تفسیر نمونه جلد ۱۴

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 29107
دانلود: 2148


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 76 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29107 / دانلود: 2148
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 14

نویسنده:
فارسی

آيه (11) تا (16) و ترجمه

( إن الذيـن جـاءو بـالافـك عـصـبـة مـنـكـم لا تـحـسـبـوه شـرا لكـم بل هو خير لكم لكل امرى منهم ما اكتسب من الاثم و الذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم ) (11)( لو لا إذ سمعتموه ظن المؤ منون و المؤ منت بأ نفسهم خيرا و قالوا هذا إفك مبين ) (12)( لو لا جـاءو عـليـه بـأ ربـعـة شـهـداء فـإذ لم يـأ تـوا بـالشـهـداء فـأ ولئك عند الله هم الكذبون ) (13)( و لو لا فـضـل الله عـليـكـم و رحمته فى الدنيا و الاخرة لمسكم فى ما أفضتم فيه عذاب عظيم ) (14)( إذ تـلقـونـه بـأ لسنتكم و تقولون بأ فواهكم ما ليس لكم به علم و تحسبونه هينا و هو عند الله عظيم ) (15)( و لو لا إذ سمعتموه قلتم ما يكون لنا أن نتكلم بهذا سبحنك هذابهتان عظيم ) (16)

ترجمه:

11 - كسانى كه آن تهمت عظيم را مطرح كردند گروهى از شما بودند، اما گمان نكنيد اين مـاجـرا بـراى شـمـا بـد اسـت، بـلكه خير شما در آن است، آنها هر كدام سهم خود را از اين گـناهى كه مرتكب شدند دارند، و كسى كه بخش عظيم آن را بر عهده گرفت عذاب عظيمى براى او است.

12 - چـرا هـنگامى كه اين (تهمت ) را شنيديد مردان و زنان با ايمان نسبت به خود (و كسى كه همچون خود آنها بود) گمان خير نبردند؟ چرا نگفتيد اين يك دروغ بزرگ و آشكار است؟!

13 - چرا چهار شاهد براى آن نياوردند؟ اكنون كه چنين گواهانى نياوردند آنها در پيشگاه خدا دروغگويانند.

14 - و اگـر فـضل و رحمت الهى در دنيا و آخرت نصيب شما نمى شد به خاطر اين گناهى كه كرديد عذاب سختى به شما مى رسيد.

15 - بـخـاطر بياوريد زمانى را كه به استقبال اين دروغ بزرگ رفتيد، و اين شايعه را از زبان يكديگر مى گرفتيد، و با دهان خود سخنى مى گفتيد كه به آن يقين نداشتيد، و گمان مى كرديد اين مساءله كوچكى است در حالى كه نزد خدا بزرگ است!

16 - چـرا هـنـگـامـى كـه آن را شـنـيـديـد نگفتيد براى ما مجاز نيست كه به اين تكلم كنيم؟ خداوندا منزهى تو، اين بهتان بزرگى است!

شأن نزول:

براى آيات فوق دو شاءن نزول نقل شده است:

شـاءن نـزول اول كـه مـشـهـورتـر اسـت و در كـتـب تـفـسـيـر اهـل سـنـت آمـده و در تـفـاسـيـر شـيـعـه نـيـز بـالواسـطـه نقل شده چنين است:

(عايشه ) همسر پيامبر خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى گويد:

پـيـامـبـر خـدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هنگامى كه مى خواست سفرى برود، در ميان همسرانش قـرعـه مـى افـكـنـد، قـرعـه به نام هر كس مى آمد او را با خود مى برد، در يكى از غزوات قـرعـه بـه نام من افتاد، من با پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حركت كردم، و چون آيـه حـجـاب نـازل شـده بـود در هـودجـى پوشيده بودم، جنگ به پايان رسيد، و ما باز ـ گـشـتـيـم نـزديـك مدينه رسيديم، شب بود، من از لشكر گاه براى انجام حاجتى كمى دور شـدم هـنگامى كه بازگشتم متوجه شدم گردنبندى كه از مهره هاى يمانى داشتم پاره شده اسـت به دنبال آن باز گشتم و معطل شدم هنگامى كه بازگشتم ديدم لشكر حركت كرده، و هودج مرا بر شتر گذارده اند و رفته اند در حالى كه گمان مى كرده اند من در آنم، زيرا زنـان در آن زمـان بر اثر كمبود غذا سبك جثه بودند بعلاوه من سن و سالى نداشتم، به هـر حـال در آنـجـا تـك و تـنـهـا مـاندم، و فكر كردم هنگامى كه به منزلگاه برسند و مرا نيابند به سراغ من باز مى گردند، شب را در آن بيابان ماندم.

اتفاقا صفوان يكى از افراد لشكر مسلمين كه او هم از لشكر گاه دور مانده بود شب در آن بـيابان بود، به هنگام صبح مرا از دور ديد نزديك آمد هنگامى كه مرا شناخت بى آنكه يك كـلمـه بـا مـن سـخـن بگويد جز اينكه (انا لله و انا اليه راجعون ) را بر زبان جارى سـاخـت شتر خود را خواباند، و من بر آن سوار شدم او مهار ناقه را در دست داشت، تا به لشكرگاه رسيديم، اين منظره سبب شد كه گروهى درباره من شايعه پردازى كنند و خود را بدين سبب هلاك (و گرفتار مجازات الهى ) سازند.

كـسـى كـه بـيـش از هـمـه بـه ايـن تـهـمـت دامـن مـى زد، (عـبـد الله بـن ابـى سلول ) بود.

مـا بـه مدينه رسيديم و اين شايعه در شهر پيچيد در حالى كه من هيچ از آن خبر نداشتم، در اين هنگام بيمار شدم، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به ديدن مى آمد ولى لطف سـابق را در او نمى ديدم، و نمى دانستم قضيه از چه قرار است؟ حالم بهتر شد، بيرون آمدم و كم كم از بعضى از زنان نزديك از شايعه سازى منافقان آگاه شدم.

بيماريم شدت گرفت، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به ديدن من آمد، از او اجازه خواستم به خانه پدرم بروم، هنگامى كه به خانه پدر آمدم از مادر پرسيدم مردم چه مى گـويند؟ او به من گفت: غصه نخور به خدا سوگند زنانى كه امتيازى دارند و مورد حسد ديگران هستند درباره آنها سخن بسيار گفته مى شود.

در ايـن هـنـگـام پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) (على بن ابى طالب ) (عليه‌السلام ) و (اسامة بن زيد) را مورد مشورت قرار داد كه در برابر اين گفتگوها چه كنم؟

امـا اسـامـة گـفـت: اى رسولخدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) او خانواده تو است و ما جز خير از او نديده ايم (اعتنائى به سخنان مردم نكن ).

و اما على (عليه‌السلام ) گفت: اى پيامبر! خداوند كار را بر تو سخت نكرده است، غير از او همسر بسيار است، از كنيز او در اين باره تحقيق كن.

پـيـامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كنيز مرا فرا خواند، و از او پرسيد آيا چيزى كه شك و شبهه اى پيرامون عايشه برانگيزد هرگز ديده اى؟ كنيز گفت: به خدائى كه تو را به حق مبعوث كرده است من هيچ كار خلافى از او نديده ام.

در ايـن هـنگام پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تصميم گرفت اين سخنان را با مردم در مـيـان بـگـذارد، بـر سـر منبر رفت و رو به مسلمانان كرد و گفت: اى گروه مسلمين! هر گـاه مـردى (منظورش عبد الله بن ابى سلول بود) مرا در مورد خانواده ام كه جز پاكى از او نـديـده ام نـاراحت كند اگر او را مجازات كنم معذورم؟! و همچنين اگر دامنه اين اتهام دامان مردى را بگيرد كه من هرگز بدى از او نديده ام تكليف چيست؟

(سـعـد بـن مـعـاذ انـصـارى ) بـرخاست عرض كرد: تو حق دارى، اگر او از طايفه اوس باشد من گردنش را ميزنم (سعد بن معاذ بزرگ طايفه اوس بود) و اگر از برادران ما از طايفه خزرج باشد تو دستور بده تا دستورت را اجرا كنيم.

(سعد بن عباده ) كه بزرگ (خزرج ) و مرد صالحى بود در اينجا تعصب قوميت او را فـرو گـرفت (عبد الله بن ابى كه اين شايعه دروغين را دامن مى زد از طايفه خزرج بود) رو بـه سـعـد كـرد و گـفـت: تـو دروغ ميگوئى! به خدا سوگند توانائى بر كشتن چنين كسى را اگر از قبيله ما باشد نخواهى داشت!

(اسـيـد بـن خـضير) كه پسر عموى (سعد بن معاذ) بود رو به (سعد به عباده ) كـرد و گـفـت تـو دروغ مـى گـوئى! بـه خـدا قـسـم مـا چـنـيـن كـسـى را بـه قتل مى رسانيم، تو منافقى، و از منافقين دفاع مى كنى!.

در ايـن هـنـگـام چـيزى نمانده بود كه قبيله (اوس ) و (خزرج ) بجان هم بيفتند و جنگ شـروع شـود، در حـالى كـه پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بر منبر ايستاده بود، حضرت بالاخره آنها را خاموش و ساكت كرد.

ايـن وضـع هـمـچنان ادامه داشت و غم و اندوه شديد وجود مرا فرا گرفته بود و يكماه بود كه پيامبر هرگز در كنار من نمى نشست.

من خود مى دانستم كه از اين تهمت پاكم و بالاخره خداوند مطلب را روشن خواهد كرد.

سـرانجام روزى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نزد من آمد در حالى كه خندان بود، و نخستين سخنش اين بود بشارت بر تو باد كه خداوند تو را از اين اتهام مبرا ساخت، در ايـن هـنـگـام بـود كـه آيـات ان الذيـن جـائوا بـالافـك... تـا آخـر آيـات نازل گرديد.

(و به دنبال نزول اين آيات آنها كه اين دروغ را پخش كرده بودند همگى حد قذف بر آنها جارى شد).

شـأن نـزول دوم كـه در بـعـضـى از كـتـب در كـنـار شـان نـزول اول ذكر شده است چنين است: (ماريه قبطيه ) يكى از همسران پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از سوى (عايشه ) مورد اتهام قرار گرفت، زيرا او فرزندى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بنام ابراهيم داشت، هنگامى كه ابراهيم از دنيا رفت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شديدا غمگين شد، عايشه گفت چرا اينقدر ناراحتى؟ او در حقيقت فرزند تو نبود، فرزند (جريح قبطى ) بود!!

هـنـگـامـى كه رسول خدا اين سخن را شنيد على (عليه‌السلام ) را ماءمور كشتن (جريح ) كرد كه به خود اجازه چنين خيانتى را داده بود.

هنگامى كه على (عليه‌السلام ) به سراغ جريح با شمشير برهنه رفت و او آثار غضب را در چـهـره حـضرت مشاهده نمود فرار كرد و از درخت نخلى بالا رفت هنگامى كه احساس كرد مـمـكـن اسـت عـلى (عـليـه السلام ) به او برسد خود را از بالاى درخت بزير انداخت در اين هنگام پيراهن او بالا رفت و معلوم شد كه اصلا او آلت جنسى ندارد.

عـلى (عليه‌السلام ) بـه خـدمـت پيامبر آمد و عرض كرد آيا بايد در انجام دستورات شما قاطعانه پيش روم يا تحقيق كنم؟ فرمود بايد تحقيق كنى، على (عليه‌السلام ) جريان را عـرض كـرد پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شكر خدا را بجاى آورد و فرمود شكر خدا را كه بدى و آلودگى را از دامان ما دور كرده است.

در اين هنگام آيات فوق نازل شد و اهميت اين موضوع را بازگو كرد.

تحقيق و بررسى

بـا ايـنـكـه نـخـستين شأن نزول همانگونه كه گفتيم در بسيارى از منابع اسلامى آمده ولى جاى گفتگو و چون و چرا و نقاط مبهم در آن وجود دارد از جمله:

1 - از تعبيرات مختلف اين حديث با تفاوتهائى كه دارد به خوبى استفاده مى شود كه پـيـامـبـر اكـرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تحت تاءثير موج شايعه قرار گرفت تا آنجا كه با يـارانـش در ايـن زمـيـنه به گفتگو و مشاوره نشست و حتى برخورد خود را با عايشه تغيير داد، و مدتى طولانى از او كناره گيرى نمود، و رفتارهاى ديگرى كه همه حاكى از اين است كـه پـيـامـبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) طبق اين روايت شايعه را تا حد زيادى پذيرا شد.

ايـن مـوضـوع نـه تـنـهـا با مقام عصمت سازگار نيست، بلكه يك مسلمان با ايمان و ثابت القـدم نـيـز نـبـايـد ايـن چـنـيـن تـحـت تـاثـيـر شـايـعـات بـى دليـل قـرار گـيـرد، و اگـر شـايـعـه در فـكـر او تـاءثـيـر نـاخـودآگـاهـى بـگـذارد در عـمـل نـبـايـد روش خـود را تـغـيير دهد و تسليم آن گردد، تا چه رسد به معصوم كه مقامش روشن است.

آيـا مـى تـوان بـاور كـرد كه عتابها و سرزنشهاى شديدى كه در آيات بعد خواهد آمد كه چـرا گـروهـى از مؤ منان تحت تاءثير اين شايعه قرار گرفتند؟ چرا مطالبه چهار شاهد نـنـمـودنـد؟ شـامـل شـخـص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز بشود؟! اين يكى از ايـرادهـاى مـهـمـى اسـت كـه مـا را در صـحـت ايـن شـاءن نزول لااقل گرفتار ترديد مى كند.

2 - بـا ايـنـكـه ظـاهـر آيـات چـنين نشان مى دهد كه حكم مربوط به (قذف ) (نسبت اتهام عـمـل مـنـافى عفت ) قبل از داستان افك نازل شده است، چرا پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در هـمـان روز كـه چـنـيـن تـهـمـتـى از نـاحـيـه عـبـدالله بـن ابـى سلول و جمعى ديگر پخش شد، آنها را احضار نفرمود و حد الهى را در مورد آنها اجرا نكرد؟ (مـگـر ايـنـكـه گـفـتـه شـود كـه آيـه قـذف و آيـات مـربـوط بـه افـك هـمـه يـكـجـا نـازل شده و يا به تعبير ديگر آن حكم نيز به تناسب اين موضوع تشريع گرديده كه در ايـن صـورت ايـن ايـراد مـنـتـفـى مـى شـود ولى ايـراد اول كاملا به قوت خود باقى است ).

و اما در مورد شاءن نزول دوم، مشكل از اين بيشتر است چرا كه:

اولا: مطابق اين شاءن نزول كسى كه مرتكب تهمت زدن شد، يك نفر بـيـشـتـر نـبـود، در حـالى كـه آيـات با صراحت مى گويد گروهى در اين مسأله فعاليت داشـتـند، و شايعه را آنچنان پخش كردند كه تقريبا محيط را فرا گرفت، و لذا ضميرها در مورد عتاب و سرزنش مؤ منانى كه در اين مساءله درگير شدند همه به صورت جمع آمده است، و اين با شأن نزول دوم به هيچوجه سازگار نيست.

ثانيا: اين سؤ ال باقى است كه اگر عايشه مرتكب چنين تهمتى شده بود و بعدا خلاف آن ثابت گرديد چرا پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حد تهمت بر او اجرا نكرد؟

ثالثا: چگونه امكان دارد پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تنها با شهادت يك زن حـكـم اعـدام را در مورد يك متهم صادر كند، با اينكه رقابت در ميان زنانى كه داراى يك هـمـسـرنـد عـادى اسـت، ايـن امـر ايـجـاب مـى كـرد كـه احتمال انحراف از حق و عدالت يا حداقل اشتباه و خطا در حق او بدهد.

بـه هـر حـال آنـچـه بـراى مـا مـهـم اسـت اين شاءن نزولها نيست، مهم آن است كه بدانيم از مـجـمـوع آيـات اسـتـفـاده مـى شـود كـه شـخـص ‍ بـى گـنـاهـى را بـه هـنـگـام نـزول ايـن آيـات مـتـهـم بـه عمل منافى عفت نموده بودند، و اين شايعه در جامعه پخش شده بود.

و نيز از قرائن موجود در آيه استفاده مى شود كه اين تهمت درباره فردى بود كه از اهميت ويژه اى در جامعه آن روز برخوردار بوده است.

و نـيـز گـروهـى از مـنـافـقـان و بظاهر مسلمانها مى خواستند از اين حادثه بهره بردارى غـرض آلودى بـه نـفـع خـويـش و بـه زيـان جـامـعـه اسـلامـى كـنـنـد كـه آيـات فـوق نـازل شـد و بـا قـاطـعيت بى نظيرى با اين حادثه برخورد كرد، و منحرفان بد زبان و منافقان تيره دل را محكم بر سر جاى خود نشاند.

بديهى است اين احكام شاءن نزولش هر كه باشد انحصار به او و آن زمان و مكان نداشته، و در هر محيط و هر عصر و زمان جارى است.

بـعـد از هـمـه ايـن گـفـتـگـوها به سراغ تفسير آيات مى رويم تا ببينيم چگونه قرآن با فصاحت و بلاغت تمام، اين حادثه خاص را پيگيرى و مو شكافى نموده و در

نهايت حل و فصل كرده است.

تفسير:

داستان پر ماجراى افك( تهمت عظيم )

نـخـسـتين آيه مورد بحث بى آنكه اصل حادثه را مطرح كند مى گويد: كسانى كه آن تهمت عظيم را مطرح كردند گروهى از شما بودند( ان الذين جائوا بالافك عصبة منكم ) .

زيـرا يـكـى از فـنون فصاحت و بلاغت آن است كه جمله هاى زائد را حذف كنند و به دلالت التزامى كلمات قناعت نمايند.

واژه (افـك ) (بـر وزن فكر) بنا به گفته (راغب ) به هر چيزى گفته مى شود كه از حـالت اصـلى و طـبـيـعـيـش دگـرگـون شـود، مـثـلا بادهاى مخالف را كه از مسير اصلى انـحراف يافته (مؤ تفكه ) مى نامند، سپس به هر سخنى كه انحراف از حق پيدا كند و متمايل به خلاف واقع گردد، و از جمله دروغ و تهمت (افك ) گفته مى شود.

مـرحوم (طبرسى ) در (مجمع البيان ) معتقد است كه (افك ) به هر دروغ ساده اى نمى گويند، بلكه دروغ بزرگى است كه مسأله اى را از صورت اصليش دگرگون مى سـازد، و بنابراين كلمه (افك ) خود بيانگر اهميت اين حادثه و دروغ و تهمتى است كه در اين زمينه مطرح بود.

واژه (عـصـبـه ) (بـر وزن غـصـه ) در اصـل از مـاده (عـصـب ) بـه مـعـنـى رشـتـه هاى مـخـصـوصـى اسـت كه عضلات انسان را به هم پيوند داده و مجموعه آن سلسله اعصاب نام دارد، سـپـس بـه جـمـعـيـتـى كـه بـا هـم متحدند و پيوند و ارتباط و همكارى و همفكرى دارند (عـصـبـه ) گـفـتـه شده است، به كار رفتن اين واژه نشان مى دهد كه توطئه گران در داستان افك ارتباط نزديك و محكمى با هم داشته و شبكه منسجم و نيرومندى را براى توطئه تشكيل مى دادند.

بـعـضـى گـفـتـه انـد كـه ايـن تـعـبـيـر مـعـمـولا در مـورد ده تـا چهل نفر به كار مى رود.

به هر حال قرآن به دنبال اين جمله به مؤ منانى كه از بروز چنين اتهامى نسبت به شخص پـاكـدامنى سخت ناراحت شده بودند دلدارى مى دهد كه (گمان نكنيد اين ماجرا براى شما شـر اسـت بـلكـه بـراى شـمـا خـيـر بـود)( لا تـحـسـبـوه شـرا لكـم بل هو خير لكم ) .

چـرا كـه پـرده از روى نـيـات پـليـد جـمـعـى از دشـمـنـان شـكـسـت خـورده و مـنـافـقـان كـوردل بـرداشـت، و ايـن بد سيرتان خوش ظاهر را رسوا ساخت، و چه خوب است كه محك تـجـربـه بـه مـيـان آيـد تا آنان كه غش دارند سيه رو شوند، و چه بسا اگر اين حادثه نبود و آنها همچنان ناشناخته مى ماندند در آينده ضربه سختتر و خطرناكترى مى زدند.

اين ماجرا به مسلمانان درس داد كه پيروى از شايعه سازان، آنها را به روزهاى سياه مى كشاند بايد در برابر اين كار به سختى بايستند.

درس ديـگـرى كـه اين ماجرا به مسلمانان آموخت اين بود كه به ظاهر حوادث تنها ننگرند، چه بسا حوادث ناراحت كننده و بد ظاهرى كه خير كثير در آن نهفته است.

جـالب ايـنـكـه بـا ذكـر ضـمـيـر (لكم ) همه مؤ منان را در اين حادثه سهيم مى شمرد و بـراستى چنين است، زيرا مؤ منان از نظر حيثيت اجتماعى از هم جدائى و بيگانگى ندارند و در غمها و شاديها شريك و سهيمند.

سـپـس در دنـبال اين آيه به دو نكته اشاره مى كند: نخست اينكه مى گويد: (اينهائى كه دسـت بـه چـنـيـن گناهى زدند، هر كدام سهم خود را از مسئوليت و مجازات آن خواهند داشت )( لكل امرء منهم ما اكتسب من الاثم ) .

اشاره به اينكه مسئوليت عظيم سردمداران و بنيانگذاران يك گناه هرگز مانع از مسئوليت ديـگـران نـخـواهـد بـود، بـلكـه هر كس به هر اندازه و به هر مقدار در يك توطئه سهيم و شريك باشد بار گناه آن را بر دوش مى كشد.

جـمـله دوم ايـنـكـه (كسى كه بخش عظيم اين گناه را از آنها بر عهده گرفت عذاب عظيم و دردناكى دارد)( و الذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم ) .

مـفـسـران گـفـتـه انـد ايـن شـخـص عـبـدالله بـن ابـى سلول بود كه سر سلسله (اصحاب افك ) محسوب مى شد، بعضى ديگر نيز مسطح بن اثاثه و حسان بن ثابت را به عنوان مصداق اين سخن نام برده اند.

به هر حال كسى كه بيش از همه در اين ماجرا فعاليت مى كرد و نخستين شعله هاى آتش افك را بـرافـروخـت و رهـبـر ايـن گـروه مـحـسـوب مى شد به تناسب بزرگى گناهش مجازات بزرگترى دارد (بعيد نيست تعبير به (تولى ) اشاره به مسأله رهبرى او باشد).

سپس روى سخن را به مؤ منانى كه در اين حادثه فريب خوردند و تحت تاثير واقع شدند كرده و آنها را شديدا طى چند آيه مورد سرزنش قرار داده، مى گويد:

(چـرا هـنـگـامـى كـه ايـن تهمت را شنيديد مردان و زنان با ايمان نسبت به خود گمان خير نبردند)؟!( لو لا اذ سمعتموه ظن المؤ منون و المؤ منات بانفسهم خيرا ) .

يـعـنـى چـرا هـنـگامى كه سخن منافقان را درباره افراد مؤ من استماع كرديد با حسن ظن به ديگر مؤ منان كه به منزله نفس خود شما هستند برخورد نكرديد.

(و چرا نگفتيد اين يك دروغ بزرگ و آشكار است )( و قالوا هذا افك مبين ) .

شما كه سابقه زشت و رسواى اين گروه منافقان را مى دانستيد.

شما كه از پاكدامنى فرد مورد اتهام به خوبى آگاه بوديد.

شما كه از روى قرائن مختلف اطمينان داشتيد چنين اتهامى امكان پذير نيست.

شـمـا كـه بـه تـوطئه هائى كه بر ضد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از ناحيه دشمنان صورت مى گرفت واقف بوديد.

بـا ايـنـهـمـه جاى ملامت و سرزنش است كه اين گونه شايعات دروغين را بشنويد و سكوت اخـتـيـار كـنـيـد، تـا چـه رسـد بـه ايـنـكـه خـود آگـاهـانـه يـا نـاآگـاه عامل نشر آن شويد!.

جالب اينكه در آيه فوق بجاى اينكه تعبير كند شما درباره متهم به اين تهمت بايد حسن ظـن داشـتـه بـاشـيـد مى گويد: شما نسبت به خودتان بايد حسن ظن مى داشتيد، اين تعبير چـنـانـكـه گـفـتـيـم اشـاره به اين است كه جان مؤ منان از هم جدا نيست و همه به منزله نفس ‍ واحـدنـد كـه اگـر اتـهـامى به يكى از آنها متوجه شود گوئى به همه متوجه شده است و اگـر عـضـوى را روزگـار بـدرد آورد قـرارى بـراى ديـگـر عـضـوهـا بـاقـى نمى ماند و هـمـانـگونه كه هر كس خود را موظف به دفاع از خويشتن در برابر اتهامات مى داند بايد به همان اندازه از ديگر برادران و خواهران دينى خود دفاع كند.

استعمال كلمه (انفس ) در چنين مواردى در آيات ديگر قرآن نيز ديده مى شود از جمله آيه 11 سوره حجرات( و لا تلمزوا انفسكم ) : (غيبت و عيبجوئى از خودتان نكنيد)!

و ايـنـكـه تـكـيـه بـر روى (مردان و زنان با ايمان ) شده اشاره به اين است كه ايمان صفتى است كه مى تواند مانع و رادع در برابر گمانهاى بد باشد.

تا اينجا سرزنش و ملامت آنها جنبه هاى اخلاقى و معنوى دارد كه به هر حساب جاى اين نبود كـه مـؤ مـنـان در بـرابـر چـنين تهمت زشتى سكوت كنند و يا آلت دست شايعه سازان كور دل گردند.

سـپـس به بعد قضائى مسأله توجه كرده مى گويد: (چرا آنها را موظف به آوردن چهار شاهد ننموديد)؟( لو لا جائوا عليه باربعة شهداء ) .

(اكـنـون كـه چـنـيـن گـواهـانـى را نـياوردند آنها نزد خدا دروغگويانند)( فاذ لم ياتوا بالشهداء فاولئك عندالله هم الكاذبون ) .

اين مؤ اخذه و سرزنش نشان مى دهد كه دستور اقامه شهود چهار گانه و همچنين حد قذف در صورت عدم آن، قبل از آيات افك نازل شده بود.

اما اين سؤ ال كه چرا شخص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اقدام به اجراى اين حد نـكـرد پـاسخش روشن است، زيرا تا همكارى از ناحيه مردم نباشد اقدام به چنين امرى ممكن نـيست زيرا پيوندهاى تعصب آميز قبيله اى گاهى سبب مى شد كه مقاومتهاى منفى در برابر اجـراى بـعـضـى از احـكـام ولو بـه طـور مـوقـت ابـراز شـود، چـنـانـكـه طـبـق نقل تواريخ در اين حادثه چنين بود.

سـرانـجـام تـمـام ايـن سـرزنـشـهـا را جـمـع بـنـدى كـرده، مـى گـويـد: (اگـر فـضـل و رحـمـت خـدا در دنـيا و آخرت شامل حال شما نبود به خاطر اين كارى كه در آن وارد شـديـد عـذاب عـظـيـمـى دامـانـتـان را مـى گـرفـت )( و لو لا فضل الله عليكم و رحمته فى الدنيا و الاخرة لمسكم فيما افضتم فيه عذاب عظيم ) .

با توجه به اينكه (افضتم ) از ماده (افاضه ) به معنى خروج آب با كثرت و فـزونـى است، و نيز گاهى به معنى فرو رفتن در آب آمده است، از اين تعبير چنين بر مـى آيـد كـه شـايـعـه اتـهـام مزبور آنچنان دامنه پيدا كرد كه مؤ منان را نيز در خود فرو برد!.

آيـه بـعد در حقيقت توضيح و تبيين بحث گذشته است كه چگونه آنها در اين گناه بزرگ بر اثر سهل انگارى غوطه ور شدند، مى گويد: (به خاطر بياوريد هنگامى را كه به اسـتـقـبـال اين دروغ بزرگ مى رفتيد و اين شايعه را از زبان يكديگر مى گرفتيد)( اذ تلقونه بالسنتكم ) .

(و بـا دهـان خود سخنى مى گفتيد كه به آن علم و يقين نداشتيد)( و تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم ) .

(و گـمـان مـى كـرديد اين مساءله كوچكى است در حالى كه در نزد خدا بزرگ است )( و تحسبونه هينا و هو عند الله عظيم ) .

در واقـع ايـن آيـه بـه سـه قـسـمـت از گـنـاهـان بـزرگ آنها در اين رابطه اشاره مى كند: (نخست ) به استقبال اين شايعه رفتن و از زبان يكديگر گرفتن (پذيرش شايعه ).

(دوم ) مـنـتـشـر سـاخـتـن شايعه اى را كه هيچگونه علم و يقين به آن نداشتند و بازگو كردن آن براى ديگران (نشر شايعه بدون هيچگونه تحقيق ).

(سـوم ) آن را عـملى ساده و كوچك شمردن در حالى كه نه تنها با حيثيت دو فرد مسلمان ارتـبـاط داشـت، بـلكـه بـا حـيـثيت و آبروى جامعه اسلامى گره خورده بود (كوچك شمردن شايعه، و به عنوان يك وسيله سرگرمى از آن استفاده كردن ).

جـالب ايـنكه در يك مورد تعبير (بالسنتكم ) (با زبانتان ) و در جاى ديگر بافواهكم (بـا دهانتان ) آمده است، با اينكه همه سخنان با زبان و از طريق دهان صورت مى گيرد، اشـاره بـه ايـنـكـه شـمـا نـه در پـذيـرش ايـن شـايـعـه مـطـالبـه دليل كرديد

و نـه در پـخـش آن تكيه بر دليل داشتيد، تنها سخنانى كه باد هوا بود و نتيجه گردش زبان و حركات دهان، سرمايه شما در اين ماجرا بود.

و از آنـجـا كـه ايـن حـادثـه بـسـيـار مـهمى بود كه گروهى از مسلمانان آن را سبك و كوچك شـمـرده بـودنـد بار ديگر در آيه بعد روى آن تكيه كرده، و موجى تازه از سرزنش بر آنها مى بارد، و تازيانه اى محكمتر بر روح آنها مى نوازد، و مى گويد:

(چـرا هـنـگـامى كه اين دروغ بزرگ را شنيديد نگفتيد ما مجاز نيستيم از اين سخن بگوئيم (چـرا كـه تـهـمـتى است بدون دليل ) منزهى تو، اى پروردگار، اين بهتان بزرگى است )!( و لو لا اذ سمعتموه قلتم ما يكون لنا ان نتكلم بهذا سبحانك هذا بهتان عظيم ) .

در واقـع قبلا تنها به خاطر اين ملامت شده بودند كه چرا با حسن ظن نسبت به كسانى كه مورد اتهام واقع شده بودند نگاه نكردند، اما در اينجا مى گويد علاوه بر حسن ظن شما مى بـايـسـت هـرگـز بـه خـود اجـازه ندهيد كه لب به چنين تهمتى بگشائيد، تا چه رسد كه عامل نشر آن شويد.

شـمـا بـايـد از ايـن تـهـمـت بـزرگ غـرق تـعـجـب مى شديد، و به ياد پاكى و منزه بودن پروردگار مى افتاديد، و از اينكه آلوده نشر چنين تهمتى شويد به خدا پناه مى برديد.

امـا مـع الاسـف شـمـا بـه سـادگـى و آسـانـى از كـنـار آن گـذشـتـيـد ـ سهل است به آن نيز دامن زديد و ناآگاهانه آلت دست منافقان توطئه گر و شايعه ساز شديد.

در مـورد اهـميت گناه (شايعه سازى ) و (انگيزه ها) و (راه مبارزه با آن ) و همچنين نكته هاى ديگر پيرامون اين موضوع در ذيل آيات آينده به خواست خدا بحث خواهيم كرد.