تفسیر نمونه جلد ۱۴

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 29125
دانلود: 2155


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 76 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29125 / دانلود: 2155
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 14

نویسنده:
فارسی

آيه (81) تا (90) و ترجمه

( بل قالوا مثل ما قال الا ولون ) (81)( قالوا اذامتنا و كنا ترابا و عظما أئنا لمبعوثون ) (82)( لقد وعدنا نحن و أباؤ نا هذا من قبل إن هذا إلا أساطير الاولين ) (83)( قل لمن الارض و من فيها إن كنتم تعلمون ) (84)( سيقولون لله قل أفلا تذكرون ) (85)( قل من رب السموات السبع و رب العرش العظيم ) (86)( سيقولون لله قل أفلا تتقون ) (87)( قل من بيده ملكوت كل شى ء و هو يجير و لايجار عليه إن كنتم تعلمون ) (88)( سيقولون لله قل فأ نى تسحرون ) (89)( بل أتيناهم بالحق و انهم لكاذبون ) (90)

ترجمه:

81 - آنها همان گفتند كه پيشينيانشان مى گفتند.

82 - آنـهـا گـفـتند آيا هنگامى كه مرديم و خاك و استخوان (پوسيده ) شديم آيا بار ديگر برانگيخته خواهيم شد؟!.

83 - اين وعده به ما و پدرانمان از قبل داده شده، اين فقط افسانه هاى پيشينيان است.

84 - بگو زمين و كسانى كه در زمين هستند از آن كيست، اگر شما مى دانيد؟!

85 - (در پاسخ تو) مى گويند: همه از آن خدا است، بگو آيا متذكر نمى شويد؟!

86 - بگو: چه كسى پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش عظيم است.

87 - مـى گـويند: همه اينها از آن خدا است، بگو آيا تقوى پيشه نمى كنيد (و از خدا نمى ترسيد)؟!

88 - بـگـو اگر راست مى گوئيد چه كسى حكومت همه موجودات را در دست دارد؟ و به بى پناهان پناه مى دهد و نياز به پناه دادن ندارد؟!

89 - مـى گـويـنـد: (هـمـه ايـنـهـا) از آن خـدا اسـت. بـگـو بـا ايـن حال چگونه مى گوئيد شما را سحر كرده اند؟

90 - واقع اين است كه ما حق را براى آنها آورديم و آنان دروغ مى گويند!

تفسير:

قرآن وجدان آنها را به داورى مى طلبد

آيـات گـذشـتـه مـنـكـران تـوحـيـد پـروردگار و معاد را به انديشه در جهان هستى و آيات آفـاقـى و انـفـسـى دعـوت كـرد، در آيـات مـورد بـحـث اضـافـه مـى كـنـد: ايـنـها انديشه و عـقـل را رهـا كـرده و كـوركورانه از نياكان خود تقليد مى كنند، (آنها همان مى گويند كه پيشينيانشان مى گفتند)( بل قالوا مثل ما قالوا الاولون ) .

(آنها از روى تعجب مى گفتند: آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان (پوسيده ) شديم آيا بار ديگر برانگيخته خواهيم شد)؟!( قالوا أ اذا متنا و كنا ترابا و عظاما أ انا لمبعوثون ) .

ايـن باور كردنى نيست! (اينها وعده هاى دروغينى است كه هم به ما و هم به پدران ما در گـذشـتـه داده مـى شـد)( لقـد وعـدنـا نـحـن و آبـاؤ نـا هـذا مـن قبل ) .

(اينها فقط افسانه ها و اسطوره هاى پيشينيان است )( ان هذا الا اساطير الاولين ) .

آفـريـنش مجدد، اسطوره اى است و حساب و كتاب افسانه اى ديگر، و بهشت و دوزخ نيز هر يك اسطوره اى بيش نيست!.

و از آنـجـا كـه كـفـار و مـشـركـان بـيـش از هـمـه از مـسـاءله مـعـاد وحـشـت داشـتـنـد و به همين دليل با انواع بهانه ها و لطائف الحيل مى خواستند شانه از زير بار آن خالى كنند، قرآن نيز مشروحا و به طور مؤ كد از معاد سخن مى گويد.

لذا در دنـبـاله آيـات مورد بحث از سه راه، منطق واهى منكران معاد را در هم مى كوبد: از راه مـالكـيـت خـداوند بر پهنه عالم هستى، سپس ‍ ربوبيت او، و سرانجام حاكميتش بر مجموعه جهان، و از تمام اين بحثها چنين نتيجه مى گيريد كه او از هر نظر قدرت و توانائى بر مـسـاءله مـعـاد را دارد، و عـدالت و حـكـمـتـش ايـجاب مى كند كه اين جهان، عالم آخرت را به دنبال خود داشته باشد.

و جالب اينكه در هر مورد از خود مشركان اعتراف مى گيريد و سخن آنها را به خودشان باز مى گرداند.

نـخـست مى گويد: (بگو زمين و كسانى كه در زمينند از آن كيست، اگر شما مى دانيد)؟!( قل لمن الارض و من فيها ان كنتم تعلمون ) .

سپس اضافه مى كند آنها بر اساس نداى فطرت و اعتقادى كه به خداوند آفريننده هستى دارند (در پاسخ تو مى گويند مالكيت زمين و آنچه در آنست براى خدا است )( سيقولون لله ) .

ولى تو به آنها (بگو اكنون كه چنين است و خود شما نيز اعتراف داريد چرا متذكر نمى شويد)( قل افلا تذكرون ) .

با اين اعتراف صريح و روشن چگونه زنده شدن انسان را بعد از مرگ بعيد مى شمريد؟ و از قدرت فراگير خداوند بزرگ دور مى دانيد؟

دگـر بـار دسـتـور مـى دهـد از آنـهـا سـؤ ال كـن و (بگو چه كسى پروردگار آسمانهاى هـفـتـگـانـه و پـروردگار عرش عظيم است )؟!( قل من رب السماوات السبع و رب العرش العظيم ) .

بـاز آنـهـا روى هـمـان فـطرت توحيدى و اعتقادى كه به الله به عنوان خالق هستى دارند (مى گويند همه اينها از آن خدا است )( سيقولون لله ) .

بـا ايـن اقرار آشكار به آنها (بگو شما كه خود به اين واقعيت معترفيد چرا از خدا نمى تـرسـيـد و مـنـكـر قـيـامـت و بـازگـشـت مـجـدد انـسـان بـه زنـدگـى مـى شـويـد)؟!( قل افلا تتقون ) .

بـار ديـگـر از آنـهـا دربـاره حـاكـمـيـت بـر آسـمـانـهـا و زمـيـن سـؤ ال كن و (بگو، چه كـسـى حـكـومـت هـمـه مـوجـودات را در دسـت دارد)؟!( قـل مـن بـيـده مـلكـوت كل شى ء ) .

(چـه كـسـى بـه هـمه بى پناهان پناه مى دهد و نياز به پناه دادن كسى ندارد)؟!( و هو يجير و لا يجار عليه ) .

(اگر راستى از اين واقعيتها آگاهيد)( ان كنتم تعلمون ) .

ديـگـر بـار زبان به اعتراف مى گشايند و (مى گويند ملكوت و حاكميت و حمايت و پناه دادن در اين عالم منحصر به خدا است )( سيقولون لله ) .

(بـگـو بـا اين حال چگونه ميگوئيد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شما را سحر كرده و مسحور او شده ايد)؟( قل فانى تسحرون ) .

ايـنها واقعياتى است كه خود شما در هر مرحله به آن اعتراف داريد، او را (مالك ) هستى مـى دانـيد، او را (خالق ) هستى معرفى مى كنيد، او را (مدير و مدبر و حاكم و پناهگاه ) مى شمريد.

كـسـى كه اينهمه قدرت و توانائى دارد، و قلمرو حكومتش تا اين حد گسترده است آيا نمى تـوانـد انـسـانـى را كـه در آغاز خاك بوده، باز هم به خاك باز گشته، لباس حيات در تنش بپوشاند، و مبعوث و محشورش كند؟!

چـرا از واقعيتها طفره مى رويد؟ چرا پيامبر اسلام را ساحر يا ديوانه مى شمريد، شما كه در اعماق دل به اين حقايق معترفيد؟!

سـرانـجام به عنوان يك جمع بندى و نتيجه گيرى فشرده و كوتاه مى فرمايد: نه سحر اسـت و نـه جـادو و نـه چـيز ديگر، بلكه ما حق را براى آنها آورديم و روشن ساختيم و آنها دروغ مى گويند( بل آتيناهم بالحق و انهم لكاذبون ) .

در بـيان حقايق از ناحيه ما و پيامبران ما كوتاهى نشده است، مقصر خود شما هستيد كه چشم روى هـم گـذارده و راه انـحـراف پـيـش ‍ گرفته و لجوجانه و سرسختانه به آن ادامه مى دهند.

نكته ها:

1 - معنى چند لغت:

(اسـاطـيـر) جـمـع (اسـطـوره ) بـه گـفـتـه اربـاب لغـت از مـاده (سـطـر) در اصـل بـه مـعـنـى (صف ) مى باشد، از اين رو به كلماتى كه در رديف هم قرار دارند و به اصطلاح صف كشيده اند، سطر مى گويند.

بـه ايـن تـرتـيـب اسطوره به معنى نوشته ها و سطورى است كه از ديگران به يادگار مانده، و از آنجا كه در نوشته هاى پيشين افسانه ها و خرافات وجود دارد، اين كلمه معمولا به حكايات و داستانهاى خرافى و دروغين گفته مى شود.

واژه (اساطير) در قرآن نه بار تكرار شده، و همه از زبان كفار بى ايمان در برابر پيامبران به منظور توجيه مخالفتشان به آنها است.

(رب ) همانگونه كه در جلد اول در تفسير سوره حمد گفته ايم به معنى (مالك مصلح ) است، بنابراين به هر كس كه مالك چيزى باشد گفته نمى شود بلكه به مالكى مى گـويـنـد كـه در صـدد اصـلاح و حـفـظ و تـدبـيـر مـلك خـويـش اسـت، بـه هـمـيـن دليل گاه به معنى تربيت كننده و پرورش دهنده نيز آمده است.

(مـلكوت ) از ريشه (ملك ) (بر وزن حكم ) به معنى حكومت و مالكيت است، و اضافه (واو) و (ت ) براى تأكيد و مبالغه مى باشد.

(عـرش ) بـه معنى تخت پايه بلند است و گاه به سقف و داربست نيز اطلاق مى شود، اين كلمه هنگامى كه در مورد پروردگار به كار مى رود به معنى (مجموعه عالم هستى ) است كه در حقيقت تخت حكومت و فرمانروائى او محسوب مى شود

امـا گـاهـى ايـن كـلمـه فـقـط بـر جـهـان مـاوراء طـبـيـعـت اطـلاق مـى گـردد در مقابل (كرسى ) كه اشاره به عالم طبيعت و ماده است مانند (وسع كرسيه السماوات و الارض ) بقره 255.

2 - معاد از طريق عموميت قدرت خدا

از آيـات قـرآن بـه خـوبـى بـر مـى آيد كه بيشترين مخالفت منكران معاد روى مسأله معاد جسمانى و تعجب از باز گشت انسان خاك شده به زندگى و حيات بوده است، لذا بسيارى از آيـات مـعـاد روى مـسـاءله قـدرت خـداوند تكيه مى كند، و نمونه هاى آن را در عالم هستى شـرح مـى دهـد، تـا تـعـجـب آنـهـا از مـسـاءله حـيـات بـعـد از مـرگ زائل گردد.

در آيات مورد بحث نيز همين مساءله از سه راه تعقيب شده، نخست قدرت او را در مورد زمين و زمـيـنـيـان، و سـپـس آسـمانها و عرش ‍ عظيم، و سر انجام قدرت او بر تدبير و اداره عالم آفرينش، و به اين ترتيب هر سه مصداقهائى از يك مفهومند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه هر يك از اين سه بحث اشاره به يكى از نقطه نظرهاى منكران معاد باشد، مى گويد:

اگر انكار شما به خاطر آن است كه انسانهاى پوسيده و خاك شده از قلمرو مالكيت خداوند بيرون مى روند اين اشتباه است چرا كه شما خودتان خدا را مالك زمين و زمينيان مى دانيد.

و اگر به خاطر اين است كه ميگوئيد زنده شدن مردگان نياز به پروردگار قادرى دارد شما كه خودتان خدا را پروردگار آسمانها و عرش مى خوانيد.

و اگر اين انكار به خاطر آن است كه در تدبير عالم بعد از حيات مجدد مـردگـان ايراد داريد، آن هم بيجا است، زيرا قدرت او را در تدبير اين عالم هستى و پناه دادن بـه هـمه موجودات پذيرفته ايد، به اين ترتيب جائى براى انكار شما باقى نمى ماند.

هـمـاهـنـگ بـودن پـاسـخ كـفـار در سـه مـورد (سـيـقـولون لله ) تـفـسـيـر اول را تقويت مى كند.

3 - تفاوت آخر آيات

جالب اينكه پس از ذكر سؤ ال و جواب اول جمله افلا تذكرون (آيا متذكر نمى شويد).

و پس از سؤ ال و جواب دوم افلا تتقون (آيا از خدا نمى ترسيد).

و پـس از سـؤ ال و جـواب سـوم فـانـى تـسـحـرون (چـگـونـه مـيـگـوئيـد اغفال و مسحور شده ايد) آمده است.

در حـقيقت اينها توبيخها و سرزنشهائى است كه مرحله به مرحله شديدتر مى شود و يكى از روشـهـاى مـعـمـول در تـعـليـم و تـربـيت منطقى است كه وقتى بخواهند كسى را با سه دليـل مـحـكـوم كـنـنـد نـخـست او را به طور ملايم مورد سرزنش قرار مى دهند، بعدا شديد و سرانجام شديدتر!

آيه (91) و (92) و ترجمه

( مـا اتـخـذ الله مـن ولد و مـا كـان مـعـه مـن إله إذا لذهـب كل إله بما خلق و لعلا بعضهم على بعض سبحن الله عما يصفون ) (91)( علم الغيب و الشهدة فتعلى عما يشركون ) (92)

ترجمه:

91 - خدا هرگز فرزندى براى خود برنگزيده، و معبود ديگرى با او نيست كه اگر چنين مـى شـد هـر يـك از خدايان مخلوقات خود را تدبير و اداره مى كردند و بعضى بر بعضى ديـگـر تـفـوق مى جستند (و جهان هستى به تباهى كشيده مى شد) منزه است خدا از توصيفى كه آنها مى كنند.

92 - او از پـنـهـان و آشـكـار آگـاه اسـت، او بـرتـر اسـت از ايـنـكـه شـريـك بـراى او قائل شوند.

تفسير:

شرك جهان را به تباهى مى كشد

در آيـات گـذشـتـه بـحثهائى در زمينه معاد و مالكيت و حاكميت و ربوبيت پروردگار بيان شـد، آيـات مـورد بـحـث بـه مـساءله نفى شرك پرداخته، قسمتى از انحرافات مشركان را مطرح كرده، و به آن پاسخ مى گويد:

نـخـسـت مى فرمايد: (خداوند هرگز فرزندى براى خود برنگزيده است و معبود ديگرى با او نيست )( ما اتخذ الله من ولد و ما كان معه من اله ) .

اعتقاد به وجود فرزند براى خدا منحصر به مسيحيان نيست كه عيسى را فرزند حقيقى! او مى خوانند، اين اعتقاد براى مشركان نيز بود كه فرشتگان را دخـتـران خـدا مى پنداشتند، و شايد مسيحيان اين عقيده را از مشركان پيشين گرفته بودند، بـه هـر حـال از آنـجـا كـه فـرزنـد از نـظـر ذات و حـقـيـقـت، بـخـشـى از پدر است، براى فـرشـتـگـان يـا حـضـرت مـسـيـح و غـيـر او، سـهـمـى از الوهـيـت قائل بودند و اين از روشنترين مظاهر شرك است.

سـپـس به بيان دليل بر نفى شرك پرداخته چنين مى گويد: (اگر خداوند شريكى مى داشـت و آلهـه متعدد در جهان هستى حكومت مى كرد هر يك از اين خدايان مخلوقات خاص خود را در پـنـجـه تدبير و اداره خويش قرار مى داد) (و طبعا هر بخشى از عالم با نظام خاصى اداره مـى شـد و ايـن بـا وحـدت نـظـامى كه بر آن حاكم مى بينيم سازگار نيست )( اذا لذهب كل اله بما خلق ) .

(بـعـلاوه هـر يك از اين خدايان براى گسترش قلمرو حكومت خود سعى داشتند بر ديگرى تـفـوق جـويند) و اين خود سبب ديگرى براى از هم گسيختگى نظام جهان مى شد( و لعلا بعضهم على بعض ) .

و در پايان آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى مى فرمايد: (منزه است خدا از توصيفى كه آنها مى كنند)( سبحان الله عما يصفون ) .

عـصـاره ايـن سخن اين است كه ما به خوبى مشاهده مى كنيم كه نظام واحدى بر پهنه هستى حكومت مى كند، قوانين حاكم بر اين جهان در زمين و آسمان همه يكسان است، نواميسى كه بر يك ذره فوق العاده كوچك اتم حكمفرما است بر منظومه شمسى و منظومه هاى عظيم ديگر نيز حـاكـم اسـت، و بـه گـفـتـه دانـشـمـنـدان اگـر يـك اتـم را بـزرگ كـنـيـم شـكـل منظومه شمسى را به خود مى گيريد، و اگر به عكس ‍ منظومه شمسى را كوچك كنيم به صورت يك اتم در مى آيد.

مـطـالعـاتـى كـه صـاحـبـنـظـران در عـلوم مـخـتـلف بـا وسـائل جـديـد دربـاره جـهانهاى دور دست كرده اند نيز همه حاكى از وحدت نظام كلى جهان است، اين از يكسو.

از سوى ديگر لازمه تعدد هميشه نوعى (تباين ) است، چرا كه اگر دو چيز از هر نظر واحد باشند يك چيز مى شوند و دوگانگى معنى نخواهد داشت.

بـنـابـراين اگر براى اين جهان خدايان متعدد فرض كنيم، اين چند گانگى بر مخلوقات جهان و نظام حاكم بر آنها اثر مى گذارد، و نتيجه آن عدم وحدت نظام آفرينش خواهد بود.

و از ايـن گـذشـتـه هـر مـوجـودى خـواهـان تـكـامل خويش است، مگر آن وجودى كه از هر نظر كـامل بوده باشد كه تكامل در او مفهوم ندارد، و در مورد بحث ما كه براى خدايان قلمروهاى جـداگـانـه فرض كرديم و طبعا هيچكدام داراى كمال مطلق نيستند طبيعى است كه هر كدام در صـدد تـكامل خويش است، و مى خواهد عالم هستى را در بست در قلمرو خود قرار دهد، و لازمه آن برترى طلبى هر يك بر ديگرى است، و نتيجه آن از هم پاشيدن نظام هستى است.

بـه ايـن تـرتـيـب هـر يـك از دو جـمـله آيـه فـوق اشـاره بـه يـك دليـل مـنـطـقـى اسـت و نـوبـت بـه ايـن نـمـى رسـد كـه مـا بـراى ايـن دلائل جنبه اقناعى قائل باشيم نه منطقى.

تـنـهـا سـؤ الى كـه در ايـنـجـا بـاقى مى ماند اين است كه اينها همه در صورتى است كه خـدايـان را برترى طلب فرض كنيم اما اگر آنها حكيم و آگاه باشند چه مانعى دارد فى المثل جهان را با نظام شورائى اداره كنند؟!

پـاسـخ ايـن سـؤ ال را مـشـروحـا در جـلد سـيـزدهم ذيل آيه 22 سوره انبياء در بحث برهان تمانع ذكر كرده ايم و نياز به تكرار نمى بينيم.

آيـه بـعـد پـاسـخ ديـگرى به اين مشركان بيهوده گو است (مى گويد: خداوند از غيب و شـهـود (پـنهان و آشكار) آگاه است ) او هرگز چيزى را به نام خدايانى كه شما ادعا مى كنيد سراغ ندارد( عالم الغيب و الشهادة ) .

مـگـر مـمكن است در عالم خداى ديگرى باشد و شما از آن آگاه باشيد اما خداوندى كه خالق شما است و غيب و شهود جهان را مى داند از آن بيخبر باشد؟

ايـن بـيـان در حـقـيـقـت شـبـيـه بـيـانـى اسـت كـه در آيـه 18 سـوره يـونـس آمـده اسـت( قـل اتـنـبـؤ ن الله بـمـا لا يعلم فى السماوات و لا فى الارض ) : (بگو آيا شما به خدا چيزى را خبر مى دهيد كه او در آسمان و زمين از آن آگاه نيست )؟!

و سـرانـجـام با اين جمله خط بطلان بر پندارهاى خرافى آنها مى كشد: (خداوند برتر اسـت از آنـچـه آنـهـا مـى گـويـنـد و بـراى او شـريـك قائل مى شوند)( فتعالى عما يشركون ) .

پـايـان ايـن آيـه كـامـلا شـبـيـه پـايـان آيـه 18 سوره يونس است در آنجا نيز مى خوانيم سـبـحـانـه و تـعـالى عـمـا يـشـركـون و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه هـر دو آيـه يـك مـطـلب را دنبال مى كند.

ايـن جـمـله ضمنا تهديدى براى مشركان است كه خداوند از اسرار درون و برون آنها آگاه اسـت و تـمـام ايـن سـخـنـان را مـى دانـد و بـه مـوقـع آنـان را در دادگـاه عدل خويش محاكمه و مجازات خواهد كرد.

آيه (93) تا (98) و ترجمه

( قل رب إما ترينى ما يوعدون ) (93)( رب فلا تجعلنى فى القوم الظلمين ) (94)( و إنا على إن نريك ما نعدهم لقدرون ) (95)( ادفع بالتى هى أحسن السيئة نحن أعلم بما يصفون ) (96)( و قل رب أعوذ بك من همزت الشيطين ) (97)( و أعوذ بك رب أن يحضرون ) (98)

ترجمه:

93 - بـگـو پـروردگـارا! اگـر بـخشى از عذابهائى را كه به آنها وعده داده شده به من نشان دهى...

94 - پروردگارا! مرا (در اين عذابها) با قوم ستمگر قرار مده.

95 - و ما قادريم آنچه را به آنها وعده مى دهيم به تو نشان دهيم.

96 - بـدى را از راهـى كه بهتر است دفع كن (و پاسخ بدى را به نيكى ده ) ما به آنچه آنها توصيف مى كنند آگاهتريم.

97 - و بگو پروردگارا من از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم.

98 - و از اينكه آنان نزد من حاضر شوند نيز به تو پناه ميبرم اى پروردگار!

تفسير:

از وسوسه هاى شيطان به خدا پناه بريد

گر چه در اين آيات روى سخن به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است، ولى هدف آيات گذشته را كه تهديد كفار و مشركان لجوج به عذابهاى الهى است، تعقيب مى كند.

نخست مى گويد: (اى پيامبر بگو پروردگارا! اگر بخشى از عذابهائى را كه به اين گـروه سـركـش وعـده مـى دهـى بـه مـن نـشـان دهـى...)( قل رب اما ترينى ما يوعدون ) .

(پروردگارا! مرا در اين عذابها با قوم ستمگر همراه مگردان )( رب فلا تجعلنى فى القوم الظالمين ) .

تقاضايم اين است كه هر گاه عذاب قطعى تو دامان اينها را فرو گيرد بر من منت گذار و مرا از اين مهلكه برهان كه با ظالمان و ستمگران همراه نباشم.

بـدون شـك عـمـل و بـرنـامـه پـيـامـبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چيزى نبود كه او را مـشـمـول مـجـازات الهـى كـنـد، و نـيـز بـدون شـك در قـانـون عـدل الهـى هـرگـز خـشـك و تـر بـا هم نمى سوزند و حتى اگر در يك مملكت عظيم يك نفر خـداپـرسـت وظيفه شناس باشد و ديگران به جرم اعمالشان گرفتار عذاب شوند خدا آن يكنفر را نجات خواهد داد.

ولى ايـن دعـاى پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كـه به فرمان الهى انجام مى گـيريد به خاطر اين است كه اولا به كافران مشرك اخطار كند كه مساءله آنقدر جدى است كه حتى پيامبر بزرگ اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بايد خود را به خدا بسپارد و نجات را از او بخواهد، ثانيا تعليمى است براى همه پيروان اين پيامبر كه هرگز ايمن از عذاب الهى نباشند و خود را در هر حال به او بسپارند.

و امـا ايـنـكه منظور از اين عذاب، چه عذابى است؟ بيشتر مفسران معتقدند منظور مجازاتهاى دنيوى است كه خداوند دامنگير مشركان ساخت از جمله شكست سخت و ضربات كوبنده اى بود كه در جنگ بدر بر آنها وارد آمد.

و بـا توجه به اينكه سوره مؤ منون مكى است و در آن روز مؤ منان، سخت در فشار بودند اين آيات يكنوع دلدارى و تسلى خاطر براى آنها بود (نظير اين معنى در سوره يونس آيه 46 نيز آمده است ).

ولى بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمـال داده انـد كـه هـم عـذاب دنـيـا و هـم عـذاب آخـرت را شامل گردد.

اما تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد.

و بـاز براى تاءكيد بيشتر روى اين موضوع و نفى هر گونه شك و ترديد از دشمنان و دلدارى و تـسـلى خـاطـر بـه پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤ منان در آيه بعد اضـافه مى كند (ما حتما قادريم كه آنچه را از عذاب به آنها وعده مى دهيم به تو نشان دهيم )( و انا على ان نريك ما نعدهم لقادرون ) .

و چـنانكه مى دانيم اين قدرت پروردگار در صحنه هاى مختلف بعد از آن تاريخ از جمله در صـحـنـه جـنـگ بـدر بـه مـرحله فعليت در آمد و ارتشى كه در ظاهر بسيار كوچك و كم قدرت بود به فرمان خدا و به نيروى ايمان بر انبوه دشمنان پيروز شد.

سپس به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور مى دهد كه با اين گروه مدارا كن و (بديهاى آنها را با عفو و گذشت و نيكى دفع كن، و سخنان نامطلوب آنها را با بهترين منطق پاسخ گو)( ادفع بالتى هى احسن السيئة ) .

در اين راه عجله و شتابى نداشته باش و بدان ما به آنچه آنها مى گويند

و توصيف مى كنند آگاهتريم )( نحن اعلم بما يصفون ) .

مـى دانـيـم حركات ناشايست و گفتار خشن و انواع اذيت و آزار آنها تو را ناراحت مى كند، اما تـو وظـيـفـه نـدارى كـه در بـرابـر آن خـشـونـتـهـا و زشـتـگـوئيـهـا مـقـابـله بـه مـثـل كـنـى، تـو بدى را با نيكى پاسخ ده كه اين خود يكى از مؤ ثرترين روشها براى بيدار كردن غافلان و فريبخوردگان است.

ولى در عين حال باز هم خودت را به خدا بسپار (و بگو پروردگارا! من از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم )( و قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين ) .

نه تنها از وسوسه هاى اغفال كننده آنها، بلكه (به تو پناه مى برم از اينكه آنها نزد من حاضر شوند)( و اعوذ بك رب ان يحضرون ) .

و در جلسات من حضور يابند كه حضورشان نيز اغوا كننده و زيانبار است.

نكته ها:

1 - (همزات شياطين ) چيست؟

(هـمـزات ) جـمـع (هـمزه ) به معنى دفع و تحريك با شدت است، و اگر به حرف همزه، (همزه ) مى گويند، به خاطر آنست كه از انتهاى گلو با شدت بيرون مى آيد، و بـه گـفـتـه بـعـضـى از مـفـسـران (همز) و (غمز) و (رمز) هر سه يك معنى را مى رساند، منتهى (رمز) به مرحله خفيف و (غمز) از آن شديدتر و (همز) نهايت شدت را بيان مى كند.

و با توجه به اينكه شياطين، جمع است، همه شيطانهاى آشكار و پنهان، انس و جن را شامل مى گردد.

در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـم مـى خـوانـيـم كـه امـام (عليه‌السلام ) در مـعـنـى آيـه (قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين ) فرمود: هو ما يقع فى قلبك من وسوسة الشيطان: (منظور از آن، وسوسه هاى شيطانى است كه در قلب تو مى افتد).

آنـجـا كـه پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با داشتن مقام عصمت و مصونيت الهى چنين تـقـاضـائى را از خـدا مى كند تكليف ديگران روشن است، بايد همه مؤ منان از پروردگار كـه مـالك و مـدبـر آنـهـا اسـت بـخـواهـنـد لحـظـه اى آنـهـا را بـه حـال خـودشـان وامـگـذارنـد نـه تنها تحت تاءثير وسوسه شياطين قرار نگيرند بلكه در مجلس آنها نيز حضور نيابند.

بـه ايـن تـرتـيـب هـمـه رهـروان راه حـق بايد به طور مداوم از القائات شيطانى بر حذر باشند و هميشه خود را از اين نظر در پناه او قرار دهند.

2 - پاسخ بدى به نيكى!

يـكـى از مـؤ ثـرتـريـن طرق مبارزه با دشمنان سرسخت و لجوج آن است كه بديها را به نـيـكـى پاسخ دهند، اينجاست كه شور و غوغائى از درون وجدان آنها برمى خيزد، و شخص بـد كـار را سـخـت تـحـت ضـربـات سـرزنش و ملامت قرار مى دهد، و در مقايسه او با طرف مـقـابـل حـق را بـه طـرف مـى دهد، و همين امر در بسيارى از موارد سبب تجديد نظر دشمن در برنامه هايش مى گردد.

در سـيـره پـيـشـوايـان و روش عـمـلى پـيـامـبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ائمه هدى (عليهما‌السلام ) بسيار ديده ايم كه افراد يا جمعيت هائى را كه مرتكب بدترين جنايات شـده انـد بـه نـيـكـى پـاسـخ گـفـتـه و مـشـمـول مـحبتشان ساخته اند، و همين سبب انقلاب و دگرگونى روحى و باز گشت

آنها به طريق حق گرديده.

قـرآن بـارهـا و از جـمـله در آيـات فـوق ايـن امـر را بـه عـنـوان يـك اصـل در مـبـارزه با بديها به مسلمانان گوشزد مى كند، و حتى در آيه 34 سوره فصلت مـى گـويـد: (نتيجه اين كار آن خواهد شد كه دشمنان سرسخت، دوستان گرم و صميمى شوند)( فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم ) .

ولى نـاگـفـتـه پيدا است كه اين دستور مخصوص مواردى است كه دشمن از آن سوء استفاده نكند، آن را دليل بر ضعف نشمارد، و بر جرات و جسارتش افزوده نگردد.

و نـيـز مـفهوم اين سخن هرگز سازشكارى و قبول تسليم در برابر وسوسه هاى دشمنان نـيـسـت، و شـايـد بـه هـمـيـن دليل بعد از بيان اين دستور در آيات فوق بلا فاصله به پـيـامـبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور داده شده است كه از همزات و وسوسه هاى شياطين و حضور آنها به خدا پناه ببرد.