تفسیر نمونه جلد ۱۳

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26648
دانلود: 1960


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26648 / دانلود: 1960
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 13

نویسنده:
فارسی

آيه (51) تا (58) و ترجمه

( و لقد أتينا إبرهيم رشده من قبل و كنا به علمين ) (51)( إ ذ قال لا بيه و قومه ما هذه التماثيل التى أنتم لها عكفون ) (52)( قالوا وجدنا أبأنا لها عبدين ) (53)( قال لقد كنتم أنتم و أباؤ كم فى ضلل مبين ) (54)( قالوا أ جئتنا بالحق أم أنت من اللعبين ) (55)( قال بل ربكم رب السموت و الا رض الذى فطرهن و إنا على ذلكم من الشهدين ) (56)( و تالله لا كيدن أصنمكم بعد أن تولوا مدبرين ) (57)( فجعلهم جذذا إلا كبيرا لهم لعلهم إليه يرجعُونَ ) (58)

ترجمه:

51 - ما وسيله رشد ابراهيم را از قبل به او داديم، و از (شايستگى ) او آگاه بوديم.

52 - آن هـنـگـام كـه بـه پـدرش (آزر) و قـوم او گـفـت اين مجسمه هاى بيروحى را كه شما همواره پرستش ميكنيد چيست؟

53 - گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت ميكنند!

54 - گفت: مسلما شما و هم پدرانتان در گمراهى آشكارى بودهايد. 55 - گفتند: تو مطلب حقى براى ما آوردهاى يا شوخى ميكنى؟!

56 - گـفـت: (كـامـلا حق آوردهام ) پروردگار شما همان پروردگار آسمانها و زمين است كه آنها را ايجاد كرده و من از گواهان اين موضوعم.

57 - و بخدا سوگند نقشهاى براى نابودى بتهايتان در غياب شما طرح مى كنم.

58 - سـرانـجام (با استفاده از يك فرصت مناسب ) همه آنها - جز بت بزرگشان را - قطعه قطعه كرد، تا به سراغ او بيايند (و او حقايق را بازگو كند).

تفسير:

ابراهيم نقشه نابودى بتها را ميكشد.

گـفـتـيـم در ايـن سـوره هـمـانگونه كه از نامش پيدا است فرازهاى بسيارى از حالات انبياء (شـانـزده پـيـامـبـر) آمـده اسـت، در آيـات گـذشـتـه اشـاره كـوتـاهـى بـه رسالت موسى (عليها‌السلام ) و هارون (عليها‌السلام ) شده بود، و در آيات مورد بحث و قسمتى از آيات آيـنـده بـخـش مـهـمـى از زنـدگـى و مـبارزات ابراهيم (عليها‌السلام ) با بتپرستان انعكاس يـافـتـه، نـخـسـت مـيـفـرمـايـد: (مـا وسـيـله رشـد و هـدايـت را از قبل در اختيار ابراهيم گذارديم، و به شايستگى او آگاه بوديم ) (و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين ).

(رشـد) در اصـل بـه معنى راه يافتن به مقصد است و در اينجا ممكن است اشاره به حقيقت تـوحـيـد بـاشد كه ابراهيم از سنين كودكى از آن آگاه شده بود، و ممكن است اشاره به هر گونه خير و صلاح به معنى وسيع كلمه بوده باشد.

تعبير به (من قبل ) اشاره به قبل از موسى و هارون است.

جـمـله (كـنـا بـه عـالمين ) اشاره به شايستگيهاى ابراهيم براى كسب اين مواهب است، در حقيقت خدا هيچ موهبتى را به كسى بدون دليل نمى دهد، اين شايستگيهاست كه آمادگى براى پذيرش مواهب الهى است، هر چند مقام نبوت يك مقام موهبتى است.

سپس به يكى از مهمترين برنامه هاى ابراهيم (عليها‌السلام ) اشاره كرده، مى گويد: اين رشـد و رشـادت ابراهيم آنگاه ظاهر شد كه به پدرش (اشاره به عمويش آزر است، زيرا عـرب گـاه بـه عـمـو اب مـى گـويـد) و قـوم او گـفـت: ايـن تـمـثـالهـائى را كـه شـمـا دل بـه آن بـسـتـهـايد، و شب و روز گرد آن ميچرخيد و دست از آن بر نمى داريد چيست؟( اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون ) .

(ابـراهـيـم ) بـا ايـن تـعبير بتهائى را كه در نظر آنها فوق العاده عظمت داشت شديدا تحقير كرد. اولا: با تعبير (ما هذه ) (اينها چيست؟)

ثـانـيـا: بـا تـعـبـيـر بـه (تـمـاثـيـل ) زيـرا (تـمـاثـيـل ) جـمـع تـمـثال به معنى عكس يا مجسمه بى روح است (تاريخچه بتپرستى مى گويد: اين مجسمه ها و عكسها در آغاز جنبه يادبود پيامبران و علماء داشته، ولى تدريجا صورت قداست به خود گرفته و معبود واقع شده است ).

جـمـله (انتم لها عاكفون ) با توجه به معنى (عكوف ) كه به معنى ملازمت تواءم با احـتـرام اسـت نـشـان مى دهد كه آنها آنچنان دلبستگى به اين بتها پيدا كرده بودند و سر بر آستانشان ميسائيدند و بر گردشان ميچرخيدند كه گوئى همواره ملازم آنها بودند.

ايـن گـفـتـار ابـراهـيـم در حـقـيـقـت اسـتـدلال روشـنـى اسـت بـراى ابـطـال بـتـپـرسـتـى زيـرا آنـچـه از بـتـهـا مـيـبـيـنـيـم هـمـيـن مـجـسـمـه و تـمـثـال اسـت، بـقـيـه تـخـيـل اسـت و تـوهـم اسـت و پـنـدار، كـدام انـسـان عـاقـل بـه خـود اجـازه مى دهد، كه براى يك مشت سنگ و چوب اين همه عظمت و احترام و قدرت قائل باشد؟ چرا انسانى كه خود اشرف مخلوقات است در برابر مصنوع خويش، اين چنين خضوع و كرنش كند، و حل مشكلات خود را از آن بخواهد؟!

ولى بـتـپـرسـتـان در حـقيقت هيچگونه جوابى در برابر اين منطق گويا نداشتند جز اينكه مطلب را از خود رد كنند و به نياكانشان ارتباط دهند لذا گفتند ما پدران و نياكان خويش را ديـديـم كـه ايـنها را پرستش ميكنند و ما به سنت نياكانمان وفاداريم( قالوا وجدنا آبأنا لنا عابدين ) .

از آنـجـا كـه تـنـهـا سـنـت و روش نـيـاكـان بـودن هـيـچ مـشـكـلى را حـل نـمـى كـنـد، و هـيـچ دليلى نداريم كه نياكان عاقلتر و عالمتر از نسلهاى بعد باشند، بـلكه غالبا قضيه به عكس است چون با گذشت زمان علم و دانشها گسترده تر مى شود، ابـراهـيـم بـلافـاصـله بـه آنـهـا پـاسـخ گـفـت: هم شما و هم پدرانتان به طور قطع در گـمـراهـى آشـكـار بـوديـد( قـال لقـد كـنـتـم انـتـم و آبـاؤ كـم فـى ضلال مبين ) .

ايـن تـعـبـيـر كـه تـواءم بـا انـواع تـاكـيـدهـا و حـاكـى از قـاطعيت تمام است، سبب شد كه بـتـپـرسـتـان كـمـى بـه خـود آمـده در صـدد تـحـقـيـق برآيند، رو به سوى ابراهيم كرده: (گفتند: آيا براستى تو مطلب حقى را آوردهاى يا شوخى ميكنى )( قالوا ا جئتنا بالحق ام انت من اللاعبين ) .

زيرا آنها كه به پرستش بتها عادت كرده بودند و آن را يك واقعيت قطعى

مـى پنداشتند باور نمى كردند كسى جدا با بتپرستى مخالفت كند، لذا از روى تعجب اين سؤ ال را از ابراهيم كردند.

امـا ابـراهـيـم صـريـحـا بـه آنـهـا پـاسـخ گـفـت: آنـچه ميگويم جدى است و عين واقعيت كه پـروردگـار شـمـا پـروردگـار آسـمـانـهـا و زمـيـن اسـت( قال بل ربكم رب السموات و الارض ) .

همان خدائى كه آنها را آفريده و من از گواهان اين عقيدهام( الذى فطرهن و انا على ذلكم من الشاهدين ) .

ابـراهيم با اين گفتار قاطعش نشان داد آن كس شايسته پرستش است كه آفريدگار آنها و زمـيـن و هـمـه مـوجـودات اسـت، امـا قـطـعـات سنگ و چوب كه خود مخلوق ناچيزى هستند ارزش پـرسـتـش را نـدارنـد، مـخـصوصا با جمله و انا على ذلكم من الشاهدين اثبات كرد تنها من نـيـسـتـم كه گواه بر اين حقيقتم بلكه همه آگاهان و فهميدهها همانها كه رشته هاى تقليد كوركورانه را پاره كرده اند گواه بر اين حقيقتند.

ابـراهـيـم بـراى اينكه ثابت كند اين مساله صددرصد جدى است و او بر سر عقيده خود تا هـمـه جـا ايـسـتـاده اسـت و نـتـائج و لوازم آن را هـر چـه بـاشـد بـا جـان و دل ميپذيرد اضافه كرد به خدا سوگند، من نقشهاى براى نابودى بتهاى شما به هنگامى كـه خودتان حاضر نباشيد و از اينجا بيرون رويد خواهم كشيد!( و تالله لاكيدن اصنامكم بعد ان تولوا مدبرين ) .

(اكـيـدن ) از مـاده (كـيـد) گـرفـتـه شـده كه به معنى طرح پنهانى و چاره انديشى مـخـفـيانه است. منظورش اين بود كه به آنها با صراحت بفهماند سرانجام از يك فرصت استفاده خواهم كرد و آنها را درهم ميشكنم!.

اما عظمت و ابهت بتها در نظر آنان شايد به آن پايه بود كه اين سخن را جدى نگرفتند و عكسالعملى نشان ندادند شايد فكر كردند مگر ممكن است انسانى به خود اجازه دهد اين چنين بـا مـقدسات يك قوم و ملت كه حكومتشان هم صددرصد پشتيبان آن است بازى كند؟ با كدام جرات؟ و با كدام نيرو؟

و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود ايـنـكـه بـعـضـى گـفـتـه انـد ايـن جـمـله را در دل گـفـتـه، و يـا بـه طـور خصوصى با بعضى در ميان نهاده به هيچوجه نيازى به آن نيست، بخصوص اينكه كاملا بر خلاف ظاهر آيه است.

بـعلاوه در چند آيه بعد ميخوانيم بتپرستان به ياد اين گفتار ابراهيم افتادند و گفتند ما شنيديم جوانى سخن از توطئه در باره بتها ميگفت.

بـه هـر حـال ابـراهـيـم در يـك روز كـه بتخانه خلوت بود، و هيچكس از بتپرستان در آنجا حضور نداشت، طرح خود را عملى كرد.

تـوضـيـح ايـنـكـه: طـبـق نـقـل بـعـضـى از مـفـسـران بـتـپـرسـتـان در هـر سـال روز خـاصـى را بـراى بـتـهـا عـيـد ميگرفتند، غذاهائى در بتخانه حاضر كرده سپس دسـتـجمعى به بيرون شهر حركت ميكردند، و در پايان روز بازميگشتند و به بتخانه مى آمدند تا از آن غذاها كه به اعتقادشان تبرك يافته بود بخورند.

بـه ابـراهـيـم نـيـز پـيـشنهاد كردند او هم با آنها برود، ولى او به عذر بيمارى با آنها نرفت.

بـه هـر حـال او بـى آنـكـه از خـطـرات اين كار بترسد و يا از طوفانى كه پشت سر اين عـمـل بـه وجود مى آيد هراسى به دل راه دهد مردانه وارد ميدان شد، و با يك دنيا قهرمانى بـه جـنـگ ايـن خدايان پوشالى رفت كه آنهمه علاقمند متعصب و نادان داشتند، بطورى كه قرآن مى گويد همه آنها را قطعه قطعه كرد، جز بت بزرگى كه داشتند!( فجعلهم جذاذا الا كبيرا لهم ) .

و هـدفـش ايـن بـود شـايـد بتپرستان به سراغ او بيايند و او هم تمام گفتنيها را بگويد( لعلهم اليه يرجعون ) .

نكته ها:

1 - بتپرستى در اشكال گوناگون

- درسـت اسـت كـه مـا از لفـظ بـت پـرستى بيشتر متوجه بتهاى سنگى و چوبى ميشويم، ولى از يـك نـظر بت و بت - پرستى مفهوم وسيعى دارد كه هر نوع توجه به غير خدا را، در هـر شـكـل و صـورت شـامـل مـى شـود.و طـبـق حـديـث مـعـروف هـر چـه انـسـان را بـه خـود مـشـغـول و از خـدا دور سـازد بـت او اسـت! (كـلما شغلك عن الله فهو صنمك )! در حديثى از اصـبـغ بـن نباته كه يكى از ياران معروف على (عليها‌السلام ) است ميخوانيم: ان عليا مر بقوم يلعبون الشطرنج، فقال: ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون؟ لقد عصيتم الله و رسـوله!: امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليها‌السلام ) از كـنـار جـمـعـى مـيـگـذشـت كـه مـشـغـول بـازى شـطـرنـج بـودنـد فرمود: اين مجسمه ها (و بتهائى ) را كه از آن جدا نمى شويد چيست؟ شما هم نافرمانى خدا كردهايد و هم عصيان پيامبر.

2 - گفتار بت پرستان و پاسخ ابراهيم

جـالب ايـنـكـه بـتـپـرسـتـان در جـواب ابـراهـيـم، هم روى كثرت نفرات تكيه كردند، و هم طول زمان، گفتند: (ما پدران خود را بر اين آئين و رسم يافتيم ).

او هـم در هـر دو قـسـمـت بـه آنـهـا پـاسـخ گـفـت، كـه هـم شـمـا و هـم پدرانتان، هميشه در ضلال مبين بوديد!

يعنى انسان عاقل كه داراى استقلال فكرى است هرگز خود را پايبند اين اوهام نمى كند نه كثرت طرفداران طرح و سنتى را دليل اصالت آن ميداند و نه دوام و ريشهدار بودن آن را.

آيه (59) تا (67) و ترجمه

( قالوا من فعل هذا بالهتنا إنه لمن الظلمين ) (59)( قالوا سمعنا فتى يذكرهم يقال له إبرهيم ) (60)( قالوا فأتوا به على أعين الناس لعلهم يشهدون ) (61)( قالوا ء أنت فعلت هذا بالهتنا يإ برهيم ) (62)( قال بل فعله كبيرهم هذا فسلوهم إن كانوا ينطقون ) (63)( فرجعوا إ لى أنفسهم فقالوا إنكم أنتم الظلمون ) (64)( ثم نكسوا على رؤسهم لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون ) (65)( قال أ فتعبدون من دون الله ما لا ينفعكم شيا و لا يضركم ) (66)( أف لكم و لما تعبدون من دون الله ) (67)

ترجمه:

59 - گفتند: هر كس با خدايان ما چنين كرده قطعا از ستمگران است (و بايد كيفر ببيند)!

60 - (گـروهـى ) گفتند: شنيديم جوانى از (مخالفت با) بتها سخن ميگفت كه او را ابراهيم ميگفتند.

61 - (عدهاى ) گفتند: او را در برابر چشم مردم بياوريد تا گواهى دهند.

62 - (هنگامى كه ابراهيم را حاضر كردند) گفتند تو اين كار را با خدايان ما كردهاى، اى ابراهيم؟!

63 - گـفـت: بـلكـه بـزرگـشـان كـرده بـاشـد! از آنـهـا سـؤ ال كنيد اگر سخن مى گويند!!

64 - آنها به وجدان خود بازگشتند و (به خود) گفتند: حقا كه شما ستمگريد.

65 - سـپـس بـر سـرهـاشـان واژگونه شدند (و حكم وجدان را به كلى فراموش كردند و گفتند:) تو ميدانى كه اينها سخن نمى گويند!

66 - (ابراهيم ) گفت: آيا جز خدا چيزى را ميپرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد، و نه زيانى مى رساند (كه به سودشان چشم دوخته باشيد يا از زيانشان بترسيد).

67 - اف بـر شـمـا و بـر آنـچـه غـيـر از خـدا پـرسـتـش مـيـكـنـيد، آيا انديشه نمى كنيد (و عقل نداريد )؟!

تفسير:

برهان دندانشكن ابراهيم

سـرانـجـام آن روز عـيـد بـه پايان رسيد و بتپرستان شادى كنان به شهر بازگشتند، و يـكـسـر بـه سـراغ بـتـخـانـه آمـدنـد، تـا هم عرض ارادتى به پيشگاه بتان كنند و هم از غذاهائى كه به زعم آنها در كنار بتها بركت يافته بود بخورند.

هـمـيـنـكـه وارد بتخانه شدند با صحنهاى روبرو گشتند كه هوش از سرشان پريد، به جـاى آن بـتـخـانـه آبـاد با تلى از بتهاى دست و پا شكسته و بهم ريخته روبرو شدند! فريادشان بلند شد صدا زدند چه كسى اين بلا را بر سر خدايان ما آورده

است؟!( قالوا من فعل هذا بالهتنا ) .

مسلما هر كس بوده از ظالمان و ستمگران است( انه لمن الظالمين ) .

او هـم بـه خدايان ما ستم كرده، و هم به جامعه و جمعيت ما و هم به خودش! چرا كه با اين عمل خويشتن را در معرض نابودى قرار داده است.

امـا گـروهـى كـه تهديدهاى ابراهيم را نسبت به بتها در خاطر داشتند، و طرز رفتار اهانت آمـيـز او را بـا اين معبودهاى ساختگى مى دانستند (گفتند: ما شنيديم جوانكى سخن از بتها ميگفت و از آنها به بدى ياد ميكرد كه نامش ابراهيم است )

( قالوا سمعنا فتى يذكرهم يقال له ابراهيم ) .

درست است كه ابراهيم طبق بعضى از روايات در آن موقع كاملا جوان بود و احتمالا سنش از 16 سـال تـجاوز نمى كرد، و درست است كه تمام ويژگيهاى (جوانمردان )، (شجاعت ) و (شـهـامت ) و (صراحت ) و (قاطعيت ) در وجودش ‍ جمع بود، ولى مسلما منظور بـتـپـرستان از اين تعبير چيزى جز تحقير نبوده بگويند ابراهيم اين كار را كرده، گفتند جوانى كه به او ابراهيم ميگفتند چنين ميگفت... يعنى فردى كاملا گمنام و از نظر آنان بى شخصيت.

اصـولا مـعمول اين است هنگامى كه جنايتى در نقطهاى رخ مى دهد براى پيدا كردن شخصى كه آن كار را انجام داده به دنبال ارتباطهاى خصومت آميز ميگردند، و مسلما در آن محيط كسى جز ابراهيم آشكارا با بتها گلاويز نبود،

و لذا تمام افكار متوجه او شد جمعيت گفتند اكنون كه چنين است پس برويد او را در برابر چشم مردم حاضر كنيد تا آنها كه ميشناسند و خبر دارند گواهى دهند( قالوا فاتوا به على اعين الناس لعلهم يشهدون ) .

بعضى از مفسران نيز اين احتمال را داده اند كه منظور مشاهده صحنه مجازات و كيفر ابراهيم است، نه شهادت و گواهى بر مجرم بودن او اما با توجه به آيات بعد كه بيشتر جنبه بـازپـرسـى دارد ايـن احـتـمـال مـنـتـفـى اسـت، بـعـلاوه تـعـبـيـر بـه كـلمـه (لعـل ) (شـايـد) نـيـز مـتـنـاسـب بـا مـعنى دوم نيست، زيرا اگر مردم در برابر صحنه مجازات حضور يابند، طبعا مشاهده خواهند كرد، شايد ندارد.

جـارچـيان در اطراف شهر فرياد زدند كه هر كس از ماجراى خصومت ابراهيم و بدگوئى او نسبت به بتها آگاه است حاضر شود، و به زودى هم آنها كه از اين موضوع آگاه بودند و هم ساير مردم اجتماع كردند تا ببينند سرانجام كار اين متهم به كجا خواهد رسيد.

شور و ولوله عجيبى در مردم افتاده بود، چرا كه از نظر آنها جنايتى بيسابقه توسط يك جوان ماجراجو در شهر رخ داده بود كه بنيان دينى مردم محيط را به لرزه درآورده بود.

سـرانجام محكمه و دادگاه تشكيل شد و زعماى قوم در آنجا جمع بودند بعضى مى گويند: خود نمرود نيز بر اين ماجرا نظارت داشت.

نـخستين سؤ الى كه از ابراهيم كردند اين بود (گفتند: توئى كه اين كار را با خدايان ما كردهاى؟ اى ابراهيم )!( قالوا ء انت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم ) .

آنـهـا حـتـى حـاضـر نـبـودند بگويند تو خدايان ما را شكستهاى، و قطعه قطعه كردهاى، بلكه تنها گفتند: تو اين كار را با خدايان ما كردى؟

ابـراهـيـم آنچنان جوابى گفت كه آنها را سخت در محاصره قرار داد، محاصرهاى كه قدرت بـر نـجـات از آن نداشتند (ابراهيم گفت: بلكه اين كار را اين بت بزرگ آنها كرده! از آنها سؤ ال كنيد اگر سخن مى گويند)!( قال بل فعله كبيرهم هذا فاسئلوهم ان كانوا ينطقون ) .

اصـول جـرم شـنـاسـى مى گويد متهم كسى است كه آثار جرم را همراه دارد، در اينجا آثار جـرم در دسـت بـت بـزرگ اسـت (طبق روايت معروفى ابراهيم تبر را به گردن بت بزرگ گذاشت ).

اصـلا چـرا شـمـا بـه سـراغ مـن آمـديـد؟ چـرا خـداى بـزرگـتـان را مـتـهـم نـمـى كـنـيد؟ آيا احـتـمـال نـمـى دهـيد او از دست خدايان كوچك خشمگين شده و يا آنها را رقيب آينده خود فرض كرده و حساب همه را يكجا رسيده است؟!

از آنـجـا كـه ظـاهـر ايـن تـعـبـير به نظر مفسران با واقعيت تطبيق نمى داده، و از آنجا كه ابـراهـيـم پـيـامـبـر اسـت و مـعصوم و هرگز دروغ نمى گويد، در تفسير اين جمله، مطالب مختلفى گفته اند آنچه از همه بهتر به نظر ميرسد اين است كه:

ابراهيم (عليها‌السلام ) به طور قطع اين عمل را به بت بزرگ نسبت داد، ولى تمام قرائن شهادت ميداد كه او قصد جدى از اين سخن ندارد، بلكه ميخواسته است عقائد مسلم بتپرستان را كـه خـرافـى و بـياساس بوده است به رخ آنها بكشد، به آنها بفهماند كه اين سنگ و چوبهاى بيجان آنقدر بيعرضه اند كه حتى نمى توانند يك جمله سخن بگويند و از عبادت كـنـنـدگـانـشـان يـارى بـطـلبـنـد، تـا چـه رسـد كـه بـخـواهـنـد بـه حـل مـشـكـلات آنـهـا بـپردازند! نظير اين تعبير در سخنان روزمره ما فراوان است كه براى ابـطـال گـفـتـار طـرف، مـسـلمات او را به صورت امر يا اخبار و يا استفهام در برابرش مـيـگـذاريـم تـا مـحـكـوم شود و اين به هيچوجه (دروغ نيست دروغ آنست كه قرينهاى همراه نداشته باشد).

در روايـتـى كـه در كـتـاب كـافـى از امـام صـادق (عليها‌السلام ) نـقـل شده ميخوانيم: انما قال بل فعله كبيرهم ارادة الاصلاح، و دلالة على انهم لا يفعلون، ثـم قـال و الله ما فعلوه و ما كذب: (ابراهيم اين سخن را به خاطر آن گفت كه ميخواست افكار آنها را اصلاح كند، و به آنها بگويد كه چنين كارى از بتها ساخته نيست، سپس امام اضافه فرمود: به خدا سوگند بتها دست به چنان كارى نزده بودند، ابراهيم نيز دروغ نگفت.

جمعى از مفسران نيز احتمال داده اند كه ابراهيم (عليها‌السلام ) اين مطلب را به صورت يك جـمـله شـرطيه ادا كرد و گفت: بتها اگر سخن بگويند دست به چنين كارى زده اند، و مسلما تـعـبير خلاف واقع نبود، زيرا نه بتها سخن ميگفتند و نه چنين كارى از آنها سر زده بود، به مضمون همين تفسير نيز حديثى وارد شده است.

امـا تـفسير اول صحيحتر به نظر ميرسد زيرا جمله شرطيه (ان كانوا ينطقون ) قيدى است بـراى سـؤ ال كـردن (فـاسـئلوهـم ) نـه بـراى جـمـله بل فعله كبيرهم (دقت كنيد).

نـكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه: عبارت اين است كه بايد از بـتـهاى دست و پا شكسته سؤ ال شود كه اين بلا را چه كسى بر سر آنها آورده است، نـه از بـت بـزرگ زيـرا ضـمـيـر (هـم ) و هـمـچنين ضميرهاى ان كانوا ينطقون همه به صورت جمع است و اين با تفسير اول سازگار است.

سـخنان ابراهيم، بتپرستان را تكان داد، وجدان خفته آنها را بيدار كرد و همچون طوفانى كـه خـاكـسـتـرهاى فراوان را از روى شعله هاى آتش برگيرد و فروغ آن را آشكار سازد، فـطـرت تـوحـيـدى آنـهـا را از پـشـت پـرده هـاى تـعـصـب و جهل و غرور آشكار ساخت.

در يـك لحـظـه كوتاه و زودگذر از اين خواب عميق و مرگزا بيدار شدند، چنانكه قرآن مى گـويـد: (آنـهـا بـه وجدان و فطرتشان بازگشتند و به خود گفتند حقا كه شما ظالم و ستمگريد)( فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون ) .

هـم بـه خـويشتن ظلم و ستم كرديد و هم بر جامعهاى كه به آن تعلق داريد و هم به ساحت مقدس پروردگار بخشنده نعمتها.

جـالب ايـنـكـه در آيـات قـبـل خوانديم آنها ابراهيم را متهم به ظالم بودن كردند، ولى در اينجا دريافتند كه ظالم اصلى و حقيقى خودشانند.

و در واقـع تـمـام مـقـصـود ابراهيم از شكستن بتها همين بود، هدف شكستن فكر بتپرستى و روح بـتـپـرسـتـى بـود، و گـرنـه شـكـسـتـن بـت فـايدهاى ندارد، بتپرستان لجوج فورا بـزرگـتـر و بـيشتر از آن را ميسازند و به جاى آن مينهند، همانگونه كه در تاريخ اقوام نادان و جاهل و متعصب، اين مساله، نمونه هاى فراوان دارد.

تا اينجا ابراهيم موفق شد يك مرحله بسيار حساس و ظريف تبليغ خود را كه بيدار ساختن وجدانهاى خفته است از طريق ايجاد يك طوفان روانى بود اجرا كند.

ولى افـسوس كه زنگار جهل و تعصب و تقليد كوركورانه بيشتر از آن بود كه با نداى صيقلبخش اين قهرمان توحيد به كلى زدوده شود.

افـسـوس كـه ايـن بـيـدارى روحـانـى و مـقـدس چـنـدان بـه طـول نـيـانـجـامـيـد، و در ضـمـيـر آلوده و تـاريـكـشـان از طـرف نـيـروهـاى اهـريـمـنـى و جهل قيامى بر ضد اين

نـور تـوحـيـدى صـورت گـرفـت و هـمـه چـيـز بـه جـاى اول بـازگـشـت، چـه تعبير لطيفى قرآن مى كند سپس آنها بر سرهاشان واژگونه شدند( ثم نكسوا على رؤ سهم ) .

و بـراى ايـنـكـه از طـرف خـدايان گنگ و بسته دهانشان عذرى بياورند گفتند: تو ميدانى ايـنـها هرگز سخن نمى گويند! (لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون ). اينها هميشه خاموشند و ابهت سكوت را نمى شكنند!!

و با اين عذر پوشالى خواستند ضعف و زبونى و ذلت بتها را كتمان كنند.

ايـنـجـا بـود كـه مـيـدانـى براى استدلال منطقى در برابر ابراهيم قهرمان گشوده شد تا شديدترين حملات خود را متوجه آنها كند، و مغزهايشان را زير رگبارى از سرزنش منطقى و بـيـداركننده قرار دهد: (فرياد زد آيا شما معبودهاى غير خدا را ميپرستيد كه نه كمترين سودى به حال شما دارند و نه كوچكترين ضررى )

( قال ا فتعبدون من دون الله ما لا ينفعكم شيئا و لا يضركم ) .

ايـن خـدايان پندارى كه نه قدرت بر سخن دارند، نه شعور و دركى، نه ميتوانند از خود دفاع كنند، و نه ميتوانند بندگان را به حمايت خود بخوانند، اصلا اينها چه كارى ازشان ساخته است و به چه درد ميخورند؟!

پـرسـتـش يـك مـعبود يا به خاطر شايستگى او براى عبوديت است، كه اين در باره بتهاى بـيـجـان مـفـهـوم ندارد، و يا به خاطر انتظار سودى است كه از ناحيه آنها عائد شود، و يا تـرس از زيـانـشـان، ولى اقـدام مـن بـه شـكـسـتن بتها نشان داد كه اينها كمترين بخارى ندارند، با اين حال آيا اين كار شما احمقانه نيست؟!

باز اين معلم توحيد، سخن را از اين هم فراتر برد و با تازيانه هاى سرزنش بر روح بيدردشان كوبيد و گفت: اف بر شما، و بر اين معبودهائى كه غير از

(الله ) انتخاب كرده ايد)!( اف لكم و لما تعبدون من دون الله ) .

(آيا هيچ انديشه نمى كنيد، و عقل در سر نداريد)؟( ا فلا تعقلون ) .

ولى در تـوبـيـخ و سـرزنـشـشـان، ملايمت را از دست نداد مبادا بيشتر لجاجت كنند. در حقيقت ابراهيم بسيار حساب شده برنامه خود را تعقيب كرد، نخستين بار به هنگام دعوت آنها به سـوى توحيد، صدا زد اين مجسمه هاى بيروح چيست؟ كه شما ميپرستيد؟ اگر ميگوئيد سنت نياكان شما است، هم شما و هم آنها گمراه بوديد.

در دومـيـن مـرحـله، اقـدام بـه يـك بـرنـامـه عـملى كرد، تا نشان دهد اين بتها چنان قدرتى نـدارنـد كـه هـر كـس نـگـاه چـپ به آنان كند، نابودش كنند، مخصوصا با اخطار قبلى به سـراغ بـتـهـا رفـت و آنـهـا را بـه كلى درهم شكست، تا نشان دهد خيالاتى كه آنها به هم بافته اند همه بيهوده است.

در سـومـيـن مـرحـله در آن مـحـاكمه تاريخى سخت آنها را در بنبست قرار داد، گاه به سراغ فـطـرتشان رفت، زمانى به سراغ عقلشان، گاه اندرزشان داد، گاه سرزنش و توبيخ كرد.

خـلاصـه ايـن مـعـلم بـزرگ الهـى از هر درى وارد شد و آنچه در توان داشت به كار برد، ولى مسلم قابليت محل نيز شرط تاثير است و اين متاسفانه در آن قوم كمتر وجود داشت.

امـا بـدون شـك، سـخـنـان و كـارهـاى ابـراهـيـم بـه عـنـوان يـك زمـيـنـه تـوحـيـدى و حداقل به صورت علامتهاى استفهام در مغزهاى آنها باقى ماند، و مقدمهاى شد براى بيدارى و آگاهى گستردهتر در آينده.

از تـواريـخ اسـتـفـاده مـى شود كه گروهى هر چند از نظر تعداد اندك ولى از نظر ارزش بسيار، به او ايمان آوردند و آمادگى نسبى براى گروه ديگرى فراهم گشت.