تفسیر نمونه جلد ۱۳

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 26656
دانلود: 1963


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 78 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26656 / دانلود: 1963
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 13

نویسنده:
فارسی

آيه (12) تا (15) و ترجمه

( يايحيى خذ الكتب بقوة و أتينه الحكم صبيا ) (12)( و حنانا من لدنا و زكوة و كان تقيا ) (13)( و برا بولديه و لم يكن جبارا عصيا ) (14)( و سلم عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا ) (15)

ترجمه:

12 - اى يـحـيـى! كـتـاب (خـدا) را بـا قـوت بـگـيـر، و مـا فـرمـان نـبـوت (و عقل كافى ) در كودكى به او داديم.

13 - و بـه او رحـمـت و مـحـبـت از نـاحـيـه خـود بـخـشـيـديـم، و پـاكـى (روح و عمل ) و او پرهيزگار بود.

14 - او نسبت به پدر و مادرش نيكوكار بود و جبار (و متكبر) و عصيانگر نبود.

15 - و سـلام بـر او آن روز كـه تـولد يافت، و آن روز كه مى ميرد، و آن روز كه زنده و برانگيخته مى شود.

تفسير:

صفات برجسته يحيى

در آيات گذشته ديديم كه خداوند چگونه به هنگام پيرى زكريا، يحيى را به او مرحمت فـرمـود، بـه دنـبـاله آن در ايـن آيات نخست فرمان مهم الهى را خطاب به (يحيى ) مى خـوانيم: (اى يحيى! كتاب خدا را با قوت و قدرت بگير!)( يا يحيى خذ الكتاب بقوة ) .

معروف و مشهور در ميان مفسران اين است كه منظور (كتاب ) در اينجا (تورات ) است، حتى ادعاى اجماع و اتفاق در اين زمينه كرد

ولى بعضى اين احتمال را داده اند كه او كتابى ويژه خود داشت (همانند زبور داود) البته نه كتابى كه متضمن آئينى جديد و مذهب تازه اى باشد.

ولى احـتـمـال اول قويتر به نظر مى رسد.

به هر حال منظور از گرفتن كتاب با قوت و قدرت آنست كه با قاطعيت هر چه تمام تر و تصميم راسخ و اراده اى آهنين كتاب آسمانى تورات و محتواى آنرا اجرا كند، و به تمام آن عـمـل نـمـايـد، و در راه تعميم و گسترش آن از هر نيروى مادى و معنوى، فردى و اجتماعى، بهره گيرد.

اصولا هيچ (كتاب ) و (مكتبى ) را بدون قوت و قدرت و قاطعيت پيروانش نمى توان اجرا كرد، اين درسى است براى همه مؤ منان و همه رهروان راه (الله ).

بـعـد از ايـن دسـتـور، بـه مواهب دهگانه اى كه خدا به يحيى داده بود، و يا او به توفيق الهى كسب كرد، اشاره مى كند.

1 - (مـا فـرمـان نبوت و عقل و هوش و درايت را در كودكى به او داديم )( و آتيناه الحكم صبيا ) .

2 - (به او رحمت و محبت نسبت به بندگان از سوى خود بخشيديم .)( و حنانا من لدنا ) .

(حنان ) در اصل بـه مـعـنـى رحـمـت و شـفـقـت و مـحـبـت و ابـراز عـلاقـه و تمايل است.

3 - به او پاكى روح و جان و پاكى عمل داديم( و زكوة ) .

گـرچـه مـفـسـران بـراى (زكـات )، مـعـانـى مـخـتـلفـى كـرده انـد، بـعـضـى آن را بـه عـمـل صـالح، بعضى به اطاعت و اخلاص، بعضى، نيكى به پدر و مادر، بعضى، حسن شـهـرت، و بـعـضـى بـه پاكى پيروان، تفسير كرده اند، ولى ظاهر اين است كه زكات معنى وسيعى دارد و همه اين پاكيزگيها را در بر خواهد گرفت.

4 - (او پـرهيزگار بود و از آنچه خلاف فرمان پروردگار بود، دورى مى كرد( و كان تقيا ) .

5 - (او را نـسـبـت بـه پـدر و مـادرش خوشرفتار و نيكوكار و پر محبت قرار داديم )( و برا بوالديه ) .

6 - (او مـردى سـتـمـگـر و مـتـكـبر و خود برتربين در برابر خلق خدا نبود)( و لم يكن جبارا ) .

7 - (او معصيت كار و آلوده به گناه نبود)( عصيا ) .

8 و 9 و 10 - و چون او جامع اين صفات برجسته و افتخارات بزرگ بود (درود ما بر او بـه هـنـگـام ولادتـش، و درود ما بر او به هنگامى كه مرگش، و درود بر او در آن روز كه زنده و برانگيخته خواهد شد)( و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا ) .

نكته ها:

1 - كتاب آسمانى را با قوت و قدرت بگير!

كـلمه (قوت ) در جمله يا يحيى خذ الكتاب بقوة همانگونه كه اشاره كرديم معنى كاملا وسـيـعـى دارد و تـمـام قـدرتهاى مادى و معنوى، روحى و جسمى در آن جمع است، و اين خود بـيـانـگـر ايـن حـقـيـقـت اسـت كـه نـگـهـدارى آئيـن الهى و اسلام و قرآن با ضعف و سستى و ولنـگـارى و مـسـامحه، امكانپذير نيست، بلكه بايد در دژ نيرومند قدرت و قوت و قاطعيت قرار گيرد.

گرچه مخاطب در اينجا (يحيى ) است، ولى در مواردى ديگر از قرآن مجيد نيز اين تعبير در مورد سايرين ديده مى شود:

در آيـه 145 اعـراف، مـوسى مأموريت پيدا مى كند كه تورات را با قوت بگيرد فخذها بقوة.

و در آيـه 63 و 93 بـقـره هـمـيـن خـطـاب نـسـبـت بـه تـمـام بـنـى اسـرائيـل ديـده مـى شود خذوا ما آتيناكم بقوة كه نشان مى دهد اين يك حكم عام براى همگان است، نه شخص يا اشخاص معينى.

اتـفـاقـا هـمـيـن مـفـهـوم بـا تـعـبـيـر ديـگـرى در آيـه 60 سـوره انـفـال آمده است( و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة ) : (آنچه از قدرت و قوت در توان شما است براى مرعوب ساختن دشمنان فراهم سازيد).

به هر حال اين آيه پاسخى است به همه آنها كه گمان مى كنند از موضع ضعف مى توان كـارى انـجـام داد، و يـا مـى خـواهـنـد بـا سـازشـكـارى در هـمـه شـرائط مـشـكـلات را حل كنند.

2 - سه روز مشكل در سرنوشت انسان

- تـعـبـيـر بـه (سـلام عـليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا) نشان مى دهد كه در تـاريـخ زندگى انسان و انتقال او از عالمى به عالم ديگر سه روز سخت وجود دارد، روز گـام نـهـادن بـه ايـن دنـيـا (يـوم ولد) و روز مـرگ و انـتـقـال بـه جـهـان برزخ (يوم يموت ) و روز برانگيخته شدن در جهان ديگر (و يوم يـبـعـث حـيـا) و از آنـجـا كه اين سه روز انتقالى طبيعتا با بحرانهائى روبرو است خداوند سـلامـت و عـافـيـت خود را شامل حال بندگان خاصش قرار مى دهد و آنها را در اين سه مرحله طوفانى در كنف حمايت خويش مى گيرد.

هـر چـنـد ايـن تعبير تنها در دو مورد در قرآن مجيد آمده است در موارد يحيى (عليها‌السلام ) و عـيـسى (عليها‌السلام )، اما در مورد يحيى تعبير قرآن، امتياز خاصى دارد، چرا كه گوينده اين سخن خدا است در حالى كه در مورد مسيح (عليها‌السلام ) گوينده، خود او است.

ناگفته پيدا است كسانى كه در شرائط مشابهى با اين دو بزرگوار باشند

مشمول اين سلامت خواهند بود.

جالب اينكه در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهما‌السلام ) مى خوانيم: ان اوحش ما يقوم على هذا الخلق فى ثلاث مواطن: يوم يلد و يخرج من بطن امه فيرى الدنيا، و يوم يموت فيعاين الاخرة و اهلها، و يوم يبعث حيا، فيرى احكاما لم يرها فى دار الدنيا و قد سلم الله عـلى يـحـيـى فـى هـذه المـواطـن الثـلاث و آمـن روعـتـه فقال و سلام عليه..

وحـشتناكترين دوران زندگى انسان سه مرحله است، آن روز كه متولد مى شود و چشمش به دنـيـا مـى افـتـد، و آن روز كـه مـى مـيـرد و آخـرت و اهل آنرا مى بيند و آن روز كه برانگيخته مى شود و احكام و قوانينى را مى بيند كه در اين جـهـان حـكـمـفـرمـا نـبـود، خـداونـد سـلامـت را در ايـن سـه مـرحـله شـامـل حال يحيى نمود و او را در برابر وحشتها امنيت و آرامش داد و فرمود: و سلام عليه... پروردگارا در اين سه موطن حساس و بحرانى سلامت را به ما مرحمت كن.

3 - نبوت در خردسالى

درست است كه دوران شكوفائى عقل انسان معمولا حد و مرز خاصى دارد ولى مى دانيم هميشه در انـسانها افراد استثنائى وجود داشته اند، چه مانعى دارد كه خداوند اين دوران را براى بـعـضـى از بـنـدگـانـش به خاطر مصالحى فشرده تر كند و در سالهاى كمترى خلاصه نـمـايـد، هـمـانـگـونـه كـه بـراى سـخـن گـفـتـن مـعـمـولا گـذشـتـن يـكـى دو سـال از تولد لازم است در حالى كه مى دانيم حضرت مسيح (عليها‌السلام ) در همان روزهاى نـخـسـتـيـن زبـان بـه سـخـن گـشـود، آنـهـم سـخـنـى بـسـيـار پـر مـحـتـوا كـه طـبـق روال عادى در شان انسانهاى بزرگسال بود، چنانكه در تفسير آيات آينده به خواست خدا خواهد آمد.

از ايـنجا روشن مى شود اشكالى كه پاره اى از افراد به بعضى از ائمه شيعه كرده اند كه چرا بعضى از آنها در سنين كم به مقام امامت رسيدند نادرست است.

در روايتى از يكى از ياران امام جواد محمد بن على النقى (عليهما‌السلام ) به نام على بن اسـباط مى خوانيم كه مى گويد به خدمت او رسيدم (در حالى كه سن امام كم بود) من درست بـه قـامـت او خيره شدم تا به ذهن خويش بسپارم و به هنگامى كه به مصر باز مى گردم كـم و كـيـف مـطـلب را بـراى يـاران نـقـل كـنـم، درست در همين هنگام كه در چنين فكرى بودم آنـحـضرت نشست (گوئى تمام فكر مرا خوانده بود) رو به سوى من كرد و گفت: اى على بن اسباط! خداوند كارى را كه در مساله امامت كرده همانند كارى است كه در نبوت كرده است، گـاه مـى فـرمـايـد: و آتـيـنـاه الحـكـم صـبـيـا (مـا بـه يـحـيى در كودكى فرمان نبوت و عقل و درايت داديم ) و گاه در باره انسانها مى فرمايد حتى اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنة...(هـنـگـامـى كـه انـسـان بـه حـد بـلوغ كـامـل عـقـل بـه چهل سال رسيد...) بنابراين همانگونه كه ممكن است خداوند حكمت را به انسانى در كودكى بدهد در قدرت او است كه آن را در چهل سال بدهد.

ضـمـنـا ايـن آيـه پـاسـخ دنـدان شـكـنـى اسـت بـراى خـرده گـيـرانـى كه مى گويند على (عليها‌السلام ) نـخستين كسى نبود كه از ميان مردان به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ايمان آورد، چرا كه در آن روز كودك ده ساله بود و ايمان كودك ده ساله پذيرفته نيست.

ذكـر ايـن نـكـتـه نيز در اينجا بى مناسبت نيست كه در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهما‌السلام ) مى خوانيم كه جمعى از كودكان در زمان كودكى آن حضرت به سراغش آمـدند و گفتند اذهب بنا نلعب: (بيا برويم و با هم بازى كنيم )! او در جواب فرمود: ما للعب خلقنا: (ما براى بازى كردن آفريده نشده ايم ) اينجا

است كه خداوند در باره او فرمود و آتيناه الحكم صبيا.

البـتـه بـايـد توجه داشت منظور از لعب در اينجا سرگرميهاى بيهوده و به تعبير ديگر بيهوده گرائى است، اما گاه مى شود لعب و بازى هدفى را تعقيب مى كند هدفى منطقى و عقلانى، مسلما اينگونه بازيها از اين حكم مستثنى است.

4 - شهادت يحيى

نـه تـنـهـا تـولد يـحـيـى شگفت انگيز بود، مرگ او هم از پاره اى جهات عجيب بود، غالب مـورخـان مـسـلمـان، و هـمـچـنـيـن مـنـابـع مـعـروف مـسـيـحـى جـريـان ايـن شـهـادت را چـنـيـن نقل كرده اند (هر چند اندك تفاوتى در خصوصيات آن در ميان آنها ديده مى شود).

يـحيى قربانى روابط نامشروع يكى از طاغوتهاى زمان خود با يكى از محارم خويش شد بـه ايـن تـرتـيـب كـه (هـروديـس ) پادشاه هوسباز فلسطين، عاشق (هيروديا) دختر بـرادر خـود شـد، و زيـبائى وى دل او را در گرو عشقى آتشين قرار داده، لذا تصميم به ازدواج با او گرفت!.

ايـن خـبـر بـه پيامبر بزرگ خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يحيى رسيد، او صريحا اعلام كرد كه اين ازدواج نامشروع است و مخالف دستورات تورات مى باشد و من به مبارزه با چنين كارى قيام خواهم كرد.

سـر و صـداى ايـن مساله در تمام شهر پيچيد و به گوش آن دختر (هيروديا) رسيد، او كـه يـحـيى را بزرگترين مانع راه خويش ‍ مى ديد تصميم گرفت در يك فرصت مناسب از وى انتقام گيرد و اين مانع را از سر راه هوسهاى خويش بردارد.

ارتباط خود را با عمويش بيشتر كرد و زيبائى خود را دامى براى او قرار داد و آنچنان در وى نفوذ كرد كه روزى (هيروديس ) به او گفت: هر آرزوئى دارى از من بخواه كه منظورت مسلما انجام خواهد يافت.

(هـيـروديـا) گـفت: من هيچ چيز جز سر يحيى را نمى خواهم! زيرا او نام من و تو را بر سـر زبـانـهـا انـداخـتـه، و هـمـه مـردم بـه عـيـبـجـوئى مـا نـشـسـتـه انـد، اگـر مـى خواهى دل من آرام شود و خاطرم شاد گردد بايد اين عمل را انجام دهى!

(هـيـروديـس ) كـه ديـوانـه وار بـه آن زن عشق مى ورزيد بى توجه به عاقبت اين كار تـسـليـم شـد و چـيزى نگذشت كه سر يحيى را نزد آن زن بدكار حاضر ساختند اما عواقب دردناك اين عمل، سرانجام دامان او را گرفت.

در احـاديـث اسـلامـى مى خوانيم كه سالار شهيدان امام حسين (عليها‌السلام ) مى فرمود: (از پستيهاى دنيا اينكه سر يحيى بن زكريا را به عنوان هديه براى زن بدكاره اى از زنان بنى اسرائيل بردند).

يعنى شرائط من و يحيى از اين نظر نيز مشابه است چرا كه يكى از هدفهاى قيام من مبارزه با اعمال ننگين طاغوت زمانم يزيد است.

آيه (16) تا (21) و ترجمه

( و اذكر فى الكتب مريم إذ انتبذت من أهلها مكانا شرقيا ) (16)( فـاتـخـذت مـن دونـهـم حـجـابـا فـأ رسـلنـا إ ليـهـا روحـنـا فتمثل لها بشرا سويا ) (17)( قالت إنى أعوذ بالرحمن منك إن كنت تقيا ) (18)( قال إنما إنا رسول ربك لا هب لك غلما زكيا ) (19)( قالت إنى يكون لى غلم و لم يمسسنى بشر و لم أك بغيا ) (20)( قال كذلك قال ربك هو على هين و لنجعله أية للناس و رحمة منا و كان أمرا مقضيا ) (21)

ترجمه:

16 - در اين كتاب (آسمانى قرآن ) از مريم ياد آر، آن هنگام كه از خانواده اش جدا شد و در ناحيه شرقى قرار گرفت.

17 - و حـجـابى ميان خود و آنها افكند (تا خلوتگاهش از هر نظر براى عبادت آماده باشد) در ايـن هـنـگـام مـا روح خـود را بـه سـوى او فـرسـتـاديـم و او در شكل انسانى بى عيب و نقص بر مريم ظاهر شد.

18 - او (سـخـت تـرسـيـد و) گـفـت مـن به خداى رحمن از تو پناه مى برم اگر پرهيزگار هستى.

19 - گفت من فرستاده پروردگار توام (آمده ام ) تا پسر پاكيزه اى به تو ببخشم!

20 - گـفـت چـگونه ممكن است فرزندى براى من باشد در حالى كه تاكنون انسانى با من تماس نداشته، و زن آلوده اى هم نبوده ام؟!

21 - گـفـت مـطـلب هـمـيـن اسـت كـه پـروردگـارت فـرمـوده، ايـن كـار بـر مـن سـهـل و آسـان است، ما مى خواهيم او را نشانه اى براى مردم قرار دهيم و رحمتى از سوى ما باشد، و اين امرى است پايان يافته (و جاى گفتگو ندارد).

تفسير:

سرآغاز تولد مسيح (عليها‌السلام ):

بـعـد از بـيـان سـرگـذشـت يـحـيى (عليها‌السلام ) رشته سخن را به داستان تولد عيسى (عليها‌السلام ) و سرگذشت مادرش مريم مى كشاند، چرا كه پيوند بسيار نزديكى در ميان اين دو ماجرا است.

اگـر تـولد يـحـيى از پدرى پير و فرتوت و مادرى نازا عجيب بود، تولد عيسى از مادر بدون پدر عجيبتر است.

اگـر رسـيـدن بـه مـقـام عقل و نبوت در كودكى، شگفت انگيز است، سخن گفتن در گهواره آنهم از كتاب و نبوت، شگفت انگيزتر است.

و بـه هـر حـال هـر دو آيـتـى اسـت از قـدرت خـداوند بزرگ، يكى از ديگرى بزرگتر، و اتفاقا هر دو مربوط به كسانى است كه با هم قرابت بسيار نزديك از جهت نسب داشتند چرا كـه مـادر يـحـيـى خـواهـر مـادر مـريـم بـود، و هـر دو زنانى نازا و عقيم بودند و در آرزوى فرزندى صالح به سر مى بردند.

نخستين آيه مورد بحث مى گويد، در كتاب آسمانى قرآن از مريم سخن

بـگـو آنـگـاه كـه از خـانواده خود، جدا شده و در يك منطقه شرقى قرار گرفت )( و اذكر فى الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكان شرقيا ) .

او در حقيقت مى خواست مكانى خالى و فارغ از هر گونه دغدغه پيدا كند كه به راز و نياز بـا خـداى خـود بـپـردازد و چـيـزى او را از يـاد مـحـبـوب غافل نكند به همين جهت طرف شرق بيت المقدس (آن معبد بزرگ ) را كه شايد محلى آرامتر و يا از نظر تابش آفتاب پاكتر و مناسبتر بود برگزيد.

كـلمـه (انـتـبـذت ) از ماده (نبذ) به گفته (راغب ) به معنى دور انداختن اشياء غير قـابـل مـلاحـظـه اسـت، و ايـن تـعبير در آيه فوق شايد اشاره به آن باشد كه مريم به صـورت مـتـواضـعـانـه و گـمنام و خالى از هر گونه كارى كه جلب توجه كند، از جمع، كناره گيرى كرد، و آن مكان از خانه خدا را براى عبادت انتخاب نمود.

در ايـن هـنـگـام، مـريـم (حـجـابـى ميان خود و ديگران افكند) تا خلوتگاه او از هر نظر كامل شود( فاتخذت من دونهم حجابا ) .

در ايـن جـمله، تصريح نشده است كه اين حجاب براى چه منظور بوده، آيا براى آن بوده كـه آزادتـر و خـالى از دغدغه و اشتغال حواس بتواند به عبادت پروردگار و راز و نياز بـا او پـردازد يـا بـراى ايـن بـوده اسـت كـه مـى خـواسـتـه شـسـتـشـو و غسل كند؟ آيه از اين نظر ساكت است.

بـه هـر حـال (در ايـن هـنـگـام مـا روح خـود (يـكـى از فـرشتگان بزرگ ) را به سوى او فرستاديم و او در شكل انسان كامل بى عيب و نقص و خوش قيافه اى بر مريم ظاهر شد)( فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا ) .

پيدا است كه در اين موقع چه حالتى به مريم دست مى دهد، مريمى كه هـمـواره پـاكـدامـن زيـسـتـه، در دامـان پاكان پرورش يافته، و در ميان جمعيت مردم ضرب المـثـل عـفت و تقوا است، از ديدن چنين منظره اى كه مرد بيگانه زيبائى به خلوتگاه او راه يـافـتـه چـه تـرس و وحـشـتى به او دست مى دهد؟ لذا بلافاصله (صدا زد: من به خداى رحـمـان از تو پناه مى برم اگر پرهيزكار هستى )( قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا )

و اين نخستين لرزه اى بود كه سراسر وجود مريم را فرا گرفت.

بردن نام خداى رحمان، و توصيف او به رحمت عامه اش از يكسو، و تشويق او به تقوى و پـرهـيـزكارى از سوى ديگر، همه براى آن بود كه اگر آن شخص ناشناس قصد سوئى دارد او را كنترل كند، و از همه بالاتر پناه بردن به خدا، خدائى كه در سخت ترين حالات تـكـيـه گـاه انـسـان اسـت و هـيچ قدرتى در مقابل قدرت او عرض اندام نمى كند مشكلات را حل خواهد كرد.

مـريـم بـا گـفـتـن اين سخن در انتظار عكس العمل آن مرد ناشناس بود، انتظارى آمى خته با وحـشـت و نـگـرانـى بـسـيـار، امـا اين حالت ديرى نپائيد ناشناس زبان به سخن گشود و مـامـوريـت و رسـالت عـظـيم خويش را چنين بيان كرد و گفت من فرستاده پروردگار توام!( قال انما انا رسول ربك ) .

اين جمله همچون آبى كه بر آتش بريزد، به قلب پاك مريم آرامش بخشيد.

ولى اين آرامش نيز چندان طولانى نشد، چرا كه بلافاصله افزود من آمده ام تا پسر پاكيزه اى از نظر خلق و خوى و جسم و جان به تو ببخشم! (لاهب لك غلاما زكيا).

از شـنـيـدن اين سخن لرزش شديدى وجود مريم را فرا گرفت و بار ديگر او در نگرانى عميقى فرو رفت و (گفت: چگونه ممكن است من صاحب پسرى

شـوم، در حـالى كـه تـاكـنون انسانى با من تماس نداشته و هرگز زن آلوده اى نبوده ام؟!)( قالت انى يكون لى غلام و لم يمسسنى بشر و لم اك بغيا ) .

او در ايـن حـال تـنـها به اسباب عادى مى انديشيد و فكر مى كرد براى اينكه زنى صاحب فـرزنـد شـود دو راه بـيشتر ندارد، يا ازدواج و انتخاب همسر و يا آلودگى و انحراف، من كـه خـود را بهتر از هر كس مى شناسم نه تاكنون همسرى انتخاب كرده ام و نه هرگز زن مـنـحـرفـى بـوده ام، تـاكـنون هرگز شنيده نشده است كسى بدون اين دو صاحب فرزندى شود!.

امـا بـه زودى طـوفـان ايـن نگرانى مجدد با شنيدن سخن ديگرى از پيك پروردگار فرو نـشست او با صراحت به مريم گفت: (مطلب همين است كه پروردگارت فرموده، اين كار بر من سهل و آسان است )( قال كذلك قال ربك هو على هين ) .

تـو كـه خوب از قدرت من آگاهى، تو كه ميوه هاى بهشتى را در فصلى كه در دنيا شبيه آن وجود نداشت در كنار محراب عبادت خويش ديده اى، تو كه آواى فرشتگان را كه شهادت بـه پـاكـيـت مى دادند شنيده اى، تو كه ميدانى جدت آدم از خاك آفريده شد، اين چه تعجب است كه از اين خبر دارى؟!

سـپـس افـزود: (مـا مى خواهيم او را آيه و اعجازى براى مردم قرار دهيم )( و لنجعله آية للناس ) .

(و ما مى خواهيم او را رحمتى از سوى خود براى بندگان بنمائيم )( و رحمة منا ) .

و به هر حال (اين امرى است پايان يافته ) و جاى گفتگو ندارد( و كان امرا مقضيا ) .

نكته ها:

1 - مـنـظـور از روح خـدا چـيـسـت؟ - تـقـريـبـا هـمـه مـفـسـران مـعروف، روح را در اينجا به جـبـرئيـل فرشته بزرگ خدا تفسير كرده اند، و تعبير (روح ) از او به خاطر آنست كه روحـانـى اسـت و هـم وجـودى اسـت حـيـاتـبـخـش، چـرا كـه حامل رسالت الهى به پيامبران است كه احياء كننده همه انسانهاى لايق مى باشد و اضافه روح در ايـنجا به خدا دليل بر عظمت و شرافت اين روح است، كه يكى از اقسام اضافه، اضافه تشريفيه است.

ضـمـنـا از ايـن آيـه اسـتفاده مى شود كه نزول جبرئيل مخصوص پيامبران نبوده البته به عـنـوان وحـى و آوردن شـريـعـت و كـتـب آسـمـانـى مـنـحـصـرا بـر آنـهـا نازل مى شده ولى براى رساندن پيامهاى ديگر (مانند پيام فوق به مريم ) مانعى ندارد كه با غير پيامبران نيز روبرو شود.

2 - (تـمـثـل ) چـيـسـت؟ - (تـمـثـل ) در اصـل از مـاده (مـثـول ) بـمـعـنـى ايـسـتـادن در بـرابـر شـخـص يـا چـيـزى اسـت، و (مـمـثـل ) بـه چـيـزى مـى گـويـنـد كـه بـه صـورت ديـگرى نمايان گردد، بنابراين تمثل لها بشرا سويا مفهومش اين است كه آن فرشته الهى به صورت انسانى درآمد.

بـدون شـك مـعـنـى ايـن سـخـن آن نـيـسـت كـه جـبـرئيـل، صـورتـا و سـيـرتـا تبديل به يك انسان شد، چرا كه چنين انقلاب و تحولى ممكن نيست بلكه منظور اين است كه او بـه صـورت انـسان درآمد هر چند سيرت او همان فرشته بود، ولى مريم در ابتداى امر كه خبر نداشت چنين تصور مى كرد كه در برابر او انسانى است سيرة و صورتا.

در روايات اسلامى و تواريخ (تمثل ) به معنى وسيع كلمه، بسيار ديده مى شود.

از جـمـله ايـنـكـه: ابـليـس در آن روز كـه مـشـركـان در دار الندوه جمع شده بودند و براى نـابـودى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) توطئه مى چيدند، او در لباس پيرمردى خير انديش و خيرخواه ظاهر شد و به اغوا كردن سران قريش پرداخت.

و يـا دنـيـا و بـاطـن آن بـه صـورت زن زيـبـاى دلربائى در برابر على (عليها‌السلام ) آشـكـار گـشـت و قـدرت نـفـوذ در وى را نـيـافـت كـه داسـتـانـش مفصل و معروف است.

و نـيـز در روايات مى خوانيم مال و فرزند و عمل انسان به هنگام مرگ در چهره اى مختلف و خاص در برابر او مجسم مى شوند.

و يـا اعـمـال انـسـان در قـبـر و روز قـيـامـت تـجـسـم مـى يـابـد و هـر كـدام در شـكـل خـاصـى ظـاهـر مـى گردد (تمثل ) در تمام اين موارد، مفهومش اين است كه چيزى يا شـخـصـى صـورتـا بـه شـكـل ديـگـرى در مى آيد نه اينكه ماهيت و باطن آن تغيير يافته باشد.