• شروع
  • قبلی
  • 37 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9070 / دانلود: 2589
اندازه اندازه اندازه
به سوی آفریدگار

به سوی آفریدگار

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ب - برهان اختراع

اختراع ذوات و حقايق موجودات مثل به وجود آوردن حيات در جماد و ادراكات حسى و عقلى كه آن را به ((دليل اختراع )) موسوم ساخته است

بنابراين ، وجود حيوانات ، نباتات و آسمانها به دلالت اختراع ، به وجود خدا دلالت دارد.

و اين طريق بر دو اصلى كه بالقوّه در فطرت هر بشرى است قرار دارد:

يكى آنكه اين موجودات اختراع شده اند (زمانى نبوده ، سپس بود، شده اند) چنانچه در جانوران وگياهان خود به خود معلوم شده است و همه مى دانند، لذا نيازى به استدلال نيست و قرآن مجيد مى فرمايد:(... اِنَّ الَّذينَ تَدعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَن يَخلُقُوا ذُبابا وَلَو اجْتَمَعُوا لَهُ... ) ؛ ((آن افراد غير خدا كه شما آنان را ندا داده و به كمك مى طلبيد، هرگز نمى توانند مگسى را بيافرينند اگرچه همه باهم همكارى نمايند)).

ما اجسام جمادى را مى بينيم كه پس از جماد بودن ، در آن ، حيات حادث مى گردد، پس علم پيدا مى كنيم به اينكه كسى حيات را آفريده و آن را انعام فرموده است و او خداست

آسمانها با اين حركاتى كه در آنهاست كه لحظه اى از حركت ، آرام نمى گيرند، ماءمور هستند كه به آنچه در زمين است عنايتى نمايند و مسخر ما هستند و همين تسخير و ماءموريت (به حسب تكوين ) از جانب خداست (چون يقين داريم كه از جانب خودشان يا ديگرى كه غير خدا باشد، نيست ). اصل دوم اين است كه هر مخترعى ، اختراع كننده اى دارد.

بنا بر اين دو اصل ، وجود فاعل و مخترع ثابت مى شود. در ((برهان اختراع )) به عدد پديده ها، بر وجود خدا دليل داريم

سپس بعضى از آياتى را كه متضمن بيان اين دو برهان (عنايت و اختراع ) مى باشد بيان مى كند و مى گويد: اما آياتى كه متضمن دلالت بر عنايت مى باشند مانند:( اَلَمْ نَجْعَلِ الاَرْضَ مِهادا # وَالْجِبالَ اَوْتادا ) (٤٨) ؛ ((آيا زمين را به عنوان قرارگاه و كوهها را به منزله ميخها، قرار نداده ايم ؟)).

تا اين آيه :( وَجَنّاتٍ اَلْفافا ) (٤٩) ؛ ((و بوستانهاى به هم پيچيده )).

و مثل اين آيه :( تَبارَكَ الَّذى جَعَلَ فى السَّماءِ بُرُوجا وَجَعَلَ فيها سِراجا وَقَمَرا مُنيرا ) (٥٠) ؛ ((بزرگوار است آنكه در آسمان ، برجها و در آن چراغى (خورشيد) و ماه نور دهنده اى را قرار داد)).

و مثل اين آيه :( فَلْيَنْظُرِ الاِْنْسانُ اِلى طَعامِهِ ) (٥١) ؛ ((پس بايد انسان به طعامش نگاه كند)) و مانند اين آيات بسيار است

و اما آياتى كه متضمن برهان اختراعند، مانند:

( فَلَيَنْظُرِ الاِْنْسانُ مِمَّ خُلِقَ # خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافقٍ ) (٥٢) ؛ ((پس انسان بايد بنگرد كه از چه چيز آفريده شده ، از آبى جهنده آفريده شد)).

و مثل اين آيه :( اَفَلا يَنظرُونَ اِلى الاِْبِلِ كَيفَ خُلِقَت )(٥٣) ؛ ((پس آيا شتر را نمى بينند كه چگونه خلق شده است ؟)).

و مثل اين آيه:( يا اَيُّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ اِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ يَخلُقُوا ذُبابا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ.. .) (٥٤) ؛ ((اى مردم ! مثلى زده شد پس آن را گوش دهيد، به درستى كه هرگز آن افراد غير خدا كه شما آنان را ندا داده و به كمك مى طلبيد، نتوانند مگسى را بيافرينند، اگرچه براى آن گردهم آيند)).

و مثل اين آيه كه حكايت از قول ابراهيم است :

ِنّى وَجَّهْتُ وَجهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ والاَْرْضَ... ) .(٥٥)

((بدرستى كه من روى خود را به سوى آنكه آسمانها و زمين را پديدآورد، گردانيدم )).

و اما آياتى كه به هردو برهان (عنايت و اختراع ) دلالت دارند نيز بسيار و بلكه بيشتر است ، از جمله اين آيه است :

( يا اَيُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذى خَلَقَكُمْ وَالّذينَ مِنْ قبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ # اَلَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الاَْرْضَ فِراشًا وَالسَّماَّءَ بِناَّءً وَاَنْزَلَ مِنَ السَّماَّءِ ماَّءً فَاَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقًا لَكُمْ فَلاتَجْعَلُوا للّهِِ اَندادا وَاَنتُم تَعْلَمُونَ ) (٥٦) ((اى مردم ! پروردگارتان كه شما و آن كسانى را كه پيش از شما بودند آفريد، پرستش كنيد، باشد كه شما بپرهيزيد؛ آن خدايى كه زمين را براى شما گسترد و آسمان را برافراشت و از آسمان آبى فروفرستاد، پس به وسيله آن آب ، ميوه ها بيرون آورد تا روزىِ شماباشد. پس كسى را مثل و مانند او قرار ندهيد در صورتى كه مى دانيد خدا بى مانند است )).

زيرا:( اَلّذى خَلَقَكُم وَالَّذينَ مِن قَبلِكُم ) ، اشاره به دلالت اختراع است

( اَلَّذى جَعَلَ لَكُمُ الاْ رْضَ فِراشا ) ، بيان دلالت عنايت است

و مثل آن است ، آيه :( وَ ايَةٌ لَهُمُ الاَْرْضُ الْمَيْتَةُ اَحْيَيْناها وَ اَخْرَجْنا مِنْها حَبّا فَمِنْهُ يَاءْكُلُون ) (٥٧) ؛ ((زمين مرده ، براى آنان نشانه اى است كه آن را زنده مى گردانيم و از آن دانه بيرون مى آوريم پس از آن مى خورند)).

و مثل اين آيه: ( ...وَيَتَفَكَّرُونَ فى خَلْق السَّمواتِ وَالاْ رْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلا سُبحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ ) (٥٨) ؛ ((و در خلق آسمانها و زمين مى انديشند (پس مى گويند) اى پروردگار ما! اين را باطل نيافريدى منزّهى تو! پس ما را از عذاب آتش نگاه دار)).

در بيشتر آياتى كه متضمن درس خداشناسى است ، به اين دو نوع دليل اشاره شده است

اين راه راستى است كه خدا مردم را ازآن به سوى شناسايى خود خوانده است و آنها را به آنچه در فطرتشان براى درك اين معنا هست يادآورى فرموده است (تا اينكه مى گويد) اين دو راه ، هم راه ((خواص )) يعنى دانشمندان است و هم راه عامه مردم فقط اختلاف در تفصيل معرفت است كه عامه بر آنچه مشهود همه است و همه آن را حس مى كنند كه ((دلايل عنايت و اختراع )) باشد، اكتفا مى نمايند و علما علاوه بر آنچه با حس درك مى كنند با برهان نيز مطالبى ادراك مى نمايند، حتى اينكه ، بعضى از علما مى گويند: آنچه از منافع اعضاى انسان و حيوان شناخته شده ، چند هزار منفعت است (سپس ‍ باز هم سخن را در فرق بين معرفت علما و عامه ادامه مى دهد و مى گويد:)

مَثَل عامه مَثَل كسى است كه به مصنوعاتى كه بر چگونگى آنها علم ندارد نظر مى كند و بيش از اينكه آنها مصنوع هستند و صانع دارند چيزى نمى داند، و مثل علما مثل كسى است كه علم به آن صنعت و خصوصيات و فوايد و چگونگى آن دارد و شك نيست كسى كه اين گونه علم به صنعتى دارد، صانع را بهتر از ديگران مى شناسد.(٥٩)

((هرشل )) مى گويد: ((هرچه دايره علوم وسعت مى يابد، ادلّه بر وجود حكمت خالق تواناى مطلق ، بيشتر مى شود و علماى طبيعى ، فيزيك و نجوم فقط بنيانگذاران معابد علوم هستند كه در آنها خالق عظيم ، تسبيح مى شود)).

((لاپلاس )) مى گويد: ((قدرتى كه اجرام آسمانى را در منظومه شمسى ، مدت و دوران سيارات را در گرد آفتاب و توابع را در گرد سيارات به نظامى پايدار تا هروقت بخواهد قرار داده است ، امكان ندارد كه به تصادف نسبت داده شود)).

((ابراهام لينكلن )) مى گويد: ((من عجب دارم از كسى كه به سوى آسمان مى نگرد و عظمت خلقت را مى بيند و به خدا ايمان نمى آورد)).

دكتر ((ا ج كرونين )) مى گويد: ((وقتى كه در عالم وجود و اسرار و عجايب ونظام و دقت و ضخامت و زيبايى آن تاءمل مى كنيم ، جز اينكه در باره خداى آفريننده بينديشيم چاره اى نداريم

كيست كه در شبهاى تابستان هنگامى كه هوا صاف است به سوى آسمان بنگرد و اين ستارگان بى نهايت را كه از دور تابانند ببيند و به اينكه اين دستگاه عالم وجود از روى تصادف كور به وجود نيامده است ، ايمان نياورده ...)).

اگر بخواهيم كلمات فلاسفه قديم و جديد را در حدودى كه در دسترس داريم در اين موضوع (ايمان به خدا) بنگاريم ، نيازمند به آن مى شويم كه كتاب بزرگى در اين باب تاءليف كنيم (خوانندگان عزيز اگر بخواهند مى توانند خودشان به كتابهايى مانند كتابهاى : عبدالرزاق نوفل ، روح الدين الاسلامى ، اثبات وجود خدا، قصة الايمان ، موسوعة وحدة الدين و الفلسفة والعلم و كتابهاى ديگر مراجعه كنند) چنانكه مطالعه اين كتابها با ترجمه آنها و همچنين كتاب ((العلم يدعو للايمان )) و از همه مهمتر و رساتر، دقت در آيات قرآن مجيد و الهيات نهج البلاغه و احاديث و روايات و دعاهاى وارده از اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام بهترين وسيله براى دريافت ادله و براهين قطعى بر وجود خدا و موجب تكميل معرفت است

______________________

پاورقى ها:

٢٨- Allen FranK

٢٩- Thermodynamics

٣٠- اثبات وجود خدا، ص ١٨ - ١٩

٣١- Cothran Cleveland ohn

٣٢- اثبات وجود خدا، ص ٤٤ .٢ - Kessel Luther Edward

٣٣- Entropy

٣٤- اثبات وجود خدا، ص ٥٤ - ٥٥

٣٥- مخفى نماند كسانى كه اين بحث را اينگونه مطرح كرده اند، معتقد به وجود خدا هستند و اگر به قِدَم و ازليّت عالم قايل شده اند بر اساس آراى ديگر است ، لذا در اينجا بحث از قدم عالم و ازليّت آن به عنوان معلول نبودن آن مطلقا مطرح نيست

٣٦- رجوع شود به كتاب ارزنده ((قصة الايمان بين الفلسفة والعلم والقرآن ))، ص ‍ ٧٧.

٣٧- ص / ٧.

٣٨- نجم / ١٣.

٣٩- زمر / ٦٢.

٤٠- يس / ٣٨.

٤١- اثبات وجود خدا، ص ١٩ - ٢٤

٤٢- انسان موجود ناشناخته ، ص ٨٧ - ٨٨

٤٣- انسان موجود ناشناخته ، ص ٧٤ و ٧٧

٤٤- Leibnitz

٤٥- Aquinas

٤٦- ذكر اين چهار مورد اخير بنا بر نظر قدما در باره عناصر جهان است كه آنها را چهار تا مى دانستند، لذا ما براى كامل نمودن مطلب ، در پرانتز آن را عموميت داديم

٤٧- در مى گويد: ((جهان مصنوع خداوند متعال است و يكى از طرقى كه بر آن دلالت دارد ((طريق عنايت )) است همان طور كه انسان وقتى چيزى را ببيند كه داراى شكل مخصوص و قدر و اندازه معين و وضع خاصى است به نحوى كه منفعت و فايده خاصّى از آن حاصل شود - كه اگر به شكل و اندازه و وضع ديگرى بود آن منفعت را نداشت - علم قطعى پيدا مى كند كه براى آن چيز سازنده اى هست كه آن را ساخته است ، لذا شكل ، اندازه و خصوصيات ديگر آن ، در حصول اين منفعت سهيم بوده و مشاركت دارند و نمى شود كه همراهى اين صفات در حصول اين منفعت به اتفاق و تصادف باشد، كه مثلا اگر انسان سنگى را ببيند كه شكل ، اندازه و وضع آن به نحوى است كه برروى آن نشستن ، مناسب است ، علم پيدا مى كند كه آن سنگ را كسى ساخته و پرداخته است ، در تمام عالم نيز مطلب به همين قرار است

آدمى وقتى كه : به خورشيد و ماه و ساير ستارگان كه فصول چهارگانه ، شب و روز، ابر و باران ، آبها، بادها و آبادانى زمين و ساير كاينات از حيوانات و گياهان ، از توافق آنها حاصل مى شود، نظر كند.

و يا خشكى و آبها و هوا را بنگرد كه با زندگى انسان و ساير موجودات خشكى و آبزى و هوا زى سازگارند. و دريابد كه اين نظام و اوضاعى كه هست اگر اختلال پيدا كند - و كم و زياد شود - وجود و زندگى اين مخلوقات (از نباتات و حيوان و انسان ) اختلال پيدا مى كند.

انسانى كه اين اوضاع را و اين نظام و منافع را مى بيند، به طور قطع علم پيدا مى كند كه عالم ، مصنوع است ؛ چون ضرورى است كه اين هماهنگى اشيا براى منافع خاص از روى اتفاق و تصادف حاصل نخواهد شد)).

سپس مى گويد:((از آنچه گفتيم معلوم مى شود كه اين برهان قطعى و بسيط است ؛ زيرا بر دو اصلى كه همه بر آن اتفاق داشته ، به آن معترفند، مبتنى مى باشد؛ يكى اينكه اجزاى عالم موافق وجود انسان و ساير موجودات است و ديگر اينكه هرچيزى كه اجزايش ‍ مناسب براى فايده و منفعتى باشد، مصنوع است ؛ پس نتيجه اين دومقدمه ، اين است كه عالم ، مصنوع است و (اجزاى آن براى حصول منافعى ساخته شده ) و صانع و سازنده اى دارد)).

بعد شروع مى كند به تفسير برخى از آيات قرآن مجيد كه اين برهان را با بليغترين بيان تقرير مى نمايند.

١ - حج / ٧٣.

٤٨- نباء / ٦ و ٧.

٤٩- نباء / ١٦.

٥٠- فرقان / ٦١.

٥١- عبس / ٢٤.

٥٢- طارق / ٦ و ٧

٥٣- غاشيه / ١٧

٥٤- حج / ٧٣.

٥٥- انعام / ٧٩.

٥٦- بقره / ٢١ و ٢٢.

٥٧- يس / ٣٣.

٥٨- آل عمران / ١٩١.

٥٩- الكشف عن مناهج الادلة فى عقايد الملة ، ص ٤٥ - ٤٩ (نقل به مضمون ).

۲

پرسش هشتم

ادلّه اى كه براى اثبات وجود خداوند اقامه شده ، در نهايت استحكام است و هيچ گونه شك و شبهه اى در آن راه ندارد، ولى عقل از تصور حقيقت خداى بزرگ كه مثل او چيزى نيست ، عاجز و ناتوان است

پاسخ :

صحيح است ، بايد هم ((عقل )) عاجز باشد؛ زيرا اگر عقل از تصور حقيقت او عاجز نباشد، لازم مى آيد كه بحر قطره نامتناهى در متناهى ، نامحدود در محدود و محيط در محاط بگنجد كه همه اينها محال است

وانگهى ، وقتى تصور حقيقت بسيارى از اشيا يا همه اشيا براى ما ممكن نباشد مثل حقيقت حيات(٦٠) ، فكر، روح ، عقل و حتى برق ، نور و اشياى ديگر، چگونه حقيقت واجب الوجود ممكن خواهد شد؟!

بشر و دانشمندان بزرگ اگر منزلت علمى خود را در هرپايه كه باشد بنگرند و معلومات خود را نسبت به اسرار و مجهولاتى كه دارند بسنجند، خود را همواره در كنار درياى عميق و بى كرانه اى مى بينند كه از آن هرچه برگيرند و بنوشند، به قدر قطره اى بيش نيست

بزرگان و دانشمندان ، مكرر از درك حقيقت اسرار كون ، اظهار عجز كرده اند وحتى حقيقت ((ماده )) كه با چشم ، ديده و با زبان ، چشيده و با بينى ، بوييده مى شود، هنوز ناشناخته مانده است

وقتى انسان در شناخت نزديكترين چيزها به خودش ، عاجز باشد، چگونه طمع دارد كه حقيقت خدا را درك كند؟! آيا انسانى كه حقيقت ماده اى را كه آن را مى بيند، مى خورد، مى پوشد، مى بويد و جزء خودش مى شود و در آن اين همه تصرفات را مى نمايد، نمى شناسد، توقع دارد حقيقت خدا را درك كند؟!

((لايبنيتز آلمانى )) مى گويد: (( اگر عقول شما از تصور خدا قاصر باشد، اين قصور عقل شما ملازم عدم وجود او نيست ؛ زيرا بسيارى از حقايق را به طور شايسته تصور نكرده ايد، در حالى كه در حقيقت ، موجود مى باشند و دليل عقلى بر وجود آنها قائم است

و اگر بگوييد وجود شيئى كه متّصف به صفات واجب الوجود باشد و منزه از جسميّت و ماديت باشد، ممكن نيست ، جوابش اين است كه اين شبهه از قياس تمثيل ناشى شده است چون شما آنچه را از اشيا به حواس خود درك كرده ايد جسم و مادى بوده است ( از اين جهت گمان مى كنيد هر چيزى بايد مادى باشد) اين دليل صحيحى نيست ، بلكه عقل را فريب مى دهد، كه بر چيزى به احكام غير آن چيز حكم كند با وجود فرق بين آن چيز و غيرش (مثل كسى كه بخواهد طلا را با متر، وزن نمايد).

پس ناتوانى شما از تصور حقيقت ذات الهى ، محال بودن آن را ثابت نمى كند و قياس آن به آنچه در عالم ماده ديده شده قياس مع الفارق است در استدلال بر وجود خدا، صفات و آثار ذات او همين قدر كفايت مى كند و هرچه در عالم است از هستى و نظام استوار و محكم ، همه دليل بر وجود قدرت و حكمت اوست )).

((جان لاك )) مؤ لف كتاب ((عقل بشرى )) مى گويد: ((ما در موضوع وجود خدا كمال يقين را داريم ؛ يقينى كه وقتى در وجود خودمان و حواس ‍ و عقل خود، تاءمل بنماييم به آن مى رسيم و به طور بديهى درك مى كنيم كه اين انسان ممكن نيست كه از عدم (يعنى بدون علت ) ايجاد شده باشد.

پس خدا شناسى ما، برهانى است و بر اساس معرفت بديهى قرار دارد؛ زيرا معرفت وجود خودمان بديهى است و آن همان طور كه دكارت گفت بر وجود خدا دلالت دارد، چنانكه آنچه در ما و در عالم است از آفرينش ، نظم ، هماهنگى و استوارى ، نياز به وجود خداى خالق قادر دانا و حكيم ازلى داريم )). اما در امور پنهانى و غيبى ديگر مثل بحث در كنه و حقيقت خالق و كنه روح و حقايق ذات اشيا، ((لوك )) با سخن حكمت آميزى آن را پاسخ داده است مى گويد:

((اگر مردم از قواى عقلى به طور شايسته بحث مى كردند (يعنى ميزان قوه عقلى و حدود آن را در فهم اشيا مى شناختند) و نقاط و افقهاى روشن را از نقاط تاريك و مبهم جدا مى كردند و آنچه را فهمش ممكن است از آنچه ممكن نيست تميز مى دادند، به جهل خود در نقاطى كه در دسترس عقل نيست اطمينان مى يافتند و به آن رضايت مى دادند و افكار و ابحاث خود را در جهتى استخدام مى كردند كه سودمندتر و اطمينان بخش تر باشد)).

((پاسكال )) مى گويد: ((عقل مى تواند با كمك افكار فطرى در مبادى اولى ، حق را درك كند و وجود خدا را درك نمايد و اما ماوراى اين كه اسرار وجود و خلق و خالق باشد، از ماپنهان است )).

((پاسكال )) عقيده دارد كه ((ما عاجزتر از اين هستيم كه كنه و حقيقت اشيا را درك كنيم و كوچكى انسان را نسبت به عالم خودمان و ماوراى آن متذكر مى شود و به عجز عقل و درماندگى آن در نهايت مكان و زمان و به رعبى كه انسان را در هنگامى كه خود را در بعضى از تفكرات غوطه ور مى بيند، فرا مى گيرد، اشاره مى كند و مى گويد: ((بايد قدر خود را بدانيم ؛ زيرا ما بعض شى ء هستيم و كل شى ء نيستيم ومقام عقل ما، در معقولات مثل مقام جسم ما، در امتداد است )).

((روجريا كون )) هم با معاصر خود ((توماس اكويناس )) بر ايمان به خدا و عجز از ادراك كنه ذات او موافقت دارد و گويا قرآن مجيد را تلاوت كرده و از آيه كريمه( اِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبابا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ... ) (٦١) ، اقتباس كرده باشد، مى گويد:

(( از علماى طبيعى كسى را نمى توان يافت كه بتواند هرچيزى را بشناسد حتى حقيقت يك مگس و خواص آن را تا چه رسد به اينكه بتواند كنه خدا را بشناسد)).

دكتر ((الكسيس كارل ))، ضمن بحث از پيچيدگيها و ابهاماتى كه نواحى مختلفه وجود انسان را فراگرفته ، با بياناتى رسا توضيح مى دهد كه انسان هنوز هم ناشناخته مانده است و انسانى كه متخصصين هر رشته از علوم مى شناسند واقعى نيست و بلكه شبحى ساخته و پرداخته تكنيكهاى همان علم است

مى گويد:((هنوز جز به اطلاعات ناقصى در مورد انسان دسترسى نداريم ، كه آنها نيز زاييده روشهاى تحقيقى ماست و حقيقت وجود ما در ميان جمع اشباحى كه از خود ساخته ايم ، مجهول مانده است در واقع جهل ما نسبت به خود، زياد بوده و نواحى وسيعى از دنياى درونى ما هنوز ناشناخته مانده است و بيشتر پرسشهايى كه مطالعه كنندگان زندگى انسان طرح مى كنند بدون پاسخ مى ماند، چگونه مولكولهاى اجسام شيميايى در ساختمان پيچيده و موقتى سلولها سهيم مى شوند و زندگى را در خود نگه مى دارند؟ چگونه ژنهاى موجود در هسته سلولهاى جنسى خصايص ارثى را مشخص و نمودار مى كنند؟ سلولها با اجتماعات خود چگونه اشكال بافتى و اندامى را به وجود مى آورند؟)).

پس از يك سلسله پرسشها مى گويد:

((اينها و چه بسيار پرسشهاى ديگرند كه مى توان در باره مسايلى كه مورد علاقه انسانيت است مطرح كرده براى آنها پاسخى نيافت ، به خوبى واضح است كه مساعى تمام علومى كه انسان را مورد مطالعه قرار داده اند به جايى نرسيده است و شناسايى ما از خود، هنوز نواقص زيادى در بر دارد...)).

وقتى بشر در برابر اين همه حقايق دريافت نشده وجود خود باشد، چگونه بلند پروازى نمايد و از كنه و حقيقت خداى متعال سخن بگويد و نا آگاهى خود نسبت به او را دليل بر نبودن او بگيرد و در نتيجه در اين همه براهين عقلى و طبيعى ترديد نمايد.

تو كه در علم خود زبون باشى

عارف كنه يار چون باشى

اين است حقيقتى كه در اين دو شعر منسوب به حضرت مولاعليه‌السلام بيان شده است و نشان مى دهد كه ما مى توانيم پاسخ اين سؤ الات را با بهترين بيان از اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام بگيريم :

كيفيّة الْمرء ليس الْمرءُ يُدرِكُها

فَكَيفَ كَيْفيَّة الجَبّارِ فى القِدَم

هُوَ الَّذى اَنشَاءَ الا شياء مُبتَدِعا

َكيفَ يُدرِكُهُ مُستَحدَثُ النَّسم(٦٢)

و بيان روشنتر ديگر در اين بحث ، فرمايش حضرت باقر العلومعليه‌السلام است :

((كُلَّ ما مَيّزتُمُوهُ بِاَوْهامِكُم فِى اَدَقِّ مَعانيهِ مَخلوقٌ مَصنُوعٌ مِثلُكُمْ مَردُودٌ اِلَيكُمْ. وَلَعَلَّ النّمل الصِّغار تَتَوَهَّمُ اَنَّ للّهِ تَعالى زُبانِيَتَين فَاِنَّ ذلِكَ كَمالُها وَتَتَوهَّمُ انَّ عَدمهُما نقصان لِمَن لايَتَّصِف بِهِم ا وَهكَذا حالَ الْعُقلاء فيما يَصِفونَ اللّهَ تَعالى به )).(٦٣)

((آنچه توسط وهمهاى خود در نازكترين معانى تميز دهيد و تصور كنيد (كه حقيقت خداى بى چون ، چنان است ) مثل خودتان مخلوق و ساخته شده است و به سوى شما رد شده است و شايد مورچگان ريز نيز توهم كنند كه براى خدا دو شاخ است چون كمال خودشان به آن است و اين چنين است حال عقلا در آنچه خدا را به آن وصف مى نمايند)).

اولين خطبه نهج البلاغه به اين گونه حمد و سپاس افتتاح شده است :

((اَلحَمد للّهِ الَّذى لا يَبلُغُ مدحَتَهُ القائلون ولايُحصى نَعمائه العادُّون وَلا يُؤ دّى حَقَّهُ المُجتَهِدونَ، الَّذى لايُدرِكُهُ بُعدُ الهِمَم ، وَلايَنالُهُ غَوصُ الفِطَنِ؛ سپاس ، مخصوص آن خدايى است كه گويندگان به حقِ مدح او نمى رسند و آمارگيران ، شمارش و ضبط نعمتهاى او را نتوانند و كوشش كنندگان از عهده اداى حق او بر نيايند، خداوندى كه انديشه هاى بلند و دور پرواز، حقيقت ذاتش را درك نكنند و هوشهاى غواص به آن نرسند)).

در اين موضوع ، مانند ساير موضوعات ، سخنان حضرت علىعليه‌السلام در نهج البلاغه و بيانات ساير ائمهعليهم‌السلام در كتابهاى توحيد، مثل ((توحيدصدوق ))١ ضبط شده است

و دعاهايى كه از آن بزرگوار رسيده اعجاز آميز است ، در عين حالى كه با بهترين بيان ، عجز بشر را از معرفت ذات الهى بيان مى كنند، او را به جهانى از معرفت ، اطمينان و شوق ، هدايت مى نمايند و او را در عين بعدى كه ذاتا ازخدا دارد كه مصداق ((ما للتراب و رب الارباب ))(٦٤) است به او نزديك و آشنا مى سازند كه در آن درگاهى كه جز خاصان و پاكان و شب زنده داران و متفكران و موحدان را راه نمى دهند، باريابند و با سير در اين خطبه ها و خواندن اين دعاها بهترين و واقعى ترين لذّتها را ببرند. گوارا باد آنان را!

پرسش نهم

اگرچه طبق ادله اى كه اقامه شده ، آفرينش ماده از عدم عقلا محال نيست و اعتقاد به ايجاد آن بعد از عدم ، مستلزم تناقض عقلى نمى باشد بلكه مسبوق نبودن اين عالم به عدم ، محال و مستلزم تناقض عقلى است ، لكن عقول ما از تصور حصول شى ء از لاشى ء يعنى خلقت ماده از عدم ، عاجز است و هرچند از طريق برهان عقلى يقين داريم كه ايجاد شى ء از عدم ، ممكن است و محال نيست ولى از تصور آن قصور داريم

پاسخ :

١ - عدم امكان تصور حقيقت شى ء، دليل بر عدم آن نمى شود. و وقتى دليل عقلى بر آن اقامه شد، عدم تصور آن مانع از اعتراف به آن نخواهد شد.

٢ - منشاءاين عجزوناتوانى اين است كه شما باز هم گرفتار استقراى ناقصى كه نيتجه اش قطعى نيست ، شده ايد؛ چون هرچه را ديده ايد، به گمان شما حصول و ايجاد شى ء از شى ء بوده است و لذا حصول و ايجاد شى ء را از لا شى ء نمى توانيد تصور كنيد(٦٥) ، ولى عدم مشاهده حصول شى ء از لاشى ء دليل بر محال بودن آن نمى شود؛ مثل اينكه عدم مشاهده شخص ، ولادت خود را از مادرش در آن صورتى كه ولادت ديگران را نيز نديده باشد دليل بر عدم آن نمى شود؛ به گفته حكيم سنائى :

داند اعمى كه مادرى دارد

ليك چونى به وهم در نارد

٣ - سبب ديگر استبعاد ((ايجاد شى ء از لا شى ء)) اين است كه قدرت خدا را بر قدرت بشر قياس مى نمايند و چون مى بينند بشر نمى تواند چيزى را پس از آن كه لاشى ء بود، موجود كند و قادر بر ابداع نيست ، قدرت خدا را بر آن قياس مى كنند؛ در حالى كه قدرت بشر با قدرت خدا فرق دارد، فرق محدود با نامحدود و متناهى با نامتناهى

٤ - بسيارى از چيزها هستند كه از تصور چگونگى موجود شدن آنها عاجزيم ؛ مانند حيات و زندگى كه از ماده ايجاد نمى شود بلكه در ماده ايجاد مى شود و پس از آن كه معدوم بود موجود مى گردد و از عدم ايجاد مى شود.

اين حيات چگونه از عدم ايجاد مى شود؟ عقل نمى تواند آن را تصور كند اگر هم مى گوييد اين حيات از ماده موجود مى شود، اشكال تصور اين مطلب از اشكال تصور ايجاد از عدم اگر بيشتر نباشد، كمتر نيست ، فقط چيزى كه هست در اينجا تغيير صورت ماده را پيش از حلول حيات يا مقارن آن مى بينيد، اما اينكه حيات از عدم ايجاد شده يا از ماده و تغيير صورت آن ، اگر فرض اول را نپذيريد و فرض دوم را كه بدون دليل مى گوييد و نمى توانيد ثابت كنيد حتم بگيريم ، باز هم از تصور مفروض عاجزيد.

٥ - ما به بسيارى از محاسبات رياضى يقين داريم در حالى كه نمى توانيم آن را به تفصيل تصور كنيم

در اين مثال دقت كنيد: ورقه كاغذى را فرض مى كنيم كه طولش يك صدم ميليمتر باشد، اگر آن را دو نصف كنيم ، طول هردو، دوصدم ميليمتر مى شود و اگر اين عمل را مكرر كنيم ، طول هرچهار بيش از چهارصدم ميليمتر نخواهد شد ولى اگر اين عمل تكرار شود و اين چهار ورقه هم دو نصف شود و سپس هرهشت قطعه و تا ٤٨ مرتبه به اين نحو عمل تكرار شود، اگر از شما بپرسند طول اين اوراق چقدر شده است ؟ شايد بگوييد يك متر يا دو متر و از چهار پنج متر بيشتر احتمال نخواهيد داد و حال آن كه اگر به شما بگويند طول اين اوراق از ده كيلومتر هم تجاوز مى كند، از تصور آن عاجز مى شويد.

و اگر بگويند چنانچه ٤٨ مرتبه ديگر روى اين اوراق اين عمل تكرار شود، معادل مسافت بين زمين و كره ماه است ( ٣٨٤٠٠٠ كيلومتر) غرق در تعجب و تحيّر مى شويد و هرچه مى خواهيد آن را تصور كنيد و اين تساعد را در ذهن بياوريد نمى شود، ولى چون برهان رياضى بر آن قائم است ، ناچار آن را مى پذيريد و تصديق مى كنيد.

پس عقل اگرچه از تصور حقيقت بسيارى از چيزها عاجز است ولى مى تواند به نفى يا اثبات آنها راءى بدهد.

مثال ديگر: در مسائل اتم و ذرّه و سرعت ارتعاشات صوتى ، اعداد به حدّى افزايش مى يابد كه عدم امكان تصور آن ، به مراتب آشكارتر از مثال كاغذ است از جمله مى گويند: سرعت ارتعاشات صوتى در ثانيه به نيم ميليون مى رسد. اين مساءله به طور عملى ثابت است ، ولى آيا مى توان حصول نيم ميليون ارتعاش را در ظرف يك ثانيه تصور كرد؟ مع ذلك اين ارتعاشات كه قابل تصور نيستند، واقعياتى هستند كه انكار آنها جايز نيست

آيا اعداد نجومى ، تعداد نجوم ، مقدار حجم ، وزن و فواصل آنها را با يكديگر مى توانيم تصور كنيم ؟ واصولا تا چند عدد را به تفصيل اگر در تمام عمر غرق در تصور باشيم مى توانيم تصور كنيم ؟

مثلا طول قطر ((سَديم مراه مسلسلة ))(٦٦) را ٠٠٠ ، ٣٠ سال نورى تعيين كرده اند؛ يعنى حجم آن هزار ميليارد ميليارد ميليارد برابر حجم خورشيد است ؛ آيا كسى مى تواند مترهاى اين مسافت يا كيلومترها يا فرسخهاى آن را تصور كند؟ فاصله نزديكترين كهكشان به كهكشان خود ما ٠٠٠،٧٠٠ سال نورى است ، رسيدن نور ماه به زمين بيش از يك ثانيه و نور آفتاب ، بيش از هشت دقيقه و هفت ثانيه وقت لازم ندارد، يك ثانيه و هشت دقيقه كجا و ٠٠٠،٧٠٠ سال نورى كجا، حدس زده مى شود كه نورى كه از ضعيف ترين كهكشان با تلسكوپ ديده مى شود پانصد ميليون سال نورى از عمر آن گذشته باشد، حال اگر مى خواهيد اين فاصله نورى را به كيلو متر بسنجيد، پانصد ميليون را در عدد ٠٠٠،٠٠٠،٩٣٤٤١٦٠٠كه طول يك سال نورى به كيلومتر است ، ضرب كنيد.

مع ذلك علماى نجوم ، نتيجه اين محاسبات رياضى را پذيرفته اند و ما نيز از آنان مى پذيريم

دركتاب ((على اطلال المذهب المادى ))ازكتاب ((اشياءعن العالم الا خرة )) و كتاب ((القوى الطبيعيّة المجهولة ))،تاءليف ((اوجين نو))، حقايق بسيارى را يادآور شده است كه درگذشته يا حال ، قابل تصور نبوده و نيستند ولى علم ، آنها را ثابت كرده است

٦- شاعر و نويسنده ، مهندس و هنرمند هر كدام يك اثر بديع به وجود مى آورند:

((شاعر)) بهترين قصيده را با آن معانى دقيق ، استعارات ، مجازات ، نكته هاى ادبى و لطايف مى سرايد.

((نويسنده ))، بهترين كتاب را با سبك نو و مطالب علمى تازه مى نگارد.

((مهندس ))، نقشه بزرگترين ساختمان را كه نظيرش سابقه ندارد، طرح مى نمايد.

((هنرمند))، زيباترين تابلوهاى نقاشى را مى كشد. شك نيست كه اين آثار، پس از عدم به وجود آمده اند، از كجا آمده اند؟ و چگونه در ذهن شاعر و هنرمند موجود شده اند؟ آيا قابل تصور است ؟ حتما نه

آيا شعر، نقشه ، اثر هنرى و تاءليف ، قابل انكار است ؟ حتما نه آيا وجود صورت قصيده ، نقشه ، اثر هنرى و تاءليف در ذهن يعنى وجود ذهنى آنها قابل انكار است ؟ يقينا نه

پس اين شعر و اين قصيده و اين آثار كجا بودند كه در ذهن شاعر، نويسنده و... موجود شده اند؟

بنابراين ، بعد از اينكه برهان طبيعى و عقلى ، حدوث و ايجاد ماده را از عدم ثابت مى كنند،امكان يا عدم امكان تصور آن ، ضررى به حقيقت بودن آن نمى زند.

در خاتمه معلوم باشد كه به مساءله حدوث شى ء ازعدم در قرآن مجيد مكرر تصريح شده است و معجزات انبيا و اوليا كه خوارق عادات است نيز آن را تاءييد و ثابت مى نمايد.