تفسیر نمونه جلد ۱۵

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30750
دانلود: 2130


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30750 / دانلود: 2130
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 15

نویسنده:
فارسی

آيه (72) تا (76) و ترجمه

( و الذين لا يشهدون الزور و إذا مروا باللغو مروا كراما ) (72)( و الذين إذا ذكروا بايت ربهم لم يخروا عليها صما و عميانا ) (73)( و الذين يقولون ربنا هب لنا من أزوجنا و ذريتنا قرة أعين و اجعلنا للمتقين إماما ) (74)( أولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقون فيها تحية و سلاما ) (75)( خلدين فيها حسنت مستقرا و مقاما ) (76)

ترجمه:

72 - آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه شـهـادت بـه بـاطـل نـمـى دهـنـد (و در مـجـالس بـاطـل شركت نمى كنند) و هنگامى كه با لغو و بيهودگى برخورد كنند بزرگوارانه از آن مى گذرند.

73 - آنـهـا كـسـانـى هـستند كه هر گاه آيات پروردگارشان به آنها گوشزد شود كر و كور روى آن نمى افتند!

74 - آنها كسانى هستند كه مى گويند پروردگارا از همسران و فرزندان ما، مايه روشنى چشم ما قرار ده و ما را پيشواى پرهيزگاران بنما!

75 - آنـهـا هـسـتـنـد كـه درجات عالى بهشت در برابر شكيبائيشان به آنان پاداش داده مى شود. و در آن با تحيت و سلام روبرو مى شوند.

76 - جـاودانـه در آن خـواهـنـد مـانـد، چـه قـرارگـاه خـوب و چـه محل اقامت جالبى!

تفسير:

پاداش عباد الرحمان (بندگان ويژه خدا)

در تـعـقـيـب آيات گذشته كه بخشى از ويژگيهاى عباد الرحمن را بازگو كرد آيات مورد بحث بقيه اين اوصاف را شرح مى دهد.

نـهـمـيـن صـفـت بـرجسته آنان احترام و حفظ حقوق ديگران است آنها كسانى هستند كه هرگز شهادت به باطل نمى دهند( و الذين لا يشهدون الزور ) .

مفسران بزرگ اين آيه را دو گونه تفسير كرده اند:

بـعـضـى هـمـانـگـونـه كـه در بـالا گـفـتـيـم، شـهـادت زور را بـه مـعـنـى شـهـادت بـه بـاطـل دانـسـتـه، زيـرا زور در لغـت به معنى تمايل و انحراف است، و از آنجا كه دروغ و باطل و ظلم از امور انحرافى است، به آن زور گفته مى شود.

ايـن تـعـبـيـر (شـهـادت زور) در كـتـاب شـهادات در فقه ما به همين عنوان مطرح است، و در روايات متعددى نيز از آن نهى شده هر چند در آن روايات، استدلالى به آيه فوق نديديم.

تـفـسـيـر ديـگـر ايـنكه: منظور از شهود همان حضور است، يعنى بندگان خاص خداوند در مجالس باطل، حضور پيدا نمى كنند.

و در بعضى از روايات كه از طرق ائمه اهلبيت (عليهم‌السلام ) رسيده است به مجلس غناء تـفـسـير شده همان مجالسى كه در آنها خوانندگى لهوى توأ م با نواختن آلات موسيقى يا بدون آن انجام مى گيرد.

بـدون شـك منظور از اين گونه روايات اين نيست كه مفهوم وسيع زور را محدود به غنا كند بلكه غنا يكى از مصاديق روشن آن است، و ساير مجالس لهو و لعب و شرب خمر و دروغ و غيبت و امثال آن را نيز در برمى گيرد.

ايـن احتمال نيز دور به نظر نمى رسد كه هر دو تفسير در معنى آيه جمع باشد و به اين تـرتـيـب عـباد الرحمان و بندگان خاص خدا نه شهادت به دروغ مى دهند، و نه در مجالس لهو و باطل و گناه حضور مى يابند، چرا كه حضور در اين مجالس علاوه بر امضاى گناه، مقدمه آلودگى قلب و روح است.

سـپـس در ذيـل آيـه بـه هـمـين صفت برجسته آنان كه داشتن هدف مثبت در زندگى است اشاره كرده مى گويد: آنها هنگامى كه با لغو و بيهودگى برخورد كنند، بزرگوارانه از كنار آن مى گذرند( و اذا مروا باللغو مروا كراما ) .

در حـقـيـقـت آنـهـا نـه در مـجـلس بـاطل حضور پيدا مى كنند و نه آلوده لغو و بيهودگى مى شوند.

و بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه لغو شامل هر كارى كه هدف عاقلانه اى در آن نباشد مى گردد، نـشان مى دهد كه آنها در زندگى هميشه هدف معقول و مفيد و سازنده اى را تعقيب مى كنند، و از بيهوده گرايان و بيهوده كاران متنفرند، و اگر اين گونه كارها در مسير زندگى آنان قـرار گـيـرد، چـنـان از كـنـار آن مـى گـذرنـد كـه بـى اعـتـنـائى آنـهـا خـود دليل عدم رضاى باطنيشان به اين اعمال است، و آنچنان بزرگوارند كه هرگز محيطهاى آلوده در آنان اثر نمى گذارد، و رنگ نمى پذيرند.

بدون شك بى اعتنائى به اين صحنه ها در صورتى است كه راهى براى مبارزه با فساد و نهى از منكر، بهتر از آن نداشته باشند، و گرنه بدون شك آنها مى ايستند و وظيفه خود را تا آخرين مرحله انجام مى دهند.

هـمـيـن تـوصـيف اين گروه از بندگان خاص خدا، داشتن چشم بينا، و گوش شنوا به هنگام بـرخـورد بـا آيـات پـروردگـار اسـت، مـى فـرمـايد: آنها كسانى هستند كه هر گاه آيات پروردگارشان به آنها يادآورى شود كر و كور روى آن نمى افتند!

( و الذين اذا ذكروا بايات ربهم لم يخروا عليها صما و عميانا ) .

مـسـلما منظور اشاره به عمل كفار نيست، چرا كه آنها به آيات الهى اصلا اعتنائى ندارند، بـلكـه منظور گروه منافقان يا به ظاهر مسلمانان قشرى است كه چشم و گوش بسته بر آيات خدا مى افتند بى آنكه حقيقت آن را درك كنند، به عمق آن برسند، و مقصود و منظور خدا را بدانند و به آن بينديشند و در عمل از آن الهام گيرند.

راه خـدا را بـا چـشـم و گـوش بـسـتـه نـمـى تـوان پـيـمـود، قـبـل از هـر چيز گوش شنوا و چشم بينا براى پيمودن اين راه لازم است چشمى باطن نگر و ژرف بين و گوشى حساس و نكته شناس.

و اگـر درسـت بـيـنـديـشـيـم زيـان ايـن گـروه كـه چـشـم و گـوش بـسـتـه بـه گمان خود دنبال آيات الهى مى روند كمتر از زبان دشمنانى كه آگاهانه ضربه بر پايه آئين حق مى زنند نيست بلكه گاه به مراتب بيشتر است.

اصـولا درك آگاهانه از مذهب سرچشمه اصلى مقاومت و پايدارى و ايستادگى است، چرا كه چشم و گوش بستگان را به آسانى مى توان فريب داد، و با تحريف مذهب از مسير اصلى منحرف ساخت، و آنها را به وادى كفر و بى ايمانى و ضلالت كشاند.

ايـن گـونـه افـراد آلت دسـت دشـمـنـان و طـعـمـه خـوبـى بـراى شـيـطـانـند، تنها مؤ منان ژرفـانديش و بصير و سميعاند كه چون كوه ثابت مى مانند و بازيچه دست اين و آن نمى شوند.

در حـديـثـى از امـام صـادق (عليها‌السلام ) مـى خـوانـيـم هـنگامى كه از تفسير اين آيه از مـحضرش سؤ ال كردند فرمود: مستبصرين ليسوا بشكاك: منظور اين است كه آنها از روى آگاهى گام برمى دارند نه از روى شك و ترديد!.

يـازدهـمـيـن ويـژگـى ايـن مـؤ مـنـان راستين آن است كه توجه خاصى به تربيت فرزند و خـانـواده خـويـش دارنـد و بـراى خـود در بـرابر آنها مسئوليت فوق العاده اى قائلند آنها پـيـوسـتـه از درگـاه خـدا مـى خـواهـنـد و مـى گويند پروردگارا از همسران و فرزندان ما كـسـانى قرار ده كه مايه روشنى چشم ما گردد!( و الذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين ) .

بـديـهـى اسـت مـنـظـور ايـن نـيـسـت كـه تـنـهـا در گـوشـه اى بنشينند و دعا كنند بلكه دعا دليل شوق و عشق درونيشان بر اين امر است، و رمز تلاش و كوشش.

مـسـلمـا چنين افرادى آنچه در توان دارند در تربيت فرزندان و همسران و آشنائى آنها به اصـول و فـروع اسـلام و راهـهـاى حـق و عدالت فروگذار نمى كنند و در آنجا كه دستشان نـمـى رسـد دسـت به دامن لطف پروردگار مى زنند و دعا مى كنند اصولا هر دعاى صحيحى بـايـد ايـن گـونـه بـاشـد، به مقدار توانائى تلاش كردن و خارج از مرز توانائى دعا نمودن.

قرة عين معادل نور چشم است كه در فارسى مى گوئيم، كنايه از كسى كه مايه سرور و خـوشـحـالى اسـت ايـن تعبير در اصل از كلمه قر (بر وزن حر) گرفته شده كه به معنى سردى و خنكى است، و از آنجا كه معروف است (و بسيارى از مفسران به آن تصريح كرده انـد) اشگ شوق همواره خنك، و اشكهاى غم و اندوه داغ و سوزان است، لذا قرة عين به معنى چيزى است كه مايه خنك شدن چشم انسان مى شود، يعنى اشك شوق از ديدگان او فرو مى ريزد، و اين كنايه زيبائى است از سرور و شادمانى.

مساله تربيت فرزند و راهنمائى همسر، و وظيفه پدران و مادران در برابر كودكان خود از مـهـمـتـريـن مـسـائلى اسـت كـه قـرآن روى آن تـكـيـه كـرده و بـه خـواسـت خـدا شـرح آن را ذيل آيه 6 سوره تحريم بيان خواهيم كرد.

و بـالاخـره دوازدهـمـيـن وصـف بـرجسته اين بندگان خالص خدا كه از يك نظر مهمترين اين اوصاف است اينكه آنها هرگز به اين قانع نيستند كه خود راه حق را بسپرند بلكه همتشان آنـچنان والا است كه مى خواهند امام و پيشواى جمعيت مؤ منان باشند و ديگران را نيز به اين راه دعوت كنند.

آنـهـا چـون زاهـدان گـوشـه گير و منزوى، تنها گليم خويش را از آب بيرون نمى كشند، بلكه سعيشان اين است كه بگيرند غريق را!

لذا در پـايـان آيـه مـى فرمايد: آنها كسانى هستند كه مى گويند: پروردگارا ما را امام و پيشواى پرهيزگاران قرار ده( و اجعلنا للمتقين اماما ) .

باز توجه به اين نكته لازم است كه آنها فقط دعا نمى كنند كه تكيه بر جاى بزرگان بـه گـزاف زنـنـد بـلكـه اسـبـاب بـزرگـى و امـامـت را آنچنان فراهم مى كنند كه صفات شـايـسـتـه يـك پـيـشـواى راسـتـيـن در آنـهـا جـمـع بـاشـد، و ايـن كـارى اسـت بـسـيـار مشكل با شرائطى سخت و سنگين.

حـتـما فراموش نكرده ايم كه اين آيات صفات همه مؤ منان را بيان نمى كند بلكه اوصاف گـروه مـمـتـاز مؤ منان را كه در صف مقدم قرار دارند تحت عنوان عباد الرحمان شرح مى دهد، آرى آنـهـا بـنـدگـان خاص رحمانند، و همانگونه كه رحمت عام خدا همگان را فرا مى گيرد، رحـمـت ايـن بـنـدگـان خـدا نـيـز از جـهـاتـى عـام اسـت، عـلم و فـكـر و بـيـان و قـلم و مال و قدرتشان پيوسته در مسير هدايت خلق خدا كار مى كند.

آنها الگوها و اسوه هاى جامعه انسانى هستند.

آنها سرمشقهائى براى پرهيزگاران محسوب مى شوند.

آنـهـا بـه چـراغـهاى راهنمائى در درياها و صحراها مى مانند كه گم گشتگان را به سوى خود مى خوانند و از فرو غلتيدن در گرداب، و افتادن در پرتگاهها رهائى مى بخشند.

در روايات متعددى مى خوانيم كه اين آيه درباره على (عليها‌السلام ) و ائمه اهلبيت (عليهم‌السلام ) وارد شـده، و يـا در روايت ديگرى از امام صادق (عليها‌السلام ) مى خوانيم كه: منظور از اين آيه مائيم.

بـدون ترديد ائمه اهلبيت (عليهم‌السلام ) از روشنترين مصداقهاى آيه مى باشند، اما اين مـانـع از گـسترش مفهوم آيه نخواهد بود كه مؤ منان ديگر نيز هر كدام در شعاعهاى مختلف امام و پيشواى ديگران باشند.

بعضى از مفسران از اين آيه چنين استفاده كرده اند كه تقاضاى رياست معنوى و روحانى و الهى نه تنها مذموم نيست، بلكه مطلوب و مرغوب نيز مى باشد.

ضـمـنـا بايد توجه داشت كه واژه امام هر چند مفرد است گاه به معنى جمع مى آيد و در آيه مورد بحث چنين است.

بـعـد از تـكـمـيـل ايـن اوصـاف دوازده گانه اشاره به اين بندگان خاص خدا با تمام اين ويـژگـيـهـا كـرده و در يـك جـمع بندى كوتاه پاداش ‍ الهى آنان را چنين بيان مى كند: آنها كسانى هستند كه درجات عالى بهشت در برابر صبر و استقامتشان به آنها پاداش داده مى شود( اولئك يجزون الغرفة بما صبروا ) .

غـرفـة از مـاده غـرف (بـر وزن حـرف ) بـه مـعـنـى بـرداشـتـن چـيـزى و تـنـاول آن اسـت، و غـرفـه بـه چـيـزى مـى گـويـنـد كـه بـرمـى دارنـد و تناول مى كنند (مانند آبـى كـه انـسـان از چـشـمـه بـراى نـوشـيـدن بـرمـى گيرد) سپس به قسمتهاى فوقانى ساختمان و طبقات بالاى منازل اطلاق شده است، و در اينجا كنايه از برترين منزلگاههاى بهشت است.

و از آنـجـا كـه عـبـاد الرحـمـن بـا داشـتـن ايـن اوصـاف در صـف اول مؤ منان قرار دارند درجه بهشتى آنان نيز بايد برترين درجات باشد.

قـابـل توجه اينكه مى گويد: اين مقام عالى به خاطر اين به آنها داده مى شود كه در راه خـدا صـبـر و اسـتـقـامـت بـه خرج دادند، ممكن است چنين تصور شود كه اين وصف ديگرى از اوصـاف آنان است، ولى در حقيقت اين وصف تازه اى نيست بلكه ضامن اجراى تمام اوصاف گـذشـتـه اسـت، مـگـر بندگى پروردگار، مبارزه با طغيان شهوات، ترك شهادت زور، قبول تواضع و فروتنى، و غير اين صفات بدون صبر و استقامت، امكان پذير است؟

ايـن بـيان انسان را به ياد حديث معروف امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) مى اندازد كه مى فرمايد: و الصبر من الايمان كالرأ س من الجسد: صبر و استقامت نسبت به ايمان همچون سر اسـت نـسـبـت بـه تن كه بقاى تن با بقاى سر است چرا كه مقام فرماندهى تمام اعضاء در مغز انسان قرار دارد.

بـنـابراين صبر در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه شكيبائى و استقامت در برابر مشكلات راه اطـاعـت پـروردگـار و جـهـاد و مـبـارزه بـا هـوسـهـاى سـركـش و ايـسـتـادگـى در مـقـابـل عـوامـل گناه همه در آن جمع است و اگر در بعضى از اخبار تنها به فقر و محروميت مالى تفسير شده مسلما از قبيل بيان مصداق است.

سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: در آن غـرفـه هاى بهشتى با تحيت و سلام روبرو مى شوند( و يلقون فيها تحية و سلاما ) .

بـهـشـتـيـان بـه يكديگر تحيت و سلام مى گويند و فرشتگان به آنها، و از همه بالاتر خداوند به آنها سلام و تحيت مى گويد، چنانكه در آيه 58 سوره يس مى خوانيم:( سلام قولا من رب رحيم ) : براى آنها سلامى است از سوى پروردگار رحيم و در آيـه 23 و 24 سـوره يـونـس مـى خـوانـيـم:( و المـلائكـة يـدخـلون عـليـهـم مـن كـل باب سلام عليكم ) : فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى شوند و به آنها مى گويند سلام بر شما.

در ايـنكه آيا تحيت و سلام در اينجا دو معنى دارد يا يك معنى؟ در ميان مفسران گفتگو است، ولى با توجه به اينكه تحيت در اصل به معنى دعا براى زندگى و حيات ديگرى است، و سـلام از مـاده سـلامـت اسـت، و بـه مـعـنى دعا براى كسى است، بنابراين چنين نتيجه مى گـيريم كه واژه اول به عنوان درخواست حيات است و واژه دوم براى توأ م بودن اين حيات با سلامت است، هر چند گاهى ممكن است اين دو كلمه به يك معنى بيايد.

البته تحيت در عرف معنى وسيعترى پيدا كرده و آن هر گونه سخنى است كه در آغاز ورود به كسى مى گويند و مايه خوشحالى و احترام و اظهار محبت نسبت به او مى باشد.

سـپـس براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: جاودانه در آن خواهند ماند، چه قرارگاه خوب و چه محل اقامت زيبائى؟( خالدين فيها حسنت مستقرا و مقاما ) .

آيه (77) و ترجمه

( قل ما يعبؤ ا بكم ربى لو لا دعاؤ كم فقد كذبتم فسوف يكون لزاما ) (77)

ترجمه:

77 - بـگـو پـروردگار من براى شما ارجى قائل نيست اگر دعاى شما نباشد، شما (آيات خدا و پيامبران را) تكذيب كرديد و دامان شما را خواهد گرفت و از شما جدا نخواهد شد.

تفسير:

اگر دعاى شما نبود ارزشى نداشتيد!

ايـن آيـه كه آخرين آيه سوره فرقان است در حقيقت نتيجه اى است براى تمام سوره، و هم بـراى بـحـثهائى كه در زمينه اوصاف عباد الرحمن در آيات گذشته آمده است روى سخن را بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد: بگو پروردگار من براى شـمـا ارج و وزنـى نـيـسـت اگـر دعـاى شـمـا نـبـاشـد( قل ما يعبؤ بكم ربى لو لا دعاؤ كم ) .

يـعـبؤ از ماده عبا (بر وزن عبد) به معنى سنگينى است، بنابراين جمله لا يعبا يعنى وزنى قائل نيست، و به تعبير ديگر اعتنائى نمى كند.

گر چه درباره معنى دعا در اينجا احتمالات زيادى داده شده ولى ريشه همه تقريبا به يك اصل باز مى گردد.

بعضى گفته اند دعا به همان معنى دعا كردن معروف است.

بـعـضـى ديـگـر آنـرا بـه معنى ايمان، و بعضى به معنى عبادت و توحيد، و بعضى به مـعـنـى شكر و بعضى به معنى خواندن خدا در سختيها و شدائد، تفسير كرده اند اما ريشه همه اينها همان ايمان و توجه به پروردگار است

بنابراين مفهوم آيه چنين مى شود: آنچه به شما وزن و ارزش و قيمت در پيشگاه خدا مى دهد همان ايمان و توجه به پروردگار و بندگى او است.

سـپـس مـى افزايد: شما تكذيب آيات پروردگار و پيامبران خدا كرديد، و اين تكذيب دامان شما را خواهد گرفت، و از شما جدا نخواهد شد( فقد كذبتم فسوف يكون لزاما ) .

مـمـكـن اسـت چـنـيـن تـصـور شـود كـه مـيـان آغـاز و پـايـان آيـه تـضـادى وجـود دارد و يـا حـداقـل ارتـبـاط و انـسجام لازم ديده نمى شود، ولى با كمى دقت روشن مى شود كه منظور اصـلى ايـن اسـت شـما در گذشته آيات خدا و پيامبران او را تكذيب كرديد اگر به سوى خدا نيائيد و راه ايمان و بندگى او را پيش نگيريد هيچ ارزش و مقامى نزد او نخواهيد داشت، و كيفرهاى تكذيبتان قطعا دامانتان را خواهد گرفت.

از جمله شواهد روشنى كه اين تفسير را تاييد مى كند حديثى است كه امام

بـاقـر (عليها‌السلام ) نـقـل شـده: از آن حـضـرت سـؤ ال كـردنـد: كـثـرة القـرائة افـضـل او كـثـرة الدعـاء؟: آيـا بـسـيـار تـلاوت قـرآن كـردن افـضـل اسـت يـا بـسـيـار دعـا نـمـودن؟ امـام در پـاسـخ فـرمـود: كـثـرة الدعـا افضل و قرء هذه الاية: بسيار دعا كردن افضل است و سپس آيه فوق را تلاوت فرمود.

نكته:

دعا راه خودسازى و خداشناسى

مى دانيم در آيات قرآن و روايات اسلامى اهميت زيادى به مساله دعا داده شده كه نمونه آن آيـه فـوق بـوده ولى مـمـكن است قبول اين امر براى بعضى در ابتدا سنگين باشد كه دعا كـردن كـار بسيار آسانى است و از همه كس ساخته است، و يا قدم را از اين فراتر نهند و بگويند دعا كار افراد بيچاره است! اين كه اهميتى ندارد!.

ولى اشـتـبـاه از ايـنجا ناشى مى شود كه دعا را خالى و برهنه از شرائطش مى نگرند در حـالى كـه اگـر شـرائط خـاص دعـا در نظر گرفته شود اين حقيقت به وضوح ثابت مى شود كه دعا وسيله مؤ ثرى است براى خودسازى و پيوند نزديكى است ميان انسان و خدا.

نخستين شرط دعا شناخت كسى است كه انسان او را مى خواند.

شـرط ديـگـر شـستشوى قلب و دل، و آماده ساختن روح براى تقاضاى از او است، چرا كه انسان هنگامى كه به سراغ كسى مى رود بايد آمادگى لقاى او را داشته باشد.

شـرط سـوم دعـا جـلب رضـا و خـشـنـودى كسى است كه انسان از او تقاضائى دارد چرا كه بدون آن احتمال تاثير بسيار ناچيز است.

و بـالاخـره چهارمين شرط استجابت دعا آن است كه انسان تمام قدرت و نيرو و توان خويش را به كار گيرد و حداكثر تلاش و كوشش را انجام دهد، و نسبت به ماوراى آن دست به دعا بردارد و قلب را متوجه خالق كند.

زيرا در روايات اسلامى صريحا آمده است كارى را كه انسان خود مى تواند انجام دهد اگر كوتاهى كند و به دعا متوسل شود دعايش مستجاب نيست!

بـه ايـن تـرتـيـب دعـا وسـيـله اى اسـت بـراى شـنـاخـت پـروردگـار و صـفـات جـمـال و جـلال او، و هم وسيله اى است براى توبه از گناه و پاك سازى روح، و هم عاملى است براى انجام نيكيها، و هم سببى است براى جهاد و تلاش و كوشش بيشتر تا آخرين حد توان.

بـه همين دليل تعبيرات مهمى درباره دعا ديده مى شود كه جز با آنچه گفتيم مفهوم نيست، مثلا:

در روايـتـى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم: الدعاء سلاح المؤ من، و عـمـود الديـن، و نـور السموات و الارض: دعا اسلحه مؤ من، و ستون دين و نور آسمانها و زمين است.

در حـديث ديگرى از امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) مى خوانيم: الدعاء مفاتيح النجاح، و مـقـاليـد الفـلاح، و خـيـر الدعاء ما صدر عن صدر نقى و قلب تقى: دعا كليد پيروزى و مـفـتـاح رسـتـگـارى اسـت و بـهـتـريـن دعـا دعـائى است كه از سينه پاك و قلب پرهيزگار برخيزد.

و در حـديـثى از امام صادق (عليها‌السلام ) مى خوانيم: الدعاء انفذ من السنان دعا نافذتر از نوك نيزه است!.

گـذشـتـه از هـمـه ايـنـهـا اصـولا در زندگى انسان حوادثى رخ مى دهد كه از نظر اسباب ظاهرى او را در ياس فرو مى برد، دعا مى تواند دريچه اى باشد به سوى اميد پيروزى، و وسيله مؤ ثرى براى مبارزه با ياس و نوميدى.

به همين دليل دعا به هنگام حوادث سخت و طاقت فرسا به انسان قدرت و نيرو و اميدوارى و آرامـش مـى بـخـشـد، و از نـظـر روانـى اثـر غـيـر قابل انكارى دارد.

در زمـيـنـه مـسـاله دعـا، و فـلسـفـه، و شـرائط، و نـتـائج آن، بـه طـور مـشـروح در جـلد اول تـفـسـير نمونه ذيل آيه 186 سوره بقره بحث كرده ايم، براى توضيح بيشتر به آنجا مراجعه فرمائيد.

پروردگارا! ما را از بندگان خاصت قرار ده و توفيق كسب ويژگيهاى صفات عباد الرحمن را به ما مرحمت كن.

خداوندا! درهاى دعا را به روى ما بگشا و آن را سبب ارزش وجود ما در پيشگاهت قرار ده.

خـدايـا! تـوفـيـق دعاهائى كه مطلوب درگاه تو است به ما مرحمت فرما و از اجابت آن ما را محروم مكن انك على كل شى ء قدير، و بالاجابة جدير.

سوره شعراء

مقدمه

تـمـامـى آيـات ايـن سـوره (بـجـز چـهـار آيـه آخـر آن ) در مـكـه نازل شده، و عدد آيات آن 227 آيه است

محتواى سوره شعراء

معروف در ميان مفسران اين است كه تمام آيات 227 گانه اين سوره جز چهار آيه آخر آن، در مكه نازل شده است.

لحـن آيـات ايـن سـوره نيز با ديگر سوره هاى مكى كاملا هماهنگ است، و مى دانيم در سوره هـاى مـكـى كـه در آغـاز دعـوت اسـلام نـازل گـرديـد بـيـشـتـر روى اصـول اعـتـقـادى، توحيد و معاد و دعوت پيامبران خدا و اهميت قرآن تكيه مى شد، و تقريبا تمام بحثهاى سوره شعراء پيرامون همين مسائل دور مى زند.

در حقيقت مى توان محتواى اين سوره را در چند بخش خلاصه كرد:

بـخـش اول طـليـعـه سـوره است كه از حروف مقطعه، و سپس عظمت مقام قرآن و تسلى خاطر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در برابر پافشارى و خيره سرى مشركان و اشاره اى به بعضى از نشانه هاى توحيد و صفات خدا سخن مى گويد.

بـخـش دوم فـرازهـائى از سـرگـذشـت هـفت پيامبر بزرگ و مبارزات آنها را با قومشان، و لجاجتها و خيره سريهاى آنان را در برابر اين پيامبران بازگو مى كند، كه بعضى مانند داستان موسى و فرعون مشروحتر، و بعضى ديگر مانند سرگذشت ابراهيم و نوح و هود و صالح و لوط و شعيب كوتاهتر است.

مخصوصا در اين بخش، اشاره به منطق ضعيف و تعصب آميز مشركان در هر عصر و زمـان در بـرابر پيامبران الهى شده است كه شباهت زيادى با منطق مشركان عصر پيامبر اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داشته و اين مايه تسلى خاطر براى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤ منان اندك نخستين بود كه بدانند تاريخ از اين گونه افراد و منطقها بسيار به خاطر دارد و ضعف و فتورى به خود راه ندهند.

و نـيـز مـخـصـوصـا روى عذاب دردناك اين اقوام و بلاهاى وحشتناكى كه بر آنها فرود آمد تكيه شده است كه خود تهديد مؤ ثرى براى مخالفان پيامبر اسلام در آن شرائط است.

بخش سوم كه در حقيقت جنبه نتيجه گيرى از بخشهاى گذشته دارد پيرامون پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و عـظـمـت قـرآن و تـكـذيـب مـشركان و دستوراتى به آن حضرت در زمينه روش دعوت، و چگونگى برخورد با مؤ منان سخن مى گويد، و سوره را با بشارت به مؤ منان صالح و تهديد شديد ستمگران پايان مى دهد.

ضمنا نام اين سوره از چند آيه آخر كه پيرامون شعراى بى هدف سخن مى گويد گرفته شده است.

ايـن نـكـتـه نيز قابل توجه است كه اين سوره از نظر تعداد آيات بعد از سوره بقره بر هـمـه سـوره هـاى قـرآن فـزونـى دارد، هـر چـنـد از نـظـر تعداد كلمات چنين نيست، بلكه از بسيارى از آنان كوتاهتر است.

فضيلت سوره شعراء

در حـديـثـى از پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در اهميت تلاوت اين سوره چنين مـى خـوانـيـم: مـن قـرء سـورة شـعـراء كـان له مـن الاجـر عـشـر حـسـنـات، بـعـدد كـل مـن صـدق بـنـوح و كـذب بـه و هـود و شـعـيـب و صـالح و ابـراهـيـم، و بـعـدد كـل مـن كذب بعيسى و صدق بمحمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ): كسى كه سوره شعرا را بخواند به عدد هر كسى كه نوح را تصديق و يا تـكـذيـب كـرده اسـت ده حسنه براى او خواهد بود، و همچنين هود شعيب، و صالح ابراهيم، و به عدد تمام كسانى كه تكذيب عيسى و تصديق محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده اند.

نـاگـفـتـه روشـن اسـت كـه ايـن هـمـه اجـر و پـاداش تـنـهـا بـراى تـلاوت منهاى انديشه و عـمـل نـيـسـت، بـلكه قرائن متعددى در روايات فضائل سوره ها است كه نشان مى دهد منظور تلاوتى است كه مقدمه تفكر و سپس اراده و عمل باشد و در گذشته به آن اشاره كرده ايم.

اتفاقا تعبيرى كه در حديث فوق آمده نيز مؤ يد همين مطلب است، زيرا استحقاق حسنات به تـعـداد تـصـديـق كـنندگان و تكذيب كنندگان انبياء بخاطر قرار گرفتن در خط تصديق كنندگان و بيگانگى با خط تكذيب كنندگان است.