تفسیر نمونه جلد ۱۵

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30749
دانلود: 2130


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30749 / دانلود: 2130
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 15

نویسنده:
فارسی

آيه (204) تا (212) و ترجمه

( افبعذابنا يستعجلون ) (204)( أفرايت إن متعناهم سنين ) (205)( ثم جأهم ما كانوا يوعدون ) (206)( ما أ غنى عنهم ما كانوا يمتعون ) (207)( و ما أهلكنا من قرية إلا لها منذرون ) (208)( ذكرى و ما كنا ظالمين ) (209)( و ما تنزلت به الشياطين ) (210)( و ما ينبغى لهم و ما يستطيعون ) (211)( إنهم عن السمع لمعزولون ) (212)

ترجمه:

204 - آيا براى عذاب ما عجله مى كنند؟

205 - اگر ما ساليان ديگرى آنها را از اين زندگى بهره مند سازيم...

206 - سپس عذابى كه به آنها وعده داده شده به سراغشان بيايد.

207 - اين تمتع و بهره گيرى از دنيا براى آنها سودى نخواهد داشت.

208 - ما هيچ شهر و ديارى را هلاك نكرديم مگر اينكه انذار كنندگانى براى آنها بود.

209 - تا متذكر شوند، و ما هرگز ستمگر نبوديم.

210 - شياطين و جنيان اين آيات را نازل نكردند.

211 - و براى آنها سزاوار نيست، و قدرت ندارند.

212 - آنها از استراق سمع (و شنيدن اخبار آسمانها) بركنارند.

تفسير:

تهمتى ديگر بر قرآن

از آنجا كه آيات گذشته با اين جمله ختم شد كه مجرمان و گنهكاران، بعد از مشاهده عذاب الهـى و هـنـگـامـى كـه در آستانه مرگ قرار مى گيرند، تقاضاى مهلت و بازگشت براى جبران مى كنند، آيات مورد بحث از دو راه به آنها پاسخ مى گويد:

نخست اينكه: آيا آنها براى عذاب ما عجله مى كنند( افبعذابنا يستعجلون ) .

اشـاره بـه ايـنـكـه شـمـا بـارهـا با سخريه و استهزاء، از پيامبرتان مى خواستيد هر چه زودتـر عـذابـى را كـه وعـده مـى داد بـيـاورد، امـا هـنـگـامـى كـه در چنگال آن گرفتار مى شويد تقاضاى مهلت مى كنيد تا گذشته را جبران نمائيد، يك روز همه اينها را شوخى مى پنداشتيد اما روز ديگر مى بينيد جدى تر از جدى است.

به هر حال سنت پروردگار اين است كه تا اتمام حجت نكند و مهلت كافى ندهد، هيچ قومى را گـرفـتـار عـذاب نـخـواهـد كـرد، امـا بـه هـنگامى كه گفتنيها گفته شد و به مقدار لازم فرصت يافتند و به راه نيامدند، آنگاه مجازاتى دارد كه راه بازگشت در آن نيست.

ديـگـر ايـنـكـه: اگـر مـا سـاليان ديگرى آنها را از اين زندگى دنيا بهره مند سازيم...( افرأ يت ان متعناهم سنين ) .

سـپـس عـذابـى را كـه به آنها وعده داده مى شد دامانشان فرا گيرد...( ثم جائهم ما كانوا يوعدون ) .

ايـن تـمـتـع و بـهـره گـيـرى از دنـيا براى آنها سودى نخواهد داشت( ما اغنى عنهم ما كانوا يمتعون ) .

بـه فـرض كـه به آنها مهلت جديدى داده شود - كه بعد از اتمام حجت داده نخواهد شد - و به فرض كه ساليان ديگرى در اين جهان بمانند و غرق غرور و غفلت گردند، آيا كارى جـز تـمـتـع و بـهـره گيرى بيشتر از مواهب مادى خواهند داشت؟ آيا آنها به جبران گذشته خـواهـنـد پـرداخـت؟ مـسـلمـا نـه، آيـا ايـنـهـا مـى تـوانـد بـه هـنـگـام نزول مجدد عذاب گروهى از كار آنها بگشايد و يا تغييرى در سرنوشت آنها ايجاد كند؟

اين احتمال نيز در تفسير آيات فوق وجود دارد كه آنها تقاضاى مهلت براى بازگشت به سـوى حق و جبران گذشته نمى كنند بلكه براى بهره گيرى بيشتر و تمتع فزونتر از نـعمتهاى ناپايدار اين جهان است، ولى اين تمتع سودى براى آنها نخواهد داشت و دير يا زود بـايـد از ايـن سـراى نـاپـايـدار بـه سـراى جاويدان بشتابند و با نتائج اعمالشان روبرو شوند.

در ايـنـجـا سؤ ال يا سؤ الهائى پيش مى آيد كه آيات بعد به پاسخ آن مى پردازد و آن اينكه: اصولا با توجه به علم خداوند به آينده هر قوم و گروه چه نيازى به مهلت است؟

بعلاوه با اينكه امتهاى گذشته پى در پى به تكذيب انبياء برخاستند، و به مقتضاى ما كـان اكـثـرهـم مـؤ مـنـين كه در پايان داستان بسيارى از آنها تكرار شده اكثريت آنها ايمان نياوردند، باز چرا پيامبران پشت سر هم مى آيند و انذار و تبليغ مى كنند؟

قـرآن در پاسخ مى گويد: اين سنت ما است ما هيچ شهر و ديارى را هلاك نكرديم مگر اينكه انـذاركـنـنـدگـانـى بـراى آنـهـا بـود و پيامبرانى به اتمام حجت و موعظه و اندرز كافى برخاستند( و ما اهلكنا من قرية الا لها منذرون ) .

تا متذكر شوند و بيدار گردند، و امكان براى بازگشت داشته باشند( ذكرى ) .

و اگر بدون اتمام حجت وسيله بيم دهندگان الهى و بيدار باش رسولان پروردگار، آنها را مـجـازات مى كرديم، ظلم بود، در حالى كه ما هرگز ستمگر نبوديم و اصلا ظلم و ستم شايسته ما نيست( ما كنا ظالمين ) .

اين ظلم است كه گروهى غير ظالمان را هلاك كنيم، و يا ظالمان را بدون اتمام حجت كافى.

آنچه در اين آيات آمده است در حقيقت بيان همان قاعده عقلى معروف يعنى قاعده قبح عقاب بلا بـيـان اسـت، و شـبـيـه آن در آيـه 15 سـوره اسـراء نيز آمده است( و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا ) : ما هرگز جمعيتى را عذاب نمى كنيم تا رسولى در ميان آنها برانگيزيم و حقايق را بازگو كنيم.

آرى مـجـازات بـدون بـيـان كـافـى قـبـيـح اسـت و ظـلم، و خـداونـد حـكـيـم و عـادل هـرگـز چـنـيـن نـمـى كـنـد، و ايـن هـمـان اسـت كـه در عـلم اصـول از آن تـعـبـيـر بـه اصـل بـرائت مـى كـنـنـد، يـعـنـى هـر حـكـمـى كـه دليل كافى بر ثبوت آن نباشد، بوسيله اين اصـل، نـفـى مـى شـود (بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر به جلد 12 تفسير نمونه صفحه 57 ذيل آيه 15 سوره اسراء مراجعه فرمائيد).

سپس به پاسخ يكى ديگر از بهانه ها، يا تهمتهاى نارواى دشمنان قرآن مى پردازد كه مـى گـفـتـند: محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با فردى از جن! مربوط است، و او اين آيـات را تـعـليـمـش مـى دهـد! در حـالى كـه قـرآن تـاكـيـد مـى كـنـد ايـن آيـات تنزيل رب العالمين است.

در ايـنـجـا اضـافـه مـى كـنـد: شـيـاطـيـن و جـنـيـان ايـن آيـات را نازل نكردند( و ما تنزلت به الشياطين ) .

سـپس به بيان پاسخ اين تهمت واهى دشمنان پرداخته مى گويد: براى جنيان و شياطين، هرگز سزاوار نيست كه چنين كتابى را نازل كنند( و ما ينبغى لهم ) .

يـعنى محتواى اين كتاب بزرگ كه در مسير حق و دعوت به پاكى و عدالت و تقوى و نفى هـر گـونـه شـرك اسـت بـخـوبـى نشان مى دهد كه با افكار شيطانى و القائات شياطين هـيـچـگـونه شباهت ندارد، و شياطين جز شر و فساد كارى ندارند، و اين كتاب خير و صلاح اسـت بـنـابـرايـن بـررسـى مـحـتواى آن به تنهائى بيانگر اصالت آن است بعلاوه آنها توانائى بر چنين كارى ندارند( و ما يستطيعون ) .

اگـر آنـهـا چـنـيـن قـدرتـى مـى داشـتـنـد بـايـد سـايـر كـسـانـى كـه در مـحـيـط نـزول قـرآن هـمـانـنـد كـاهـنـان بـا شـيـاطـيـن مـربـوط بـودنـد (يـا لااقل مشركان ارتباطشان را مسلم مى دانستند) بتوانند همانند آن را بياورند، با اينكه همگى عاجز ماندند و با عجزشان ثابت كردند كه اين آيات مافوق توان آنها است.

بعلاوه كاهنان خود معترف بودند كه بعد از تولد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )، رابطه شـيـاطـيـنى كه با آنها در ارتباط بودند از اخبار آسمانها قطع شد و آنها از شنيدن (اخبار آسمان ) معزول و بركنارند( انهم عن السمع لمعزولون ) .

از سـايـر آيـات قـرآن بر مى آيد، شياطين قبلا به آسمانها مى رفتند و استراق سمع مى كـردنـد و مـطـالبـى را كـه در مـيـان فـرشـتـگـان مـنـعـكـس ‍ بـود احـيـانـا بـه دوستان خود منتقل مى ساختند، اما با تولد و ظهور پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) استراق سـمع به كلى قطع شد و آن ارتباط خبرى از ميان رفت، اين مطلب را خود مشركان نيز مى دانستند، و به فرض كه مشركان هم نمى دانستند، قرآن از آن خبر مى داد.

بـه هـمـيـن دليـل قـرآن در آيـات فـوق بـه عـنـوان يـك دليل روى آن تكيه كرده است. و به اين ترتيب از سه طريق به اين اتهام پاسخ گفته شده است:

عـدم تناسب محتواى قرآن با القائات شيطانى - عدم قدرت شياطين بر چنين كار - و ممنوع بودن شياطين از استراق سمع!

آيه (213) تا (220) و ترجمه

( فلا تدع مع الله إلها أخر فتكون من المعذبين ) (213)( و أنذر عشيرتك الا قربين ) (214)( و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤ منين ) (215)( فإن عصوك فقل إنى برى ء مما تعملون ) (216)( و توكل على العزيز الرحيم ) (217)( الذى يرئك حين تقوم ) (218)( و تقلبك فى الساجدين ) (219)( إنه هو السميع العليم ) (220)

ترجمه:

213 - هيچ معبودى را با خداوند مخوان كه از معذبين خواهى بود.

214 - خويشاوندان نزديكت را انذار كن.

215 - و بال و پر خود را براى مؤ منانى كه از تو پيروى مى كنند بگستر.

216 - اگر آنان نافرمانى تو كنند، بگو: من از كار شما بيزارم.

217 - و بر خداوند عزيز و رحيم توكل نما.

218 - همان كسى كه تو را به هنگامى كه (براى عبادت ) بر مى خيزى مى بيند.

219 - و حركت تو را در ميان سجده كنندگان مشاهده مى كند.

220 - او است خداى شنوا و دانا

تفسير:

اقوام نزديكت را به اسلام دعوت كن

در تـعـقـيـب بـحـثهائى كه در آيات گذشته در زمينه موضع گيريهاى مشركان در برابر اسلام و قرآن آمد، خداوند در آيات مورد بحث، برنامه و خط مشى پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را در ضـمـن بـيـان پـنـج دسـتـور، در مقابل آنان مشخص مى كند.

قبل از هر چيز، شخص پيامبر را دعوت به اعتقاد هر چه راسختر به توحيد مى كند توحيدى كه ريشه و اساس همه دعوت پيامبران را تشكيل مى دهد، مى گويد: هيچ معبود ديگرى را با خداوند مخوان كه مجازات خواهى شد!( فلا تدع مع الله الها آخر فتكون من المعذبين ) .

بـا ايـنـكـه مسلما پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) منادى توحيد بود، و هرگز انـحـراف از ايـن اصـل دربـاره او مـتـصـور نـبـود ولى اهـمـيـت ايـن مـسـاله بـقـدرى اسـت كـه قبل از هر چيز شخص او را در اين زمينه مخاطب مى سازد، تا ديگران حساب خويش را برسند بعلاوه ساختن ديگران بايد از طريق خودسازى شروع شود.

سپس به مرحله اى فراتر از آن پرداخته چنين دستور مى دهد: خويشاوندان نزديكت را انذار كن، و از شرك و مخالفت فرمان پروردگار بترسان( و انذر عشيرتك الاقربين ) .

بـدون شك براى دست زدن به يك برنامه انقلابى گسترده بايد از حلقه هاى كوچكتر و فـشـرده تـر شـروع كرد و چه بهتر اينكه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نخستين دعوت خـود را از بـسـتـگـانش شروع كند كه هم سوابق پاكى او را بهتر از همه مى شناسند و هم پيوند محبت خويشاوندى نزديك ايجاب مى كند كه به سخنانش بيش از ديگران گوش فرا دهند، و از حسادتها و كينه توزيها و انتخاب موضع خصمانه، دورترند.

بـعـلاوه ايـن امر نشان مى دهد كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هيچگونه مداهنه و سـازشـكـارى با هيچكس ندارد حتى بستگان مشرك خود را از دعوت به سوى توحيد و حق و عدالت استثنا نمى كند.

بـه هـنـگـامى كه اين آيه نازل شد، پيغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـراى اجـراى ايـن فـرمـان بـرنـامـه اى ترتيب داد كه شرح آن را در نكات همين آيات به خواست خدا مى خوانيد.

در مـرحـله سـوم دايره وسيعترى مورد توجه قرار گرفته مى فرمايد: با محبت و تواضع از مـؤ مـنـانـى كـه پـيـروى تـو مـى كـنـنـد اسـتـقـبـال كـن، و بال و پر خود را براى آنها بگستر( و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤ منين ) .

ايـن تـعـبـيـر زيـبـا كـنـايـه از تـواضـع توأ م با محبت و مهر و ملاطفت است، همانگونه كه پـرنـدگـان هـنـگـامـى كـه مـى خـواهـنـد به جوجه هاى خود اظهار محبت كنند، بالهاى خود را گـسـتـرده و پـائيـن آورده و آنـان را زيـر بـال و پر مى گيرند، تا هم در برابر حوادث احـتـمـالى مـصون مانند و هم از تشتت و پراكندگى حفظ شوند، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـيـز مـامـور اسـت مـؤ مـنـان راسـتـيـن را زيـر بال و پر خود بگيرد.

اين تعبير پر معنى دقايق مختلفى را در مورد محبت با مؤ منان بيان مى كند كه با كمى دقت روشن مى شود.

ضـمـنـا ذكـر اين جمله بعد از مساله انذار و بيم دادن بيانگر اين واقعيت است كه اگر يكجا به خاطر مسائل تربيتى تكيه بر خشونت و بيم شده است بلافاصله تكيه بر محبت و مهر و عاطفه مى شود تا از اين دو معجون مناسبى فراهم گردد.

سـپـس بـه چـهـارمـيـن دستور پرداخته مى گويد: اگر آنان دعوت تو را نپذيرفتند و به مـخـالفـت بـرخـاسـتـنـد نـگـران نـباش ولى به آنها بگو من از كار شما بيزارم و به اين تـرتـيـب مـوضـع خـويـش را در بـرابـر آنـان آشـكـار كـن( فـان عـصـوك فقل انى برى ء مما تعملون ) .

ظاهر اين است كه ضمير در جمله عصوك به بستگان نزديك پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) باز مى گردد، يعنى اگر پس از دعوت آنان به سوى حق در برابر تو تسليم نـشـدنـد، و بـه شـرك و مـخـالفـت ادامـه دادنـد، مـوضـع خـود را در مـقـابـل آنـان مـشـخـص كـن، ايـن پـيش بينى قرآن چنانكه در بحث نكات خواهد آمد به وقوع پـيـوسـت و هـمـه آنـان جـز عـلى (عليها‌السلام ) از قـبـول دعـوت پـيـامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خوددارى كردند، بعضى با سكوت برگزار كردند و بعضى از طريق سخريه و استهزاء مخالفت خود را آشكار ساختند.

سـرانـجـام در پـنـجـمـيـن دستور براى تكميل برنامه هاى گذشته به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چـنـيـن گـويـد: و بـر خـداونـد عـزيـز و رحـيـم توكل نما( و توكل على العزيز الرحيم ) .

ايـن مـخـالفـتـهـا هرگز تو را دلسرد نكند و كمى دوستان و پيروان در عزم آهنين تو اثر نـگـذارد، تـو تـنـهـا نـيـسـتـى، تـكـيه گاهت خداوندى است شكست ناپذير و بسيار رحيم و مهربان.

هـمـان خـداونـدى كـه تـوصـيـف او را بـه عـزيز و رحيم در پايان سرگذشت انبياى پيشين شنيدى.

هـمـان خـداونـدى كه با قدرتش، ظلم فرعونيان و غرور نمروديان و خودخواهى و كبر قوم نوح و دنياپرستى قوم عاد و هوسبازى قوم لوط را در هم شكست، و اين انـبـيـاى بـزرگ و مـؤ مـنـانـى را كـه در اقـليـت قـرار گـرفـتـه بـودند، رهائى بخشيد و مشمول رحمتش ساخت.

همان خدائى كه تو را به هنگامى كه بر مى خيزى مى بيند( الذى يراك حين تقوم ) .

و حركت تو را در ميان سجده كنندگان مشاهده مى كند( و تقلبك فى الساجدين ) .

آرى او است خداى شنوا و دانا( انه هو السميع العليم ) .

و به اين ترتيب بعد از توصيف خداوند به عزيز و رحيم، سه وصف ديگر كه هر يك از ديـگـرى دلگـرم كـنـنـده تر، و اميدبخش تر است در اين آيات آمده است: خدائى كه زحمات پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را مى بيند، و از قيام و سجده و حركت و سكون او با خبر است.

خدائى كه صداى او را مى شنود.

و خدائى كه از خواسته ها و نيازهاى او آگاه است.

آرى بر چنين خدائى بايد تكيه كنى و زمام كار خويش را به او بسپارى.

نكته ها:

1 - تفسير تقلبك فى الساجدين

در ايـنـكـه مـنـظـور از دو جـمله الذى يراك حين تقوم و تقلبك فى الساجدين چيست؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى بيان كرده اند.

ظاهر آيه همان است كه بالا گفتيم: خداوند هنگامى كه تو قيام مى كنى مى بيند و گردش و حركتت را در ميان سجده كنندگان مشاهده مى كند.

ايـن قـيـام مـمـكـن اسـت قيام براى نماز باشد، يا قيام از خواب براى عبادت، و يا قيام به معنى نماز فرادى در برابر تقلبك فى الساجدين كه اشاره به نماز جماعت است و يا همه اينها.

تـقـلب بـه مـعـنـى گـردش و حـركـت و از حـالى بـه حـالى منتقل شدن است، اين تعبير ممكن است اشاره به سجده پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در ميان سجده كنندگان در حال نماز باشد، و يا گردش پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مـيـان يـارانـش كـه مـشـغـول عـبـادت بـودنـد و از حال آنها جستجو مى كرد.

و در مـجـمـوع اشاره به اين است كه هيچ حالى از حالات تو، و هيچ تلاشى از تلاشهايت، چـه آنـهـا كـه جنبه فردى دارد، و چه آنها كه همراه ساير مؤ منان به صورت جمعى براى سـامـان بـخـشـيدن به امور بندگان و نشر آئين حق انجام مى گيرد، بر خداوند مخفى نيست (تـوجـه داشـتـه بـاشـيـد كـه فـعـلهـائى كـه در آيـه آمـده مـضـارع اسـت و مـعـنـى حال و آينده را مى رساند).

ولى در ايـنـجا دو تفسير ديگر نيز ذكر شده كه با ظاهر آيه چندان هماهنگ نيست و ممكن است از بطون آيه باشد.

نـخـست نگاههاى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به نمازگزارانى كه پشت سر او قرار مى گرفتند به خاطر اينكه آن حضرت همانگونه كه از پيش رو مى توانست اجسام را بـبـيند، از پشت سر نيز توانائى ديد اشخاص و موجودات را داشت، چنانكه در حديثى آمده اسـت كـه فـرمـود: لا تـرفعوا قبلى و لا تضعوا قبلى، فانى اراكم من خلفى كما اراكم من امـامـى!: پـيـش از مـن سـر از سـجـده بـرنـداريـد، و قبل از من به سجده نرويد كه من شما را از پشت سر مى بينم همانگونه كه از پيش رو مى بـيـنـم، سـپـس پـيـامـبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آيه فوق را به عنوان شاهد سخن تلاوت فرمود.

ديـگـر ايـنـكـه مـنـظـور، نـقـل و انتقال رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در صلب پيامبران از آدم تا عبدالله همه تحت نظر لطف پروردگار صورت گرفته، يعنى هنگامى كـه نـطـفـه پـاك تـو از پـيـامـبـر مـوحـد و سـاجـدى بـه پـيـامـبـر ديـگـرى منتقل مى شد، خدا از همه آگاه بود.

در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـم از امـام باقر (عليها‌السلام ) در تفسير جمله و تقلبك فى الساجدين چنين آمده است: فى اصلاب النبيين صلوات الله عليهم يعنى در صلب پيامبران كه درود خدا بر آنها باد.

و در تـفـسـير مجمع البيان در توضيح همين جمله از امام باقر (عليها‌السلام ) و امام صادق (عليها‌السلام ) چـنـين آمده است: فى اصلاب النبيين نبى بعد نبى، حتى اخرجه من صلب ابيه عن نكاح غير سفاح من لدن آدم: يعنى در صلب پيامبران قرار داشت، پيامبرى بعد از پيامبر ديگر، تا اينكه خداوند او را از صلب پدرش از ازدواجى پاك، و دور از هر گونه ناپاكى از زمان آدم به بعد، بيرون فرستاد.

البـتـه قطع نظر از آيات فوق و تفسير آن دلائلى در دست داريم كه نشان مى دهد پدر و اجـداد پـيامبران خدا هرگز مشرك نبودند و در محيطى پاك از آلودگيهاى شرك و بى عفتى تـولد يـافـتـنـد (بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر بـه جـلد 5 تـفـسـيـر نـمـونـه صـفـحه 305 ذيل آيه 74 سوره انعام مراجعه فرمائيد) ولى تفسيرهاى فوق جزء بطون آيه است.

2 - انذار بستگان نزديك (حديث يوم الدار).

بـر اسـاس آنـچـه در تـواريـخ اسـلامـى آمـده، پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در سـال سـوم بـعـثـت مـامـور ابـلاغ ايـن دعـوت شد زيرا تا آن زمان، دعوت مخفيانه انجام مى گرفت، و تعداد كمى اسلام را پذيرا شده بودند، امام هنگامى كه آيه و انذر عشيرتك الاقربين - و آيـه -( فـاصـدع بـمـا تـؤ مـروا عـرض عـن المـشـركـيـن ) (سـوره حـج آيـه 94) نازل گرديد پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مامور شد دعوت خود را آشكار سازد، و نخست از خويشاوندان شروع كند.

امـا كـيـفـيت اين ابلاغ و انذار به طور اجمال چنين بوده كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـسـتـگـان نـزديـكـش را بـه خـانـه ابـوطـالب دعـوت كـرد، آنـهـا در آن روز حـدود چـهـل نـفـر بودند، و از عموهاى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ابوطالب و حمزه و ابولهب حضور داشتند، پس از صرف غذا هنگامى كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـى خـواسـت وظـيـفه خود را ابلاغ كند، ابولهب با گفته هاى خود زمينه را از ميان برد، لذا فرداى همان روز پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آنها را دعوت ديگرى به غذا كرد.

بعد از صرف غذا چنين فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب! من به خدا سوگند هيچ جوانى را در عـرب نـمى شناسم كه براى قومش ‍ چيزى بهتر از آنچه من آورده ام آورده باشد، من خير دنـيا و آخرت را براى شما آورده ام، و خداوند به من دستور داده است كه شما را دعوت به ايـن آئيـن كـنـم، كـدامـيـك از شـمـا مرا در اين كار يارى خواهيد كرد، تا برادر من و وصى و جانشين من باشيد؟.

جـمـعـيـت هـمـگـى سر باز زدند جز على (عليها‌السلام ) كه از همه كوچكتر بود برخاست و عرض كرد: اى پيامبر خدا! من در اين راه يار و ياور توام، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دسـت بـر گردن على (عليها‌السلام ) نهاد و فرمود: ان هذا اخى و وصيى و خليفتى فـيـكـم فـاسـمـعـوا له و اطـيـعوه: اين برادر و وصى و جانشين من در شما است، سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد.

جـمـعيت از جا برخاستند در حالى كه خنده تمسخرآميزى بر لب داشتند و به ابوطالب مى گفتند: به تو دستور مى دهد كه گوش به فرمان پسرت كنى، و از وى اطاعت نمائى!

ايـن حـديث را بسيارى از دانشمندان اهل سنت، همچون ابن ابى جرير و ابن ابى حاتم و ابن مـردويـه و ابـو نـعـيـم و بـيـهـقـى و ثـعـلبـى و طـبـرى نقل كرده اند، و ابن اثير در جلد دوم كتاب كامل اين سخن را آورده است، همچنين ابوالفداء در جلد اول تاريخش و گروهى ديگر.

اين حديث نشان مى دهد تا چه اندازه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در آن روز تنها بـود، و چـگـونه در پاسخ دعوتش جز استهزاء و سخريه عكس العملى نداشتند، و چگونه على (عليها‌السلام ) از نخستين روزهاى دعوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه از تنهائى، سخت رنج مى برد در كنار حضرتش ايستاد و مدافع او بود.

در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت كـه پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يك، يك از طوائف قريش را صدا زد، و آنها را از آتش الهى بر حذر داشت گاه مى فرمود: يا بنى كعب انقذوا انفسكم من النار: اى طائفه بنى كعب خود را از آتش رهائى بخشيد.

و گـاه هـمـيـن خـطـاب را بـه طـائفـه بـنـى عبدالشمس و بنى عبدمناف و بنى هاشم و بنى عـبدالمطلب مى كرد و مى فرمود انقذوا انفسكم من النار! خويشتن را از آتش الهى نجات دهيد كه من قادر بر دفاع از شما در صورت كفر نيستم