـده بـه تـكـرار يـا تـكـمـيل آن مى پردازند، اين امر گاهى ريشه كم صبرى دارد و گاهى غرور و اظهار وجود، ولى گـاهـى نـيـز عشق و علاقه زياد به دريافت مطلب و انجام ماموريتى انسان را بر اين كـار وادار مـى كـنـد كـه در ايـن صـورت انـگـيـزه مـقـدسـى دارد، ولى، نـفـس عـمـل يـعـنـى عـجـله كـردن غـالبـا ايـجـاد مـشـكـلات مـى كـنـد، بـه هـمـيـن دليـل در آيـات فـوق از ايـن كـار نـهـى شـده، هـر چـنـد بـه منظور صحيحى باشد اصولا كـارهـائى كـه شتابزده انجام مى گيرد خالى از عيب و نقص نخواهد بود، قطعا كار پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـه خـاطـر داشتن مقام عصمت از خطا و اشتباه مصون بود، ولى او بايد در همه چيز سرمشق و الگوى مردم باشد تا مردم حساب كنند جائى كه براى دريافت وحى نبايد شتابزدگى به خرج داد تكليف بقيه كارها روشن است.

البـتـه عـجـله را بـا سـرعـت نبايد اشتباه كرد: سرعت آن است كه برنامه كاملا تنظيم شده بـاشـد و تـمـام مـسائل محاسبه گردد سپس بدون فوت وقت برنامه پياده شود ولى عجله آنـسـت كـه هـنـوز بـرنـامـه كـامـلا پـخـتـه نـبـاشـد، و نـيـاز بـه تكميل و بررسى داشته باشد، به همين دليل سرعت، مطلوب است و عجله و شتاب نامطلوب.

البـتـه در تـفـسـيـر اين جمله احتمالات ديگرى نيز گفته اند از جمله اينكه گاهى به هنگام ديـر شدن وحى پيامبر بيتابى مى كرد، آيه به او تعليم مى دهد بى تابى مكن، ما به مـوقـع خـود آنـچـه لازم باشد بر تو وحى مى كنيم، و بعضى گفته اند چون آيات قرآن مـجيد يكبار به صورت جمعى در شب قدر بر قلب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـازل شـد، و يـكـبـار هـم بـطـور تـدريـجـى در مـدت 23 سـال، لذا پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) بـهـنـگـام نـزول تـدريـجـى آيـات، گاه پيشقدم بر جبرئيل مى شد، قرآن دستور مى دهد در اين كار عجله مكن و بگذار نزول تدريجى هر كدام به موقع خود انجام گيرد.

ولى تفسير نخست نزديكتر به نظر مى رسد.

2 - در علم افزونطلب باش - از آنجا كه نهى از عجله به هنگام دريافت وحى ممكن است اين تـوهـم را ايـجـاد كـنـد كـه از كـسـب عـلم بـيـشـتـر، نـهـى شـده بـلافـاصـله بـا جـمـله قـل رب زدنـى عـلمـا: (بـگـو پروردگارا علم مرا زياد كن ) جلو اين پندار گرفته شده است، يعنى شتابزدگى درست نيست، ولى تلاش براى افزايش علم لازم است.

بعضى از مفسران نيز گفته اند كه در جمله اول به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دسـتور داده شده است كه در فهم همه جانبه آيات پيش از تبيين آن در آيات ديگر عجله نكند و در جـمـله دوم دسـتـور داده شـده اسـت كه از خدا آگاهى بيشتر نسبت به ابعاد مختلف آيات قرآن بخواهد.

به هر حال جائى كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با آن علم سرشار و روح مملو از آگاهى مامور باشد كه تا پايان عمر، از خدا افزايش علم بطلبد، وظيفه ديگران كاملا روشـن است، در حقيقت از نظر اسلام، علم هيچ حد و مرزى را نمى شناسد، افزون طلبى در بـسـيـارى از امـور مـذموم است، ولى در علم ممدوح است، افراط بد است ولى افراط در علم معنى ندارد.

علم مرز مكانى ندارد، تا چين و ثريا نيز بايد در طلبش دويد.

مرز زمانى ندارد از گاهواره تا گور ادامه دارد.

از نـظـر مـعـلم مـرز نمى شناسد چرا كه حكمت گمشده مؤ من است نزد هر كس بيابد آن را مى گيرد و اگر گوهرى از دهان ناپاكى بيفتد آن را برمى دارد.

مرز از نظر ميزان تلاش و كوشش نيز ندارد به اعماق درياها فرو مى رود و كسب دانش مى كند و حتى در راه كسب آن جان عزيزش را مى دهد.

بـه ايـن تـرتـيـب در مـنـطـق اسـلام كـلمـه (فـارغ التـحـصـيـل ) يـك كـلمـه بـى مـعـنـى اسـت، يـك مـسـلمـان راسـتـيـن هـرگـز تحصيل علمش پايان نمى پذيرد، همواره دانشجو است و طالب علم، حتى اگر برترين استاد شود.

جـالب ايـنـكـه در حـديـثـى از امام صادق (عليها‌السلام ) مى خوانيم كه به يكى از يارانش فرمود: ما در هر شب جمعه سرور و شادى خاصى داريم، او عرض كرد خداوند اين شادى را افـزون كـنـد ايـن چـه شـادى اسـت؟ فـرمـود: اذا كـان ليـلة الجـمـعـة وافـى رسـول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) العـرش و وافـى الائمـة (عليهما‌السلام ) و وافـيـنـا معهم فلا ترد ارواحنا بابداننا الا بعلم مستفاد و لو لا ذلك لانفدنا!: (هنگامى كه شـب جـمـعـه مـى شـود روح پـاك پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ارواح ائمـه (عليهما‌السلام ) و ما با آنها به عرش خدا مى روند و ارواح ما به بدنها باز نمى گردد مگر با علم و دانش تازه اى و اگر چنين نبود، علوم ما پايان مى گرفت )!. اين مضمون در روايـات مـتـعـددى بـا عـبـارات گـوناگون بيان شده و نشان مى دهد كه پيامبر و امامان تا پايان جهان بر علم و دانششان افزوده مى شود.

در روايـت ديـگـرى از پـيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم كه فـرمـود: اذا اتـى عـلى يـوم لا ازداد فـيـه عـلما يقربنى الى الله فلا بارك الله لى فى طلوع شمسه: (آن روز كه فرا رسد و علم و دانشى كه مرا به خدا نزديك كند بر علم من افزوده نشود طلوع آفتاب آن روز بر من مبارك مباد)!. باز در حديث ديگرى از پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـى خوانيم: اعلم الناس من جمع علم الناس الى علمه، و اكـثـر الناس قيمة اكثرهم علما و اقل الناس قيمة اقلهم علما: (داناترين مردم كسى است كه دانـش مـردم را بـر دانـش خـود بـيـفـزايـد، گرانبهاترين مردم كسى است كه از همه داناتر باشد و كم بهاترين مردم كسى است كه دانشش از همه كمتر باشد و اين است ارزش علم از ديدگاه تعليمات اسلام.