تفسیر نمونه جلد ۱۳

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26649
دانلود: 1962


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26649 / دانلود: 1962
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 13

نویسنده:
فارسی

آيه (115) تا (122) و ترجمه

( و لقد عهدنا إلى أدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما ) (115)( و إذ قلنا للملئكة اسجدوا لادم فسجدوا إلا إبليس إبى ) (116)( فقلنا يادم إن هذا عدو لك و لزوجك فلا يخرجنكما من الجنة فتشقى ) (117)( إن لك ألا تجوع فيها و لا تعرى ) (118)( و أنك لا تظمؤ ا فيها و لا تضحى ) (119)( فوسوس إليه الشيطن قال يادم هل أدلك على شجرة الخلد و ملك لا يبلى ) (120)( فـأ كـلا مـنـها فبدت لهما سوءتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة و عصى أدم ربه فغوى ) (121)( ثم اجتبه ربه فتاب عليه و هدى ) (122)

ترجمه:

115 - ما از آدم از قبل پيمان گرفته بوديم، اما او فراموش كرد، عزم استوارى براى او نيافتيم!

116 - آن هـنـگـام كـه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد، همگى سجده كردند جز ابليس كه سر باز زد (و سجده نكرد).

117 - گـفتيم: اى آدم اين دشمن تو و همسر تو است، مبادا شما را از بهشت بيرون كند كه به زحمت و رنج خواهى افتاد.

118 - (اما تو در بهشت راحت هستى ) در آن گرسنه نمى شوى، و برهنه نخواهى شد.

119 - و در آن تشنه نمى شوى و حرارت آفتاب آزارت نمى دهد!

120 - ولى شـيـطـان او را وسوسه كرد و گفت اى آدم! آيا مى خواهى تو را به درخت عمر جاويدان و ملك فناناپذير راهنمائى كنم؟!

121 - سـرانـجام هر دو از آن خوردند (و لباس بهشتيشان فرو ريخت ) و عورتشان آشكار گـشـت و از بـرگـهـاى (درختان ) بهشتى براى پوشاندن خود جامه دوختند، (بالاخره ) آدم نافرمانى پروردگارش را كرد و از پاداش او محروم شد!.

122 - سپس پروردگارش او را برگزيد و توبه اش را پذيرفت، و هدايتش كرد.

تفسير:

آدم و فريبكارى شيطان قسمت عمده اين سوره بيان سرگذشت موسى (عليها‌السلام ) و بنى اسـرائيـل و مبارزه آنها با فرعون و فرعونيان بود ولى در آيات مورد بحث و آيات بعد، سخن از داستان آدم و حوا و مبارزه و دشمنى ابليس با آنان مى گويد.

شـايـد اشـاره بـه ايـن نـكـتـه كـه مـبـارزه حـق و باطل منحصر به امروز و ديروز و موسى (عليها‌السلام ) و فرعون نيست، از آغاز آفرينش آدم بوده و همچنان ادامه دارد.

گـرچـه سـرگذشت آدم و ابليس بارها در قرآن آمده است، ولى در هر مورد آميخته با نكته هاى تازه اى است، در اينجا نخست از پيمان آدم با خدا سخن مى گويد، مى فرمايد: ما از آدم قـبـلا عهد و پيمان گرفته بوديم ولى او فراموش كرد و بر سر پيمانش محكم نايستاد!( و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما ) .

در ايـنـكـه مـنظور از اين عهد، كدام عهد است، بعضى گفته اند فرمان خدا دائر به نزديك نشدن به درخت ممنوع است، روايات متعددى نيز اين تفسير را تاييد مى كند.

در حـالى كـه بـعـضى از مفسران احتمالات ديگرى داده اند كه آنها را نيز شاخ و برگ اين مـعـنـى مـيـتـوان شـمرد، مانند اخطار خداوند به آدم كه شيطان دشمن سرسخت او است و از او نبايد پيروى كند.

و اما (نسيان ) در اينجا مسلما به معنى فراموشى مطلق نيست، زيرا در فراموشى مطلق عـتـاب و مـلامتى وجود ندارد، بلكه يا به معنى ترك كردن است همانگونه كه در تعبيرات روزمره به كسى كه به عهد خودش وفا نكرده ميگوئيم گويا عهد خود را فراموش ‍ كردى، يـعنى درك كردن تو همانند يك فرد فراموشكار است، و يا به معنى فراموشكاريهائى است كه به خاطر كم توجهى و به اصطلاح ترك تحفظ پيدا مى شود.

و مـنـظـور از عزم در اينجا تصميم و اراده محكمى است كه انسان را در برابر وسوسه هاى نـيـرومند شيطان حفظ كند. به هر حال بدون شك آدم، مرتكب گناهى نشد بلكه تنها ترك اولائى از او سـر زد، يـا بـه تـعـبـير ديگر دوران سكونت آدم در بهشت دوران تكليف نبود، بلكه يك دوران آزمايشى براى آماده شدن جهت زندگى در دنيا و پذيرش مسئوليت تكاليف بـود، بـخـصـوص ايـنـكه نهى خداوند در اينجا جنبه ارشادى داشته، زيرا به او فرموده بـود كـه اگـر از درخـت مـمـنوع بخورى حتما گرفتار زحمت فراوان خواهى شد (شرح همه ايـنـهـا و هـمـچـنـيـن مـنظور از شجره ممنوعه و مانند آن را در جلد ششم صفحه 115 به بعد ذيل آيات 19 تا 22 سوره اعراف مشروحا آوره ايم ).

سـپـس به بخش ديگر اين داستان اشاره كرده مى گويد: (به خاطر بياوريد هنگامى كه بـه فـرشـتـگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد، آنها نيز همگى سجده كردند جز ابليس كه امتناع ورزيد)( و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لا دم فسجدوا الا ابليس ابى ) .

و از ايـنـجـا بـه خـوبى مقام با عظمت آدم روشن مى شود، آدمى كه مسجود فرشتگان بود و مـورد احـتـرام ايـن مـخـلوقات بزرگ پروردگار، ضمنا عداوت ابليس با او از نخستين گام آشكار مى گردد، كه او هرگز سر تعظيم در برابر عظمت آدم فرود نياورد.

شـك نـيـسـت كـه سـجده به معنى پرستش مخصوص خدا است، و غير از خدا هيچكس و هيچ چيز نـمـى تـوانـد معبود باشد، بنابراين سجده فرشتگان در برابر خدا بود، منتهى بخاطر آفرينش اين موجود با عظمت كه:

شـايـسـتـه سـتـايـش آن آفـريـدگـارى اسـت

كـارد چـنـيـن دل آويز نقشى ز ماء و طينى

و يا سجده در اينجا به معنى خضوع و تواضع است.

بـه هـر حـال مـا در ايـن مـوقـع بـه آدم اخـطـار كـرديـم و (گـفتيم: اى آدم با اين برنامه مـسجل شد كه ابليس دشمن تو و همسر تو است، مواظب باشيد مبادا شما را از بهشت بيرون كند كه به درد و رنج خواهى افتاد)( فقلنا يا آدم ان هذا عدو لك و لزوجك فلا يخرجنكما من الجنة فتشقى ) .

روشـن اسـت كـه (جـنـت ) در ايـنـجا به معنى بهشت جاويدان سراى ديگر نيست كه آن يك نـقطه تكاملى است و بيرون آمدن و بازگشت به عقب در آن امكان ندارد، اين جنت باغى بوده اسـت داراى هـمـه چـيـز از بـاغـهـاى ايـن جـهان كه به لطف پروردگار ناراحتى در آن وجود نـداشته، و لذا خداوند به آدم اخطار مى كند كه اگر از اين نقطه امن و امان بيرون بروى به دردسر خواهى افتاد (تشقى )

از ماده شقاوت و يكى از معانى شقاوت درد و رنج است ).

در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه چرا خداوند نخست روى سخن را به هر دو يعنى آدم و حوا كـرده و فـرمود: فلا يخرجنكما من الجنة (شيطان شما دو نفر را از بهشت بيرون نكند) ولى نتيجه بيرون آمدن را به صورت مفرد در مورد آدم گفته، مى گويد: (فتشقى ): (تو اى آدم به درد و رنج خواهى افتاد).

ايـن اخـتـلاف تـعـبـيـر مـمـكـن اسـت اشـاره بـه ايـن نـكـتـه بـاشـد كـه درد و رنجها در درجه اول متوجه آدم بود و حتى او وظيفه داشت كه مشكلات همسرش حوا را نيز به دوش كشد و چنين بوده مسئوليت مردان از همان آغاز كار!

يا اينكه: چون عهد و پيمان از آغاز متوجه آدم بوده، نقطه پايان نيز متوجه او شده است.

سـپـس خـداونـد آسـايـش بـهـشت و درد و رنج محيط بيرون آن را براى آدم چنين شرح مى دهد (تو در اينجا گرسنه نخواهى شد و برهنه نمى شوى )( ان لك ان لا تجوع فيها و لا تعرى ) .

(و تو در آن تشنه نخواهى شد و آفتاب سوزان آزارت نمى دهد)( و انك لا تظمؤ ا فيها و لا تضحى ) .

در ايـنـجا سئوالى براى مفسران مطرح شده و آن اينكه چرا در اين آيات تشنگى با تابش آفتاب، و گرسنگى با برهنگى ذكر شده، در حالى كه معمولا تشنگى را با گرسنگى همراه مى آورند؟

در پاسخ اين سؤ ال چنين گفته اند كه ميان تشنگى و تابش آفتاب پيوند انكارناپذيرى است، (تضحى از ماده ضحى به معنى تابش ‍ آفتاب بدون حجاب ابر و مانند آن است ).

و امـا جمع ميان گرسنگى و برهنگى ممكن است بخاطر اين باشد كه گرسنگى نيز نوعى از برهنگى درون از غذا است! (بهتر اين است كه گفته شود اين دو - برهنگى و گرسنگى - دو نشانه مشخص فقر است كه معمولا با هم آورده مى شوند).

به هر حال در اين دو آيه به چهار نياز اصلى و ابتدائى انسان يعنى نياز به غذا و آب و لبـاس و مـسـكـن (پـوشش در مقابل آفتاب ) اشاره شده است، تامين اين نيازمنديها در بهشت بـخـاطر وفور نعمت بوده است و در واقع ذكر اين امور توضيحى است براى آنچه در جمله (فتشقى ) (به زحمت خواهى افتاد) آمده است.

امـا بـا ايـن هـمـه شـيـطـان كـمـر عـداوت و دشـمـنـى را بـا آدم بـسـتـه بـود، بـه هـمـيـن دليـل آرام نـنشست (و شروع به وسوسه آدم كرد و گفت اى آدم! آيا درخت عمر جاويدان را بـتـو نـشـان بـدهم كه هر كس از ميوه آن بخورد هميشه زنده خواهد بود، آيا راه رسيدن به حـكـومـت و سـلطـنـت هـمـيـشـگـى را مـيـخـواهـى بـدانـى )؟!( فـوسـوس اليـه الشـيـطـان قال يا آدم هل ادلك على شجرة الخلد و ملك لا يبلى ) .

(وسـوسـه ) در اصـل به معنى صداى بسيار آهسته است، سپس به خطور مطالب بد و افـكـار بـيـاساس به ذهن گفته شده، اعم اينكه از درون خود انسان بجوشد و يا كسى از بيرون عامل آن شود.

در واقـع شـيـطـان حـسـاب كـرد تـمـايـل آدم بـه چـيـسـت و بـه ايـنـجـا رسـيـد كـه او تـمـايـل بـه زنـدگـى جـاويـدان و رسـيـدن بـه قـدرت بـيـزوال دارد، لذا بـراى كـشـانـدن او بـه مـخـالفـت فـرمـان پـروردگـار از ايـن دو عامل استفاده كرد، و به تعبير ديگر همانگونه كه خداوند به آدم وعده داد كه اگر شيطان را از خود دور سازى هميشه در بهشت مشمول نعمتهاى پروردگارت خواهى بود، شيطان نيز در وسـوسـه هايش ‍ انگشت روى همين نقطه گذارد، آرى هميشه شيطانها در آغاز برنامه هاى خود را از همان راههائى شروع ميكنند كه رهبران راه حق شروع كرده اند، ولى چيزى نمى گذرد كه آنـرا بـه انـحـراف مـيـكـشانند، و جاذبه راه حق را وسيله براى رسيدن به بيراهه ها قرار ميدهند.

سـرانـجـام آنـچـه نـمـى بـايست بشود شد، و آدم و حوا هر دو از درخت ممنوع خوردند، و به دنـبـال آن لباسهاى بهشتى از اندامشان فرو ريخت و اعضايشان آشكار گشت!( فاكلا منها فبدت لهما سؤ آتهما ) .

هـنـگـامـى كـه آدم و حـوا چـنـيـن ديـدنـد بـلافـاصـله (از بـرگـهاى درختان بهشتى براى پوشاندن اندام خود استفاده كردند)( و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة ) .

آرى عـاقـبـت (آدم پـروردگـارش را عـصـيان كرد و از پاداش او محروم ماند) (و عصى آدم ربه فغوى ).

(غـوى ) از مـاده (غـى ) گـرفـتـه شـده كـه به معنى كارى جاهلانه است كه از اعتقاد نـادرستى سرچشمه ميگيرد، و چون در اينجا آدم بخاطر گمانى كه از گفته شيطان براى او پيدا شده بود ناآگاهانه از شجره ممنوع خورد از آن تعبير به (غوى ) شده است.

بـعـضـى از مـفـسـران (غـوى ) را بمعنى جهل و نادانى ناشى از غفلت و بعضى بمعنى محروميت و بعضى بمعنى فساد در زندگى گرفته اند.

به هر حال (غى ) نقطه مقابل رشد است، رشد آن است كه انسان از طريقى برود و به مقصد برسد اما غى آن است كه از رسيدن به مقصود باز ماند.

ولى از آنـجـا كـه آدم ذاتـا پـاك و مؤ من بود و در طريق رضاى خدا گام برميداشت، و اين خـطـا كـه بر اثر وسوسه شيطان دامن او را گرفت جنبه استثنائى داشت، خداوند او را از رحمت خود براى هميشه دور نساخت، بلكه بعد از اين ماجرا پروردگارش او را برگزيد و توبه اش را پذيرا شد و هدايتش كرد( ثم اجتباه به فتاب عليه و هدى ) .

آيا آدم مرتكب معصيتى شد؟

گـرچـه عـصـيـان در عـرف امـروز معمولا به معنى گناه مى آيد ولى در لغت به معنى خارج شـدن از اطـاعت و فرمان است (اعم از اينكه اين فرمان يك فرمان وجوبى باشد يا مستحب ) بـنـابراين به كار رفتن كلمه عصيان، لزوما به معنى ترك واجب يا ارتكاب حرام نيست، بلكه ميتواند ترك يك امر مستحب يا ارتكاب مكروه باشد. از اين گذشته گاهى امر و نهى جنبه ارشادى دارد، همانند امر و نهى طبيب كه به بيمار دستور مى دهد فلان دوا را بخور و از فـلان غـذاى نامناسب پرهيز كن، شك نيست كه اگر بيمار مخالفت دستور طبيب كند تنها به خود ضرر ميزند چرا كه ارشاد و راهنمائى طبيب را ناديده گرفته است.

خداوند نيز به آدم فرموده بود از ميوه درخت ممنوع مخور كه اگر بخورى از بهشت بيرون خـواهـى رفـت و در زمـيـن گـرفـتـار درد و رنـج فـراوان خـواهى شد، او مخالفت اين فرمان ارشادى كرد، و نتيجه اش را نيز ديد.

ايـن سـخـن مـخـصوصا با توجه به اينكه دوران توقف آدم در بهشت دوران آزمايش بود نه دوران تكليف، مفهوم روشنترى به خود مى گيرد.

از اين گذشته عصيان و گناه گاه جنبه مطلق دارد يعنى براى همه بدون اسـتـثـنـاء گـنـاه اسـت، مـانـنـد دروغ گـفـتـن و ظـلم كـردن و اموال حرام خوردن، و گاه جنبه نسبى دارد يعنى كارى است، كه اگر از يك نفر سر بزند نـه تـنـهـا گـنـاه نـيـسـت بـلكـه گـاه نـسـبـت بـه او يـك عـمـل مـطـلوب و شـايـسـتـه اسـت، امـا اگـر از ديگرى سر بزند با مقايسه به مقام او كار نامناسبى است.

فى المثل براى ساختن يك بيمارستان از مردم تقاضاى كمك مى شود، شخص كارگرى مزد يـك روزش را كـه گـاه چـنـد تـومـان بـيـشـتـر نـيـسـت مـى دهـد، ايـن عمل نسبت به او ايثار و حسنه است و كاملا مطلوب، اما اگر يك ثروتمند اين مقدار كمك كند، نه تنها اين عمل نسبت به او پسنديده نيست بلكه گاه درخور ملامت و مذمت و نكوهش نيز هست، بـا ايـنـكـه از نظر اصولى نه تنها كار حرامى نكرده بلكه ظاهرا مختصر كمكى نيز به كار خير نموده است.

ايـن هـمان است كه ميگوئيم: حسنات الابرار سيئات المقربين (حسنات نيكان گناهان مقربان است ).

و نـيـز ايـن هـمان چيزى است كه به عنوان ترك اولى معروف شده است و ما از آن به عنوان (گـنـاه نسبى ) ياد ميكنيم، كه نه گناه است و نه مخالف مقام عصمت. در احاديث اسلامى نـيـز احـيـانـا اطـلاق مـعـصـيـت بـر مـخـالفـت مـسـتـحـبـات شده است: در حديثى از امام باقر (عليها‌السلام ) ميخوانيم كه در باره نمازهاى نافله روزانه فرمود: (اينها همه مستحب است و واجـب نـيست...و هر كس ‍ آنرا ترك كند معصيت كرده زيرا مستحب است انسان هنگامى كه كار خيرى را انجام مى دهد كارش تداوم داشته باشد).

در زمـيـنـه ايـن مـوضـوع و سـايـر مسائل مربوط به آدم و خروج او از بهشت، در جلد ششم سوره اعراف ذيل آيه 19 به بعد، و در جلد اول ذيل آيه 30 تا 38 بحث كردهايم و نيازى به تكرار نيست.

آيه (123) تا (127) و ترجمه

( قـال اهـبـطـا مـنـهـا جـمـيـعا بعضكم لبعض عدو فإ ما يأ تينكم منى هدى فمن اتبع هداى فلا يضل و لا يشقى ) (123)( و من أعرض عن ذكرى فإ ن له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيمة أعمى ) (124)( قال رب لم حشرتنى أعمى و قد كنت بصيرا ) (125)( قال كذلك أتتك أيتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى ) (126)( و كذلك نجزى من أسرف و لم يؤ من بايت ربه و لعذاب الاخرة أشد و أبقى ) (127)

ترجمه:

123 - (خـداونـد) فـرمـود: هـر دو (هـمـچنين شيطان ) از آن (بهشت ) فرود آئيد، در حالى كه دشـمـن يـكـديـگـر خـواهـيد بود، ولى هر گاه هدايت من به سراغ شما آيد هر كس از هدايت من پيروى كند نه گمراه مى شود، و نه در رنج خواهد بود.

124 - و هـر كـس از يـاد مـن رويـگـردان شـود زندگى تنگ (و سختى ) خواهد داشت، و روز قيامت او را نابينا محشور ميكنيم.

125 - مى گويد: پروردگارا! چرامرا نابينا محشور كردى؟ من كه بينا بودم!.

126 - ميفرمايد: اين بخاطر آن است كه آيات من به تو رسيد و آنها را فراموش كردى

امروز نيز تو فراموش خواهى شد!

127 - و ايـنـگـونـه جـزا مـيـدهـيم كسى را كه اسراف كند و ايمان به آيات پروردگارش نياورد و عذاب آخرت شديدتر و پايدارتر است!

تفسير:

معيشت ضنك!

بـا ايـنـكـه تـوبـه آدم پـذيـرفـتـه شـد، امـا كـارى كـرده بـود كـه بـازگـشـت بـه حـال نخستين امكانپذير نبود و لذا خداوند (به او و حوا دستور داد هر دو - و همچنين شيطان همراه - شما - از بهشت به زمين هبوط كنيد)( قال اهبطا منها جميعا ) .

(در حالى كه دشمن يكديگر خواهيد بود)( بعضكم لبعض عدو ) .

امـا بـه شمااخطار مى كنم، راه سعادت و نجات به رويتان گشوده است (هر گاه هدايت من بـه سـراغ شـمـا بـيـايـد هـر يك از شما از اين هدايت پيروى كند نه گمراه مى شود و نه شـقـاوتـمـنـد)( فـامـا يـاتـيـنـكـم مـنـى هـدى فـمـن اتـبـع هـداى فـلا يضل و لا يشقى ) .

و بـراى ايـنـكـه تـكليف آنها كه فرمان حق را فراموش ميكنند نيز روشن گردد اضافه مى كند (و كسى كه از ياد من رويگردان شود، زندگى سخت و تنگى خواهد داشت( و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا ) .

(و در قيامت او را نابينا محشور مى كنيم )( و نحشره يوم القيامة اعمى ) .

در آنـجا (عرض مى كند پروردگارا! چرا مرا نابينا محشور كردى در حالى كه قبلا بينا بودم )؟!( قال رب لم حشرتنى اعمى و قد كنت بصيرا ) .

بـلافـاصـله پـاسـخ مـيـشـنـود: (اين به خاطر آنست كه آيات ما به سراغ تو آمد همه را بـدسـت فـرامـوشـى سـپردى و از مشاهده آن چشم پوشيدى و تو امروز به دست فراموشى سپرده خواهى شد)( قال كذلك اتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى ) .

و چشمت از ديدن نعمتهاى پروردگار و مقام قرب او نابينا مى گردد.

سـرانـجـام بـه صورت يك جمعبندى و نتيجهگيرى در آخرين آيه مورد بحث ميفرمايد: (اين گـونـه كـسـانـى را كـه راه اسـراف را پيش ‍ گرفتند و ايمان به آيات پروردگارشان نياوردند جزا مى دهيم )( و كذلك نجزى من اسرف و لم يؤ من بايات ربه ) .

(و عذاب آخرت از اين هم شديدتر و پايدارتر است )( و لعذاب الاخرة اشد و ابقى ) .

نكته ها:

1 - غفلت از ياد حق و پى آمدهاى آن

گـاه مى شود درهاى زندگى به روى انسان به كلى بسته مى شود، و دست به هر كارى ميزند با درهاى بسته روبهرو مى گردد، و گاهى به عكس به هر جا روى مى آورد خود را در بـرابر درهاى گشوده ميبيند، مقدمات هر كار فراهم است و بنبست و گرهى در برابر او نـيست، از اين حال تعبير به وسعت زندگى و از به ضيق يا تنگى معيشت تعبير مى شود، منظور از معيشت ضنك كه در آيات بالا آمد نيز همين است.

گـاهـى تـنـگـى مـعـيـشـت بـه خـاطـر ايـن نـيـسـت كـه درآمـد كـمـى دارد، اى بـسـا پول و در آمـدش هـنـگـفـت اسـت، ولى بـخـل و حـرص و آز زندگى را بر او تنگ مى كند نه تنها ميل ندارد در خانه اش باز باشد و ديگران از زندگى او استفاده كنند، بلكه گوئى نمى خـواهـد آن را بـه روى خـويـش بـگـشـايـد، بـه فرموده على (عليها‌السلام ) همچون فقيران زندگى مى كند و همانند اغنياء و ثروتمندان حساب پس مى دهد).

راسـتـى چـرا انـسـان گـرفـتـار ايـن تـنـگـنـاهـا مـى شـود، قـرآن مـى گـويـد: عامل اصليش اعراض از ياد حق است.

ياد خدا مايه آرامش جان، و تقوا و شهامت است و فراموش كردن او مايه اضطراب و ترس و نگرانى است.

هـنـگـامـى كـه انـسـان مـسـئوليـتـهـايـش را به دنبال فراموش كردن ياد خدا به فراموشى بـسـپـارد، غـرق در شـهـوات و حرص و طمع مى گردد، پيدا است، كه نصيب او معيشت ضنك خـواهد بود، نه قناعتى كه جان او را پر كند، نه توجه به معنويت كه به او غناى روحى دهد، و نه اخلاقى كه او را در برابر طغيان شهوات باز دارد.

اصـولا تـنـگـى زنـدگى بيشتر به خاطر كمبودهاى معنوى و نبودن غناى روحى است، به خـاطـر عدم اطمينان به آينده و ترس از نابود شدن امكانات موجود، و وابستگى بيش از حد بـه جـهـان مـاده اسـت، و آنـكـس كـه ايـمـان بـه خـدا دارد و دل به ذات پاك او بسته، از همه اين نگرانيها در امان است.

البته تا اينجا سخن از فرد بود، هنگامى كه به جامعه هائى كه از ياد خدا روى گردانده انـد وارد شـويـم، مـسـاله از ايـن وحـشـتـنـاكـتـر خـواهد بود، جوامعى كه على رغم پيشرفت شـگـفـتـانـگـيـز صـنـعـت و عـليـرغـم فـراهـم بـودن هـمـه وسائل زندگى در اضطراب و نگرانى شديد بسر ميبرند، در تنگناى عجيبى گرفتارند و خود را محبوس و زندانى مى بينند.

همه از هم ميترسند، هيچكس به ديگرى اعتماد نمى كند، رابطه ها و پـيـونـدها همه بر محور منافع شخصى است، بار تسليحات سنگين به خاطر ترس از جنگ بيشترين امكانات اقتصادى آنها را در كام خود فرو برده، و پشتهايشان زير اين بار سنگين خم شده است.

زنـدانـهـا مـمـلو از جـنـايـتـكـاران اسـت و در هـر ساعت و دقيقه طبق آمارهاى رسميشان، قتلها و جـنـايـتـهـاى هـولنـاكـى رخ مـى دهد، آلودگى به مواد مخدر و فحشاء آنها را برده و اسير ساخته است، در محيط خانوادههاشان نه نور محبتى است، و نه پيوند عاطفى نشاط بخشى، آرى ايـن اسـت زنـدگـى سـخت و معيشت ضنك آنها! رئيس جمهور اسبق آمريكا (كشور شيطان بزرگ ) (نيكسون ) در نخستين نطق رياست جمهوريش به اين واقعيت اعتراف كرد و گفت: (مـا گـرداگـرد خـويـش زنـدگانيهاى تو خالى ميبينيم، در آرزوى ارضاء شدن هستيم، ولى هرگز ارضاء نمى شويم )!

يـكـى ديـگـر از مـردان معروف آنها كه نقش او در جامعه به اصطلاح شادى آفريدن براى هـمـه بـود، مـى گـويد: (من مى بينم انسانيت در كوچه تاريكى ميدود كه در انتهاى آن جز نگرانى مطلق نيست!)

جالب اينكه در روايات اسلامى ميخوانيم كه از امام صادق (عليها‌السلام ) پرسيدند منظور از آيـه مـن اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا چيست؟ فرمود: اعراض از ولايت امير مؤ منان (عليه‌السلام ) است آرى آنكس كه الگوى خود را از زندگى على (عليه‌السلام ) بگيرد هـمـان ابـرمردى كه تمام دنيا در نظرش از يك برگ درخت كم ارزشتر بود آنچنان به خدا دل بـبـنـدد كـه جـهـان در نـظرش كوچك گردد، او هر كس باشد، زندگى گشاده و وسيعى خـواهـد داشـت، اما آنها كه اين الگوها را فراموش كنند در هر شرائط گرفتار معيشت ضنك هستند.

در روايـات مـتـعددى اعراض از ياد حق در آيه فوق به ترك حج براى كسانى كه قادرند تفسير شده، و اين به خاطر آنست كه مراسم تكان دهنده حج ارتباط و پيوند مجددى براى انـسـان بـا خـدا مى آفريند و همين ارتباط و پيوند راهگشاى زندگى او است، در حالى كه عكس آن سبب دلبستگى هر چه بيشتر به ماديات است كه سرچشمه معيشت ضنك ميباشد.

2 - نابينائى درون و برون

بـراى كـسـانـى كه از ياد خدا روى مى گردانند دو مجازات در آيات فوق تعيين شده يكى معيشت ضنك در اين جهان است كه در نكته قبل به آن اشاره شد و ديگرى نابينائى در جهان ديگر.

بـارهـا گفته ايم عالم آخرت تجسم وسيع و گستردهاى از عالم دنيا است، و همه حقايق اين جـهـان در آنـجـا بـه صـورت متناسبى مجسم مى گردد، آنها كه چشم جانشان در اين عالم از ديـدن حـقـايـق نـابـيـنـاسـت در آنـجا چشم جسمشان نيز نابينا خواهد بود، لذا هنگامى كه مى گـويـنـد مـا قـبـلا بـينا بوديم چرا نابينا محشور شديم؟ به آنها گفته مى شود اين به خاطر آنست كه آيات الهى را بدست فراموشى سپرديد (و اين حالت انعكاس آن حالت است ).

در ايـنجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه ظاهر بعضى از آيات قرآن آنست كه همه مردم در قيامت بـيـنـا هـستند و به آنها گفته مى شود نامه اعمالتان را بخوانيد( اقرء كتابك... ) اسراء - 14) يـا ايـنكه گنهكاران آتش جهنم را با چشم خود ميبينند( و رأى المجرمون النار... ) كهف - 53) اين تعبيرات با نابينا بودن گروهى چگونه سازگار است؟

بـعـضـى از مـفـسـران بـزرگ گـفـتـه انـد وضـع آن جهان با اين جهان متفاوت است چه بسا افرادى نسبت به مشاهده بعضى از امور بينا هستند و از مشاهده بعضى ديگر نـابينا!، و به نقل مرحوم طبرسى از بعضى از مفسران انهم اعمى عن جهات الخير لا يهتدى لشى ء منها: (آنها در برابر آنچه خير و سعادت و نعمت است نابينا هستند و آنچه عذاب و شر و مايه حسرت و بدبختى است بينا ميباشند) چرا كه نظام آن جهان با نظام اين جهان متفاوت است.

ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه آنـهـا در پـاره اى از منازل و مواقف نابينا هستند و در پاره اى بينا مى شوند.

ضـمـنا منظور از فراموش شدن مجرمان در جهان ديگر اين نيست كه خداوند آنها را فراموش مـى كـند بلكه روشن است كه منظور معامله فراموشى با آنها كردن است، همانگونه كه در تعبيرات روزمره خود داريم كه اگر كسى به ديگرى بى اعتنائى كرد مى گويد: چرا ما را فراموش كردى؟

3 - اسراف در گناه

جـالب ايـنـكـه در آيـات فـوق ايـن مـجازاتهاى دردناك براى افرادى ذكر شده كه اسراف ميكنند و ايمان به آيات خدا نمى آورند.

تـعـبـيـر بـه (اسـراف ) در اينجا ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها نعمتهاى خداداد مـانـنـد چشم و گوش و عقل را در مسيرهاى غلط به كار انداختند و اسراف چيزى جز اين نيست كه انسان نعمت را بيهوده بر باد دهد.

و يـا اشـاره بـه ايـن اسـت كـه گـنـهـكـاران دو دسته اند، گروهى گناهان محدودى دارند و تـرسـى از خـدا در دل، يـعـنـى رابـطـه خـود را به كلى با پروردگار نبريده اند اگر فـرضـا ظـلم و سـتـمـى مـى كـنـد بـر يـتـيـم و بـيـنـوا روا نـمـى دارد و در عـيـن حال خود را مقصر ميشمرد و در پيشگاه خدا روسياه ميداند بدون شك چنين فردى گنهكار است و مـسـتـحـق مـجـازات امـا با كسى كه بيحساب گناه مى كند و هيچ قيد و شرطى براى گناه قائل نيست و گاهى به انجام گناه افتخار مى كند و يا گناه را كوچك مـى شـمـرد، فـرق بسيار دارد چرا كه دسته اول ممكن است سرانجام در مقام توبه و جبران برآيند اما آنها كه در گناه اسراف ميكنند، نه.

4 - (هبوط) چيست؟

(هبوط) در لغت به معنى پائين آمدن اجبارى است، مانند سقوط سنگ از بلندى، و هنگامى كه در مورد انسان به كار رود به معنى پائين رانده شدن به عنوان مجازات است.

بـا تـوجـه به اينكه آدم براى زندگى در روى زمين آفريده شده بود و بهشت نيز منطقه سـرسـبـز و پـر نـعـمـتـى از هـمـيـن جـهـان بـود، هـبـوط و نـزول آدم در ايـنـجا به معنى نزول مقامى است نه مكانى، يعنى خداوند مقام او را به خاطر ترك اولى تنزل داد و از آنهمه نعمتهاى بهشتى محروم ساخت و گرفتار رنجهاى اين جهان كرد.

قابل توجه اينكه مخاطب در اينجا به صورت تثنيه ذكر شد (اهبطا) يعنى شما هر دو هبوط كـنـيد، ممكن است منظور آدم و حوا بوده باشد، و اگر در بعضى ديگر از آيات قرآن اهبطوا به صورت جمع ذكر شده به خاطر آنست كه شيطان هم در اين خطاب شركت داشته چون او هم از بهشت بيرون رانده شد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه مخاطب، آدم و شيطان باشد، زيرا در جمله بعد از آن مى گويد (بعضكم لبعض عدو: (بعضى از شما دشمن بعضى ديگر خواهيد بود).

بـعـضـى از مـفـسـران نيز گفته اند منظور از جمله (بعضكم لبعض عدو) كه خطاب به صـورت جـمـع اسـت ايـن اسـت كـه مـيـان آدم و حـوا از يـكسو و شيطان از سوى ديگر عداوت برقرار شد، يا ميان آدم و فرزندانش از يكسو و شيطان و ذريه اش از سوى ديگر دشمنى برقرار شد.

ولى بـه هر حال مخاطب در جمله (اما ياتينكم منى هدى ) (هر گاه هدايت من به سراغ شما بـيـايـد) حـتما فرزندان آدم و حوا هستند، زيرا هدايت الهى مخصوص آنها است، اما شيطان و ذريه اش كه حساب خود را از برنامه هدايت الهى جدا كرده اند در اين خطاب مطرح نيستند.