تفسیر نمونه جلد ۱۳

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26680
دانلود: 1967


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26680 / دانلود: 1967
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 13

نویسنده:
فارسی

آيه (68) تا (70) و ترجمه

( قالوا حرقوه و انصروا ألهتكم إن كنتم فعلين ) (68)( قلنا ينار كونى بردا و سلما على إبرهيم ) (69)( و أرادوا به كيدا فجعلنهم الا خسرين ) (70)

ترجمه:

68 - گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد، اگر كارى از شما ساخته است.

69 - (سـرانـجـام او را به درياى آتش افكندند ولى ما) گفتيم: اى آتش سرد و سالم بر ابراهيم باش.

70 - آنـهـا مـيـخـواسـتند ابراهيم را با اين نقشه نابود كنند، ولى ما آنها را زيانكارترين مردم قرار داديم.

تفسير:

آنجا كه آتش گلستان مى شود

گرچه با استدلالات عملى و منطقى ابراهيم، همه بتپرستان محكوم شدند و خودشان هم در دل به اين محكوميت اعتراف كردند، ولى لجاجت و تعصب شديد آنها مانع از پذيرش حق شد، بـه هـمـيـن دليـل جـاى تـعـجـب نيست كه تصميم بسيار شديد و خطرناكى در باره ابراهيم گرفتند و آن كشتن ابراهيم به بدترين صورت يعنى سوزاندن و خاكستر كردن بود!.

معمولا رابطه معكوسى ميان (زور) و (منطق ) وجود دارد، هر قدر زور انسان بيشتر مى شـود مـنـطـق او ضـعـيـفـتـر مى گردد. جز در مردان حق كه هر چه قويتر ميشوند متواضعتر و منطقيتر ميگردند.

زورگويان هنگامى كه از طريق منطق به جائى نرسيدند فورا تكيه بر زور و قدرتشان ميكنند، و در مورد ابراهيم درست از همين برنامه استفاده شد، چنانكه

قـرآن مـى گـويـد: (جـمعيت فرياد زدند او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر كارى از دست شما ساخته است )( قالوا حرقوه و انصرفوا الهتكم ان كنتم فاعلين ) .

سلطه گران زورگو براى تحريك توده هاى ناآگاه، معمولا از نقطه هاى ضعف روانيشان اسـتـفـاده مـيـكـنند، چرا كه آنها روانشناسند و بر كار خود مسلط! همانگونه كه در اين ماجرا كردند و شعارهائى دادند كه به اصطلاح به رگ غيرت آنها بخورد گفتند: اينها خدايان شـمـا هـسـتند، مقدساتتان به خطر افتاده، سنت نياكانتان زير پا گذاشته شده، غيرت و حـمـيـت شـمـا كـجا است؟ چرا اين قدر ضعيف و زبون هستيد چرا خدايانتانرا يارى نمى دهيد، ابـراهيم را بسوزانيد و خدايانتان را يارى بدهيد اگر كارى از شما ساخته است و توانى در تن و قدرتى در جان داريد.

ببينيد همه مردم از مقدساتشان دفاع ميكنند، شما كه همه چيزتان به خطر افتاده است.

خـلاصه امثال اين لاطائلات بسيار گفتند و مردم را بر ضد ابراهيم شوراندند آنچنان كه بـجـاى چـنـد بـار هـيزم كه براى سوزاندن چندين نفر كافى است هزاران بار بر روى هم ريـخـتـنـد و كـوهـى از هـيـزم، و بـه دنبال آن دريائى از آتش به وجود آوردند، تا با اين عـمـل هـم انـتـقـام خود را بهتر گرفته باشند، و هم ابهت و عظمت پندارى بتها كه سخت با بـرنـامـه ابـراهـيـم آسـيـب ديـده بود تا حدى تامين شود، تاريخ نويسان در اينجا مطالب بسيارى نوشته اند كه هيچگونه بعيد به نظر نمى رسد:

از جـمـله ايـنـكـه مـى گـويـنـد: چـهـل روز مـردم براى جمع آورى هيزم كوشيدند و از هر سو هيزمهاى خشك فراوانى جمع آورى كردند، كار به جائى رسيد كه حتى زنانى كه كارشان در خانه پشمريسى بود از درآمد آن پشته هيزمى تهيه كرده بر آن ميافزودند، و بيماران نزديك به مرگ از مال خود مبلغى براى خريدارى هيزم وصيت مينمودند و حاجتمندان براى برآمدن حاجاتشان نذر ميكردند كه اگر به مقصود خود برسند فلان مقدار هيزم بر آن بيفزايند. به همين جهت هنگامى كه آتش از جـوانـب مـخـتلف در هيزمها افكندند به اندازهاى شعله اش عظيم بود كه پرندگان قادر نبودند از آن منطقه بگذرند.

بـديـهـى اسـت بـه چـنـيـن آتـش گـسـتـردهاى نمى توان نزديك شد تا چه رسد به اينكه بـخـواهـنـد ابـراهـيم را در آن بيفكنند، ناچار از منجنيق استفاده كردند، ابراهيم را بر لاى آن نهاده و با يك حركت سريع به درون آن درياى آتش پرتاب نمودند.

در روايـاتـى كه از طرق شيعه و اهل تسنن نقل شده ميخوانيم: هنگامى كه ابراهيم را بالاى مـنـجـنـيـق گـذاشـتـنـد و مـيـخـواسـتـنـد در آتـش ‍ بـيـفكنند، آسمان و زمين و فرشتگان فرياد بـركشيدند، و از پيشگاه خداوند تقاضا كردند كه اين قهرمان توحيد و رهبر آزاد مردان را حفظ كند.

و نيز نقل كرده اند: جبرئيل به ملاقات ابراهيم آمد و به او گفت: ا لك حاجة؟ (آيا نيازى دارى تا به تو كمك كنم )؟

ابـراهـيم (عليها‌السلام ) در يك عبارت كوتاه گفت: اما اليك فلا: اما به تو، نه! (به آن كسى نياز دارم كه از همگان بينياز و بر همه مشفق است ).

در ايـن هـنـگـام جـبـرئيـل بـه او پـيـشـنـهـاد كـرد و گـفـت: فاسئل ربك (پس نيازت را از خدا بخواه ).

و او در پـاسـخ گـفـت: حـسـبـى مـن سـؤ الى عـلمـه بـحـالى: (هـمـيـن انـدازه كـه او از حال من آگاه است كافى است!).

در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عليها‌السلام ) ميخوانيم: در اين هنگام ابراهيم با خدا چنين راز و نـيـاز كـرد: يـا احـد يـا احـد يا صمد يا صمد يا من لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد توكلت على الله.

اين دعا به عبارتهاى ديگرى در كتب ديگر نيز آمده است.

بـه هـر حـال ابـراهـيـم (عليها‌السلام ) در ميان هلهله و شادى و غريو فرياد مردم به درون شـعـله هـاى آتـش فـرستاده شد، آنچنان مردم فرياد شادى كشيدند كه گوئى شكننده بتها براى هميشه نابود و خاكستر شد.

اما خدائى كه همه چيز سر بر فرمان او است، حتى سوزندگى را او به آتش ياد داده، و رمـز محبت را او به مادران آموخته، اراده كرد اين بنده مؤ من خالص در اين درياى آتش سالم بـمـانـد، تـا سـند ديگرى بر اسناد افتخارش بيفزايد، چنانكه قرآن در اينجا مى گويد: بـه آتش گفتيم اى آتش سرد و سالم بر ابراهيم باش( قلنا يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم ) .

بـدون شـك فـرمـان خـدا در ايـنجا فرمان تكوينى بود همان فرمان كه در جهان هستى به خورشيد و ماه و زمين و آسمان و آب و آتش و گياهان و پرندگان مى دهد.

مـعروف چنين است كه آتش آنچنان سرد و ملايم شد كه دندان ابراهيم از شدت سرما به هم مـيـخـورد، و باز به گفته بعضى از مفسران اگر تعبير به (سلاما) نبود آتش آنچنان سرد ميشد كه جان ابراهيم از سرما به خطر مى افتاد!.

و نـيـز در روايـت مـعـروفـى مـيـخـوانـيـم آتـش نـمـرودى تبديل به گلستان زيبائى شد.

حـتـى بـعـضـى گـفـته اند آن روز كه ابراهيم در آتش بود: آرامترين و بهترين و راحتترين روزهاى عمرش محسوب ميشد.

بـه هـر حـال در اينكه آتش چگونه ابراهيم را نسوزاند، در ميان مفسران گفتگو بسيار است ولى اجـمال سخن اين است كه با توجه به بينش توحيدى هيچ سببى بيفرمان خدا كارى از او سـاخـتـه نـيست، يك روز به كارد در دست ابراهيم مى گويد نبر! و روز ديگر به آتش مـى گـويـد مـسـوزان! و يـك روز هـم بـه آبـى كـه مايه حيات است فرمان مى دهد غرق كن فرعون و فرعونيان را.

و در آخـريـن آيـه مورد بحث به عنوان نتيجه گيرى كوتاه و فشرده ميفرمايد: آنها تصميم گـرفـتـنـد كـه ابـراهـيـم را بـا نقشه حساب شده و خطرناكى نابود كنند، ولى ما آنها را زيـانـكارترين مردم قرار داديم( و ارادوا به كيدا فجعلناهم الاخسرين ) . ناگفته پيدا است كـه بـا سـالم مـانـدن ابـراهيم در ميان آتش، صحنه به كلى دگرگون شد، غريو شادى فـرو نـشست، دهانها از تعجب باز ماند، جمعى آشكار در گوشى با هم در باره اين پديده عـجـيـب سخن ميگفتند، عظمت ابراهيم و خداى او ورد زبانها شد، و موجوديت دستگاه نمرود به خـطـر افـتـاده، ولى بـاز هـم تـعـجـب و لجـاجـت مـانـع از پـذيـرش حـق بـه طـور كـامـل گـرديـد، هـر چند دلهاى بيدار بهره خود را از اين ماجرا بردند و بر ايمانشان نسبت به خداى ابراهيم افزوده شد هر چند اين گروه در اقليت بودند.

نكته ها:

1 - سببسازى و سبب سوزى

گـاه مـى شـود انـسـان در عـالم اسـبـاب چـنـان غـرق مـى شـود كـه خيال مى كند اين

آثـار و خـواص از آن خـود ايـن موجودات است، و از آن مبدء بزرگى كه اين آثار مختلف را به اين موجودات بخشيده غافل مى شود، در اينجا خداوند براى بيدار ساختن بندگان دست به (سبب سازى ) و (سبب سوزى ) ميزند.

موجوداتى كه ظاهرا كارى از آنها ساخته نيست، سرچشمه آثار عظيمى ميشوند به عنكبوت فرمان مى دهد چند تار سست و ضعيف بر در غار ثور بتند و با همين چند تار كسانى را كه در تـعقيب پيامبر اسلام همه جا ميگشتند و اگر او را مييافتند نابود ميكردند مايوس ميسازد و با همين وسيله كوچك مسير تاريخ جهان را دگرگون مى كند.

و بـه عـكـس گـاه اسـبـابـى را كـه در عـالم مـاده ضـرب المثل هستند (آتش در سوزندگى و كارد در برندگى ) از كار مياندازد، تا معلوم شود اينها هـم از خـود چـيـزى نـدارنـد كه اگر رب جليل نهيشان كند از كار ميافتند حتى اگر ابراهيم خليل ) فرمان دهد.

تـوجـه بـه ايـن واقعيتها كه نمونه هاى فراوان آن را كم و بيش در زندگى ديدهايم روح تـوحيد و توكل را در بندگى مؤ من آنچنان زنده و بيدار مى كند كه به او نمى انديشند و از غير او يارى نمى طلبند، خاموش كردن آتش مشكلات را تنها از او ميخواهند و نابودى كيد دشمنان را از درگاه او ميطلبند، جز او نمى بينند و از غير او چيزى تمنا نمى كنند.

2 - نوجوان قهرمان

در بـعـضـى از كـتـب تـفـسـيـر آمـده ابـراهـيـم بـه هـنـگـامـى كه در آتش افكنده شد شانزده سـال بـيـشـتـر نـداشـت و بـعـضـى ديـگـر سـن او را در آن هـنـگـام 26 سال ذكر كرده اند.

بـه هـر حـال او در سنين جوانى بوده است و با آنكه ظاهرا يار و ياورى نداشت با طاغوت بـزرگ زمـان خـود كـه حـامـى طـاغوتهاى ديگر بود پنجه در افكند، و يك تنه به مبارزه جهل و خرافات و شرك رفت و تمام مقدسات پندارى محيط را به بازى گرفت و از خشم و انـتـقـام مـردم كـمـتـريـن وحـشـتـى بـه خـود راه نـداد، چـرا كـه قـلبش از عشق خدا پر بود و توكل و تكيه اش بر ذات پاك او بود.

آرى چـنـيـن اسـت ايـمـان، كه در هر جا پيدا شود شهامت مى آفريند و در هر كس وجود داشته باشد شكست ناپذير است!.

در دنـيـاى طـوفـانـى امـروز، مـهـمـتـرين سرمايهاى كه مسلمانان براى مبارزه با قدرتهاى اهريمنى بزرگ بايد پيدا كنند همين سرمايه بزرگ است.

در حـديـثـى از امام صادق (عليها‌السلام ) ميخوانيم: ان المؤ من اشد من زبر الحديد ان زبر الحـديـد اذا دخـل النـار تـغـيـر و ان المـؤ مـن لو قـتـل ثـم نـشـر ثـم قـتـل لم يتغير قلبه: مؤ من از قطعات آهن و فولاد محكمتر است، چرا كه آهن و فولاد هنگامى كه داخل آتش شود تغيير مييابد، ولى مؤ من اگر كشته و سپس مبعوث گردد و باز هم كشته شود قلبش تغيير نمى كند.

3 - ابراهيم و نمرود

در تـواريـخ آمـده است هنگامى كه ابراهيم را در آتش افكندند، نمرود يقين داشت كه ابراهيم تـبـديـل بـه مـشـتـى خاكستر شده است، اما هنگامى كه خوب نظر كرد، او را زنده ديد، به اطـرافيانش گفت من ابراهيم را زنده ميبينم، شايد اشتباه مى كنم! بر فراز بلندى رفت و خـوب مـشـاهده كرد ديد مطلب همين است، نمرود فرياد زد اى ابراهيم! به راستى كه خداى تو بزرگ است و آنقدر قـدرت دارد كـه مـيـان تـو و آتـش حائلى ايجاد كرده!... اكنون كه چنين است من ميخواهيم به خاطر اين قدرت و عظمت، براى او قربانى كنم (و چهار هزار قربانى براى اين كار آماده كـرده ) ولى ابـراهـيـم بـه او گـوشـزد نـمـود كـه هيچگونه قربانى (و كار خير) از تو پـذيـرفـتـه نـخـواهـد شـد مـگـر ايـنـكه قبلا ايمان آورى. اما نمرود در پاسخ گفت در اين صـورت سـلطـنـت و حـكـومـتـم بـر بـاد خـواهـد رفـت و تحمل آن براى من ممكن نيست!

بـه هـر حـال ايـن حـوادث باعث شد كه گروهى از بيداردلان آگاه به خداى ابراهيم ايمان آورنـد و يـا بـر ايـمـانـشـان بـيـفـزايـد (و شـايـد هـمـيـن مـاجـرا سـبـب شـد كـه نمرود عكس العـمـل شـديـدى در بـرابـر ابـراهـيـم نـشـان نـدهـد، و تـنها به تبعيد كردنش از سرزمين بابل قناعت كند).

آيه (71) تا (73) و ترجمه

( و نجينه و لوطا إلى الارض التى بركنا فيها للعلمين ) (71)( و وهبنا له إسحق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صلحين ) (72)( و جـعـلنـهـم أئمـة يـهـدون بـأ مـرنـا و أوحـيـنـا إليـهـم فعل الخيرت و إقام الصلوة و إيتاء الزكوة و كانوا لنا عبدين ) (73)

ترجمه:

71 - و او و لوط را بـه سـرزمـيـن (شـام ) كـه آنـرا بـراى همه جهانيان پر بركت ساختيم نجات داديم.

72 - و اسحاق، و علاوه بر او، يعقوب را به وى بخشيديم، و همه آنها را مردانى صالح قرار داديم.

73 - و آنـهـا را پـيـشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت ميكردند، و انجام كـارهـاى نـيـك و بـرپـا داشـتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم، و آنها فقط مرا عبادت ميكردند.

تفسير:

هجرت ابراهيم از سرزمين بت پرستان

داستان آتشسوزى ابراهيم و نجات اعجازآميزش از اين مرحله خطرن لرزه بر اركان حكومت نمرود افكند، به گونهاى كه نمرود روحيه خود را به كلى باخت، چـرا كـه ديگر نمى توانست ابراهيم را يك جوان ماجراجو و نفاقافكن معرفى كند، او ديگر بـه عـنـوان يـك رهـبـر الهى و قهرمان شجاع كه يك تنه ميتواند به جنگ جبار ستمگرى با تـمـام قـدرت و امـكـانـاتـش بـرود، شـنـاخـتـه مـيـشـد، او اگـر بـا ايـن حـال در آن شـهـر و كـشـور بـاقـى مـيـمـانـد، بـا آن زبـان گـويـا و مـنطق نيرومند و شهامت بـيـنـظـيـرش مـسـلمـا كـانـون خـطـرى بـراى آن حـكـومـت جـبـار و خـودكـامـه بـود، او به هر حال بايد از آن سرزمين بيرون رود.

از سوى ديگر ابراهيم در واقع رسالت خود را در آن سرزمين انجام داده بود، ضربه هاى خـردكـنـنـده يـكـى پـس از ديگرى بر بنيان حكومت زد و بذر ايمان و آگاهى در آن سرزمين پـاشـيـده، تـنـهـا نـيـاز به عامل (زمانى ) بود كه تدريجا اين بذرها بارور گردد و بساط بت و بت پرستى برچيده شود.

او بـايـد از ايـنـجا به سرزمين ديگرى برود و رسالت خود را در آنجا نيز پياده كند، لذا تصميم گرفت تا به اتفاق لوط (لوط برادرزاده ابراهيم بود) و همسرش ساره و احتمالا گروه اندكى از مؤ منان از آن سرزمين به سوى شام هجرت كند.

آنـچـنـانـكـه قـرآن در آيات مورد بحث مى گويد: (ما ابراهيم و لوط را به سرزمينى كه براى جهانيان پر بركتش ساخته بوديم نجات و رهائى بخشيديم )

( و نجيناه و لوطا الى الارض التى باركنا فيها للعالمين ) .

گـرچـه نـام ايـن سـرزمـيـن صـريـحـا در قـرآن نـيـامـده ولى بـا تـوجـه بـه آيـه اول سـوره اسـراء( سـبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله ) .

مـعـلوم مـى شـود هـمـان سـرزمـيـن شـام است كه سرزمينى است هم از نظر ظاهرى پربركت و حاصلخيز و سرسبز و هم از نظر معنوى چرا كه كانون پرورش انبياء بوده است.

در ايـنـكه ابراهيم خودش دست به اين هجرت زد و يا دستگاه نمرود او را تبعيد كردند و يا هر دو جهت دست به دست هم داد، بحثهاى مختلفى در تفاسير و روايات آمده است كه جمع ميان هـمـه آنـهـا هـمين است كه از يكسو نمرود و اطرافيانش ابراهيم را خطر بزرگى براى خود مـيـديـدنـد و او را مجبور به خروج از آن سرزمين كردند، و از سوى ديگر ابراهيم رسالت خـود را در آن سـرزمـيـن تـقريبا پايان يافته ميديد و خواهان منطقه ديگرى بود كه دعوت تـوحـيـد را در آن نـيـز گـسـتـرش دهـد، بـه خـصـوص كـه مـانـدن در بابل ممكن بود به قيمت جان او و ناتمام ماندن دعوت جهانيش تمام شود.

جـالب ايـنـكه در روايتى از امام صادق (عليها‌السلام ) ميخوانيم: هنگامى كه نمرود تصميم گـرفـت ابـراهـيـم (عليها‌السلام ) را از آن سـرزمـيـن تـبعيد كند، دستور داد گوسفندان و اموال او را مصادره كنند و خودش تنها بيرون برود.

ابراهيم به آنها گفت: اينها محصول ساليان طولانى از عمر من است، اگر ميخواهيد (مالم ) را بـگـيـريـد پـس عـمـرى را كـه در ايـن سـرزمـيـن مصرف كردهام به من بازگردانيد! بـنـابـرايـن شـد كـه يـكى از قاضيان دستگاه در اين ميان داورى كند، قاضى حكم كرد كه اموال ابراهيم را بگيرند و عمرى را كه در آن سرزمين صرف كرده به او بازگردانند!.

هنگامى كه نمرود از اين ماجرا آگاه شد، مفهوم حقيقى حكم قاضى شجاع را دريافت و دستور داد امـوال و گـوسـفـندانش را به او بازگردانند تا همراه خود ببرد و گفت: من ميترسم كه اگـر او در ايـنـجا بماند دين و آئين شما را خراب كند، و به خدايانتان زيان رساند!( انه ان بقى فى بلادكم افسد دينكم و اضر بالهتكم ) .

آيـه بـعـد بـه يـكـى از مـهمترين مواهب خدا به ابراهيم كه داشتن فرزندى صالح و نسلى بـرومـنـد و شـايـسـتـه اسـت اشـاره كـرده مـيـفرمايد: ما به او اسحاق را بخشيديم و يعقوب (فرزند اسحاق ) را بر او افزوديم( و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلة ) .

(و همه آنها را مردانى صالح و شايسته و مفيد قرار داديم )( و كلا جعلنا صالحين ) .

سـاليـان درازى گذشت كه ابراهيم در عشق و انتظار فرزند صالحى به سر ميبرد و آيه 100 سـوره صـافـات گـويـاى ايـن خـواسـتـه درونـى او است: رب هب لى من الصالحين. (پروردگارا فرزندى صالح به من مرحمت كن ).

سرانجام خدا دعاى او را مستجاب كرد، نخست اسماعيل و سپس اسحاق را به او مرحمت كرد كه هر كدام پيامبرى بزرگ و با شخصيت بودند.

تـعبير به (نافلة ) كه ظاهرا تنها توصيفى براى يعقوب است از اين نظر باشد كه ابـراهـيـم تـنـهـا فرزند صالحى تقاضا كرده بود، خدا نوه صالحى نيز بر آن افزود، زيرا نافلة در اصل به معنى موهبت و يا كار اضافى است.

آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه مـقـام امـامـت و رهـبرى اين پيامبر بزرگ و بخشى از صفات و برنامه هاى مهم و پرارزش آنها بطور جمعى اشاره مى كند.

در ايـن آيه مجموعا (شش قسمت ) از اين ويژگيها بر شمرده شده كه با اضافه كردن توصيف به صالح بودن كه از آيه قبل استفاده مى شود مجموعا هفت ويژگى را تشكيل مى دهد، اين احتمال نيز وجود دارد كه مجموعه شش صفتى كه در اين آيه ذكـر شـده شـرحـى بـاشـد بـراى صـالح بـودن آنـهـا كـه در آيـه قبل آمده است.

نخست مى گويد (ما آنها را امام و رهبر مردم قرار داديم )( و جعلناهم ائمة ) .

يـعـنـى عـلاوه بـر مـقـام (نـبـوت و رسالت ) مقام (امامت ) را نيز به آنها داديم - امامت همانگونه كه سابقا هم اشاره كردهايم آخرين مرحله سير تكاملى انسانى است كه به معنى رهبرى همه جانبه مادى و معنوى، ظاهرى و باطنى، جسمى و روحى مردم است.

فـرق نـبـوت و رسالت با امامت اين است كه پيامبران در مقام نبوت و رسالت تنها فرمان حق را دريافت ميكنند و از آن خبر ميدهند و به مردم ابلاغ ميكنند، ابلاغى توأم با بشارت و انذار.

امـا در مـرحـله (امامت ) اين برنامه هاى الهى را به مرحله اجرا در مى آورند خواه از طريق تـشـكـيـل حـكـومـت عـدل بـوده باشد يا بدون آن، در اين مرحله آنها مربيند، و مجرى احكام و برنامه ها، و پرورشدهنده انسانها، و به وجود آورنده محيطى پاك و منزه و انسانى.

در حـقـيـقـت مـقـام امامت مقام تحقق بخشيدن به تمام برنامه هاى الهى است، به تعبير ديگر ايصال به مطلوب و هدايت تشريعى و تكوينى است.

امـام از ايـن نـظر درست به خورشيد ميماند كه با اشعه خود موجودات زنده را پرورش مى دهد.

در مـرحـله بـعد فعليت و ثمره اين مقام را بازگو مى كند: آنها به فرمان ما هدايت ميكردند( يهدون بامرنا ) .

نـه تـنـهـا هـدايـت بـه مـعنى راهنمائى و ارائه طريق كه آن در نبوت و رسالت وجود دارد، بـلكـه بـه مـعـنـى دسـتـگـيـرى كـردن و رسـانـدن بـه سـر منزل مقصود (البته براى آنها كه آمادگى و شايستگى دارند).

سومين و چهارمين و پنجمين موهبت و ويژگى آنها اين بود كه (ما به آنها انجام كار خير را وحـى كـرديـم و هـمـچـنـيـن بـرپـا داشـتـن نـمـاز و اداى زكـات )( و اوحـيـنـا اليـهـم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكاة ) .

ايـن وحـى مـيـتـوانـد وحـى تـشريعى بوده باشد، يعنى ما انواع كارهاى خير و اداى نماز و اعطاى زكات را در برنامه هاى دينى آنها گنجانيديم: و نيز ميتواند وحى تكوينى باشد، يعنى به آنها توفيق و توان و جاذبه معنوى براى انجام اين امور بخشيديم.

البته هيچيك از اين امور جنبه اجبارى و اضطرارى ندارد بلكه تنها آمادگيها و زمينه ها است كه بدون اراده و خواست خود آنها هرگز به نتيجه نمى رسد.

ذكـر اقـامـه صلوة و اداء زكات بعد از فعل خيرات: به خاطر اهميت اين دو برنامه است كه نخست بطور عام در جمله و اوحينا اليهم فعل الخيرات و بعد به طور خاص بيان شده است.

و در آخـريـن فـراز بـه مـقـام عـبوديت آنها اشاره كرده، مى گويد: (آنها همگى فقط ما را عبادت ميكردند)( و كانوا لنا عابدين ) .

ضمنا تعبير به (كانوا) كه دلالت بر سابقه مستمر در اين برنامه دارد شايد اشاره بـه ايـن بـاشد كه آنها حتى قبل از رسيدن به مقام نبوت و امامت، مردانى صالح و موحد و شايسته بوده اند و در پرتو همين برنامه ها، خداوند مواهب تازهاى به آنها بخشيده.

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه جمله (يهدون بامرنا) در حقيقت وسيله شناخت امامان و پـيـشـوايـان حـق، در بـرابـر رهـبـران و پـيـشـوايـان باطل است كه معيار كار آنها بر هوسهاى شيطانى است.

در حـديـثـى از امـام صـادق (عليها‌السلام ) ميخوانيم كه فرمود: امام در قرآن مجيد دو گونه است در يكجا خداوند ميفرمايد: (و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا) يعنى به امر خدا نه به امـر مـردم، امـر خـدا را بـر امـر خودشان مقدم ميشمرند. و حكم او را برتر از حكم خود قرار مـيـدهـنـد، ولى در جـاى ديـگـر مـيـفـرمـايـد: و جـعـلنـاهم ائمة يدعون الى النار: (ما آنها را پـيـشـوايـانـى قـرار داديـم كـه دعـوت بـه دوزخ مـى كـنـنـد) فـرمـان خود را بر فرمان پروردگار مقدم مى شمرند و حكم خويش را قبل از حكم او قرار ميدهند و مطابق هوسهاى خود و بر ضد كتاب الله عمل مى نمايند.

و ايـن اسـت مـعـيـار و مـحـك بـراى شـنـاسـائى امـام حـق از امـام باطل.

آيه (74) و (75) و ترجمه

( و لوطـا أتـيـنـه حـكـمـا و عـلمـا و نـجـيـنـه مـن القـريـة التـى كـانـت تعمل الخبئث إنهم كانوا قوم سوء فسقين ) (74)( و أدخلنه فى رحمتنا إنه من الصلحين ) (75)

ترجمه:

74 - و لوط را (بـه يـادآور) كـه بـه او حـكـم و عـلم داديـم، و از شـهـرى كـه اعمال زشت و كثيف انجام ميدادند رهائى بخشيديم، چرا كه آنها مردم بد و فاسقى بودند.

75 - و او را در رحمت خود داخل كرديم، او از صالحان بود.

تفسير:

نجات لوط از سرزمين آلودگان.

از آنـجـا كه لوط از بستگان نزديك ابراهيم و از نخستين كسانى است كه به او ايمان آورد پـس از داسـتـان ابـراهـيم، به بخشى از تلاش ‍ و كوشش او در راه ابلاغ رسالت و مواهب پروردگار نسبت به او اشاره مى كند:

(و لوط را به ياد آر كه ما به او حكم و علم داديم )( و لوطا آتيناه حكما و علما ) .

واژه (حـكـم ) در پـاره اى از مـوارد بـه مـعـنـى فـرمان نبوت و رسالت آمده، و در موارد ديـگـرى بـه مـعـنـى قـضـاوت، و گـاهـى نـيـز بـه مـعـنـى عـقـل و خـرد، از ميان اين معانى معنى اول در اينجا مناسبتر به نظر ميرسد، هر چند منافاتى ميان آنها نمى باشد.

و منظور از (علم ) هر گونه دانشى است كه در سعادت و سرنوشت انسان اثر دارد.

لوط از پـيـامـبـران بـزرگـى اسـت كـه هـم عـصـر بـا ابـراهيم بود، و همراه او از سرزمين بـابـل به فلسطين مهاجرت كرد، و بعدا از ابراهيم جدا شد و به شهر سدوم آمده چرا كه مـردم آن مـنـطـقـه غـرق فساد و گناه، مخصوصا انحرافات و آلودگيهاى جنسى بودند، او بـسـيـار بـراى هـدايـت ايـن قـوم مـنـحـرف تـلاش و كـوشـش كـرد، و در ايـن راه خوندل خورد، اما كمتر در آن كوردلان اثر گذارد.

سـرانـجـام چـنـان كه ميدانيم قهر و عذاب شديد الهى آنها را فرا گرفت، و آباديهايشان بـه كـلى زير و رو شد، و جز خانواده لوط (به استثناى همسرش ) همگى نابود شدند كه شرح اين ماجرا را بطور كامل در ذيل آيات 77 به بعد سوره هود بيان كرده ايم.

لذا در دنباله آيه مورد بحث به اين موهبت كه به لوط ارزانى داشت اشاره كرده ميفرمايد ما او را از شـهـر و ديارى كه كارهاى پليد و زشت انجام ميدادند رهائى بخشيديم( و نجيناه من القرية التى كانت تعمل الخبائث ) .

چـرا كـه آنـها مردم بدى بودند و از اطاعت فرمان حق بيرون رفته بودند( انهم كانوا قوم سوء فاسقين ) .

نـسـبـت دادن اعـمـال زشـت و پـليـد را بـه (قـريـه ) و شـهـر و آبـادى بـجـاى اهـل قـريه اشاره به اين است كه آنها آنچنان غرق فساد و گناه بودند كه گوئى از در و ديوار آباديشان گناه و اعمال زشت و پليد مى باريد.

و تـعـبـيـر (خـبـائث ) بـه صـورت جـمـع اشـاره بـه ايـن اسـت كـه آنـهـا عـلاوه بـر عـمـل فـوق العـاده شـنيع لواط كارهاى زشت و خبيث ديگرى نيز داشتند كه در جلد 9 صفحه 197 به آن اشاره كردهايم.

و تـعبير (فاسقين ) بعد از (قوم سوء) ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها هم از نـظـر قـوانـين الهى مردمى فاسق بودند، و هم از نظر معيارهاى مردمى، حتى قطع نظر از دين و ايمان افرادى پست و پليد و آلوده و منحرف بودند.

سپس به آخرين موهبت الهى در باره (لوط) اشاره كرده مى گويد: ما او را در رحمت خاص خويش داخل كرديم )( و ادخلناه فى رحمتنا ) .

(چرا كه او از بندگان صالح بود)( انه من الصالحين ) .

اين رحمت ويژه الهى بيحساب به كسى داده نمى شود، اين شايستگى و صلاحيت لوط بود كه او را مستحق چنين رحمتى ساخت.

راسـتـى چـه كـارى از ايـن مـشكلتر، و چه برنامه اصلاحى از اين طاقتفرساتر كه انسان مـدتـى طـولانـى در شـهـر و ديـارى كـه ايـن هـمه فساد و آلودگى دارد بماند و دائما به تـبـليـغ و ارشـاد مـردم گـمـراه و مـنـحـرف بـه پـردازد، و كارش بجائى برسد كه حتى بـخـواهـنـد مـزاحـم ميهمانهاى او نيز بشوند، به راستى اين استقامت جز از پيامبران الهى و رهـروان آنـهـا سـاخـتـه نـيـسـت، چـه كـسـى از مـا مـيـتـوانـد تحمل چنين شكنجه هاى روحى جانكاهى بكند؟!