• شروع
  • قبلی
  • 37 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8999 / دانلود: 2510
اندازه اندازه اندازه
به سوی آفریدگار

به سوی آفریدگار

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

به سوی آفریدگار

نویسنده: آیت الله لطف الله صافی گلپایگاني

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

مقدمه دفتر

از آنجا كه انسان همانند ساير پديده ها، آفريده خداوند است ، پس ‍ بدون ترديد، ايمان به خدا در فطرت و سرشت او جاى دارد و اگر فطرت خود را به دست فراموشى نسپرد و با غبار از خود بيگانگى ، آن را نيز نسازد، هرگز خدا را فراموش نمى كند؛ چرا كه فطرت ، خدايى است و هرگز تغيير بردار نيست(١)

خداوند حكيم ، براى روشن نگاه داشتن اين چراغ فروزان ، در قرآن مجيد، وابستگى و تعلق انسان و تمامى هستى را به آفريدگار بازمى گويد و بشر را به انديشيدن در پديده ها كه نشانه پيوند خالق و خلق است ، ترغيب مى نمايد و از وى مى خواهد تا با تفكر در پديده ها و نظم شگفت انگيز جهان هستى ، همواره فطرت خداجوى خود را زنده نگه دارد و هيچ گاه از شناخت خويش كه همان شناخت خداست غافل نگردد.

كتابى كه اكنون در پيش رو داريد، پژوهشى انديشمندانه از مؤ لفى بزرگوار است كه خداشناسى را با دلايل عقلى و نقلى ، در اختيار ژرف انديشان خداخواه قرار مى دهد، به اميد آنكه از آن بهره برده و خويشتن خويش را گم نكنند.

اين دفتر، پس از بررسى و ويرايش مجدد، آن را به زيور چاپ آراسته و در اختيار علاقه مندان قرار مى دهد. بدان اميد كه راهگشاى خداجويان بوده و مورد پذيرش حقتعالى قرار گيرد.

در خاتمه ، از همه محققان و دانش پژوهان تقاضا مى كنيم چنانچه انتقاد يا پيشنهادى دارند، به آدرس :

قم / دفتر انتشارات اسلامى

صندوق پستى ٧٤٩ - بخش فارسى

ارسال دارند.

با سپاس و تشكر فراوان

دفتر انتشارات اسلامى

وابسته به جامعه مدرّسين حوزه علميه قم

خواننده گرامى !

به نام خدا

قالَ اللّهُ عزَّ وَجلَّ:

( يا اَيُّهَا النّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ لا إ لهَ إ لاّ هُوَ فَانّى تُؤْ فَكُونَ ) (١) ؛ ((اى مردم ! نعمت خدا را كه بر شما ارزانى داشته است ، ياد كنيد آيا آفريننده اى غير از خدا مى باشد كه شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد؟ نيست الهى مگر او، پس به كجا برگردانده مى شويد؟)).

(( قال علىّعليه‌السلام : اوَّلُ الدِّين مَعْرفَتُهُ(٢) ؛ اوّل دين ، شناخت و معرفت پروردگار متعال است )).

____________________

١ - فاطر / ٣.٢ - نهج البلاغه ، خطبه ١

كتاب حاضر، پرسشهايى است پژوهشگرانه از شخصى حق جو و روشندل كه عشق وعلاقه به بينش و آگاهى در مسايل اعتقادى ومعارف دينى ، مشوّق او به طرح اين سؤ الات شده است

اينك پاسخ پرسشها با مقدمه اى در اختيار شما قرار مى گيرد، اميد آنكه دلدادگان حقيقت و مشتاقان معرفت را ((هديه اى )) و اهل تحقيق و مطالعه و بررسى را ((تذكرى )) باشد و براى اين جانب وسيله تقرب به خداوند متعال و كسب ثواب گردد.

((و ما تَوفيقى اِلاّ بِاللّه ))

پيش گفتار خداشناسى

ريشه معرفت و خدا شناسى در نهاد هركس وجود دارد؛ زيرا ايمان به خدا از فطرت و سرشت انسان مايه مى گيرد. هويّت هر پديده اى در ارتباط با او و حيثيّت واقعى ذاتش متعلق به اوست و غير از اين ، نام و نشان و هويتى ندارد.

اگر فطرت انسان محجوب نشود و آدمى خود را گم نكند و اين حيثيت ذاتى و هويت واقعى خويش را فراموش ننمايد، هرگز خدا را فراموش نمى كند. به عكس ، هرچه بيشتر از جنبه ارتباط ذاتى ، غافل شود و به جهات مجازى و عرضى خود، توجه نمايد و خويشتن را مستقل ، بى تعلق و بى ارتباط به خداى جهان ببيند و خود را صاحب و مالك خويش بشمارد، هم در خودشناسى گمراه مى گردد و هم خداشناسى فطرى اش در پرده واقع مى شود.

در مَثَل مناقشه نيست

اگر ما به نور خورشيد بنگريم و آن را موجودى مستقل و جدا از خورشيد بدانيم و آثار و خواص خود نور را بررسى كنيم ، هرچند كه به چيزهايى شناخت پيدا مى كنيم و مجهولاتى را معلوم مى سازيم ، اما نه نور را شناخته ايم و نه خورشيد نورافشان را و نه ارتباط نور را با خورشيد.

ولى اگر نور را با همان جنبه و هويت واقعى اش كه ارتباط با خورشيد است بشناسيم ، هم نور را شناخته ايم و هم خورشيد را. اگر معلول را به هويّت معلوليتش بشناسيم ، هم معلول را شناخته ايم و هم به علت پى مى بريم

بديهى ترين و واقعى ترين جلوه يك نوشته ، يك تابلوى نقاشى و يك صنعت ، نوشته بودن ، نقاشى بودن و ساخته بودن است كه در همان نظر اول مى فهميم كه اين يك نوشته است ؛ يعنى به وسيله نويسنده نوشته شده ، يا نقاشى شده است ؛ يعنى نقاش دارد ويا اين دستگاه ساخته شده و مصنوع است ؛ يعنى سازنده و صانع دارد. اما اگر مطالب كتاب ، خصوصيات تابلو، فوايد دستگاه و كارخانه و فرق آن با كتابها، تابلوها و كارخانه هاى ديگر ما را به خود مشغول كرد، از نوشته نويسنده ، نقاشىِ نقاش و صنعتِ صنعتگر، غافل مى شويم ؛ چون فكر و انديشه ما به مسايل ديگر متوجه شده و شئ را به نشانه و نام و حيثيت واقعى اش نمى بينيم ، مثل گرسنه اى كه بر سر سفره اى پر از غذاهاى لذيذ و خوش طعم بنشيند و چنان مشغول خوردن و شكم چرانى شود كه هرگز متوجه ميزبانى كه آن سفره را تهيّه ديده و طبّاخى كه آن غذاها را طبخ نموده ، نگردد.

پس هركس كه خوديت خود رافراموش نكند، هرگز خدا آن ذات مستقل ، يگانه ، بى نياز، دانا و توانا را كه بودن خود او و هركس ‍ ديگرى عين تعلق و ربط و وابستگى به اوست فراموش نخواهد كرد.

اين كهكشانها، منظومه ها، نجوم و كواكب و هزاران ميليارد بلكه ميلياردها ميليارد موجودات كوچك و بزرگ و ريز و درشت ، و هرپديده مادى و مجرّد، و اين همه سير و حركت در عالم را اگر به همان رنگ واقعى خودشان كه رنگ ارتباط و وابستگى و تعلق است ببينيم ، هم خودشان را ديده ايم و هم با صاحبشان آشناشده ايم اما اگر در شناخت رنگ و حقيقت آنها اشتباه كنيم و همه را پراكنده و جدا از هم و مستقل و بى ارتباط به مبداء و حقيقت اصلى بنگريم ، نه رنگ آنهارا شناخته ايم و نه به آن كسى كه بر آنها رنگ زيباى وجود را زده ، معرفت يافته ايم

ارتباط با خدا از نظر قرآن

در آيات قرآن مجيد، نيك بينديشيد كه چگونه همه پديده ها را نشانه قدرت و توانايى خداوند و وابسته و متعلق و مرتبط به او و مسخّر امر و اراده او معرفى نموده و مى فرمايد:

( يا اَيُّهَا النّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ لا إ لهَ إ لاّ هُوَ فَانّى تُؤْ فَكُونَ ) (٢) ؛ ((اى مردم ! نعمت خدا را كه بر شما ارزانى داشته است ، ياد كنيد، آيا آفريننده اى غير از خدا مى باشد كه شما را از آسمان وزمين روزى مى دهد؟نيست الهى مگراو پس به كجا برگردانده مى شويد؟)).

((خداست كه بادها را مى فرستد تا ابرها را بر انگيزد، سپس آن (ابر) را به سوى سرزمين مرده مى رانيم آنگاه به وسيله آن زمين را بعد از مردنش زنده مى گردانيم ، نشور (برانگيخته شدن مردگان ) هم همين گونه است )).(٣)

((آيا نمى بينى كه خدا از آسمان آب فرو فرستاد پس به وسيله آن ميوه هاى رنگارنگ بيرون آورديم و در زمين از كوهها راههاى بسيار واصناف و رنگهاى مختلف سفيد و سرخ و سياه خلقت فرموده و از اصناف مردم و اجناس جنبندگان و حيوانات نيز به رنگهاى مختلف آفريد همين گونه (بندگان هم مختلفند) و از ميان بندگان ، فقط علما، از خدا مى ترسند ...)).(٤)

((از آيات خدا اين است كه از جنس خودتان براى شما همسرانى خلق كرد تا در بَرِ او آرام گيريد و ميان شما دوستى و مهربانى قرار داد. به درستى كه در اين علامتها هرآينه براى گروهى كه تفكر مى كنند نشانه هايى است )).(٥)

((و از نشانه هاى خدا، آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف زبانها و رنگهاى شماست ، به درستى كه در اين امور هرآينه براى دانايان نشانه هايى است )).(٦)

((و از آيات خدا خواب شما در شب و روز و طلب كردن شما از فضل او است به درستى كه در اين امر، براى آنان كه مى شنوند، نشانه هايى است )).(٧)

((و از نشانه هاى او اين است كه برق را در حال بيم و اميد به شما مى نماياند و از آسمان ، آب را مى فرستد، پس به وسيله آن ، زمين را پس از مردن زنده مى سازد، به درستى كه در اين علامتها هرآينه نشانه هايى است براى آنان كه مى فهمند))(٨) .

((و از آيات خدا اين است كه آسمان و زمين به امرش برپاست پس ‍ چون شما را بخواند خواندنى از زمين ، آنگاه شما بيرون مى آييد)).(٩)

((و آنچه در آسمانها و زمين است از اوست ، همه فرمانبردار اويند)).(١٠)

((متعالى است آن خدايى كه در آسمان برجهايى قرار داد و در آن چراغى و ماهى نور دهنده قرار داد و اوست آن كه شب و روز را از پى هم آينده قرار داد براى آن كس كه بخواهد پند بگيرد يا شكر بگزارد)).(١١)

((ما شما را آفريده ايم پس چرا تصديق نمى كنيد؟ پس آيا آنچه را (نطفه ) كه مى ريزيد، مى بينيد؟ آيا شما آن را مى آفرينيد يا ما آفريننده ايم ؟)).

((پس آيا آنچه را كه مى كاريد، مى بينيد؟ آيا شما آن را مى رويانيد يا ما مى رويانيم ؟)).(١٢)

((آيا بدون خالق ، آفريده شده اند يا خودشان خود را آفريده اند)).

((آيا آنان كه كافر شدند نديدند كه آسمانها و زمين بسته بودند پس ‍ آنها را از هم بازگشوديم و هرچيز زنده را از آب به وجود آورديم ؛ پس آيا ايمان نمى آورند؟)).(١٣)

((در زمين براى آنان كه يقين دارند، نشانه هايى است و در خودتان پس آيا نمى نگريد؟)).(١٤)

((به درستى كه در آسمانها و زمين ، هرآينه نشانه هايى از براى گروندگان است و در آفرينش شما و انواع بى شمار حيوانات كه در روى زمين پراكنده اند براى گروهى كه يقين مى كنند، آياتى است )).(١٥)

((بگو نگاه كنيد كه در آسمانها و زمين چيست و آيات و بيم كنندگان ، گروهى را كه ايمان نمى آورند، سود نمى دهند)).

( قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ اءَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالاَْبْصارَ وَمَنْ يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَمَنْ يُدَبِّرُ الاَْمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ اءَفَلا تَتَّقُونَ ) .(١٦)

((بگو كيست كه شما را از آسمان و زمين ، روزى مى دهد؟ يا كيست كه مالك گوش و ديده هاست ؟ و چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى آورد؟ و كيست كه كارها را تدبير مى كند؟ پس زود مى گويند خدا،پس بگو چرا پرهيز نمى كنيد؟)).

چشم واقع بين

از اين گونه آيات كه حكمتهاى خدا و علم و تقدير او را در مخلوقات و ربط و تعلق آنها را به او بيان مى كند و بشر را دعوت به تعقل ، تفكر و آگاهى مى نمايد، در قرآن مجيد بسيار است

اگر روح انسان بهانه جو نبوده و حقيقت طلب باشد، هريك از آيات بى شمارى كه در هردقيقه و ثانيه جلو چشم او قرار مى گيرد، براى راهنمايى او به سوى شناخت خداى يگانه و قدرت نامحدود و علم غير متناهى او كافى است برخى از مردم در حالى كه در امور زندگى و مسايل مهمّ اجتماعى و اخلاقى ، بنياد كارشان بر كاوش زياد و محكم كارى و بررسى و جستجو نيست بلكه به آسانى اطمينان و باور برايشان حاصل مى شود؛ در مورد عقايد و ايمان به عالم غيب و خداشناسى و پيغمبر و امام شناسى ، ديرباور هستند و ادلّه قانع كننده و خردپسند، آنان را مطمئن نمى سازد مثل اين كه مى خواهند در اين موارد غير از روشهاى عقلايى ، روشهاى ديگر و ادلّه ديگرى بر آنان عرضه شود.

افراد مستقيم و با انصاف ، با يك دليل و يك نشانه قانع مى شوند و با مختصر انديشه اى ، زبان به گفتن كلمه توحيد مى گشايند.

به عكس ، اشخاص نا مستقيم و شيطان صفت ، هرچه آيات خدا را ببينند، هدايت نمى شوند و از وادى ضلالت و ترديد و شك ، به سرمنزل ايمان و يقين نمى رسند:( فى قُلوُبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضا ) .(١٧)

اگر اين افراد، خود را از بيماريهاى عناد و لجاجت ، تقليد، تعصبهاى جاهلانه ، خودبينى واظهارهاى فيلسوف مآبانه معالجه كنند، آيات و نشانه هاى خدا را در آسمان ، زمين ، دريا، جهان نباتات ، حيوانات و انسان ، بقدرى بى حد و شمار خواهند ديد كه در برابر اين حقيقت قرآنى كه( وَلَوْ اَنَّ ما فِى الاَْ رْضِ مِنْ شَجَرَةٍ اَقْلامٌ وَالْبَحْرُ يمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ اَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللّهِ.. .) (١٨) ، سر تسليم و قبول فرود آورده ، به وجود آفريننده جهان و يكتايى او شهادت خواهند داد كه ((اَشْهَدُ اَنَّ السَّمواتِ والارضَ آياتٌ تَدلُّ عَلى وَحدانِيَّتِك )).

((گواهى مى دهم كه آسمانها و زمين ، نشانه هايى است كه بر يگانگى تو دلالت مى كند)).

كتابخانه واشنگتن

در واشنگتن ، كتابخانه اى است كه ٣٨ ميليون كتاب چاپى و خطى دارد. مساحت اين كتابخانه سيزده فدان(١٩) و طول قفسه هاى كتابهاى آن چهارصد كيلومتر است(٢٠)

آيا كسى مى تواند احتمال دهد كه ساختمان اين كتابخانه و قفسه بندى و نظم و ترتيبى كه در گذاردن كتابها در هر قسمت به كار رفته ، تهيّه كاغذ، تجليد، صحافى ، فهرستى كه براى آن در صدها جلد نوشته شده ، شماره صفحات و شماره گذارى كتابها و فيشهايى كه در اختيار مراجعه كنندگان در رشته هاى مختلف گذارده شده به طور تصادف فراهم شده باشد؟!

اگر فرض كنيم كه كتابهاى اين كتابخانه هريك پانصد صفحه ، هر صفحه اى بيست سطر، هر سطرى پانزده كلمه و هر كلمه اى چهار حرف باشد، مجموع حروف اين كتابها بالغ بر ٠٠٠/٠٠٠/٠٠٠/٨٠٠/٢٢ مى شود!

آيا مى توانيد احتمال دهيد كه اين همه حروف و كلمات و جملات ، بدون نويسنده و مؤ لف ، خود به خود به هم پيوسته و مرتبط شده باشند و ٣٨ ميليون كتاب در رشته هاى مختلف علمى فراهم شده باشد؟! يقينا احتمال نمى دهيد.

زلزله در چاپخانه

اگر در چاپخانه اى كه داراى يك ميليون حرف است و تمام آنها را در محلهاى مشخص گذارده اند (تا هنگام حروف چينى براى چاپ ، حروفچين به آسانى هر حرفى را از جاى خود بردارد) ناگهان در اثر زلزله اى تمام اين حروف در هم بريزد به طورى كه پيدا كردن يك حرف به اشكال و زحمت امكان پذير باشد، در چنين حالى اگر حروف چين چاپخانه به شما خبر دهد كه در اثر در هم ريختن و اختلاط حروف با يكديگر، ده كلمه كه ارتباطى به يكديگر ندارند، فراهم آمده است ، شايد آن را احتمال داده و بپذيريد!

ولى اگر بگويد كه : از اين ده كلمه جمله اى بيرون آمده كه يك معنايى را افاده مى كند؛ مثلا يك شعر كامل از اشعار فردوسى يا سعدى از آن بيرون آمده است ، آيا بازهم احتمال مى دهيد؟

ممكن است بگوييد بالا خره اين را محال نمى دانيم ، مى گوييم : اگر بگويد از اين يك ميليون حرف ، يك كتاب علمى يا رياضى بسيار دقيق يا يك قصيده طولانى يا كتاب شاهنامه يا مثنوى يا ديوان حافظ و سعدى ونظامى ، تمام و كمال ، حروف چينى شده است آيا بازهم احتمال مى دهيد و آن را محال نمى دانيد؟ حتما احتمال نمى دهيد و آن را مانند يك امر محال بديهى مى شماريد.

چرا نمى پذيريد و آن را محال بديهى مى شماريد؟

چون تصادف ، گاهى در نظر انسان ممكن است و گاهى محال و آنجا كه محال به نظر مى آيد، فقط به خاطر تجربياتى نيست كه براى هر انسانى حاصل شده است و تصادف را بسيار نادر ديده ، و در امور متعاقبه و پى در پى نادرتر و يا اصلا نديده بلكه اين امر در اعمال عقل و باطن شعور و ضمير و درك انسان متكى بر قانونى عقلى و رياضى است كه با وجود آن قانون ، عقل نمى تواند تصادف را (به خصوص در امور متعاقبه كثيره مثل اين چند مثالى كه بيان شد) تصديق نمايد.

اين قانون را قانون تصادف (قاعده حساب احتمالات ) مى گويند، بر طبق اين قانون رياضى ، هرچه عدد اشيائى كه به هم مرتبط هستند كمتر باشد، احتمال تصادف با احتمال وجود قصد و اراده به هم نزديكتر مى شوند. و هرچه عدد اشيا زيادتر شود، احتمال وجود قصد، قويتر مى شود و احتمال تصادف كه از آغاز به نسبت يك بر دو بود، به نسبت يك بر ده و يك بر صد و هزار و ميليون و ميليونها و ميلياردها و بيشتر، و بيشتر از آنچه در وَهم و تصور آيد، خواهد بود تا آنجايى كه احتمال تصادف در حكم محال خواهد شد.

نابيناى تيرانداز!

هدفهايى براى تيراندازى معين و از يك تا ده شماره گذارى شده است كه طبق شماره ، هدف قرار بگيرد. اگر شخص راستگويى به شما خبر دهد كه تير انداز ماهرى ، اوّلين تيرش به هدف شماره يك اصابت كرد، باور مى كنيد و اگر بگويد دومين تيرش به هدف شماره دو و تير سوم به هدف شماره سه و همين طور بقيه تيرهايش ، متعاقب يكديگر به ترتيب از شماره چهار تا ده به هدف اصابت كرده ، قبول مى كنيد.

حالا اگر شخص راستگوى ديگرى ، بگويد: از زير انگشت يك نفر نابيناى بى اطلاع از تيراندازى ، بدون قصد و اراده ، تيرى رها شد و تصادفا به هدف شماره يك اصابت كرد، به جهت اينكه اين تصادف را احتمال مى دهيد، باور مى كنيد. و اگر بگويد تير دوم اين شخص ‍ نابيناى بى التفات نيز، به هدف شماره دو برخورد كرد، قبول نمى كنيد، به فرض اينكه قبول كنيد، در هدف شماره سه و چهار و بيشتر، ديگر اين تصادف را منكر مى شويد و احتمال آن را نابخردانه و سفيهانه مى شماريد، در حالى كه نسبت به اصابت تمام تيرهاى تيرانداز ماهر كه با قصد و توجه تير اندازى كرده ، شك نمى كنيد؛ به اين ترتيب هرچه هدفها را بيشتر فرض كنيد، احتمال اينكه تيرهاى آن شخص نابينا، مرتب و پى در پى به هدفهاى شماره گذارى شده ، بر سد، ضعيفتر مى شود به طورى كه شما اصابت تيرهاى او را به طور منظم امرى محال مى شماريد، چرا محال مى شماريد؟

اگر از بيشتر مردم راز محال بودن اين تصادف را بپرسيد، فقط پاسخ مى دهند كه ما آن را باور نمى كنيم همان طور كه وقوع يك امر محال را باور نمى كنيم ، ولى علت محال بودن آن را نمى دانيم ؛ چون اين محال بودن ، همان طور كه گفته شد، فقط با يك قاعده رياضى و قانون تصادف روشن مى شود، آنان كه قدرى روشن فكرتر باشند مى گويند: يقينا اين قضاوت و حكم عقل ، به محال بودن تصادف ، در عمق عقل و باطن وجود ما، بر قانونى علمى و رياضى تكيه دارد هرچند نتوانيم آن را تشريح كنيم

اين قانون به شرحى كه گفتيم و بازهم تكرار مى كنيم ، همان ((قانون تصادف )) است كه بر حسب آن ، احتمال تصادف بر حسب زياد شدن اشياء مرتبط به هم ، روبه ضعف مى گذارد تا حدى كه نسبت به ده يا بيست چيز مرتبط، امرى محال به نظر مى رسد، احتمالى كه هركس ‍ آن را بدهد نا بخرد شمرده مى شود و اعتناى به آن ، دليل بيمارى روانى و سفاهت است

در مورد همين مثال ، هدفهاى شماره گذارى شده ، احتمال اين كه تير نابيناى ناملتفت به هدف شماره يك برسد ١١٠ است و احتمال اين كه تير اول و دومش به هدف يك و دو برسد، ١١٠٠ است و احتمال اين كه تير اول و دوم و سوم به هدف شماره يك ، دو و سه برسد، ١١٠٠٠ است و احتمال اين كه تيرهاى اول و دوم و سوم و چهارم به هدف يك تا چهار برسد، ١١٠٠٠٠ است به اين ترتيب به نسبت تير پنجم تا دهم و تا هدف دهم وقتى اين حساب را ادامه دهيم ، نسبت احتمال اصابت تيرها از يك تا ده به هدفهاى دهگانه ٠٠٠/٠٠٠/١١٠٠ مى شود و اگر هدفها را دوازده تا، فرض ‍ كنيم احتمال تصادف يك در ده تريليون خواهد شد.و اگر ٢١ هدف شوند، احتمال اصابت ٢٦١٠٢١١/:٠٠٠١/٠٠٠/٠٠٠/٠٠٠/١١٠٠ مى شود، كه عقل مطلقا به آن اعتنا نمى كند در حالى كه اگر سخن شخص اول را بپذيريم كه : تيراندازى ماهر با قصد و توجه ، همه هدفها را نشانه قرار داد و تيرهايش به هدفها اصابت كرد، يك احتمال عقلايى را پذيرفته ايم

حال كه حساب تصادف در ده تا بيست و يك چيز مرتبط، اين گونه به دست آمد و معلوم شد كه احتمال تصادف عقلايى نيست ، خودتان حساب آن كتابخانه را با ٣٨ ميليون كتاب و آن كتابها را با٠٠٠/٠٠٠/٠٠٠/٨٠٠/٢٢ حرف و آن چاپخانه را با يك ميليون حرف ، بنماييد و ببينيد احتمال تصادف ، از احتمال محال هم سفيهانه تر است يا نه ، وقتى در رقم ٢١، احتمال تصادف ١١٢٠١ باشد، در يك ميليون حرف ، احتمال به وجود آمدن تصادفى يك كتاب علمى يا رياضى ، يك درچند مى شود؟ آيا مى توان با رقمى آن را به كسى نشان داد؟ آيا اگر بگوييد يك در ميليارد ميليارد ميليارد ميليارد است ، كافى است ؟ يقينا نه ، بيش از اينهاست

اين است راز محال شمردن تصادف يا در حكم محال بودن آن ، اين مثال در يك ماشين ، يك كارخانه ، يك قالى و يك عمارت ، جارى است

نتيجه

حال مى گوييم كتابخانه ٣٨ ميليونى ما يا هزار ميليون ، يا صد هزار ميليون كتاب فلسفى و رياضى ، با كلمات و حروفش و يك ميليون حروف چاپخانه و صدها هزار ميليون بيشتر، در برابر اين كتاب بزرگ آفرينش و حروف و كلمات ، چيزى نيست و چگونه قابل قياس ‍ است ؟ آيا يك دهم و يك هزارم است ؟ من كه يقينا نسبت ٣٨ ميليون كتاب ، كه سهل است ، ٣٨ ميليون كتابخانه و هر كتابخانه صدها هزار ميليون كتاب با تمام كلمات و حروفش با كتاب عالم خلقت از نسبت يك حرف به مجموع حروف كتابهاى اين كتابخانه هاى صدهزار ميليون كتابى ، كمتر مى بينم ! يعنى تعداد تمام حروف و كلمات كتابهاى اين كتابخانه ها نسبت به عدد تمام مخلوقات و پديده هاى آفرينش از يك حرف در برابر تمام حروف اين كتابها كوچكتر است ، چقدر كوچكتر است ؟ خدا داناست !

( قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِدادا لِكَلِماتِ رَبّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ اَنْ تَنفَدَ كَلماتُ ربّى وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَدا ) .(٢١)

كسى مى تواند تصور نمايد؟ آيا در صورتى كه نمى توانيم احتمال تصادف را در آن كتابخانه و كتابهايش و در هر صفحه و سطر و جمله اش و در آن چاپخانه ، به نحوى توجيه كرده و بپذيريم ، چگونه تصادف را در اين پديده هاى بى شمار عالم خلقت ، مى توانيم احتمال بدهيم ؟ هرگز! هرگز!

اينجاست كه هرچه تفكر بشر در اسرار آفرينش و قوانين و ارتباط اجزا و عوالم آن با يكديگر بيشتر شود، بيشتر بر حكومت قصد، شعور، علم و اراده ، بر اين عالم آگاه مى شود.

و در برابر آن آفريننده بزرگى كه اين همه نواميس و نظامات و مناسبات و ارتباطات در اين عالم از كهكشانها تا اتم و از عالم مجرّدات ، ماديات ، و انسان ، حيوان ، جماد، نبات ، زمين ، كوه و دريا برقرار كرده پيشانى عبوديت بر زمين مى گذارد و زبان به تسبيح و تكبير و تهليل مى گشايد. اينجاست كه معناى اين حديث معلوم مى شود كه :((تفكّرُ ساعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَبْعينَ سَنَةٍ؛ يك ساعت فكر كردن ، از عبادت هفتاد سال بهتر است )).

و اينجاست كه معناى اين فرمايش حضرت علىعليه‌السلام ظاهر مى گردد:((لو فَكَّرُوا فى عَظيم القدرَةِ و جَسيم النّعمة لَرَجَعُوا اِلى الطّريقِ وَخافوا عذابَ الحَريقِ وَلكِنِ القُلُوب عَلِيلَةٌ والبَصائر مَدخُولَةٌ(٢٢) ؛ اگر در عظمت و توانايى خدا و بزرگى نعمت او مى انديشيدند، هرآينه به راه باز مى گرديدند و از عذاب سوزان بيم مى كردند، ولى دلها رنجور و بصيرتها معيوب است )).