تفسیر نمونه جلد ۱۵

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30766
دانلود: 2134


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30766 / دانلود: 2134
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 15

نویسنده:
فارسی

آيه (60) تا (68)و ترجمه

( فأتبعوهم مشرقين ) (60)( فلما ترأ الجمعان قال أصحاب موسى إنا لمدركون ) (61)( قال كلا إن معى ربى سيهدين ) (62)( فـأوحـيـنـا إلى مـوسـى أن اضـرب بـعـصـاك البـحـر فـانـفـلق فـكـان كل فرق كالطود العظيم ) (63)( و أزلفنا ثم الاخرين ) (64)( و أ نجينا موسى و من معه أجمعين ) (65)( ثم أ غرقنا الاخرين ) (66)( إن فى ذلك لاية و ما كان أ كثرهم مؤ منين ) (67)( و إن ربك لهو العزيز الرحيم ) (68)

ترجمه:

60 - آنها (فرعونيان ) به تعقيب بنى اسرائيل پرداختند و به هنگام طلوع آفتاب به آنها رسيدند.

61 - هـنـگـامـى كـه هـر دو گـروه يـكـديـگـر را ديـدنـد، يـاران مـوسـى گـفـتـنـد: مـا در چنگال فرعونيان گرفتار شديم.

62 - (موسى ) گفت: چنين نيست، پروردگار من با من است، به زودى مرا هدايت خواهد كرد.

63 - و بـه دنـبال آن به موسى وحى كرديم عصايت را به دريا زن، دريا از هم شكافته شد، و هر بخشى همچون كوه عظيمى بود!

64 - و در آنجا ديگران را نيز به دريا نزديك ساختيم.

65 - موسى و تمام كسانى را كه با او بودند نجات داديم.

66 - سپس ديگران را غرق كرديم.

67 - در ايـن جـريـان نـشـانـه روشنى است (براى آنها كه حق طلبند) ولى اكثر آنها ايمان نياوردند.

68 - و پروردگار تو عزيز و رحيم است.

تفسير:

عاقبت دردناك فرعونيان!

در ايـن آيـات آخـريـن صـحـنـه از ايـن بـخـش از داسـتان موسى و فرعون مطرح است، و آن چـگـونـگـى نـابـودى فـرعـونـيـان و پـيـروزى و نـجـات بـنـى اسرائيل است.

چـنـانـكـه در آيـات گـذشـتـه خـوانـديـم، فـرعـون مـامـوران خـود را بـه شـهـرهـاى مـصر گـسـيل داشت، و به اندازه كافى لشكر و نيرو آماده ساخت، بعضى از مفسران نوشته اند شـشـصـد هـزار نـفـر را بـه عـنـوان مـقـدمـه لشـكـر فـرسـتـاد و خود با يك مليون نفر به دنبال آنها به راه افتاد!

شب را با سرعت به دنبال آنها حركت كردند، و به هنگام طلوع آفتاب به لشـكـر مـوسـى رسيدند چنانكه نخستين آيه مورد بحث مى گويد: فرعونيان آنها را تعقيب كردند و به هنگام طلوع آفتاب به آنها رسيدند( فاتبعوهم مشرقين ) .

هـنـگـامـى كـه دو گـروه يـكـديـگـر را ديـدنـد، يـاران مـوسـى گـفـتند: به طور قطع ما در چـنـگـال فـرعـونـيـان گـرفـتـار شـديـم و راه نـجـاتـى وجـود نـدارد( فلما تراء الجمعان قال اصحاب موسى انا لمدركون ) .

در پيش روى ما دريا و امواج خروشان آب، و در پشت سر ما دريائى از لشكر خونخوار با تـجـهـيـزات كـامـل، جـمـعـيـتـى كـه سـخت از ما خشمگينند و امتحان خونخوارى خود را در كشتن فرزندان بيگناه ما ساليان دراز داده اند و خود فرعون نيز بقدر كافى مردى خيره سر و سـتـمـگـر و خـونخوار است، بنابراين به سرعت همه ما را محاصره مى كنند و از دم تيغ و شـمـشير مى گذرانند، يا اسير كرده و با شكنجه باز مى گرداند و تمام قرائن نشان مى داد كه مطلب همين گونه است.

در ايـنـجـا لحـظـات دردنـاكـى بـر بـنـى اسـرائيـل گـذشـت، لحـظاتى كه تلخى آن غير قـابـل تـوصـيـف اسـت شـايـد جـمـع زيـادى در ايـمـان خـود متزلزل شده، و سخت روحيه خود را باخته بودند.

امـا موسى (عليها‌السلام ) همچنان آرام و مطمئن بود، و مى دانست وعده هاى خدا درباره نجات بنى اسرائيل و نابودى قوم سركش ‍ تخلف ناپذير است.

لذا بـا يـكـدنـيـا اطـمـيـنـان و اعـتـمـاد رو بـه جـمـعـيـت وحـشـتـزده بـنـى اسرائيل كرد و گفت: چنين نيست آنها هرگز بر ما مسلط نخواهند شد، چرا كه پروردگار من با من است و به زودى مرا هدايت خواهد كرد( قال كلا ان معى ربى سيهدين ) .

ايـن تـعبير ممكن است اشاره به همان وعده اى بوده باشد كه خداوند به هنگام ماموريت دادن بـه موسى و هارون فرمود: انى معكما اسمع و ارى: من همه جا با شما هستم مى شنوم و مى بينم (سوره طه آيه 46).

او مـى داند خدا همه جا با او است مخصوصا تكيه روى نام رب خداوند مالك و مصلح ) نشان مـى دهـد كـه او مى دانست كه اين راه را نه با پاى خود مى پيمايد كه با لطف خداوند قادر مهربان طى مى كند.

در اين هنگام كه شايد بعضى با ناباورى سخن موسى را شنيدند و همچنان در انتظار فرا رسيدن آخرين لحظات زندگى بودند فرمان نهائى صادر شد چنانكه قرآن مى گويد: ما به موسى وحى كرديم كه عصايت را به دريا زن( فاوحينا الى موسى ان اضرب بعصاك البحر ) .

هـمـان عـصـائى كه يك روز آيت انذار است و روز ديگر نشانه رحمت و نجات. موسى (عليها‌السلام ) چـنـيـن كرد و عصا را به دريا زد، در اينجا صحنه عجيبى نمايان گشت كه برق شادى در چشمهاى و دلهاى بنى اسرائيل نمايان گرديد: ناگهان دريا شكافته شد، آبها قـطعه قطعه شدند، و هر بخشى همچون كوهى عظيم روى هم انباشته گشت! و در ميان آنها جاده ها نمايان شد( فانفلق فكان كل فرق كالطود العظيم ) .

انفلق از ماده فلق (بر وزن فرق ) به معنى شكافته شدن است، و فرق (بر وزن رزق ) از ماده فرق (بر وزن حلق ) به معنى جدا شدن است، به تعبير ديگر (به گونه اى كه راغـب در مـفـردات گويد) فرق فلق و فرق اين است كه اولى اشاره به شكافتن مى كند و دومى جدا شدن، و لذا فرقه و فرق به قطعه يا جماعتى گفته مى شود كه از بقيه جدا گردد.

طـود بـه مـعـنى كوه عظيم است، و توصيف مجدد آن به عظيم در آيه فوق تاكيدى بر اين معنى است.

بـه هـر حـال خـداوندى كه فرمانش بر همه چيز نافذ است و آبها اگر طغيان مى كنند به فـرمـان او است، و طوفانها اگر به حركت در مى آيند به امر او است همان خدائى كه نقش هـسـتـى نقشى از ايوان او است، و آب و باد و خاك سرگردان او است، چنين فرمانى را به امـواج دريـا داد، و امـواج بـه سرعت پذيرا گشتند و روى هم انباشته شدند، و در ميان آنها جاده ها نمايان گشت و هر گروهى از بنى اسرائيل در جاده اى روان شدند.

فرعون و فرعونيان كه از ديدن اين صحنه، مات و مبهوت شده بودند و چنين معجزه روشن و آشكارى را مى ديدند باز هم از مركب غرور پياده نشدند، باز هم به تعقيب موسى و بنى اسرائيل پرداختند و به سوى سرنوشت نهائى خود پيش رفتند، چنانكه قرآن مى گويد: و در آنجا ديگران را نيز به دريا نزديك ساختيم( و ازلفنا ثم الاخرين ) .

و بـه ايـن تـرتـيـب فـرعـونيان نيز وارد جاده هاى دريائى شدند، و همچنان مغرورانه به دنـبـال بـردگـان قـديـمـى خـود كـه سـر بـه طـغـيـان بـرافـراشـتـه بودند مى دويدند، غافل از اينكه لحظات آخر عمر آنها فرا رسيده و فرمان عذاب به زودى صادر مى شود.

آيـه بـعـد مـى گـويـد مـا مـوسى و تمام كسانى را كه با او بودند نجات داديم( و انجينا موسى و من معه اجمعين ) .

درست هنگامى كه آخرين نفر از بنى اسرائيل از دريا بيرون آمد و آخرين نفر از فرعونيان داخـل دريـا شـد فـرمـان داديم آبها به حال اول بازگردند امواج خروشان يكمرتبه فرو ريـخـتـنـد و سـر بر هم نهادند فرعون و لشكرش را همچون پرهاى كاه با خود به هر جا بردند، در هم كوبيدند و نابود كردند.

قـرآن در يـك عـبارت كوتاه اين ماجرا را بيان كرده مى گويد سپس ديگران را غرق كرديم( ثم اغرقنا الاخرين ) .

و به اين ترتيب همه چيز در يك لحظه پايان گرفت، بردگان اسير آزاد شدند و جباران مـغـرور گـرفـتار و نابود گشتند، تاريخ ورق خورد، تمدنى خيره كننده كه بر ويرانه هـاى خـانه هاى مستضعفان پيريزى شده بود از صفحه عالم محو گشت، دوران آن مستكبران پايان گرفت و مستضعفان وارث ملك و حكومت آنها شدند.

آرى در ايـن مـاجـرا نشانه روشن و درس عبرت بزرگى است، اما اكثر آنها ايمان نياوردند گوئى چشمها بسته و گوشها كر و قلبها در خواب فرو بسته است( ان فى ذلك لايه و ما كان اكثرهم مؤ منين ) .

جـائى كـه فـرعونيان با ديدن آن صحنه هاى عجيب ايمان نياوردند از اين قوم مشرك تعجب مكن، و از عدم ايمانشان نگران مباش ‍ كه تاريخ از اين صحنه ها بسيار به خاطر دارد.

تعبير به اكثر اشاره به اين است كه گروهى از فرعونيان دست به دامن آئين موسى زدند و به جمع ياران او پيوستند، نه تنها آسيه همسر فرعون و دوست با وفاى موسى كه در قرآن از او به عنوان مؤ من آل فرعون ياد شده، بلكه جمع ديگرى همانند ساحران توبه كار به او پيوستند.

آخرين آيه مورد بحث در يك جمله كوتاه و پر معنى به قدرت و رحمت

بـى پـايان خدا اشاره كرده مى گويد پروردگار تو هم عزيز است و هم رحيم( و ان ربك لهو العزيز الرحيم ) .

از عزت او است كه هر زمان اراده كند فرمان نابودى اقوام ياغى را صادر مى كند، و براى نـابـود كـردن يك قوم جبار نياز به اين ندارد كه لشكر فرشتگان را از آسمان اعزام كند بـه هـمـان آبـى كـه مـايـه حـيـات آنـهـا اسـت فـرمـان مـرگ آنـهـا را مـى دهد، و همان درياى نيل كه مايه ثروت و قدرت فرعونيان بود قبرستان آنها مى شود!.

و از رحمت او است كه در اين كار هرگز عجله نمى كند، بلكه سالها مهلت مى دهد، معجزه مى فـرسـتـد، اتـمـام حـجـت مـى كـنـد، و نـيـز از رحـمـت او اسـت كه اين بردگان ستمديده را از چنگال آن اربابان قلدر و زورگو رهائى مى بخشد.

نكته ها:

1 - عبورگاه بنى اسرائيل:

در قـرآن مـجـيـد بـارهـا ايـن مـطـلب تـكـرار شـده اسـت كـه مـوسـى بـنـى اسرائيل را به فرمان خدا از بحر عبور دارد و در چند مورد تعبير به يم شده است.

اكنون سخن در اين است كه منظور از بحر و يم در اينجا چيست؟ آيا اشاره به رود پهناور و عـظـيـم نـيـل اسـت كـه تمام آبادى سرزمين مصر از آن سرچشمه مى گرفته، يا اشاره به درياى احمر (و به تعبير ديگر بحر قلزم ) است.

از تـورات كـنـونى و همچنين كلمات بعضى از مفسران چنين برمى آيد كه اشاره به درياى احمر است، ولى قرائنى در دست داريم كه نشان مى دهد منظور همان نهر

عـظـيـم نـيـل اسـت زيـرا بـحـر در لغـت - چـنـانـكـه راغـب در مـفـردات مـى گـويـد - در اصـل بـه مـعـنـى آب فـراوان و وسـيـع است، و يم نيز همين معنى را مى رساند، بنابراين اطلاق اين دو كلمه بر نيل هيچ مانعى ندارد، و اما قرائنى كه اين نظر را تاييد مى كند:

1 - مـحل سكونت فراعنه كه مركز آباد شهرهاى مصر بوده حتما نقطه اى بوده است كه با رود نـيـل فـاصـله زيـادى نـداشـتـه، و اگـر مـعـيـار را مـحـل فـعـلى اهـرام يـا حـوالى آن بـگـيـريـم بنى اسرائيل ناچار بودند براى رسيدن به سـرزمـيـن مـقـدس نـخـسـت از نـيـل عـبـور كـنـنـد زيـرا ايـن مـنـطـقـه در غـرب نـيـل واقـع شـده و براى رسيدن به سرزمين مقدس بايد آنها به سوى شرق بروند (دقت كنيد).

2 - فـاصـله مـنـاطـق آبـاد مـصـر كـه طـبـعـا در نـزديـكـى نـيـل اسـت بـا دريـاى احـمـر بـه قـدرى اسـت كـه بـسـيـار بـعـيـد بـه نـظر مى رسد بنى اسـرائيـل بـتـوانـنـد آنرا در يك شب و يا نصف يك شب طى كنند (از آيات گذشته اين مطلب روشـن شـد كـه آنـهـا شـبـانـه سـرزمـيـن فـراعـنـه را پـشـت سـر گـذاشـتـنـد و قاعدتا در دل شب اين كار را كردند و لشكر فرعون نيز به هنگام طلوع آفتاب به آنها رسيدند).

3 - بـراى گـذشـتن از سرزمين مصر و رسيدن به اراضى مقدس نيازى نيست كه از درياى احـمـر بـگـذرنـد، چـرا كـه قـبـل از حـفـر كـانـال سـوئز بـاريـكـه خـشـك قابل ملاحظه اى در آنجا وجود داشته است، مگر اينكه دست به دامن اين فرضيه بزنيم كه در زمـانـهـاى بـسـيـار قـديـم دريـاى احـمـر بـا دريـاى مـديـتـرانـه متصل بوده و در اينجا خشكى وجود نداشته است و اين فرضيه بهيچوجه ثابت نيست.

4 - قـرآن در داسـتـان افـكـنـدن مـوسى به آب تعبير به يم كرده است (طه 39) و چنانكه گفتيم در مورد غرق فرعونيان نيز تعبير به يم كرده است و با توجه به اينكه هر دو در يـك داسـتـان، و حـتـى در يـك سـوره (سـوره طـه ) اسـت، و هـر دو بـطـور مـطـلق نقل شده به نظر مى رسد كه هر دو يكى باشد. و با توجه به اينكه مـادر مـوسـى قـطـعـا او را بـه دريـا نـيـفـكـنـد بلكه طبق تواريخ و همچنين قرائن عادى به نـيـل سـپـرد بـنـابـرايـن مـعـلوم مـى شـود غـرق فـرعـونـيـان در نيل بوده است (دقت كنيد).

2 - چگونگى نجات بنى اسرائيل و غرق فرعونيان.

بـعـضى از مفسران كه مايل نيستند زير بار معجزات بروند اصرار دارند كه حادثه غرق فـرعونيان و نجات بنى اسرائيل را كه در آيات گذشته بود به نحوى توجيه كنند كه با اسباب طبيعى و عادى بسازد!

لذا گـاه گـفـتـه انـد كـه ايـن امـر قـابـل تـطـبـيـق بـا پـلهـاى مـتـحـرك اسـت كـه امـروز معمول مى باشد.

بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد كـه مـوسـى (عليها‌السلام ) بـه راهها آشنائى داشته و از بـرزخـهـائى كـه در درياى سوف (خليج سوئز) وجود داشته مى توانسته بگذرد، و به جزيره سينا وارد گردد، و انفلاق بحر كه در آيات آمده نيز اشاره به همين است.

بـعـضـى ديگر شايد اين احتمال را تقويت كرده اند كه موسى درست به هنگام پايان جزر دريا به آن نقطه رسيد، و توانست كه از نقاط خشك بگذرد، اما بلافاصله مد شروع شد و فرعونيان در امواج آب فرو غلطيدند و هلاك شدند!

ولى حق اين است كه هيچ يك از اين احتمالات با ظاهر آيات قرآن، اگر نگوئيم با صريح آن، سـازگـار نـيست، و با قبول مساله اعجاز كه بارها در شرح حالات پيامبران در قرآن آمـده خـصـوصـا داسـتـان هـمـين عصاى موسى هيچ لزومى بر چنين توجيهات وجود ندارد، چه مـانـعـى دارد كـه بـه فـرمـان خـدا كـه حـاكـم بـر قـانـون عـليت در جهان هستى است آبهاى نـيـل بـعـد از نواختن عصا تحت جاذبه مرموزى به فرمان الهى جمع و متراكم گردند، به گونه اى كه راه قابل عبور در ميان آن آشكار شود، و بعد از مدتى اين جاذبه خنثى گردد و آبها به حال طبيعى اول بـازگـردنـد. ايـن اسـتـثـنـاء در قـانـون عـليـت نـيـسـت، بـلكـه اعـتـراف بـه تـاثـيـر علل غير عادى مى باشد كه براى ما - با معلومات محدودى كه داريم - ناشناخته است.

3 - در عين قدرت رحيم است

ايـن نـكـته نيز قابل دقت است آخرين آيه مورد بحث كه يك نوع نتيجه گيرى از مجموع كار مـوسـى و فـرعـون و پـيـروزى لشـكـر حـق و نـابـودى لشـكـر بـاطـل اسـت خـداوند را به عزت و رحمت توصيف مى كند، اولى اشاره به شكست ناپذيرى قدرت او است و دومى وسعت رحمتش را نسبت به همه بندگان مى رساند، و مخصوصا عزيز را بـر رحـيم مقدم داشته، تا اين تو هم پيش نيايد كه رحمتش از موضع ضعف است، بلكه در عين قدرت رحيم است.

البته بعضى از مفسران معتقدند كه توصيف به عزت اشاره به شكست دشمنان و توصيف بـه رحـمـت اشـاره بـه پـيـروزى دوسـتـان او اسـت، ولى هـيـچ مانعى ندارد كه هر دو صفت شـامـل هـر دو گـروه گـردد چـرا كه همه از رحمتش استفاده مى كنند حتى گناهكاران و همه از سطوتش بيمناكند حتى نيكوكاران!

آيه (69)تا (82) و ترجمه

( و اتل عليهم نبأ إبرهيم ) (69)( إذ قال لا بيه و قومه ما تعبدون ) (70)( قالوا نعبد أصناما فنظل لها عاكفين ) (71)( قال هل يسمعونكم إذ تدعون ) (72)( أو ينفعونكم أو يضرون ) (73)( قالوا بل وجدنا أبأنا كذلك يفعلون ) (74)( قال أفرأيتم ما كنتم تعبدون ) (75)( أنتم و أباؤ كم الا قدمون ) (76)( فإنهم عدو لى إلا رب العالمين ) (77)( الذى خلقنى فهو يهدين ) (78)( و الذى هو يطعمنى و يسقين ) (79)( و إذا مرضت فهو يشفين ) (80)و الذى يميتنى ثم يحيين ) (81)( و الذى أطمع أن يغفر لى خطيئتى يوم الدين ) (82)

ترجمه:

69 - و بر آنها خبر ابراهيم را بخوان.

70 - هنگامى كه به پدرش و قومش گفت: چه چيز را پرستش مى كنيد؟

71 - گفتند: بتهائى را مى پرستيم و همه روز ملازم عبادت آنانيم.

72 - گفت: آيا هنگامى كه آنانرا مى خوانيد صداى شما را مى شنوند؟

73 - يا سودى به شما مى رسانند، يا زيانى؟!

74 - گفتند: فقط ما نياكان خود را يافتيم كه چنين مى كنند.

75 - گفت: آيا ديديد چيزى را كه شما عبادت مى كرديد؟

76 - شما و پدران پيشين شما.

77 - همه آنها دشمن منند مگر پروردگار عالميان!

78 - آن كسى كه مرا آفريد و هدايت مى كند.

79 - و كسى كه مرا غذا مى دهد و سيراب مى نمايد.

80 - و هنگامى كه بيمار شوم مرا شفا مى دهد.

81 - و كسى كه مرا مى ميراند و سپس زنده مى كند.

82 - و كسى كه اميد دارم گناهانم را در روز جزا به بخشد.

تفسير:

من چنين خدائى را پرستش مى كنم:

چـنـانـكـه در آغـاز ايـن سـوره گـفـتـيـم خـداونـد شـرح حـال هـفت تن از پيامبران بزرگ و مبارزات آنها را براى هدايت اقوام گمراه بازگو كرده، تا هم مايه تـسـلى خاطر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤ منان اندك در آن ايام باشد، و هم هشدارى به همه دشمنان حق و مستكبران.

لذا بـه دنـبـال داسـتـان عـبـرت انگيز موسى و فرعون به سرگذشت الهام بخش ابراهيم (عليها‌السلام ) و مبارزاتش با مشركان مى پردازد، و اين مطلب را از گفتگوى ابراهيم به عمويش آذر و قوم گمراه آغاز مى كند.

نـخـسـت مـى گـويـد: خـبـر ابـراهـيـم را بـر آنـهـا بـخـوان( و اتل عليهم نبا ابراهيم ) .

و از ميان تمام اخبار مربوط به اين پيامبر بزرگ روى اين قسمت تكيه مى كند: هنگامى كه بـه پـدر و قـومـش گـفـت: چـه چـيـز را شـمـا مـى پـرسـتـيـد؟!( اذ قال لابيه و قومه ما تعبدون ) .

مـسـلمـا ابراهيم مى دانست آنها چه مى پرستند هدفش اين بود كه آنها را به سخن در آورد و به كار خود اعتراف كنند ضمنا تعبير به ما (چه چيز) بيانگر يكنوع تحقير است.

آنـهـا بـلافـاصـله در پـاسخ گفتند: ما بتهائى را مى پرستيم و همه روز به آنها توجه داريـم و بـا نـهـايـت احـتـرام مـلازم عـبـادت آنـانـيـم( قـالوا نـعـبـد اصـنـامـا فنظل لها عاكفين ) .

ايـن تـعـبـيـر نـشـان مـى دهد كه آنها نه تنها احساس شرمندگى از كار خود نداشتند بلكه بسيار به كار خود افتخار مى كردند كه بعد از جمله نعبد اصناما (ما بتهائى را مـى پـرسـتـيـم ) كـه بـراى بـيـان مـقـصـودشـان كـافـى بـود اضـافـه كـردنـد: فنظل لها عاكفين (ما همه روز سر بر آستان آنها مى سائيم ).

جـمـله نـظـل مـعـمـولا بـه كـارهائى كه در روز انجام مى شود اطلاق مى گردد و ذكر آن به صورت صيغه مضارع اشاره به استمرار و دوام است.

عاكف از ماده عكوف است كه به معنى توجه به چيزى و ملازمت آميخته با احترام نسبت به آن است و تاكيد بيشترى بر معنى سابق است.

اصـنـام جـمـع صـنـم به معنى مجسمه اى بوده است كه از طلا و نقره يا چوب و مانند آن مى ساختند و به پرستش آن مى پرداختند، و آن را مظهر مقدسين و مقدسات مى پنداشتند.

بـه هـر حـال ابـراهـيـم (عليها‌السلام ) با شنيدن اين سخن آنها را زير رگبار اعتراضات شديد خود قرار داد و با دو جمله كوبنده آنها را با يك بن بست منطقى رو به رو ساخت.

گـفـت: آيـا آنـهـا سـخـن شـمـا را مـى شـونـد هـنـگـامـى كـه آنـهـا را مـى خـوانـيـد؟!( قال هل يسمعونكم اذ تدعون ) .

يا اينكه آنها سودى به شما مى رسانند يا زيانى؟!( او ينفعونكم او يضرون ) .

حـداقـل چـيـزى كـه در مـعـبـود لازم اسـت ايـن اسـت كـه نـداى عـابـد خـويـش را بـشـنود، و در گرفتاريها به ياريش بشتابد، يا لااقل از مخالفت فرمان او واهمه اى باشد.

اما در اين بتها چيزى كه نشان دهد آنها كمترين درك و شعورى دارند، و يا كمترين تاثيرى در سـرنـوشـت انـسانها، به چشم نمى خورد، فلزات يا سنگ و چوبهاى بى ارزشى هستند كه خرافات و نيروى توهم و پندار به آنها چنين موقعيتى بخشيده است.

ولى بـت پـرسـتان متعصب در برابر اين سؤ ال منطقى به همان پاسخ قديمى و تكرارى خـود پـرداختند و گفتند: اين مسائل مطرح نيست، مهم آن است كه ما نياكان خود را يافتيم كه چنين مى كنند!( قالوا بل وجدنا آبائنا كذلك يفعلون ) .

ايـن پـاسـخ كـه بـيـانـگـر تـقـليـد كـوركـورانـه آنـهـا از نـيـاكـان جاهل و نادانشان بود تنها پاسخى بود كه مى توانستند به گفته ابراهيم (عليها‌السلام ) بـدهـنـد، پاسخى كه دليل بطلانش در آن نهفته است و هيچ عاقلى به خود اجازه نمى دهد چـشـم و گـوش بـسـتـه بـه دنـبـال ديـگـران بـيـفتد، به خصوص اينكه معمولا تجربيات آيندگان از گذشتگان بيشتر است، و دليلى بر تقليد كوركورانه از آنان وجود ندارد.

تـعبير به كذلك يفعلون: آنها چنين مى كردند تاكيد بيشترى بر تقليد آنها است، يعنى هر چه آنها مى كردند ما مى كنيم، عبادت بت باشد يا چيز ديگر!

در اين هنگام ابراهيم لبه تيز حمله خود را متوجه بتها كرد و گفت آيا اين چيزى را كه شما پيوسته عبادت مى كرديد مشاهده نموديد؟( قال افرأ يتم ما كنتم تعبدون ) .

هم شما و هم پدران پيشين شما( انتم و آباؤ كم الاقدمون ) .

همه آنها دشمن منند مگر پروردگار عالميان( فانهم عدو لى الا رب العالمين ) .

آرى همه آنها با من دشمنند و من با آنها دشمن آشتى ناپذير.

قابل توجه اينكه ابراهيم مى گويد: آنها با من دشمنند هر چند لازمه آن اين است كه من نيز بـا آنـهـا عـداوت دارم، ولى ايـن تـعـبير ممكن است به خاطر آن باشد كه عبادت بتها مايه بـدبختى و گمراهى و عذاب دنيا و آخرت انسان است. و اين در حكم عداوت آنها محسوب مى شـود بـعـلاوه از آيـات مـتـعـددى از قـرآن اسـتفاده مى شود كه بتها در قيامت از عابدان خود بيزارى مى جويند و به دشمنى آنها بر مى خيزند، به فرمان خدا به سخن در مى آيند و تنفر خود را ابراز مى دارند.

اسـتـثـنـاء رب العالمين با اينكه در معبودهاى آنها وارد نبود (و به اصطلاح استثناى منقطع اسـت ) بـه مـنـظـور تـاكـيـد بـر تـوحـيـد خـالص اسـت، ايـن احتمال نيز وجود دارد كه در ميان آنها كسانى بودند كه علاوه بر بتها خدا را نيز پرستش مى كردند، ابراهيم براى رعايت اين موضوع، پروردگار جهانيان را استثناء مى كند.

ذكـر ضـمـيـر هـم كـه مـعـمـولا بـراى جـمـع عـاقـل اسـت در مـورد بـتـهـا بـه هـمـان دليل است كه در بالا اشاره شد.

سـپـس ابـراهـيـم (عليه‌السلام ) به توصيف پروردگار جهانيان و ذكر نعمتهاى معنوى و مـادى او مـى پـردازد تـا بـا مـقايسه با بتها كه نه دعاى عابدان را ميشنوند، و نه سود و زيانى دارند مطلب كاملا روشن شود.

نخست از نعمت آفرينش و هدايت، شروع كرده، مى گويد: او كسى است كه مرا آفريد، و هم او مرا هدايت مى كند( الذى خلقنى فهو يهدين ) .

هم در عالم تكوين هدايت كرده و وسائل حيات مادى و معنوى در اختيارم گذارده، و هم در عالم تشريع، وحى و كتاب آسمانى، براى من فرستاده است.

ذكـر كـلمه فاء بعد از آفرينش، اشاره به اين است كه هدايت از خلقت جدا نيست و دوش به دوش آن، هـمـه جـا پـيـش مـى رود، و جـمـله يـهـديـن كـه بـه صـورت فعل مضارع آمده است دليل روشنى بر استمرار هدايت و نياز انسان به او در تمام عمر است.

گوئى ابراهيم (عليها‌السلام ) با اين سخن، بيانگر اين حقيقت است كه من از لحظه خلقتم، هميشه با او بوده ام و در همه حال با اويم، حضور او را در زندگى خود احساس مى كنم، او دوستى است كه رشته اى در گردنم افكنده و مى برد هر جا كه خاطر خواه او است!

پـس از بـيـان نـخـسـتـيـن مـرحـله ربـوبيت، يعنى هدايت بعد از آفرينش، به نعمتهاى مادى پـرداخـتـه مـى گويد: او كسى است كه مرا غذا مى دهد و سيراب مى كند( و الذى يطعمنى و يسقين ) .

آرى من همه نعمتها را از او مى بينم، پوست و گوشت من، آب و غذاى من، همه از بركات او است.

نـه تـنـهـا در حالت صحتم مشمول نعمتهاى اويم، بلكه هنگامى كه بيمار شوم او است كه مرا شفا مى دهد( و اذا مرضت فهو يشفين ) .

بـا اينكه بيمارى نيز گاهى از ناحيه او است، اما براى رعايت ادب در سخن آن را به خود نسبت مى دهد.

سـپس از مرحله زندگى دنيا پا را فراتر گذارده، به زندگى جاويدان در سراى آخرت مـى پـردازد تـا روشن سازد كه من همه جا بر سر خوان نعمت او نشسته ام نه فقط در دنيا كه در آخرت نيز هم.

مـى گـويـد: او كـسـى اسـت كه مرا مى ميراند و بار ديگر زنده مى كند( و الذى يميتنى ثم يحيين ) .

آرى هم مرگ من از او است و هم بازگشت مجدد به زندگى از ناحيه او است.

و هنگامى كه وارد عرصه محشر شوم، چشم اميدم به او دوخته شده چرا كه او كسى است كه طمع دارم گناهم را در روز جزا بيامرزد( و الذى اطمع ان يغفر لى خطيئتى يوم الدين ) .

بـدون شـك پيامبران معصومند و گناهى ندارند كه بخشوده شود، ولى چنانكه در گذشته هم گفته ايم گاهى حسنات نيكان، گناه مقربان محسوب مى شود، و در مقام والاى آنان گاه انـجام يك كار خوب نيز قابل بازخواست است، چرا كه از كار نيكوترى جلوگيرى كرده، و لذا ترك اولايش مى نامند.

او هـرگـز تـكـيـه بـر اعـمـال نـيـك خود نمى كند كه اينها در جنب كرم الهى، هيچ است و در مقابل نعمتهايش قابل ذكر نيست، بلكه تنها تكيه اش بر لطف خدا است، و اين آخرين مرحله انقطاع الى الله است.

كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه: ابراهيم براى مشخص ساختن معبود حقيقى، نخست به سراغ خالقيت پـروردگـار مـى رود، سـپـس مـقـام ربـوبـيـت او را در هـمـه مراحل روشن مى سازد.

نخست مرحله هدايت است، سپس مرحله نعمتهاى مادى - اعم از ايجاد شرائط و دفع موانع - و سرانجام مرحله زندگى جاودانى در سراى ديگر كه در آنجا نيز ربـوبـيـتـش در چـهره بخشش مواهب و آمرزش گناه جلوه گر مى شود، و به اين ترتيب بر پـنـدار خـرافـى خـدايان متعدد و ارباب انواع خط بطلان مى كشد و سر تعظيم بر آستان پروردگار فرود مى آورد.