تفسیر نمونه جلد ۱۴

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 29124
دانلود: 2155


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 76 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29124 / دانلود: 2155
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 14

نویسنده:
فارسی

آيه (42) تا (45) و ترجمه

( و إن يكذبوك فقد كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود ) (42)( و قوم إبرهيم و قوم لوط ) (43)( و أصحاب مدين و كذب موسى فاءمليت للكافرين ثم أخذتهم فكيف كان نكير ) (44)( فـكـأيـن مـن قـريـة أهـلكـنـاهـا و هـى ظالمة فهى خاوية على عروشها و بئر معطلة و قصر مشيد ) (45)

ترجمه:

42 - اگـر تـرا تـكـذيـب كـنـنـد (امـر تـازه اى نـيـست ) پيش از آنها قوم نوح و عاد و ثمود (پيامبرانشان را) تكذيب كردند.

43 - و همچنين قوم ابراهيم و قوم لوط.

44 - و اصـحـاب مـديـن (قوم شعيب ) و نيز (فرعونيان ) موسى را تكذيب كردند، اما من به آنـهـا مـهـلت دادم سـپـس آنـهـا را گـرفـتـم، ديـدى چـگـونـه عمل آنها را شديداانكار كردم؟ (و چگونه به آنها پاسخ گفتم ).

45 - چـه بـسـيار از شهرها و آباديها كه آنها را نابود و هلاك كرديم در حالى كه ستمگر بودند به گونه اى كه بر سقفهاى خود فرو ريختند (نخست سقفها ويران گشت و بعد ديوارها به روى سقفها!) و چه بسيار چاه پر آب كه بى صاحب ماند و چه بسيار قصرهاى محكم و مرتفع!

تفسير:

بئر معطله و قصر مشيد!

از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مشكلات طاقت فرسائى بود كه دشمنان اسلام براى مـؤ مـنان فراهم ساخته بودند، آنها را اذيت و آزار مى كردند و از خانه و كاشانه شان به جرم يكتاپرستى آواره مى ساختند لذا دستور جهاد در برابر آنها صادر شد.

در آيـات مـورد بـحـث از يكسو دلدارى به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤ منان مى دهد و از سوى ديگر عاقبت شوم كافران را روشن مى سازد.

نـخـست مى گويد: (اگر تو را تكذيب كنند غمگين مباش، چرا كه پيش از آنها قوم نوح و عـاد و ثـمـود، پـيامبرانشان را تكذيب كردند)( و ان يكذبوك فقد كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود ) .

(و هـمـچـنـيـن قـوم ابـراهـيم و قوم لوط، اين دو پيامبر بزرگ را تكذيب نمودند)( و قوم ابراهيم و قوم لوط ) .

و نـيـز (مـردم سـرزمـيـن مـديـن، به تكذيب شعيب برخاستند، و موسى از سوى فرعون و فرعونيان تكذيب شد)( و اصحاب مدين و كذب موسى ) .

هـمـانـگونه كه اين مخالفتها و تكذيبها موجب سستى اين پيامبران بزرگ در دعوتشان به سـوى تـوحـيـد و حـق و عدالت نگشت، مسلما در روح پاك و پر استقامت تو نيز اثر نخواهد گذارد.

ولى اين كافران كور دل تصور نكنند براى هميشه مى توانند به اين برنامه هاى

نـنـگين ادامه دهند: (من در گذشته به كافران مهلت دادم، تا امتحان خود را كاملا بدهند، و بـر آنـهـا اتـمام حجت شود، و غرق ناز و نعمت گردند، سپس آنها را زير ضربات مجازات گرفتم )( فامليت للكافرين ثم اخذتهم ) .

(ديـدى چـگـونـه مـن شديدا عملشان را انكار كردم و زشتى آن را نشان دادم )( فكيف كان نكير ) .

نـعـمـتهاى آنها را گرفتم و نقمت و بدبختى به آنها دادم، حياتشان را گرفتم و مرگ در عوض آن دادم.

در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث، چـگـونـگـى مـجـازات خـدا را كـه در جـمـله قـبـل سر بسته بود به طور گسترده بيان شده است، مى فرمايد: (چه بسيار شهرها و آبـاديـهـا كه ما آنها را هلاك كرديم در حالى كه ظالم و ستمگر بودند)( و كاين من قرية اهلكناها و هى ظالمة ) .

(آنها بر سقفهاى خود فرو ريختند)( فهى خاوية على عروشها ) .

يـعـنـى شـدت حـادثـه بـه قدرى بود كه نخست سقفها فرو ريختند و بعد ديوارها بروى سقفها!.

(و چـه بسيار چاههاى پر آبى كه صاحبانش نابود و آبهايش در زمين فرو رفته بود و مـعـطل و بى مصرف ماندند، نه كسى از آنها آبى مى كشد و نه تشنه اى از آن سيراب مى گردد)( و بئر معطلة ) .

(و چه بسيار قصرهاى پرشكوه و كاخهاى سر به آسمان كشيده و به صورت زيبا گچ كارى شده ويران گشتند) و صاحبانش به ديار عدم شتافتند (و قصر مشيد).

و به اين ترتيب هم مساكن پر زرق و برق و مستحكم آنها بى صاحب ماند و هم آبهائى كه مايه آبادى زمينهايشان بود.

نكته:

جـالب ايـنـكـه در روايـاتى كه از طرق اهلبيت (عليهما‌السلام ) به ما رسيده جمله (و بئر مـعـطـلة ) به علما و دانشمندانى كه در جامعه تنها مانده اند و كسى از علومشان بهره نمى گيرد تفسير شده است!.

از امـام مـوسـى بـن جعفر (عليه‌السلام ) در تفسير جمله (و بئر معطله و قصر مشيد) مى خـوانـيـم: البـئر المـعـطـلة الامـام الصـامـت، و القـصـر المـشـيـد الامـام النـاطـق: (چـاه مـعـطـل كـه از آن بـهره نمى گيرند، امام خاموش، و قصر محكم سر برافراشته امام ناطق است ).

نـظـيـر هـمـيـن مـضـمـون از امـام صـادق (عليه‌السلام ) نـيـز نقل شده است.

ايـن تـفـسـيـر در حـقيقت نوعى از تشبيه است (همانگونه كه حضرت مهدى (عليه‌السلام ) و عـدالت عـالمـگـيـر او در روايات به (ماء معين ) (آب جارى ) تشبيه شده است ) يعنى هـنـگـامـى كـه امـام در مـسـنـد حكومت قرار گيرد همچون قصر رفيع محكمى است كه از دور و نزديك ديده ها را به خود جلب مى كند و پناهگاهى براى همگان است، اما هنگامى كه از مسند حكومت دور گردد و مردم اطراف او را خالى كرده، نااهلان بجاى او بنشينند به چاه پر آبى مـى ماند كه به دست فراموشى سپرده شود، نه تشنه كامان از آن بهره مى گيرند و نه درختان و گياهان با آن پرورش مى يابند.

و در همين زمينه شاعر عرب چه جالب سروده است:

بئر معطلة و قصر مشرف

مثل لال محمد مستطرف

فالقصر مجدهم الذى لا يرتقى

و البئر علمهم الذى لا ينزف

(چـاه مـتـروك و قـصـر بـرافـراشـتـه مـثـال زيـبـائى بـراى آل محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است.

(قـصـر)، مـجد و عظمت آنها است كه كسى به آن نمى رسد، و (چاه )، علم و دانش آنها است كه هرگز پايان نمى گيرد).

آيه (46) تا (48) و ترجمه

( أفـلم يـسيروا فى الا رض فتكون لهم قلوب يعقلون بها أو أذان يسمعون بها فإنها لا تعمى الا بصر و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور ) (46)( و يـسـتـعـجـلونـك بـالعـذاب و لن يـخـلف الله وعـده و إن يـومـا عـنـد ربـك كأ لف سنة مما تعدون ) (47)( و كأين من قرية أمليت لها و هى ظالمة ثم أخذتها و إلى المصير ) (48)

ترجمه:

46 - آيا آنها سير در زمين نكردند تا دلهائى داشته باشند كه با آن حقيقت را درك كنند يا گـوشـهـاى شنوائى كه نداى حق را بشنوند چرا كه چشمهاى ظاهر نابينا نمى شود بلكه دلهائى كه در سينه ها جاى دارد بينائى را از دست مى دهد!.

47 - آنـهـا با عجله از تو تقاضاى عذاب مى كنند، در حالى كه خداوند هرگز از وعده خود تـخـلف نـخـواهـد كـرد، و يـك روز نـزد پـروردگـار تـو هـمـانـنـد هـزار سال از سالهائى است كه شما مى شمريد.

48 - و چـه بـسيار شهرها و آباديها كه به آنها مهلت دادم در حالى كه ستمگر بودند (اما از اين مهلت براى اصلاح خويش استفاده نكردند) سپس آنها را گرفتم، و همه به سوى من باز مى گيردند.

تفسير:

سير در ارض و بيدارى دلها

از آنـجـا كـه در آيات گذشته، سخن از اقوام ظالم و ستمگرى بود كه خداوند آنها را به كـيفر اعمالشان رسانيد و شهر و ديارشان را ويران ساخت، در نخستين آيه مورد بحث به عنوان تاءكيد روى اين مساءله مى گويد: (آيا آنها سير در زمين نكردند تا دلهائى داشته باشند كه با آن حقيقت را درك كنند؟ يا گوشهاى شنوائى كه نداى حق را بشنوند)( افلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها او اذان يسمعون بها ) .

آرى ويرانه هاى كاخهاى ستمگران و مساكن ويران شده جباران و دنيا پرستان كه روزى در اوج قـدرت مـى زيـسـتـنـد، هـر يك در عين خاموشى هزار زبان دارند و با هر زبانى هزاران نكته مى گويند.

ايـن ويـرانـه هـا، كـتـابـهـاى گـويـا و زنـدهـاى اسـت از سـرگـذشـت ايـن اقوام، از نتائج اعمال و رفتارشان و از برنامه هاى ننگين و كيفر شومشان.

ايـن زمـيـنـهـاى خـامـوش، و آثـارى كـه در اين ويرانه ها به چشم مى خورد، چنان نغمه هاى شـورانـگـيـزى در جـان انـسـان مـى دمند كه گاه مطالعه يكى از آنها به اندازه مطالعه يك كـتـاب قـطـور بـه انـسـان درس مـى دهـد، و بـا تـوجـه بـه تـكـرار تـاريـخ كـه اصـل اسـاسـى زندگى انسانها است آينده را در برابرش مجسم مى كنند آرى مطالعه آثار گذشتگان گوش را شنوا، چشم را بينا مى سازد.

و به همين دليل در بسيارى از آيات قرآن، دستور جهانگردى داده شده است، اما جهانگردى الهـى و اخـلاقـى كه دل عبرت بين از ديده بيرون آيد و ايوان مدائن و قصرهاى فراعنه را آئيـنـه عـبرت بداند، گاهى از راه دجله سرى به مدائن زند و گاه سيلابى از اشك همچون دجله بر خاك مدائن جارى سازد.

از دندانه هاى قصرهاى ويران شده شاهان جبار پندهائى نو نو بشنود، و از درون ايـن ذرات خـاك ايـن نغمه را به گوش جان دريابد كه (گامى دو سه بر، ما نه، اشكى دو سه هم بفشان )!.

سـپـس بـراى ايـنكه حقيقت اين سخن آشكارتر گردد، قرآن مى گويد: چه بسيارند كسانى كـه ظـاهـرا چـشم بينا و گوش شنوا دارند اما در واقع كوران و كرانند، (چرا كه چشمهاى ظـاهـر نـابـيـنـا نـمـى شود، بلكه دلهائى كه در سينه ها جاى دارد، بينائى را از دست مى دهد)( فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور ) .

در حـقـيـقـت آنـهـا كـه چـشـم ظـاهـرى خـويـش را از دسـت مـى دهند، كور و نابينا نيستند و گاه روشـنـدلانـى هـسـتـند از همه آگاهتر، نابينايان واقعى كسانى هستند كه چشم قلبشان كور شده و حقيقت را درك نمى كنند!.

لذا در روايـتـى از پـيـامـبـر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم شر العمى، عـمـى القـلب: (بـدتـريـن نـابـيـنـائى نـابـيـنـائى دل است )!.

( و اعـمـى العـمـى عـمـى القـلب ) : (نـابـيـنـائى تـريـن نـابـيـنـائى هـا نـابـيـنـائى دل است ).

و در روايـت ديـگـرى كـه در كـتـاب غـوالى اللئالى آمده، مى خوانيم: پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: اذا اراد الله بعبد خيرا فتح عين قلبه فيشاهد بها ما كان غائبا عـنـه: (هـنـگـامى كه خدا بخواهد در حق بندهاى نيكى كند چشمان قلب او را مى گشايد تا چيزهائى را كه از او پنهان بود مشاهده كند).

اما اين سؤ ال كه چگونه نسبت درك حقايق به قلبها كه در سينه ها قرار دارد داده شده است با اينكه مى دانيم قلب جز تلمبه اى براى گردش خون نيست، در جـلد اول تـفـسـيـر نـمـونـه ذيـل آيـه 7 سـوره (بـقره ) مشروحا به آن پاسخ داده ايم و خلاصه و فشرده اش اين است.

يكى از معانى قلب، عقل است و يكى از معانى صدر، ذات و سرشت انسان.

بـعـلاوه قـلب، مـظـهـر عواطف است و هر گاه برقى از عواطف و ادراكهائى كه مايه حركت و جنبش است در روح انسان آشكار شود، نخستين اثرش در همين قلب جسمانى، ظاهر مى گردد، ضـربـان قـلب دگرگون مى شود، خون با سرعت به تمام ذرات بدن انسان مى رسد، و نشاط و نيروى تازه اى به آن مى بخشد، بنابراين اگر پديده هاى روحى به قلب نسبت داده مى شود بخاطر آن است كه نخستين مظهر آن در بدن انسان قلب او است (دقت كنيد).

جـالب تـوجـه ايـنـكـه مـجـمـوعـه ادراكـات انـسـان در آيـه فـوق بـه (قـلب ) (عـقـل ) و (آذان ) (گوشها) نسبت داده شده است، اشاره به اينكه براى درك حقايق دو راه بـيـشـتـر وجـود نـدارد يـا بـايـد انـسـان از درون جـانـش جـوشـشـى داشـتـه بـاشـد و مسائل را شخصا تحليل كند و به نتيجه لازم برسد، و يا گوش به سخن ناصحان مشفق، هاديان راه و پيامبران الله و مردان حق بدهد و يا از هر دو راه به حقايق برسد.

دومين آيه مورد بحث، چهره ديگرى از جهالت و بيخبرى كوردلان بى ايمان را ترسيم مى كند، مى گويد: (آنها با عجله از تو تقاضاى عذاب مى كنند و مى گويند اگر راست مى گوئى پس چرا مجازات الهى دامان ما را نمى گيرد)؟!( و يستعجلونك بالعذاب ) .

در پـاسـخ بـه آنـهـا بـگـو زيـاد عـجله نكنيد: (خداوند هرگز از وعده خود تخلف نخواهد كرد)!( و لن يخلف الله وعده ) .

عـجله كسى مى كند كه بترسد فرصت از دستش برود و امكاناتش پايان گيرد، اما خدائى كـه از ازل تـا ابد بر همه چيز قادر بوده و هست، عجله براى او مطرح نيست و هميشه قادر بر انجام وعده هاى خود مى باشد.

براى او يكساعت و يكروز و يكسال، فرق نمى كند: (چرا كه يك روز در نزد پروردگار تـو هـمـانـند هزار سال از سالهائى است كه شما مى شمريد)( و ان يوما عند ربك كالف سنة مما تعدون ) .

بـنابراين آنها چه از روى حقيقت و چه از روى استهزاء و مسخره، اين سخن را تكرار كنند و بگويند (چرا عذاب خدا بر سر ما نازل نمى شود)؟! بايد بدانند عذاب در انتظار آنها اسـت، و ديـر يـا زود بـه سـراغشان مى آيد، و اگر مهلتى داده شود فرصتى است براى بـيـدارى و تـجـديـد نـظـر، ولى آنـهـا بـايـد تـوجـه كـنـنـد كـه بـعـد از نزول عذاب درهاى توبه و بازگشت به كلى بسته مى شود و راهى به سوى نجات نيست.

در مورد جمله ان يوما عند ربك كالف سنة مما تعدون، علاوه بر تفسير بالا (يكسان بودن يك روز و هزار سال در برابر قدرت خدا،) تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند.

از جـمـله ايـنـكـه: مـمـكـن اسـت شـمـا بـراى انـجـام دادن كـارى يـكـهـزار سـال وقـت لازم داشـتـه بـاشـيـد امـا خـداونـد در يـكـروز (بـلكـه كمتر) آن را انجام مى دهد، بنابراين مجازات او مقدمات زيادى نمى خواهد.

ديـگـر ايـنـكـه يـك روز از ايـام آخـرت، هـمـانـنـد يـكـهـزار سـال در دنـيا است (و پاداش و كيفرش نيز به همين نسبت افزايش مى يابد) لذا در روايتى مـى خـوانـيـم:( ان الفـقـراء يدخلون الجنة قبل الاغنياء نصف يوم، خمسماة عام ) : تهيدستان قبل از ثروتمندان به نصف روز پانصد سال وارد بهشت مى شوند)!.

در آخـريـن آيـه بـار ديـگـر روى هـمـان مـسـاءله اى كـه در چـنـد آيـه قبل تكيه شده بود تاءكيد مى كند و به كافران لجوج اينچنين هشدار مى دهد: (چه بسيار شـهـرهـا و آبـاديها كه به آنها مهلت دادم در حالى كه ستمگر بودند (مهلت دادم تا اينكه بـيدار شوند و هنگامى كه بيدار نشدند باز هم مهلت دادم تا در ناز و نعمت فرو روند) اما نـاگـهـان آنها را زير ضربات مجازات گرفتم )( و كاين من قرية امليت لها و هى ظالمة ثم اخذتها ) .

آنـهـا نـيـز مـثـل شـمـا از ديـر شـدن عـذاب، شـكـايـت داشـتـنـد و مـسـخـره مـى كردند و آن را دليـل بـر بـطـلان وعـده پـيـامـبـران مى گرفتند، ولى سرانجام گرفتار شدند و هر چه فرياد كشيدند، فريادشان به جائى نرسيد.

آرى، (همه به سوى من باز مى گردند) و تمام خطوط به خدا منتهى مى شود و همه اين اموال و ثروتها مى ماند و وارث همه او است (و الى المصير).

آيه (49)تا (51) و ترجمه

( قل يأيها الناس إنما أنا لكم نذير مبين ) (49)( فالذين أمنوا و عملوا الصلحت لهم مغفرة و رزق كريم ) (50)( و الذين سعوا فى أيتنا معجزين أولئك أصحب الجحيم ) (51)

ترجمه:

49 - بگو اى مردم من براى شما بيم دهنده آشكارى هستم.

50 - آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آمرزش و روزى پر ارزشى براى آنها است.

51 - و آنـهـا كـه (بـراى تـخريب و محو) آيات ما تلاش كردند و چنين مى پنداشتند كه مى توانند بر اراده حتمى ما غالب شوند اصحاب دوزخند.

تفسير:

رزق كريم

از آنـجـا كـه در آيـات گذشته سخن از تعجيل كافران در عذاب الهى بود و اين مساءله اى است كه تنها به مشيت ذات پاك خداوند مربوط مى شود و حتى پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را در آن اختيارى نيست، نخستين آيه مورد بحث چنين مى گويد: (بگو اى مردم! من تنها براى شما انذار كننده آشكارى هستم )( قل يا ايها الناس انما انا لكم نذير مبين ) .

امـا ايـنكه در صورت سرپيچى و تخلف از فرمان الهى، كيفر و عذابش دير يا زود دامان شما را بگيرد، اين مربوط به من نيست.

بـدون شـك پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هم انذار كننده است، و هم بشارت دهند، ولى تـكـيـه كردن بر روى انذار در اينجا و عدم ذكر بشارت به خاطر تناسب با مخاطبين مورد بحث است كه آنها افراد بى ايمان و لجوجى بودند كه حتى مجازات الهى را به باد استهزاء مى گرفتند.

امـا در دو آيـه بـعـد چـهـره اى از مساءله بشارت و چهره اى از انذار را ترسيم مى كند و از آنجا كه همواره رحمت واسعه خدا بر عذاب و كيفرش پيشى دارد نخست از بشارت، سخن مى گـويـد: (كـسـانـى كـه ايـمـان آوردنـد و عـمـل صالح انجام دادند آمرزش خدا و روزى پر ارزشى در انتظار آنها است )( فالذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و رزق كريم ) .

نـخـست با آب آمرزش و مغفرت الهى شستشو داده و پاك مى شوند، خاطرى آسوده و وجدانى آرام از اين ناحيه پيدا مى كنند.

سپس مشمول انواع الطاف و نعمتهاى ارزشمند او مى گردند.

(رزق كريم ) (با توجه به اينكه كريم به معنى هر موجود شريف و پر ارزش است ) مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه تـمـام نـعـمـتـهـاى گـرانـبـهـاى مـعـنـوى و مـادى را شامل مى شود.

آرى خداى كريم در آن سراى كريم، انواع نعمتهاى كريم را به بنده هاى مؤ من و صالحش ارزانى مى دارد.

راغـب در كـتاب (مفردات ) مى گويد: (كرم ) معمولا به امور نيك و پر ارزشى گفته مى شود كه بسيار قابل توجه است، بنابراين به نيكيهاى كوچك كرم گفته نمى شود.

و اگر بعضى (رزق كريم ) را به معنى روزى مستمر و بى عيب و نقص، و بعضى به معنى روزى شايسته، تفسير كرده اند همه در آن معنى جامع و كلى كه اشياء پر ارزش و قابل توجه است جمع مى شود.

و در آيـه بـعـد اضـافه مى كند: (اما كسانى كه براى تخريب و محو آيات الهى كوشش كـردنـد و چـنـيـن مى پنداشتند كه مى توانند بر اراده حتمى پروردگار غالب شوند، آنها اصحاب دوزخند)( و الذين سعوا فى اياتنا معاجزين اولئك اصحاب الجحيم ) .

حـجـيـم از مـاده (جـحـم ) (بـر وزن شرم ) به معنى شدت برافروختگى آتش است و به شـدت غـضـب نـيز گفته مى شود، بنابراين جحيم به معنى جائى است كه آتش شعله ور و برافروخته اى دارد و اشاره به دوزخ است.