تفسیر نمونه جلد ۱۴

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 29127
دانلود: 2155


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 76 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29127 / دانلود: 2155
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 14

نویسنده:
فارسی

آيه (43) تا (45) و ترجمه

( ألم تر أن الله يزجى سحابا ثم يؤ لف بينه ثم يجعله ركاما فترى الودق يخرج من خـلاله و يـنـزل مـن السـماء من جبال فيها من برد فيصيب به من يشاء و يصرفه عن من يشاء يكاد سنا برقه يذهب بالا بصار ) (43)( يقلب الله اليل و النهار إ ن فى ذلك لعبرة لا ولى الا بصار ) (44)( و الله خـلق كـل دابـة من ماء فمنهم من يمشى على بطنه و منهم من يمشى على رجلين و منهم من يـمـشـى عـلى اءربـع يـخـلق الله مـا يـشـاء إن الله عـلى كل شى ء قدير ) (45)

ترجمه:

43 - آيـا نـديـدى كه خداوند ابرهايى را به آرامى ميراند، سپس ميان آنها پيوند مى دهد و بعد آن را متراكم مى سازد، در اين حال دانه هاى باران را مى بينى كه از

آن خـارج مـى شـود، و از آسـمـان از كـوهـهـائى كـه در آنـسـت دانـه هـاى تـگـرگ نـازل مـى كـنـد، و هـر كس را بخواهد به وسيله آن زيان مى رساند و از هر كس بخواهد اين زيان را برطرف مى كند، نزديك است درخشندگى برق آن (ابرها) چشمها را ببرد!.

44 - خـداونـد شـب و روز را دگـرگـون مـى سـازد، و در ايـن عـبـرتـى است براى صاحبان بصيرت.

45 - و خداوند هر جنبنده اى را از آبى آفريد، گروهى از آنها بر شكم خود راه مى روند، و گـروهـى بر دو پاى خود، و گروهى بر چهار پا راه مى روند، خداوند هر چه را اراده كند مى آفريند، چرا كه خدا بر همه چيز تواناست.

تفسير:

گوشه اى ديگر از شگفتيهاى آفرينش

بـاز در ايـن آيـات بـه گـوشـه ديـگـرى از شگفتيهاى آفرينش و علم و حكمت و عظمتى كه مـاوراى آن نـهـفـتـه اسـت بـرخـورد مـى كـنـيـم كـه هـمـه دلائل توحيد ذات پاك اويند.

بـاز روى سـخـن را بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد: (آيا نـديـدى كـه خـداونـد ابـرهائى را به آرامى مى راند، سپس آنها را با هم پيوند مى دهد، و بـعـد مـتـراكـم مـى سـازد)؟!( الم تـر ان الله يـزجى سحابا ثم يولف بينه ثم يجعله ركاما ) .

(و در ايـن حال دانه هاى باران را مى بينى كه از لابلاى ابرها خارج مى شوند) و بر كوه و دشت و باغ و صحرا فرو مى بارند (فترى الودق يخرج من خلاله ).

(يـزجـى ) از مـاده (ازجـاء) بـه معنى راندن با ملايمت است، راندنى كه براى رديف كـردن مـوجـودات پـراكـنـده مـى باشد، و اين تعبير دقيقا در مورد ابرها صادق است كه هر قـطـعـه اى از آن از گوشه اى از درياها برمى خيزد، سپس دست قدرت پروردگار آنها را به سوى هم مى راند و پيوند مى دهد، و متراكم مى سازد.

(ركام ) (بر وزن غلام ) به معنى اشيائى است كه روى هم متراكم شده اند.

و امـا (ودق ) (بـر وزن شـرق ) بـه عـقـيده بسيارى از مفسران به معنى دانه هاى باران اسـت كـه از خـلال ابـرهـا بـيرون مى آيد، ولى به گفته (راغب ) در (مفردات ) معنى ديـگـرى نـيـز دارد، و آن ذرات بـسـيـار كـوچـكى از آب است كه به صورت غبار به هنگام نـزول بـاران در فـضـا پـراكـنـده مـى شـود، ولى مـعـنـى اول در ايـنجا مناسبتر است، زيرا آنچه بيشتر نشانه عظمت پروردگار است همان دانه هاى حياتبخش باران مى باشد نه آن ذرات غبار مانند آب.

بـعـلاوه در هـر مـورد كـه قـرآن مساءله ابرها و نزول بركات را از آسمان مطرح كرده به مساءله باران اشاره مى كند.

آرى باران است كه زمينهاى مرده را زنده مى كند، لباس حيات در پيكر درختان و گياهان مى پوشاند، و انسان و حيوانات را سيراب مى كند.

سپس به يكى ديگر از پديده هاى شگفت انگيز آسمان و ابرها اشاره كرده مى گويد: (و خـدا از آسـمـان، از كـوهـهـائى كـه در آسـمـان اسـت، دانـه هـاى تـگـرگ نازل مى كند)( و ينزل من السماء من جبال فيها من برد ) .

(تگرگهائى كه هر كس را بخواهد به وسيله آن زيان مى رساند) شكوفه هاى درختان، مـيـوه هـا و زراعتها، و حتى گاه حيوانها و انسانها از آسيب آن در امان نيستند (فيصيب به من يشاء).

(و از هر كس بخواهد اين عذاب و زيان را بر طرف مى سازد)( و يصرفه عمن يشاء ) .

آرى او اسـت كـه از يـك ابـر گـاهـى بـاران حـيـاتـبـخـش نـازل مـى كند و گاه با مختصر تغيير آن را مبدل به تگرگهاى زيانبار و حتى كشنده مى كند، و اين نهايت قدرت و عظمت او را نشان مى دهد كه سود و زيان و مرگ و زندگى انسان را در كنار هم چيده بلكه در دل هم قرار داده است!

و در پايان آيه به يكى ديگر از پديده هاى آسمانى كه از آيات توحيد است اشاره كرده مـى گـويـد: (نـزديـك است درخشندگى برق ابرها، چشمهاى انسان را ببرد)( يكاد سنا برقه يذهب بالابصار ) .

ابـرهـائى كـه در حـقـيـقـت از ذرات آب تـشـكـيـل شـده اسـت بـه هـنـگـامـى كـه حـامل نيروى برق مى شود، آنچنان (آتشى ) از درونش بيرون مى جهد كه برقش چشمها را خـيـره، و رعـدش گوشها را از صداى خود پر مى كند، و گاه همه جا را مى لرزاند، اين نيروى عظيم در لابلاى اين بخار لطيف راستى شگفت انگيز است!

پاسخ به يك سؤ ال تنها

سـؤ الى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه اين كدام كوه در آسمان است كه تگرگها از آن فرو مى ريزند، در اينجا مفسران بيانات مختلفى دارند:

1 - بـعـضـى گـفـتـه انـد (جـبال ) (كوهها) در اينجا جنبه كنائى دارد، همانگونه كه مى گوئيم كوهى از غذا، يا كوهى از علم، بنابراين مفاد آيه فوق اين است كه در واقع كوهى و تـوده عـظـيـمـى از تـگـرگ بـه وسـيـله ابـرهـا در دل آسمان به وجود مى آيد، و از آنها بخشى در شهر، و بخشى در بيابان فرو مى ريزد، و حتى كسانى مورد اصابت آن قرار مى گيرند.

2 - بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد مـنـظـور از كوهها، توده هاى عظيم ابر است كه در عظمت و بزرگى بسان كوه است.

3 - نـويـسـنـده تفسير (فى ظلال ) در اينجا بيان ديگرى دارد كه مناسبتر به نظر مى رسـد و آن ايـنـكـه توده هاى ابر در وسط آسمان به راستى شبيه كوهها هستند گر چه از طرف پائين به آنها مى نگريم صافند. اما كسانى كه با هواپيما بر فراز ابرها حركت كرده اند غالبا با چشم خود اين منظره را ديده اند كه ابرها از آن سو به كوهها و دره ها و پستيها و بلنديهائى مى مانند كه در روى زمين است، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر سـطـح بـالاى ابرها هرگز صاف نيست، و همانند سطح زمين داراى نـاهـمـواريـهـاى فـراوان اسـت، و از ايـن نـظـر اطـلاق نـام جبال بر آنها مناسب است.

بـر ايـن سـخـن مـى توان اين نكته دقيق را افزود كه به عقيده دانشمندان تكون تگرگ در آسمان به اين طريق است كه دانه هاى باران از ابر جدا مى شود، و در قسمت فوقانى هوا بـه جـبـهـه سـردى بـرخـورد مـى كند و يخ مى زند، سپس طوفانهاى كوبنده اى كه در آن مـنـطـقـه حكمفرما است گاهى اين دانه ها را مجددا به بالا پرتاب مى كند، و بار ديگر اين دانـه هـا بـه داخـل ابـرهـا فرو مى رود و لايه ديگرى از آب به روى آن مى نشيند كه به هـنگام جدا شدن از ابر مجددا يخ مى بندد، و گاهى اين موضوع چندين بار تكرار مى شود و هـر زمـان لايـه تـازه اى روى آن مى نشيند تا تگرگ به اندازه اى درشت شود كه ديگر طوفان نتواند آن را به بالا پرتاب كند، اينجا است كه راه زمين را به پيش مى گيريد و فرود مى آيد، و يا اينكه طوفان فرو مى نشيند و بدون مانع به طرف زمين حركت مى كند.

بـا تـوجـه بـه ايـن مـطـلب، نـكـتـه عـلمـى كـه در كـلمـه جـبال در اينجا نهفته است روشنتر مى شود، زيرا به وجود آمدن تگرگهاى درشت و سنگين در صـورتـى امـكـان پـذيـر است كه توده هاى ابر متراكم گردند، تا هنگامى كه طوفان دانه يخ زده تگرگ را به ميان آن پرتاب مى كند مقدار بيشترى آب به خود جذب نمايد، و ايـن تـنـها در آنجاست كه توده هاى ابر بسان كوههاى مرتفع در جهت بالا قرار گيرد و منبع قابل ملاحظه اى براى تكون تگرگ شود (دقت كنيد).

در اينجا تحليل ديگرى از بعضى از نويسندگان مى خوانيم كه خلاصه آن چنين است:

(در آيـات مـورد بـحـث ابرهاى بلند صريحا به كوههائى از يخ اشاره مى كند و يا به تعبير ديگر كوههائى كه در آن نوعى از يخ وجود دارد و اين بسيار جالب است، زيرا بعد از اخـتـراع هـواپـيما و امكان پروازهاى بلند كه ديد دانش بشر را وسعت بخشيد، دانشمندان به ابرهائى متشكل و مستور از سوزنهاى يخ رسيدند كه درست عنوان كوههائى از يخ بر آنـهـا صـادق اسـت، و بـاز هم عجيب است كه يكى از دانشمندان شوروى در تشريح ابرهاى رگـبـارى طـوفـانـى، چـنـديـن بار از آنها به عنوان (كوههاى ابر) يا (كوههائى از برف ) ياد كرده است، و به اين ترتيب روشن مى شود كه براستى در آسمان كوههائى از يخ وجود دارد.

در آيه بعد به يكى ديگر از آيات خلقت و نشانه هاى عظمت پروردگار كه همان خلقت شب و روز و ويـژگـيـهـاى آنها است اشاره كرده مى فرمايد: (خداوند شب و روز را دگرگون مـى سـازد، و در ايـن، عـبـرتـى اسـت بـراى صـاحـبـان بـصـيـرت )( يـقـلب الله الليل و النهار ان فى ذلك لعبرة لاولى الابصار ) .

در اينكه اين دگرگونى از چه نظر است چند تفسير ذكر كرده اند:

بـعـضـى آن را به معنى آمد و شد شب و روز گرفته اند كه يكى مى آيد و ديگرى را محو مى كند.

و بـعـضـى آن را بـه مـعـنـى كـوتـاه شـدن يـكـى و طولانى شدن ديگرى كه به صورت تـدريـجـى انـجـام مـى يـابـد دانـسـتـه انـد كـه پـيـدايـش فصول نيز با آن مربوط است.

و بـالاخـره بـعـضـى آن را بـه مـعـنـى دگـرگـونـيـهـائى از قبيل گرما و سرما و حوادث ديگرى كه در شب و روز صورت مى گيريد دانسته اند.

ولى نـاگـفـتـه پيدا است كه اين تفسيرها هيچگونه منافاتى با هم ندارند و ممكن است همه آنها در مفهوم جمله (يقلب ) جمع باشد.

بـدون شـك هـمـانـگـونـه كـه عـلم ثـابـت كرده است هم آمد و شد شب و روز و هم تغييرات تـدريـجـى آنـهـا بـراى انـسـان جـنـبـه حـيـاتـى دارد، و درس عـبـرتى است براى (اولى الابصار).

تـابـش يكنواخت آفتاب، درجه حرارت هوا را بالا مى برد و موجودات زنده را مى سوزاند، اعـصـاب را خـسـته مى كند، اما هنگامى كه در لابلاى اين تابش پرده هاى ظلمت شب قرار مى گيريد آن را كاملا تعديل مى كند.

تـغـيـيـرات تـدريـجـى روز و شـب كـه سـرچـشـمـه پـيـدايـش فـصـول چـهـارگـانـه اسـت عـامـل بـسيار مؤ ثرى براى بارور شدن گياهان و حيات تمام موجودات زنده و نزول بارانها و ذخيره آب در زمينها است.

آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه يـكـى از مـهـمـتـرين چهره هاى نظام آفرينش كه از روشنترين دلائل تـوحـيـد اسـت يـعـنـى مـسـاءله حـيـات در صـورتـهـاى مـتنوعش اشاره كرده مى گويد: (خـداونـد هـر جـنـبـنـده اى را از آبـى آفـريـد)( و الله خـلق كل دابة من ماء ) .

و بـا ايـنـكـه اصـل هـمـه آنـهـا بـه آب بـاز مـى گـردد بـا ايـن حـال خلقتهاى بسيار متفاوت و شگفت انگيزى دارند: (گروهى از آنها بر شكم خود راه مى روند) (خزندگان )( فمنهم من يمشى على بطنه ) .

(و گـروهـى بر روى دو پا راه مى روند) (انسانها و پرندگان )( و منهم من يمشى على رجليه ) .

(و گروهى بر روى چهار پا راه مى روند) (چهارپايان )( و منهم من يمشى على اربع ) .

تـازه مـنحصر به اينها نيست و حيات چهره هاى فوق العاده متنوع دارد اعم از موجوداتى كه در دريـا زنـدگـى مـى كـنـنـد و يـا حـشـرات كه هزاران نوع دارند و هزاران صورت لذا در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند هر چه را اراده كند مى آفريند)( يخلق الله ما يشاء ) .

(چـرا كـه خـدا بـر هـمـه چـيـز تـوانـا اسـت )( ان الله عـلى كل شى ء قدير ) .

نكته ها:

منظور از (ماء) در اينجا چيست؟

در ايـنـكـه كـلمـه (مـاء) (آب ) در آيـه مـورد بحث اشاره به چه آبى است در ميان مفسران گفتگو است، و در واقع سه تفسير براى آن ذكر شده.

1 - مـنـظور آب نطفه است، بسيارى از مفسران اين تفسير را انتخاب كرده اند، و در بعضى از روايات نيز به آن اشاره شده است.

مـشـكـلى كـه در ايـن تفسير وجود دارد اين است كه همه جنبندگان از آب نطفه به وجود نمى آيـنـد، زيـرا حـيـوانـات تـك سـلولى و بعضى ديگر از حيوانات كه مصداق جنبنده (دابه ) هـسـتـنـد، از طـريـق تقسيم سلولها به وجود مى آيند نه از نطفه مگر اينكه گفته شود حكم بالا جنبه نوعى دارد نه عمومى.

2 - ديگر اينكه منظور پيدايش نخستين موجود است، زيرا هم طبق بعضى از روايات اسلامى اوليـن مـوجـودى را كـه خـدا آفـريـده آب بـوده و انسانها را بعدا از آن آب آفريد و هم طبق فـرضـيـه هـاى عـلمـى جـديـد نـخـسـتـيـن جـوانـه حـيـات در دريـاها ظاهر شده، و اين پديده قبل از همه جا بر اعماق يا كنار درياها حاكم شده است.

(البـته آن نيروئى كه موجود زنده را با آنهمه پيچيدگى در نخستين مرحله به وجود آورد و در مراحل بعد هدايت كرد، يك نيروى ما فوق طبيعى يعنى اراده پروردگار بوده است ).

3 - آخـريـن تـفـسـيـر ايـن اسـت كـه مـنـظـور از خـلقـت مـوجـودات زنـده از آب ايـن است كه در حـال حـاضر آب ماده اصلى آنها را تشكيل مى دهد و قسمت عمده ساختمان آنها آب است و بدون آب هيچ موجود زندهاى نمى تواند به حيات خود ادامه دهد.

البـتـه ايـن تـفـسـيـرهـا مـنـافـاتـى بـا هـم نـدارنـد امـا در عـيـن حال تفسير اول و دوم صحيحتر به نظر مى رسد.

2 - پاسخ به يك سؤ ال

در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه حيوانات منحصر به اين سه گروه نيستند (خزندگان و دو پايان و چهارپايان ) بلكه جنبندگان زيادى هستند كه بيش از چهار پا دارند؟

پاسخ اين سؤ ال در خود آيه نهفته است زيرا در جمله بعد مى فرمايد:( يخلق الله مـا يـشـاء ) : (خـدا هر چه را بخواهد مى آفريند بعلاوه مهمترين حيواناتى كه انسان با آن سر و كار دارد همين سه گروه است، از اين گذشته بعضى معتقدند كه حتى حيواناتى كه بيش از چهار پا دارند تكيه گاه اصلى آنها تنها بر چهار پا است و بقيه بازوهاى كمكى آن محسوب مى شود و.

3 - چهره هاى متنوع حيات

بـدون شـك عـجيبترين پديده اين جهان پديده حيات است، همان مساءله اى كه هنوز معماى آن براى دانشمندان گشوده نشده، همه مى گويند موجودات زنده از مواد بى جان اين عالم به وجـود آمـده، امـا هـيـچكس نمى تواند دقيقا تحت چه شرائطى چنين جهشى صورت گرفته، زيرا در هيچ آزمايشگاهى تبديل موجودات بى جان به موجودات زنده هنوز مشاهده نشده است، هـر چـنـد هـزاران هـزار دانشمند در طول ساليان دراز در اين باره انديشيده و آزمايش كرده اند.

البـتـه شـبحى از دور در اين زمينه در برابر چشم دانشمندان نمايان است، اما تنها شبحى اسـت، آنـچه مسلم است اسرار حيات و زندگى آنقدر پيچيده است كه علوم و دانشهاى بشرى با تمام گستردگيش از كشف و درك آن هنوز عاجز است.

در شـرائط فـعـلى جـهـان، مـوجـودات زنده تنها از موجودات زنده به وجود مى آيند، و هيچ مـوجـود زنـده اى از مـوجـودى بـى جـان پـا نمى گيرد، ولى مسلما در گذشته هاى دور چنين نبوده، و به تعبير ديگر حيات در كره زمين تاريخچه پيدايشى دارد، اما چگونه و با چه شرائطى معمائى است كه بر هيچكس روشن نيست.

و از آن عـجـيـبـتـر تـنـوع حيات است در اينهمه چهره هاى كاملا متفاوت، از موجودات زنده تك سلولى كه تنها زير ميكروسكوپ پيدا مى شوند گرفته، تا والهاى دريائى كوه پيكر كه طول قامتشان از سى متر تجاوز مى كند، و كوهى است از گوشت شناور!

از حشرات كه صدها هزار نوع در آنها مشاهده شده گرفته، تا پرندگانى كه در هزاران هزار چهره ظاهر مى شوند، و هر كدام براى خود عالمى و جهانى پر اسرار دارند.

كـتـابـهـاى حـيـوانـشـنـاسـى كـه امـروز بـخـش عـظـيـمـى از كـتابخانه هاى بزرگ جهان را تـشـكـيـل مـى دهـنـد تـنـهـا گوشه اى از اين اسرار را براى ما بازگو مى كنند، مخصوصا حـيـوانـات دريائى كه هميشه دريا ديار عجائب بوده، و با تمام اطلاعاتى كه اخيرا از آن داريم معلوماتمان در اين زمينه بسيار ناچيز است.

به راستى چه بزرگ است خدائى كه اينهمه موجودات زنده را با اين تنوع وسيع آفريده، و بـه هـر كدام آنچه را نياز داشتند بخشيده؟ و چه عظيم است قدرت و علمش كه براى هر كدام متناسب با شرائط و نيازهايش آنچه را لازم بوده قرار داده است، و عجب اينكه همه آنها در آغاز از يك آب و كمى از مواد ساده زمين آفريده شده است.

آيه (46) تا (50) و ترجمه

( لقد أنزلنا أيات مبينات والله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ) (46)( و يقولون أمنا بالله و بالرسول و أطعنا ثم يتولى فريق منهم من بعد ذلك و ما أولئك بالمؤ منين ) (47)( و إذا دعوا إلى الله و رسوله ليحكم بينهم إذا فريق منهم معرضون ) (48)( و إن يكن لهم الحق يأ توا إليه مذعنين ) (49)( أفـى قـلوبـهـم مـرضأ ارتـابـوا أم يـخـافـون أن يـحـيـف الله عـليـهـم و رسـوله بل أولئك هم الظالمون ) (50)

ترجمه:

46 - مـا آيـات روشـنـگرى نازل كرديم و خدا هر كه را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى كند.

47 - آنـهـا مى گويند به خدا و پيامبر ايمان داريم و اطاعت مى كنيم، ولى بعد از اين ادعا گروهى از آنها رويگردان مى شوند، آنها (در حقيقت ) مؤ من نيستند.

48 - و هنگامى كه از آنها دعوت شود كه به سوى خدا و پيامبرش بيايند تا در ميان آنان

داورى كند گروهى از آنها رويگردان مى شوند.

49 - ولى اگر (داورى به نفع آنها بوده باشد و) حق داشته باشند با نهايت تسليم به سوى او مى آيند.

50 - آيـا در دلهـاى آنـهـا بـيـمـارى اسـت؟ يـا شـك و تـرديـد دارنـد؟ يـا مى ترسند خدا و رسولش بر آنها ستم كند؟ اما خود اينها ستمگرند!

شأن نزول:

مـفـسـران بـراى بـخـشـى از ايـن آيات دو شاءن نزول ذكر كرده اند: نخست اينكه: يكى از مـنـافـقـان بـا يـك مـرد يـهـودى نزاعى داشت، مرد يهودى، منافق ظاهر مسلمان را به داورى پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خواند، اما منافق زير بار نرفت، و او را به داورى كعب بن اشرف يهودى! دعوت كرد (و حتى طبق بعضى از روايات صريحا گفت ممكن اسـت مـحـمـد در مـورد مـا عـدالت را رعـايـت نـكـنـد!) آيـات فـوق نازل شد و سخت اين گونه اشخاص را مورد سرزنش و مذمت قرار داد.

ديگر اينكه در ميان امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) و عثمان (يا طبق روايتى ميان آنحضرت و مـغـيـرة بـن وائل ) بـر سـر زمـيـنـى كـه از عـلى (عليه‌السلام ) خريدارى كرده بود و سـنـگـهـائى از آن بـيـرون آمـد و خـريـدار مـى خواست آن را به عنوان معيوب بودن رد كند، اخـتـلافـى در گـرفـت، عـلى (عليه‌السلام ) فـرمـود: مـيـان مـن و تـو رسـول الله داورى كند، اما حكم بن ابى العاص كه از منافقان بود به خريدار گفت: اين كار را مكن، چرا كه اگر نزد پسر عموى اويعنى پيامبربروى مسلما به نفع او داورى خواهد كرد! آيه فوق نازل شد و او را سخت نكوهش كرد.

تفسير:

ايـمـان و پـذيـرش داورى خـدا از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه، سـخـن از ايمان به خدا و دلائل توحيد و نشانه هاى او در جهان تكوين بود، در آيات مورد بحث سخن از آثار ايمان و بازتابهاى توحيد در زندگى انسان و تسليم او در برابر حق و حقيقت است.

نـخـسـت مـى گـويـد: (مـا آيـات روشـن و روشـنـگـرى نازل كرديم )( لقد انزلنا آيات مبينات ) .

آياتى كه دلها را به نور ايمان و توحيد روشن مى كند، افكار انسانها را نور و صفا مى بخشد و محيط تاريك زندگيشان را عوض مى كند.

البته وجود اين (آيات مبينات ) زمينه را براى ايمان فراهم مى سازد، ولى نقش اصلى را هـدايـت الهى دارد، چرا كه (خدا هر كس ‍ را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى كند)( و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ) .

و مـى دانـيـم كـه اراده خـداونـد و مـشـيت او بى حساب نيست، او نور هدايت را به دلهائى مى افـكـنـد كـه آمـاده پـذيرش آن هستند، يعنى مجاهده را آغاز كرده اند و گامهائى به سوى او برداشته اند.

سـپـس بـه عـنـوان مـذمـت از گـروه مـنـافـقـان كـه دم از ايـمـان مـى زنـنـد و ايـمـان در دل آنـهـا پـرتوافكن نيست مى فرمايد: (آنها مى گويند: به خدا و پيامبر ايمان داريم و اطاعت مى كنيم، ولى بعد از اين ادعا، گروهى از آنها روى گردان مى شوند، آنها در حقيقت مـؤ مـن نـيـسـتند)( و يقولون آمنا بالله و بالرسول و اطعنا ثم يتولى فريق منهم من بعد ذلك و ما اولئك بالمؤ منين ) .

ايـن چگونه ايمانى است كه از زبانشان فراتر نمى رود؟ و پرتوش در اعمالشان ظاهر نمى گردد؟

بـعـد بـه عـنوان يك دليل روشن براى بى ايمانى آنها مى فرمايد: (هنگامى كه از آنها دعـوت شـود كـه بـه سـوى خدا و پيامبرش بيايند تا در ميان آنان داورى كند، گروهى از آنـهـا روى گـردان مى شوند)( و اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم اذا فريق منهم معرضون ) .

براى تاءكيد بيشتر و روشن شدن شرك و دنياپرستيشان اضافه مى كند: (اما اگر اين داورى بـه نـفـع آنـهـا بوده باشد با نهايت تسليم به سوى او مى آيند)( و ان يكن لهم الحق ياتوا اليه مذعنين ) .

قابل توجه اينكه در يك عبارت، سخن از دعوت به سوى خدا و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اسـت ولى عـبـارت بعد يعنى جمله (ليحكم ) به صورت مفرد آمده كه تنها اشـاره بـه داورى پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى باشد، اين به خاطر آن است كه داورى پيامبر از داورى خدا جدا نيست و هر دو در حقيقت به امر واحدى باز مى گردد.

ضمنا بايد توجه داشت كه ضمير (اليه ) به شخص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يا داورى او باز مى گردد.

ايـن نـكـتـه نـيـز بـايـد مـورد توجه قرار گيرد كه در آيات فوق اين تخلف و اعراض از داورى پـيـامـبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تنها به گروهى از منافقان نسبت داده شده اسـت، شايد به دليل اينكه گروه ديگر تا اين حد بى حيا و جسور نبودند، چرا كه نفاق هم مانند ايمان داراى درجات مختلفى است.

در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ريـشـه هـاى اصـلى و انگيزه هاى عدم تسليم در برابر داورى پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را در سه جمله بيان مى كند و مى گويد: (آيا در دلهاى آنها بيمارى است ) (بيمارى نفاق )( فى قلوبهم مرض ) .

ايـن يـكـى از صـفـات مـنـافـقـان اسـت كـه اظهار ايمان مى كنند اما بخاطر انحرافى كه در دل از اصل توحيد دارند هرگز تسليم داورى خدا و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيستند يـا اگـر بـيمارى نفاق بر دلهاى آنها چيره نشده (به راستى در شك و ترديدند)؟( ام ارتابوا ) .

و طبيعى است شخصى كه در پذيرش يك آئين مردد است تسليم لوازم آن نخواهد بود.

يـا ايـنـكـه اگر نه آن است و نه اين و از مؤ منانند (آيا براستى مى ترسيدند كه خدا و رسولش بر آنها ظلم و ستم كند)؟!( ام يخافون ان يحيف الله عليهم و رسوله ) .

در حالى كه اين تناقض آشكارى است كسى كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را فـرسـتـاده خـدا و بـيـانـگـر رسالت او مى داند و حكمش را حكم خدا مى شمرد ممكن نيست احـتـمـال ظـلم و سـتـم دربـاره او دهـد، مگر امكان دارد خدا به كسى ستم كند؟ مگر ظلم زائيده جهل يا نياز يا خود خواهى نيست؟ ساحت مقدس خداوند از همه اينها پاك است.

(بـلكـه در واقـع خـود ايـنـهـا ظـالم و سـتـمـگـرنـد)( بل اولئك هم الظالمون ) .

آنـهـا نـمـى خواهند به حق خودشان قانع باشند، و چون مى دانند پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چيزى از حق ديگران به آنها نخواهد داد تسليم داورى او نمى شوند.

بـه گـفـتـه نـويـسـنـده تـفـسـيـر (فـى ظـلال ): ايـن سـه تـعـبـيـر در واقع هر كدام در شـكـل خـاصـى عـرضـه شـده اسـت: اولى براى اثبات است، دومى براى تعجب، و سومى براى انكار.

در جـمـله اول مـى خـواهد علت حقيقى را كه بيمارى نفاق است روشن كند، و در جمله دوم، هدف بيان تعجب از ترديد آنها در عدالت پيامبر است و صحت داورى او با اين كه مدعى ايمانند، و جمله سوم اشاره به تناقض روشنى است كه ميان ادعاى ايمان و عملشان ديده مى شود.

تـنـهـا ايـرادى كـه به گفته اين مفسر در اين سخن متوجه مى شود اين است كه او جمله (ام ارتابوا) را به معنى شك در عدالت و صحت داورى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گـرفـتـه، در حـالى كـه ظـاهـر ايـن اسـت كـه شـك در اصل نبوت را مى گويد همانگونه كه بسيارى از مفسران پذيرفته اند.

نكته ها:

1 - بيمارى نفاق

ايـن نـخـسـتين بار نيست كه در قرآن مجيد به تعبير (مرض ) در مورد نفاق برخورد مى كـنـيـم، قـبـل از آن در اوائل سـوره بـقـره، ضمن بيان صفات منافقان، چنين آمده بود:( فى قلوبهم مرض فزاد هم الله مرضا ) : (در دلهاى آنها يكنوع بيمارى است، و خداوند هم بر بيمارى آنها مى افزايد)!

هـمـانـگـونه كه در جلد اول ذيل آيه مزبور گفتيم، نفاق در حقيقت بيمارى و انحراف است، انـسـان سـالم، يـك چـهـره بـيـشـتـر ندارد، روح و جسم او هماهنگ است، اگر مؤ من است تمام وجودش فرياد ايمان مى كشد، و اگر منحرف است ظاهر و باطنش بيانگر انحراف است، اما اينكه ظاهرش دم از ايمان بزند و باطنش بوى كفر دهد، اين يكنوع بيمارى است.

و از آنجا كه اين گونه افراد بر اثر لجاجت و پافشارى در برنامه هايشان مستحق لطف و هـدايـت خـدائى نـيـسـتـنـد، خداوند آنان را به حال خود مى گذارد تا اين بيماريشان افزون گردد.

و بـراسـتـى خـطـرنـاكـتـريـن افـراد در يـك جـامعه همين منافقانند، چرا كه تكليف انسان در بـرابـر آنـهـا روشن نيست، نه واقعا دوستند و نه ظاهرا دشمن!، از امكانات مؤ منين استفاده مـى كـنـنـد و از مـجـازات كـفـار ظـاهـرا مـصـونـنـد، ولى اعـمـالشـان از اعمال كفار بدتر.

و چـنـانـكـه مـى دانـيـم چـون ايـن نـاهـمـاهـنـگـى ظـاهـر و بـاطـن بـراى هـمـيـشـه قابل ادامه نيست سر انجام پرده ها كنار مى رود و باطن آلوده آنان ظاهر مى شود، چنانكه در آيـات مورد بحث و شأن نزول آن ملاحظه كرديم كه پيش آمدن يك صحنه داورى، مشت آنها را باز كرد و خبث درونشان را آشكار ساخت.

2 - حكومت عدل تنها حكومت خدا است

بـى شـك انـسان هر قدر بتواند خود را از حب و بغض و خودخواهى و خود دوستى خالى كند بـاز مـمـكن است به طور ناآگاه گرفتار اين امور بشود، مگر اينكه معصوم باشد و بيمه شده از سوى پروردگار.

بـه هـمـيـن دليـل مى گوئيم: قانونگذار حقيقى تنها خدا است، زيرا علاوه بر اينكه تمام نيازهاى انسان را با علم بى پايانش مى داند، و بهترين راه رفع اين نيازها را مى شناسد هرگز گرفتار انحراف به خاطر نيازها و حب و بغضها نمى گردد.

در مقام قضاوت و داورى نيز عادلانه ترين داوريها، داورى خدا و پيامبر و امام معصوم است، و بعد از آن داورى كسانى كه راه آنها را مى پويند و شباهتى به آنان دارند.

ولى اين بشر خود خواه تن به اين داوريهاى عادلانه نمى دهد، و اين قوانين عدالتگستر را نـمـى پـسـنـدد، دنـبـال قانون و حكومت و قضاوتى مى رود كه حرص و طمع و شهوت او را بـيـشـتـر اشـبـاع كـنـد، و چه تعبير جالبى در مورد اين گروه در آيات فوق آمده( اولئك هم الظالمون ) : (ستمگران واقعى آنها هستند)!

ضـمـنـا قـرار گرفتن در برابر چنين صحنه هائى محكى است براى سنجش معيار ايمان هر انسان تا سيه روى شود هر كه در او غش باشد)!

جالب اينكه قرآن در جالى ديگر مى گويد: مؤ منان حقيقى نه تنها در ظاهر

تـسليم داورى تواند بلكه در اعماق دل نيز هيچگونه سنگينى و ناراحتى از داوريهاى تو نمى كنند هر چند ظاهرا به زيانشان باشد( فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بـيـنـهـم ثـم لا يـجـدوا فـى انـفـسـهـم حـرجـا مـمـا قـضيت و يسلموا تسليما ) : (سوگند به پروردگارت آنها ايمان نمى آورند مگر آن زمانى كه تو را داور اختلافاتشان قرار دهند، و بـعـد از صـدور حـكـم تـو هـيـچـگـونـه نـاراحـتـى و سـنـگـيـنـى از نـتـيـجـه آن در دل نداشته باشند و در ظاهر و باطن تسليم حق گردند).

امـا آنـهـا كـه حـكـم خدا و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را فقط در آنجا كه حافظ مـنـافعشان است پذيرا هستند در حقيقت مشركانى مى باشند كه برده و بنده منافع خويشند، هر چند دم از ايمان بزنند و در صفوف مؤ منين باشند!