تفسیر نمونه جلد ۱۵

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30761
دانلود: 2133


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30761 / دانلود: 2133
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 15

نویسنده:
فارسی

آيه (1) و (2) و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

( تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعلمين نذيرا ) (1)( الذى له مـلك السـمـوت و الا رض و لم يـتـخـذ ولدا و لم يـكـن له شـريـك فى الملك و خلق كل شى ء فقدره تقديرا ) (2)

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 - زوال نـاپـذيـر اسـت و پـر بـركـت اسـت كـسـى كـه قـرآن را بـر بـنـده اش نازل كرد تا جهانيان را انذار كند (و از عذاب و كيفر الهى بترساند).

2 - خداوندى كه حكومت و مالكيت آسمانها و زمين از آن اوست، و فرزندى براى خود انتخاب نكرد، و شريكى در حكومت و مالكيت ندارد، و همه چيز را آفريد و دقيقا اندازه گيرى نمود.

تفسير:

برترين معيار شناخت

اين سوره با جمله (تبارك ) آغاز مى شود كه از ماده بركت است و مى دانيم بركت داشتن چـيـزى عـبـارت از آن اسـت كـه داراى دوام و خـيـر و نـفـع كامل باشد.

مـى فـرمـايـد: (پر بركت و زوال ناپذير است خدائى كه (فرقان ) را بر بنده اش نـازل كـرد، تـا جـهـانـيـان را انـذار كـنـد)( تـبـارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا ) .

جـالب ايـنـكـه مـبـارك بـودن ذات پـروردگـار بـه وسـيـله نـزول فـرقـان، يـعـنـى قـرآنـى كـه جـدا كـنـنـده حـق از بـاطـل اسـت مـعـرفـى شـده، و ايـن نشان ميدهد كه برترين خير و بركت آن است كه انسان وسيله اى براى شناخت - شناخت حق از باطل - در دست داشته باشد!

ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجه است كه (فرقان ) گاه به معنى قرآن و گاه به معنى مـعجزاتى كه روشنگر حق از باطل است، و گاه در مورد تورات به كار رفته است، ولى در اينجا با قرائنى كه در آيه و آيات بعد است منظور قرآن است.

در بـعـضـى از روايـات هـنـگـامى كه از امام صادق (عليها‌السلام ) مى پرسند كه آيا ميان قرآن و فرقان فرقى است؟ مى فرمايد: (قرآن اشاره به مجموع اين كتاب آسمانى است، و فرقان اشاره به آيات محكمات است ).

اين سخن منافات با فرقان بودن همه آيات قرآن ندارد و منظور اين است كه آيات محكمات قرآن مصداق روشنتر و بارزترى براى فرقان و جداسازى

حق از باطل محسوب مى شود.

مـوهـبـت (فـرقـان و شـنـاخـت ) تـا آن حد اهميت دارد كه قرآن مجيد آن را به عنوان پاداش بـزرگ پـرهـيـزكـاران ذكـر كـرده اسـت:( يـا ايـهـا الذيـن آمـنـوا ان تـتـقـوا الله يـجـعـل لكـم فـرقـانـا ) : (اى كـسـانـى كـه ايـمان آورده ايد اگر تقوى پيشه كنيد خداوند فرقان در اختيار شما مى گذارد).

آرى بـدون تـقـوا، شـنـاخـت حـق از بـاطـل مـمـكن نيست، چرا كه حب و بغضها و گناهان حجاب ضخيمى بر چهره حق مى افكند و درك و ديد آدمى را كور مى كند.

به هر حال قرآن مجيد برترين فرقان است.

وسيله شناخت حق از باطل، در تمام نظام حيات بشر است.

وسـيـله شـنـاخت حق از باطل در مسير زندگى فردى و اجتماعى است، و معيار و محكى است در زمينه افكار و عقائد، و قوانين و احكام و آداب و اخلاق.

ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه مـى گـويـد: (فـرقـان را بـر بـنـده اش نـازل كـرد) آرى مـقـام عـبـوديـت و بـنـدگـى خـالص اسـت كـه شـايـسـتـگـى نـزول فـرقـان و پـذيـرا شـدن مـعـيـارهـاى شـنـاخـت حـق از باطل را به وجود مى آورد.

و بـالاخـره آخـريـن نـكـته اى كه در اين آيه مطرح شده اين است كه هدف نهائى فرقان را انـذار جـهـانـيـان بيان مى كند، انذارى كه نتيجه اش احساس مسئوليت در برابر تكاليف و وظـائفـى اسـت كه بر عهده انسان قرار گرفته و تعبير (للعالمين ) روشنگر اين است كـه آئيـن اسـلام جـنـبـه جـهانى دارد و مخصوص به منطقه و نژاد و قوم معينى نيست، بلكه بـعـضـى از آن اسـتـفـاده خـاتـميت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده اند، چرا كه (عـالمـيـن ) نـه فـقـط از نظر مكانى محدود نيست كه از نظر زمانى هم قيدى ندارد و همه آيندگان را نيز شامل مى شود.(دقت كنيد).

در دومين آيه مورد بحث خداوند را كه نازل كننده فرقان است به چهار صفت توصيف مى كند كـه يـكى در حقيقت پايه و بقيه نتيجه ها و شاخه هاى آن است: نخست مى گويد: او خدائى است كه مالكيت و حكومت آسمانها و زمين منحصر به او است( الذى له ملك السماوات و الارض ) .

آرى او حـاكـم بـر كـل عـالم هـسـتـى و تـمام آسمانها و زمين است، و چيزى از قلمرو حكومت او بـيـرون نـمـى بـاشـد. بـا توجه به مقدم شدن (له ) بر (ملك السماوات ) كه طبق ادبـيات عرب دليل بر انحصار است چنين استفاده مى شود كه حكومت واقعى و فرمانروائى آسمانها و زمين منحصر به او است، چرا كه حكومتش كلى و جاودانى و واقعى است بر خلاف حاكميت غير او كه جزئى و ناپايدار و در عين حال وابسته به او است.

سپس به نفى عقائد مشركان يكى پس از ديگرى پرداخته مى گويد:

(خدائى كه فرزندى براى خود انتخاب نكرد)( و لم يتخذ ولدا ) .

اصولا نياز به فرزند چنانكه قبلا هم گفته ايم يا به خاطر استفاده از نيروى انسانى او در كـارهـا اسـت، يـا بـراى يـارى گرفتن به هنگام ضعف و پيرى و ناتوانى است، و يا بـراى انـس گرفتن در تنهائى است، و مسلم است كه هيچيك از اين نيازها در ذات پاك او راه ندارد.

و بـه ايـن تـرتيب اعتقاد نصارى را به اينكه حضرت مسيح فرزند خدا است و يا يهود كه عزير را فرزند خدا مى دانستند و همچنين اعتقاد مشركان عـرب را نفى مى نمايد. سپس مى افزايد: (او شريكى در مالكيت و حاكميت بر عالم هستى ندارد)( و لم يكن له شريك فى الملك ) .

و اگـر مـشـركـان عـرب، اعتقاد به وجود شريك يا شريكهائى داشتند، و آنها را در عبادت شـريـك خـدا مـى پنداشتند، در شفاعت به آنها توسل مى جستند و در حاجات خود از آنها كمك مـى طـلبيدند، تا آنجا كه با صراحت در هنگام گفتن (لبيك ) براى حج اين جمله و جمله هـائى شـرك آلود و زشت به اين صورت بر زبان جارى مى كردند: لبيك لا شريك لك، الا شـريـكـا هـو لك، تملكه و ما ملك!: (اجابت دعوت تو را كردم اى خدائى كه شريكى ندارى، جز شريكى كه از آن تو است كه تو مالك اين شريكى و مالك مملوك او هستى )!

قرآن همه اين موهومات را نفى و محكوم مى كند.

و در آخرين جمله مى گويد: او تمام موجودات را آفريده، نه تنها آفريده بلكه تقدير و تـدبـيـر و انـدازه گـيـرى آنـهـا را دقـيـقـا مـعـيـن كـرده اسـت )( و خـلق كل شى ء فقدره تقديرا ) .

نـه همچون اعتقاد ثنويين كه بخشى از موجودات اين عالم را مخلوق (يزدان ) مى دانستند و بـخـشـى را مـخـلوق (اهـريـمـن!) و به اين ترتيب آفرينش و خلقت را در ميان يزدان و اهـريـمـن تـقـسـيـم مـى كـردنـد چـرا كـه دنيا را مجموعه اى از خير و شر و نيكى و بدى مى پنداشتند، در حالى كه از ديدگاه يك موحد راستين در عالم هستى چيزى جز خير نيست و اگر شـرى مـى بـيـنـيـم يـا جـنـبـه نـسـبـى دارد يـا عـدمـى و يـا نـتـيـجـه اعمال ما است (دقت كنيد).

نكته:

اندازه گيرى دقيق موجودات

نـه تـنـها نظام حساب شده و متقن جهان از دلايل محكم توحيد و شناسائى خدا است كه اندازه گـيـرى دقـيـق آن نـيـز دليل روشن ديگرى مى باشد، ما هرگز نمى توانيم اندازه گيرى مـوجـودات مـخـتـلف ايـن جـهـان و كـمـيـت و كـيـفـيـت حـسـاب شـده آنـرا معلول تصادف بدانيم كه با حساب احتمالات سازگار نيست.

دانشمندان در اين زمينه مطالعاتى كرده و پرده از روى اسرارى برداشته اند كه انسان را در اعـجاب عميقى فرو مى برد آنچنان كه بى اختيار زبان او به ستايش از عظمت و قدرت پروردگار مترنم ميگردد.

در اينجا گوشه اى از آن را از نظر شما مى گذرانيم.

دانـشـمـنـدان مـى گـويـنـد اگر قشر خارجى كره زمين ده پا كلفت تر از آنچه هست مى بود اكسيژن يعنى ماده اصلى حيات وجود پيدا نمى كرد، يا هر گاه عمق درياها چند پا بيشتر از عـمـق فـعلى بود كليه اكسيژن و كربن زمين جذب مى شد، و ديگر امكان هيچگونه زندگى نـبـاتـى يـا حـيـوانـى در سـطـح خـاك بـاقـى نـمـى مـانـد، بـه احـتـمـال قـوى كليه اكسيژن موجود را قشر زمين و آب درياها جذب مى كردند و انسان براى نـشـو و نـمـاى خـود بايد منتظر بنشيند تا نباتات برويند و از پرتو وجود آنها اكسيژن لازم بانسان برسد.

بـا حـسـابـهـاى دقـيقى كه بعمل آمده معلوم شده است اكسيژن براى تنفس انسان ممكن است از مـنـابـع مـخـتـلف به دست آيد، اما نكته مهم آنست كه مقدار اين اكسيژن درست باندازه اى كه براى تنفس ما لازم است در هوا پخش شده.

اگـر هـواى مـحيط زمين اندكى از آنچه هست رقيقتر مى بود اجرام سماوى و شهاب هاى ثاقب كه هر روز به مقدار چند ميليون عدد به آن اصابت مى كنند و در همان فضاى خارج منفجر و نابود مى شوند دائما به سطح زمين مى رسيدند، و هر گوشه آنرا مورد اصابت قرار مى دادند!

ايـن اجـرام فـلكـى بـه سـرعـت هـر ثـانـيـه از 6 تـا چـهـل مـيـل حـركـت مى كنند و به هر كجا برخورد كنند ايجاد انفجار و حريق مى نمايند، اگر سرعت حركت اين اجرام كمتر از آنچه هست مى بود، مثلا به اندازه سرعت يك گلوله بود، همه آنها به سطح زمين مى ريختند، و نتيجه خرابكارى آنها معلوم بود.

اگر خود انسان در مسير كوچك ترين قطعه اين اجرام سماوى واقع شود شدت حرارت آنها كه با سرعتى معادل نود برابر سرعت گلوله حركت مى كنند او را تكه پاره و متلاشى مى سازد.

غـلظـت هـواى مـحيط زمين به اندازه اى است كه اشعه كيهانى را تا ميزانى كه براى رشد و نمو نباتات لازم است به سوى زمين عبور مى دهد، و كليه ميكربهاى مضر را در همان فضا معدوم مى سازد، و ويتامينهاى مفيد را ايجاد مى نمايد.

بـا وجـود بـخـارهـاى مختلفى كه در طى قرون متمادى از اعماق زمين بر آمده و در هوا منتشر شده است، و غالب آنها هم گازهاى سمى هستند معهذا هواى محيط زمين آلودگى پيدا نكرده، و هميشه به همان حالت متعادل كه براى ادامه حيات انسانى مناسب باشد باقى مانده است.

دسـتـگـاه عـظـيـمـى كـه ايـن مـوازنـه عـجـيـب را ايـجـاد مـيـنـمـايـد و تـعـادل را حـفـظ مـيـكـنـد هـمـان دريـا و اقـيـانـوس اسـت كـه مواد حياتى و غذائى و باران و اعـتـدال هـوا و گـياهان و بالاخره وجود خود انسان از منبع فيض آن سرچشمه ميگيرد، هر كس كـه درك مـعـانـى مـيـكـنـد بـايـد در مقابل عظمت دريا سر تعظيم فرود آورد و سپاس گزار موهبتهاى آن باشد!...

تناسب عجيب و تعادل بسيار دقيقى كه بين (اكسيژن و اسيد كربونيك بـر قـرار گـرديـده تـا حـيـات حيوانى و گياهى به وجود آيد جلب توجه همه متفكرين را كرده، و آنها را به انديشه واداشته است.

امـا اهـمـيـت حـيـاتـى اسيد كربونيك هنوز در نظر بسيارى از مردم مكتوم مى باشد، نا گفته نماند كه اسيد كربونيك همان گازى است كه نوشابه هاى گازدار را با آن درست ميكنند، و در ميان مردم معروف است.

اسيد كربونيك گاز سنگين و غليظى است كه خوشبختانه نزديك به سطح زمين قرار دارد و تجزيه آن از اكسيژن به زحمت و اشكال انجام ميگيرد، وقتى آتشى افروخته ميشود چوب كه خود مركب از اكسيژن و كربن و ئيدروژن است بر اثر حرارت تجزيه شيميائى ميشود، و كـربـن با نهايت سرعت با اكسيژن آميخته و تشكيل اسيد كربونيك ميدهد ئيدروژن آن نيز بـا هـمـان شتاب با اكسيژن آميخته و تشكيل بخار آب مى دهد، دود عبارت از كربن خالص و تـركـيـب نـشـده است. انسان هنگام تنفس مقدارى اكسيژن فرو مى برد، و خون آن را در تمام قـسـمـتـهـاى بـدن توزيع ميكند، و همين اكسيژن غذا را در سلولهاى مختلف آهسته و آرام و با حـرارتى ضعيف ميسوزاند، و اسيد كربنيك و بخار آب آن خارج مى شود به همين جهت وقتى از راه شوخى گفته ميشود فلانى مانند (تنور) آه ميكشد حقيقت واقعى اظهار شده است!.

گـاز اسـيـد كـربـونـيـكـى كـه بـر اثـر احـتـراق غـذا در سـلولهـا ايـجـاد مـيـشـود داخـل ريـه مـيگردد، با تنفسهاى بعدى از بدن خارج شده، و به هواى محيط برميگردد به اين ترتيب كليه جانوران اكسيژن استنشاق ميكنند، و اسيد كربونيك بيرون ميدهند.

چقدر شگفت آور است طريقه كنترل و موازنه در اين عالم در نتيجه همين مـوازنـه طـبـيـعـت مـانـع آن شده است كه حيوانات هر قدر هم بزرگ يا درنده و سبع باشند بـتـوانـنـد بـر دنيا تسلط يابند، فقط انسان اين موازنه طبيعت را بهم ميزند، و نباتات و حـيـوانـات را از مـحلى به محل ديگر منتقل مينمايد، و اتفاقا به فوريت هم جريمه اين شوخ چـشـمى خود را ميپردازد، زيرا آفات نباتى و امراض حيوانى خسارت جبران ناپذير به او ميزند!

داستان ذيل مثل بسيار خوبى است كه نشان ميدهد انسان براى ادامه حيات خود چگونه بايد رعايت اين كنترل و موازنه را بنمايد:

چـنـدين سال قبل در استراليا نوعى از بوته معروف به (كاكتوس ) را كنار نرده هاى مزارع مى كاشتند و چون حشره دشمن اين نبات در آن موقع در استراليا وجود نداشت بوته كـاكـتـوس شـروع بـه ازديـاد و تـوسـعه عجيب نمود، ديرى نگذشت كه مساحتى به اندازه سـطـح جـزيره انگلستان را فرا گرفت، و مردم را از قرا و قصبات بيرون كرد، و زراعت آنها را منهدم نمود، و امر كشاورزى را مختل و غير ممكن ساخت.

سـاكـنين محل آنچه وسيله در دسترس خود داشتند بكار بردند و نتيجه نگرفتند، استراليا در خطر آن قرار گرفت كه قشون بى صدا و لجوج گياه كاكتوس آن را بالمره در حيطه تـصـرف خـود درآورده! عـلمـا و متخصصين در صدد چاره جوئى اين خطر برآمدند و به اين منظور دور عالم را تجسس كردند تا عاقبت حشرهاى را يافتند كه منحصرا با ساق و برگ و ته كاكتوس تغذيه ميكند و جز آن غذاى ديگر نميخورد، و به سهولت هم زاد و ولد ميكند و در استراليا دشمنى ندارد.

در اين مورد حيوان بر نبات غلبه كرد و امروز خطر هجوم كاكتوس به كلى بر طرف شده اسـت، و بـا معدوم شدن كاكتوس حشرات مزبور هم از ميان رفتند و فقط عده قليلى باقى مـانـد كـه پـيـوسـتـه مـقـدار نـمـو و تـوسـعـه كـاكـتـوس را كنترل كنند! آفرينش اين كنترل و تعادل را در طبيعت بر قرار كرده و بسيار هم مفيد واقع گرديده است.

چـه شـده اسـت كـه پـشـه مـالاريـا سـطـح زمـيـن را فـرا نـگـرفـتـه، و بـاعـث انـهـدام نـسل انسانى نشده است؟ در حالى كه پشه معمولى حتى در نواحى قطبى نيز فراوان است؟

يـا چـه شـده اسـت كه پشه تب زرد كه در موقعى تا نزديكيهاى نيويورك آمده بود دنيا را ويـران نـكـرد؟ يـا چـه شـده اسـت كـه مـگـس ‍ خواب آور طورى آفريده شده كه جز در مناطق گـرمـسير استوائى نميتواند زيست نمايد نسل آدمى را از روى زمين بر نداشته است؟! (همه اينها از طريق يك نظام كنترل حساب شده جلوگيرى گرديده ).

كـافـى اسـت بـه يـاد آوريـم كـه در طـول زمان با چه آفات و امراضى دست به گريبان بـودهـايـم، و چـگـونـه تـا ديـروز وسـيـله مـدافـعـه در مـقـابل آنها را نداشته و از هيچ يك از اصول بهداشت نيز اطلاعى نداشته ايم آنوقت متوجه ميشويم كه وجود ما با چه طرز حيرت آورى محفوظ و مصون مانده است.

آيه (3) تا (6) و ترجمه

( و اتخذوا من دونه ءالهة لا يخلقون شيا و هم يخلقون و لا يملكون لا نفسهم ضرا و لا نفعا و لا يملكون موتا و لا حيوة و لا نشورا ) (3)( و قـال الذيـن كـفـروا إ ن هـذا إ لا إ فـك افترئه و أ عانه عليه قوم أخرون فقد جاءو ظلما و زورا ) (4)( و قالوا أسطير الا ولين اكتتبها فهى تملى عليه بكرة و أصيلا ) (5)( قل أنزله الذى يعلم السر فى السموت و الا رض إ نه كان غفورا رحيما ) (6)

ترجمه:

3 - آنـهـا غـيـر از خـداونـد مـعبودانى براى خود برگزيدند، و معبودانى كه چيزى را نمى آفـريـنـند بلكه خودشان مخلوقند، مالك زيان و سود خود نيستند و نه مالك مرگ و حيات و رستاخيزشان.

4 - و كافران گفتند اين فقط دروغى است كه او ساخته و گروهى او را بر اين كار يارى داده اند آنها (با اين سخن ) ظلم و دروغ بزرگى

5 - و گـفـتـند اين همان افسانههاى پيشينيان است كه وى آنرا رونويس كرده، و هر صبح و شام بر او املا ميشود.

6 - بـگـو: كـسـى آنـرا نازل كرده است كه اسرار آسمانها و زمين را ميداند، او غفور و رحيم بوده و هست.

تفسير:

تهمتهاى رنگارنگ.

اين آيات در حقيقت دنبالهاى است براى بحثى كه در آيات گذشته در مورد مبارزه با شرك و بـت پـرسـتـى، و سـپـس ادعـاهـاى بـى پـايه بت پرستان در باره بتها، و اتهاماتشان درباره قرآن و شخص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمده است.

آيـه نخست مشركان را در واقع به محاكمه ميكشد و براى برانگيختن وجدان آنها، با منطقى روشـن و سـاده و در عـين حال قاطع و كوبنده سخن ميگويد ميفرمايد: (آنها خدايانى غير از پـروردگـار عـالم كـه اوصـافـش قـبلا گذشت، انتخاب كردند، خدايانى كه مطلقا خالق چيزى نيستند بلكه خودشان مخلوقند)

( و اتخذوا من دون الله الهة لا يخلقون شيئا و هم يخلقون ) .

معبود حقيقى، خالق عالم هستى است، در حالى كه آنها درباره بتها چنين ادعائى را نداشتند بلكه آنها را (مخلوق ) خدا ميدانستند.

وانگهى انگيزه آنها براى پرستش بتها چه ميتواند باشد؟ (بتهائى كه حتى مالك سود و زيـان خود و مالك مرگ و حيات و رستاخيز خويش نيستند) تا چه رسد به ديگران( و لا يملكون لانفسهم ضرا و لا نفعا و لا يملكون موتا و لا حياتا و لا نشورا ) .

اصولى كه براى انسان اهميت دارد همين پنج امر است: مساله سود و زيان و مرگ و زندگى و رستاخيز.

براستى اگر كسى مالك اصلى اين امور نسبت به ما باشد شايسته پرستش اسـت، امـا آيـا ايـن بـتـهـا هرگز قادر بر اين امور در مورد خودشان هستند تا چه رسد به اينكه عابدان خود را بخواهند در اين جهات زير پوشش حمايت خويش قرار دهند؟

ايـن چـه منطق رسوائى است كه انسان به دنبال موجودى بيفتد و سر بر آستان آن بگذارد كه هيچگونه اختيارى از خود در مورد خويشتن ندارد تا چه رسد به ديگران؟!

ايـن بـتـهـا نـه تـنـهـا در ايـن دنـيـا مـشـكـلى را بـراى بـنـدگـان خـود حل نميكند كه در قيامت نيز كارى از آنها ساخته نيست.

ايـن تـعـبـيـر نـشـان مـيدهد كه اين گروه از مشركان كه مخاطب در اين آيات هستند معاد را به نـوعـى پـذيـرفـتـه بودند (هر چند معاد روحانى نه جسمانى ) يا اينكه قرآن حتى با عدم اعتقاد آنها بمسئله معاد، مطلب را مسلم گرفته، و به طور قاطع در اين زمينه با آنها سخن مـيـگـويـد، و اين معمول است كه گاهى انسان با كسى كه منكر حقيقتى است روبرو ميشود اما سـخـنـان خـود را بـدون اعـتـنـا بـه افـكـار او بـر طـبـق افـكار خويش قاطعانه بيان ميكند، بـخـصوص اينكه يك دليل ضمنى نيز در خود آيه براى مساله معاد نهفته شده است، زيرا هنگامى كه خالقى، مخلوقى مى آفريند، و مالك موت و حيات و سود و زيان او است، بايد هـدفـى از خـلقـت او داشـتـه بـاشـد، و ايـن هـدف در مـورد انـسـانـهـا بـدون قـبـول رسـتـاخـيـز امـكـان پـذيـر نيست، چرا كه اگر با مردن انسان همه چيز پايان يابد زندگى پوچ خواهد بود و دليل بر اين است كه آن خالق حكيم نبوده است.

ضـمـنـا اگـر مـى بـيـنـيـم مـسـاله (ضـرر) در آيـه قـبـل از (نـفـع ) قـرار گـرفـتـه بـراى ايـن اسـت كـه انـسـان در درجـه اول از زيان وحشت دارد، و جمله دفع ضرر اولى از جلب منفعت است، به صورت يك قانون عقلائى در آمده است.

و نـيـز اگر (ضرر) و (نفع ) و (موت ) و (حيات ) و (نشور) به صورت نكره آمـده، بـراى بـيـان اين حقيقت است كه اين بتها حتى در يك مورد مالك سود و زيان و مرگ و زندگى و رستاخيز نيستند. تا چه رسد نسبت به همگان.

و اگـر (لا يـمـلكـون ) و (لا يـخـلقـون ) بـه صـورت (جـمـع مـذكـر عـاقـل ) ذكـر شـده (در حـالى كـه بـتـهـاى سـنـگـى و چـوبـى كـمـتـريـن عـقـل و شـعـورى نـدارنـد) به خاطر آن است كه هدف از اين سخن تنها بتهاى سنگ و چوبى نـيـسـت، بـلكـه گـروهـى اسـت كـه فـرشـتـگـان يـا حضرت مسيح را عبادت ميكردند و چون عـاقـل و غـيـر عـاقـل در مـعـنـى ايـن جـمـله جـمـعـنـد، هـمـه را بـه صـورت عاقل ذكر كرده و به اصطلاح ادبى از باب تغليب است.

و يا در اين تعبير طبق اعتقاد طرف سخن گفته شده تا عجز و ناتوانى آنها را مشخص كند، يـعـنـى شـمـا كـه ايـنـهـا را صـاحـب عـقـل و شـعـور مـيـدانـيـد، بـا ايـن حال چرا نميتوانند زيانى از خود دفع كنند و يا منفعتى جلب نمايند؟!

آيه بعد به تحليلهاى كفار و يا صحيحتر بهانه جوئيهاى آنها، در برابر دعوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پرداخته چنين ميگويد: كافران گفتند: اين فقط دروغى است كـه او سـاخـتـه و پـرداخـتـه اسـت، و گـروهـى نـيـز او را بـر ايـن كـار يارى داده اند!( و قال الذين كفروا ان هذا الا افك افتراه و اعانه عليه قوم آخرون ) .

در واقـع آنـهـا بـراى ايـنـكـه شانه از زير بار حق خالى كنند - همانند همه كسانى كه در طـول تـاريـخ تـصـمـيـم بـه مـخـالفـت رهـبران الهى داشتند - نخست او را متهم به افترا و دروغـگـوئى كـردنـد و مـخصوصا براى اينكه قرآن را تحقير كنند از كلمه (هذا) (اين ) استفاده كردند.

سـپـس بـراى ايـنـكه اثبات كنند او به تنهائى قادر بر آوردن چنين سخنانى نيست، زيرا آوردن چـنـيـن سـخـنان پرمحتوائى هر چه باشد نياز به قدرت علمى فراوانى دارد، و آنها مايل نبودند اين را بپذيرند و نيز براى اينكه بگويند اين يك برنامه ريشه دار و حساب شده است گفتند: او در اين كار تنها نبوده بلكه جمعى وى را يـارى كـرده انـد، و حـتـمـا تـوطـئه اى در كـار اسـت و بـايـد در مقابل آن ايستاد!

بـعضى از مفسران گفته اند منظور از قوم آخرون (گروهى ديگر) جماعتى از يهود بودند، و بـعـضـى گفته اند منظور آنها سه نفر از اهل كتاب به نام عداس و يسار و حبر (يا جبر) بوده.

بـه هـر حـال چـون ايـن قـبيل مطالب در ميان مشركان مكه وجود نداشت، و بخشى از آن مانند سـرگـذشـت پـيـامبران پيشين نزد يهود و اهل كتاب بودآنها ناچار بودند در اين تهمت پاى خـود اهـل كـتـاب را نـيـز بـه مـيـان كـشـنـد، تـا موج اعجاب مردم را از شنيدن اين آيات فرو بنشانند.

ولى قـرآن در جـواب آنها فقط يك جمله ميگويد و آن اينكه: (آنها با اين سخن خود مرتكب ظلم و هم دروغ و باطل شدند (فقد جائوا ظلما و زورا).

(ظلم ) از اين نظر كه مردى امين و پاك و راستگو همچون پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را مـتـهـم بـه دروغ و افـتـرا بـر خـدا بـا هـمـدسـتـى جـمـعـى از اهـل كـتـاب كـردنـد، و بـه مـردم و خـود نـيـز سـتـم نـمـودنـد، و دروغ و باطل از اين نظر كه سخن آنها كاملا بى اساس بود، زيرا بارها پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آنـهـا را دعـوت به آوردن سورهها و آياتى همچون قرآن كرده بود و آنها در برابر اين تحدى عاجز و ناتوان شده بودند. اين خود نشان ميداد كه اين آيات ساخته مغز بـشـر نـيست چرا كه اگر چنين بود آنها نيز مى توانستند با كمك گرفتن از جماعت يهود و اهل كتاب نظير

آن را بـيـاورنـد، بـنـابـرايـن عـجـزشـان دليـل بـر دروغـشـان و دروغـشـان دليل بر ظلمشان است.

بـنـابراين جمله كوتاه (فقد جائوا ظلما و زورا) پاسخى است رسا و گويا در برابر ادعاهاى بى اساس آنان.

واژه (زور) (بـر وزن كـور) در اصـل از (زور) (بر وزن غور) به معنى قسمت بالاى سـيـنـه، گـرفـتـه شـده، سـپـس بـه هـر چـيـز كـه از حـد وسـط مـتـمـايـل شـود، اطـلاق گـرديـده و از آنـجـا كـه دروغ از حـق مـنـحـرف شـده و بـه باطل گرائيده به آن زور ميگويند.

آيـه بـعـد بـه يـكـى ديـگر از تحليلهاى انحرافى و بهانه هاى واهى آنان در مورد قرآن پرداخته، ميگويد: (آنها گفتند اين همان افسانه هاى پيشينيان است كه وى آن را رونويس كرده )!( و قالوا اساطير الاولين اكتتبها ) .

او در واقـع از خـود چـيـزى نـدارد، نه علم و دانشى و نه ابتكارى، تا چه رسد به وحى و نبوت، او از جمعى كمك گرفته و مشتى از افسانه هاى كهن را گردآورى نموده و نام آن را وحى و كتاب آسمانى گذارده است.

او بـراى رسـيـدن بـه ايـن مقصد، همه روز از ديگران بهره گيرى ميكند (و اين كلمات هر صبح و شام بر او املا ميشود)!( فهى تملى عليه بكرة و اصيلا ) .

او در مـواقـعـى كـه مـردم كـمـتر در صحنه حضور دارند، يعنى به هنگام صبح و هنگام شام براى منظور خود كمك مى گيرد.

ايـن سـخـن در حـقـيـقـت تـفـسـيـر و تـوضـيـحـى اسـت بـر تـهـمـتـهـائى كـه در آيـه قبل از آنها نقل شده بود.

آنـهـا در ايـن چـنـد جـمـله كـوتـاه مـى خـواسـتـنـد، چـنـد نـقـطـه ضـعـف بـر قـرآن تحميل كنند:

نخست اينكه قرآن مطلقا مطلب تازه اى ندارد و مشتى از افسانه هاى پيشين است!

ديـگـر ايـنـكه پيامبر اسلام حتى يك روز بدون كمك ديگران نمى تواند به كار خود ادامه دهد، بايد صبح و شام مطالب را بر او املا كنند و او بنويسد.

و ديـگـر ايـنـكـه او خواندن و نوشتن را ميداند، و اگر ميگويد درس نخوانده ام اين هم سخن خلافى است!

در واقـع آنـهـا با اين دروغها و تهمتهاى واضح مى خواستند مردم را از گرد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پـراكـنـده كـنـنـد، در حـالى كـه تـمـام كـسـانـى كـه عـقـل داشـتـند و در آن جامعه مدتى زندگى كرده بودند به خوبى ميدانستند پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـزد كـسـى درس نـخـوانـده بـود، بـعـلاوه بـا جـمـعـيـت يـهـود و اهل كتاب سر و كارى نداشت، و اگر همه روز صبح و شام از ديگران الهام ميگرفت چگونه مـمـكـن بود بر كسى مخفى شود؟ از اين گذشته آيات قرآن در سفر و حضر در ميان جمع و در تنهائى و در همه حال بر او نازل ميشد.

عـلاوه بـر هـمـه ايـنـهـا قرآن مجموعهاى بود از تعليمات اعتقادى، احكام عملى، قوانين، و قـسـمـتـى از سـرگـذشـت پـيـامـبـران، چـنـان نـبـود كـه هـمـه قرآن را سرگذشت پيامبران تـشـكـيل دهد، و تازه آنچه از سرگذشت اقوام پيشين در قرآن آمده بود شباهتى با آنچه در عـهـديـن (تورات و انجيل تحريف يافته ) و افسانه هاى خرافى عرب موجود بود نداشت، چرا كه آنها پر از خرافات بود، و اينها پيراسته از خرافات كه اگر اين دو را در كنار هم بگذاريم و مقايسه كنيم حقيقت امر به خوبى روشن ميشود.

لذا آخرين آيه مورد بحث، به عنوان پاسخگوئى به اين اتهامات بى پايه ميفرمايد:

(بـگـو كـسـى آن را نـازل كرده است كه اسرار آسمانها و زمين را مى داند)

( قل انزله الذى يعلم السر فى السماوات و الارض ) .

اشـاره بـه ايـنـكـه مـحـتـواى اين كتاب و اسرار گوناگونى كه از علوم و دانشها، تاريخ اقوام پيشين، قوانين و نيازهاى بشرى، و حتى اسرارى از عالم طبيعت و اخبارى از آينده در آن اسـت نشان ميدهد كه ساخته و پرداخته مغز بشر نيست، و با كمك اين و آن تنظيم نشده، بلكه مولود علم كسى است كه آگاه از اسرار آسمان و زمين است و علم او بر همه چيز احاطه دارد.

ولى با اين همه راه بازگشت را به روى اين كج انديشان مغرض و دروغگويان رسوا باز ميگذارد و در پايان آيه ميگويد: درهاى توبه و بازگشت به سوى خدا به روى همه شما باز است چرا كه او غفور و رحيم بوده و هست( انه كان غفورا رحيما ) .

بـه مـقـتـضـاى رحـمـتـش، پـيـامـبـران را ارسـال و كـتـب آسـمـانـى را نـازل نـموده، و به مقتضاى غفوريتش گناهان بى حساب شما را در پرتو ايمان و توبه مى بخشد.