تفسیر نمونه جلد ۱۵

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30769
دانلود: 2135


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30769 / دانلود: 2135
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 15

نویسنده:
فارسی

آيه (167) تا (175) و ترجمه

( قالوا لئن لم تنته يالوط لتكونن من المخرجين ) (167)( قال إنى لعملكم من القالين ) (168)( رب نجنى و أهلى مما يعملون ) (169)( فنجيناه و أهله أجمعين ) (170)( إلا عجوزا فى الغابرين ) (171)( ثم دمرنا الاخرين ) (172)( و أمطرنا عليهم مطرا فساء مطر المنذرين ) (173)( إن فى ذلك لاية و ما كان أ كثرهم مؤ منين ) (174)( و إن ربك لهو العزيز الرحيم ) (175)

ترجمه:

167 - گفتند: اى لوط اگر از اين سخنان خوددارى نكنى از اخراج شوندگان خواهى بود.

168 - گفت: من (به هر حال ) دشمن اعمال شما هستم.

169 - پروردگارا! من و خاندانم را از آنچه اينها انجام مى دهند رهائى بخش.

170 - ما او و خاندانش را همگى نجات داديم.

171 - جز پير زنى كه در ميان آن گروه باقى ماند.

172 - سپس ديگران را هلاك كرديم.

173 - و بـارانـى (از سـنـگ ) بـر آنها فرو فرستاديم، چه باران بدى بود اين باران انذار شدگان.

174 - در ايـن (مـاجـراى قـوم لوط و سـرنـوشـت شـوم آنـها) آيتى است، اما اكثر آنها ايمان نياوردند.

175 - و پروردگار تو عزيز و رحيم است.

تفسير:

سرانجام قوم لوط

قوم لوط كه سرگرم باده شهوت و غرور بودند بجاى اينكه اندرزهاى اين رهبر الهى را با جان و دل پذيرا شوند، و خود را از منجلابى كه در آن غوطه ور بودند رهائى بخشند بـه مـبـارزه بـا او بـرخـاسـتـنـد، و گـفتند: اى لوط! بس است، خاموش باش، اگر از اين سـخـنـان خـوددارى نـكـنـى از اخراج شوندگان اين شهر و ديار خواهى بود( قالوا لئن لم تنته يا لوط لتكونن من المخرجين ) .

سـخـنـان تـو فـكـر مـا را بـه هم مى ريزد و آرامش ما را به هم مى زند، ما حتى حاضر به شـنـيـدن ايـن حـرفـهـا نـيـستيم، و اگر همچنان ادامه دهى، كمترين مجازات تو تبعيد از اين سرزمين است.

در جـاى ديـگـر از آيـات قـرآن مـى خـوانـيـم كـه ايـن تـهـديـد را در آسـتـانـه عـمـل قـرار دادنـد، و دستور دادند خاندان لوط را از شهر بيرون كنيد، چرا كه آنها افرادى پاكند و گناه نمى كنند!( اخرجوهم من قريتكم انهم اناس يتطهرون ) .

كـار مـردم گـمـراه و آلوده بـجائى مى رسد كه پاكى و تقوا در ميان آنها بزرگترين عيب است، و ناپاكى و آلودگى افتخار، و اين است سرنوشت شوم جامعه اى كه با سرعت به سوى فساد مى رود.

از جـمـله لتـكـونن من المخرجين چنين استفاده مى شود كه اين جمعيت فاسد، گروهى از افراد پاك را كه مزاحم اعمال زشت خود مى ديدند، قبلا از شهر و آبادى خود بيرون رانده بودند، لوط را نيز تهديد كردند كه اگر راه خود را ادامه دهى، تو نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهى شد.

در بـعـضـى از تـفاسير تصريح شده است كه آنها افراد پاكدامن را با بدترين وضعى بيرون مى راندند.

امـا لوط بـى آنـكـه بـه تـهديدهاى آنها اعتنا كند به سخنان خود ادامه داد و گفت: من دشمن اعمال شما هستم( قال انى لعملكم من القالين ) .

يعنى من به اعتراضهاى خودم همچنان ادامه خواهم داد هر كارى از دست شما ساخته است انجام دهيد، من در راه خدا و مبارزه با زشتيها از اين تهديدها پروا ندارم!

تعبير من القالين باز نشان مى دهد كه جمع ديگرى از مؤ منان نيز با لوط هم صدا شده و زبـان بـه اعـتـراض شديد گشوده بودند، هر چند قوم سركش آنها را سرانجام از صحنه بيرون كردند.

قالين جمع قال از ماده قلى (بر وزن حلق و بر وزن شرك ) به معنى عداوت شديدى است كـه در اعـمـاق دل و جـان انـسان اثر مى گذارد، و اين تعبير شدت نفرت لوط را نسبت به اعمال آنها روشن مى سازد.

جـالب ايـنـكـه لوط (عليها‌السلام ) مـى گـويـد: مـن دشـمـن اعـمـال شـما هستم، يعنى عداوت و خرده حسابى با شخص شما ندارم، عملتان ننگين است، اگر اين اعمال را از خود دور كنيد من دوست صميميتان خواهم بود.

سـرانـجـام آنهمه اندرزها و نصيحتها اثر نگذارد، فساد سراسر جامعه آنها را به لجنزار متعفنى مبدل ساخت، اتمام حجت به اندازه كافى شد. رسالت لوط (عليها‌السلام ) بـه آخـر رسيده است، در اينجا است كه بايد از اين منطقه آلوده، خود و كسانى را كه به دعوت او ايمان آورده اند نجات دهد، تا عذاب مرگبار الهى قوم ننگين را در هم كوبد.

در مـقـام نـيـايـش و تـقـاضـا بـه پيشگاه خداوند برآمده چنين عرض كرد: پروردگارا! من و خاندانم را از آنچه اينها انجام مى دهند رهائى بخش( رب نجنى و اهلى مما يعملون ) .

گر چه بعضى احتمال داده اند كه منظور از اهل همه كسانى باشند كه به او ايمان آوردند، امـا آيـه 36 سـوره ذاريـات مـى گـويـد: تـنها يك خانواده بود كه ايمان آورده بودند( فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين ) .

ولى چنانكه قبلا هم اشاره كرديم، بعضى از تعبيرها كه در آيات مورد بحث آمده نشان مى دهد كه قبلا نيز جمعى به او ايمان آورده بودند كه از آن سرزمين تبعيد شدند.

ضمنا از آنچه گفته شد، اين واقعيت روشن مى شود كه دعاى لوط براى خاندانش روى جنبه هاى عاطفى و پيوند خويشاوندى نبود بلكه به خاطر ايمانشان بود.

خـداونـد ايـن دعا را اجابت كرد، چنانكه مى فرمايد: ما لوط و خاندانش را همگى نجات داديم( فنجيناه و اهله اجمعين ) .

جز پير زنى كه در ميان آن گروه گمراه باقى ماند( الا عجوزا فى الغابرين ) .

ايـن پـيـر زن كـسـى جـز همسر لوط نبود كه از نظر عقيده و مذهب، هماهنگ با آن قوم گمراه بـود، و هـرگـز بـه لوط ايمان نياورد، و سرانجام به همان سرنوشت گرفتار شد، كه شرح اين مطلب در جلد 9 تفسير نمونه صفحه 178 به بعد آمده است.

آرى خـداونـد، لوط و مـؤ مـنـان انـدك را با او نجات داد، آنها شبانه به فرمان خدا از ديار آلودگـان رخـت سـفـر بـربـسـتـنـد، و آنـهـا را كـه غـرق فـسـاد و نـنـگ بـودنـد بـه حال خود رها ساختند، در آغاز صبح فرمان عذاب الهى فرا رسيد، زلزله وحشتناكى سرزمين آنها را فرا گرفت شهرهاى آباد و قصرهاى زيبا و زندگى مرفه و آلوده به ننگ آنها را بـه كـلى زيـر و رو كـرد، چـنانكه قرآن در اينجا در يك جمله كوتاه مى فرمايد سپس ما آن جمعيت را هلاك و نابود كرديم( ثم دمرنا الاخرين ) .

و بارانى بر آنها فرستاديم (اما چه بارانى، بارانى از سنگ كه حتى ويرانه هاى آنها را از نظرها محو كرد!)( و امطرنا عليهم مطرا ) .

چـه باران بدى بود اين باران كه اين گروه تهديد شدگان را فرو گرفت( فساء مطر المنذرين ) .

بارانهاى معمولى حياتبخش است و زنده كننده، اما اين باران، وحشتناك و نابود كننده بود و ويرانگر.

از آيـه 82 سـوره هود استفاده مى شود كه نخست شهرهاى قوم لوط زير و رو شدند، سپس بارانى از سنگريزه متراكم بر آنها فرود آمد، و چنانكه در تفسير همان آيه گفتيم باران سـنـگ شـايـد براى اين بوده كه آثار آنها نيز محو گردد، تلى از سنگ و خاك به جاى آن شهرهاى آباد باقى بماند.

آيا اين سنگها بر اثر طوفان عظيم از بيابانها كنده شده و بر سر آنها فرود آمد؟ يا از سنگهاى سر گردان آسمانى بود، كه به فرمان الهى آنجا فرو ريختند؟

يـا بـه گـفـتـه بـعـضـى، آتـشـفشان خاموشى در آن نزديكى بود كه به فرمان خدا به خـروش آمـد و بارانى از سنگ بر آنها فرو ريخت؟ دقيقا معلوم نيست، مسلم اين است كه اين باران مرگبار اثرى از حيات در آن سرزمين آلوده باقى نگذاشت.

(شرح مفصل ماجراى قوم لوط در جلد 9 تفسير نمونه صفحه 178 تا 198 و در جلد 11 از صفحه 104 تا 118 با نكات مختلف آن آمده است ).

بـاز در پـايـان اين ماجرا به همان دو جمله اى مى رسيم كه در پايان ماجراهاى مشابهش در ايـن سـوره دربـاره پـنـج پـيـامـبر بزرگ ديگر آمده است، مى فرمايد: در ماجراى اين قوم ستمگر و ننگين و عاقبت شوم و مرگبار آنها، آيت و نشانه و درس عبرتى است( ان فى ذلك لاية ) .

اما اكثر آنها ايمان نياوردند( و ما كان اكثرهم مؤ منين ) .

چـه آيـت و نـشـانـه اى از ايـن روشـنـتـر كـه شـمـا را بـه مـسـائل مـهـم و سـرنـوشـت سازى آشنا مى كند، بى آنكه نياز به تجربه شخصى داشته باشيد.

آرى تاريخ گذشتگان عبرتى است و آيتى براى آيندگان، حتى تجربه هم نيست، زيرا در تـجـربـه بـايـد انـسـان مـتـحـمـل ضـايـعـاتـى شود تا نتائجى بگيرد، اما در اينجا از ضايعات ديگران نتيجه عايد ما مى شود.

و پروردگار تو عزيز و رحيم است( و ان ربك لهو العزيز الرحيم ) .

چـه رحـمـتى از اين برتر كه اقوامى چنين آلوده را فورا مجازات نمى كند و به آنها مهلت كافى براى هدايت و تجديد نظر مى دهد.

و نيز چه رحمتى از اين برتر كه مجازاتش خشك و تر را با هم نمى سوزاند حـتـى اگـر يـك خانواده با ايمان در ميان هزاران هزار خانواده آلوده باشد آنها را نجات مى بخشد.

و چه عزت و قدرتى از اين بالاتر كه در يك چشم بر هم زدن چنان ديار آلودگان را زير و رو مـى كـنـد كـه اثـرى از آن بـاقـى نـمى ماند، زمينى را كه گاهواره آسايش آنها بود، مـاءمـور مـرگـشـان مـى كـنـد، و بـاران حـيـاتـبـخـش را تبديل به باران مرگ مى سازد!.

آيه (176) تا (184) و ترجمه

( كذب أصحاب الايكة المرسلين ) (176)( إذ قال لهم شعيب ألا تتقون ) (177)( إنى لكم رسول أمين ) (178)( فاتقوا الله و أطيعون ) (179)( و ما أسئلكم عليه من أجر إن أجرى إلا على رب العالمين ) (180)( أوفوا الكيل و لا تكونوا من المخسرين ) (181)( و زنوا بالقسطاس المستقيم ) (182)( و لا تبخسوا الناس أ شياءهم و لا تعثوا فى الا رض مفسدين ) (183)( و اتقوا الذى خلقكم و الجبلة الاولين ) (184)

ترجمه:

176 - اصحاب ايكه (شهرى نزديك مدين ) رسولان (خدا) را تكذيب كردند.

177 - هنگامى كه شعيب به آنها گفت، آيا تقوى پيشه نمى كنيد؟

178 - من براى شما رسول امينى هستم.

179 - تقوى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد.

180 - مـن در بـرابـر اين دعوت پاداشى از شما نمى طلبم، اجر من تنها بر پروردگار عالميان است.

181 - حق پيمانه را ادا كنيد (و كم فروشى نكنيد) و مردم را به خسارت نيفكنيد.

182 - با ترازوى صحيح وزن كنيد.

183 - و حق مردم را كم نگذاريد و در زمين فساد ننمائيد.

184 - از كسى كه شما و اقوام پيشين را آفريد بپرهيزيد.

تفسير:

شعيب و اصحاب ايكه

ايـن هـفـتـمـيـن و آخـرين حلقه از داستانهاى پيامبران است كه در اين سوره آمده، و آن داستان پيامبر بزرگ خدا شعيب و قوم سركش ‍ او است.

ايـن پـيـامـبـر در سـرزمـيـن مدين (شهرى در جنوب شامات ) و ايكه (بر وزن ليله ) (آبادى معروفى نزديك مدين ) زندگى داشت.

آيـه 79 سـوره حـجـر گواه بر اين است كه سرزمين ايكه در مسير راه مردم حجاز به سوى شام بوده است.

نـخـسـت مـى گـويـد: اصـحـاب ايـكـه رسـولان خـدا را تـكـذيب كردند( كذب اصحاب الايكة المرسلين ) .

نـه تـنـهـا شعيب پيامبرى كه مبعوث بر آنها بود مورد تكذيب آنها قرار گرفت كه ديگر پـيامبران هم از نظر وحدت دعوت، مورد تكذيب آنان بودند، و يا اصولا هيچ مذهبى از مذاهب آسمانى را پذيرا نشده بودند.

ايكه در اصل به معنى محلى است كه درختان در هم پيچيده دارد كه در فـارسـى از آن بـه بـيـشـه تـعبير مى كنيم، سرزمينى كه نزديك مدين قرار داشت به خـاطـر داشـتـن آب و درخـتـان زيـاد ايـكه نام گرفت، قرائن نشان مى دهد كه آنها زندگى مـرفـه، و ثـروت فـراوان داشـتـنـد، و شـايـد بـه هـمـيـن دليل غرق غرور و غفلت بودند!

سـپس به شرح اين اجمال پرداخته مى گويد: هنگامى كه شعيب به آنها گفت: آيا تقوا را پيشه نمى كنيد؟( اذ قال لهم شعيب الا تتقون ) .

در حـقـيـقـت دعـوت شـعـيـب از همان نقطه شروع شد كه ساير پيامبران مى كردند دعوت به تـقـوى و پـرهيزگارى كه ريشه و خمير مايه همه برنامه هاى اصلاحى و دگرگونيهاى اخلاقى و اجتماعى است.

قـابـل تـوجـه ايـنكه در اين داستان تعبير اخوهم كه در داستان صالح و هود و نوح و لوط آمـده بـود ديـده نـمـى شـود، شـايـد بـه خـاطـر ايـنـكـه شـعـيـب اصـلا اهـل مدين بود و تنها با مردم آنجا خويشاوندى داشت نه با مردم ايكه لذا در سوره هود آيه 84 هـنـگـامـى كه فقط سخن از مدين مى گويد اين تعبير آمده است: و الى مدين اخاهم شعيبا ولى چون در آيه مورد بحث سخن از اصحاب ايكه است و آنها با شعيب خويشاوندى نداشتند لذا اين تعبير ذكر نشده است.

سـپـس افـزود: مـن بـراى شـمـا رسـول امـيـنـى هـسـتـم( انـى لكـم رسول امين ) .

تـقـوا را پـيـشـه كـنـيـد و از خـدا بـپـرهـيـزيد و مرا اطاعت نمائيد (كه اطاعتم اطاعت او است )( فاتقوا الله و اطيعون ) .

اين را نيز بدانيد كه من در برابر اين دعوت از شما اجر و پاداشى نمى طلبم تنها اجر و مـزد من بر پروردگار عالميان است( و ما اسئلكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين ) .

هـمـان جـمـله هـاى مـتحد المال و كاملا حساب شده كه در آغاز دعوت ساير پيامبران آمده است: دعـوت بـه تـقـوى، تـاكـيد بر سابقه امانت در ميان مردم، و تاكيد بر اين مساله كه اين دعـوت الهـى تنها انگيزه معنوى دارد و هيچ چشم داشت مادى از هيچكس در آن نيست، تا بهانه جويان و بدبينان آن را وسيله فرار خود قرار ندهند.

شـعـيب نيز مانند ساير پيامبرانى كه گوشه اى از تاريخشان در اين سوره قبلا آمده است بـعـد از دعـوت كـلى خـود بـه تـقـوى و اطاعت فرمان خدا، در بخش دوم از تعليماتش روى انـحـرافات اخلاقى و اجتماعى آن محيط انگشت گذارد، و آن را به زير نقد كشيد، و از آنجا كـه مـهـمـتـريـن انـحـراف اين قوم مرفه نابسامانيهاى اقتصادى، و ظلم فاحش و حق كشى و استثمار بود، بيش از همه روى اين مسائل تكيه كرد.

نـخـسـت مـى گـويـد: حـق پـيـمـانـه را ادا كـنـيـد (كـم فـروشـى نـنـمـائيـد).( اوفـوا الكيل ) .

و مردم را به خسارت و زيان ميفكنيد( و لا تكونوا من المخسرين ) .

با ترازوى مستقيم و صحيح، وزن كنيد( و زنوا بالقسطاس المستقيم )

حق مردم را كم نگذاريد، و بر اشياء و اجناس مردم، عيب ننهيد( و لا تبخسوا الناس اشيائهم ) .

و در روى زمين فساد مكنيد( و لا تعثوا فى الارض مفسدين ) .

در ايـن سـه آيـه اخـيـر، شـعـيـب پـنـج دستور در عباراتى كوتاه و حساب شده به اين قوم گمراه مى دهد، بعضى از مفسران چنين تصور كرده اند كه اينها غالبا تاكيد يكديگر است در حـالى كـه دقـت كـافـى نـشـان مـى دهـد ايـن پـنـج دستور در واقع اشاره به پنج مطلب اساسى و متفاوت است و يا به تعبير ديگر چهار دستور است و يك جمع بندى كلى.

براى روشن شدن اين تفاوت توجه به اين حقيقت لازم است كه قوم شعيب (مردم ايكه و مدين ) در يك منطقه حساس تجارى بر سر راه كاروانهائى كه از حجاز به شام، و از شام به حجاز و مناطق ديگر رفت و آمد مى كردند قرار داشتند.

مـى دانـيـم ايـن قـافـله هـا در وسـط راه، نـيـازهـاى فـراوانى پيدا مى كنند كه گاهى مردم شهرهائى كه در مسير قرار دارند از اين نيازها حداكثر سوء استفاده را مى كنند، اجناس آنها را بـه كـمـتـريـن قـيـمت مى خرند و اجناس خود را به گرانترين قيمت مى فروشند (توجه داشـتـه بـاشيد كه در آن زمان بسيارى از معاملات به صورت معامله جنس با جنس انجام مى شد).

گـاه بـر اجـنـاسـى كـه مـى خـرنـد هـزار عـيـب مـى گـذارنـد و جـنـسـى را كـه در مـقابل آن مى فروشند صد گونه تعريف مى كنند، و هنگام وزن و پيمانه جنس خود را دقيقا مى سنجند و گاه كم فروشى مى كنند ولى جنس ديگران را با بى اعتنائى وزن مى نمايند و گـاهـى بـيـشـتـر از مـقـدار لازم بـر مـى دارنـد، و چـون طـرف مـقـابـل بـه هـر حـال مـحـتـاج و نـيـازمـنـد اسـت نـاچـار اسـت بـه تـمـام ايـن مسائل تن در دهد!

گذشته از كاروانهائى كه در مسير راه هستند اهل خود منطقه نيز آنها كه ضـعـيفتر و كم درآمدترند و مجبورند جنس خود را با سرمايه داران گردن كلفت معامله كنند سرنوشتى بهتر از اين ندارند.

قـيـمـت مـتـاع، اعـم از جـنـسـى را كـه مـى خـرنـد و جـنـسـى را كـه مـى فـروشـنـد بـه مـيـل آن ثـروتـمـنـدان تـعـيـيـن مـى شـود، پـيـمـانـه و وزن نـيـز در هـر حـال در اخـتـيـار آنـهـا اسـت و ايـن بـيـنـواى مـسـتـضـعـف بـايـد مـانـنـد مـرده اى در دسـت غسال تسليم باشد!.

با توجه به آنچه گفتيم: به تعبيرات گوناگون آيات فوق باز مى گرديم: در يك مـورد آنـهـا را دسـتور به ادا كردن حق پيمانه مى دهد، و در جاى ديگر توزين با ترازوى درسـت، و مـى دانـيـم كـه سـنـجـش كـالاهـا يـا از طـريـق كـيـل است و يا وزن، مخصوصا روى هر يك از اين دو جداگانه انگشت مى گذارد، تا تاكيد بيشترى باشد بر اين دستور كه در هيچ موردى اقدام به كم فروشى نكنند.

تـازه كـم فـروشـى هم طرقى دارد، گاهى ترازو و پيمانه درست است ولى حق آن ادا نمى شود، و گاه ترازو خراب و پيمانه نادرست و قلابى است، و در آيات فوق به همه اينها اشاره شده است.

پـس از روشـن شـدن اين دو تعبير به سراغ لا تبخسوا كه از ماده بخس گرفته شده است مـى رويـم، و آن در اصـل بـه مـعـنـى كـم گذاردن ظالمانه از حقوق مردم، و گاه به معنى تقلب و نيرنگى است كه منتهى به تضييع حقوق ديگران مى گردد، بنابراين جمله فوق داراى معنى وسيعى است كه هر گونه غش و تقلب و تزوير و خدعه در معامله، و هر گونه پايمال كردن حق ديگران را شامل مى شود.

و اما جمله لا تكونوا من المخسرين با توجه به اينكه مخسر به معنى كسى است كه شخص يـا چـيـزى را در مـعـرض خـسـارت قـرار مى دهد، آن نيز معنى وسيعى دارد كه علاوه بر كم فروشى، هر عاملى را كه سبب زيان و خسران طرف در معامله بشود در بر مى گيرد.

بـه ايـن تـرتـيـب تـمـام سـوء اسـتفاده ها و ظلم و خلافكارى در معامله و هر گونه تقلب و كـوشـش و تـلاش زيـانـبـار، چـه در كـمـيـت و چـه در كـيـفـيـت هـمـه در دسـتـورهـاى فـوق داخل است.

و از آنجا كه نابسامانيهاى اقتصادى سرچشمه از هم گسيختگى نظام اجتماعى مى شود، در پـايـان ايـن دستورات به عنوان يك جمع بندى مى گويد( و لا تعثوا فى الارض مفسدين ) : در زمـيـن فـسـاد نـكـنـيد، و جامعه ها را به تباهى نكشانيد و به هر گونه استثمار و بهره كشى ظالمانه و تضييع حقوق ديگران پايان دهيد.

ايـنـهـا نـه تـنـهـا دسـتـوراتى كارساز براى جامعه ثروتمند و ظالم عصر شعيب بود كه براى هر عصر و زمانى كارساز و كارگشا است و سبب عدالت اقتصادى مى شود.

سـپس شعيب در آخرين دستورش در اين بخش از سخن بار ديگر آنها را به تقوى دعوت مى كـنـد، و مـى گـويـد: از خـدائى بـپرهيزيد كه شما و اقوام پيشين را آفريد( و اتقوا الذى خلقكم و الجبلة الاولين ) .

شـمـا تـنـهـا قـوم و جـمـعـيـتـى نـيـسـتـيـد كـه روى ايـن زمـيـن گـام نـهـاده ايـد، قـبل از شما پدرانتان و اقوام ديگر آمدند و رفتند، گذشته آنها و آينده خويش را فراموش نكنيد.

جـبـلة از جـبـل بـه مـعـنـى كـوه اسـت، به جماعت زياد كه در عظمت همچون كوهند گفته شده، بعضى عدد آن را ده هزار ذكر كرده اند.

و نـيـز بـه طـبـيـعـت و فـطـرت انـسـان جـبـلة اطـلاق شـده چـرا كـه غـيـر قابل تغيير است همچون كوه كه نمى توان آن را جابجا كرده.

تـعبير فوق ممكن است اشاره به اين حقيقت نيز باشد كه آنچه من درباره ترك ظلم و فساد و اداى حـقـوق مـردم و رعايت عدالت گفتم در درون فطرت انسانها از روز نخست بوده، و من براى احياى فطرت پاك شما آمده ام.

امـا مـتـاسـفانه سخنان اين پيامبر دلسوز و بيدارگر در آنها مؤ ثر نيفتاد و پاسخ تلخ و زشت آنها را در برابر اين گفتار منطقى در آيات آينده خواهيم ديد.