تفسیر نمونه جلد ۱۳

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26659
دانلود: 1965


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26659 / دانلود: 1965
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 13

نویسنده:
فارسی

آيه (26) تا (29) و ترجمه

( و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحنه بل عباد مكرمون ) (26)( لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون ) (27)( يعلم ما بين أيديهم و ما خلفهم و لا يشفعون إلا لمن ارتضى و هم من خشيته مشفقون ) (28)( و من يقل منهم إنى إله من دونه فذلك نجزيه جهنم كذلك نجزى الظلمين ) (29)

ترجمه:

26 - آنـهـا گـفـتـنـد خداوند رحمان فرزندى براى خود برگزيده! منزه است (از اين عيب و نقص ) اينها (فرشتگان ) بندگان شايسته او هستند.

27 - كـه هـرگـز در سـخـن بـر او پـيـشـى نـمـى گـيـرنـد، و بـه فـرمـان او عمل مى كنند.

28 - او هـمـه اعـمـال امـروز و آيـنـده آنها را مى داند، و هم گذشته آنها را، و آنها جز براى كـسـى كـه خـدا از او خـشـنـود اسـت (و اجـازه شـفاعتش را داده ) شفاعت نمى كنند و از ترس او بيمناكند.

29 - و هـر كـس از آنـهـا بـگـويـد مـن معبود ديگرى جز خدا هستم كيفر او را جهنم مى دهيم، و اينگونه ستمگران را كيفر خواهيم داد.

تفسير:

فرشتگان بندگان شايسته و فرمانبردار

از آنجا كه در آخرين آيه بحث گذشته، سخن از پيامبران الهى و هـر گونه شرك (و ضمنا نفى فرزند بودن حضرت مسيح ) در ميان بود، آيات مورد بحث همه در مورد نفى فرزند بودن فرشتگان است.

تـوضـيـح ايـنـكـه: بـسـيـارى از مشركان عرب عقيده داشتند كه فرشتگان، فرزندان خدا هستند، و به همين دليل گاه آنها را پرستش ‍ مى كردند، قرآن صريحا در آيات فوق، اين عـقـيـده خـرافـى و بـى اسـاس را مـحـكـوم كـرده و بـطـلان آن را بـا دلائل مختلف بيان مى كند.

نخست مى گويد: (آنها گفتند: خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده است )( و قالوا اتخذ الرحمن ولدا ) .

اگـر مـنـظـورشـان فـرزند حقيقى باشد كه لازمه آن جسم بودن است، و اگر (تبنى ) (فـرزنـد خـوانـدگـى ) كـه در مـيـان عـرب مـعـمـول بـوده اسـت بـاشـد، آن نـيـز دليـل بـر ضـعـف و احـتياج است، و از همه اينها گذشته اصولا كسى نياز به فرزند دارد كـه فـانـى مـى شـود، بـراى بـقـاء نـسـل و كـيان و آثار او بايد فرزندش حيات او را در درازمـدت ادامه دهد، يا براى عدم احساس تنهائى و انس گرفتن يا كسب قدرت است، اما يك وجود ازلى و ابدى و غير جسمانى و از هر نظر بى نياز، فرزند در مورد او معنى ندارد.

لذا بلافاصله مى فرمايد: (منزه و پاك است او از اين عيب و نقص ) (سبحانه ).

سـپـس اوصـاف فـرشـتـگـان را در شـش قـسـمـت بـيـان مـى كـنـد كـه مـجـمـوعـا دليل روشنى است بر نفى فرزند بودن آنها:

1 - (آنها بندگان خدا هستند)( بل عباد ) .

2 - (بندگانى شايسته و گرامى داشته )( مكرمون ) .

آنـهـا هـمـچون بندگان گريزپا نيستند كه تحت فشار مولى، تن به خدمت مى دهند بلكه بـنـدگـانـى هـسـتند، از هر نظر شايسته كه راه و رسم عبوديت را خوب مى دانند، و به آن افتخار مى كنند، خدا نيز آنها را به خاطر اخلاصشان در عبوديت

گرامى داشته و مواهب خويش را به آنها افزايش داده است.

3 - آنـها آنقدر مؤ دب و تسليم و سر بر فرمان خدا هستند كه (هرگز در سخن گفتن بر او پيشى نمى گيرند)( لا يسبقونه بالقول ) .

4 - و از نظر عمل نيز (آنها تنها فرمان او را اجرا مى كنند)( و هم بامره يعملون ) .

آيا اين صفات، صفات فرزندان است يا صفات بندگان؟!

سـپـس بـه احـاطـه عـلمـى پـروردگـار نسبت به آنها اشاره كرده مى فرمايد: (خداوند هم اعـمال امروز و آينده آنها را مى داند، و هم اعمال گذشته را، هم از دنياى آنها آگاه است و هم از آخرتشان، هم قبل از وجودشان و هم بعد از وجودشان )( يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ) .

مـسـلمـا فـرشـتـگان از اين موضوع آگاهند كه خدا يك چنين احاطه علمى به آنها دارد، و همين عـرفـان، سـبـب مـى شود كه آنها نه سخنى قبل از او بگويند و نه از فرمانش سرپيچى كـنـنـد و بـه ايـن تـرتـيـب ايـن جـمـله مـى تـوانـد در حـكـم تعليل براى آيه سابق بوده باشد.

5 - بـدون شـك آنـهـا كـه بـندگان گرامى و شايسته خدا هستند براى نيازمندان شفاعت مى كنند ولى بايد توجه داشت هرگز براى كسى شفاعت نمى كنند مگر اينكه بدانند خدا از او خشنود است و اجازه شفاعت او را داده است( و لا يشفعون الا لمن ارتضى ) .

مـسـلمـا خـشـنـودى خـداونـد و اجـازه شـفـاعـت دادن او، بـى دليل نمى تواند باشد حـتـمـا بـه خاطر ايمان راستين و يا اعمالى است كه پيوند انسان را با خدا محفوظ مى دارد، بـه تـعـبـيـر ديـگـر انـسـان مـمـكـن اسـت آلوده گـنـاه شـود ولى اگـر رابطه خويش را با پـروردگـار و اوليـاى الهـى بـه كـلى قـطـع نـكـنـد امـيـد شفاعت در باره او هست. اما اگر پـيـونـدش را از نـظر خط فكرى و عقيدتى به كلى بريد، و يا از نظر عملى آنقدر آلوده بـود كـه ليـاقـت شـفـاعـت را از دسـت داد، در ايـن مـوقـع، هـيـچ پـيـامـبـر مرسل يا فرشته مقربى شفاعت او نخواهد كرد.

ايـن همان مطلبى است كه در بحث فلسفه شفاعت ضمن بحثهاى گذشته آوره ايم كه شفاعت يـك مـكـتـب انـسـانـسـاز اسـت و وسـيـله اى اسـت بـراى بـازگرداندن آلودگان از نيمه راه و جلوگيرى از ياس و نوميدى كه خود عاملى است براى غرق شدن در انحراف و گناه، ايمان به اين گونه شفاعت، سبب مى شود كه افراد گنهكار رابطه خويش را با خدا و پيامبران و امامان قطع نكنند، همه پلها را پشت سر خود ويران ننمايند، و خط بازگشت را حفظ كنند.

ضـمـنـا اين جمله پاسخى است به آنها كه مى گفتند: ما فرشتگان را عبادت مى كنيم تا در پـيـشگاه خدا براى ما شفاعت كنند، قرآن مى گويد آنها از پيش خود هيچ كارى نمى توانند بكنند و هر چه مى خواهيد بايد مستقيما از خدا بخواهيد حتى اجازه شفاعت شفيعان را.

6 - بـه خـاطـر همين معرفت و آگاهى است كه آنها تنها از او مى ترسند و تنها ترس او را به دل راه مى دهند( و هم من خشيته مشفقون ) .

آنها از اين نمى ترسند كه گناهى انجام داده باشند، بلكه از كوتاهى در عبادت يا ترك اولى بيمناكند.

جالب اينكه (خشيت ) از نظر ريشه لغت به معنى هر گونه ترس نيست،

بلكه ترسى است كه تواءم با تعظيم و احترام باشد.

مـشـفـق از مـاده اشـفـاق بـه مـعـنـى تـوجـهـى اسـت كـه آمـيـخـتـه بـا تـرس بـاشـد (چـون در اصل از ماده شفق گرفته شده كه روشنى آميخته با تاريكى است ).

بنابراين ترس آنها از خداوند، همچون ترس انسان از يك حادثه وحشتناك نيست، و همچنين اشـفـاق آنـهـا همچون بيم انسان از يك موجود خطرناك نمى باشد بلكه ترس و اشفاقشان آمـيـزه اى اسـت از احـتـرام، عـنـايـت و تـوجـه، مـعـرفـت و احـسـاس مسئوليت. روشن است كه فـرشـتـگان با اين صفات برجسته و ممتاز و مقام عبوديت خالص هرگز دعوى خدائى نمى كـنـند، اما اگر فرضا (كسى از آنها بگويد من معبودى جز خدا هستم ما كيفر او را جهنم مى دهـيـم، آرى ايـن چـنـيـن ظـالمـان را كـيـفـر خـواهـيـم داد)( و مـن يقل منهم انى اله من دونه فذلك نجزيه جهنم كذلك نجزى الظالمين ) .

در حـقـيـقـت دعوى الوهيت يك مصداق روشن ظلم بر خويشتن و بر جامعه است و در قانون كلى( كذلك نجزى الظالمين ) درج است.

آيه (30) تا (33) و ترجمه

( أ و لم يـر الذيـن كـفـروا أن السـمـوت و الا رض كـانـتـا رتـقـا ففتقنهما و جعلنا من الماء كل شى ء حى أفلا يؤ منون ) (30)( و جعلنا فى الا رض روسى أن تميد بهم و جعلنا فيها فجاجا سبلا لعلهم يهتدون ) (31)( و جعلنا السماء سقفا محفوظا و هم عن أيتها معرضون ) (32)( و هـو الذى خـلق اليـل و النـهـار و الشـمـس و القـمـر كل فى فلك يسبحون ) (33)

ترجمه:

30 - آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از يكديگر باز كرديم؟، و هر چيز زنده اى را از آب قرار داديم، آيا ايمان نمى آورند!

31 - و در زمـيـن كوه هاى ثابت و پابرجائى قرار داديم تا آنها در آرامش باشند، و در آن درهها و راههائى قرار داديم تا هدايت شوند.

32 - و آسمان را سقف محفوظى قرار داديم، ولى آنها از آيات آن رويگردانند.

33 - او كـسـى اسـت كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد كه هر يك از آنها در مدارى در حركتند.

تفسير:

باز هم نشانه هاى خدا در جهان هستى

در تـعـقـيـب بـحثهاى گذشته پيرامون عقائد خرافى مشركان و دلائلى كه بر توحيد ذكر شـد، در آيـات مـورد بـحـث، يـك سلسله از نشانه هاى خداوند در نظام عالم هستى و تدبير منظم آن بيان گرديده، و تاكيدى است بر آن بحثها.

نـخـسـت مـى گويد: (آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين پيوسته بودند و ما آنها را باز كرديم )؟!( او لم ير الذين كفروا ان السماوات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما ) .

(و هـر مـوجـود زنـده اى را از آب آفـريـديـم )؟( و جـعـلنـا مـن المـاء كل شى ء حى ) .

(آيا با مشاهده اين آيات و نشانه هاى، باز هم ايمان نمى آورند)( ا فلا يؤمنون ) .

در ايـنـكـه مـنـظـور از (رتـق ) و (فـتق ) (پيوستگى و جدائى ) كه در اينجا در مورد آسـمـانها و زمين گفته شده است چيست؟ مفسران سخنان بسيار گفته اند كه از ميان آنها سه تـفـسير، نزديكتر به نظر مى رسد و چنانكه خواهيم گفت هر سه تفسير ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد.

1 - بـه هـم پـيـوستگى آسمان و زمين اشاره به آغاز خلقت است كه طبق نظرات دانشمندان، مـجـمـوعـه ايـن جـهـان بـه صـورت تـوده واحـد عـظـيمى از بخار سوزان بود كه بر اثر انفجارات درونى و حركت، تدريجا تجزيه شد و كواكب و ستاره ها از جمله منظومه شمسى و كره زمين به وجود آمد و باز هم جهان در حال گسترش است.

2 - منظور از پيوستگى، يكنواخت بودن مواد جهان است به طورى كه

همه در هم فرو رفته بود و به صورت ماده واحدى خودنمائى مى كرد، اما با گذشت زمان، مواد از هم جدا شدند، و تركيبات جديدى پيدا كردند، و انواع مختلف گياهان و حيوانات و موجودات ديگر، در آسمان و زمين ظاهر شدند، موجوداتى كه هر يك نظام مخصوص و آثار و خـواص ويـژه اى دارد، و هـر كـدام نـشـانـه اى اسـت از عظمت پروردگار و علم و قدرت بى پايانش.

3 - مـنـظـور از بـه هم پيوستگى آسمان اين است كه در آغاز بارانى نمى باريد و به هم پـيـوسـتگى زمين اين است كه در آن زمان گياهى نمى روئيد، اما خدا اين هر دو را گشود، از آسـمـان بـاران نـازل كـرد و از زمـيـن انـواع گـيـاهـان را رويـانـيد. روايات متعددى از طرق اهل بيت (عليهمالسلام ) به معنى اخير اشاره مى كند، و بعضى از آنها اشاره اى به تفسير اول دارد. بـدون شـك، تـفـسـيـر اخـيـر چـيـزى اسـت كـه بـا چـشـم قـابـل رؤ يت است كه چگونه از آسمان باران نازل مى شود، و زمينها شكافته مى شوند و گـيـاهـان مـى رويـنـد، و بـا جـمـله (او لم ير الذين كفروا) (آيا كسانى كه كافر شدند نـديـدنـد...) كـامـلا سـازگـار اسـت، و بـا جـمـله (و جـعـلنـا مـن المـاء كل شى ء حى ) نيز هماهنگى كامل دارد.

ولى تـفـسير اول و دوم نيز با معنى وسيع اين جمله ها، مخالف نيست، چرا كه رؤ يت گاهى بـه مـعنى علم مى آيد، درست است كه اين علم و آگاهى براى همه نيست تنها دانشمندانند كه مـى تـوانـنـد در بـاره گـذشـتـه زمـيـن و آسمان و به هم پيوستگى آنها و سپس ‍ جدائيشان آگـاهـيـهـائى پيدا كنند، ولى ميدانيم قرآن كتاب يك قرن و يك عصر نيست، بلكه راهنما و راهـگـشـاى انـسـانـهـا در تـمـامـى قـرون و اعـصـار اسـت. بـه هـمـيـن دليل آنچنان محتواى عميقى دارد كه براى هر گروه و هر عصر،

قابل استفاده است، روى اين حساب ما معتقديم، هيچ مانعى ندارد كه آيه فوق داراى هر سه تـفـسـيـر بـاشـد كـه هـر كـدام در جـاى خـود، صـحـيـح و كامل است، و بارها گفته ايم استعمال لفظ در بيش از يك معنى نه تنها ايراد ندارد بلكه گـاهـى دليـل كـمـال فـصـاحـت است، و اينكه در روايات مى خوانيم: (قرآن داراى بطون مختلفى است ) نيز ممكن است اشاره به همين معنى باشد.

و امـا در مـورد پـيـدايـش هـمـه مـوجـودات زنـده از آب كـه در ذيل آيه فوق به آن اشاره شده دو تفسير مشهور است:

1 - حـيـات هـمـه موجودات زنده - اعم از گياهان و حيوانات - به آب بستگى دارد، همين آبى كـه بـالاخـره مـبـدء آن بـارانـى اسـت كـه از آسـمـان نازل شده.

ديـگـر ايـنكه (ماء) در اينجا اشاره به آب نطفه است كه موجودات زنده معمولا از آن به وجود مى آيند.

جالب اينكه دانشمندان امروز معتقدند كه نخستين جوانه حيات در اعماق درياها پيدا شده است، بـه هـمين دليل آغاز حيات و زندگى را از آب مى دانند، و اگر قرآن آفرينش انسان را از خـاك مـى شـمـرد، نـبـايـد فـرامـوش كـنـيـم مـنـظـور از خـاك هـمـان طـيـن (گل ) است كه تركيبى است از آب و خاك.

ايـن مـوضـوع نـيـز قـابـل تـوجـه است كه طبق تحقيقات دانشمندان قسمت عمده بدن انسان و بسيارى از حيوانات را آب تشكيل مى دهد (در حدود هفتاد درصد!). و اينكه بعضى ايراد كرده انـد كـه آفـريـنـش فـرشـتـگـان و جـن بـا ايـنكه موجودات زنده اى هستند مسلما از آب نيست، پاسخش روشن است، زيرا هدف موجودات زنده اى است كه براى ما محسوس است.

در حـديـثـى مـى خـوانـيـم كه: شخصى از امام صادق (عليها‌السلام ) پرسيد: آب چه طعمى دارد؟ امـام نـخـسـت فـرمـود: سـل تـفـقـهـا و لا تـسـئل تـعـنـتـا: (به منظور ياد گرفتن سؤ ال كن نه به منظور بهانه جوئى!) سپس اضافه فرمود: طعم الماء طعم الحـيـاة! قـال الله سـبـحـانـه و جـعـلنـا مـن المـاء كـل شـى ء حى: (طعم آب، طعم حيات و زندگى است! خداوند مى گويد: ما هر موجود زنده اى را از آب آفريديم ).

مـخـصـوصـا هـنـگـامـى كه انسان در تابستان پس از يك تشنگى طولانى و ممتد در آن هواى سـوزان بـه آب گـوارائى مـى رسـد، مـوقـعى كه نخستين جرعه هاى آب را فرو مى برد، احساس مى كند كه روح و جان به كالبدش دميده مى شود، در واقع امام مى خواهد ارتباط و پيوستگى زندگى و آب را با اين تعبير زيبا مشخص كند.

آيـه بـعـد اشـاره بـه قـسـمـت ديـگـرى از نـشانه هاى توحيد و نعمتهاى بزرگش كرده مى گـويـد: (مـا در زمـيـن كـوه هاى ثابت و مستقرى ايجاد كرديم تا انسانها را نلرزاند)( و جـعـلنـا فـى الارض رواسى ان تميد بهم ) . در گذشته نيز گفته ايم كوهها همچون زرهى كـرهاى زمين را در بر گرفته اند و اين سبب مى شود كه از لرزشهاى شديد زمين كه بر اثر فشار گازهاى درونى است تا حد زيادى جلوگيرى كند.

بـعـلاوه هـمـيـن وضـع كـوهـهـا، حـركـات پـوسـتـه زمـيـن را در مقابل جزر و مد ناشى از ماه به حداقل مى رساند.

از سـوى ديـگـر اگـر كـوهـهـا نـبـودنـد سطح زمين همواره در معرض تندبادها قرار داشت و آرامشى در آن ديده نمى شد، همانگونه كه در كويرها و بيابانهاى خشك و سوزان چنين است.

سـپـس بـه نـعـمـت ديـگرى كه آن هم از نشانه هاى عظمت او است اشاره كرده مى گويد ما در لابـلاى ايـن كوه هاى عظيم، درهها و راههائى قرار داديم، تا آنها هدايت شوند و به مقصد برسند( و جعلنا فيها فجاجا سبلا لعلهم يهتدون ) .

بـراسـتـى اگـر ايـن درهـهـا و شـكـافـهـا نـبـودنـد، سـلسـله هـاى جـبـال عظيم موجود در زمين مناطق مختلف را آنچنان از هم جدا مى كردند كه پيوندشان از زمين بـه كـلى گـسـسته مى شد، و اين نشان مى دهد كه همه اين پديده ها طبق برنامه و حسابى است.

و از آنـجـا كـه آرامش زمين به تنهائى براى آرامش زندگى انسان كافى نيست بلكه بايد از طـرف بـالا نـيـز ايـمـنـى داشته باشد در آيه بعد اضافه مى كند: (ما آسمان را سقف مـحـفـوظى قرار داديم ولى آنها از آيات و نشانه هاى توحيد كه در اين آسمان پهناور است رويـگـردانـند)( و جعلنا السماء سقفا محفوظا و هم عن آياتها معرضون ) . منظور از آسمان در اينجا - همانگونه كه سابقا هم گفته ايم - جوى است كه گرداگرد زمين را گرفته، و ضـخامت آن صدها كيلومتر طبق تحقيقات دانشمندان مى باشد، اين قشر ظاهرا لطيف كه از هوا و گـازهـا تـشـكيل شده به قدرى محكم و پرمقاومت است كه هر موجود مزاحمى از بيرون به سوى زمين بيايد نابود مى شود، و كره زمين را در برابر بمباران شبانه روزى سنگهاى شهاب كه از هر گلوله اى خطرناكترند حفظ مى كند.

بعلاوه اشعه آفتاب كه داراى قسمتهاى مرگبارى است به وسيله آن تصفيه مى شود، و از نـفـوذ اشـعـه كـشـنده كيهانى كه از بيرون جو، به سوى زمين سرازير است جلوگيرى مى كند.

آرى اين آسمان سقف بسيار محكم و پايدارى است كه خدا آن را از انهدام حفظ كرده است.

و در آخرين آيه مورد بحث به آفرينش شب و روز و خورشيد و ماه پرداخته مى گويد: (او اسـت كـه شـب و روز و خـورشـيـد و مـاه را آفـريـد)( و هـو الذى خـلق الليل و النهار و الشمس و القمر ) .

(و هر كدام از اينها در مدارى در حركتند) (كل فى فلك يسبحون ). نكته ها:

تـفـسـيـر كـل فـى فلك يسبحون - مفسران در تفسير اين جمله بيانات گوناگون دارند، اما آنـچـه بـا تـحـقـيـقـات مـسـلم دانـشـمندان فلكى سازگار است، اين است كه منظور از حركت خـورشـيـد در آيـه فـوق يـا حركت دورانى به دور خويش است، و يا حركتى است كه همراه منظومه شمسى دارد.

ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه كـلمـه كـل مـمـكـن اسـت اشاره به ماه و خورشيد و همچنين ستارگان باشد كه از كلمه ليل (شب ) استفاده مى شود.

بـعـضـى از مفسران بزرگ نيز احتمال داده اند كه اشاره به (شب ) و (روز) و (ماه ) و (خـورشـيـد) (هـر چـهـار) بـاشـد، زيـرا شب كه همان سايه مخروطى زمين است نيز بـراى خـود مـدارى دارد، اگـر كـسـى در بيرون كره زمين از دور به آن نگاه كند اين سايه تـاريـك مـخروطى را در گرد زمين دائما در حركت مى بيند و همچنين نور آفتاب كه به زمين مى تابد و روز را تشكيل مى دهد همانند استوانهاى اسـت كـه در گـرد ايـن كـره دائما نقل مكان مى كند، بنابراين شب و روز نيز هر كدام براى خود مسير و مكانى دارند.

اين احتمال را نيز داده اند كه منظور از حركت خورشيد حركت آن در احساس ما باشد زيرا به نظر بينندگان زمينى خورشيد و ماه هر دو در گردشند.

2 - آسمان سقف محكمى است - قبلا هم گفته ايم كه (سماء) (آسمان ) در قرآن به معانى مختلفى آمده است گاهى به معنى جو زمين يعنى قشر ضخيمى از هوا كه دورادور كره خاك را فـرا گـرفـتـه اسـت آمده، همانند آيه فوق، در اينجا بد نيست توضيح بيشترى در باره استحكام اين سقف عظيم از زبان دانشمندان علوم طبيعى بشنويم:

(فـرانـك آلن ) اسـتـاد فـيـزيـك زيـستى چنين مى نويسد (جوى كه از گازهاى نگهبان زنـدگـى بـر سـطـح زمـيـن تـشـكيل شده آن اندازه ضخامت (و غلظت ) دارد كه بتواند همچون زرهـى زمـين را از شر مجموعه مرگبار بيست ميليون سنگهاى آسمانى در روز كه با سرعت در حدود 50 كيلومتر در ثانيه به آن برخورد مى كنند در امان نگهدارد.

جو زمين علاوه بر كارهاى ديگرى كه دارد درجه حرارت را بر سطح زمين در حدود شايسته بـراى زنـدگى نگاه مى دارد، و نيز ذخيره بسيار لازم آب و بخار آب را از اقيانوسها به خـشـكـيـهـا انـتـقـال مـى دهـد كـه اگـر چـنين نبود همه قاره ها به صورت كويرهاى خشك غير قـابـل زيـسـتـى در مـى آمد، به اين ترتيب بايد گفت كه اقيانوسها و جو زمين عنوان چرخ لنگرى براى زمين دارند.

وزن بـعـضـى از ايـن شهابها كه به سوى زمين سرازير مى شود به اندازه يك هزارم يك گـرم اسـت ولى نـيـروى آن بـر اثـر آن سـرعـت فـوق العـاده معادل نيروى ذرات اتمى است كه بمب مخرب را تشكيل مى دهد! و حجم آن شهابها احيانا بيشتر از حجم يك دانه شن نيست!

در هـر روز مـيـليـونـهـا از ايـن شـهابها پيش از رسيدن به سطح زمين مى سوزند و يا به بـخـار تبديل مى شوند، ولى احيانا حجم و سنگينى بعضى شهابها بقدرى زياد است كه از قشر گازى گذشته و به سطح زمين اصابت مى كند.

از جـمـله شـهـابـهائى كه از چنگال غلاف گازى نامبرده عبور كرده و به زمين رسيد شهاب عظيم و معروف (سيبرى ) است كه در سال 1908 ميلادى به زمين اصابت كرد و قطر آن طورى بود كه حدود 40 كيلومتر زمين را اشغال كرد و باعث تلفات زيادى شد!

و ديـگـر شـهابى است كه در (اريزونا) آمريكا فرود آمد كه به قطر 1 كيلومتر و عمق 200 مـتـر بـود و در هـنـگـام سـقوط آن شكاف عميقى در زمين ايجاد شد و بر اثر انفجار آن شـهـابـهـاى كـوچـك بـسـيـارى كـه مـسـاحـت نـسـبـتـا زيـادى از زمـيـن را اشغال مى كرد توليد گرديد.

(كرسى موريسن ) مى نويسد اگر هواى محيط زمين اندكى از آنچه هست رقيق تر مى بود اجـرام سـمـاوى، و شـهابهاى ثاقب كه هر روز به مقدار چند ميليون عدد به آن اصابت مى كـنـنـد و در همان فضاى خارج منفجر و نابود مى شوند، دائما به سطح زمين مى رسيدند و هر گوشه آن را مورد اصابت قرار مى دادند.

ايـن اجـرام فـلكـى بـه سـرعـتـى در ثـانـيـه از 6 تـا چـهـل مـيـل حـركـت مى كنند! و به هر چيز برخورد كنند ايجاد انفجار و حريق مى نمايند اگر سرعت و حركت اين اجرام كمتر از آنچه هست مى بود مثلا به اندازه سرعت يك گلوله بود همه آنـهـا به سطح زمين مى ريختند و نتيجه خرابكارى آنها معلوم بود از جمله اگر خود انسان در مـسـيـر كوچكترين قطعه اين اجرام سماوى واقع مى شد شدت حرارت آنها كه به سرعت نود برابر سرعت گلوله حركت مى كنند او را تكه پاره و متلاشى مى ساخت!

غلظت هوائى محيط زمين به اندازه اى است كه اشعه كيهانى را تا ميزانى كه براى رشد و نمو نباتات لازم است به طرف زمين عبور مى دهد، كليه جرثومه هاى مضر را در همان فضا معدوم مى سازد، و ويتامينهاى مفيد را ايجاد مى نمايد).

آيه (34) و (35) و ترجمه

( و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد أ فإين مت فهم الخلدون ) (34)( كل نفس ذائقة الموت و نبلوكم بالشر و الخير فتنة و إلينا ترجعون ) (35)

ترجمه:

34 - مـا بـراى هيچ انسانى قبل از تو زندگى جاويدان قرار نداديم (وانگهى آيا آنها كه انتظار مرگ تو را مى كشند) اگر تو بميرى آنها زندگى جاويدان دارند؟!

35 - هـر انـسـانى طعم مرگ را مى چشد، و ما شما را با بديها و نيكيها آزمايش مى كنيم، و سرانجام به سوى ما باز مى گرديد.

تفسير:

همه مى ميرند!

در قـسـمـتـى از آيـات گـذشته خوانديم كه مشركان براى ترديد در نبوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـه مـسـاله انـسـان بـودن او مـتـوسل مى شدند و معتقد بودند كه پيامبر حتما بايد فرشته باشد و خالى از هر گونه عوارض بشرى.

آيات مورد بحث اشاره اى به بعضى ديگر از ايرادات آنها است: گاه آنها مى گفتند سر و صدائى كه پيامبر - و به گفته آنها اين شاعر - به راه انداخته دوامى نـدارد و با مرگش همه چيز پايان مى يابد چنانكه در آيه 30 سوره طور مى خوانيم( ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون ) :

و گـاه چـنـين مى پنداشتند كه چون اين مرد معتقد است خاتم پيامبران است بايد هرگز نمى رد تـا حـافـظ آئين خويش باشد، بنابراين مرگ او در آينده دليلى خواهد بود بر بطلان ادعاى او! قرآن در نخستين آيات فوق در جمله كوتاهى به آنها پاسخ مى دهد و مى گويد: (مـا بـراى هـيچ بشرى قبل از تو زندگى جاويدان قرار نداديم )( و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد ) .

اين قانون تغييرناپذير آفرينش است كه هيچكس زندگى جاويدان ندارد. وانگهى اينها كه از مـرگ تـو هـم اكـنـون شـادى مـى كـنـنـد اگر تو بميرى مگر خودشان زندگى جاويدان دارند؟!( ا فان مت فهم الخالدون ) .

شـايـد نـيـاز بـه تـوضـيـح نـداشته باشد كه بقاى شريعت و دين و آئين نياز به بقاى آورنده آن ندارد، آئين ابراهيم (عليها‌السلام ) و موسى (عليها‌السلام ) و عيسى (عليها‌السلام ) هر چند جاويدان نبودند ولى قرنها بعد از وفات اين پيامبران بزرگ (و در مورد حضرت مسيح بعد از صعود او به آسمان ) باقى ماندند.

بنابراين جاودانگى مذهب نياز به پاسدارى دائمى پيامبر ندارد، ممكن است جانشينان او خط او را ادامه دهند.

و امـا اينكه آنها خيال مى كنند با درگذشت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) همه چيز پـايـان مـى يابد در حقيقت كور خوانده اند، زيرا اين سخن در مورد مسائلى صحيح است كه قائم به شخص باشد، اسلام نه قائم به شخص پيامبر بود، و نه اصحاب و يارانش ‍ آئينى بود زنده و پويا كه بر اساس حركت درونيش پيش مى رود، و مرزهاى زمان و مكان را مى شكافد و به سير خود ادامه مى دهد.

سـپـس قـانـون كلى مرگ را در باره همه نفوس، بدون استثناء چنين بازگو مى كند: (هر انسانى طعم مرگ را مى چشد)( كل نفس ذائقة الموت ) .

لازم بـه يـادآورى است كه واژه (نفس ) در قرآن مجيد در معانى مختلفى به كار رفته، نخستين معنى نفس (ذات ) يا خويشتن خويش است، اين معنى وسيعى است كه حتى بر ذات پاك خداوند اطلاق مى شود، چنانكه مى خوانيم( كتب على نفسه الرحمة ) خداوند رحمت را بر خويش لازم كرده است (انعام آيه 12).

سـپـس ايـن كـلمـه در انـسـان يـعـنـى مـجـمـوعـه جـسـم و روح او بـه كار رفته است مانند:( من قـتـل نـفـسـا بـغـيـر نـفـس او فـسـاد فـى الارض فـكـانـمـا قتل الناس جميعا ) : (كسى كه انسانى را بدون اينكه قتلى انجام دهد يا فساد در زمين كرده باشد بكشد گوئى همه انسانها را كشته است ) (مائده آيه 32).

و گـاهـى در خـصـوص روح انـسـان اسـتعمال شده مانند( اخرجوا انفسكم ) : (فرشتگان قبض ارواح مى گويند: روح خود را خارج كنيد) (انعام آيه 93).

پـيـدا اسـت كـه منظور از (نفس ) در آيات مورد بحث همان معنى دوم است بنابراين منظور بـيان قانون كلى مرگ در باره انسانها است، و به اين ترتيب جاى ايرادى در آيه باقى نـمـى مـانـد كه تعبير به نفس شامل خداوند يا فرشتگان هم مى شود چگونه بايد آيه را تخصيص زد و اينها را خارج كرد.

بـعـد از ذكـر قانون عمومى مرگ اين سؤ ال مطرح مى شود كه هدف از اين حيات ناپايدار چيست و چه فايده اى دارد؟

قـرآن در دنـبـاله هـمـيـن سخن مى گويد: (ما شما را با بديها و نيكيها امتحان مى كنيم، و سرانجام به سوى ما باز مى گرديد)( و نبلوكم بالشر و الخير فتنة و الينا ترجعون ) .

جايگاه اصلى شما اين جهان نيست بلكه جاى ديگر است شما تنها بـراى دادن امـتـحـانـى در ايـنـجـا مـى آئيـد و پـس از پـايـان امـتـحـان و كـسـب تكامل لازم به جايگاه اصلى خود كه سراى آخرت است خواهيد رفت.

قـابـل تـوجـه ايـنكه در ميان مواد امتحانى (شر) مقدم بر (خير) ذكر شده و بايد هم چـنـيـن بـاشـد، زيـرا آزمـايش الهى هر چند گاهى با نعمت است و گاهى با بلا، ولى مسلما آزمايش بوسيله بلاها سختتر و مشكلتر است.

ذكـر ايـن نـكـتـه نيز لازم است كه شر در اينجا به معنى شر مطلق نيست، زيرا فرض اين است شرى كه وسيله آزمايش و تكامل مى باشد، بنابراين منظور شر نسبى است، و اصولا در مجموع عالم هستى با بينش صحيح توحيدى شر مطلق وجود ندارد! (دقت كنيد).

لذا در حـديـثـى از امـيـر مؤ منان على (عليها‌السلام ) چنين مى خوانيم كه امام بيمار شده بود جـمـعى از برادران (و ياران ) به عيادتش ‍ آمدند عرض كردند كيف نجدك يا امير المؤ منين؟ قال بالشر: (حالتان چطور است اى امير مؤ منان؟ فرمود: شر است )!!

(قـالوا مـا هـذا كـلام مـثـلك: (گـفـتـنـد: ايـن سـخـن شـايـسـتـه مثل شما نيست ).

امـام فـرمـود: (ان الله تـعالى يقول و نبلوكم بالشر و الخير فتنه فالخير الصحة و الغـنـا و الشـر المـرض و الفـقـر): (خـداوند متعال مى گويد ما شما را با (شر) و (خـير) آزمايش مى كنيم، خير تندرستى است و بى نيازى و شر بيمارى و فقر است ) (و اين تعبيرى است كه من از قرآن مجيد انتخاب كرده ام ).

در ايـنـجـا سؤ ال مهمى باقى مى ماند كه خداوند چرا بندگان را آزمايش مى كند، و اصولا آزمـايـش در مـورد خـداونـد چـه مـفـهـومـى دارد؟! پـاسـخ ايـن سـؤ ال را در جـلد اول تـفـسـيـر نـمـونـه ذيـل آيه 155 سوره بقره آوره ايم كه آزمايش در مورد خداوند به معنى پرورش ‍ دادن است (شرح كامل اين موضوع را در آنجا مطالعه فرمائيد).