تفسیر نمونه جلد ۱۵

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30745
دانلود: 2130


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30745 / دانلود: 2130
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 15

نویسنده:
فارسی

آيه (63) تا (67) و ترجمه

( و عباد الرحمن الذين يمشون على الا رض هونا و إ ذا خاطبهم الجهلون قالوا سلما ) (63)( و الذين يبيتون لربهم سجدا و قيما ) (64)( و الذين يقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم إ ن عذابها كان غراما ) (65)( إنها سأت مستقرا و مقاما ) (66)( و الذين إذا أنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما ) (67)

ترجمه:

63 - بندگان خاص خداوند رحمن آنها هستند كه با آرامش و بى تكبر بر زمين راه مى روند و هـنـگـامـى كـه جاهلان آنها را مخاطب سازند به آنها سلام مى گويند (و با بى اعتنائى و بزرگوارى مى گذرند).

64 - آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مى كنند.

65 - آنـهـا كـسـانى هستند كه مى گويند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان كه عذابش سخت و پر دوام است!

66 - آن بد جايگاه و بد محل اقامتى است.

67 - آنها كسانى هستند كه هر گاه انفاق كنند نه اسراف مى كنند و نه سختگيرى، بلكه در ميان ايندو حد اعتدالى دارند.

تفسير:

صفات ويژه بندگان خاص خدا

از اين آيات به بعد بحث جامع و جالبى پيرامون صفات ويژه بندگان خاص پروردگار كـه تـحـت عـنـوان عـبـادالرحـمـان آمـده، مـطرح مى شود، و در حقيقت تكميلى است براى آيات گـذشـتـه كـه مـشركان لجوج هنگامى كه نام خداوند رحمان برده مى شد از سر استهزاء و غـرور مـى گـفـتـند: رحمان چيست؟ و ديديم كه قرآن ضمن دو آيه خداوند رحمان را به آنها مـعرفى كرد، اكنون نوبت اين رسيده است به بندگان خاص اين خداوند رحمان را معرفى كند، جائى كه بندگان او اين قدر عالى مقام و با شخصيتند عظمت خداى رحمان را بهتر مى توان درك كرد.

اين آيات دوازده صفت از صفات ويژه آنان را بيان مى كند كه بعضى به جنبه هاى اعتقادى ارتـبـاط دارنـد، و بـرخـى اخـلاقـى، و پاره اى اجتماعى، قسمتى جنبه فردى دارد و بخش ديگرى جمعى است، و رويهم رفته مجموعه اى است از والاترين ارزشهاى انسانى.

نـخست مى گويد: بندگان خاص خداوند رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبر بر روى زمين راه مى روند( و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا ) .

در واقع نخستين توصيفى كه از عباد الرحمن شده است، نفى كبر و غرور و خودخواهى است كـه در تـمـام اعـمـال انسان و حتى در كيفيت راه رفتن او آشكار مى شود زيرا ملكات اخلاقى هميشه خود را در لابلاى اعمال و گفتار و حركات انسان نشان مـى دهـنـد، تـا آنـجـا كه از چگونگى راه رفتن يك انسان مى توان با دقت و موشكافى به قسمت قابل توجهى از اخلاق او پى برد.

آرى آنـهـا مـتـواضـعـنـد، و تـواضـع كـليد ايمان است، در حالى كه غرور و كبر كليد كفر مـحـسـوب مـى شـود، در زنـدگـى روزمـره با چشم خود ديده ايم و در آيات قرآن نيز كرارا خوانده ايم كه متكبران مغرور حتى حاضر نبودند به سخنان رهبران الهى گوش فرا دهند، حـقـايـق را بـه باد مسخره مى گرفتند، و ديد آنها فراتر از نوك بينى آنها نبود، آيا با اين حالت كبر ايمان آوردن امكان پذير است؟!

آرى ايـن مـؤ مـنـان بـنـده خـداونـد رحـمـانـنـد، و نخستين نشانه بندگى همان تواضع است. تواضعى كه در تمام ذرات وجود آنان نفوذ كرده و حتى در راه رفتن آنها آشكار است.

و اگر مى بينيم يكى از مهمترين دستوراتى كه خداوند به پيامبرش مى دهد اين است كه( و لا تـمـش فـى الارض مـرحـا انـك لن تـخـرق الارض و لن تـبـلغ الجـبـال طـولا ) : در روى زمـيـن از سـر كبر و غرور گام بر مدار چرا كه نمى توانى زمين را بـشـكافى و طول قامتت هرگز به كوهها نمى رسد. (سوره اسراء آيه 37) نيز به خاطر همين است كه روح ايمان تواضع مى باشد.

راسـتـى اگر انسان كمترين شناختى از خود و جهان هستى داشته باشد مى داند در برابر ايـن عـالم بـزرگ چـه انـدازه كـوچـك اسـت؟ حـتـى اگـر گردنش همطر از كوهها شود تازه بلندترين كوههاى زمين در برابر عظمت زمين كمتر از برآمدگيهاى پوست نارنج نسبت به آن است، همان زمينى كه خود ذره ناچيزى است در اين كهكشانهاى عظيم.

آيـا بـا ايـن حـال كـبـر و غـرور دليـل جهل و نادانى مطلق نيست؟!

در حـديـث جـالبى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم كه روزى از كوچه اى عـبـور مـى كـردنـد جـمـعـى از مـردم را در يـك نـقـطـه مـجـتـمـع ديـدنـد از عـلت آن سـؤ ال كردند

عـرض كـردنـد ديـوانـه اى است كه اعمال جنون آميز و خنده آورش مردم را متوجه خود ساخته پـيـامـبـر آنـها را به سوى خود فرا خواند و فرمود: مى خواهيد ديوانه واقعى را به شما معرفى كنم؟ همه خاموش بودند و با تمام وجودشان گوش مى دادند:

فرمود: المتبختر فى مشيه الناظر فى عطفيه، المحرك جنبيه بمنكبيه الذى لا يرجى خيره و لا يـؤ مـن شـر، فـذلك المـجـنـون و هـذا مـبـتلى!: كسى كه با تكبر و غرور راه مى رود و پـيـوسته به دو طرف خود نگاه مى كند، پهلوهاى خود را با شانه خود حركت مى دهد (غير از خود را نمى بيند و انديشه اش از خودش فراتر نمى رود) كسى كه مردم به خير او اميد ندارند و از شر او در امان نيستند ديوانه واقعى او است اما اين را كه ديديد تنها يك بيمار است.

دومين وصف آنها حلم و بردبارى است چنانكه قرآن در ادامه همين آيه مى گويد: و هنگامى كه جـاهـلان آنـهـا را مـورد خـطـاب قـرار مـى دهـنـد و بـه جـهـل و جـدال و سـخـنـان زشـت مـى پـردازنـد در پـاسخ آنها سلام مى گويند( و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما ) .

سـلامـى كه نشانه بى اعتنائى تواءم با بزرگوارى است، نه ناشى از ضعف، سلامى كه دليل عدم مقابله به مثل در برابر جاهلان و سبك مغزان است، سلام وداع گفتن با سخنان بى رويه آنها است، نه سلام تحيت كه نشانه محبت و پيوند دوستى است، خلاصه سلامى كه نشانه حلم و بردبارى و بزرگوارى است.

آرى يـكـى ديـگـر از پـديـده هـاى بـا عـظـمـت روحـى آنـهـا تـحـمـل و حـوصـله اسـت كـه بـدون آن هـيچ انسانى راه دشوار و پر فراز و نشيب عبوديت و بـنـدگـى خـدا را طـى نـخـواهـد كـرد مـخـصـوصـا در جـوامـعـى كـه افـراد فـاسد و مفسد و جاهل و نادان در آن فراوان است.

در دومين آيه به سومين ويژگى آنها كه عبادت خالصانه پروردگار است

پرداخته مى گويد آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مى كنند( و الذين يبيتون لربهم سجدا و قياما ) .

در ظـلمـت شـب كـه چشم غافلان در خواب است و جائى براى تظاهر و ريا وجود ندارد خواب خـوش را بـر خود حرام كرده و به خوشتر از آن كه ذكر خدا و قيام و سجود در پيشگاه با عـظـمـت او اسـت مى پردازند، پاسى از شب را به مناجات با محبوب مى گذرانند، و قلب و جان خود را با ياد و نام او روشن مى كنند.

گر چه جمله يبيتون دليل بر اين است كه آنها شب را با سجود و قيام به صبح مى آورند ولى معلوم است كه منظور بخش قابل ملاحظه اى از شب است، و يا اگر تمام شب باشد در بعضى از مواقع چنين است.

ضمنا تقديم سجود بر قيام به خاطر اهميت آن است هر چند در موقع نماز عملا قيام مقدم بر سجود است.

چـهـارمين صفت ويژه آنان خوف و ترس از مجازات و كيفر الهى است: آنها كسانى هستند كه پـيـوسـتـه مى گويند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان كه عذابش سخت و شديد و پر دوام است( و الذين يقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم ان عذابها كان غراما ) .

چرا كه جهنم بد جايگاه و بد محل اقامتى است( انها سأت مستقرا و مقاما ) .

بـا ايـنـكـه آنـهـا شـبـهـا بـه يـاد خـدا هـسـتـنـد و بـه عـبـادتـش مـشـغـول، و روزهـا در مـسـيـر انجام وظيفه گام برمى دارند باز هم قلوبشان مملو از ترس مسئوليتها است، همان ترسى كه عامل نيرومندى براى حركت به سوى انجام وظيفه بيشتر و بهتر است،

هـمـان تـرسـى كـه بـه سـان يـك پـليـس نـيـرومـنـد از درون، انـسـان را كـنترل مى كند، و بى آنكه مامور و مراقبى داشته باشد وظائف خود را به نحو احسن انجام مى دهد و در عين حال خود را در پيشگاه خدا مقصر مى شمرد.

واژه غـرام در اصل به معنى مصيبت و ناراحتى شديدى است كه دست از سر انسان برندارد، و اگـر به شخص طلبكار غريم گفته مى شود به خاطر آن است كه دائما براى گرفتن حـق خـويـش مـلازم انـسـان اسـت، بـه عـشـق و عـلاقـه سـوزانى كه انسان را با اصرار به دنـبال كار يا چيزى مى فرستد نيز غرام گفته مى شود اطلاق اين واژه بر جهنم به خاطر آن است كه عذابش شديد، پيگير و پر دوام است.

تفاوت مستقر و مقام شايد از اين نظر بوده باشد كه دوزخ براى كافران جايگاه هميشگى (مقام ) است، و براى مؤ منان مدتى قرارگاه (مستقر) مى باشد، و به اين ترتيب به هر دو گروهى كه وارد دوزخ مى شوند اشاره شده است.

روشـن اسـت كـه دوزخ بـد قـرارگـاه و مـحل اقامتى است، آتش سوزان كجا و قرار گرفتن كجا؟

شعله هاى كشنده كجا و اقامت و آسايش كجا؟

ايـن احـتـمال نيز وجود دارد كه مستقر و مقام هر دو به يك معنا باشد و تاكيدى است بر دوام مـجـازات دوزخ، درسـت در مـقـابـل بـهـشـت كـه دربـاره آن ذيـل هـمـيـن آيـات مـى خوانيم خالدين فيها حسنت مستقرا و مقاما: مؤ منان جاودانه در غرفه هاى بهشتى مى مانند چه جايگاه خوب و چه محل اقامت نيكوئى است ) (فرقان - 76).

در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه پـنـجـمـيـن صـفـت مـمـتـاز عـبـاد الرحمن كـه اعتدال و دورى از هـر گـونه افراط و تفريط در كارها مخصوصا در مساله انفاق است اشاره كرده مـى فـرمـايـد: آنـها كسانى هستند كه به هنگام انفاق نه اسراف مى كنند و نه سختگيرى، بـلكـه در مـيـان ايـن دو حـد اعـتـدالى را رعـايت مى كنند( و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذالك قواما ) .

جـالب تـوجـه اينكه اصل انفاق كردن را مسلم مى گيرد بطورى كه نياز به ذكر نداشته بـاشـد چـرا كـه انـفـاق يكى از وظائف حتمى هر انسانى است، لذا سخن را روى كيفيت انفاق آنـان مـى برد و مى گويد: انفاقى عادلانه و دور از هر گونه اسراف و سختگيرى دارند، نـه آن چـنـان بـذل و بـخـشـشـى كنند كه زن و فرزندشان گرسنه بمانند، و نه آن چنان سختگير باشند كه ديگران از مواهب آنها بهره نگيرند.

در تفسير اسراف و اقتار كه نقطه مقابل يكديگرند مفسران سخنان گوناگونى دارند كه روح همه به يك امر باز مى گردد و آن اينكه اسراف آن است كه بيش از حد و در غير حق و بيجا مصرف گردد، و اقتار آن است كه كمتر از حق و مقدار لازم بوده باشد.

در يـكـى از روايـات اسـلامـى تـشـبـيـه جـالبـى بـراى اسـراف و اقـتـار و حـد اعتدال شده است و آن اينكه هنگامى كه امام صادق (عليها‌السلام ) اين آيه را تلاوت فرمود مـشـتـى سـنـگريزه از زمين برداشت و محكم در دست گرفت، و فرمود اين همان اقتار و سخت گـيـرى اسـت سپس مشت ديگرى برداشت و چنان دست خود را گشود كه همه آن به روى زمين ريـخت و فرمود اين اسراف است، بار سوم مشت ديگرى برداشت و كمى دست خود را گشود بـه گـونـه اى كـه مقدارى فرو ريخت و مقدارى در دستش بازماند، و فرمود اين همان قوام است.

واژه قوام (بر وزن عوام ) در لغت به معنى عدالت و استقامت و حد وسط ميان دو چيز است و قوام (بر وزن كتاب ) به معنى چيزى است كه مايه قيام و استقرار بوده باشد.

نكته ها:

1 - طرز مشى مؤ منان

در آيات فوق خوانديم كه يكى از نشانه هاى بندگان خاص خدا تواضع است تواضعى كـه بـر روح آنـهـا حكومت مى كند و حتى در راه رفتن آنها نمايان است تواضعى كه آنها را بـر تـسـليـم در بـرابـر حق وامى دارد، ولى گاه ممكن است بعضى تواضع را با ضعف و ناتوانى و سستى و تنبلى اشتباه كنند كه اين طرز فكر خطرناكى است.

تـواضـع در راه رفـتـن بـه ايـن نـيـسـت كـه سـسـت و بـى رمق گام بردارند، بلكه در عين تـواضـع گـامهائى محكم و حاكى از جديت و قدرت بردارند. در حالات پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم كه يكى از اصحاب مى گويد: ما رايت احدا اسرع فى مشيته مـن رسول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كانما الارض تطوى له و انا لنجهد انفسنا و انـه لغـيـر مكترث: من كسى را سريعتر در راه رفتن از پيامبر نديدم، گوئى زمين زير پاى او جمع مى شد، و ما به زحمت مى توانستيم به او برسيم و او اهميتى نمى داد.

در حـديـث ديگرى از امام صادق (عليها‌السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه الذين يمشون عـلى الارض هـونـا فـرمـود: و الرجـل يـمـشـى بـسـجـيـتـه التـى جـبـل عـليـهـا، لا يـتـكـلف و لا يـتـبـخـتـر: مـنـظـور ايـن اسـت كـه انـسـان بـه حال طبيعى خودش راه برود و تكلف و تكبر در آن نداشته باشد.

در حـديـث ديـگرى در حالات پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمده: قد كان يتكفا فى مـشيه كانما يمشى فى صبب: هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) راه مـى رفـت در عـيـن اينكه عجولانه نبود با سرعت گام برمى داشت گوئى از يك سرازيرى پائين مى رفت.

بـه هـر حال همان گونه كه گفتيم كيفيت راه رفتن به تنهائى مطرح نيست، بلكه دريچه اى اسـت بـراى پى بردن به وضع روحيات يك انسان، و در حقيقت آيه اشاره اى به نفوذ روح تواضع و فروتنى در جان و روح عباد الرحمان مى كند.

2 - سختگيرى و اسراف

بـدون شـك اسـراف يـكى از مذموم ترين اعمال از ديدگاه قرآن و اسلام است، و در آيات و روايـات نـكـوهـش فـراوانـى از آن شـده، اسراف يك برنامه فرعونى است( و ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفين ) (يونس 83). اسراف كنندگان اصحاب دوزخ و جهنمند( و ان المسرفين هم اصحاب النار ) (غافر 43). و با توجه به آنچه امروز ثابت شده كه منابع روى زمين با توجه به جمعيت انسانها آن قـدر زيـاد نـيـسـت كه بتوان اسراف كارى كرد، و هر اسراف كارى سبب محروميت انسانهاى بـى گـنـاهـى خـواهـد بود، بعلاوه روح اسراف معمولا توأ م با خودخواهى و خودپسندى و بيگانگى از خلق خدا است. در عـيـن حـال بـخـل و سختگيرى و خسيس بودن نيز به همين اندازه زشت و ناپسند و نكوهيده اسـت، اصـولا از نـظـر بـيـنـش توحيدى مالك اصلى خدا است و ما همه امانتدار او هستيم و هر گـونـه تـصـرفـى بـدون اجـازه و رضـايـت او زشت و ناپسند است و مى دانيم او نه اجازه اسراف مى دهد و نه اجازه بخل و تنگ چشمى.

آيه (68) تا (71) و ترجمه

( و الذيـن لا يـدعـون مـع الله إلهـا أخـر و لا يـقـتلون النفس التى حرم الله إلا بالحق و لا يزنون و من يفعل ذلك يلق أ ثاما ) (68)( يضعف له العذاب يوم القيمة و يخلد فيه مهانا ) (69)( إلا مـن تـاب و أمـن و عـمـل عـمـلا صـلحـا فـأولئك يبدل الله سياتهم حسنت و كان الله غفورا رحيما ) (70)( و من تاب و عمل صلحا فإنه يتوب إلى الله متابا ) (71)

ترجمه:

68 - آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانند، و انسانى را كه خـداونـد خـونـش را حـرام شمرده جز به حق به قتل نمى رسانند، و زنا نمى كنند، و هر كس چنين كند مجازاتش را خواهد ديد.

69 - چنين كسى عذاب او در قيامت مضاعف مى گردد، و با خوارى هميشه در آن خواهد ماند.

70 - مـگـر كـسـى كـه تـوبـه كـنـد و ايـمـان آورد و عـمـل صـالح انـجـام دهـد كـه خـداونـد گـنـاهـان ايـن گـروه را بـه حـسـنـات تبديل مى كند. و خداوند آمرزنده و مهربان است.

71 - و كـسـى كـه تـوبـه كـنـد و عـمل صالح بجا آورد به سوى خدا بازگشت مى كند (و پاداش خود را از او مى گيرد).

تفسير:

بحثى ديگر از صفات عباد الرحمن

ششمين ويژگى عباد الرحمن كه در آيات مورد بحث آمده توحيد خالص است كه آنها را از هر گـونـه شـرك و دوگانه و يا چند گانه پرستى دور مى سازد، مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانند( و الذين لا يدعون مع الله الها آخر ) .

نور توحيد سراسر قلب آنها و زندگى فردى و اجتماعيشان را روشن ساخته و تيرگى و ظلمت شرك از آسمان فكر و روح آنها به كلى كنار و رخت بر بسته است.

هـفـتـمـيـن صفت، پاكى آنها از آلودگى به خون بيگناهان است: آنها هرگز انسانى را كه خـداونـد خـونـش را حـرام شـمـرده، جـز بـه حـق، بـه قتل نمى رسانند( و لا يقتلون النفس التى حرم الله الا بالحق ) .

از آيـه فـوق بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه تـمـام نـفـوس انـسـانـى در اصـل مـحـتـرمـند و ريختن خون آنها ممنوع است، مگر عواملى پيش ‍ آيد كه اين احترام ذاتى را تحت الشعاع قرار دهد و مجوز ريختن خون گردد.

هـشـتـمـيـن وصف آنها اين است كه: دامان عفتشان هرگز آلوده نمى شود و زنا نمى كنند( و لا يزنون ) .

آنـهـا بـر سـر دو راهـى كـفـر و ايـمان ايمان را انتخاب مى كنند، و بر سر دو راهى امنيت و نـاامـنى جانها، امنيت را، و بر سر دو راهى پاكى و آلودگى، پاكى را، آنها محيطى خالى از هـر گـونـه شـرك و نـاامـنـى و بـى عفتى و ناپاكى با تلاش و كوشش خود فراهم مى سازند.

و در پـايان اين آيه براى تاكيد هر چه بيشتر اضافه مى كند: و هر كس يكى از اين امور را انـجـام دهـد عـقـوبـت و مـجـازاتـش را خـواهـد ديـد( و مـن يفعل ذلك يلق اثاما ) .

اثـم و اثام در اصل به معنى اعمالى است كه انسان را از رسيدن به ثواب دور مى سازد، سپس به هر گونه گناه اطلاق شده است ولى در اينجا به معنى جزاى گناه است.

بعضى نيز گفته اند كه اثم به معنى گناه و اثام به معنى كيفر گناه است.

و اگـر مـى بـيـنـيم بعضى از مفسران آن را به معنى بيابان يا كوه يا چاهى در جهنم ذكر كرده اند در واقع از قبيل بيان مصداق است.

دربـاره فـلسـفـه تـحـريـم زنـا در جـلد 12 صـفـحـه 103 بـه بـعـد (ذيل آيه 33 سوره اسراء) مشروحا بحث كرده ايم.

قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در آيـه فـوق، نـخـسـت از مـسـاله شـرك، سـپـس قتل نفس، و بعد از آن زنا سخن به ميان آمده، از بعضى از روايات استفاده مى شود كه اين سه گناه از نظر ترتيب اهميت به همين صورت كه در آيه آمده اند مى باشد.

ابـن مـسـعـود از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چـنـيـن نـقـل مـى كـنـد عـرض كـردم: اى الذنـب اعـظـم؟ قـال ان تـجـعـل لله نـدا و هـو خـلقـك قـال قـلت ثـم اى؟ قـال ان تـقـتـل ولدك مـخـافـة ان يـطـعـم مـعـك، قـال قـلت: ثـم اى؟ قـال ان تـزانـى حليلة جارك، فانزل الله تصديقها و الذين لا يدعون مع الله الها آخر - الى آخر الايه: كدام گناه از همه گناهان بزرگتر است؟ فرمود: اين كه براى خدا شبيهى قـرار دهى در حالى كه او تو را آفريد، عرض كردم بعد از آن كدام گناه؟ فرمود: اينكه فـرزنـد خـود را از تـرس ايـنـكـه مـبـادا بـا تـو هـم غـذا شـود بـه قتل برسانى!، باز

عـرض كـردم بـعـد از آن كـدام گناه؟ فرمود: اينكه به همسر همسايه ات خيانت كنى در اين هـنـگـام خـداونـد تـصـديـق سـخـن پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را در اين آيه نازل كرد:( و الذين لا يدعون مع الله الها آخر... )

گـر چـه در ايـن حـديـث سـخـن از نوع خاصى از قتل و زنا به ميان آمده ولى با توجه به اطلاق مفهوم آيه، اين حكم درباره همه انواع آن مى باشد و مورد روايت مصداق واضحترى از آن است.

از آنجا كه اين سه گناه نهايت اهميت را دارد باز در آيه بعد روى آن تكيه كرده مى گويد: كـسـانـى كـه مـرتـكـب ايـن امـور شـوند عذاب آنها در قيامت مضاعف مى گردد، و با خوارى، جاودانه در عذاب خواهد ماند( يضاعف له العذاب يوم القيامة و يخلد فيه مهانا ) .

در ايـنـجـا دو سـؤ ال پـيـش مـى آيـد: نـخـست اينكه چرا عذاب اين گونه اشخاص مضاعف مى گـردد؟ چـرا بـه انـدازه گـنـاهـشـان مـجـازات نـشـونـد؟ آيـا ايـن بـا اصول عدالت سازگار است؟

ديـگـر اينكه در اينجا سخن از خلود و عذاب جاويدان است، در حالى كه مى دانيم خلود تنها مـربـوط بـه كـفـار اسـت، و از سـه گـنـاهـى كـه در ايـن آيـه ذكـر شـده تـنـهـا گـنـاه اول كفر مى باشد، و اما قتل نفس و زنا نمى تواند سبب خلود گردد؟

مـفـسـران در پـاسـخ سـؤ ال اول، بـحث بسيار كرده اند، آنچه صحيحتر به نظر مى رسد اين است كه منظور از مضاعف شـدن عـذاب ايـن اسـت كـه بـر هـر يـك از اين گناهان سه گانه كه در اين آيه مذكور است مجازات جداگانه اى خواهد شد كه مجموعا عذاب مضاعف است.

از اين گذشته گاه يك گناه سرچشمه گناهان ديگر مى شود، مانند كفر كه سبب ترك واجبات و انجام محرمات مى گردد، و اين خود موجب مضاعف شدن مجازات الهى است.

بـه هـمـيـن جـهـت بـعـضـى از مـفـسـران ايـن آيـه را دليـل بـر ايـن اصـل مـعـروف گـرفـتـه انـد كـه كـفـار هـمـانـگـونـه كـه مـكـلف بـه اصـول ديـن هـسـتـنـد، بـه فروع نيز مكلف مى باشند( الكفار مكلفون بالفروع كما انهم مكلفون بالاصول ) .

و امـا در پـاسـخ سؤ ال دوم مى توان گفت كه بعضى از گناهان به قدرى شديد است كه سـبـب بـى ايـمـان از دنـيـا رفـتـن مـى شـود، هـمـانـگـونـه كـه دربـاره قتل نفس در ذيل آيه 93 سوره نساء گفته ايم.

در مـورد زنـا مـخـصـوصـا اگـر زنـاى مـحـصـنـه بـاشـد نـيـز مـمـكـن اسـت چـنين باشد. اين احـتـمال نيز وجود دارد كه خلود در آيه فوق در مورد كسانى است كه هر سه گناه را با هم مـرتـكـب شـونـد، هـم شـرك، هـم قتل نفس و هم زنا، شاهد بر اين معنى آيه بعد است كه مى گـويـد الا مـن تـاب و آمـن و عـمـل صـالحـا: مـگـر كـسـى كـه تـوبـه كـنـد و ايـمـان آورد و عمل صالح انجام دهد و به اين ترتيب مشكلى باقى نخواهد ماند.

بـعـضـى از مفسران نيز خلود را در اينجا به معنى مدت طولانى گرفته اند نه جاودانى، ولى تفسير اول و دوم صحيحتر به نظر مى رسد.

قابل توجه اينكه در اينجا علاوه بر مساله مجازات معمولى، كيفر ديگرى كه همان تحقير و مـهـانـت اسـت و جـنـبه روانى دارد نيز ذكر شده است كه خود مى تواند تفسيرى بر مساله مضاعف بودن عذاب بوده باشد، چرا كه آنها هم عذاب جسمى دارند و هم روحى.

ولى از آنـجا كه قرآن مجيد هيچگاه راه بازگشت را به روى مجرمان نمى بندد و گنهكاران را تشويق و دعوت به توبه مى كند، در آيه بعد چنين

مـى گـويـد: مـگـر كـسـى كـه تـوبـه كـنـد و ايـمـان آورد و عـمـل صـالح انـجـام دهـد كـه خـداونـد گـنـاهـانـشـان را مـى بـخـشـد و سـيـئات اعمال آنها را تبديل به حسنات مى كند، و خداوند آمرزنده و مهربان است( الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما ) .

هـمـانـگـونه كه ديديم در آيه قبل، سه گناه از بزرگترين گناهان ذكر شده بود جائى كـه در تـوبـه را بـه روى ايـن گـونـه افـراد بـاز بـگـذارد دليل بر اين است كه هر گنهكار پشيمانى مى تواند به سوى خدا بازگردد، مشروط به اينكه توبه اش حقيقى باشد كه نشانه آن عمل صالح جبران كننده است كه در آيه آمده، و گـرنـه مـجـرد اسـتـغـفـار بـه زبـان، بـا پـشـيـمـانـى زودگـذر بـه قـلب، هـرگـز دليل توبه نيست.

مـسـاله مـهـم در مـورد آيـه فـوق ايـن اسـت كـه چـگـونـه خـداونـد سـيـئات آنـهـا را تبديل به حسنات مى كند؟

تبديل سيئات به حسنات

در ايـنـجـا چـنـد تـفـسـيـر اسـت كـه هـمـه مـى تـوانـد قـابـل قبول باشد:

1 - هـنـگـامـى كـه انـسـان تـوبـه مـى كـنـد و ايمان به خدا مى آورد دگرگونى عميقى در سـراسـر وجـودش پـيـدا مـى شـود، و بـه خـاطـر هـمـيـن تـحـول و انـقـلاب درونـى سـيـئات اعـمـالش در آيـنـده تـبـديـل بـه حـسـنـات مـى شـود، اگـر در گـذشـتـه مـرتـكـب قـتـل نفس مى شد در آينده دفاع از مظلومان و مبارزه با ظالمان را جاى آن مى گذارد، و اگر زنـاكـار بـود بعدا عفيف و پاكدامن مى شود و اين توفيق الهى را در سايه ايمان و توبه پيدا مى كند.

2 - ديـگـر ايـنـكـه خـداونـد بـه لطف و كرمش و فضل و انعامش بعد از توبه كردن سيئات اعـمـال او را مـحـو مـى كـند، و به جاى آن حسنات مى نشاند، چنانكه در روايتى از ابوذر از پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم: روز قيامت كه مى شود بعضى از افراد

را حاضر مى كنند خداوند دستور مى دهد گناهان صغيره او را به او عرضه كنيد و كبيره ها را بپوشانيد، به او گفته مى شود تو در فلان روز فلان گناه صغيره را انجام دادى، و او به آن اعتراف مى كند، ولى قلبش از كبائر ترسان و لرزان است.

در ايـنـجا هر گاه خدا بخواهد به او لطفى كند دستور مى دهد بجاى هر سيئه حسنه اى به او بدهيد، عرض مى كند پروردگارا! من گناهان مهمى داشتم كه آنها را در اينجا نمى بينم.

ابـو ذر مـى گـويـد: در ايـن هـنـگـام پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تبسم كرد كه دنـدانـهـايـش آشـكـار گـشـت سـپـس ايـن آيـه را تـلاوت فـرمـود فـاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات.

3 - سـومـين تفسير اينكه منظور از سيئات نفس اعمالى كه انسان انجام مى دهد نيست، بلكه آثـار سـوئى اسـت كه از آن بر روح و جان انسان نشسته، هنگامى كه توبه كند و ايمان آورد آن آثـار سـوء از روح و جـانـش بـرچـيـده مـى شـود، و تـبـديـل بـه آثـار خـيـر مـى گـردد، و ايـن اسـت مـعـنـى تبديل سيئات به حسنات.

البـتـه ايـن سـه تـفـسـيـر - مـنـافـاتى با هم ندارند و ممكن است هر سه در مفهوم آيه جمع باشند.

آيـه بـعد در حقيقت چگونگى توبه صحيح را تشريح كرده و مى گويد: كسى كه توبه كـنـد و عـمـل صـالح انـجـام دهـد، بـه سوى خدا بازگشت مى كند (و پاداش خود را از او مى گيرد)( و من تاب و عمل صالحا فانه يتوب الى الله متابا ) .

يعنى توبه و ترك گناه بايد تنها به خاطر زشتى گناه نباشد بلكه علاوه بر آن انگيزه اش خلوص نيت و بازگشت به سوى پروردگار باشد.

بـنـابراين فى المثل ترك شراب يا دروغ به خاطر ضررهائى كه دارد هر چند خوب است ولى ارزش اصلى اين كار در صورتى است كه از انگيزه الهى سرچشمه گيرد.

بـعـضـى از مـفـسـران تـفـسـيـر ديگرى براى آيه فوق ذكر كرده اند و آن اينكه: اين جمله پـاسـخـى است براى تعجبى كه احيانا آيا گذشته در بعضى از اذهان برمى انگيزد و آن ايـنـكـه چـگـونـه مـمـكـن اسـت خـداونـد سـيـئات را بـه حـسـنـات تـبـديـل كـند؟ اين آيه پاسخ مى دهد هنگامى كه انسان به سوى خداوند بزرگ بازگردد اين امر تعجب ندارد.

تـفسير سومى براى آيه ذكر شده و آن اينكه: هر كس از گناه توبه كند به سوى خدا و پاداشهاى بيحساب او باز مى گردد.

گـر چـه ايـن تـفـسـيـرهـاى سـه گـانـه مـنـافـاتـى بـا هـم نـدارد ولى تـفـسـيـر اول نـزديـكـتـر بـه نـظـر مـى رسـد به خصوص اينكه با روايتى كه در تفسير على ابن ابراهيم ذيل آيه مورد بحث نقل شده هماهنگ است.