تفسیر نمونه جلد ۱۵

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30757
دانلود: 2130


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30757 / دانلود: 2130
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 15

نویسنده:
فارسی

آيه (83) تا (87) و ترجمه

( رب هب لى حكما و أ لحقنى بالصالحين ) (83)( و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين ) (84)( و اجعلنى من ورثة جنة النعيم ) (85)( و اغفر لا بى إنه كان من الضالين ) (86)( و لا تخزنى يوم يبعثون ) (87)

ترجمه:

83 - پروردگارا! به من علم و دانش مرحمت فرما، و مرا به صالحان ملحق كن.

84 - و براى من در ميان امتهاى آينده زبان صدق (و ذكر خير) قرار ده.

85 - و مرا از وارثان بهشت پر نعمت گردان.

86 - و پدرم (عمويم ) را بيامرز كه او از گمراهان بود.

87 - و مرا در روزى كه مردم مبعوث مى شوند، شرمنده و رسوا مكن

تفسير:

دعاهاى پر بار ابراهيم (عليها‌السلام )

در ايـنـجـا دعـاهـاى ابـراهـيم و تقاضاهاى او از پيشگاه خدا شروع مى شود، گوئى پس از دعـوت آن قـوم گـمـراه بـه سـوى پروردگار، و بيان جلوه هاى ربوبيت او در عالم هستى يـكـبـاره از آنها بريده و رو بدرگاه خدا مى آورد و هر چه مى خواهد از او مى خواهد تا به قـوم بـت پـرسـت نـشان دهد هر چه براى دنيا و آخرت مى خواهيد بايد از او بطلبيد ضمنا تاكيد ديگرى است بر ربوبيت مطلقه خداوند.

نـخـسـتين تقاضائى كه از پيشگاهش مى كند اين است: پروردگارا! به من علم و دانش و حق بينى مرحمت فرما و مرا به صالحان ملحق كن( رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين )

در اينجا نخست مقام حكم مى خواهد، و سپس ملحق شدن به صالحان. حكم و حكمت از يك ريشه است، و حكمت همانگونه كه راغب در مفردات گفته رسيدن به حق از طريق علم و آگاهى است و شـنـاخت موجودات و افعال نيك، و به تعبير ديگر معرفت ارزشها و معيارهائى كه انسان بـه وسـيـله آن بـتـوانـد، حـق را هـر كـجـا هـسـت بـشـنـاسـد، و بـاطـل را در هـر لبـاس تشخيص دهد، اين همان چيزى است كه بعضى از فلاسفه از آن به عنوان كمال قوه نظريه تعبير كرده اند.

اين همان حقيقتى است كه لقمان از ناحيه خدا دريافت داشته بود: و لقد آتينا لقمان الحكمة (لقـمان - 12) و به عنوان خير كثير در آيه 269 سوره بقره از آن ياد شده است: و من يؤ ت الحـكمة فقد اوتى خيرا كثيرا و به نظر مى رسد كه حكم مفهومى برتر از حكمت داشته بـاشـد، يـعـنى آگاهى توأم با آمادگى براى اجرا، و به تعبير ديگر قدرت بر داورى صحيح كه خالى از هوا - پرستى و خطا باشد.

آرى ابـراهـيـم (عليها‌السلام ) قبل از هر چيز از خدا شناخت عميق و صحيح توأ م با حاكميت تقاضا مى كند، چرا كه هيچ برنامه عملى بدون چنين زير بنائى امكان پذير نيست.

و بـه دنـبـال آن مـلحـق شـدن بـه صالحين را از خدا تقاضا مى كند كه اشاره به جنبه هاى عـمـلى و بـه اصـطـلاح حـكـمـت عـمـلى اسـت، در مـقـابـل تـقـاضـاى قبل كه ناظر به حكمت نظرى بود.

بـدون شـك ابـراهـيم (عليها‌السلام ) هم داراى مقام حكم بود و هم در زمره صالحان پس چرا چنين تقاضائى از خدا مى كند؟

پـاسخ اين است كه نه حكمت داراى حد معينى است و نه صالح بودن او تقاضا مى كند روز بـه روز بـه مـراتـب بـالاتـر و والاتـر از عـلم و عمل برسد، حتى به موقعيت

يك پيامبر اولواالعزم در اين جنبه ها قانع نيست!

بـعـلاوه او مـى دانـد هـمـه ايـنها از ناحيه خدا است و هر لحظه امكان لغزش و سلب اين مواهب وجـود دارد، لذا ادامـه آن را عـلاوه بـر تـكـامـل از خـدا مى طلبد، همانگونه كه ما - با اينكه انـشـاء الله در صـراط مـسـتقيم ايمان گام بر مى داريم - همه روز از خدا هدايت به صراط مـسـتـقـيـم را در نـمـازهـايـمـان مـى طـلبـيـم، و تـقـاضـاى ادامـه ايـن راه و تكامل داريم.

بعد از اين دو تقاضا، درخواست مهم ديگرى با اين عبارت مى كند: خداوندا براى من در ميان امـتـهـاى آيـنـده لسـان صـدق و ذكـر خـيـر قـرار ده( و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين )

آنـچـنـان كـن كـه يـاد من در خاطره ها بماند و خط و برنامه من در ميان آيندگان ادامه يابد، اسـوه و الگـوئى بـاشم كه به من اقتدا كنند، و پايه گذار مكتبى باشم كه بوسيله آن راه تو را بياموزند، و در خط تو حركت كنند.

خـداوند اين دعاى ابراهيم را نيز به اجابت رساند همانگونه كه قرآن مى گويد:( و جعلنا لهـم لسـان صـدق عـليـا ) : مـا بـراى ابـراهـيـم و اسـحـاق و يعقوب ذكر خير و لسان صدق برجسته و والائى قرار داديم (مريم - 50).

بـعـيـد نيست كه اين تقاضا شامل همان چيزى باشد كه ابراهيم بعد از بناى خانه كعبه از خدا خواست و عرض كرد:( ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحـكـمـة و يـزكـيـهـم ) : پـروردگـارا در مـيـان فـرزنـدان مـا (مـن و اسـمـاعـيـل ) پـيـامـبرى مبعوث كن كه آيات تو را بر آنها بخواند و به آنان كتاب و حكمت بياموزد و آنها را پاكيزه كند و رشد دهد (بقره - 129).

و مى دانيم اين تقاضا با ظهور پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تحقق يافت و ذكر خير ابراهيم از اين طريق در اين امت بزرگ تداوم گرفت.

سـپـس افـق ديـد خود را از اين دنيا برگرفته و متوجه سراى جاودانه آخرت مى كند و به دعـاى چـهـارمـى پـرداخته چنين مى گويد: خداوندا مرا از وارثان بهشت پر نعمت قرار ده( و اجعلنى من ورثة جنة النعيم )

بـهـشـتى كه نعمتهاى معنوى و مادى در آن موج مى زند، نعمتهائى كه نه زوالى دارد، و نه مـلالى، نـعـمـتـهـائى كـه بـراى مـا زنـدانـيـان جـهـان دنـيـا حـتـى قـابـل درك نـيـست نه از مغزهايمان گذشته و نه چشمهايمان ديده و نه گوشهايمان شنيده است!.

سـابـقـا گـفـتـه ايـم تـعـبـيـر به ارث در مورد بهشت يا به خاطر آنست كه ارث به معنى دستيابى به نعمتى است بى رنج و تعب و مسلما آنهمه نعمتهاى بهشتى در برابر طاعات ناچيز ما موهبتى بى رنج و تعب است، و يا به خاطر آنست كه طبق روايات هر انسانى خانه اى در بهشت و خانه اى در دوزخ دارد هنگامى كه دوزخى شود خانه بهشتيش به ديگران مى رسد.

در پـنجمين دعا نظرش را متوجه عموى گمراهش كرده و طبق وعده اى كه به او قبلا داده بود كـه من براى تو استغفار مى كنم چنين مى گويد: خداوندا! پدرم (عمويم ) را بيامرز كه او از گمراهان بود( و اغفر لابى انه كان من الضالين ) .

اين وعده را ابراهيم طبق صريح آيه 114 سوره توبه و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعدة وعده اياه قبلا به او داده بود و هدفش اين بود كه از اين طريق بتواند در قلب او نـفـوذ كـنـد، و او را بـه سـوى ايـمـان بـكـشـانـد، لذا بـه او چـنـيـن قـولى داد و بـه ايـن قـول نـيـز عـمل كرد، و طبق روايتى از ابن عباس نقل شده كرارا براى آزر استغفار نمود، اما هـنـگـامـى كـه آزر در حـال كفر از دنيا رفت و دشمنى او در برابر آئين حق مسلم شد ابراهيم استغفار را قطع كرد

چـنـانـكـه در ذيـل هـمـان آيـه فوق مى خوانيم( فلما تبين انه عدو لله تبرء منه ) : هنگامى كه آشكار شد كه او دشمن خدا است از او بيزارى جست.

سـرانـجـام شـشمين و آخرين دعاى خود را كه آن هم پيرامون روز بازپسين است اين چنين به پـيشگاه خدا عرضه مى دارد: خداوندا مرا در روزى كه مردم برانگيخته مى شوند رسوا مكن( و لا تخزنى يوم يبعثون )

لا تـخـزنـى از مـاده خـزى (بـر وزن حزب ) به طورى كه راغب در مفردات گويد به معنى شكست روحى (و شرمسارى ) است كه يا از ناحيه خود انسان است كه به صورت حياء مفرط جـلوه گـر مـى شـود، و يـا از نـاحـيـه ديـگـرى اسـت كـه بـر انـسـان تحميل مى كند.

ايـن تـعبير از ناحيه ابراهيم (عليها‌السلام )، علاوه بر اينكه درس و سرمشقى است براى ديگران نشانه نهايت احساس مسئوليت و اعتماد بر لطف پروردگار است.

آيه (88) تا (104) و ترجمه

( يوم لا ينفع مال و لا بنون ) (88)( إ لا من أتى الله بقلب سليم ) (89)( و أزلفت الجنة للمتقين ) (90)( و برزت الجحيم للغاوين ) (91)( و قيل لهم أينما كنتم تعبدون ) (92)( من دون الله هل ينصرونكم أو ينتصرون ) (93)( فكبكبوا فيها هم و الغاون ) (94)( و جنود إ بليس أجمعون ) (95)( قالوا و هم فيها يختصمون ) (96)( تالله إن كنا لفى ضلال مبين ) (97)( إذ نسويكم برب العالمين ) (98)( و ما أضلنا إلا المجرمون ) (99)( فما لنا من شافعين ) (100)( و لا صديق حميم ) (101)( فلو أن لنا كرة فنكون من المؤ منين ) (102)( إن فى ذلك لاية و ما كان أكثرهم مؤ منين ) (103)( و إن ربك لهو العزيز الرحيم ) (104)

ترجمه:

88 - در آن روزيكه مال و فرزندان سودى نمى بخشد.

89 - مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد.

90 - (در آنروز) بهشت براى پرهيزگاران نزديك مى شود.

91 - و دوزخ براى گمراهان آشكار مى گردد.

92 - و به آنها گفته مى شود كجا هستند معبودانى كه آنها را پرستش مى كرديد؟

93 - معبودهائى غير از خدا، آيا آنها شما را يارى مى كنند؟ يا كسى بيارى آنها مى آيد؟

94 - در اين هنگام همه آن معبودان با عابدان (گمراه ) به دوزخ افكنده مى شوند.

95 - و همچنين لشكريان ابليس عموما.

96 - آنها در آنجا به مخاصمه بر مى خيزند و مى گويند:

97 - به خدا سوگند كه ما در گمراهى آشكار بوديم.

98 - چون شما را با پروردگار عالميان برابر مى شمرديم.

99 - اما كسى جز مجرمان ما را گمراه نكرد.

100 - (افسوس كه امروز) شفاعت كننده گانى براى ما وجود ندارد.

101 - و نه دوست گرم و پر محبتى.

102 - اگر بار ديگر (به دنيا) بازگرديم از مؤ منان خواهيم بود.

103 - در اين ماجرا آيت (و عبرتى ) است ولى اكثر آنها مؤ من نبودند.

104 - و پروردگار تو عزيز و رحيم است.

تفسير:

مخاصمه معبودان و عابدان گمراه!

در آخـريـن آيـه بحث گذشته اشاره كوتاهى به روز قيامت و مساله معاد بود در آيات مورد بـحـث، تـرسـيـم جـامعى از چگونگى روز رستاخيز ضمن چندين آيه بيان شده، و مهمترين مـتـاعـى كـه در آن بـازار خـريـدار دارد و هـمچنين سرنوشت مؤ منان و كافران و گمراهان و لشكر شيطان بازگو شده است، و ظاهر آيات نشان مى دهد كه اين توصيف و توضيح از كـلام ابـراهـيـم (عليها‌السلام ) و دنباله آخرين دعاى او است و غالب مفسران نيز چنين گفته انـد، هـر چـنـد بعضى احتمال داده اند كه آيات مورد بحث تماما سخن الهى است كه در تعقيب سـخـنـان ابـراهـيـم و بـراى تـوضـيـح و تـكـمـيـل آن آمـده اسـت ولى ايـن احتمال ضعيف است.

بـه هـر حـال نـخـسـت مـى گـويـد: روز رسـتـاخـيـز روزى اسـت كـه هـيـچ مال و فرزندى سودى نمى دهد( يوم لا ينفع مال و لا بنون ) .

در حـقـيقت اين دو سرمايه مهم زندگى دنيا، اموال و نيروهاى انسانى در آنجا كمترين نتيجه اى بـراى صـاحـبانش نخواهد داشت، و به طريق اولى ساير سرمايه هاى اين جهان كه در رتبه هاى بعد از اين دو قرار دارند سودى نخواهد بخشيد.

بـديـهـى اسـت مـنـظـور در ايـنـجـا از مـال و فـرزنـدان، مـال و فرزندانى نيست كه در طريق جلب رضاى خدا به كار گرفته شده باشند، بلكه تكيه روى جنبه هاى مادى مساله است، منظور اين است كه سرمايه هاى مادى در آن روز مشكلى را حـل نـمـى كـنـد، امـا در صـورتـى كـه در طـريـق اطاعت فرمان پروردگار قرار گيرند سرمايه مادى نخواهند بود، رنگ الهى و صبغه الله به خود مى گيرند و الباقيات

الصالحات محسوب مى شوند.

سـپـس بـه عـنوان استثناء بر اين سخن مى افزايد: مگر كسى كه به حضور خدا بيايد در حـالى كه قلب سليم سالم از هر گونه شرك و كفر و آلودگى به گناه ) داشته باشد( الا من اتى الله بقلب سليم ) .

و بـه ايـن تـرتـيـب تنها سرمايه نجاتبخش در قيامت، قلب سليم است، چه تعبير جامع و جـالبـى؟ تـعـبـيـرى كـه هـم ايـمـان خـالص و نـيـت پـاك در آن وجود دارد، و هم هر گونه عـمـل صـالح، چـرا كـه چـنـيـن قـلب پـاكـى، ثـمـره اى جـز عـمـل پـاك نـخـواهـد داشـت، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر هـمـانـگـونـه كـه قـلب و روح انسان در اعـمـال انسان مؤ ثر است اعمال او نيز بازتاب وسيعى در قلب و جان دارد و آن را به رنگ خود - خواه رحمانى يا شيطانى - در مى آورند.

سپس به شرح بهشت و دوزخ پرداخته چنين مى گويد: در آن هنگام بهشت به پرهيزگاران نزديك مى گردد( و ازلفت الجنة للمتقين ) .

و دوزخ براى گمراهان آشكار مى شود( و برزت الجحيم للغاوين ) .

اين در حقيقت قبل از ورود آنها به بهشت و دوزخ است كه هر يك از اين دو گروه منظره جايگاه خـود را از نـزديـك مـى بـيـنند: مؤ منان مسرور و گمراهان وحشت زده مى شوند، و اين نخستين برنامه هاى پاداش و كيفر آنها است.

جـالب ايـنـكـه نـمـى گـويد: پرهيزگاران را به بهشت نزديك مى كنند، بلكه مى گويد بـهـشـت را بـه آنها نزديك مى سازند و اين اشاره به مقام بسيار با عظمت و پرارزش آنها است.

ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل دقت است كه تعبير به غاوين (گمراهان ) همان تعبيرى است كه در داستان شيطان بعد از آنكه از درگاه خدا رانده شد آمده است آنجا كه خداوند مى فرمايد:( ان عـبـادى ليـس عـليـك عـليهم من سلطان الا من اتبعك من الغاوين ) : تو بر بندگان من سلطه اى نخواهى داشت مگر گمراهانى كه پيروى تو مى كنند (سوره حجر آيه 42).

سـپـس بـه گفتگوهاى سرزنش بار و عتاب آميزى كه در اين هنگام با اين گروه گمراه مى شـود پـرداخـتـه چـنـيـن مـى گـويـد: و بـه آنـها گفته مى شود كجا هستند معبودهائى را كه پيوسته عبادت مى كرديد؟( و قيل لهم اين ما كنتم تعبدون ) .

معبودهائى كه غير از خدا بودند( من دون الله ) .

آيـا آنـهـا در بـرابـر اين شدائد و سختيها كه اكنون با آن روبرو هستيد شما را يارى مى كنند؟!( هل ينصرونكم ) .

يـا مـى تـوانـند كسى را به يارى شما دعوت كنند، و يا حتى كسى به يارى خود آنها مى آيد؟!( او ينتصرون ) .

ولى آنها جوابى در برابر اين سؤ ال ندارند و كسى هم چنين انتظارى از آنها ندارد.

در ايـن هـنگام همه معبودان را جمع كرده با عابدان گمراهشان به دوزخ مى افكنند( فكبكبوا فيها هم و الغاوون ) .

و به گفته بعضى از مفسران هر يكى بر روى ديگرى افكنده خواهد شد!

و همچنين لشكريان ابليس عموما( و جنود ابليس اجمعون ) .

در حـقـيـقـت اين سه گروه، بتها، و پرستش كنندگان بتها، و لشكريان شيطان كه دلالان ايـن گـناه و انحراف بودند، همگى در دوزخ جمع مى شوند، اما به اين صورت كه آنها را يكى پس از ديگرى به آن مى افكنند.

چـون كـبـكـبـوا در اصـل از مـاده كـب اسـت، كـب بـه مـعـنـى افـكـنـدن چـيـزى بـه صـورت در گـودال آمـده اسـت، و تـكرار آن (كبكب )، تكرار اين سقوط را مى رساند و اين نشان مى دهد كـه آنها به هنگام سقوط در دوزخ همانند سنگى مى باشند كه از بالاى بلندى به درهاى پرتاب مى شود نخست به نقطه اى افتاده و از آنجا به نقطه ديگر تا در قعر دره قرار گيرد.

ولى سـخـن بـه ايـنـجـا پـايـان نـمـى گـيـرد بـلكـه بـه دنـبـال آن صـحنه اى از نزاع و جدال اين سه گروه دوزخى را مجسم مى سازد: آنها در جهنم به مخاصمه و جدال پرداخته، مى گويند( قالوا و هم فيها يختصمون ) .

آرى عـابدان گمراه مى گويند: به خدا سوگند ما در گمراهى آشكارى بوديم( تالله ان كنا لفى ضلال مبين ) .

زيـرا شـمـا مـعـبـودان دروغـين را با پروردگار عالميان برابر مى پنداشتيم!( اذنسويكم برب العالمين ) .

امـا هـيـچـكس ما را گمراه نكرد مگر مجرمان (و ما اضلنا الا المجرمون ). همان مجرمانى كه رؤ ساى جامعه ما بودند و براى حفظ منافع خويش ما را به اين راه كشاندند و بدبخت كردند.

ايـن احـتمال نيز دارد كه منظور از مجرمان، شياطين يا نياكان گمراهشان باشند كه آنها را به اين راه كشاندند.

ولى افسوس كه امروز شفاعت كنندگانى براى ما وجود ندارد( فما لنا من شافعين ) .

و نـه دوسـت گـرم و پر محبتى كه بتواند ما را يارى كند (و لا صديق حميم ). خلاصه نه مـعـبودان به شفاعت ما مى پردازند، آنچنانكه ما در دنيا مى پنداشتيم، و نه دوستان قدرت يارى ما را دارند.

قابل توجه اينكه شافعين در آيه گذشته به صورت جمع صديق به صورت مفرد آمده، اين تفاوت ممكن است به خاطر آن باشد كه اين گروه از گمراهان با چشم خود مى بينند مؤ منانى كه لغزشهائى داشته اند از شفاعت جمعى از شفاعت كنندگان همچون انبياء و اوصياء و فـرشـتگان، و شفاعت بعضى از دوستان صالح برخوردار مى شوند، آنها نيز آرزو مى كنند كه اى كاش شفاعت كننده و دوستى داشتند.

بعلاوه صديق و عدو به طورى كه بعضى از مفسران تصريح كرده اند هم بر مفرد اطلاق مى شود، هم بر جمع.

امـا بـه زودى مـتـوجـه اين واقعيت مى شوند كه نه تاسف در آنجا سودى دارد و نه آنجا دار عمل و جبران است، لذا آرزوى بازگشت به دنيا مى كنند و مى گويند: اگر بار ديگر به دنيا برگرديم از مؤ منان خواهيم بود! (فلو ان لنا كرة فنكون من المؤ منين )

درسـت اسـت كـه آنـهـا در آنـجـا و در آن روز، ايـمـان پـيـدا كـرده اند، ولى اين يكنوع ايمان اضـطـرارى اسـت، ايمانى مؤ ثر و سازنده است كه اختيارى و در اين جهان باشد، ايمانى كه سرچشمه هدايت و اعمال صالح گردد.

ولى بـه هـر حـال ايـن آرزو نـيـز مشكلى را حل نمى كند، و سنت الهى اجازه بازگشت را به هـيـچـكـس نـمـى دهـد، و خـود آنـهـا نـيـز ايـن حـقـيـقـت را مـى دانـنـد و كـلمـه لو دليل بر آن است.

سـرانـجـام در پـايـان ايـن بـخـش از سـرگـذشت ابراهيم، و گفتگوهايش با قوم گمراه و دعـاهـايـش در پـيشگاه خدا، و توصيفهايش از وضع روز قيامت، خداوند به عنوان يك نتيجه گـيـرى بـراى هـمـه بـنـدگـان، همان دو آيه تكان دهنده را كه در پايان داستان موسى و فـرعـون آمـده بـود و در پايان داستان انبياء ديگر نيز در همين سوره خواهد آمد، تكرار مى فـرمـايـد: در اين ماجرا نشانه بزرگى است بر عظمت و قدرت خدا و بر سرانجام دردناك گمراهان و پيروزى مؤ منان، اما اكثر آنها مؤ من نبودند( ان فى ذلك لاية و ما كان اكثرهم مؤ منين ) .

و پـروردگـار تو پيروز و شكست ناپذير و رحيم و مهربان است( و ان ربك لهو العزيز الرحيم ) .

تـكرار اين جمله ها دلدارى مؤ ثرى است براى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤ منان اندك در آن روز، و همچنين اقليتهاى مؤ من در هر عصر و زمان تا از اكثريت گمراه وحشت نـكنند و به عزت و رحمت الهى دلگرم باشند، و هم تهديدى است براى گمراهان و اشاره اى است به اينكه اگر مهلتى به آنها داده مى شود، نه از جهت ضعف است بلكه به خاطر رحمت است.

نكته ها:

1 - قلب سليم تنها سرمايه نجات

در لابلاى سخنان ابراهيم (عليها‌السلام ) در آيات فوق خوانديم كه در توصيف قيامت مى گويد در آنجا چيزى به كار نمى آيد جز قلب سليم.

سـليـم كـه از مـاده سـلامـت اسـت مفهوم روشنى دارد يعنى قلبى كه از هر گونه بيمارى و انحراف اخلاقى و اعتقادى دور باشد.

مـگـر نـه ايـن اسـت كـه قـرآن دربـاره منافقان مى گويد:( فى قلوبهم مرض فزادهم الله مـرضـا ) : در دلهـاى آنـهـا يـكـنوع بيمارى است و بر اثر لجاجتشان خدا بر اين بيمارى مى افزايد! (سوره بقره آيه 10).

در چند حديث پر معنى قلب سليم به خوبى معرفى شده:

1 - در حـديـثـى از امـام صـادق (عليها‌السلام ) در ذيل آيه مورد بحث مى خوانيم و كل قلب فيه شرك او شك فهو ساقط: هر قلبى كه در آن شرك و شكى است

آن قلب سقوط مى كند و بى ارزش است.

2 - از سـوئى ديگر مى دانيم علائق شديد مادى، و دنيا پرستى انسان را به هر انحراف و گناه مى كشاند، چرا كه حب الدنيا رأ س كل خطيئة: عشق به دنيا سرچشمه هر گناهى است و لذا قـلب سليم، قلبى است كه خالى از حب دنيا باشد، همانگونه كه امام صادق (عليها‌السلام ) در حـديـث ديـگـرى در ذيـل هـمين آيه فرمود:( هو القلب الذى سلم من حب الدنيا ) : اين قلبى است كه از عشق دنيا سالم باشد.

با توجه به آيه 197 سوره بقره و تزودوا فان خير الزاد التقوى.

توشه برگيريد كه بهترين توشه براى آن جهان پرهيزگارى است روشن مى شود كه قلب سليم قلبى است كه بر اثر سلامت سرچشمه تقواى الهى گردد.

3 - آخـريـن سـخـن ايـنـكـه قـلب سليم قلبى است كه جز خدا در آن نباشد، آنگونه كه امام صـادق در پـاسـخ سـؤ الى پـيـرامون اين آيه فرمود: القلب السليم الذى يلقى ربه و ليـس فـيـه احد سواه: قلب سليم قلبى است كه خدا را ملاقات كند در حالى كه غير از او در آن نباشد.

ناگفته پيدا است كه منظور از قلب در اين گونه موارد روح و جان آدمى است.

در روايات اسلامى پيرامون قلب و سلامت آن و آفاتى كه بر آن وارد مى شود و راه مبارزه با اين آفات مطالب فراوانى آمده است كه از مجموع آنها اين منطق اسلامى كاملا آشكار است كه اسلام قبل از هر چيز به زير بناى فكرى و عقيدتى و اخلاقى اهميت مى دهد، چرا كه تمامى برنامه هاى عملى انسان بازتابى از آن است.

هـمـانـگـونـه كـه سـلامـت قـلب ظـاهـرى، عـامـل سـلامـت جـسـم و بـيمارى آن سبب بيمارى همه اعضاء است، چرا تغذيه تمام سلولهاى بدن بـوسـيـله خـونـى انـجام مى گيرد كه به كمك قلب به تمام نقاط كشور تن فرستاده مى شـود، هـمـيـن گـونـه سـلامت و فساد برنامه هاى زندگى انسان جلوه و بازتابى است از سلامت و فساد عقيده و اخلاق.

اين بحث را با سخنى از امام صادق (عليها‌السلام ) پايان مى دهيم آنجا كه فرمود: قلبها چهار گونه است:

قلبى كه در آن نفاق و ايمان است.

و قلبى كه وارونه است.

و قلبى كه مهر بر آن خورده، هيچ حقى بر آن وارد نمى شود.

و قلبى كه نورانى است و خالى (از غير خدا).

سـپـس افـزود: قـلب نـورانـى قـلب مـؤ مـن اسـت، هر گاه خدا نعمتى به او بخشد شكر مى گـويـد و هـر گـاه مـصـيـبـتـى بـه او رسد صبر و شكيبائى مى كند، اما قلب وارونه قلب مـشـركـان اسـت هـمـانـگـونه كه خداوند فرموده: افمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشى سـويـا على صراط مستقيم: آيا كسى كه به صورت بر زمين راه مى رود هدايت يافته تر است يا كسى كه راست قامت بر صراط مستقيم گام بر مى دارد؟!

امـا قـلبـى كـه در آن ايـمـان و نـفـاق اسـت قـلب كـسـانـى اسـت كـه در بـرابـر حـق و بـاطـل بـى تـفـاوتـند، اگر در محيط حق قرار گيرند تابع حق مى شوند و اگر در محيط باطل باشند گرايش به باطل پيدا مى كنند، و اما قلب مهر خورده قلب منافقان است.

2 - در روايـات مـتـعـددى كـه از امـام بـاقـر و امـام صـادق (عليها‌السلام ) در ذيـل آيه فكبكبوا فيها هم و الغاوون رسيده چنين مى خوانيم: هم قوم وصفوا عدلا بالسنتهم ثم خالفوه الى غيره: اين آيه درباره كسانى است كه حق و عدالتى را با زبان توصيف مى كنند اما در عمل مخالف آن را انجام مى دهند.

ايـن نـشـان مى دهد كه گفتار بدون عمل تا چه حد زشت و مذموم است كه گوينده، آن را به طرز دردناكى در آتش دوزخ مى افكند، آنها كسانى هستند كه هم گمراهند و هم گمراه كننده، سـخـنـشـان مـردم را بـه سـوى حـق مـى خـوانـد و عـمـلشـان بـه باطل، بلكه عملشان بيانگر عدم ايمانشان به گفتارشان است.

ضـمـنـا بايد توجه داشت غاوون كه از ماده غى گرفته شده به معنى هر گونه گمراهى نـيـسـت، بـلكـه بـه گـفـتـه راغـب در مـفـردات، آن نـوع جهل و گمراهى است كه از فساد عقيده سرچشمه گيرد.

3 - در ذيـل آيـه( فـمـا لنا من شافعين و لا صديق حميم ) : (ما نه شفاعت - كنندگانى داريم و نـه دوسـت پر محبتى ) روايات متعددى نقل شده و در بعضى صريحا آمده است: الشافعون الائمة، و الصديق من المؤ منين: شافعان امامان هستند، و دوستان مؤ منانند.

در حـديـث ديـگـرى از جـابـر بـن عـبـدالله مـى خـوانـيـم كـه از رسـول خـدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چـنـيـن شـنـيـدم كـه مـى فـرمـود: ان الرجـل يـقـول فـى الجـنـة مـا فـعـل صـديـقـى فـلان، و صـديـقـه فـى الجـحـيـم، فيقول الله اخرجوا له صديقه الى الجنة فيقول من بقى فـى النـار فـمـا لنا من شافعين و لا صديق حميم: بعضى از بهشتيان مى گويند چه بر سر دوست ما آمد، در حالى كه دوستشان در جهنم است، خداوند براى اينكه قلب اين مؤ من را شـاد كـند فرمان مى دهد دوستش را از دوزخ خارج كنند و به بهشت بفرستند، اينجا است كه بـاقـيـمـانـدگـان در دوزخ مـى گـويـنـد واى بر ما كه نه شفاعت كننده اى داريم نه دوست مهربانى!.

بـديـهـى اسـت نه شفاعت بدون معيار و ملاك است و نه تقاضا درباره دوستشان بيحساب، بايد يكنوع پيوند و ارتباط معنوى در ميان شفاعت كننده و شفاعت شونده وجود داشته تا اين هـدف تـحـقـق يـابـد (شـرح مـفـصـل ايـن مـوضـوع را در بـحـث شـفـاعـت در جـلد اول تفسير نمونه ذيل آيه 48 سوره بقره آورده ايم ).